پرسش :
شبهه: «حقيقت» با آزادي مطلق دست نيافتني است.
پاسخ :
نظرية نسبيت با نسبي گرايي با قدمتي چند هزار ساله از جمله نظريات كهني است كه با رويكردي پوچ پندارانه به جهان هستي،سرنوشت انسان ها را در هاله اي از ابهام و ترديد فرو برد.
سوفسطاييان به عنوان صاحبان اوليه اين ديدگاه نخستين كساني بودند كه از دست نيافتني بودن حقيقت سخن به ميان آوردند و با طرح اين ادعا كه التزام به هيچ چيز در قالب حقيقت صحيح نيست عملاً شالوده ظن و ترديد، تزلزل و پوچ پنداري نسبت به همه چيز و همه كس را در تعاملات اجتماعي بنا نهادند غافل از اينكه اين رويكرد اساس تمام نظريه ها و گزاره ها حتي خود نظريه نسبي گرايي را متزلزل مي ساخت و صاحبان اين ديدگاه را در اثبات ادعاي خويش ناتوان مي نمود كه چنين هم شد.
نسبيت گرايي به دليل بي محتوايي، خلاءمفاهيم بنيادي تضادهاي دروني اش براي اهل نظر و انديشه جاذبه اي نداشت و به جز در ميان سوفسطاييان و برخي پيروان و هم فكران ايشان طرفداران محكم نيافت لكن با گذشت ايام همين نظريه ميان تهي به عنوان بهترين دستاويز گروه هاي الحادي و مخالفان حاكميّت دين و اخلاق در غرب قرار گرفت تا با تضعيف آموزه هاي ديني و اخلاقي، الحاد،بي بندوباري و فساد اخلاقي را در جوامع انساني رواج دهند. به دنبال آن ديري نپاييد كه نظريه مذكور به طرق گوناگون در جوامع شرقي خاصه ميان برخي تحصيل كردگان در غرب و يا پيروان و شيفتگان آن سامان كه تمايلي به حضور آموزه هاي ديني و اخلاقي در متن جامعه نداشتند نيز رواج يافت و ايشان بدون توجه به تمايزات عميق فرهنگي و ديني ميان دو مليت غربي و شرقي و آثار مخرب بر جاي مانده از آن در غرب، كوركورانه به ترويج و تبليغ و تكرار ادعاي صاحبان اين نظريه روي آوردند. اخيراً آقاي دكتر عبدالكريم سروش با ارسال مقاله اي به سمينار آكادمي علوم انساني دانشگاه تهران با طرح مطالبي اين ادعا را تكرار و به دفاع از كليت آن برخاست كه در ادامه به نقد و بررسي برخي مطالب ارايه شده در اين مقاله خواهيم پرداخت.[1]
ايشان ابتدا با طرح سؤالي از چيستي حقيقت تلاش مي كند چهره اي مبهم و نامعلوم از حقيقت ارايه دهد وي با طرح اين ادعا كه «اگر حقيقت آشكار بود اين همه نزاع ديني و فلسفي وجود نداشت و ميان هفتاد و دو ملت جنگ در نمي گرفت». نتيجه مي گيرد كه گويا مشكل اساسي جامعة ما فقدان آزادي در مسير كشف و راه يابي به حقيقت است و لذا با اين شعار نمادين كه «آزادي ما را به حقيقت خواهد رساند و حقيقت جويي به آزادي به تمام قامت آن نياز دارد و لذا هيچ قيد و بندي حتي در انجام خطاها و لغزش ها نبايد وجود داشته باشد، تمام همّ و غمّ خود را نيز بر اين نكته معطوف مي دارد كه به دانشجويان بگويد بايد بر فرض نامعلوم بودن حقيقت تمام قيد و بندها را گسست و با آزادي كامل در جستجوي آنچه كه وي آن را «حقيقت» مي نامد برخاست!
