م - ج

سلام: من مدت یکسال است که با دختری آشنا شدم که 22 ساله و لیسانس است ، من درباره شرایط خودم واینکه به...

سلام: من مدت یکسال است که با دختری آشنا شدم که 22 ساله و لیسانس است ، من درباره شرایط خودم واینکه به دلیل مشکلاتی نتوانستم تحصیلات دانشگاهی داشته باشم و ... توضیح دادم و بارها به وی گفتم که جو خانواده ات را حتما بسنج تا بعدا مشکلی پیش نیاید ولی وی همیشه با اعتماد بنفس خاصی میگفت هیچ مشکلی نیست و من با پدر و برادرم اونطور نیستم و با هم صمیمی هستیم و اگر من کسی را بخواهم ، به من نه نمیگویند و برای خانواده من مهم فقط سالم بودن و اعتقادات مذهبی و داشتن حداقل ها برای زندگی است مثل شغل ثابت و ... خلاصه ، روابط ما با هم بصورت تلفنی و پیامک ادامه داشت ، تا اینکه قرار ملاقاتی گذاشتیم و همدیگر را دیدیم ، البته با رعایت تمام مسائل شرعی و عرفی ، چون هردو از خانواده مذهبی هستیم . بعد از مدتی به شکل شدیدی به هم وابسته شدیم ، حدود 3.4 ماه از آشناییمان میگذشت که طبق گفته خودش ، یکشب پدرش گوشی اش را از دستش کشیده و از ماجرا مطلع شده ، خلاصه همین شد و قطع روابط ما با هم . من از آنجایی که فهمیدم خانواده اش به شدت مخالفند با موضوع ، سعی کردم به نوعی خودم را کنار بکشم تا وی بخاطر من در مقابل خانواده اش قرار نگیرد ، اما او این موضوع را به حساب بی عاطفگی من و اینکه آدم بی احساسی هستم گذاشت و خیلی از من ناراحت بود . چند ماهی از هم دور بودیم که باز هم از من خواست تا قرار ملاقاتی با وی بگذارم تا آخرین شرایطش را بگوید ، اما شرایطش 180 درجه تغییر کرده بود (مخصوصا درباره تحصیلات من و اینکه اینکه حتما باید منزلی در محل دیگری و جدا از آپارتمان و خانه مادری داشته باشم) و با وجودی که به شدت وابسته تر شده بود به گفته خودش تمام خاطرات اون مدت کوتاه قبلی دیدار اولمون ، دوباره برایش تداعی شده بود (بعد از ملاقات مجدد) من هم در این مدت که قطع رابطه کرده بودیم ، چندان انگیزه ای برای کار و ... نداشتم و موقعیت های شغلی بدست آمده را یکی یکی رد کردم و از دست دادم ، چون دیگر حوصله و انگیزه ای نداشتم . حالا من نمیدانم با رفتار کژدار مریض وی چه کنم ، از طرفی وقتی فکر میکنم خانواده اش مخالف هستند ، من هم دیگر آن شوق گذشته را برای شغل و کسب و کار و زندگی و ... را ندارم و از طرفی هم بخاطر ناراحتی او و همچنین وابستگی شدیدی که به هم داشتیم ، در بن بستی قرار گرفته ام که نه راه پس دارم و نه راه پیش و اگر کنار بروم ، متهم به بی عاطفگی میشوم و اگر بمانم باید خودم و او در مقابل خانواده اش قرار بگیرم . به هر حال هرکسی دوست دارم وقتی وارد خانواده ای جدید میشود ، اعضای آن خانواده او را قبول کنند و دوست داشته باشند ، من وقتی فکر میکنم که این همه سختی بکشم و در این تورم و بیکاری ، شغلی بهتر کسب کنم و به فرض هم ازدواج کنم ولی این چه زندگی خواهد شد که هنوز شروع نشده ، خانواده طرف اینقدر تحقیر آمیز و توهین آمیز برخورد کردند ، در حالیکه میتوانستند کمکمان کنند و برخوردی منطقی داشته باشند . حالا نه من و نه اون دختر ، به هیچ وجه نمیتوانیم به فرد دیگری فکر کنیم و در این بن بست و بیراهه قرار گرفتیم ...
شنبه، 11 ارديبهشت 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

م - ج

سلام: من مدت یکسال است که با دختری آشنا شدم که 22 ساله و لیسانس است ، من درباره شرایط خودم واینکه به...

م - ج ( تحصیلات : دیپلم ، 25 ساله )

سلام:
من مدت یکسال است که با دختری آشنا شدم که 22 ساله و لیسانس است ، من درباره شرایط خودم واینکه به دلیل مشکلاتی نتوانستم تحصیلات دانشگاهی داشته باشم و ... توضیح دادم و بارها به وی گفتم که جو خانواده ات را حتما بسنج تا بعدا مشکلی پیش نیاید ولی وی همیشه با اعتماد بنفس خاصی میگفت هیچ مشکلی نیست و من با پدر و برادرم اونطور نیستم و با هم صمیمی هستیم و اگر من کسی را بخواهم ، به من نه نمیگویند و برای خانواده من مهم فقط سالم بودن و اعتقادات مذهبی و داشتن حداقل ها برای زندگی است مثل شغل ثابت و ...

