پرسش :
چرا امام حسين(علیه السلام) براى قيام خود كوفه را انتخاب كردند؟
پاسخ :
در طول تاريخ اسلام همواره اين پرسش فرا روى محققان و پژوهشگران- اعم از شيعه، سنى و خاورشناس- قرار داشته است و هر يك به فراخور بضاعت علمى، پيش فرضها و مبانى پذيرفته شده خود، پاسخى به آن دادهاند. امورى كه اين پرسش را از اهميّت مضاعف برخوردار مىكند، از قرار زير است:
1. امام حسين (ع) در اين حركت سياسى- نظامى خود، در ظاهر شكست خورد و اين شكست عمدتاً ناشى از انتخاب كوفه به عنوان محلّ قيام بود.
2. شخصيتهاى بزرگ آن زمان همانند: عبداللَّه بن جعفر پسر عمو و شوهر حضرت زينب (س)(1)، عبداللَّه بن عباس(2)، عبداللَّه بن مطيع(3)، مسور بن مخرمة(4) و محمد حنفيه(5)، امام حسين (ع) را از رفتن به عراق و كوفه منع مىكردند و برخى از آنها پيشينه كوفيان در غدر و فريبكارى و تنها گذاشتن امام على (ع) و امام حسن (ع) را به آن حضرت (ع) يادآور مىشدند.
اما آن حضرت به رغم تمامى اين نظرات- كه بعدها در ظاهر درستى آنها آشكار شد- عزم خود را جزم كرده و به سمت كوفه به راه افتاد و در اينجا است كه برخى از مورخان (مانند ابن خلدون) به صراحت نسبت اشتباه كارى سياسى را به امام (ع) دادهاند(6)
از كلمات برخى از بزرگان همانند ابن عباس، چنين بر مىآيد كه در مقابل كوفه، گزينههاى ديگرى همانند يمن نيز وجود داشته است. ابن عباس خطاب به امام حسين (ع) مىگويد: «اگر حتماً اصرار بر خروج از مكّه دارى، به سمت يمن برو كه در آنجا وادىها و قلعههاى محكمى وجود دارد و سرزمين گستردهاى است و تو مىتوانى داعيان و مبلغان خود را از آن سرزمين به نقاط ديگر گسيل كنى».(7)
چرا امام (ع) آن گزينهها را انتخاب نكرد؟
در مقابل اين مسائل و پرسشها شخصيتهاى غيرشيعى- اعم از اهل سنّت و مستشرقان- به راحتى و بدون تقيد به پيش فرضها و مبانى كلامى شيعى (همانند علم غيب و عصمت از خطاى امام (ع «به تجزيه و تحليل قيام پرداخته و با توجه به نتيجه نظامى قيام، احياناً آن حضرت را در حركت خود منتسب به اشتباه كردهاند
اما شيعيان با توجه به مبانى كلامى پيش گفته خود، در صدد تحليل اين حركت امام حسين (ع) برآمده و نظريات متعددى ابراز داشتهاند كه عمده تلاشهاى آنان در اين راه به دو نظريه زير بازگشت مىكند:
يك. نظريّه شهادت
اين نظريه مبتنى بر امور زير است:
1. هر يك از امامان شيعه هنگامى كه به امامت مىرسند، صحيفهاى را مىگشايند كه در آن وظيفه الهى خود را تا هنگام شهادت مشاهده مىكنند و مأمور مىشوند بر طبق همان عمل كنند.(8)
2. امام حسين (ع) هنگامى كه پرونده خود را گشود، در آن وظيفه خود را چنين مشاهده كرد: «قاتل فاقتل و تقتل و اخرج باقوام للشهادة لاشهادة لهم الا معك»(9) «بجنگ، بكش و بدان كه كشته مىشوى و همراه با گروههايى براى شهادت از ديار خود بيرون رو و بدان كه آنان تنها همراه تو به شهادت خواهند رسيد».
بنابراين مشيت الهى از همان آغاز بر شهادت امام حسين (ع) قرار گرفته بود و آن حضرت چارهاى جز اجراى اين مشيّت نداشت چنانكه بار ديگر و در آستانه حركت به سمت عراق، اين امر به گونهاى در خواب، به وسيله پيامبر خدا (ص) بر امام حسين (ع) ابلاغ شد و آن حضرت در مقابل محمد حنفيه برادرش- كه از او علّت حركت امام (ع) به سمت كوفه را مىپرسيد- جواب داد: پيامبر (ص) در خواب به نزد من آمد و فرمود: «يا حسين اخرج فان اللَّه قد شاء ان يراك قتيلًا».(10)
طبق اين نظريه(11)، حركت امام (ع) به سمت كوفه، حركتى به سمت شهادت و به هدف دسترسى به آن بود و آن حضرت به خوبى از اين سرنوشت آگاه بود. اين تكليف و وظيفه خاص امام حسين (ع) بود كه قابل پيروى براى ديگران و حتى امامان ديگر نمىباشد.
بنابراين جاى سؤال و چون و چرا باقى نمىماند و مسأله اصرار امام (ع) بر حركت- به رغم نظر شخصيتهاى بزرگ آن زمان- به خوبى حلّ مىشود زيرا در نظر اينان، امام (ع) خود بهتر از هر كس، از فريبكارى و غدر و نيرنگ بازى كوفيان آگاه بود و مىدانست كه سرانجام او را رها كرده و حتى به جنگش خواهند آمد و سرانجام او را به شهادت خواهند رساند و با اين علم به سمت كوفه حركت كرد تا به قربانگاه خويش رود و به شهادت رسد.
اما اينكه هدف اين شهادت چه بود، بين صاحبان اين نظريه اختلاف است. برخى آن را در راستاى امر به معروف و نهى از منكر به حساب آورده و نثار خون و آبيارى درخت اسلام به وسيله خون امام (ع) را، والاترين مرتبه اين وظيفه معرفى كردهاند. اين خون سرانجام باعث پايدارى اسلام و رسوا شدن يزيد و بنىاميه و سرانجام سقوط اين دولت در هفتاد سال بعد (سال 132 ق) گشت.
برخى ديگر- كه عمدتاً از جامعه احساسى و غير علمى شيعه به حساب مىآيند- بدون هيچ مبناى استدلالى محكم، هدف شهادت را نوعى كفّاره گناهان پيروان امام حسين (ع) و شفاعت آن حضرت از شيعيانش دانستهاند درست همانند آنچه مسيحيان درباره كشته شدن حضرت مسيح (ع) بدان اعتقاد دارند.(12)
عمده اشكالات نظريه شهادت- علاوه بر نقد سندى آن- امورى از قرار زير است:
1. دستور ويژه داشتن امام حسين (ع)، سيره آن حضرت (ع) و ديگر امامان را از قابليت اسوه بودن مىاندازد در حالىكه اسوه بودن آن بزرگواران و نيز لزوم پيروى شيعيان از آنان از اصول مسلّم نزد شيعه در همه دورانها به شمار مىآمده است.
2. اين مبنا با كلام امام حسين (ع)- كه مىفرمايد: «لكم فى اسوة»(13) من الگوى شما هستم)- منافات دارد.
