پرسش :
قرآن درباره اين که قسمت يا سرنوشت، تعيين کننده سرانجام افراد است، چه مي گويد؟
پاسخ :
خداوند متعال در قرآن کريم ميفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...»؛[1] «خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملّتي) را تغيير نميدهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند.»
«قَدَر» و «قَدْر» داراي معاني مختلفي چون اندازه، مقدار، اندازهگيري، تنگ گرفتن... و بالاخره به معناي «سرنوشت» نيز آمده است.[2] شب قدر را هم كه «ليلةالقدر» ناميده شده، بدان جهت است كه در اين شب سرنوشت كارها اندازهگيري و رقم ميخورد.[3] و واژة «سرنوشت» به معناي آنچه كه از روز ازل براي انسان مقدّر شده و به معناي، بخت و طالع[4] نيز آمده است.
مقصود از سرنوشت اين است كه انسان حاكم بر سرنوشت خود و در آن مؤثر است و حتّي ميتواند آن را تغيير دهد،[5] لذا آيه با صراحت ميگويد: سرنوشت و مقدّرات شما قبل از هر چيز و هركس در دست خود شما است.[6] شانس، طالع، اقبال، تصادف، تأثير اوضاع فلكي و مانند اينها هيچ كدام پايه و اساس ندارد، و پايه و اساس اين است كه شخص يا ملّتي بخواهد سربلند، سرافراز، پيروز و پيشرو باشد، يا به عكس تن به ذلّت، زبوني و شكست دهند.
حتي لطف خداوند، يا مجازات او، بيمقدّمه، دامان هيچ کس ملّتي را نخواهد گرفت، بلكه اين اراده و خواست اشخاص و ملتها، و تغييرات دروني آنهاست كه آنها را مستحق لطف يا مستوجب عذاب خدا ميسازد.[7]
بنابراين، مقصود از سرنوشت. چيزي شبيه «شانس» باشد، اشتباه است، چون پايه و اساس ندارد، ولي اگر منظور تعيين سرنوشت از ناحية خداوند متعال باشد، پرسش صحيح و بجا بوده و هيچ منافاتي با اراده و اختيار انسان ندارد و اين مسئله مربوط به بحث قضا و قدر در دين اسلام است:
بحث دربارة قضا و قدر الهي عميق و دامنهدار است كه قبل از اسلام هم مطرح بوده و در بين متكلّمين معتزله، كساني هستند كه قائل به قضا و قدر بودند به اين معنا كه انسانها در افعال خود اختيار ندارند و همه به خواست خدا صورت ميگيرد و كساني كه قائل به اختيار بودند، منكر قضا و قدر هستند، به اين معنا كه خداوند هيچ دخالتي در كارهاي انسان ندارد و انسانها در تمام كارهاي خويش مختارند. امّا مذهب اماميه معتقدند که انسان اختيار محض ندارد و مجبور محض نيست؛ بلكه بين جبر و اختيار قرار دارد.
در روايات اسلامي دو گروه اول محكوم شدهاند، يعني اثبات قضا و قدر به گونهاي بيان شده كه با اختيار انسان منافات ندارد، زيرا در توحيد افعالي دو فاعل طولي (نه عرضي) مطرح است، به اين معنا كه انسان در انجام كارش استقلال ندارد (نه اينكه اختيار ندارد)، مثلاً: در ذهن خود انسانِ مختاري را فرض كنيد كه با اختيار خود شراب ميخورد، ولي وجود و اختيار و فعلش از طرفي هم قائم به ديگري باشد، در اينجا اختيار هست، امّا استقلال وجود ندارد. پس افعال اختياري انسان بينياز از خدا نيست و وابسته به اوست و جبر هم نيست، چون جبر در جايي است كه كسي بر انجام كاري توان و اختيار داشته باشد، ولي جلوي او را بگيرند، بين كسي كه در كارش اختياري نداشته باشد، با كسي كه اختيار داشته فرق است، ولي در اختيار خود مستقل نباشد و سرّ اين مطلب كه قرآن كارها و سرنوشت ما را به خدا نسبت داده است، اين است كه ميخواهد انسان را خداشناس بار آورد، كمال انسان به اين است كه احتياج خود را به خدا درك كند و نقص وجودي خود را به تمام معنا با علم حضوري بيابد و به مقام فناء كه مرحله عالي توحيد است، برسد.[8]