1. در پاسخ به اين ادعا ابتدا بايد اذعان نمود «نفي مطلق حقيقت» و «نسبي پنداشتن همه چيز» ما را محكوم به زندگي در جهان آن چنان آشفته و بي معنايي مي سازد كه هم اينك غرب به آن گرفتار آمده است. نتيجه طبيعي اعتقاد به نسبيت گرايي آن است كه به هيچ امر خير يا شرّي معتقد نشويم هيچ فعلي را به يقين زشت يا نيك ندانيم فاعل افعال نيك يا زشت را تمجيد يا سرزنش نكنيم و... به راستي آيا اين همه خلاف وجدان و بديهيات عقلي بشر نيست آيا در اين صورت هيچ گفتماني قابل دفاع خواهد بود و آيا بطور كلي همه چيز در ورطه «نسبيت گرايي» جايگاه واقعي خود را از دست نخواهد داد قهراً هيچ منطق سليمي به چنين پيامدهاي بحران زايي رضايت نخواهد داد. واقعيت آن است كه امروزه بسياري از محققان علوم اجتماعي غرب نيز چنين نتايجي را نمي پذيرند آنان اذعان مي كنند كه نفي مطلق حقيقت و نسبي پنداشتن تمام گزاره هاي مربوط به زندگي اجتماعي بشر عاملي در پراكندگي و عدم ثبات ساختارها و روابط اجتماعي بوده و به كنار نهادن مفهوم ايدئولوژي و ناتواني يا بي ميلي در تحليل نهادهاي اجتماعي و سياسي منجر شده است.[2]
2. طرح آزادانه مباحث علمي و شبهات گوناگون اگر واقعاً براي راهيابي به حقيقت و فارغ از حبّ و بغض هاي شخصي باشد نه تنها هيچ انديشمند ديني منكر آن نيست كه اتفاقاً همين امر مورد تشويق و تأكيد فراوان نيز بوده است.[3] اما اگر بنا باشد كه اين آزادي دستاويزي براي توهين، تمسخر و بي حرمتي به افراد قرار گرفته و تفرقه افكني و تخريب وفاق ملي را در پي داشته باشد نه تنها در دين اسلام كه در هيچ يك از مكاتب به اصطلاح مدافع آزادي نيز جايگاهي ندارد تا آنجا كه اين مكاتب نيز آزادي را ـ لااقل در تئوري ـ محدود به احترام نهادن به آزادي ديگران دانسته و تا جايي كه باعث سلب آزادي غير نشود به رسميت مي شناسند.
و اگر منظور از اين آزادي، رهايي از قيد و بندهاي اخلاقي، قانوني و شرعي و يا به تعبير دكتر سروش «آزادي تمام قامت» در مسير جستجوي حقيقت و آزاد نهادن افراد براي انجام هرگونه خطا و انحرافي در اين مسير باشد حداقل تجربه بشري تاكنون چنين نظري را تأييد نكرده است كه كسي بتواند با اين آزادي به حقيقت دست يابد مگر اين كه ايشان با پيش فرض قبلي اش مبني بر «نامعلوم بودن حقيقت» بخواهد اعلام كند كه نتايج آزادانه و بي قيد و شرط اين جستجو هر چه باشد بايد به عنوان حقيقت پذيرفت!