3. گرچه مىتوان پيشگويى پيامبران پيشين و پيامبر اكرم (ص) و نيز امامان قبل از امام حسين (ع) را نسبت به شهادت او پذيرفت و گرچه مىتوان فى الجمله آگاهى امام (ع) از شهادت خويش را از بعضى از عبارات آن حضرت (ع) به دست آورد اما از هيچ كلامى نمىتوان شهادت را به عنوان هدف امام (ع) در حركت و قيام خود استفاده كرد بلكه هدف آن حضرت (ع) را بايد از عبارات او به دست آورد كه عبارت زير (در وصيتنامه امام (ع) به برادرش محمد حنفيه) گوياترين آنها است: «و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى، اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى طالب»(14) «خروج من به علّت اصلاح در امت جدّم مىباشد، قصد آن دارم كه امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره و روش جدّم پيامبر (ص) و پدرم على بن ابى طالب (ع) عمل كنم».
در اين عبارت سه هدف اصلاحطلبى، امر به معروف و نهى از منكر و عمل به سيره پيامبر (ص) و حضرت على (ع) به عنوان اهداف حركت و قيام سيدالشهداء (ع) مطرح شده است و سخنى از شهادت در ميان نيست.
دو. نظريه تشكيل حكومت اسلامى
بنا به نوشته برخى از نويسندگان،(15) اين نظريه در آغاز در ميان شيعه به صراحت در عبارات سيد مرتضى معروف به علم الهدى) 355- 436 ق) از علماى قرن چهارم و پنجم شيعه ديده شده است. او در پاسخ سؤالى در مورد حركت امام (ع) به كوفه چنين مىنگارد:
«سرور ما اباعبداللَّه (ع) براى به دست آوردن حكومت به سوى كوفه نرفت مگر بعد از آنكه از عهود و عقود قوم، اطمينان به پيروزى يافت».(16) اين نظريه پس از سيد، در بيان علماى شيعه طرفدارانى پيدا نكرد و بلكه بزرگانى همچون شيخ طوسى، سيد بن طاووس، علامه مجلسى و بيشتر بزرگان با بىمهرى و احياناً مخالفت سنگين روبه رو شد.(17)
در دوره معاصر برخى از نويسندگان، بار ديگر سعى در احياى اين نظريه به منظور پاسخگويى مناسب با روش تحليل تاريخى به شبهات اهل سنّت و مستشرقان نمودهاند. اين نظريه در زمان خود به علّت جوّ حاكم بر محافل علمى آن زمان، واكنشهاى تندى را از سوى علما و دانشمندان برانگيخت و حتى شخصيتهايى همانند شهيد مطهرى و دكتر شريعتى نيز آن را نپذيرفتند.(18) اشكال مهم اين نظريه، ناديده گرفتن علم غيب امام (ع) بود.
اما اصل نظريه- كه حركت امام حسين (ع) براى تشكيل حكومت اسلامى بوده و چنين كارى مىبايست با قيام عليه يزيد و رسوا سازى غاصبان انجام مىگرفت- مورد تأييد بزرگانى هم چون امام خمينى (ره) مىباشد. ايشان در موارد متعددى به اين مسأله اشاره كرده و تلاش براى برپايى حكومت صالح دينى را به عنوان يكى از اهداف قيام مقدس عاشورا عنوان كردهاند از جمله:
الف. اولين بار امام در مورخه 6/ 3/ 50 در نجف اشرف در سخنرانى خود چنين فرمود: «او (امام حسين (ع «مسلم بن عقيل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت تا حكومت اسلامى تشكيل دهد و اين حكومت فاسد را از بين ببرد».(19)
ب. وقتى كه حضرت سيدالشهدا (ع) آمد مكّه و از
مكه در آن حال بيرون رفت، يك حركت سياسى بزرگى بود، تمام حركات حضرت، حركات سياسى بود، اسلامى- سياسى و اين حركت اسلامى- سياسى بود كه بنىاميه را از بين برد و اگر اين حركت نبود اسلام پايمال شده بود».(20)
ج. سيدالشهدا آمده بود، حكومت هم مىخواست بگيرد. اصلًا براى اين معنا آمده بود و اين يك فخرى است و آنهايى كه خيال مىكنند كه حضرت سيدالشهدا براى حكومت نيامده، خير، اينها براى حكومت آمدند براى اينكه بايد حكومت دست مثل سيدالشهدا باشد، مثل كسانى كه شيعه سيدالشهدا هستند، باشد».(21)
در راه اثبات اين مسأله مىتوان از دلايلى به قرار زير بهره گرفت:
1. مهمترين دليل، سخنان امام حسين (ع) است كه در هنگام خروج از مدينه سه هدف اصلاح، امر به معروف و عمل به سيره پيامبر (ص) و حضرت على (ع) را به عنوان اهداف قيام خود مطرح مىكند.(22) روشن است كه اصلاح كلان، جز در سايه تشكيل حكومت نمىباشد و مرتبه اعلاى امر به معروف و نهى از منكر با تشكيل حكومت امكانپذير است كه در آن حاكم مشروع، داراى بسط يد و قدرت كافى است. از همه مهمتر سخن از سيره پيامبر (ص) و امام على (ع) است كه نشانگر اشاره آن حضرت (ع) به سيره حكومتى آن دو بزرگوار است و بدين گونه داعيه حكومت خواهى خود را در راه ادامه سيره آن دو، اعلام مىدارد.
2. نوع نامه نگارىهاى كوفيان- كه در آن سخن از لشكرى آماده و نيز نداشتن امام است- نشانگر آن است كه آنان حكومت يزيد را مشروع ندانسته و از امام حسين (ع) مىخواهند تا به كوفه آيد و براى آنها به عنوان امام حكومت كند و آن حضرت به منظور پاسخگويى به اين نياز اساسى كوفيان، حركت خود را آغاز كرد. به عنوان مثال در يكى از اين نامهها- كه به وسيله بزرگان شيعى كوفه همانند سليمان بن صرد خزاعى، مسيب بن نجبه و حبيب بن مظاهر نگاشته شده- چنين آمده است:
«انه ليس علينا امام، فاقبل لعل اللَّه ان يجمعنا بك على الحق»(23) «ما پيشوايى نداريم، به سمت ما بيا كه اميد است خداوند ما را به وسيله تو بر حق مجتمع سازد».
3. پاسخ اوليه امام حسين (ع) به اين نامهها- كه همراه با فرستادن مسلم بن عقيل به كوفه است- نشان از مسأله امامت و تشكيل حكومت دارد. جالب آن است كه آن حضرت در نامهاى هنگام فرستادن مسلم خطاب به كوفيان مىفرمايد: «و قد فهمت كلّ الذى اقتصصتم و ذكرتم و مقالة جلّكم انه ليس علينا امام فاقبل لعل اللَّه ان يجمعنا بك على الهدى و الحق»(24) «من همه آنچه را گفتيد، فهميدم، گفته عمده شما آن بود كه ما امام نداريم».
با توجّه به اين نامه امام (ع) رفتن خود به كوفه را مشروط به تأييد مسلم نسبت به محتواى نامهها مىكند.(25)
4. بيان شرايط امام حسين (ع) در نامههاى آن حضرت- كه به خوبى تطبيق و انحصار اين شرايط در خودش، در آنها مشهود است- مىتواند به گونهاى ديگر به كمك اثبات اين نظريه بيايد. جالب آن است كه امام (ع) در اين عبارات، بيشتر به بيان ابعاد اجرايى و حكومتى امامت پرداخته و از ابعادى همچون بيان احكام شريعت- كه بعدها برخى امامت را منحصر در آن دانستند- سخنى به ميان نياورده است.
