سلام و خسته نباشید من دومین دختر فرزند خانواده هستم وقتی کوچک بود مادرم برحسب اینکه خواهرم از من بزرگتر...

سلام و خسته نباشید من دومین دختر فرزند خانواده هستم وقتی کوچک بود مادرم برحسب اینکه خواهرم از من بزرگتر هست همیشه توانجام دادن کارها تشویق می کرد و وقتی با هم مسابقه می دادیم برای کمک کردن به مامان همیشه خواهرم چون زودتر تموم می کرد مورد تشویق مادرم قرار می گرفت و من ناراحت می شدم و خیالم جمع بود اگه با خواهر کوچکم مسابقه بدم زودتر تموم می کنم و مورد تشویق قرار می گیرم با خواهر کوچکم نیز مسابقه می دادم اما متاسفانه مادرم به جای اینکه من رو تشویق کنه بهم می گفت اون از تو کوچیکتره و باید تشویق می شه و من عصه می خوردم. اما فقط اینها نبود... زمانی که باهم دعوا می گرفتیم چون خواهر بزرگترم بزرگتر بود من باید کوتاه می اومدم و هرگاه با خواهرم کوچکم دعوا می شد و چون اون ازمن کوچکتر بود باز من باید کوتاه می اومدم.دنیای پراز غصه من کودکانه من اینها نبود حتی وقتی لباس خواهر بزرگترم کوچک می شد من می پوشیدم و برای اون لباس نو می خریدن و خواهر کوچکم نیز دیگه لباسم به اون نمی رسید چون دیگه کهنه می شد پس اونهم لباس نو می پوشید و هردو در دنیای کودکی مرا حسادت می دادند که لباس نو می پوشن و من نیز باز غصه می خوردم... اما با اینهمه عاشق خانوادم بودم تا جایی که با این غصه ها بزرگ شدم زمانی که کنکور داشتم پدرم گفت یادت باشه که خرج دانشگاه خواهرت رو دارم می دم خرج دانشگاه تورو نمی تونم بدم پس بهتره خودت تلاش کنی و به خواهرت تو امتحانات کمکش کنی موقع امتحان کنکورم باید درس می خوندم به خواهرم توی امتحاناتش کمک می کردم و کارخونه و مهمانداری و اضطراب از اینکه خرج دانشگاه زیاد می شه مرحله اول دانشگاه قبول شدم و توی انتخاب رشته مردود شدم و تصمیم گرفتم برم سرکار... اما کاری که به جای 8 ساعت 24 ساعته بود و با حداقل حقوقیم یعنی ماهی 50 هزارتومان درآمد داشتم و دیگه کاملا از خانوادم فاصله گرفته بودم حقوقم رو اختصاص دادم به خرید وسایل خونه پدری اما تنها چیزی که من رو بیشتر از پیش افسرده می کرد این بود که همیشه با تمام غصه هایی که توی زندگی داشتم مادرم خواهرانم رو بیشتر دوست می داشت و خواهرانم هربار بحث پیش می اومد بااینکه میدونستن حرفم حق هست اما بدون توجه موجب خشمگین شدنم می شدند و می گفتن من بداخلاقم سنگ صبور همه شدم ولی من چرا جرات درددل کردن با خواهرم رو ندارم و خدای نکرده چیزی می گفتم مورد تمسخر قرار می گرفتم
پنجشنبه، 20 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

سلام و خسته نباشید من دومین دختر فرزند خانواده هستم وقتی کوچک بود مادرم برحسب اینکه خواهرم از من بزرگتر...

