پرسش :
اگر فرض شود كه هسته تخمك زنِ شوهردارى ـ به دليل بيمارى سيتوپلاسم وى ـ گرفته شود و اين هسته، جايگزين هسته تخمك زن ديگرى گردد. هسته اين تخمك، مربوط به زن شوهردار و سيتوپلاسمِ آن مربوط به زن دوم است. بدين ترتيب، اگر اين تخمك، با اسپرم شوهر تلقيح شود، شوهر، پدرِ كودك به شمار مى آيد. در اين جا دو پرسش مطرح مى شود: يكى اين كه آيا اصل اين عمل جايز است يا خير؟ دوم اين كه نسبتِ اين كودك با همسرِ اين مرد (زنِ صاحب تخمك) و نسبت به زن دوم (صاحب سيتوپلاسم) چيست؟
پاسخ :
پس از فرض اين كه در اين خصوص عملِ حرامى انجام نپذيرد و به بدنِ مرد و زنِ نامحرم نگاه نشود و لمس نگردد، بر اصلِ گرفتن هسته تخمك زنِ فرضى، بلكه هر زنى، مانند زن دوم، همچنين جاى دادن اين هسته برگرفته شده به محلِ هسته ديگر در تخمكى كه هسته اش تخليه شده، دليلى بر حرمت وجود ندارد و مقتضاى اصل عملى، شرعاً و عقلاً جايز بودن اين عمل است، بلكه در تلقيح اين تخمك با اسپرمِ شوهر نيز همين گونه است؛ به اين نحو كه پس از انجام تلقيح، آنچه رشد مى كند تنها، چيزى است كه از هسته زن و شوهر پديد آمده و سيتوپلاسمِ زنِ دوّم فقط در رشد و نموّ اين هسته لقاح يافته، تاثير داشته است و به حسب دقت، به هيچ وجه شبهه وجود زنا به نظر نمى رسد و پيشتر در ذيل مطالبى از برخى اهل سنّت نقل شد كه توهّم حرمتِ تلقيح بدين جهت است كه قياس، چنين اقتضايى دارد و اين سخن كاملاً مردود است. بدين ترتيب، پس از عدم حرمتِ اين تلقيح و عدم ارتكاب زنا توسط مرد، نوزادِ پديد آمده، فرزندِ شرعى مرد است و همه آثار نوزادانى كه از همسرش به روش متعارف و معمولى متولد شده اند، بر اين نوزاد بار مى شود.
در پاسخ پرسش دوم بايد گفت: همسرِ صاحبِ هسته، مادر نوزاد به شمار مى آيد، بر خلاف زنِ صاحبِ سيتوپلاسم؛ اما اين كه همسر،مادرِ آن نوزاد به شمار مى آيد، براى اين است كه نوزاد به وسيله هسته لقاح يافته او با اسپرم شوهرش به روش مشروع، رشد كرده است. از سويى، دخالت تكوينى مادر در به وجود آمدنِ فرزند در توليدمثل معمولى وطبيعى، فراتر از اين نيست كه هسته لقاح يافته وى به گونه اى مشروع رشد كند و به نوزادى تبديل شود. و تغذيه اين هسته از اجزاى بدنِ مادر، تنها غذا دادن به آن ،در مكانى مهياى تغذيه كردن و رشد است، وگرنه هسته لقاح يافته او رشد مى كند تا به صورت فرزندى كامل درآيد. هر گاه غذا دادن، به وسيله اجزاى بدن صاحبِ سيتوپلاسم انجام پذيرد نيز موجبِ دگرگونى مسئله نمى شود؛ بلكه نظير اين است كه نطفه، گرفته شود و در دستگاهى بيرون از رحم و مهياى چنين فوايدى قرار گيرد و از غذاهاى شيميايى يا ديگر غذاها در بيرون، استفاده كند. همان گونه كه ترديدى وجود ندارد خارج كردنِ اين نطفه از رحم زن و تغذيه آن با غذاهاى ياد شده، موجب عدم انتساب نوزاد به زنِ صاحب تخمك نمى شود، در موضوع مورد بحث ما نيز همين گونه است. نهايت امر اين است كه زنِ صاحبِ سيتوپلاسم، تنها غذاى نطفه را داده و آن را در رحم خويش پرورانده است، بى آن كه اقتضايى در كار باشد تا موضوعِ نطفه به طور كلى، دگرگون شود. بنابراين صاحب هسته، مادرِ نوزادى به شمار مى آيد كه صاحبِ سيتوپلاسم آن را به دنيا آورده و رحم دوّم نظير رحم اجاره اى يا دستگاهى در بيرون است.