عبارت امام (ع) در اين باره كه در ادامه نامه پيشين آن حضرت (ع) آمده چنين است: «فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات اللَّه»(26) «به جانم سوگند تنها كسى مىتواند به عنوان امام مطرح باشد كه عالم به كتاب خداوند، اجرا كننده قسط و عدالت، عمل كننده به حق بوده و تمام تلاشهاى خود را در راه خداوند انجام دهد».
5. نوع فعاليتهاى جناب مسلم- كه شامل مواردى همچون بيعت گرفتن از مردم مبنى بر عمل به پيمان خود در يارى رساندن به امام حسين (ع)(27) و ثبت اسامى بيعتكنندگان در ديوان (به گونهاى كه تعداد آنها را بين دوازده تا هجده هزار نفر نوشتهاند)-(28) نيز نشانگر قصد تشكيل حكومت در كوفه از سوى امام (ع) مىباشد.
6. در نامهنگارىهاى طرفداران بنىاميه به يزيد، هنگام روزافزون شدن طرفداران مسلم، مىتوان اين نكته را دريافت كه آنان در صورت ادامه اين فعاليتها، كوفه را از دست رفته مىديدند. عبارت زير به خوبى اين مطلب را آشكار مىسازد:
«فان كان لك بالكوفه حاجة فابعث اليها رجلًا قويّاً ينفذ امرك و يعمل مثل عملك فى عدوّك»(29) «اگر نياز به كوفه دارى، مردى قوى را به ولايت آن بگمار كه امر تو را اجرا كرده و مانند تو نسبت به دشمنت عمل كند».
7. گزارش مسلم به امام حسين (ع) مبنى بر تأييد انگيزه و عمل كوفيان در يارى آن حضرت- كه موجبات حركت امام (ع) به سمت كوفه را فراهم آورد(30)- خود بهترين شاهد بر اين مدّعا است. امام (ع) در ميانه راه نامهاى خطاب به كوفيان نگاشت و آن را به وسيله قيس بن مسهّر صيداوى روانه كرد كه در آن ضمن اشاره به تأييد نامه مسلم، حركت خود به سمت كوفه را در هشتم ذى حجه اعلام فرمود و از آنها خواست كه در تلاشهاى خود جديت به خرج دهند تا امام (ع) به شهر آنها برسد:
«فان كتاب مسلم بن عقيل جاءنى يخبرنى فيه بحسن رأيكم و اجتماع ملأكم على نصرنا و الطلب بحقنا فسألت اللَّه ان يحسن لنا الصنع و ان يثيبكم على ذلك اعظم الاجر و قد شخصت اليكم من مكّة يوم الثلثاً لثمان مضين من ذى الحجّة يوم التروية فاذا اقدم عليكم رسولى فانكمشوا امركم و جدّوا فانى قادم عليكم فى ايّامى هذه»(31) «نامه مسلم به من رسيد كه از حسن رأى شما و اينكه همه آماده يارى ما هستيد و حق ما را از دشمنان ما خواهيد گرفت، حكايت مىكرد. از خداوند مىخواهم كارهاى ما را نيكو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنايت كند. به تعقيب اين نامه در روز سه شنبه هشتم ذى حجه كه روز ترويه بود، از مكه به جانب شما حركت كردم. به مجردى كه فرستاده من بر شما وارد شد، با سرعت خود را آماده سازيد و در كار خود جدّيت كنيد كه من به همين زودى بر شما وارد خواهم شد».
چند اشكال:
مهمترين اشكالهاى اين نظريه دو اشكال عمده از قرار زير است:
1. اين نظريه با مبانى كلامى شيعه- كه امام را عالم به غيب مىداند- در تناقض است.
2. اين نظريه به امام (ع) نسبت خطا و اشتباه كارى مىدهد كه با عصمت آن حضرت، در تضاد است. به نظر مىرسد اين اشكال، مهمترين دليل روىگردانى جامعه شيعى از اين نظريه است.
پاسخ به اين اشكال مستلزم ورود در مباحث كلامى شيعه، همچون مدلول و محتواى علم غيب و عصمت، طريقه اثبات آنها و چگونگى رفع تناقض آن دو در هنگام چالش با واقعيتهاى تاريخى، مىباشد. امّا از آنجا كه ما را از مسير خود- كه تحليل بر اساس شيوههاى تاريخى است- دور مىكند، به آن نمىپردازيم. البته متذكّر مىشويم كه با مبانى كلامى نيز امكان پذيرفتن اين نظريه وجود دارد چنانكه تحليل شخصيتهايى همچون امام خمينى (ره) نيز بر اين اساس است. اقدام براى تشكيل حكومت «وظيفه» است و بايد همراه با تدبير، اتمام حجت، درايت و همراهسازى ديگران انجام گيرد. اما «نتيجه» با خدا است و بايد به آن رضايت داد و حتى اگر علم به «نتيجه» داشته باشيم، با اقدام بر انجام «وظيفه» منافات ندارد زيرا كسى كه بر اساس حق، حركت مىكند، شكست او مقطعى است و پيروزى نهايى در طول تاريخ با حركت حقطلبانه است.
طبق اشكال گفته شده، عدم موفقيت امام حسين (ع) در اين هدف (تشكيل نشدن حكومت اسلامى و بلكه خيانت و فريبكارى نامهنگاران) حاكى از برآورد نادرست امام (ع) از كوفيان و مردمان آن بوده و درستى نظر شخصيتهاى آن زمان همانند ابن عباس را اثبات مىكند
در پاسخ به آنان مىتوان با تحليل تاريخى و واقعبينانه عقلانيت حركت امام حسين (ع) را اثبات كرد.
عقلانيت حركت امام حسين (ع)
اگر يك شخصيت سياسى با در نظر گرفتن شرايط مختلف و تحقيق كافى درباره يك تصميم، سرانجام منطقاً به نتيجهاى رسيده و بر اساس آن تصميمى گرفت و در اين ميان عاملى كاملًا غيرمنتظره مانعى در اجراى پيش بينى او ايجاد كرد، نمىتوان آن شخصيت را متهم به خطاكارى كرد.
ما معتقديم در آن مقطع تاريخى، امام حسين (ع) به خوبى اوضاع كوفه را زير نظر گرفت. آن حضرت در زمان معاويه حاضر نشده بود به كوفيان پاسخ مثبت دهد و صريحاً تقاضاى آنها را ردّ كرده(32) و حتى برادرش محمد حنفيه را از پاسخگويى مثبت به اين نامهها بازداشته بود.(33) در اين هنگام نيز به مجرد وصول اين نامهها به آنان اعتماد نكرد بلكه به منظور دريافتن صحّت و سقم ادّعاى كوفيان، پسرعموى خود مسلم بن عقيل را به آن سامان گسيل داشت و پس از آنكه مسلم بيش از يك ماه در
آن سامان توقف كرد و از نزديك با اوضاع آنجا آشنا شد و به اين نتيجه رسيد كه اوضاع براى ورود امام حسين (ع) مناسب است و اين را در نامه خود به امام (ع) نگاشت آن حضرت به سمت اين شهر حركت كرد. البتّه حركت زود هنگام امام (ع) در ايام حج را بايد معلول خطر جانى براى آن حضرت در مكّه به حساب آورد.
