سلام . تاکنون از تمام مشاوره هایی که به بنده دادید ، میخواستم تشکر کنم . اجرتان با خداوند . من بعد از سه چهارجلسه گفتگو در محیط های مختلف با خواستگارم ، به پیشنهاد من ، تصمیم گرفتیم تا نزد یک مشاوره ازدواج و خانواده برویم . اون روزی که قرار ملاقات در محل مشاوره داشتیم ، باچهره ای سرشار از استرس و اضطراب خواستگارم مواجه شدم .حتی تا قبل از زمان رسیدن نوبت مان ، کمی قدم زدیم و گفتگو کردیم . اما ایشان کاملا از درون به هم ریخته بود و کم کم حس شان را تا پایان اون ملاقات به من نیز منتقل کرد . بطوریکه شبش فقط سه ساعت خوابیدم و فکرم مدام نزد ایشون بود . ایشون حتی بعد از مشاوره من رو به صرف یک نوشیدنی دعوت کردند ، اما باز هم آرام نبودند و غم بزرگی در صورتشان بود . من علت را جویا شدم ، و ایشون گفتند که امروز کمی برنامه هاشون بهم ریخته بوده . ولی مطمئنم که دلیل اینی نبود که گفتند . بهر حال میخواستم اینو بگم که ، با وجود اینکه من از همان ابتدا سعی کردم در تصمیم گیری هام احساسات را دخیل نکنم اما ایشون دارن کاملا احساسی برخورد میکنند . حس کردم ترس از دست دادن من رو دارند . و این درحالیه که من هنوز حس خوبی نسبت به ایشون پیدا نکردم .راستش نمیدونم با خودم چکار کنم . نمیدونم چرا هنوز آن علاقه ای که بتونم با ایشون در حد خصوصیات اخلاقیشون باشه ، رفتار کنم ، در من ایجاد نشده . البته اینم را هم لازم میدونم بگم ، شاید یکی از دلایل عدم ایجاد علاقه درمن این باشه که ، اشخاصی که منو با ایشون در کنار هم دیدند ، گفتند که من از آن آقا کمی از لحاظ چهره ، سرتر هستم . حتی آن مشاور هم به این نکته تا حدودی شاره کرد . حالا من با این فکرم چه کنم . با اینکه از ابتدا در معیار انتخابم، اخلاق آن فرد برایم مهمتر از چهره بوده ، و البته هنوز هم زیاد اهمیتی به حرف مردم نمیدم ، ولی نمیدونم چرا در من علاقه ای در شان ایشون ایجاد نشده . ایشون کاملا احساساتی اند . و من منطقی . ممنونم از پاسخگوییتان.