ناشناس

مورد مناسب ازدواج

سلاموقت بخیر خواستگاری دارم ک حس میکنم میتونم دوسش داشته باشم و از لحاظ خانوادگی هم آشناییت داریم بخصوص که فاکتور مهمی برای خودمه.ولی مشکل از خودمم ک احساس افسردگی دارم در طی دو سال پیش خواستگاری داشتم.ک هم سن کوچیکتر و هم شغلارتشی بودندو خانواده مخالف بودن بار اول ک همو دیدم حس کردم ازش خوشم اومد ولی رد کردم و فرصت آشنایی ندادم حدود 6-7 ماه بعدش بواسطه عمه شون ک معرف من بودن منو در اینستا پیدا کردن و شروع به صحبت کردن و منم بر خلاف عقاید درونی خودم ک با پسر صحبت کردن را درست نمیدیم شردع به صحبت کردم اول با گارد و بعد با گارد بازتر یکماه این صحبت بدون دانستن خانواده طول کشید و من واقعا صادقانه خداسته هامو گفتم و رفتار کردم و البته محااط ک بحث احساس نشه و خ رسمی حرف میزدیم ولی درباره علایق و سلایق هم خ صحبت کردیم من از خانواده ام گفتن ولی ایشون خ پنهانکاری داشتن بطوری که خ اتفاقی بمن گفتن داداش کوچیکشون سندروم دانه. اینا گذشت وبا اصرار من ی جلسه گذاتیم با پدر و مادرشون واسه آشنایی خانواده پدرشون کلن تیپ خلاف داشتن پاشنه کفش خابوندن و کلید به کمربند وصل کردن و... ( جلسه اول مادر و عمه و مادربزرگشون بودن) خودشون بمن گفته بودن که پدرم ارتشی بازخرید کرده هستن و جلسه اولم همینو گفته بودن بمادرم ولی جلسه دوم گفته بودن سربازی ارتش بودن. علاوه بر این پدرم بعد جلسه دوم بمن گفتن پدرشون معتادبوده یا هست از حالت صحبت کردن و تازه دو روز بعد این جلسه ایشون بمن گفتن ک پدرم قبلن معتاد بوده و من واقعا دیگه انگیزه برای ایستادن جلوی خانواده ام نداشتم چون تمام صداقتم واسم حماقت جلوه کردتاره بعد چند روز ک من اول بخودشون گفتم ک خانواده ام راضی نیستن و نمیشه و اینا چون نمیخاستم ناراحتشون کنم این تناقض هاشونو به روشون نیاوردم بعد ک مادرشون جداب نه دوم را گرفتن ایشون روی عصبانیت کلی حرف بمن زدن و از بازی دادن تا هر چی که عمیقا حالمو بد کرد همه اینا بکنار الان 9 ماه از اون زمان گذشته و من از لحاظ جسمی نابود شدم معده درد و درد دست عود کردن تئرویید و غیره و این چند ماه چندین خواستگار هم داشتم و صحبت کردم ولی خواستگار جدید ک دارم و حسم بهش مثبته فکر میکنه من تا حالا با هیچ پسری صخبت نکردم من واسه این یکماه صحبت حس عذاب وجدان و خود خوری دارم و هم یکم میترسم و بی اعتماد شدم قراره بریم مشاوره ازدواج نمیدونم این مورد را صحبت کنم یا نه. تو را خدا کمک کنین حس میکنم دوستش دارم و در عین حال میترسم نمیدونم چ کنم حال خودم درونی خودم متناوبه شادی و غم و عذاب وجدان داسه اون حرف زدنه و چیزای اینطوری که طی دوماه پیش و با اومدن این خواستگار واسم شدت گرفته
پنجشنبه، 16 ارديبهشت 1400
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

مورد مناسب ازدواج

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 26 ساله )