در اين ميان عامل غيرمنتظرهاى كه پديد آمد، بركنارى نعمان بن بشير و جايگزينى عبيداللَّه بن زياد به جاى او در كوفه بود كه هيچ شخصيت سياسى نمىتوانست اين عامل را پيش بينى كند بلكه ظاهر اوضاع، كاملًا خلاف اين مطلب را نشان مىداد زيرا درباره رابطه ميان يزيد و ابن زياد چنين گفته شده است: يزيد بر او خشمگين بوده(34) و در صدد عزل او از حكومت بصره بوده است.(35) حتى در بعضى از منابع چنين آمده است: «كان يزيد ابغض الناس فى عبيداللَّه بن زياد»(36) (يعنى يزيد دشمنترين مردمان نسبت به ابن زياد بود).
با وجود اين عامل اگر مسلم و يارانش نيز مانند ابن زياد مىتوانستند از اهرمهاى فشار، تهديد و تطميع استفاده كنند و به ساماندهى بيعتكنندگان مىپرداختند و از عوامل مختلف اقتصادى، سياسى، اجتماعى و روانى بهره مىگرفتند (چنانكه ابنزياد بهره گرفت)، امكان پيروزى آنان در كوفه بسيار بود.
حتّى اگر مسلم در فرصت استثنايى كه براى او پيش آمد، به پيشنهاد شريك بن اعور و عمارة بن عبدالسلول عمل نموده و ابنزياد را در خانه هانى ترور مىكرد،(37) مىتوانست به خوبى بر اوضاع مسلّط شود.
در اينجا است كه مىتوانيم بگوييم: شناخت امام حسين (ع) از مردم كوفه، واقعگراتر از شناخت امثال ابن عباس بود زيرا اوّلًا شناخت ابن عبّاس مربوط به دوران امام على (ع) و حكومت امام حسن (ع) (يعنى حداقل بيست سال قبل) بود در حالىكه شناخت امام (ع) مربوط به زمان حال بود.
دوّم اينكه اين شناخت علاوه بر آنكه از نوشتههاى بزرگان شيعه- همچون سليمان بن صرد و حبيب بن مظاهر- به دست آمده بود به وسيله نماينده مستقيم امام (ع) (مسلم) نيز تأييد شده بود در حالىكه ابن عباس و ديگران چنين ابزارهايى را براى به روز كردن شناخت خود در اختيار نداشتند.
تذكر اين نكته لازم است كه شرايط كوفه در اين زمان، چنان با اوضاع كوفه بيست سال قبل متفاوت شده بود كه انگيزههاى لازم را براى همراهى كوفيان با امام حسين (ع) فراهم آورده و احتمال عقبنشينى و فريبكارى آنان را در اذهان كمتر متبادر مىساخت زيرا:
يكم. كوفه در رقابت با شام بر سر مركزيت دنياى اسلام شكست خورده و مركزيت از كوفه به شام منتقل شده بود. سياست امويان در هر چه عقب نگاه داشتن كوفه، آنان را وادار مىكرد تا به گونهاى درصدد احياى عظمت گذشته باشند.
دوّم. سختگيرى همه جانبه حكومت اموى در اين دوره نسبت به كوفيان و به ويژه شيعيان، آنان را در اقدام جدى عليه امويان مصممتر مىساخت.
سوّم. شناخت قبلى كوفيان نسبت به شخصيت يزيد و مقايسه او با امام حسين (ع)، آنان را بر تصميم خود مبنى بر نپذيرفتن حكومت او هر چه راسختر مىكرد.
در اينجا نيز بايد توجه داشت كه عواملى همچون ضعف حكومت مركزى (حكومت شام) به عللى همچون كم تجربگى يزيد و غيرقابل مقايسه بودن شخصيت دينى، سياسى و اجتماعى او در برابر پدرش معاويه و نيز ضعف حكومت كوفه (كه متولّى آن شخصيت ضعيفى همچون نعمان بن بشير بود)، احتمال موفقيّت امام حسين (ع) را در تشكيل حكومت در كوفه و توان مقابله با حكومت مركزى شام بيشتر مىكرد.
بنابراين مىتوان نتيجه گرفت كه از نقطه نظر تحليل تاريخى، تصميم امام (ع) بر حركت به سمت كوفه- با توجّه به موقعيّت آن حضرت و وضعيت كوفه و مردمان آن و اوضاع حكومت مركزى شام- تصميمى كاملًا درست بوده است و اگر عوامل ناشناخته و غيرمنتظره پديد نمىآمد، اين حركت منجر به پيروزى ظاهرى امام (ع) نيز مىگشت.
پي نوشت :
(1) ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 5، ص 76.
(2) همان، ص 66.
(3) البداية و النهاية، ج 8، ص 261.
(4) همان، ص 361.
(5) بحارالانوار، ج 44، ص 463.
(6) مقدمه بن خلدون، ص 112.
(7) ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 545.
(8) اصول كافى، ج 2، صص 36- 28. باب» ان الائمة عليهم السلام لم يفعلوا شيئاً و لا يفعلون الا بعهدٍ من اللَّه عزوجل «.
(9) همان، ص 28، ح 1.
(10) لهوف، ص 48.
(11) براى آگاهى از سير تاريخى اين نظريه و بزرگان معتقد به آن ر. ك: شهيد فاتح در آيينه انديشه، محمد صحتى سردرودى، صص 502- 132.
(12) شهيد فاتح، ص 932.
(13) تاريخ طبرى، ج 5، ص 304.
(14) بحارالانوار، ج 44، ص 329 ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 21. در منبع اخير در ادامه اين جمله نيز آمده است:» و سيرة الخلفاء الراشدين المهديين «.
(15) شهيد فاتح، ص 961.
(16) همان، ص 170، به نقل از: تنزيه الانبياء، ص 571.
(17) براى اطلاع تفصيلى از گوشهاى از مخالفتها ر. ك: شهيد فاتح، صص 190- 184 و نيز صص 502- 132.
(18) براى آگاهى از گوشهاى از اين مخالفتها و واكنشهاى گسترده ر. ك: رسول جعفريان، جريانها و جنبشهاى مذهبى- سياسى ايران، ص 802- 412.
(19) صحيفه نور، ج 1، ص 471.
(20) همان، ح 18، ص 031.
(21) همان، ج 20، ص 091.
(22) بحارالانوار، ج 44، ص 923.
(23) وقعة الطف، ابى مخنف، ص 29.
(24) وقعة الطف، ابى مخنف، ص 19.
(25) همان:» فان كتب الىَّ انه قد اجمع رأى ملأكم و ذوى الفضل و الحجى منكم على مثل ما قدمت علىَّ به رسلكم و قرأت فى كتبكم اقدم عليكم و شيكاً ان شاء اللَّه «.
(26) همان.
(27) تاريخ يعقوبى، ج 20، ص 215 و 612.
(28) مروج الذهب، ج 3، ص 64 شيخ مفيد، الارشاد، ص 383.
(29) وقعة الطف، ص 101.
(30) وقعة الطف، ص 112:» فان الرائد لا يكذب اهله و قد بايعنى من اهل الكوفة ثمانية عشر الفاً فعجل الاقبال حين يأتيك كتابى فان الناس كلهم معك ليس لهم فى آل معاوية رأى و لا هوى «.
(31) الارشاد، ص 814.
(32) دينورى، الاخبار الطوال، ص 302.
(33) ابن كثير، البداية و النهاية، ج 8، ص 361.
(34) تاريخ طبرى، ج 5، ص 356 و 357 الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 535.
(35) ابن مسكويه، تجارب الامم، ج 2، ص 42 البداية و النهاية، ج 8، ص 251.