اين كه گفتيم: زنِ صاحب سيتوپلاسم، مادر نوزاد به شما ر نمى آيد، از مطالبى كه به تازگى يادآور شديم، روشن مى شود؛ زيرا اين زن، تنها نطفه اى را كه مربوط به آن پدر و اين مادر است، تغذيه كرده و رحم وى جايگاهى مناسب براى رشد و نموّ نطفه و تغذيه كردن آن به وسيله رحمِ زنِ دوّم و استفاده اين نطفه از آن محل مناسب است، وگرنه صِرف اين كه سيتوپلاسم رشد نمى كند، بلكه به سان غذاى مناسبى براى رشد نوزاد مزبور است، موجب نمى شود اين نوزاد فرزند اين زن نيز باشد.
به ديگر عبارت، هسته، از غذاها استفاده كرده، رشد مى كند و به دو هسته پوشيده شده در دو سيتوپلاسم تبديل مى گردد و به همين نحو تكثير مى شود تا به صورت نوزادى در مى آيد وسبب تكثير شدن هسته و سيتوپلاسم ها مى شود. بر اين اساس، به هم پيوستن همه اجزاى لازم، همان هسته است و ساير امور، همان غذاهايى است كه اين هسته از آنها استفاده مى كند.
ولى اين كه گفته مى شود: (مادر، همان زنِ صاحبِ تخمك است و در اين جا چون تخمك از دو زن به دست آمده، بنابراين هر دو، صاحب تخمك و مادرِ نوزادند و بدين ترتيب، نوزاد، داراى دو مادر است، پس داراى اشكال است)، ما تسليم اين گفته نمى شويم كه معيار مادرى، صِرفاً تخمكى است كه از زن گرفته شده است؛ بلكه رشد تخمك، معيار مادر شدنِ آن زن است و در اين جا اين معنا در مورد زنِ صاحب هسته قابل تحقق است، نه زنِ صاحب سيتوپلاسم؛ چنان كه قبلاً يادآورى شد.
مطلبى را كه ما يادآور شديم و اظهار داشتيم كه رشد كردن، مربوط به هسته سلول است، دكتر حتموت در رساله خود (استنساخ البشر) (شبيه سازى انسان) به روشنى تصريح كرده و گفته است:
همان گونه كه ساختمان، از قطعات سنگ و قالب هاى آجر ساخته شده، سراسر جسم نيز از سلول تشكيل يافته است. در درون هر سلول هسته اى است كه رازِ فعاليّت حياتى آن سلول به شمار مى آيد و هسته را پرده نازك هسته اى احاطه كرده و درون آن از شبكه اى مركب از ۴۶نوار (رشته) تشكيل يافته است كه اين نوارها رنگ هاى تيره را جذب مى كنند. به همين دليل كروموزوم ناميده مى شوند و بقيه مساحت سلول، حد فاصل ميان هسته و ديواره سلول، سرشار از سيتوپلاسم است و كروموزوم هاى چهل و شش گانه خود، حامل ويژگى ها و صفات وراثتى به شكل دانه هاى اسيدنيوكليك اند كه ژن ناميده مى شوند و از چينش ويژه اى برخوردارند و به حروفِ تشكيل دهنده كلماتى مى مانند كه از آنها نوشتارى كلى به وجود آمده و ويژگى هاى وراثتى را براى بشريت، همچنين صفات وراثتى فردى كه فى حد نفسه ميان مردم نظيرى در طول زمان و مكان، مطابق با او نيست، تشكيل دهند.