سلاموقت بخیر خواستگاری دارم ک حس میکنم میتونم دوسش داشته باشم و از لحاظ خانوادگی هم آشناییت داریم بخصوص که فاکتور مهمی برای خودمه.ولی مشکل از خودمم ک احساس افسردگی دارم در طی دو سال پیش خواستگاری داشتم.ک هم سن کوچیکتر و هم شغلارتشی بودندو خانواده مخالف بودن بار اول ک همو دیدم حس کردم ازش خوشم اومد ولی رد کردم و فرصت آشنایی ندادم حدود 6-7 ماه بعدش بواسطه عمه شون ک معرف من بودن منو در اینستا پیدا کردن و شروع به صحبت کردن و منم بر خلاف عقاید درونی خودم ک با پسر صحبت کردن را درست نمیدیم شردع به صحبت کردم اول با گارد و بعد با گارد بازتر یکماه این صحبت بدون دانستن خانواده طول کشید و من واقعا صادقانه خداسته هامو گفتم و رفتار کردم و البته محااط ک بحث احساس نشه و خ رسمی حرف میزدیم ولی درباره علایق و سلایق هم خ صحبت کردیم من از خانواده ام گفتن ولی ایشون خ پنهانکاری داشتن بطوری که خ اتفاقی بمن گفتن داداش کوچیکشون سندروم دانه. اینا گذشت وبا اصرار من ی جلسه گذاتیم با پدر و مادرشون واسه آشنایی خانواده پدرشون کلن تیپ خلاف داشتن پاشنه کفش خابوندن و کلید به کمربند وصل کردن و... ( جلسه اول مادر و عمه و مادربزرگشون بودن) خودشون بمن گفته بودن که پدرم ارتشی بازخرید کرده هستن و جلسه اولم همینو گفته بودن بمادرم ولی جلسه دوم گفته بودن سربازی ارتش بودن. علاوه بر این پدرم بعد جلسه دوم بمن گفتن پدرشون معتادبوده یا هست از حالت صحبت کردن و تازه دو روز بعد این جلسه ایشون بمن گفتن ک پدرم قبلن معتاد بوده و من واقعا دیگه انگیزه برای ایستادن جلوی خانواده ام نداشتم چون تمام صداقتم واسم حماقت جلوه کردتاره بعد چند روز ک من اول بخودشون گفتم ک خانواده ام راضی نیستن و نمیشه و اینا چون نمیخاستم ناراحتشون کنم این تناقض هاشونو به روشون نیاوردم بعد ک مادرشون جداب نه دوم را گرفتن ایشون روی عصبانیت کلی حرف بمن زدن و از بازی دادن تا هر چی که عمیقا حالمو بد کرد همه اینا بکنار الان 9 ماه از اون زمان گذشته و من از لحاظ جسمی نابود شدم معده درد و درد دست عود کردن تئرویید و غیره و این چند ماه چندین خواستگار هم داشتم و صحبت کردم ولی خواستگار جدید ک دارم و حسم بهش مثبته فکر میکنه من تا حالا با هیچ پسری صخبت نکردم من واسه این یکماه صحبت حس عذاب وجدان و خود خوری دارم و هم یکم میترسم و بی اعتماد شدم قراره بریم مشاوره ازدواج نمیدونم این مورد را صحبت کنم یا نه. تو را خدا کمک کنین حس میکنم دوستش دارم و در عین حال میترسم نمیدونم چ کنم حال خودم درونی خودم متناوبه شادی و غم و عذاب وجدان داسه اون حرف زدنه و چیزای اینطوری که طی دوماه پیش و با اومدن این خواستگار واسم شدت گرفته