اما واقعيت امر آن است كه در چند قرن اخير ليبراليسم غرب اين مسير را پيمود و هم اينك تجربه تلخ خود را در معرض قضاوت جهانيان قرار داده است. امروزه ترور، خشونت، ياغيگري، بحران معنويت و اخلاق و... مهم ترين دستاورد ليبرال دموكراسي و پيامد طبيعي آزادي بي قيد و شرط نسبت به تعهدات اخلاقي و تقيدات ديني است. به راستي گسستن قيد و بندهاي اخلاقي و آزادي بي قيد و شرط در اين مسير به كشف كدام حقيقت منجر شد؟
به اعتراف بسياري از انديشمندان غرب اين آزادي، شهوت، خودپرستي و منافع شخصي را جايگزين انديشه و خرد ناب بشري ساخته است.[4] آيا بدون در اختيار داشتن ابزار خرد و انديشه مي توان حقيقتي را بازشناخت؟
3. دكتر سروش در بخش پاياني مقاله خود و در راستاي نفي وجود يا آشكار نبودن حقيقت، كينه توزانه انديشمندان حوزوي را هدف قرار داده و چنين ادعا مي كند:
«... خنده دار از اين چيزي نيست كه كساني اينك از حوزه به دانشگاه مي آيند تا به خيال خود حقايق كشف شده و ثابت شده و انبار شده در جاي ديگر را براي دانشگاهيان به ارمغان بياورند و از آنان تسليم و تعبد بطلبند، دانشگاهيان بايد اين خرمن تعبد و تسليم را به صاعقه سؤال بسوزانند...»![5]
استفاده از چنين ادبيات نگارش ضمن آن كه ميزان درك و ادب نگارنده را نشان مي دهد حاكي از اوج حسادت و كينه توزي وي نسبت به حضور روحانيت در دانشگاه نيز هست با اين همه تذكر دو نكته خالي از وجه نيست.
نخست آن كه حوزه و دانشگاه به عنوان دو مرجع معتبر علمي در جامعة اسلامي همواره شاهد حضور دو قشر حوزوي و دانشگاهي در اين دو محفل علمي و تبادل آراء و نظرات آن دو با يكديگر بوده است اگر موضوعات مربوط به علوم حوزوي توسط حوزويان در دانشگاه مطرح ميشود در مقابل، انديشمندان دانشگاهي نيز در حوزه هاي علوم ديني به طرح مباني و ديدگاه هاي خود پيرامون علوم تحت تخصص خويش مي پردازند بي آن كه يكي ديگري را به تسليم و تعبد و پذيرش بي چون و چرا وا دارد.
دوم آن كه انديشمندان حوزوي خود بزرگترين مشوق تحقيق و پژوهش و طرح مباحث و سؤالات علمي از سوي اقشار مختلف از جمله قشر دانشگاهي بوده اند و اساساً طرح سؤال و شبهه به منظور شفاف تر شدن ابعاد معلومات ذهني انسان همواره مورد تشويق و ترغيب حوزويان قرار داشته و ايشان خود تحسين پيش گامان در اين مسير بوده اند در ساليان اخير مراكز متعددي توسط حوزه هاي علميه و مراجع عظام تقليد صرفاًبه منظور پاسخ گويي به شبهات و سؤالات مختلف و ترغيب و تشويق قشرهاي مختلف اجتماعي در اين ارتباط تأسيس گرديد با اين توصيف دانشجويان به توصيه افراد معلوم الحالي چون سروش براي طرح سؤال از حوزويان نيازي ندارند كه انديشمندان حوزوي همواره از اين امر استقبال نموده اند.
[1] . سايت ادوار نيوز، عبدالكريم سروش، معبر حقيقت است.
[2] . ديويد مارش و جري استوكر،روش و نظريه در علوم سياسي، ترجمه امير محمد حاجي يوسفي، 1378، ص 213 ـ 220.
[3] . از نظر اسلام و نظام اسلامي سوء استفاده از نام آزادي براي اغوا، فريب يا تمسخر عقايد و ارزش هاي ديني افراد و برهم زدن نظم عمومي پذيرفتني نيست و الا آزادي در چارچوب قوانين ديني و حكومتي از اصول مسلمي است كه قانون اساسي نيز بر آن تأكيد نموده است. (اصل 9).
[4] . ر. ك: سيد محمد علي مدرسي، ديدگاه جمعي از دانشمندان غربي در نقد تمدن غرب، قم، انتشارات شفق، 1382،ص 90.