سلول ها با تقسيم شدنى كه به موجب آن هر يك از رشته هاى اين كروموزوم ها از درازا به دو نيمه تقسيم مى گردند، تكثير مى شوند و هر يك از آنها با جذب مواد لازم سيتوپلاسم، خود را به رشته اى كامل تبديل مى كند. بدين ترتيب، دو كروموزوم تشكيل مى يابد كه هر يك از آنها، خود را در پوسته اى هسته اى، پوشش مى دهد تا دوقلو به وجود آيد و سيتوپلاسم را به دو قسمت تقسيم كند و هر كدام از آنها را پرده اى سلولى احاطه مى كند. بدين سان، يك سلول، تبديل به دو سلول و به همين ترتيب، نسل هايى پس از نسل هاى ديگر از سلول هاى همسان تشكيل مى يابند. ۱
سپس در مورد سلول هاى جنسى مى گويد:
اين سلول ها عبارت اند از سلول هاى نطفه اى كه بيضه در مردان و تخمك هاى تخمدان (در زن ها) آنها را ترشح مى كنند. سلول هاى جنسى نيز مانند ساير سلول ها هستند، با اين تفاوت كه آنها از خواصى برخوردارند كه ديگر سلول ها فاقد آنها هستند؛ زيرا در تقسيم پذيرى (تكثير) اخيرشان كه آماده قدرت بر بارورى اند، نوار كروموزومى به دو نيمه تقسيم نمى شود تا هر يك خود را كامل سازد؛ ولى كروموزوم ها سالم مى مانند و نيمى از آنها به هسته يك سلول و نيم ديگر به هسته سلولى ديگر تبديل مى شود. در اين هنگام، هسته سلول جديد، داراى ۲۳كروموزوم است، نه ۲۳جفت. به همين دليل، اين گونه تقسيم شدن، تقسيم شدنِ بُرشى ناميده مى شود و گويى هسته، در آنچه اختصاص به بخش ارثى دارد، نصف هسته است.
هدف از اين كار اين است كه هر گاه سلولِ نطفه رشديافته اى، تخمك رشديافته اى را با شكافتن ديواره غليظ آن بارور ساخت، هسته هر دو به يكديگر مى چسبند و يك هسته ۲۳جفتى ـ يعنى۴۶تايى ـ از كروموزوم ها را تشكيل مى دهند؛ چنان كه در ساير سلول هاى بدن انسان نيز همين گونه است و گويى دو نيمه، به هم چسبيده اند و يك سلول را كه تخمك لقاح يافته است، تشكيل مى دهند و نخستين مراحل جنين، همين است.
آن گاه به بيان تفاوت تكثير شدنِ سلول هاى جنسى با سلول هاى پيكرى پرداخته، مى گويد:
تخمك لقاح يافته، براى تعدادى نسل هاى محدود، شروع به تكثير سلول هايى همسان مى كند و به مجرّد اين كه به مجموعه اى مركب از۲۳ سلول رسيدند، سلول هاى نسل هاى بعد به جهت ها و تخصّص هاى گوناگون و وظايف متفاوت، منشعب مى شوند و به سلول هاى پوست، اعصاب، روده ها و ديگر اعضا تبديل مى شوند؛ يعنى براى به وجود آوردن جنينى داراى بافت و اعضايى گوناگون و متفاوت، رشد ونموّ مى كنند.2
همان گونه كه ملاحظه مى كنيد، وى در تكثير شدن سلول هاى جسم (پيكرى)، به صراحت گفته كه هسته آن رشد مى كند و به دو نيم تقسيم مى شود و مواد لازمِ موجود در سيتوپلاسم را به خود جذب و از آن استفاده مى كند. ايشان تكثير شدن سلول هاى جنسى را نيز بر آن عطف نموده و گفته است: نهايت تفاوت آنها اين است كه تخمك لقاح يافته، داراى۲۳جفت كروموزوم است و تكثير شدن همسانى آنها، به۲۳سلول مى رسد و سپس نسل هاى بعدى به تخصص هاى گوناگون و وظايفى متفاوت، منشعب مى گردند. بنابراين در تكثير شدن سلولِ حاصل شده براى نطفه نيز، هسته به دست آمده از اسپرم و تخمك، نظير ساير سلول هاى بدن، رشد ونموّ مى كند و نتيجه همان مى شود كه ما قبلاً آن را يادآور شديم.
وانگهى اگر فرض شود كه رشد نطفه، بستگى به رشد هسته و سيتوپلاسم آن دارد، بنابراين هر دو زن، هر چند در پديد آمدن نوزادِ پديد آمده به سبب رشد هسته يك تخمك و رشد سيتوپلاسمى ديگر، دخالت دارند، ولى ظاهراً دليلى بر اين كه هر يك از آنها مادرِ اين كودك باشند، وجود ندارد؛ زيرا آنچه از ديدگاه عقلا قطعى و مسلّم است، اين است: زنى كه كودك از تخمك وى به وجود مى آيد، مادرِ اين كودك است و تخمك، سلولى حاوى هسته و سيتوپلاسم است كه پيرامون آن قرار دارد؛ ولى زنى را كه تنها هسته تخمك او يا فقط سيتوپلاسم پيرامون هسته تخمكِ وى، در پديد آمدن كودك دخالت دارد، نمى توان مادرِ نوزاد دانست. بنابراين اين نوزاد بدون مادر است؛ هر چند از پدر برخوردار است و آن دو زن با هم به منزله مادرِ او هستند، و هيچ گونه اشكالى ندارد كه نوزادِ پديد آمده و تولد يافته به اين روش، مادر نداشته باشد.
