مریم

سلام وقت شما بخیر. ممنون که وقت میذارین و سوال منو...

سلام وقت شما بخیر. ممنون که وقت میذارین و سوال منو میخونین. دختری 32 ساله با تحصیلات ارشد هستم و در دانشگاه تدریس میکنم. حقیقتش موضوعی که منو مدتی ازار میده اینه که موضوع ازدواج من حسابی گره خورده. خواستگارهای من هیچ کدوم تا حالا تو خونه ما نیومدن بهتر بگم اصلا قضیه رسمی و به خونه نمیرسه. بی دلیل که خودمم نمیفهمم میرن و دیگه ازشون خبری نمیشه. هم اونایی که به خانواده میگن و هم اونایی که به خودم میگن. شاید بگین توقعم بالاست و خودم باعث میشم اما اصلا اینطور نیست.باور کنین با مواردی که به خودم گفتن تا حد 80درصد تفاهم پیدا کردیم و قرار شد اقدام کنن اما اصلا خبریشون نشد. منم دخترم و نمیتونم ازشون بپرسم چرا خبری نشد. من یه خواهر بزرگتر دارم که ازدواج نکرده و قبلا که خواستگار داشت خیلی جبهه گیری میکیرد و اصلا قبول نمیکرد. حتی راهشون نمیداد بیان تو خونه. الان من خیلی ناراحتم نمیدونم دارم چوب رفتار خواهرم رو با مردم میخورم که اصلا کسی بهم توجه نمیکنه. چند بار هم دوستانه باهاش حرف زدم اما میگه اگه من با هرکسی حق ندارم ازدواج کنم و اگه بدبخت شدم دیگه حق ندارم بیام سراغش. با پدرمم هم حرف زدم که من نظر او برام مهمه نه خواهرم. اما وقتی کسی نمیاد من چی بگم. تو فامیل هم حس میکنم به خاطر موقعیتم بدخواه دارم.با اینکه من اصلا تحصیلات و کارم رو مایه برتری خودم نمیکنم. مطالب زیاد در این باره خوندم. مثلا من با ظاهری اراسته نه بیحجاب(چادری هستم)تو جامعه ظاهر میشم. باشگاه ورزشی میرم و حتی چند مورد هم اونجا باهام صحبت کردن اما خبریشون نشد. من خیلی دعا میخونم و نذر میکنم. اما از بی ایمانی و ناامیدی میترسم.میترسم که من تا اخر عمرم تنها بمونم.گاهی فکر میکنم کسی برای من جادو کرده و اقدام کردم اما دیگه نمیخوام وابسطه به این چیزا بشم. همش بعد نمازم کارم گریه والتماس به خدا شده. میخواستم بهم کمک کنین و یه راه خوب بهم معرفی کنین. نمیدونم رفتار من چه مشکلی داره؟؟ میدونم حکمت خدا ممکنه این باشه و گاهی اونقدر تو دلم احساس ارامش میکنم اما متاسفانه چندوقت بعدش ناامیدی تمام وجودم رو میگیره. ببخشید خیلی حرف زدم. از اینکه به حرفام گوش دادین ممنونم.لطفا منو راهنمایی کنین
جمعه، 17 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

مریم

سلام وقت شما بخیر. ممنون که وقت میذارین و سوال منو...

مریم ( تحصیلات : فوق لیسانس ، 32 ساله )