سرچشمة اصلي اين نوع تعليم كه بشر را در عين اعتقاد به قضا و قدر، به تسلّط او بر سرنوشت نيز معتقد ميكند، قرآن كريم است.[9] محقّق ديگري مينويسد: «كلمة قضا كه در آيات در حدود شصت مورد با مشتقّات مختلف استعمال شده، در هيچ يك از اين موارد كوشش و فعاليتهاي اختياري انسان را با قضا و قدر، مربوط، نفرموده است، يعني در هيچ يك از آيات قرآني نيامده كه بگويد: چون مقتضاي قضا و قدر اين بود كه فلان شخص يا فلان ملّت ظلم به خود، يا به ديگران نمايند، به اين جهت آنان ظلم نمودند. و يا آيهاي به اين عنوان پيدا نمي کنيد كه بيمار براي بهبودي خود به طبيب مراجعه نكند، زيرا قضا و قدر خداوندي اين است كه آن جامعه ساقط گردد، و اگر كسي به قرآن چنين نسبتي دهد، يا ناآگاه است، يا غرض مي ورزد. نتيجة تبهكاري. بطالت و ناآگاهي كه معلول بيلياقتي يا سودپرستي انسان است، در جهان هستي منعكس خواهد شد... از طرفي نسبت دادن كارهاي اختياري انسانها به قضا و قدر مخالف مشيّت خداوند است، صدها آيه قرآني را ميتوان در نظر گرفت كه آيات با صور مختلفي، كوشش، سعي و فعاليتهاي انساني را تمجيد ميكند و كساني كه تبهكاريهاي خود را به مشيّت و قضاي خداوندي نسبت مي دهند را به شدّت توبيخ مي کند؛ چنان که مي فرمايد «وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ؛[10] «مشركان گفتند اگر خداوند ميخواست ما غير از او نميپرستيديم». در آيه ياد شده خداوند مردم (مشرك) را توبيخ ميكند كه چرا تبهكاري خودتان را به گردن من مياندازيد.»[11] بنابراين، انسان براي تعيين سرنوشت خود نه تنها اراده و اختيار دارد، بلكه در تغيير آن هم دخيل و تنها استقلال نداشتن وي در انجام كارهايش مطرح است، چون خداي سبحان و انسان به عنوان دو فاعل در طول (نه در عرض و كنار هم)هم مطرح هستند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. پرسشها و پاسخها، جعفر سبحاني، 1369 ه ش، قم، انتشارات مؤسسة سيدالشهداء، ص 104ـ96.
2. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، همان، ج 9، ص 236 و 235، ج 14، ص 338.
3. آموزش عقايد، محسن غرويان، محمدرضا غلامي و محمد حسين ميرباقري، قم، دارالعلم، چاپ اوّل، 1371، ص 218ـ200.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . رعد/ 11.
[2] . راغب اصفهاني، مفردات الفاظ قرآن، تحقيق صفوان عدنان داودي، چاپ اول، 1412 ه ق، ص 660 ـ 657؛ و قرشي، علياكبر، قاموس قرآن، چاپخانه حيدري، چاپ دوازدهم، 1376 ه ش، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 5، ص 250ـ246.
[3] . ر.ك: طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، دارالكتب الاسلاميه، چاپ خورشيد، چاپ پنچم، 1372، ج 20، ص 470.
[4] . عميد، حسن، فرهنگ عميد، انتشارات اميركبير، چاپخانه سپهر، چاپ اول، 1363، ص 736.
[5] . مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ فجر، چاپ هشتم، 1377 ه ش، ج 1، ص 371ـ368، انسان و سرنوشت.
[6] . ر.ك: الميزان، همان، چاپ حيدري، ج 11، ص 341.
[7] . ر.ك: تفسير نمونه، همان، ج 10، ص 145.
[8] . ر.ك: مصباح يزدي، محمدتقي، معارف قرآن، در راه حق، چاپخانة سلمان فارسي، چاپ دوّم، 1368، ص 221ـ215.
[9] . مجموعه آثار، همان، ص 398.
[10] . نحل/ 35.
[11] . جعفري، محمدتقي، جبر و اختيار، شركت سهامي انتشار، چاپخانه تصوير، چاپ دوّم، 1374، ص 256ـ255.
