با سلام من یه نوجوان 19 ساله هستم همیشه از بچگی علاقه به لوازم آرایش داشتم تک فرزند هستم خواهر و برادر ندارم علاقه به پوشیدن کفش پاشنه بلند داشتم مامانم معلم بازنشستس پدرم نابینای مادرزادیه وقتی مادرم میرفت سرکار لباساش رو مبپوشیدم یکی از چادراش رو میپوشیدم و خودمو ارایش میکردم جلوی اینه اداهای دخترانه درمیاوردم اونموقع اینچیزهارو نمیفهمیدم وقتیم به مهدکودک رفتم دوست داشتم با دخترا دوست بشم همیشه دنبال عروسک و خرس بودم توی مدرسه هم یه ادم منزوی بودم و توی سالهای تحصیلم منو مسخره میکردن وتوی سالهای دبیرستان بهم میگفتن... اینم بگم که مبتلا هستم به بایپولار سال چهارم ابتدایی من به سن بلوغ رسیدم بلوغم زودرس بود تا الان عاشق و دلباخته ی پسرای زیادی شدم حتی کشش جنسی هم داشتم دلم میخاست توی آغوششون بخوابم اما هیچوقت به آرزوم نرسیدم توی اینستاگرام خیلی پسرای خوشتیپ و جذابی رو میبینم تحریک جنسی میشم مادر و پدرم فرستادنم باشگاه تا روحیم تغییر کنه اونجا بیشتر تحریک جنسی میشدم عاشق یه پسری شدم ساعتمو تنظیم میکردم وقتی که اون میاد میرفتم و بهش نگاه میکردم و لذت میبردم اما دیگه نتونستم تحمل گنم باشگاه رو ولش کن و دیگه سمتش نرفتم الانم شدم یه بشکه توی باشگاه ۸ کیلو کم کردم و الانم که ۱۹ سالم شده دوست دارم نجات پیدا کنم اینم بگم خونمون همیشه اشوبه و همیشه دعواس بین والدین و منم یه موجود عصبی و درمونده و افسردم خواهش میکنم تحت نظر روانپزشک و روانشناسم روانشناس هستم ادامه بدم وقتی توی خیابون راه میرم دوست دارم یه شال قرمز پولکی دار یه کفش قرمز پاسنه بلند یه مانتوی جلوباز و یا ساپورت مشکی بپوشم موهامم طلایی باشن یه ارایشم بکنم و بتونم مرد رویاهامو بدست بیارم وقتی قدم میزارم توی خیابون با حسرت نگاه به لباس فروشای زنونه میکنم اونایی که مانتو و روسری میفروشن خیلی گشتم که شاید توی لباسای پسرونه دنبال لباسی بگردم که مدلش شبیه دخترا باشه اما پیدا نکردم یه کرم سفید کننده و رژلب خریدم میزنم جلوی اینه میمونم و کلی لذت میبرم اینم بگم از ریش و سیبیل و موهای بدنم متنفرم از قیافم متنفرم دوست دارم خوشگل باشم توی دانشگاه پسرای خوشگل زیادی هست که من وقتی میبینمشون تحربک میشم و انگار قند توی دلم آب میکنن و دوست دارم برم بغل یکیشون من توی شهر و محله ای زندگی میکنم که به دلیل مذهبی بودن و نمیتونم ابروهامو برداشتن ابروهام پیوندین خیلی دوست دارم اصلاحشون کنم اگه چیزی نبود به نام ابرو هر کاری که دوست داشتم میکردم خیلی اعصابم خورده دیگه درموندم قبلا پدر و مادرمو گفتم کسی درکم نمیکنه فقط خودم صدای و فریادمو میشنوم و اون روانشناسم اون قبول داشت که یه ترنسم گفت جلسه بعد یه سرچی کنم یه مرکز مشاوره توی تهران بهت بگم واسه عمل تغییر جنسیت منم از ترس ابروی پدر و مادرم بخاطر پدرم که هم سیده و همه میشناسنش بهش گفتم من راضیم در صورتی راضی نیستم بابام قبلا گفت که بزار هر وقت من مردم هر ننگی میخای بیار بالا برو بیار بالا تا من اسم این چیز رو نیاوردم اما دارم منفجر میشم روزی ۳ بار خودارضایی میکنم با خیال اون پسرایی که عاشقشون میشم از توی دانشگاه گرفته تا توی اینستا