(36) سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 831.
(37) الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 735.
در طول تاريخ اسلام همواره اين پرسش فرا روى محققان و پژوهشگران- اعم از شيعه، سنى و خاورشناس- قرار داشته است و هر يك به فراخور بضاعت علمى، پيش فرضها و مبانى پذيرفته شده خود، پاسخى به آن دادهاند. امورى كه اين پرسش را از اهميّت مضاعف برخوردار مىكند، از قرار زير است:
1. امام حسين (ع) در اين حركت سياسى- نظامى خود، در ظاهر شكست خورد و اين شكست عمدتاً ناشى از انتخاب كوفه به عنوان محلّ قيام بود.
2. شخصيتهاى بزرگ آن زمان همانند: عبداللَّه بن جعفر پسر عمو و شوهر حضرت زينب (س)(1)، عبداللَّه بن عباس(2)، عبداللَّه بن مطيع(3)، مسور بن مخرمة(4) و محمد حنفيه(5)، امام حسين (ع) را از رفتن به عراق و كوفه منع مىكردند و برخى از آنها پيشينه كوفيان در غدر و فريبكارى و تنها گذاشتن امام على (ع) و امام حسن (ع) را به آن حضرت (ع) يادآور مىشدند.
اما آن حضرت به رغم تمامى اين نظرات- كه بعدها در ظاهر درستى آنها آشكار شد- عزم خود را جزم كرده و به سمت كوفه به راه افتاد و در اينجا است كه برخى از مورخان (مانند ابن خلدون) به صراحت نسبت اشتباه كارى سياسى را به امام (ع) دادهاند(6)
از كلمات برخى از بزرگان همانند ابن عباس، چنين بر مىآيد كه در مقابل كوفه، گزينههاى ديگرى همانند يمن نيز وجود داشته است. ابن عباس خطاب به امام حسين (ع) مىگويد: «اگر حتماً اصرار بر خروج از مكّه دارى، به سمت يمن برو كه در آنجا وادىها و قلعههاى محكمى وجود دارد و سرزمين گستردهاى است و تو مىتوانى داعيان و مبلغان خود را از آن سرزمين به نقاط ديگر گسيل كنى».(7)
چرا امام (ع) آن گزينهها را انتخاب نكرد؟
در مقابل اين مسائل و پرسشها شخصيتهاى غيرشيعى- اعم از اهل سنّت و مستشرقان- به راحتى و بدون تقيد به پيش فرضها و مبانى كلامى شيعى (همانند علم غيب و عصمت از خطاى امام (ع «به تجزيه و تحليل قيام پرداخته و با توجه به نتيجه نظامى قيام، احياناً آن حضرت را در حركت خود منتسب به اشتباه كردهاند
اما شيعيان با توجه به مبانى كلامى پيش گفته خود، در صدد تحليل اين حركت امام حسين (ع) برآمده و نظريات متعددى ابراز داشتهاند كه عمده تلاشهاى آنان در اين راه به دو نظريه زير بازگشت مىكند:
يك. نظريّه شهادت
اين نظريه مبتنى بر امور زير است:
1. هر يك از امامان شيعه هنگامى كه به امامت مىرسند، صحيفهاى را مىگشايند كه در آن وظيفه الهى خود را تا هنگام شهادت مشاهده مىكنند و مأمور مىشوند بر طبق همان عمل كنند.(8)
2. امام حسين (ع) هنگامى كه پرونده خود را گشود، در آن وظيفه خود را چنين مشاهده كرد: «قاتل فاقتل و تقتل و اخرج باقوام للشهادة لاشهادة لهم الا معك»(9) «بجنگ، بكش و بدان كه كشته مىشوى و همراه با گروههايى براى شهادت از ديار خود بيرون رو و بدان كه آنان تنها همراه تو به شهادت خواهند رسيد».
بنابراين مشيت الهى از همان آغاز بر شهادت امام حسين (ع) قرار گرفته بود و آن حضرت چارهاى جز اجراى اين مشيّت نداشت چنانكه بار ديگر و در آستانه حركت به سمت عراق، اين امر به گونهاى در خواب، به وسيله پيامبر خدا (ص) بر امام حسين (ع) ابلاغ شد و آن حضرت در مقابل محمد حنفيه برادرش- كه از او علّت حركت امام (ع) به سمت كوفه را مىپرسيد- جواب داد: پيامبر (ص) در خواب به نزد من آمد و فرمود: «يا حسين اخرج فان اللَّه قد شاء ان يراك قتيلًا».(10)
طبق اين نظريه(11)، حركت امام (ع) به سمت كوفه، حركتى به سمت شهادت و به هدف دسترسى به آن بود و آن حضرت به خوبى از اين سرنوشت آگاه بود. اين تكليف و وظيفه خاص امام حسين (ع) بود كه قابل پيروى براى ديگران و حتى امامان ديگر نمىباشد.
بنابراين جاى سؤال و چون و چرا باقى نمىماند و مسأله اصرار امام (ع) بر حركت- به رغم نظر شخصيتهاى بزرگ آن زمان- به خوبى حلّ مىشود زيرا در نظر اينان، امام (ع) خود بهتر از هر كس، از فريبكارى و غدر و نيرنگ بازى كوفيان آگاه بود و مىدانست كه سرانجام او را رها كرده و حتى به جنگش خواهند آمد و سرانجام او را به شهادت خواهند رساند و با اين علم به سمت كوفه حركت كرد تا به قربانگاه خويش رود و به شهادت رسد.
اما اينكه هدف اين شهادت چه بود، بين صاحبان اين نظريه اختلاف است. برخى آن را در راستاى امر به معروف و نهى از منكر به حساب آورده و نثار خون و آبيارى درخت اسلام به وسيله خون امام (ع) را، والاترين مرتبه اين وظيفه معرفى كردهاند. اين خون سرانجام باعث پايدارى اسلام و رسوا شدن يزيد و بنىاميه و سرانجام سقوط اين دولت در هفتاد سال بعد (سال 132 ق) گشت.
برخى ديگر- كه عمدتاً از جامعه احساسى و غير علمى شيعه به حساب مىآيند- بدون هيچ مبناى استدلالى محكم، هدف شهادت را نوعى كفّاره گناهان پيروان امام حسين (ع) و شفاعت آن حضرت از شيعيانش دانستهاند درست همانند آنچه مسيحيان درباره كشته شدن حضرت مسيح (ع) بدان اعتقاد دارند.(12)
عمده اشكالات نظريه شهادت- علاوه بر نقد سندى آن- امورى از قرار زير است:
1. دستور ويژه داشتن امام حسين (ع)، سيره آن حضرت (ع) و ديگر امامان را از قابليت اسوه بودن مىاندازد در حالىكه اسوه بودن آن بزرگواران و نيز لزوم پيروى شيعيان از آنان از اصول مسلّم نزد شيعه در همه دورانها به شمار مىآمده است.
2. اين مبنا با كلام امام حسين (ع)- كه مىفرمايد: «لكم فى اسوة»(13) من الگوى شما هستم)- منافات دارد.
