پرسش :
آيا تمدن غرب با اصول اخلاقي سازگار است؟
پاسخ :
پايه و اساس تفكر و تمدن غرب كه امروزه بر جوامع غربي حكمفرماست، زاييدهي افكار متفكران و دانشمنداني است كه شايد هيچ پايبندي به دين نداشتند. اگر نتوانيم اين ادعا را تعميم دهيم، حداقل در امور سياسي و اجتماعي غرب اين چنين است. به همين خاطر ميتوان گفت كه آنچه امروزه در غرب به عنوان تمدن غربي معروف است با آنچه كه تعاليم مسيح پيامبر(ع) ناميده ميشود، بسيار متفاوت است، پس هرگز نميتوان تمدن غرب را همان تمدن و فرهنگي دانست كه حضرت عيسي(ع) از جانب خداوند به ارمغان آوردند. بهترين نشانهي تفاوت تمدن عيسوي با تمدن فعلي حاكم بر جوامع به ظاهر مسيحي غرب، قوانين غير انساني است كه بر آنان حاكم است؛ به عنوان مثال، اساس روش آنان بر پايهي مساوات همه جانبهي زن با مرد در حقوق قرار داده شده است كه اين با اصل خلقت انسان مخالف است. علامه(ره) با توجه به همين مقررات حاكم بر جامعههاي غربي ميفرمايند:
بناي تمدن امروز غرب بر اساسي چيده شد كه با فطرت انساني سازگار نيست.[1]
ايشان دليل دوري تمدن غربي با فطرت بشري را در قوانيني ميدانند كه صرفاً اجتماعي و مدني است و شامل خانواده كه زندگي و حيات محدودتري از اجتماع است، نميشود. به همين جهت مسئلهي ازدواج براي آنان يك نوع اشتراك در عيش است و به هيچ وجه سخني از رعايت مسائل زناشويي، تربيت فرزندان، حقوق همسرداري، ارث و امثال آن مطرح نيست؛ در حالي كه كيفيت و چگونگي خلقت زن و مرد از طرف خداوند متعال براي حفظ بقاي نوع بشري است و براي بقاي او ميبايست مقررات و قوانيني باشد كه عفت و پاكدامني و شخصيت انسانياش محفوظ بماند و نيز زندگي خانوادگي بازيچه قرار نگيرد.[2]
تفاوت عمدهي تمدن اسلام و غرب در همين نكته نهفته است كه اسلام طوري به زندگي خانواده اهميت ميدهد كه افراد و اعضاي آن با تربيت و تعاليم انساني رشد مييابند و تربيت صحيح آنان، موجب تعالي جامعه خواهد شد؛ در حالي كه تربيت خانوادگي در جوامع غربي از هيچ جايگاهي برخوردار نيست؛ نتيجهي ظهور چنين تمدني آن است كه امروزه در غرب مشاهده ميشود و ما در اين جا به چند نمونه از آثار آن كه خودشان بيان داشتهاند اشاره ميكنيم:
كندي در سال 1962 اعلام كرد:
امريكا آيندهي دردناكي خواهد يافت؛ چون جوانان، بيبند و بار و غرق در شهواتند، و ديگر حاضر نيستند وظايفي را كه به آنان محوّل ميگردد، به خوبي انجام دهند، مثلاً از ميان هر هفت نفر جواني كه به سربازي اعزام ميشوند شش تن، نالايق و سست از آب در ميآيند و اين بدان سبب است كه افراط در شهوتراني، استعدادهاي بدني و رواني آنان را كاسته است.[3]
شپگلر آلماني پس از ديدن مظاهر فساد اخلاقي و نابهنجاريهاي رفتاري جوانان، در مغرب زمين عقيده دارد كه:
تمدن در مغرب زمين رو به زوال و نابودي است (و صريحاً اعلام كرده است كه) سرزمينهاي ديگري در آينده شاهد تمدن درخشان خواهد بود، از كجا معلوم كه بار ديگر اين تمدن به مشرق زمين؛ يعني مهد نخستين خود باز نگردد.[4]
آنان كه با هيجان و شور وصفناپذير از غرب و تمدن غربي و فرهنگ اروپايي سخن ميگويند، در حقيقت به نكتهاي اشاره ميكنند كه متفكران غربي، خلاف آن را ابراز ميدارند.
دكتر كارل، دربارهي تمدن غرب چنين ميگويد:
تمدن امروز در موقعيت دشواري قرار گرفته است؛ چون هرگز با نهاد ما هماهنگ نيست. اين تمدن براساس شناسايي حقيقت نهاد ما، پديد نيامده و تنها مولود اوهام اكتشافات علمي، تمايلات مردم، نظرات و شهوات آنان است. اين تمدن با آن كه با كوششِ خود ما تحقق يافته، ولي نسبت به وضع و ساختمان ما بيتناسب است.[5]
پس آنان كه پيشرفت و ترقي صنعت در غرب را نشانهي پيشرفت تمدن غرب ميدانند، سخت در اشتباهند؛ چون رشد صنعتي، مربوط به علوم تجربي است و ارتباط چنداني با علوم انساني كه وظيفه و مسئوليت تربيت انسانها را بر عهده دارد و به تعالي بُعد انساني او ميانديشد ندارد.
پی نوشتها:
[1]. الميزان، ج 2. ص 282.
[2]. همان.
[3]. سيماي تمدن غرب، ص 61.
[4]. همان، ص 143.
[5]. همان، ص 140.
