پرسش :
اگر با گرفتن سلولى از بدن مردى، اقدام به شبيه سازى سنّتى نمايد و آن سلول را جايگزين هسته تخمك همسرش كه هسته آن تخليه شده، سازد، بنا بر جايز بودن اين نوع شبيه سازى ـ چنان كه از مطالب گذشته استفاده مى شود ـ آيا اين نوزاد فرزند ِزن و شوهر است يا تنها فرزند شوهر؟ همچنين هرگاه سلول، از بدن زنى گرفته شود و جايگزين هسته تخمك زنى ديگر شود، آيا هر دو زن، مادرِ نوزاد به شمار مى آيند؟ يا مادرش، همان زنِ صاحبِ سلول است؟
پاسخ :
آنچه با تكثيرشدن، رشد ونموّ مى كند، همان هسته نطفه است و سيتوپلاسم موجود پيرامون آن به منزله غذاى آن هسته تلقّى مى شود. در اين جا فرض ما بر اين است كه سلولِ شوهر، جايگزين هسته گردد. بنابراين سلول وى همان است كه با تكثير شدن، رشد و نموّ مى كند و آنچه از تخمك ِزن باقى مى ماند، تنها همان سيتوپلاسمى است كه نقش آن تنها اين است كه سلول به وسيله آن تغذيه مى كند. بنابراين بى ترديد، نوزاد پديدآمده از تخمكِ لقاح يافته، همان سلولِ شوهر است و تخمك زن در اين جا نقشى جز تغذيه آن سلول ندارد و اين امر سبب نمى شود كه رشد كننده، همان سيتوپلاسم باشد. در اين جا همسر، دخالتى همانند دخالتش در رشد تخمكِ لقاح يافته با اسپرم شوهرش ندارد. بدين سان، همسر، مادرِ نوزاد به شمار نمى آيد و نوزاد تنها، فرزندِ پدر است كه همان شوهرِ زن است، ولى داراى مادرِ نَسَبى نيست. آرى، چون اين سلول از بدن و رحم زن تغذيه نموده و بنا به آنچه گاهى از روايات برمى آيد و دليل اصلى حرمت بر اثر شير دادن را پديد آمدن خون و روييدن گوشت نوزاد با شير دانسته اند، اين زن مادر رضاعى او به شمار مى آيد و بى ترديد اصلِ ياد شده در اين جا موجود است. بنابراين اين زن مادر رضاعى اوخواهد بود.
ولى شما در مباحث قبلى پى برديد به صِرف اين كه روييدن گوشت نوزاد از بدنِ زن شيرده صورت گرفته، موجب به وجود آمدن حرمت نمى شود؛ بلكه شارع، افزون بر شرايط ياد شده، شرايط تعبدى ديگرى را نيز براى به وجود آمدن حرمت، معتبر دانسته كه در شير مورد استفاده نوزاد وجود دارد و نمى توان از آن الغاى خصوصيت نمود و به هر چيزى كه سبب روييدن گوشت و خون نوزاد به وسيله بدن ديگرى مى شود، آن را تعميم داد. به همين دليل حق اين است كه اين زن مادرِ رضاعى او به شمار نمى آيد.
از مطالبى كه يادآور شديم، پاسخ پرسش دوم نيز مشخص مى شود؛ زيرا مقتضاى سخن ما اين بود كه نوزاد، در پرسش دوّم، كودك ِزنِ صاحب سلول تلقّى مى شود و زنِ صاحبِ تخمكى كه هسته تخمكش تخليه شده، نه مادر نَسَبى اين كودك است، نه مادر رضاعى او.
از موضوعات بيان شده، پى مى بريد كه هرگاه سلولى از بدن زنى گرفته شود و هسته تخمك خودش، تخليه و اين سلول، جايگزين هسته گردد و سلول رشد نمايد، چون اين سلول از بدن خودِ زن گرفته شده و مرد ديگرى اعم از شوهر يا غير شوهر درآن دخالتى نداشته است، كودك ِبه دست آمده از اين شيوه، فرزندِ اين زن است و او مادرِ كودك به شمار مى آيد؛ زيرا اين كودك از اجزاى بدن خودش به وجود آمده. بنابراين وى به طور كامل در به وجود آمدنِ كودك دخالت داشته و اصلاً داراى پدر نيست و در سخنان قبلى ما گذشت كه اگر كودكى بدون پدر باشد، با اين كه از وجود مادر برخوردار است و يا برعكس، اشكالى به وجود نخواهد آمد.
بدين ترتيب، فرزند، در اين صورت و نظير آن يا داراى مادرِ نَسَبى است و از پدر برخوردار نيست و يا داراى پدرى نَسَبى است و از وجود مادر بى بهره است. بر اين اساس، فرزندانِ مادر يا فرززندان پدر، برادران كودك تلقّى مى شوند. به همين ترتيب در فرض نخست (از ناحيه مادر) داراى دايى و خاله و در فرض دوم (از ناحيه پدر) عمو و عمّه خواهدبود و در مورد ساير نزديكانِ نَسَبى نيز به تناسبِ مورد، همين گونه است و در هر موردى، حكم آن در خصوص جواز و حرمتِ نگاه كردن، جواز و حرمتِ ازدواج و ارث بردن يا نبردن آنها از يكديگر و ديگر موارد، بر آن مترتب خواهد شد.