خداوند متعال در قرآن کريم ميفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...»؛[1] «خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملّتي) را تغيير نميدهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند.»
«قَدَر» و «قَدْر» داراي معاني مختلفي چون اندازه، مقدار، اندازهگيري، تنگ گرفتن... و بالاخره به معناي «سرنوشت» نيز آمده است.[2] شب قدر را هم كه «ليلةالقدر» ناميده شده، بدان جهت است كه در اين شب سرنوشت كارها اندازهگيري و رقم ميخورد.[3] و واژة «سرنوشت» به معناي آنچه كه از روز ازل براي انسان مقدّر شده و به معناي، بخت و طالع[4] نيز آمده است.
مقصود از سرنوشت اين است كه انسان حاكم بر سرنوشت خود و در آن مؤثر است و حتّي ميتواند آن را تغيير دهد،[5] لذا آيه با صراحت ميگويد: سرنوشت و مقدّرات شما قبل از هر چيز و هركس در دست خود شما است.[6] شانس، طالع، اقبال، تصادف، تأثير اوضاع فلكي و مانند اينها هيچ كدام پايه و اساس ندارد، و پايه و اساس اين است كه شخص يا ملّتي بخواهد سربلند، سرافراز، پيروز و پيشرو باشد، يا به عكس تن به ذلّت، زبوني و شكست دهند.
حتي لطف خداوند، يا مجازات او، بيمقدّمه، دامان هيچ کس ملّتي را نخواهد گرفت، بلكه اين اراده و خواست اشخاص و ملتها، و تغييرات دروني آنهاست كه آنها را مستحق لطف يا مستوجب عذاب خدا ميسازد.[7]
بنابراين، مقصود از سرنوشت. چيزي شبيه «شانس» باشد، اشتباه است، چون پايه و اساس ندارد، ولي اگر منظور تعيين سرنوشت از ناحية خداوند متعال باشد، پرسش صحيح و بجا بوده و هيچ منافاتي با اراده و اختيار انسان ندارد و اين مسئله مربوط به بحث قضا و قدر در دين اسلام است:
بحث دربارة قضا و قدر الهي عميق و دامنهدار است كه قبل از اسلام هم مطرح بوده و در بين متكلّمين معتزله، كساني هستند كه قائل به قضا و قدر بودند به اين معنا كه انسانها در افعال خود اختيار ندارند و همه به خواست خدا صورت ميگيرد و كساني كه قائل به اختيار بودند، منكر قضا و قدر هستند، به اين معنا كه خداوند هيچ دخالتي در كارهاي انسان ندارد و انسانها در تمام كارهاي خويش مختارند. امّا مذهب اماميه معتقدند که انسان اختيار محض ندارد و مجبور محض نيست؛ بلكه بين جبر و اختيار قرار دارد.
در روايات اسلامي دو گروه اول محكوم شدهاند، يعني اثبات قضا و قدر به گونهاي بيان شده كه با اختيار انسان منافات ندارد، زيرا در توحيد افعالي دو فاعل طولي (نه عرضي) مطرح است، به اين معنا كه انسان در انجام كارش استقلال ندارد (نه اينكه اختيار ندارد)، مثلاً: در ذهن خود انسانِ مختاري را فرض كنيد كه با اختيار خود شراب ميخورد، ولي وجود و اختيار و فعلش از طرفي هم قائم به ديگري باشد، در اينجا اختيار هست، امّا استقلال وجود ندارد. پس افعال اختياري انسان بينياز از خدا نيست و وابسته به اوست و جبر هم نيست، چون جبر در جايي است كه كسي بر انجام كاري توان و اختيار داشته باشد، ولي جلوي او را بگيرند، بين كسي كه در كارش اختياري نداشته باشد، با كسي كه اختيار داشته فرق است، ولي در اختيار خود مستقل نباشد و سرّ اين مطلب كه قرآن كارها و سرنوشت ما را به خدا نسبت داده است، اين است كه ميخواهد انسان را خداشناس بار آورد، كمال انسان به اين است كه احتياج خود را به خدا درك كند و نقص وجودي خود را به تمام معنا با علم حضوري بيابد و به مقام فناء كه مرحله عالي توحيد است، برسد.[8]