3. گرچه مىتوان پيشگويى پيامبران پيشين و پيامبر اكرم (ص) و نيز امامان قبل از امام حسين (ع) را نسبت به شهادت او پذيرفت و گرچه مىتوان فى الجمله آگاهى امام (ع) از شهادت خويش را از بعضى از عبارات آن حضرت (ع) به دست آورد اما از هيچ كلامى نمىتوان شهادت را به عنوان هدف امام (ع) در حركت و قيام خود استفاده كرد بلكه هدف آن حضرت (ع) را بايد از عبارات او به دست آورد كه عبارت زير (در وصيتنامه امام (ع) به برادرش محمد حنفيه) گوياترين آنها است: «و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى، اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى طالب»(14) «خروج من به علّت اصلاح در امت جدّم مىباشد، قصد آن دارم كه امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره و روش جدّم پيامبر (ص) و پدرم على بن ابى طالب (ع) عمل كنم».
در اين عبارت سه هدف اصلاحطلبى، امر به معروف و نهى از منكر و عمل به سيره پيامبر (ص) و حضرت على (ع) به عنوان اهداف حركت و قيام سيدالشهداء (ع) مطرح شده است و سخنى از شهادت در ميان نيست.
دو. نظريه تشكيل حكومت اسلامى
بنا به نوشته برخى از نويسندگان،(15) اين نظريه در آغاز در ميان شيعه به صراحت در عبارات سيد مرتضى معروف به علم الهدى) 355- 436 ق) از علماى قرن چهارم و پنجم شيعه ديده شده است. او در پاسخ سؤالى در مورد حركت امام (ع) به كوفه چنين مىنگارد:
«سرور ما اباعبداللَّه (ع) براى به دست آوردن حكومت به سوى كوفه نرفت مگر بعد از آنكه از عهود و عقود قوم، اطمينان به پيروزى يافت».(16) اين نظريه پس از سيد، در بيان علماى شيعه طرفدارانى پيدا نكرد و بلكه بزرگانى همچون شيخ طوسى، سيد بن طاووس، علامه مجلسى و بيشتر بزرگان با بىمهرى و احياناً مخالفت سنگين روبه رو شد.(17)
در دوره معاصر برخى از نويسندگان، بار ديگر سعى در احياى اين نظريه به منظور پاسخگويى مناسب با روش تحليل تاريخى به شبهات اهل سنّت و مستشرقان نمودهاند. اين نظريه در زمان خود به علّت جوّ حاكم بر محافل علمى آن زمان، واكنشهاى تندى را از سوى علما و دانشمندان برانگيخت و حتى شخصيتهايى همانند شهيد مطهرى و دكتر شريعتى نيز آن را نپذيرفتند.(18) اشكال مهم اين نظريه، ناديده گرفتن علم غيب امام (ع) بود.
اما اصل نظريه- كه حركت امام حسين (ع) براى تشكيل حكومت اسلامى بوده و چنين كارى مىبايست با قيام عليه يزيد و رسوا سازى غاصبان انجام مىگرفت- مورد تأييد بزرگانى هم چون امام خمينى (ره) مىباشد. ايشان در موارد متعددى به اين مسأله اشاره كرده و تلاش براى برپايى حكومت صالح دينى را به عنوان يكى از اهداف قيام مقدس عاشورا عنوان كردهاند از جمله:
الف. اولين بار امام در مورخه 6/ 3/ 50 در نجف اشرف در سخنرانى خود چنين فرمود: «او (امام حسين (ع «مسلم بن عقيل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت تا حكومت اسلامى تشكيل دهد و اين حكومت فاسد را از بين ببرد».(19)
ب. وقتى كه حضرت سيدالشهدا (ع) آمد مكّه و از
مكه در آن حال بيرون رفت، يك حركت سياسى بزرگى بود، تمام حركات حضرت، حركات سياسى بود، اسلامى- سياسى و اين حركت اسلامى- سياسى بود كه بنىاميه را از بين برد و اگر اين حركت نبود اسلام پايمال شده بود».(20)
ج. سيدالشهدا آمده بود، حكومت هم مىخواست بگيرد. اصلًا براى اين معنا آمده بود و اين يك فخرى است و آنهايى كه خيال مىكنند كه حضرت سيدالشهدا براى حكومت نيامده، خير، اينها براى حكومت آمدند براى اينكه بايد حكومت دست مثل سيدالشهدا باشد، مثل كسانى كه شيعه سيدالشهدا هستند، باشد».(21)
در راه اثبات اين مسأله مىتوان از دلايلى به قرار زير بهره گرفت:
1. مهمترين دليل، سخنان امام حسين (ع) است كه در هنگام خروج از مدينه سه هدف اصلاح، امر به معروف و عمل به سيره پيامبر (ص) و حضرت على (ع) را به عنوان اهداف قيام خود مطرح مىكند.(22) روشن است كه اصلاح كلان، جز در سايه تشكيل حكومت نمىباشد و مرتبه اعلاى امر به معروف و نهى از منكر با تشكيل حكومت امكانپذير است كه در آن حاكم مشروع، داراى بسط يد و قدرت كافى است. از همه مهمتر سخن از سيره پيامبر (ص) و امام على (ع) است كه نشانگر اشاره آن حضرت (ع) به سيره حكومتى آن دو بزرگوار است و بدين گونه داعيه حكومت خواهى خود را در راه ادامه سيره آن دو، اعلام مىدارد.
2. نوع نامه نگارىهاى كوفيان- كه در آن سخن از لشكرى آماده و نيز نداشتن امام است- نشانگر آن است كه آنان حكومت يزيد را مشروع ندانسته و از امام حسين (ع) مىخواهند تا به كوفه آيد و براى آنها به عنوان امام حكومت كند و آن حضرت به منظور پاسخگويى به اين نياز اساسى كوفيان، حركت خود را آغاز كرد. به عنوان مثال در يكى از اين نامهها- كه به وسيله بزرگان شيعى كوفه همانند سليمان بن صرد خزاعى، مسيب بن نجبه و حبيب بن مظاهر نگاشته شده- چنين آمده است:
«انه ليس علينا امام، فاقبل لعل اللَّه ان يجمعنا بك على الحق»(23) «ما پيشوايى نداريم، به سمت ما بيا كه اميد است خداوند ما را به وسيله تو بر حق مجتمع سازد».
3. پاسخ اوليه امام حسين (ع) به اين نامهها- كه همراه با فرستادن مسلم بن عقيل به كوفه است- نشان از مسأله امامت و تشكيل حكومت دارد. جالب آن است كه آن حضرت در نامهاى هنگام فرستادن مسلم خطاب به كوفيان مىفرمايد: «و قد فهمت كلّ الذى اقتصصتم و ذكرتم و مقالة جلّكم انه ليس علينا امام فاقبل لعل اللَّه ان يجمعنا بك على الهدى و الحق»(24) «من همه آنچه را گفتيد، فهميدم، گفته عمده شما آن بود كه ما امام نداريم».
با توجّه به اين نامه امام (ع) رفتن خود به كوفه را مشروط به تأييد مسلم نسبت به محتواى نامهها مىكند.(25)
4. بيان شرايط امام حسين (ع) در نامههاى آن حضرت- كه به خوبى تطبيق و انحصار اين شرايط در خودش، در آنها مشهود است- مىتواند به گونهاى ديگر به كمك اثبات اين نظريه بيايد. جالب آن است كه امام (ع) در اين عبارات، بيشتر به بيان ابعاد اجرايى و حكومتى امامت پرداخته و از ابعادى همچون بيان احكام شريعت- كه بعدها برخى امامت را منحصر در آن دانستند- سخنى به ميان نياورده است.