سلام وقت شما بخیر. ممنون که وقت میذارین و سوال منو میخونین. دختری 32 ساله با تحصیلات ارشد هستم و در دانشگاه تدریس میکنم. حقیقتش موضوعی که منو مدتی ازار میده اینه که موضوع ازدواج من حسابی گره خورده. خواستگارهای من هیچ کدوم تا حالا تو خونه ما نیومدن بهتر بگم اصلا قضیه رسمی و به خونه نمیرسه. بی دلیل که خودمم نمیفهمم میرن و دیگه ازشون خبری نمیشه. هم اونایی که به خانواده میگن و هم اونایی که به خودم میگن. شاید بگین توقعم بالاست و خودم باعث میشم اما اصلا اینطور نیست.باور کنین با مواردی که به خودم گفتن تا حد 80درصد تفاهم پیدا کردیم و قرار شد اقدام کنن اما اصلا خبریشون نشد. منم دخترم و نمیتونم ازشون بپرسم چرا خبری نشد. من یه خواهر بزرگتر دارم که ازدواج نکرده و قبلا که خواستگار داشت خیلی جبهه گیری میکیرد و اصلا قبول نمیکرد. حتی راهشون نمیداد بیان تو خونه. الان من خیلی ناراحتم نمیدونم دارم چوب رفتار خواهرم رو با مردم میخورم که اصلا کسی بهم توجه نمیکنه. چند بار هم دوستانه باهاش حرف زدم اما میگه اگه من با هرکسی حق ندارم ازدواج کنم و اگه بدبخت شدم دیگه حق ندارم بیام سراغش. با پدرمم هم حرف زدم که من نظر او برام مهمه نه خواهرم. اما وقتی کسی نمیاد من چی بگم. تو فامیل هم حس میکنم به خاطر موقعیتم بدخواه دارم.با اینکه من اصلا تحصیلات و کارم رو مایه برتری خودم نمیکنم. مطالب زیاد در این باره خوندم. مثلا من با ظاهری اراسته نه بیحجاب(چادری هستم)تو جامعه ظاهر میشم. باشگاه ورزشی میرم و حتی چند مورد هم اونجا باهام صحبت کردن اما خبریشون نشد. من خیلی دعا میخونم و نذر میکنم. اما از بی ایمانی و ناامیدی میترسم.میترسم که من تا اخر عمرم تنها بمونم.گاهی فکر میکنم کسی برای من جادو کرده و اقدام کردم اما دیگه نمیخوام وابسطه به این چیزا بشم. همش بعد نمازم کارم گریه والتماس به خدا شده. میخواستم بهم کمک کنین و یه راه خوب بهم معرفی کنین. نمیدونم رفتار من چه مشکلی داره؟؟ میدونم حکمت خدا ممکنه این باشه و گاهی اونقدر تو دلم احساس ارامش میکنم اما متاسفانه چندوقت بعدش ناامیدی تمام وجودم رو میگیره. ببخشید خیلی حرف زدم. از اینکه به حرفام گوش دادین ممنونم.لطفا منو راهنمایی کنین


مشاور: خانم مریم مردانی

با سلام و عرض ادب از اینکه در این باره اول از همه از خدا کمک می گیرید و خود را در گیر مسایلی چون جادو نمی کنید راه صحیحی را طی می کنید. بهتر است برای روشن شدن علت اصلی، چند مورد از خواستگارها را همراه با فرایند خواستگاری آنها تا اتمام به طور جزیی برای یک روانشناس با صلاحیت که در زمینه ازدواج تخصص دارد توضیح دهید تا علت اصلی آنچه که رخ می دهد مشخص شود. به این صورت مشخص می شود که آیا تنها یک علت وجود دارد یا علل گونگون در کنار هم دست به دست می دهند تا ازدواج سر نگیرد. آیا سطح توقعات شما بالاست؟ آیا توقعاتتان نا متناسب با انتظاری است که از شما وجود دارد؟ آیا ملاکها خانواده نامناسب است؟ آیا با خواستگار به شیوه درست برخورد نمی کنید؟ آیا از روش هایی استفاده می کنید که دیگران را ناراحت می کند؟ اگر احساس می کنید رفتارهای خواهرتان باعث ایجاد این شرایط شده پس بهتر است با پدر و مادرتان در اینباره صحبت کنید و از آنها بخواهید که در اینباره قاطعانه تر رفتار کنند. درست است که ازدواج لازمه زندگی است و انسان در ازدواج به دنبال کسب آرامش و رفع تنهایی است اما اگر این آرامش را صرفاً محدود به ازدواج بدانید لحظه حال را هم از دست خواهید داد. اگرچه لازم است به آن فکر کنید اما نباید لحظه لحظه فکر شما را درگیر کرده و باعث ایجاد فشار و تنش برای شما گردد. چراکه این شرایط نه تنها شما را مساعد برای ابتلا به اختلالاتی ون افسردگی می کند بلکه احتمال عجله و انتخاب ناصحیح و شتابزده را نیز برای شما افزایش خواهد داد.



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.