مشاور: الهه سادات صالحی

سلام دوست و همراه گرامی 
از اینکه به ما اعتماد کردید و مشغله ی ذهنی تان را مطرح کردید سپاسگزارم ..
حال شما و مشکلی که دارید را متوجه شدم .قبل از هر چیز این را بدانید که این اتفاقات تنها برای شما اتفاق نیفتاده است .و برای هر دختری چندین خواستگار می آید و می رود تا یکی از آنها برگزیده می شوند .همانطور که یک پسر ممکن است چندین دختر را خواستگاری کند تا به شخصی بر بخورد که به عنوان همسر برگزیند .در میان خواستگاری ها چنین رخداد هایی کاملا عادی است.
مورد بعدی که باید به آن بپردازیم ، درگیر بودن شما با آنچه که در گذشته رخ داده است ..می باشد .اتفاقات گذشته برای گذشته اند .و تمام شده اند آنچه از آنها باقی می ماند تعالیمی ست که یک واقعه با تلخی ها و شیرینی هایش برایمان به ارمغان آورده است .تنها چیزی که برایتان می ماند تجربیات آن وقایع است .نمی گویم گذشته را فراموش و رها کنید ..چرا که بخواهید و نخواهید تفاوتی نمی کند .آن خاطرات جزئی از گذشته ی شماست .آن را بپذیرید و عبور کنید .قرار نیست به همه ی انسانها با چشمان و گوش های بسته اعتماد کنید ..از طرف دیگر بنا بر این هم نیست که با چشم بدبینی به تمام انسانها و وقایع بنگرید . 
همین که با هوشیاری در ارتباطات حضور یابید و حواستان به امور پیرامون تان باشد کفایت می کند .وقایع را با چشم عقل محک بزنید و نه احساس .همین مسئله به شما در تمیز بین راست و دروغ یاری می رساند 
مسئله ی دیگر نگرانی شما بابت آن یک ماهی که با خواستگارتان به جهت اشنایی بیشتر در تماس و ارتباط بودید .دختر خوب... طبق گفته ی خودتان آنقدر محتاط عمل کرده بودید که دچار احساسات نشده بودید و ارتباط کاملا رسمی بوده و برای تبادل اطلاعات و شناخت بیشتر ..
آن ارتباطی که خواستگار جدیدتان در ذهن خود دارند و تصور می کنند شما با پسری در ارتباط نبوده اید ..این ارتباط رسمی و در غالب شناخت بیشتر مطمئنا نیست .منظورشان ارتباطات نزدیک و تنگاتنگ است .هیچ عقل سلیمی شما را برای چنین رابطه ای سرزنش نمی کند و خرده نمی گیرد .
در گفته هایتان اشاره کردید به مسئله ی مشاوره ی پیش از ازدواج ..
عزیزم اگر جای درستی مراجعه کنید و از مشاور مناسبی که به صورت حرفه ای مشاوره ی پیش از ازدواج را کارکرده باشد ..با اطمینان به شما می گویم که ریز ترین مشکلات و عدم تناسب ها را مثل کشیدن مو از ماست برایتان می یابد و در صورت لزوم آموزش های باید را به شما خواهد داد .یعنی همه چیز از سطحی ترین معیارها تا عمیق ترین و دور از ذهن ترین مسائل را مورد بررسی قرار می دهند .و چنانچه برای همدیگر مناسب نباشید حتما مشخص می شود ..شما در مشاوره ی پیش از ازدواج با صداقت وارد شوید و نگران بقیه ی امور نباشید .در مشاوره ی پیش از ازدواج ، آمادگی های شما برای ازدواج سنجیده می شود و پس از آن هماهنگی های شما و خواستگار تان سنجیده می شود و در صورتی که مسئله ای مشکل ساز  برای آینده ی زندگی مشترک تان وجود داشته باشد  ابتدا با آموزش های لازم سعی بر برطرف کردن آن می شود و اگر مرتفع نگردد .به عنوان امتیاز منفی در نظر گرفته می شود و در انتها اگر امتیاز شما به حد نصاب رسیده باشد ..اجازه ی ازدواج به شما خواهند داد .و اگر موردی وجود داشته باشد پیش آگهی لازم را به شما خواهند  داد‌. .به خدای مهربان توکل کنید و ارتباط تان با خدا را تقویت کنید ..ان شاالله آنچه خیر و صلاح شما در آن باشد رخ خواهد داد .لحظاتی که در حال سپری کردن انها هستید ..لحظات شیرینی است که تکرار نمی شوند .پس به جای آویختن به گذشته یا ،نگرانی از آینده ، در حال و زمان اکنون باشید و سر مسائل غیر واقعی دچار احساس گناه ، شرم و عذاب وجدان نشوید .لطفا ابتدا اطمینان حاصل کنید از آنچه که به خاطرش دچار احساس شرم و عذاب شده اید ..فی الواقع بد بوده باشد و جایی برای خجل بودن و شرمگین بودن داشته باشد. .شما کار بدی نکرده اید که خجل باشید .این گونه ارتباطات در عرف جامعه ی ما به عنوان روابط بد شناخته نمی شوند .ارتباط به جهت اشنایی بیشتر در راستای ازدواج بوده است .به نظر می رسد شما هم اگر این چنین دچار احساس گناه شده اید  به این دلیل بوده باشد که بدون اطلاع خانواده چنین ارتباطی ادامه پیدا کرده بوده است .که پیشنهاد می کنم حدالمقدور مسئله ای را از خانواده پنهان نکنید .
و اما در گفته هایتان اشاره ای به افسرده بودنتان کردید .نمی دانم این حس افسردگی به لحاظ نشخوار های ذهنی و درگیر بودن با احساس گناه و یا اضطراب و نگرانی از اینکه چه می شود یا چه نمی شود ، بوده است ؟! ویا پس از جواب رد دادن به خواستگار بی صداقت تان خلق تان دچار افسردگی شده است .اگر تصور می کنید که قبل از اینکه خواستگاری اخیر اتفاق بیفتد دچار افسردگی بوده اید شاید این گرایش  تان به این خواستگار به واسطه ی خلق تان بوده باشد .لذا پیشنهاد می کنم در مشاوره ی پیش از ازدواج تان به این مسئله اشاره بفرمایید .
                                                                                                                                    برایتان بهترین بخت و عاقبت بخیری را آرزومندم .
                                                                                                                                                    در پناه خدای مهربان باشید .



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.