عبارت امام (ع) در اين باره كه در ادامه نامه پيشين آن حضرت (ع) آمده چنين است: «فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات اللَّه»(26) «به جانم سوگند تنها كسى مىتواند به عنوان امام مطرح باشد كه عالم به كتاب خداوند، اجرا كننده قسط و عدالت، عمل كننده به حق بوده و تمام تلاشهاى خود را در راه خداوند انجام دهد».
5. نوع فعاليتهاى جناب مسلم- كه شامل مواردى همچون بيعت گرفتن از مردم مبنى بر عمل به پيمان خود در يارى رساندن به امام حسين (ع)(27) و ثبت اسامى بيعتكنندگان در ديوان (به گونهاى كه تعداد آنها را بين دوازده تا هجده هزار نفر نوشتهاند)-(28) نيز نشانگر قصد تشكيل حكومت در كوفه از سوى امام (ع) مىباشد.
6. در نامهنگارىهاى طرفداران بنىاميه به يزيد، هنگام روزافزون شدن طرفداران مسلم، مىتوان اين نكته را دريافت كه آنان در صورت ادامه اين فعاليتها، كوفه را از دست رفته مىديدند. عبارت زير به خوبى اين مطلب را آشكار مىسازد:
«فان كان لك بالكوفه حاجة فابعث اليها رجلًا قويّاً ينفذ امرك و يعمل مثل عملك فى عدوّك»(29) «اگر نياز به كوفه دارى، مردى قوى را به ولايت آن بگمار كه امر تو را اجرا كرده و مانند تو نسبت به دشمنت عمل كند».
7. گزارش مسلم به امام حسين (ع) مبنى بر تأييد انگيزه و عمل كوفيان در يارى آن حضرت- كه موجبات حركت امام (ع) به سمت كوفه را فراهم آورد(30)- خود بهترين شاهد بر اين مدّعا است. امام (ع) در ميانه راه نامهاى خطاب به كوفيان نگاشت و آن را به وسيله قيس بن مسهّر صيداوى روانه كرد كه در آن ضمن اشاره به تأييد نامه مسلم، حركت خود به سمت كوفه را در هشتم ذى حجه اعلام فرمود و از آنها خواست كه در تلاشهاى خود جديت به خرج دهند تا امام (ع) به شهر آنها برسد:
«فان كتاب مسلم بن عقيل جاءنى يخبرنى فيه بحسن رأيكم و اجتماع ملأكم على نصرنا و الطلب بحقنا فسألت اللَّه ان يحسن لنا الصنع و ان يثيبكم على ذلك اعظم الاجر و قد شخصت اليكم من مكّة يوم الثلثاً لثمان مضين من ذى الحجّة يوم التروية فاذا اقدم عليكم رسولى فانكمشوا امركم و جدّوا فانى قادم عليكم فى ايّامى هذه»(31) «نامه مسلم به من رسيد كه از حسن رأى شما و اينكه همه آماده يارى ما هستيد و حق ما را از دشمنان ما خواهيد گرفت، حكايت مىكرد. از خداوند مىخواهم كارهاى ما را نيكو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنايت كند. به تعقيب اين نامه در روز سه شنبه هشتم ذى حجه كه روز ترويه بود، از مكه به جانب شما حركت كردم. به مجردى كه فرستاده من بر شما وارد شد، با سرعت خود را آماده سازيد و در كار خود جدّيت كنيد كه من به همين زودى بر شما وارد خواهم شد».
چند اشكال:
مهمترين اشكالهاى اين نظريه دو اشكال عمده از قرار زير است:
1. اين نظريه با مبانى كلامى شيعه- كه امام را عالم به غيب مىداند- در تناقض است.
2. اين نظريه به امام (ع) نسبت خطا و اشتباه كارى مىدهد كه با عصمت آن حضرت، در تضاد است. به نظر مىرسد اين اشكال، مهمترين دليل روىگردانى جامعه شيعى از اين نظريه است.
پاسخ به اين اشكال مستلزم ورود در مباحث كلامى شيعه، همچون مدلول و محتواى علم غيب و عصمت، طريقه اثبات آنها و چگونگى رفع تناقض آن دو در هنگام چالش با واقعيتهاى تاريخى، مىباشد. امّا از آنجا كه ما را از مسير خود- كه تحليل بر اساس شيوههاى تاريخى است- دور مىكند، به آن نمىپردازيم. البته متذكّر مىشويم كه با مبانى كلامى نيز امكان پذيرفتن اين نظريه وجود دارد چنانكه تحليل شخصيتهايى همچون امام خمينى (ره) نيز بر اين اساس است. اقدام براى تشكيل حكومت «وظيفه» است و بايد همراه با تدبير، اتمام حجت، درايت و همراهسازى ديگران انجام گيرد. اما «نتيجه» با خدا است و بايد به آن رضايت داد و حتى اگر علم به «نتيجه» داشته باشيم، با اقدام بر انجام «وظيفه» منافات ندارد زيرا كسى كه بر اساس حق، حركت مىكند، شكست او مقطعى است و پيروزى نهايى در طول تاريخ با حركت حقطلبانه است.
طبق اشكال گفته شده، عدم موفقيت امام حسين (ع) در اين هدف (تشكيل نشدن حكومت اسلامى و بلكه خيانت و فريبكارى نامهنگاران) حاكى از برآورد نادرست امام (ع) از كوفيان و مردمان آن بوده و درستى نظر شخصيتهاى آن زمان همانند ابن عباس را اثبات مىكند
در پاسخ به آنان مىتوان با تحليل تاريخى و واقعبينانه عقلانيت حركت امام حسين (ع) را اثبات كرد.
عقلانيت حركت امام حسين (ع)
اگر يك شخصيت سياسى با در نظر گرفتن شرايط مختلف و تحقيق كافى درباره يك تصميم، سرانجام منطقاً به نتيجهاى رسيده و بر اساس آن تصميمى گرفت و در اين ميان عاملى كاملًا غيرمنتظره مانعى در اجراى پيش بينى او ايجاد كرد، نمىتوان آن شخصيت را متهم به خطاكارى كرد.
ما معتقديم در آن مقطع تاريخى، امام حسين (ع) به خوبى اوضاع كوفه را زير نظر گرفت. آن حضرت در زمان معاويه حاضر نشده بود به كوفيان پاسخ مثبت دهد و صريحاً تقاضاى آنها را ردّ كرده(32) و حتى برادرش محمد حنفيه را از پاسخگويى مثبت به اين نامهها بازداشته بود.(33) در اين هنگام نيز به مجرد وصول اين نامهها به آنان اعتماد نكرد بلكه به منظور دريافتن صحّت و سقم ادّعاى كوفيان، پسرعموى خود مسلم بن عقيل را به آن سامان گسيل داشت و پس از آنكه مسلم بيش از يك ماه در
آن سامان توقف كرد و از نزديك با اوضاع آنجا آشنا شد و به اين نتيجه رسيد كه اوضاع براى ورود امام حسين (ع) مناسب است و اين را در نامه خود به امام (ع) نگاشت آن حضرت به سمت اين شهر حركت كرد. البتّه حركت زود هنگام امام (ع) در ايام حج را بايد معلول خطر جانى براى آن حضرت در مكّه به حساب آورد.