منبع: جوانان و پرسشهاي اخلاقی، مصطفي خليلي، ناشر: مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه) بهار 1381(
پايه و اساس تفكر و تمدن غرب كه امروزه بر جوامع غربي حكمفرماست، زاييدهي افكار متفكران و دانشمنداني است كه شايد هيچ پايبندي به دين نداشتند. اگر نتوانيم اين ادعا را تعميم دهيم، حداقل در امور سياسي و اجتماعي غرب اين چنين است. به همين خاطر ميتوان گفت كه آنچه امروزه در غرب به عنوان تمدن غربي معروف است با آنچه كه تعاليم مسيح پيامبر(ع) ناميده ميشود، بسيار متفاوت است، پس هرگز نميتوان تمدن غرب را همان تمدن و فرهنگي دانست كه حضرت عيسي(ع) از جانب خداوند به ارمغان آوردند. بهترين نشانهي تفاوت تمدن عيسوي با تمدن فعلي حاكم بر جوامع به ظاهر مسيحي غرب، قوانين غير انساني است كه بر آنان حاكم است؛ به عنوان مثال، اساس روش آنان بر پايهي مساوات همه جانبهي زن با مرد در حقوق قرار داده شده است كه اين با اصل خلقت انسان مخالف است. علامه(ره) با توجه به همين مقررات حاكم بر جامعههاي غربي ميفرمايند:
بناي تمدن امروز غرب بر اساسي چيده شد كه با فطرت انساني سازگار نيست.[1]
ايشان دليل دوري تمدن غربي با فطرت بشري را در قوانيني ميدانند كه صرفاً اجتماعي و مدني است و شامل خانواده كه زندگي و حيات محدودتري از اجتماع است، نميشود. به همين جهت مسئلهي ازدواج براي آنان يك نوع اشتراك در عيش است و به هيچ وجه سخني از رعايت مسائل زناشويي، تربيت فرزندان، حقوق همسرداري، ارث و امثال آن مطرح نيست؛ در حالي كه كيفيت و چگونگي خلقت زن و مرد از طرف خداوند متعال براي حفظ بقاي نوع بشري است و براي بقاي او ميبايست مقررات و قوانيني باشد كه عفت و پاكدامني و شخصيت انسانياش محفوظ بماند و نيز زندگي خانوادگي بازيچه قرار نگيرد.[2]
تفاوت عمدهي تمدن اسلام و غرب در همين نكته نهفته است كه اسلام طوري به زندگي خانواده اهميت ميدهد كه افراد و اعضاي آن با تربيت و تعاليم انساني رشد مييابند و تربيت صحيح آنان، موجب تعالي جامعه خواهد شد؛ در حالي كه تربيت خانوادگي در جوامع غربي از هيچ جايگاهي برخوردار نيست؛ نتيجهي ظهور چنين تمدني آن است كه امروزه در غرب مشاهده ميشود و ما در اين جا به چند نمونه از آثار آن كه خودشان بيان داشتهاند اشاره ميكنيم:
كندي در سال 1962 اعلام كرد:
امريكا آيندهي دردناكي خواهد يافت؛ چون جوانان، بيبند و بار و غرق در شهواتند، و ديگر حاضر نيستند وظايفي را كه به آنان محوّل ميگردد، به خوبي انجام دهند، مثلاً از ميان هر هفت نفر جواني كه به سربازي اعزام ميشوند شش تن، نالايق و سست از آب در ميآيند و اين بدان سبب است كه افراط در شهوتراني، استعدادهاي بدني و رواني آنان را كاسته است.[3]
شپگلر آلماني پس از ديدن مظاهر فساد اخلاقي و نابهنجاريهاي رفتاري جوانان، در مغرب زمين عقيده دارد كه:
تمدن در مغرب زمين رو به زوال و نابودي است (و صريحاً اعلام كرده است كه) سرزمينهاي ديگري در آينده شاهد تمدن درخشان خواهد بود، از كجا معلوم كه بار ديگر اين تمدن به مشرق زمين؛ يعني مهد نخستين خود باز نگردد.[4]
آنان كه با هيجان و شور وصفناپذير از غرب و تمدن غربي و فرهنگ اروپايي سخن ميگويند، در حقيقت به نكتهاي اشاره ميكنند كه متفكران غربي، خلاف آن را ابراز ميدارند.
دكتر كارل، دربارهي تمدن غرب چنين ميگويد:
تمدن امروز در موقعيت دشواري قرار گرفته است؛ چون هرگز با نهاد ما هماهنگ نيست. اين تمدن براساس شناسايي حقيقت نهاد ما، پديد نيامده و تنها مولود اوهام اكتشافات علمي، تمايلات مردم، نظرات و شهوات آنان است. اين تمدن با آن كه با كوششِ خود ما تحقق يافته، ولي نسبت به وضع و ساختمان ما بيتناسب است.[5]
پس آنان كه پيشرفت و ترقي صنعت در غرب را نشانهي پيشرفت تمدن غرب ميدانند، سخت در اشتباهند؛ چون رشد صنعتي، مربوط به علوم تجربي است و ارتباط چنداني با علوم انساني كه وظيفه و مسئوليت تربيت انسانها را بر عهده دارد و به تعالي بُعد انساني او ميانديشد ندارد.
پی نوشتها:
[1]. الميزان، ج 2. ص 282.
[2]. همان.
[3]. سيماي تمدن غرب، ص 61.
[4]. همان، ص 143.
[5]. همان، ص 140.
منبع: جوانان و پرسشهاي اخلاقی، مصطفي خليلي، ناشر: مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه) بهار 1381(