ناشناس

با سلام و احتراممن مدتی است که در گیری ذهنیم با خودم...

با سلام و احترام من مدتی است که در گیری ذهنیم با خودم خیلی زیاد شده حقیقتش من ده سالی هست که یه آقایی رو دوست دارم قبل از اینکه ازدواج کنم ولی اون موفع اون به خواستگاری من نیومد .من اونو هیچ وقت فراموش نکردم ولی زمانی که از همسرم به خاطر اختلاف نظر شدید در مسائل مذهبی جدا شدم باز هم اونو دیدم و این بار اون از من خواستگاری کرد با وجود اردواج قبلی من ولی بعد از این همه سال تازه فهمیدم که اون هم آدم مذهبی نیست و بهش جواب رد دادم الان دو سالی هست که بهش جواب رد دادم ولی اصلا نمیتونم فراموشس کنم چون میدونم که دوستم دلره نمیتونم هیچ کسی رو دوست داشته باشم حس میکنم که در حق اون ظلم میکنم دوست داشتن هیچ کس رو باور نمیکنم چون دوست داشتن اون واقعا عمیقه البته بگم همسر سابق من عدم تعادل روحی و روانی داشت و در مدیریت خانواده ناتوان بود و ما در طی دوره ی کوتاه زندگی مشترکمان همش درگیر روانشناسی و روانپزشک بودبم .من همسر سابقم رو تونستم از قلبم خارج کنم ولی اونو نه بعضی وقتا با خودم فکر میکنم مگه چند سال زنده ای که این قدر خودتو اذیت میکنی من و بهروز واقعا رنج میبریم خانواده هامون هم تمایلی ندارن به این وصلت ولی با اصرار ما راضی میشن بهروز مشکلاتی هم داره مثلا زشته و بچه دلر نمیشه ولی من دوسش دارم ولی میترسم باز سر مسایل مذهبی نتونم دووم بیارم چه کنم دارم دیوونه میشم
پنجشنبه، 15 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

با سلام و احتراممن مدتی است که در گیری ذهنیم با خودم...

ناشناس ( تحصیلات : فوق لیسانس ، 28 ساله )

با سلام و احترام
من مدتی است که در گیری ذهنیم با خودم خیلی زیاد شده حقیقتش من ده سالی هست که یه آقایی رو دوست دارم قبل از اینکه ازدواج کنم ولی اون موفع اون به خواستگاری من نیومد .من اونو هیچ وقت فراموش نکردم ولی زمانی که از همسرم به خاطر اختلاف نظر شدید در مسائل مذهبی جدا شدم باز هم اونو دیدم و این بار اون از من خواستگاری کرد با وجود اردواج قبلی من ولی بعد از این همه سال تازه فهمیدم که اون هم آدم مذهبی نیست و بهش جواب رد دادم الان دو سالی هست که بهش جواب رد دادم ولی اصلا نمیتونم فراموشس کنم چون میدونم که دوستم دلره نمیتونم هیچ کسی رو دوست داشته باشم حس میکنم که در حق اون ظلم میکنم دوست داشتن هیچ کس رو باور نمیکنم چون دوست داشتن اون واقعا عمیقه
البته بگم همسر سابق من عدم تعادل روحی و روانی داشت و در مدیریت خانواده ناتوان بود و ما در طی دوره ی کوتاه زندگی مشترکمان همش درگیر روانشناسی و روانپزشک بودبم .من همسر سابقم رو تونستم از قلبم خارج کنم ولی اونو نه بعضی وقتا با خودم فکر میکنم مگه چند سال زنده ای که این قدر خودتو اذیت میکنی
من و بهروز واقعا رنج میبریم خانواده هامون هم تمایلی ندارن به این وصلت ولی با اصرار ما راضی میشن بهروز مشکلاتی هم داره مثلا زشته و بچه دلر نمیشه ولی من دوسش دارم ولی میترسم باز سر مسایل مذهبی نتونم دووم بیارم چه کنم دارم دیوونه میشم


مشاور: خانم مریم مردانی

با سلام دوست عزیز فکر نمی کنید همه این انتخاب از روی احساس است و آیا زندگی بر اساس احساس می تواند زندگی خوبی باشد؟ نارضایتی خانواده ها، بچه دار نشدن او و از همه مهتر تفاوت شما دو نفر از بعد مذهبی از جمله مسایلی هستند که هریک به تنهایی می توانند یک زندگی مشترک را با وجود همه عشق و علاقه های اولیه به جدایی بکشانند. بنابراین پیشنهاد می کنم کمی عاقلانه تربه این انتخاب بنگرید. انتخاب عاقلانه فردی که با او متناسبید می تواند احساس شما را هم درگیر رابطه کند اما احساس به تنهایی و در مواجهه با مشکلات عقلانی به راحتی از پا در خواهد آمد. بهتر است به آینده با دید عقلانی بنگرید. ممکن است مسایلی چون نارضایتی خانواده ها به شیوه های گوناگون قابل حل باشد اما آیا می توانید در آینده بدون داشتن فرزندی از خود همچنان عاشقانه در کنار این آقا زندگی کنید ؟ آیا مذهبی نبودن ایشان و عدم رعایت احکام اسلامی از جانب ایشان برای شما قابل قبول و قابل پذیرش است؟



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.