در اين ميان عامل غيرمنتظرهاى كه پديد آمد، بركنارى نعمان بن بشير و جايگزينى عبيداللَّه بن زياد به جاى او در كوفه بود كه هيچ شخصيت سياسى نمىتوانست اين عامل را پيش بينى كند بلكه ظاهر اوضاع، كاملًا خلاف اين مطلب را نشان مىداد زيرا درباره رابطه ميان يزيد و ابن زياد چنين گفته شده است: يزيد بر او خشمگين بوده(34) و در صدد عزل او از حكومت بصره بوده است.(35) حتى در بعضى از منابع چنين آمده است: «كان يزيد ابغض الناس فى عبيداللَّه بن زياد»(36) (يعنى يزيد دشمنترين مردمان نسبت به ابن زياد بود).
با وجود اين عامل اگر مسلم و يارانش نيز مانند ابن زياد مىتوانستند از اهرمهاى فشار، تهديد و تطميع استفاده كنند و به ساماندهى بيعتكنندگان مىپرداختند و از عوامل مختلف اقتصادى، سياسى، اجتماعى و روانى بهره مىگرفتند (چنانكه ابنزياد بهره گرفت)، امكان پيروزى آنان در كوفه بسيار بود.
حتّى اگر مسلم در فرصت استثنايى كه براى او پيش آمد، به پيشنهاد شريك بن اعور و عمارة بن عبدالسلول عمل نموده و ابنزياد را در خانه هانى ترور مىكرد،(37) مىتوانست به خوبى بر اوضاع مسلّط شود.
در اينجا است كه مىتوانيم بگوييم: شناخت امام حسين (ع) از مردم كوفه، واقعگراتر از شناخت امثال ابن عباس بود زيرا اوّلًا شناخت ابن عبّاس مربوط به دوران امام على (ع) و حكومت امام حسن (ع) (يعنى حداقل بيست سال قبل) بود در حالىكه شناخت امام (ع) مربوط به زمان حال بود.
دوّم اينكه اين شناخت علاوه بر آنكه از نوشتههاى بزرگان شيعه- همچون سليمان بن صرد و حبيب بن مظاهر- به دست آمده بود به وسيله نماينده مستقيم امام (ع) (مسلم) نيز تأييد شده بود در حالىكه ابن عباس و ديگران چنين ابزارهايى را براى به روز كردن شناخت خود در اختيار نداشتند.
تذكر اين نكته لازم است كه شرايط كوفه در اين زمان، چنان با اوضاع كوفه بيست سال قبل متفاوت شده بود كه انگيزههاى لازم را براى همراهى كوفيان با امام حسين (ع) فراهم آورده و احتمال عقبنشينى و فريبكارى آنان را در اذهان كمتر متبادر مىساخت زيرا:
يكم. كوفه در رقابت با شام بر سر مركزيت دنياى اسلام شكست خورده و مركزيت از كوفه به شام منتقل شده بود. سياست امويان در هر چه عقب نگاه داشتن كوفه، آنان را وادار مىكرد تا به گونهاى درصدد احياى عظمت گذشته باشند.
دوّم. سختگيرى همه جانبه حكومت اموى در اين دوره نسبت به كوفيان و به ويژه شيعيان، آنان را در اقدام جدى عليه امويان مصممتر مىساخت.
سوّم. شناخت قبلى كوفيان نسبت به شخصيت يزيد و مقايسه او با امام حسين (ع)، آنان را بر تصميم خود مبنى بر نپذيرفتن حكومت او هر چه راسختر مىكرد.
در اينجا نيز بايد توجه داشت كه عواملى همچون ضعف حكومت مركزى (حكومت شام) به عللى همچون كم تجربگى يزيد و غيرقابل مقايسه بودن شخصيت دينى، سياسى و اجتماعى او در برابر پدرش معاويه و نيز ضعف حكومت كوفه (كه متولّى آن شخصيت ضعيفى همچون نعمان بن بشير بود)، احتمال موفقيّت امام حسين (ع) را در تشكيل حكومت در كوفه و توان مقابله با حكومت مركزى شام بيشتر مىكرد.
بنابراين مىتوان نتيجه گرفت كه از نقطه نظر تحليل تاريخى، تصميم امام (ع) بر حركت به سمت كوفه- با توجّه به موقعيّت آن حضرت و وضعيت كوفه و مردمان آن و اوضاع حكومت مركزى شام- تصميمى كاملًا درست بوده است و اگر عوامل ناشناخته و غيرمنتظره پديد نمىآمد، اين حركت منجر به پيروزى ظاهرى امام (ع) نيز مىگشت.
پي نوشت :
(1) ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 5، ص 76.
(2) همان، ص 66.
(3) البداية و النهاية، ج 8، ص 261.
(4) همان، ص 361.
(5) بحارالانوار، ج 44، ص 463.
(6) مقدمه بن خلدون، ص 112.
(7) ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 545.
(8) اصول كافى، ج 2، صص 36- 28. باب» ان الائمة عليهم السلام لم يفعلوا شيئاً و لا يفعلون الا بعهدٍ من اللَّه عزوجل «.
(9) همان، ص 28، ح 1.
(10) لهوف، ص 48.
(11) براى آگاهى از سير تاريخى اين نظريه و بزرگان معتقد به آن ر. ك: شهيد فاتح در آيينه انديشه، محمد صحتى سردرودى، صص 502- 132.
(12) شهيد فاتح، ص 932.
(13) تاريخ طبرى، ج 5، ص 304.
(14) بحارالانوار، ج 44، ص 329 ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 21. در منبع اخير در ادامه اين جمله نيز آمده است:» و سيرة الخلفاء الراشدين المهديين «.
(15) شهيد فاتح، ص 961.
(16) همان، ص 170، به نقل از: تنزيه الانبياء، ص 571.
(17) براى اطلاع تفصيلى از گوشهاى از مخالفتها ر. ك: شهيد فاتح، صص 190- 184 و نيز صص 502- 132.
(18) براى آگاهى از گوشهاى از اين مخالفتها و واكنشهاى گسترده ر. ك: رسول جعفريان، جريانها و جنبشهاى مذهبى- سياسى ايران، ص 802- 412.
(19) صحيفه نور، ج 1، ص 471.
(20) همان، ح 18، ص 031.
(21) همان، ج 20، ص 091.
(22) بحارالانوار، ج 44، ص 923.
(23) وقعة الطف، ابى مخنف، ص 29.
(24) وقعة الطف، ابى مخنف، ص 19.
(25) همان:» فان كتب الىَّ انه قد اجمع رأى ملأكم و ذوى الفضل و الحجى منكم على مثل ما قدمت علىَّ به رسلكم و قرأت فى كتبكم اقدم عليكم و شيكاً ان شاء اللَّه «.
(26) همان.
(27) تاريخ يعقوبى، ج 20، ص 215 و 612.
(28) مروج الذهب، ج 3، ص 64 شيخ مفيد، الارشاد، ص 383.
(29) وقعة الطف، ص 101.
(30) وقعة الطف، ص 112:» فان الرائد لا يكذب اهله و قد بايعنى من اهل الكوفة ثمانية عشر الفاً فعجل الاقبال حين يأتيك كتابى فان الناس كلهم معك ليس لهم فى آل معاوية رأى و لا هوى «.
(31) الارشاد، ص 814.
(32) دينورى، الاخبار الطوال، ص 302.
(33) ابن كثير، البداية و النهاية، ج 8، ص 361.
(34) تاريخ طبرى، ج 5، ص 356 و 357 الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 535.
(35) ابن مسكويه، تجارب الامم، ج 2، ص 42 البداية و النهاية، ج 8، ص 251.
(36) سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 831.
(37) الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 735.