[5] . همان.
www.andisheqom.com
نظرية نسبيت با نسبي گرايي با قدمتي چند هزار ساله از جمله نظريات كهني است كه با رويكردي پوچ پندارانه به جهان هستي،سرنوشت انسان ها را در هاله اي از ابهام و ترديد فرو برد.
سوفسطاييان به عنوان صاحبان اوليه اين ديدگاه نخستين كساني بودند كه از دست نيافتني بودن حقيقت سخن به ميان آوردند و با طرح اين ادعا كه التزام به هيچ چيز در قالب حقيقت صحيح نيست عملاً شالوده ظن و ترديد، تزلزل و پوچ پنداري نسبت به همه چيز و همه كس را در تعاملات اجتماعي بنا نهادند غافل از اينكه اين رويكرد اساس تمام نظريه ها و گزاره ها حتي خود نظريه نسبي گرايي را متزلزل مي ساخت و صاحبان اين ديدگاه را در اثبات ادعاي خويش ناتوان مي نمود كه چنين هم شد.
نسبيت گرايي به دليل بي محتوايي، خلاءمفاهيم بنيادي تضادهاي دروني اش براي اهل نظر و انديشه جاذبه اي نداشت و به جز در ميان سوفسطاييان و برخي پيروان و هم فكران ايشان طرفداران محكم نيافت لكن با گذشت ايام همين نظريه ميان تهي به عنوان بهترين دستاويز گروه هاي الحادي و مخالفان حاكميّت دين و اخلاق در غرب قرار گرفت تا با تضعيف آموزه هاي ديني و اخلاقي، الحاد،بي بندوباري و فساد اخلاقي را در جوامع انساني رواج دهند. به دنبال آن ديري نپاييد كه نظريه مذكور به طرق گوناگون در جوامع شرقي خاصه ميان برخي تحصيل كردگان در غرب و يا پيروان و شيفتگان آن سامان كه تمايلي به حضور آموزه هاي ديني و اخلاقي در متن جامعه نداشتند نيز رواج يافت و ايشان بدون توجه به تمايزات عميق فرهنگي و ديني ميان دو مليت غربي و شرقي و آثار مخرب بر جاي مانده از آن در غرب، كوركورانه به ترويج و تبليغ و تكرار ادعاي صاحبان اين نظريه روي آوردند. اخيراً آقاي دكتر عبدالكريم سروش با ارسال مقاله اي به سمينار آكادمي علوم انساني دانشگاه تهران با طرح مطالبي اين ادعا را تكرار و به دفاع از كليت آن برخاست كه در ادامه به نقد و بررسي برخي مطالب ارايه شده در اين مقاله خواهيم پرداخت.[1]
ايشان ابتدا با طرح سؤالي از چيستي حقيقت تلاش مي كند چهره اي مبهم و نامعلوم از حقيقت ارايه دهد وي با طرح اين ادعا كه «اگر حقيقت آشكار بود اين همه نزاع ديني و فلسفي وجود نداشت و ميان هفتاد و دو ملت جنگ در نمي گرفت». نتيجه مي گيرد كه گويا مشكل اساسي جامعة ما فقدان آزادي در مسير كشف و راه يابي به حقيقت است و لذا با اين شعار نمادين كه «آزادي ما را به حقيقت خواهد رساند و حقيقت جويي به آزادي به تمام قامت آن نياز دارد و لذا هيچ قيد و بندي حتي در انجام خطاها و لغزش ها نبايد وجود داشته باشد، تمام همّ و غمّ خود را نيز بر اين نكته معطوف مي دارد كه به دانشجويان بگويد بايد بر فرض نامعلوم بودن حقيقت تمام قيد و بندها را گسست و با آزادي كامل در جستجوي آنچه كه وي آن را «حقيقت» مي نامد برخاست!