خلاصه ، روابط ما با هم بصورت تلفنی و پیامک ادامه داشت ، تا اینکه قرار ملاقاتی گذاشتیم و همدیگر را دیدیم ، البته با رعایت تمام مسائل شرعی و عرفی ، چون هردو از خانواده مذهبی هستیم . بعد از مدتی به شکل شدیدی به هم وابسته شدیم ، حدود 3.4 ماه از آشناییمان میگذشت که طبق گفته خودش ، یکشب پدرش گوشی اش را از دستش کشیده و از ماجرا مطلع شده ، خلاصه همین شد و قطع روابط ما با هم .
من از آنجایی که فهمیدم خانواده اش به شدت مخالفند با موضوع ، سعی کردم به نوعی خودم را کنار بکشم تا وی بخاطر من در مقابل خانواده اش قرار نگیرد ، اما او این موضوع را به حساب بی عاطفگی من و اینکه آدم بی احساسی هستم گذاشت و خیلی از من ناراحت بود . چند ماهی از هم دور بودیم که باز هم از من خواست تا قرار ملاقاتی با وی بگذارم تا آخرین شرایطش را بگوید ، اما شرایطش 180 درجه تغییر کرده بود (مخصوصا درباره تحصیلات من و اینکه اینکه حتما باید منزلی در محل دیگری و جدا از آپارتمان و خانه مادری داشته باشم) و با وجودی که به شدت وابسته تر شده بود به گفته خودش تمام خاطرات اون مدت کوتاه قبلی دیدار اولمون ، دوباره برایش تداعی شده بود (بعد از ملاقات مجدد) من هم در این مدت که قطع رابطه کرده بودیم ، چندان انگیزه ای برای کار و ... نداشتم و موقعیت های شغلی بدست آمده را یکی یکی رد کردم و از دست دادم ، چون دیگر حوصله و انگیزه ای نداشتم .
حالا من نمیدانم با رفتار کژدار مریض وی چه کنم ، از طرفی وقتی فکر میکنم خانواده اش مخالف هستند ، من هم دیگر آن شوق گذشته را برای شغل و کسب و کار و زندگی و ... را ندارم و از طرفی هم بخاطر ناراحتی او و همچنین وابستگی شدیدی که به هم داشتیم ، در بن بستی قرار گرفته ام که نه راه پس دارم و نه راه پیش و اگر کنار بروم ، متهم به بی عاطفگی میشوم و اگر بمانم باید خودم و او در مقابل خانواده اش قرار بگیرم .


به هر حال هرکسی دوست دارم وقتی وارد خانواده ای جدید میشود ، اعضای آن خانواده او را قبول کنند و دوست داشته باشند ، من وقتی فکر میکنم که این همه سختی بکشم و در این تورم و بیکاری ، شغلی بهتر کسب کنم و به فرض هم ازدواج کنم ولی این چه زندگی خواهد شد که هنوز شروع نشده ، خانواده طرف اینقدر تحقیر آمیز و توهین آمیز برخورد کردند ، در حالیکه میتوانستند کمکمان کنند و برخوردی منطقی داشته باشند .
حالا نه من و نه اون دختر ، به هیچ وجه نمیتوانیم به فرد دیگری فکر کنیم و در این بن بست و بیراهه قرار گرفتیم ...


مشاور: hassan najafi

شرائط و ویژگی هایی برای مرد و زن الزامی است که با داشتن آن شرایط می توانند برای ازدواج اقدام کنند. بعضی از این شرایط عبارتند از: 1. رشد جسمانی: یعنی زن و مرد آمادگی های فیزیولوژیکی برای ازدواج را داشته باشند. 2. رشد اخلاقی: زن و مرد اصول اخلاقی، از قبیل احترام به یکدیگر، ملایمت در سخن گفتن، گذشت و عفو و اغماض را حتی الامکان رعایت کنند. 3. رشد اجتماعی: زن و مرد باید قادر به ایجاد رابطه اجتماعی بوده و به دیگران احترام بگذارند و نقش و وظایف و مسئولیت های خود را در برابر مناسبات اجتماعی به نحو مطلوب انجام دهند. 4. رشد عقلی: به توانایی و قابلیت اندیشیدن و قدرت تمیز صحیح از غلط اشاره دارد. 5. رشد عاطفی: به توانایی در مورد احساسات منفی و مثبت و بروز نفرت، خشم، عشق و شادی در محدوده مورد قبول اشاره دارد. زن و مرد باید توانایی داد و ستد عاطفی و تبادل مهر و محبت را داشته باشند. در ارتباط با آقایان از جمله شرایط دیگر با توجه به شرایط فعلی اجتماعی و اقتصادی می توان به وجود شغل مناسب، گذراندن خدمت سربازی، قدرت اداره زندگی از نظر اقتصادی، توانایی فراهم کردن مسکن اشاره داشت. همچنین به نکته دیگری که باید اشاره کرد این است که: یکی از شرایط لازم برای ازدواج سن افراد می باشد به نظر می رسد در جامعه ما دختران پس از سن 20 سالگی و پسران پس از 25 سالگی از پختگی و بلوغ فکری و عقلی لازم برای تشکیل خانواده برخوردار باشند. علاوه بر مطالب فوق، موارد زیادی داشته‌ایم که دختر و پسر حتی با یکدیگر نامزد می‌کنند و یا عقد می‌خوانند و پسر و دختر با رفت و آمد در محیط دانشگاه از تصمیم خود منصرف شده و شروع به ناسازگاری می‌کند تا بتواند از تعهد یکدیگر خارج شوند و با شخص دیگری ازدواج کنند. دلیل آن هم مشخص است، چون که زمان آشنایی آنها با یکدیگر ثبات فکری و شخصیتی نداشته‌اند و حتی از وضعیت آینده خود آگاه نبوده‌اند و پس از اینکه شرایط تغییر کرده، تصمیم نیز متزلزل شده است.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.