( تحصیلات : کم سواد ، 27 ساله )

سلام و خسته نباشید
من دومین دختر فرزند خانواده هستم وقتی کوچک بود مادرم برحسب اینکه خواهرم از من بزرگتر هست همیشه توانجام دادن کارها تشویق می کرد و وقتی با هم مسابقه می دادیم برای کمک کردن به مامان همیشه خواهرم چون زودتر تموم می کرد مورد تشویق مادرم قرار می گرفت و من ناراحت می شدم و خیالم جمع بود اگه با خواهر کوچکم مسابقه بدم زودتر تموم می کنم و مورد تشویق قرار می گیرم با خواهر کوچکم نیز مسابقه می دادم اما متاسفانه مادرم به جای اینکه من رو تشویق کنه بهم می گفت اون از تو کوچیکتره و باید تشویق می شه و من عصه می خوردم. اما فقط اینها نبود...
زمانی که باهم دعوا می گرفتیم چون خواهر بزرگترم بزرگتر بود من باید کوتاه می اومدم و هرگاه با خواهرم کوچکم دعوا می شد و چون اون ازمن کوچکتر بود باز من باید کوتاه می اومدم.دنیای پراز غصه من کودکانه من اینها نبود حتی وقتی لباس خواهر بزرگترم کوچک می شد من می پوشیدم و برای اون لباس نو می خریدن و خواهر کوچکم نیز دیگه لباسم به اون نمی رسید چون دیگه کهنه می شد پس اونهم لباس نو می پوشید و هردو در دنیای کودکی مرا حسادت می دادند که لباس نو می پوشن و من نیز باز غصه می خوردم... اما با اینهمه عاشق خانوادم بودم تا جایی که با این غصه ها بزرگ شدم زمانی که کنکور داشتم پدرم گفت یادت باشه که خرج دانشگاه خواهرت رو دارم می دم خرج دانشگاه تورو نمی تونم بدم پس بهتره خودت تلاش کنی و به خواهرت تو امتحانات کمکش کنی موقع امتحان کنکورم باید درس می خوندم به خواهرم توی امتحاناتش کمک می کردم و کارخونه و مهمانداری و اضطراب از اینکه خرج دانشگاه زیاد می شه مرحله اول دانشگاه قبول شدم و توی انتخاب رشته مردود شدم و تصمیم گرفتم برم سرکار... اما کاری که به جای 8 ساعت 24 ساعته بود و با حداقل حقوقیم یعنی ماهی 50 هزارتومان درآمد داشتم و دیگه کاملا از خانوادم فاصله گرفته بودم حقوقم رو اختصاص دادم به خرید وسایل خونه پدری اما تنها چیزی که من رو بیشتر از پیش افسرده می کرد این بود که همیشه با تمام غصه هایی که توی زندگی داشتم مادرم خواهرانم رو بیشتر دوست می داشت و خواهرانم هربار بحث پیش می اومد بااینکه میدونستن حرفم حق هست اما بدون توجه موجب خشمگین شدنم می شدند و می گفتن من بداخلاقم سنگ صبور همه شدم ولی من چرا جرات درددل کردن با خواهرم رو ندارم و خدای نکرده چیزی می گفتم مورد تمسخر قرار می گرفتم


