پرسش :
طبق چه سند و دليلي گفته نمي شود معاويه و اتباع او دستور به سبّ -عليه السلام- دادند؟
پاسخ :
در اين مورد به چند كتاب از منابع اهل سنّت مي توان استناد نمود:
1. طبري آورده است كه: «معاويه، مغيرة بن شعبه را نامزد حكومت كوفه كرد و به او گفت: مي دانم كه در درايت و هوش تو سخني نيست، ولي از يك نكته غافل مباش و آن بدگويي و دشنام به علي است و به او فرمان سبّ علي -عليه السلام- را داد.[1]»
2. ابن اثير آورده است كه: ابن زياد، به شخصي از پيروان حضرت علي -عليه السلام- بنام سيفي ابن فسيل امر كرد كه، حضرت امير -عليه السلام- را در مجلس سب و لعن نمايد، اما او امتناع كرد.[2]
3. ترمذي نقل كرده است كه: معاويه، از سعد بن ابي وقاص خواست،كه علي -عليه السلام- را دشنام دهد، و او را سبّ نمايد. و سعد در جواب او گفت: كسي را دشنام دهم كه آيات منزلت و مباهله در مورد او نازل شدهاند هرگز او را دشنام نخواهم داد.[3]
4. در مروج الذهب آمده است: سالي معاويه به حج رفت، و در مسجد النبي و بر منبر پيامبر ميخواست، علي -عليه السلام- را سبّ كند كه سعد بن ابي وقاص، به او اعتراض كرد، و از مسجد خارج شد.[4]
5. صاحب عقد الفريد مي گويد نقل است: معاويه، بعد از وفات سعد ابن ابي وقاص بر منبر پيامبر - صلي الله عليه و سلم- رفت و علي -عليه السلام- را دشنام داد و به كارگزارانش نيز دستور داد اين كار را انجام دهند.[5]
ابن ابي الحديد از جاحظ نقل ميكند كه گروهي از بنياميه درخواست عدم سبّ و لعن علي -عليه السلام- را از معاويه ميكنند و معاويه ميگويد: نه، به خدا سوگند مگر هنگامي كه كودكان بر اين باور بزرگ شوند و بزرگان به پيري برسند و گويندهاي پيدا نشود كه فضيلتي از او را بر زبان آورد.[6]
7. طبري آورده است: معاويه در قنوت، علي -عليه السلام- و ابن عباس، مالك اشتر و حسنين را لعن مي نمود.[7]
ع.: ابن حزم آورده است: معاويه در قنوت، از علي -عليه السلام- را لعن مي كرده است.[8] و وطواط[9] و ابن اثير[10] نيز اين را نقل كردهاند.
ك: اندلسي در كتابش ميگويد: عقيل برادر حضرت اميرالمؤمنين -عليه السلام- براي درخواست كمك مالي نزد معاويه، آمد و معاويه براي اجابت درخواست عقيل، شرط سبّ و دشنام علي -عليه السلام- را براي او گذاشت. كه عقيل بر منبر رفت، و گفت: معاويه به من ميگويد علي -عليه السلام- را لعنت كنم. خدا او را لعنت كند.[11] كه منظورش از «او» معاويه بود.
ل: نصرابن مزاحم ميگويد: معاويه، عبيدالله بن عمر را تشويق به سبّ و دشنام حضرت امير -عليه السلام- ميكند و به او ميگويد: به منبر برو و علي -عليه السلام- را سبّ كن ولي او اين را نمي پذيرد.[12]
هـ: نقل شده روزي معاويه احنف بن قيس را وادار به منبر رفتن و سبّ علي -عليه السلام- ميكند، كه او هم نمي پذيرد.[13]
ي: در تاريخ طبري آمده است: آن قدر كار سبّ و دشنام دادن به علي -عليه السلام- بالا ميگيرد، كه يكي از شروط صلح نامة امام حسن -عليه السلام- شرط عدم بدگويي به حضرت علي است، كه معاويه آن را نپذيرفت و امام حسن -عليه السلام- درخواست كردند، كه حداقل جلوي او از دشنام دادن به پدرش پرهيز كنند، كه معاويه به آن هم عمل ننمود.[14]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. الغدير، تاليف علامه اميني، ج20(مترجم).
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- عسگري، مرتضي، ويژگيها و ديدگاههاي دو مكتب در اسلام، ترجمة سردارنيا، ص 451.
[2]- كامل ابن اثير، ج 3، ص 204، و تاريخ طبري، ج ششم، ص 108، و 149 و اغاني، ج شانزدهم، ص 7 و ابن عساكر، ج ششم، ص 459.
[3]- ترمذي، ج 13، ص 171، و مسلم، ج 7، ص 120، مستدرك، ج 3، ص 108، خصايص سنايي، ص 15.
[4]- مروج الذهب، ج 3، ص 24.
[5]- اندلسي، عقد الفريد، ج 3، ص 127.
[6]- شرح نهج البلاغه، شرح خطبة 57.
[7]- تاريخ طبري، ج 6، ص 40، ترجمة الغدير، ج 3، ص 241.
[8]- ابن حزم، المحلي، ج 4، ص 145.
[9]- خصايص، ص 330.
[10]- اسعد الغابه، ج 3، ص 144.
[11]- اندلسي، عقدالفريد، ج 2، ص 301.
[12]- كتاب ابن مزاحم ج اول، ص 92، و شرح ابن ابي الحديد، ج اول، ص 256.
[13]- مرزباني، مستطرف، ج ا، ص 54، و عقدالفريد اندلسي، ج 2، ص 144.
