باسلام خدمت دوستان محترم من 35سال دارم واز نظر مالي جزء قشر كارمند و متوسط هستم ولي از نظر فرهنگي جايگاه مناسبي بالطف خدا در جامعه دارم واز قهرمانان يكي از رشته هاي ورز شي هستم نه سال پيش بااينكه بسياردر مورد ازدواج حساس بودم وبراي اين قصد ازدواج نداشتم در يك برهه اززمان پدر خدابيامورزم فشارزيادي براي ازدواج به من وارد نمودن بطوريكه باايشان حرفم شدواز روي لجبازي يكي از دختراني كه در آن زمان بامن دوست بود واصلا گزينه ازدواج من نبودفقط بخاطر خدا وائمه اطهار چون سيد بود تازه راه كج راسرمنزل خودش قرار داده بود راباشرايطي كه هيچ كس از اين راز باخبر نشه مثل يك دختر باشخصيت هم مجلس عقد مفصل وهم عروسي براي ايشان گفتم وقرار شد بعداز ازدواج هرگز مرتكب گناه نشود ومهريه اي كهاز نظر خودمون صوري بود را ببخشدباتمام مشكلات صورت گرفت ومن طوري ايشان را جلوي چشم خانواده ام و ديگران خوب جلوه دادم كه هنوز كسي حرفهاي منو باور نداره؟ خلاصه ميكنم بعداز يكماه تازه فهميدم چرااين آدمابه درد زندگي نمي خورن !نه خانواده اي ونه هيثچ چيز مثبت ديگه اي؟ بعداز 3 سال گفتم بچه دار بشيم شايد بهتر بشه ولي افسوس روز به روز بدتر از ديروز!خلاصه اينكه نه سال گذشته ومن له شدم فقط بخاطر پسرم چشمهامو روي همه جي بستم چون به هردو وابستگي شديد داره وهمين شد نقطه ضعفه من الن بعداز تمام اذيت و آزارهايي كه ازهر لحاظ توزندگيم شدم بارضايت محضري از همسرم ودريافت مهري اش تصميم به ازدواج مجدد گرفتم وچند ماه هست كه نامزد كردم ولي خانممبااينكه خودش خواسته هرروز بازي درمياره از طرفي خانواده همسر دومم فشار ميارن كه زودتر عقد كنيد موندم چكار كنم ؟از هر كمك فكري ممنون ميشم.