پی نوشتها:
1. رساله الاستنساخ/۲.
2.همان/۳.
منبع: www.lawnet.ir
پس از فرض اين كه در اين خصوص عملِ حرامى انجام نپذيرد و به بدنِ مرد و زنِ نامحرم نگاه نشود و لمس نگردد، بر اصلِ گرفتن هسته تخمك زنِ فرضى، بلكه هر زنى، مانند زن دوم، همچنين جاى دادن اين هسته برگرفته شده به محلِ هسته ديگر در تخمكى كه هسته اش تخليه شده، دليلى بر حرمت وجود ندارد و مقتضاى اصل عملى، شرعاً و عقلاً جايز بودن اين عمل است، بلكه در تلقيح اين تخمك با اسپرمِ شوهر نيز همين گونه است؛ به اين نحو كه پس از انجام تلقيح، آنچه رشد مى كند تنها، چيزى است كه از هسته زن و شوهر پديد آمده و سيتوپلاسمِ زنِ دوّم فقط در رشد و نموّ اين هسته لقاح يافته، تاثير داشته است و به حسب دقت، به هيچ وجه شبهه وجود زنا به نظر نمى رسد و پيشتر در ذيل مطالبى از برخى اهل سنّت نقل شد كه توهّم حرمتِ تلقيح بدين جهت است كه قياس، چنين اقتضايى دارد و اين سخن كاملاً مردود است. بدين ترتيب، پس از عدم حرمتِ اين تلقيح و عدم ارتكاب زنا توسط مرد، نوزادِ پديد آمده، فرزندِ شرعى مرد است و همه آثار نوزادانى كه از همسرش به روش متعارف و معمولى متولد شده اند، بر اين نوزاد بار مى شود.
در پاسخ پرسش دوم بايد گفت: همسرِ صاحبِ هسته، مادر نوزاد به شمار مى آيد، بر خلاف زنِ صاحبِ سيتوپلاسم؛ اما اين كه همسر،مادرِ آن نوزاد به شمار مى آيد، براى اين است كه نوزاد به وسيله هسته لقاح يافته او با اسپرم شوهرش به روش مشروع، رشد كرده است. از سويى، دخالت تكوينى مادر در به وجود آمدنِ فرزند در توليدمثل معمولى وطبيعى، فراتر از اين نيست كه هسته لقاح يافته وى به گونه اى مشروع رشد كند و به نوزادى تبديل شود. و تغذيه اين هسته از اجزاى بدنِ مادر، تنها غذا دادن به آن ،در مكانى مهياى تغذيه كردن و رشد است، وگرنه هسته لقاح يافته او رشد مى كند تا به صورت فرزندى كامل درآيد. هر گاه غذا دادن، به وسيله اجزاى بدن صاحبِ سيتوپلاسم انجام پذيرد نيز موجبِ دگرگونى مسئله نمى شود؛ بلكه نظير اين است كه نطفه، گرفته شود و در دستگاهى بيرون از رحم و مهياى چنين فوايدى قرار گيرد و از غذاهاى شيميايى يا ديگر غذاها در بيرون، استفاده كند. همان گونه كه ترديدى وجود ندارد خارج كردنِ اين نطفه از رحم زن و تغذيه آن با غذاهاى ياد شده، موجب عدم انتساب نوزاد به زنِ صاحب تخمك نمى شود، در موضوع مورد بحث ما نيز همين گونه است. نهايت امر اين است كه زنِ صاحبِ سيتوپلاسم، تنها غذاى نطفه را داده و آن را در رحم خويش پرورانده است، بى آن كه اقتضايى در كار باشد تا موضوعِ نطفه به طور كلى، دگرگون شود. بنابراين صاحب هسته، مادرِ نوزادى به شمار مى آيد كه صاحبِ سيتوپلاسم آن را به دنيا آورده و رحم دوّم نظير رحم اجاره اى يا دستگاهى در بيرون است.