منبع: www.lawnet.ir
آنچه با تكثيرشدن، رشد ونموّ مى كند، همان هسته نطفه است و سيتوپلاسم موجود پيرامون آن به منزله غذاى آن هسته تلقّى مى شود. در اين جا فرض ما بر اين است كه سلولِ شوهر، جايگزين هسته گردد. بنابراين سلول وى همان است كه با تكثير شدن، رشد و نموّ مى كند و آنچه از تخمك ِزن باقى مى ماند، تنها همان سيتوپلاسمى است كه نقش آن تنها اين است كه سلول به وسيله آن تغذيه مى كند. بنابراين بى ترديد، نوزاد پديدآمده از تخمكِ لقاح يافته، همان سلولِ شوهر است و تخمك زن در اين جا نقشى جز تغذيه آن سلول ندارد و اين امر سبب نمى شود كه رشد كننده، همان سيتوپلاسم باشد. در اين جا همسر، دخالتى همانند دخالتش در رشد تخمكِ لقاح يافته با اسپرم شوهرش ندارد. بدين سان، همسر، مادرِ نوزاد به شمار نمى آيد و نوزاد تنها، فرزندِ پدر است كه همان شوهرِ زن است، ولى داراى مادرِ نَسَبى نيست. آرى، چون اين سلول از بدن و رحم زن تغذيه نموده و بنا به آنچه گاهى از روايات برمى آيد و دليل اصلى حرمت بر اثر شير دادن را پديد آمدن خون و روييدن گوشت نوزاد با شير دانسته اند، اين زن مادر رضاعى او به شمار مى آيد و بى ترديد اصلِ ياد شده در اين جا موجود است. بنابراين اين زن مادر رضاعى اوخواهد بود.
ولى شما در مباحث قبلى پى برديد به صِرف اين كه روييدن گوشت نوزاد از بدنِ زن شيرده صورت گرفته، موجب به وجود آمدن حرمت نمى شود؛ بلكه شارع، افزون بر شرايط ياد شده، شرايط تعبدى ديگرى را نيز براى به وجود آمدن حرمت، معتبر دانسته كه در شير مورد استفاده نوزاد وجود دارد و نمى توان از آن الغاى خصوصيت نمود و به هر چيزى كه سبب روييدن گوشت و خون نوزاد به وسيله بدن ديگرى مى شود، آن را تعميم داد. به همين دليل حق اين است كه اين زن مادرِ رضاعى او به شمار نمى آيد.
از مطالبى كه يادآور شديم، پاسخ پرسش دوم نيز مشخص مى شود؛ زيرا مقتضاى سخن ما اين بود كه نوزاد، در پرسش دوّم، كودك ِزنِ صاحب سلول تلقّى مى شود و زنِ صاحبِ تخمكى كه هسته تخمكش تخليه شده، نه مادر نَسَبى اين كودك است، نه مادر رضاعى او.
از موضوعات بيان شده، پى مى بريد كه هرگاه سلولى از بدن زنى گرفته شود و هسته تخمك خودش، تخليه و اين سلول، جايگزين هسته گردد و سلول رشد نمايد، چون اين سلول از بدن خودِ زن گرفته شده و مرد ديگرى اعم از شوهر يا غير شوهر درآن دخالتى نداشته است، كودك ِبه دست آمده از اين شيوه، فرزندِ اين زن است و او مادرِ كودك به شمار مى آيد؛ زيرا اين كودك از اجزاى بدن خودش به وجود آمده. بنابراين وى به طور كامل در به وجود آمدنِ كودك دخالت داشته و اصلاً داراى پدر نيست و در سخنان قبلى ما گذشت كه اگر كودكى بدون پدر باشد، با اين كه از وجود مادر برخوردار است و يا برعكس، اشكالى به وجود نخواهد آمد.
بدين ترتيب، فرزند، در اين صورت و نظير آن يا داراى مادرِ نَسَبى است و از پدر برخوردار نيست و يا داراى پدرى نَسَبى است و از وجود مادر بى بهره است. بر اين اساس، فرزندانِ مادر يا فرززندان پدر، برادران كودك تلقّى مى شوند. به همين ترتيب در فرض نخست (از ناحيه مادر) داراى دايى و خاله و در فرض دوم (از ناحيه پدر) عمو و عمّه خواهدبود و در مورد ساير نزديكانِ نَسَبى نيز به تناسبِ مورد، همين گونه است و در هر موردى، حكم آن در خصوص جواز و حرمتِ نگاه كردن، جواز و حرمتِ ازدواج و ارث بردن يا نبردن آنها از يكديگر و ديگر موارد، بر آن مترتب خواهد شد.
منبع: www.lawnet.ir