1. در پاسخ به اين ادعا ابتدا بايد اذعان نمود «نفي مطلق حقيقت» و «نسبي پنداشتن همه چيز» ما را محكوم به زندگي در جهان آن چنان آشفته و بي معنايي مي سازد كه هم اينك غرب به آن گرفتار آمده است. نتيجه طبيعي اعتقاد به نسبيت گرايي آن است كه به هيچ امر خير يا شرّي معتقد نشويم هيچ فعلي را به يقين زشت يا نيك ندانيم فاعل افعال نيك يا زشت را تمجيد يا سرزنش نكنيم و... به راستي آيا اين همه خلاف وجدان و بديهيات عقلي بشر نيست آيا در اين صورت هيچ گفتماني قابل دفاع خواهد بود و آيا بطور كلي همه چيز در ورطه «نسبيت گرايي» جايگاه واقعي خود را از دست نخواهد داد قهراً هيچ منطق سليمي به چنين پيامدهاي بحران زايي رضايت نخواهد داد. واقعيت آن است كه امروزه بسياري از محققان علوم اجتماعي غرب نيز چنين نتايجي را نمي پذيرند آنان اذعان مي كنند كه نفي مطلق حقيقت و نسبي پنداشتن تمام گزاره هاي مربوط به زندگي اجتماعي بشر عاملي در پراكندگي و عدم ثبات ساختارها و روابط اجتماعي بوده و به كنار نهادن مفهوم ايدئولوژي و ناتواني يا بي ميلي در تحليل نهادهاي اجتماعي و سياسي منجر شده است.[2]
2. طرح آزادانه مباحث علمي و شبهات گوناگون اگر واقعاً براي راهيابي به حقيقت و فارغ از حبّ و بغض هاي شخصي باشد نه تنها هيچ انديشمند ديني منكر آن نيست كه اتفاقاً همين امر مورد تشويق و تأكيد فراوان نيز بوده است.[3] اما اگر بنا باشد كه اين آزادي دستاويزي براي توهين، تمسخر و بي حرمتي به افراد قرار گرفته و تفرقه افكني و تخريب وفاق ملي را در پي داشته باشد نه تنها در دين اسلام كه در هيچ يك از مكاتب به اصطلاح مدافع آزادي نيز جايگاهي ندارد تا آنجا كه اين مكاتب نيز آزادي را ـ لااقل در تئوري ـ محدود به احترام نهادن به آزادي ديگران دانسته و تا جايي كه باعث سلب آزادي غير نشود به رسميت مي شناسند.
و اگر منظور از اين آزادي، رهايي از قيد و بندهاي اخلاقي، قانوني و شرعي و يا به تعبير دكتر سروش «آزادي تمام قامت» در مسير جستجوي حقيقت و آزاد نهادن افراد براي انجام هرگونه خطا و انحرافي در اين مسير باشد حداقل تجربه بشري تاكنون چنين نظري را تأييد نكرده است كه كسي بتواند با اين آزادي به حقيقت دست يابد مگر اين كه ايشان با پيش فرض قبلي اش مبني بر «نامعلوم بودن حقيقت» بخواهد اعلام كند كه نتايج آزادانه و بي قيد و شرط اين جستجو هر چه باشد بايد به عنوان حقيقت پذيرفت!