اين كه گفتيم: زنِ صاحب سيتوپلاسم، مادر نوزاد به شما ر نمى آيد، از مطالبى كه به تازگى يادآور شديم، روشن مى شود؛ زيرا اين زن، تنها نطفه اى را كه مربوط به آن پدر و اين مادر است، تغذيه كرده و رحم وى جايگاهى مناسب براى رشد و نموّ نطفه و تغذيه كردن آن به وسيله رحمِ زنِ دوّم و استفاده اين نطفه از آن محل مناسب است، وگرنه صِرف اين كه سيتوپلاسم رشد نمى كند، بلكه به سان غذاى مناسبى براى رشد نوزاد مزبور است، موجب نمى شود اين نوزاد فرزند اين زن نيز باشد.
به ديگر عبارت، هسته، از غذاها استفاده كرده، رشد مى كند و به دو هسته پوشيده شده در دو سيتوپلاسم تبديل مى گردد و به همين نحو تكثير مى شود تا به صورت نوزادى در مى آيد وسبب تكثير شدن هسته و سيتوپلاسم ها مى شود. بر اين اساس، به هم پيوستن همه اجزاى لازم، همان هسته است و ساير امور، همان غذاهايى است كه اين هسته از آنها استفاده مى كند.
ولى اين كه گفته مى شود: (مادر، همان زنِ صاحبِ تخمك است و در اين جا چون تخمك از دو زن به دست آمده، بنابراين هر دو، صاحب تخمك و مادرِ نوزادند و بدين ترتيب، نوزاد، داراى دو مادر است، پس داراى اشكال است)، ما تسليم اين گفته نمى شويم كه معيار مادرى، صِرفاً تخمكى است كه از زن گرفته شده است؛ بلكه رشد تخمك، معيار مادر شدنِ آن زن است و در اين جا اين معنا در مورد زنِ صاحب هسته قابل تحقق است، نه زنِ صاحب سيتوپلاسم؛ چنان كه قبلاً يادآورى شد.
مطلبى را كه ما يادآور شديم و اظهار داشتيم كه رشد كردن، مربوط به هسته سلول است، دكتر حتموت در رساله خود (استنساخ البشر) (شبيه سازى انسان) به روشنى تصريح كرده و گفته است:
همان گونه كه ساختمان، از قطعات سنگ و قالب هاى آجر ساخته شده، سراسر جسم نيز از سلول تشكيل يافته است. در درون هر سلول هسته اى است كه رازِ فعاليّت حياتى آن سلول به شمار مى آيد و هسته را پرده نازك هسته اى احاطه كرده و درون آن از شبكه اى مركب از ۴۶نوار (رشته) تشكيل يافته است كه اين نوارها رنگ هاى تيره را جذب مى كنند. به همين دليل كروموزوم ناميده مى شوند و بقيه مساحت سلول، حد فاصل ميان هسته و ديواره سلول، سرشار از سيتوپلاسم است و كروموزوم هاى چهل و شش گانه خود، حامل ويژگى ها و صفات وراثتى به شكل دانه هاى اسيدنيوكليك اند كه ژن ناميده مى شوند و از چينش ويژه اى برخوردارند و به حروفِ تشكيل دهنده كلماتى مى مانند كه از آنها نوشتارى كلى به وجود آمده و ويژگى هاى وراثتى را براى بشريت، همچنين صفات وراثتى فردى كه فى حد نفسه ميان مردم نظيرى در طول زمان و مكان، مطابق با او نيست، تشكيل دهند.
سلول ها با تقسيم شدنى كه به موجب آن هر يك از رشته هاى اين كروموزوم ها از درازا به دو نيمه تقسيم مى گردند، تكثير مى شوند و هر يك از آنها با جذب مواد لازم سيتوپلاسم، خود را به رشته اى كامل تبديل مى كند. بدين ترتيب، دو كروموزوم تشكيل مى يابد كه هر يك از آنها، خود را در پوسته اى هسته اى، پوشش مى دهد تا دوقلو به وجود آيد و سيتوپلاسم را به دو قسمت تقسيم كند و هر كدام از آنها را پرده اى سلولى احاطه مى كند. بدين سان، يك سلول، تبديل به دو سلول و به همين ترتيب، نسل هايى پس از نسل هاى ديگر از سلول هاى همسان تشكيل مى يابند. ۱
سپس در مورد سلول هاى جنسى مى گويد:
اين سلول ها عبارت اند از سلول هاى نطفه اى كه بيضه در مردان و تخمك هاى تخمدان (در زن ها) آنها را ترشح مى كنند. سلول هاى جنسى نيز مانند ساير سلول ها هستند، با اين تفاوت كه آنها از خواصى برخوردارند كه ديگر سلول ها فاقد آنها هستند؛ زيرا در تقسيم پذيرى (تكثير) اخيرشان كه آماده قدرت بر بارورى اند، نوار كروموزومى به دو نيمه تقسيم نمى شود تا هر يك خود را كامل سازد؛ ولى كروموزوم ها سالم مى مانند و نيمى از آنها به هسته يك سلول و نيم ديگر به هسته سلولى ديگر تبديل مى شود. در اين هنگام، هسته سلول جديد، داراى ۲۳كروموزوم است، نه ۲۳جفت. به همين دليل، اين گونه تقسيم شدن، تقسيم شدنِ بُرشى ناميده مى شود و گويى هسته، در آنچه اختصاص به بخش ارثى دارد، نصف هسته است.