مشاور: hassan najafi

دوست عزیز احساسات و موقعیت شما قابل درک است. متأسفانه برخی از مادران نمی دانند که با رفتارهای ناخودآگاه خود چه رنجی را به فرزندان خود تحمیل می کند ولی این دلیل بد بودن آنان نیست. همه ی پدرها و مادرها فرزندان خود را دوست دارند، البته شاید نتوان گفت به یک اندازه چون برخی از فرزندان بیشعر سعی می کنند دل پدر و مادر را به دست آورند و برخی دیگر گوشه گیر هستند. البته اکثر والدین سعی می کنند به فرزندانشان به یک چشم نگاه کنند ولی گاه پیش می آید که ناخودآگاه رفتارهای تبعیض آمیزی را در پیش می گیرند بدون آنکه واقعاً بدانند که چه می کنند. البته برخی از احساسات ما ناشی از برداشت ما از شرایط زندگی است. شاید چون شما نوعی احساس حسادت به خواهران خود داشتید به مرور از آنها کینه به دل گرفته و خودتان از آنها دور شده اید. نه اینکه آنها را دوست نداشته باشید فقط حریم هایی در رابطه با آنان قرار داده اید که مانع از نزدیکی شما به آنان شده است. بهرحال بهتر است به جای افسوس گذشته و سرزنش خود و دیگران ببینیم چه کار می توانیم بکنیم تا در آینده باز افسوس نصیب ما نشود. دوست عزیز، گاه نارضایتی های متعدد و پشت سر هم و ناکامی ها باعث دید منفی و بد نسبت به زندگیمان می شود. از صحبت های شما پیداست که از کارتان هم رضایت ندارید، ولی با توجه به میزان کاری که می کنید دستمزدتان خیلی کم است. خود این مسئله بر مشکلات شما می افزاید مضافاً به اینکه شاید شما خیلی احساس مسئولیت می کنید که با درآمد کمتان وسایل خانه پدری را تهیه می کنید. دوست عزیز، بهتر است به جای بحث کردن با خواهرانتان درباره ی چیزهایی که روی آن حساس هستید و شما را اذیت می کند به فکر این باشید که چه بکنید تا در زندگی موفقیت بیشتری عایدتان شود. در مرحله ی اول بهتر است که به دنبال شغل مناسب تر با ساعات کار کمتری بگردید تا وقت آزاد بیشتری داشته باشید تا در این وقت آزاد بتوانید برای تقویت ی روحیه ی خود بیشتر تلاش کنید. چون احتمالاً تمام وقتع شما معطوف به شغلی است که از آن رضایت هم ندارید پس خستگی ناشی از کار از تن شما به در نمی رود. پس از آن بهتر است کمی از وقتتان را به خودتان و فقط خودتان اختصاص دهید. فکر کنید به چه کاری علاقمند هستید. می تواند هر کاری باشد، منتها یک ویژگی اش این است که باید به شما لذت بدهد و روح بی قرار شما را آرام کند. ما انسان ها یک شغل داریم که از آن درآمد کسب می کنیم و یک کار داریم که به آن علاقمندیم و به خاطر دل خودمان آن را انجام می دهیم. این کار حتی می تواند درس خواندن و ادامه ی تحصیل باشد. دوست عزیز، احساسات منفی را با خواندن مطالب مثبت، جایگزین کردن افکار مثبت در ذهن و انجام دادن کاری که دوست دارید از خودتان دور کنید. این احساسات منفی شماست که شما را از خانواده و خانواده را از شما دور کرده است. این احساس نوعی ترس از عدم پذیرش و طرد شدن در شما ایجاد کرده که اجازه نمی دهد با اعضای خانواده تان راحت باشید و برخوردها و واکنش های آنها را در نظر نمی گیرید. شما از خودتان، تحصیلات، وضعیت مالی خانواده و نوع شغل خود چیزی نگفته اید و دانستن این اطلاعات خیلی مهم است و می تواند در ارائه ی جواب کاربردی تر مؤثرتر باشد. اگر شما سعی کنید انسان مثبت اندیش تری باشید، بتوانید با یک نفر درد دل کنید و رو در رو با او صحبت کنید و یا یک دوست صمیمی برای خود پیدا کنید و دست از منفی باقی بردارید، آن گاه بهتر و راحت تر می توانید زندگی کنید. کافی است خود را از بند گذشته رها کنید. سعی کنید شما رفتار مناسب و دوستانه ای با خانواده ی خود داشته باشید. گاهی مواقع پیش می آید که ما فکر می کنیم رفتارمان دوستانه و منصفانه است ولی دیگران اصلاً اینطور فکر نمی کنند چون نوع و لحن صحبت های ما بیشتر از خود عمل دیگران را تحت تأثر قرار می دهد. پس روی خودتان خیلی کار کنید. سعی کنید به معنای واقعی کلمه صمیمی باشید، دوری نکنید و عیب جویی نکنید. مطالعه خیلی برای شما مؤثر است. خواندن کتاب لحظه ای ناب و حقیقی و خواندن کتاب وضعیت آخر را به شما توصیه می کنیم. موفق باشید. اين سوال توسط فرهنگسراي پرسش پاسخ داده شده است . www.porsesh.ir



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.