سرچشمة اصلي اين نوع تعليم كه بشر را در عين اعتقاد به قضا و قدر، به تسلّط او بر سرنوشت نيز معتقد ميكند، قرآن كريم است.[9] محقّق ديگري مينويسد: «كلمة قضا كه در آيات در حدود شصت مورد با مشتقّات مختلف استعمال شده، در هيچ يك از اين موارد كوشش و فعاليتهاي اختياري انسان را با قضا و قدر، مربوط، نفرموده است، يعني در هيچ يك از آيات قرآني نيامده كه بگويد: چون مقتضاي قضا و قدر اين بود كه فلان شخص يا فلان ملّت ظلم به خود، يا به ديگران نمايند، به اين جهت آنان ظلم نمودند. و يا آيهاي به اين عنوان پيدا نمي کنيد كه بيمار براي بهبودي خود به طبيب مراجعه نكند، زيرا قضا و قدر خداوندي اين است كه آن جامعه ساقط گردد، و اگر كسي به قرآن چنين نسبتي دهد، يا ناآگاه است، يا غرض مي ورزد. نتيجة تبهكاري. بطالت و ناآگاهي كه معلول بيلياقتي يا سودپرستي انسان است، در جهان هستي منعكس خواهد شد... از طرفي نسبت دادن كارهاي اختياري انسانها به قضا و قدر مخالف مشيّت خداوند است، صدها آيه قرآني را ميتوان در نظر گرفت كه آيات با صور مختلفي، كوشش، سعي و فعاليتهاي انساني را تمجيد ميكند و كساني كه تبهكاريهاي خود را به مشيّت و قضاي خداوندي نسبت مي دهند را به شدّت توبيخ مي کند؛ چنان که مي فرمايد «وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ؛[10] «مشركان گفتند اگر خداوند ميخواست ما غير از او نميپرستيديم». در آيه ياد شده خداوند مردم (مشرك) را توبيخ ميكند كه چرا تبهكاري خودتان را به گردن من مياندازيد.»[11] بنابراين، انسان براي تعيين سرنوشت خود نه تنها اراده و اختيار دارد، بلكه در تغيير آن هم دخيل و تنها استقلال نداشتن وي در انجام كارهايش مطرح است، چون خداي سبحان و انسان به عنوان دو فاعل در طول (نه در عرض و كنار هم)هم مطرح هستند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. پرسشها و پاسخها، جعفر سبحاني، 1369 ه ش، قم، انتشارات مؤسسة سيدالشهداء، ص 104ـ96.
2. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، همان، ج 9، ص 236 و 235، ج 14، ص 338.
3. آموزش عقايد، محسن غرويان، محمدرضا غلامي و محمد حسين ميرباقري، قم، دارالعلم، چاپ اوّل، 1371، ص 218ـ200.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . رعد/ 11.
[2] . راغب اصفهاني، مفردات الفاظ قرآن، تحقيق صفوان عدنان داودي، چاپ اول، 1412 ه ق، ص 660 ـ 657؛ و قرشي، علياكبر، قاموس قرآن، چاپخانه حيدري، چاپ دوازدهم، 1376 ه ش، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 5، ص 250ـ246.
[3] . ر.ك: طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، دارالكتب الاسلاميه، چاپ خورشيد، چاپ پنچم، 1372، ج 20، ص 470.
[4] . عميد، حسن، فرهنگ عميد، انتشارات اميركبير، چاپخانه سپهر، چاپ اول، 1363، ص 736.
[5] . مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ فجر، چاپ هشتم، 1377 ه ش، ج 1، ص 371ـ368، انسان و سرنوشت.
[6] . ر.ك: الميزان، همان، چاپ حيدري، ج 11، ص 341.
[7] . ر.ك: تفسير نمونه، همان، ج 10، ص 145.
[8] . ر.ك: مصباح يزدي، محمدتقي، معارف قرآن، در راه حق، چاپخانة سلمان فارسي، چاپ دوّم، 1368، ص 221ـ215.
[9] . مجموعه آثار، همان، ص 398.
[10] . نحل/ 35.
[11] . جعفري، محمدتقي، جبر و اختيار، شركت سهامي انتشار، چاپخانه تصوير، چاپ دوّم، 1374، ص 256ـ255.