هدف از اين كار اين است كه هر گاه سلولِ نطفه رشديافته اى، تخمك رشديافته اى را با شكافتن ديواره غليظ آن بارور ساخت، هسته هر دو به يكديگر مى چسبند و يك هسته ۲۳جفتى ـ يعنى۴۶تايى ـ از كروموزوم ها را تشكيل مى دهند؛ چنان كه در ساير سلول هاى بدن انسان نيز همين گونه است و گويى دو نيمه، به هم چسبيده اند و يك سلول را كه تخمك لقاح يافته است، تشكيل مى دهند و نخستين مراحل جنين، همين است.
آن گاه به بيان تفاوت تكثير شدنِ سلول هاى جنسى با سلول هاى پيكرى پرداخته، مى گويد:
تخمك لقاح يافته، براى تعدادى نسل هاى محدود، شروع به تكثير سلول هايى همسان مى كند و به مجرّد اين كه به مجموعه اى مركب از۲۳ سلول رسيدند، سلول هاى نسل هاى بعد به جهت ها و تخصّص هاى گوناگون و وظايف متفاوت، منشعب مى شوند و به سلول هاى پوست، اعصاب، روده ها و ديگر اعضا تبديل مى شوند؛ يعنى براى به وجود آوردن جنينى داراى بافت و اعضايى گوناگون و متفاوت، رشد ونموّ مى كنند.2
همان گونه كه ملاحظه مى كنيد، وى در تكثير شدن سلول هاى جسم (پيكرى)، به صراحت گفته كه هسته آن رشد مى كند و به دو نيم تقسيم مى شود و مواد لازمِ موجود در سيتوپلاسم را به خود جذب و از آن استفاده مى كند. ايشان تكثير شدن سلول هاى جنسى را نيز بر آن عطف نموده و گفته است: نهايت تفاوت آنها اين است كه تخمك لقاح يافته، داراى۲۳جفت كروموزوم است و تكثير شدن همسانى آنها، به۲۳سلول مى رسد و سپس نسل هاى بعدى به تخصص هاى گوناگون و وظايفى متفاوت، منشعب مى گردند. بنابراين در تكثير شدن سلولِ حاصل شده براى نطفه نيز، هسته به دست آمده از اسپرم و تخمك، نظير ساير سلول هاى بدن، رشد ونموّ مى كند و نتيجه همان مى شود كه ما قبلاً آن را يادآور شديم.
وانگهى اگر فرض شود كه رشد نطفه، بستگى به رشد هسته و سيتوپلاسم آن دارد، بنابراين هر دو زن، هر چند در پديد آمدن نوزادِ پديد آمده به سبب رشد هسته يك تخمك و رشد سيتوپلاسمى ديگر، دخالت دارند، ولى ظاهراً دليلى بر اين كه هر يك از آنها مادرِ اين كودك باشند، وجود ندارد؛ زيرا آنچه از ديدگاه عقلا قطعى و مسلّم است، اين است: زنى كه كودك از تخمك وى به وجود مى آيد، مادرِ اين كودك است و تخمك، سلولى حاوى هسته و سيتوپلاسم است كه پيرامون آن قرار دارد؛ ولى زنى را كه تنها هسته تخمك او يا فقط سيتوپلاسم پيرامون هسته تخمكِ وى، در پديد آمدن كودك دخالت دارد، نمى توان مادرِ نوزاد دانست. بنابراين اين نوزاد بدون مادر است؛ هر چند از پدر برخوردار است و آن دو زن با هم به منزله مادرِ او هستند، و هيچ گونه اشكالى ندارد كه نوزادِ پديد آمده و تولد يافته به اين روش، مادر نداشته باشد.
پی نوشتها:
1. رساله الاستنساخ/۲.
2.همان/۳.
منبع: www.lawnet.ir