[14]- تاريخ طبري، ج 6، ص 92، و كامل ابن اثير، ج 3، ص75.
در اين مورد به چند كتاب از منابع اهل سنّت مي توان استناد نمود:
1. طبري آورده است كه: «معاويه، مغيرة بن شعبه را نامزد حكومت كوفه كرد و به او گفت: مي دانم كه در درايت و هوش تو سخني نيست، ولي از يك نكته غافل مباش و آن بدگويي و دشنام به علي است و به او فرمان سبّ علي -عليه السلام- را داد.[1]»
2. ابن اثير آورده است كه: ابن زياد، به شخصي از پيروان حضرت علي -عليه السلام- بنام سيفي ابن فسيل امر كرد كه، حضرت امير -عليه السلام- را در مجلس سب و لعن نمايد، اما او امتناع كرد.[2]
3. ترمذي نقل كرده است كه: معاويه، از سعد بن ابي وقاص خواست،كه علي -عليه السلام- را دشنام دهد، و او را سبّ نمايد. و سعد در جواب او گفت: كسي را دشنام دهم كه آيات منزلت و مباهله در مورد او نازل شدهاند هرگز او را دشنام نخواهم داد.[3]
4. در مروج الذهب آمده است: سالي معاويه به حج رفت، و در مسجد النبي و بر منبر پيامبر ميخواست، علي -عليه السلام- را سبّ كند كه سعد بن ابي وقاص، به او اعتراض كرد، و از مسجد خارج شد.[4]
5. صاحب عقد الفريد مي گويد نقل است: معاويه، بعد از وفات سعد ابن ابي وقاص بر منبر پيامبر - صلي الله عليه و سلم- رفت و علي -عليه السلام- را دشنام داد و به كارگزارانش نيز دستور داد اين كار را انجام دهند.[5]
ابن ابي الحديد از جاحظ نقل ميكند كه گروهي از بنياميه درخواست عدم سبّ و لعن علي -عليه السلام- را از معاويه ميكنند و معاويه ميگويد: نه، به خدا سوگند مگر هنگامي كه كودكان بر اين باور بزرگ شوند و بزرگان به پيري برسند و گويندهاي پيدا نشود كه فضيلتي از او را بر زبان آورد.[6]
7. طبري آورده است: معاويه در قنوت، علي -عليه السلام- و ابن عباس، مالك اشتر و حسنين را لعن مي نمود.[7]
ع.: ابن حزم آورده است: معاويه در قنوت، از علي -عليه السلام- را لعن مي كرده است.[8] و وطواط[9] و ابن اثير[10] نيز اين را نقل كردهاند.
ك: اندلسي در كتابش ميگويد: عقيل برادر حضرت اميرالمؤمنين -عليه السلام- براي درخواست كمك مالي نزد معاويه، آمد و معاويه براي اجابت درخواست عقيل، شرط سبّ و دشنام علي -عليه السلام- را براي او گذاشت. كه عقيل بر منبر رفت، و گفت: معاويه به من ميگويد علي -عليه السلام- را لعنت كنم. خدا او را لعنت كند.[11] كه منظورش از «او» معاويه بود.
ل: نصرابن مزاحم ميگويد: معاويه، عبيدالله بن عمر را تشويق به سبّ و دشنام حضرت امير -عليه السلام- ميكند و به او ميگويد: به منبر برو و علي -عليه السلام- را سبّ كن ولي او اين را نمي پذيرد.[12]
هـ: نقل شده روزي معاويه احنف بن قيس را وادار به منبر رفتن و سبّ علي -عليه السلام- ميكند، كه او هم نمي پذيرد.[13]
ي: در تاريخ طبري آمده است: آن قدر كار سبّ و دشنام دادن به علي -عليه السلام- بالا ميگيرد، كه يكي از شروط صلح نامة امام حسن -عليه السلام- شرط عدم بدگويي به حضرت علي است، كه معاويه آن را نپذيرفت و امام حسن -عليه السلام- درخواست كردند، كه حداقل جلوي او از دشنام دادن به پدرش پرهيز كنند، كه معاويه به آن هم عمل ننمود.[14]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. الغدير، تاليف علامه اميني، ج20(مترجم).
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- عسگري، مرتضي، ويژگيها و ديدگاههاي دو مكتب در اسلام، ترجمة سردارنيا، ص 451.
[2]- كامل ابن اثير، ج 3، ص 204، و تاريخ طبري، ج ششم، ص 108، و 149 و اغاني، ج شانزدهم، ص 7 و ابن عساكر، ج ششم، ص 459.
[3]- ترمذي، ج 13، ص 171، و مسلم، ج 7، ص 120، مستدرك، ج 3، ص 108، خصايص سنايي، ص 15.
[4]- مروج الذهب، ج 3، ص 24.
[5]- اندلسي، عقد الفريد، ج 3، ص 127.
[6]- شرح نهج البلاغه، شرح خطبة 57.
[7]- تاريخ طبري، ج 6، ص 40، ترجمة الغدير، ج 3، ص 241.
[8]- ابن حزم، المحلي، ج 4، ص 145.
[9]- خصايص، ص 330.
[10]- اسعد الغابه، ج 3، ص 144.
[11]- اندلسي، عقدالفريد، ج 2، ص 301.
[12]- كتاب ابن مزاحم ج اول، ص 92، و شرح ابن ابي الحديد، ج اول، ص 256.
[13]- مرزباني، مستطرف، ج ا، ص 54، و عقدالفريد اندلسي، ج 2، ص 144.
[14]- تاريخ طبري، ج 6، ص 92، و كامل ابن اثير، ج 3، ص75.