اما واقعيت امر آن است كه در چند قرن اخير ليبراليسم غرب اين مسير را پيمود و هم اينك تجربه تلخ خود را در معرض قضاوت جهانيان قرار داده است. امروزه ترور، خشونت، ياغيگري، بحران معنويت و اخلاق و... مهم ترين دستاورد ليبرال دموكراسي و پيامد طبيعي آزادي بي قيد و شرط نسبت به تعهدات اخلاقي و تقيدات ديني است. به راستي گسستن قيد و بندهاي اخلاقي و آزادي بي قيد و شرط در اين مسير به كشف كدام حقيقت منجر شد؟
به اعتراف بسياري از انديشمندان غرب اين آزادي، شهوت، خودپرستي و منافع شخصي را جايگزين انديشه و خرد ناب بشري ساخته است.[4] آيا بدون در اختيار داشتن ابزار خرد و انديشه مي توان حقيقتي را بازشناخت؟
3. دكتر سروش در بخش پاياني مقاله خود و در راستاي نفي وجود يا آشكار نبودن حقيقت، كينه توزانه انديشمندان حوزوي را هدف قرار داده و چنين ادعا مي كند:
«... خنده دار از اين چيزي نيست كه كساني اينك از حوزه به دانشگاه مي آيند تا به خيال خود حقايق كشف شده و ثابت شده و انبار شده در جاي ديگر را براي دانشگاهيان به ارمغان بياورند و از آنان تسليم و تعبد بطلبند، دانشگاهيان بايد اين خرمن تعبد و تسليم را به صاعقه سؤال بسوزانند...»![5]
استفاده از چنين ادبيات نگارش ضمن آن كه ميزان درك و ادب نگارنده را نشان مي دهد حاكي از اوج حسادت و كينه توزي وي نسبت به حضور روحانيت در دانشگاه نيز هست با اين همه تذكر دو نكته خالي از وجه نيست.
نخست آن كه حوزه و دانشگاه به عنوان دو مرجع معتبر علمي در جامعة اسلامي همواره شاهد حضور دو قشر حوزوي و دانشگاهي در اين دو محفل علمي و تبادل آراء و نظرات آن دو با يكديگر بوده است اگر موضوعات مربوط به علوم حوزوي توسط حوزويان در دانشگاه مطرح ميشود در مقابل، انديشمندان دانشگاهي نيز در حوزه هاي علوم ديني به طرح مباني و ديدگاه هاي خود پيرامون علوم تحت تخصص خويش مي پردازند بي آن كه يكي ديگري را به تسليم و تعبد و پذيرش بي چون و چرا وا دارد.
دوم آن كه انديشمندان حوزوي خود بزرگترين مشوق تحقيق و پژوهش و طرح مباحث و سؤالات علمي از سوي اقشار مختلف از جمله قشر دانشگاهي بوده اند و اساساً طرح سؤال و شبهه به منظور شفاف تر شدن ابعاد معلومات ذهني انسان همواره مورد تشويق و ترغيب حوزويان قرار داشته و ايشان خود تحسين پيش گامان در اين مسير بوده اند در ساليان اخير مراكز متعددي توسط حوزه هاي علميه و مراجع عظام تقليد صرفاًبه منظور پاسخ گويي به شبهات و سؤالات مختلف و ترغيب و تشويق قشرهاي مختلف اجتماعي در اين ارتباط تأسيس گرديد با اين توصيف دانشجويان به توصيه افراد معلوم الحالي چون سروش براي طرح سؤال از حوزويان نيازي ندارند كه انديشمندان حوزوي همواره از اين امر استقبال نموده اند.
[1] . سايت ادوار نيوز، عبدالكريم سروش، معبر حقيقت است.
[2] . ديويد مارش و جري استوكر،روش و نظريه در علوم سياسي، ترجمه امير محمد حاجي يوسفي، 1378، ص 213 ـ 220.
[3] . از نظر اسلام و نظام اسلامي سوء استفاده از نام آزادي براي اغوا، فريب يا تمسخر عقايد و ارزش هاي ديني افراد و برهم زدن نظم عمومي پذيرفتني نيست و الا آزادي در چارچوب قوانين ديني و حكومتي از اصول مسلمي است كه قانون اساسي نيز بر آن تأكيد نموده است. (اصل 9).
[4] . ر. ك: سيد محمد علي مدرسي، ديدگاه جمعي از دانشمندان غربي در نقد تمدن غرب، قم، انتشارات شفق، 1382،ص 90.
[5] . همان.
www.andisheqom.com