شنبه، 5 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

زندگى حضرت ابراهيم(عليه السلام) در قرآن چگونه بيان شده است؟


پاسخ :
در قرآن بيش از 65 بار نام ابراهيم(عليه السلام) تكرار شده است.
ابراهيم فرزند تارخ بود. تارخ در 75 سالگى، سه فرزند به نام هاى ابراهيم(عليه السلام)، تاحور و هاران[1] داشت. ابن جرير طبرى مى گويد: اسم پدر ابراهيم(عليه السلام) آزر بوده و گويا دو اسم داشته است، يا يكى از آن ها نام و ديگرى لقب او مى باشد. نام مادر ابراهيم(عليه السلام)«أميله» بود. حضرت ابراهيم در كوه قاسيون روستاى برزه، در اطراف دمشق، بدنيا آمد و با ساره ى ازدواج كرد. تارخ، به همراه ابراهيم(عليه السلام) و همسرش ساره، و لوط(عليه السلام)(برادرزاده ى ابراهيم)، از سرزمين كلدانيان به سرزمين كنعانيان كوچ كرد و در 250 سالگى، در حران از دنيا رفت. مردم حران، بت و ستاره مى پرستيدند و همه ى آن ها به جز ابراهيم و ساره و لوط(عليه السلام)، كافر بودند.[2]در قرآن گوشه هايى از زندگى حضرت ابراهيم(عليه السلام) آمده است.
حضرت ابراهيم(عليه السلام)، در دوران كودكى دريافت كه مردم بت مى پرستند و از پدرش خواست بتها را رها كند و به آيين يكتاپرستى روى آورد و به راه راست هدايت شود. از هر فرصتى براى بحث با او استفاده مى كرد، ولى او ابراهيم را طرد كرد؛ امّا ابراهيم، با اخلاقى نيكو و با لهجه اى نرم پدرش را راضى مى كرد.[3] او با قوم[4] خود و اقوام ديگر كه ستاره و خورشيد مى پرستيدند، به طور دائم، مناظره و استدلال[5] مى كرد و حق را براى آن ها روشن مى ساخت.
روزى قوم ابراهيم براى عبادت، دسته جمعى از شهر خارج شدند. او به بهانه ى بيمارى، با آن ها همراه نشد؛ وقتى همه از شهر خارج شدند، ابراهيم به بت خانه رفت و تمام بت ها را شكست و تبر را به بت بزرگ آويزان كرد. وقتى مردم بازگشتند و متوجه شكسته شدن بت ها شدند، به جستجو پرداختند و دانستند كه جوانى به نام ابراهيم، به چنين كارى دست زده است. مردم جمع شدند و از ابراهيم پرسيدند: آيا تو با خدايان ماچنين كرده اى؟
ابراهيم گفت: شايد بت بزرگ كرده باشد، از او سؤال كنيد! ابراهيم با اين سخن مى خواست آن ها اعتراف كنند كه بت ها حيات و شعور ندارند.[6]
مردم با شنيدن سخنان ابراهيم به فطرت خود رجوع كردند و با خود گفتند: شما ستمكاريد! اما به ابراهيم گفتند: تو مى دانى كه آن ها سخن نمى گويند!
ابراهيم گفت: آيا شما بت هايى را به جاى خداوند جهان، پرستش مى كنيد كه هيچ نفعى و ضررى ندارند؟ واى بر شما و آنچه مى پرستيد!
آن ها گفتند:ابراهيم را بسوزانيد و خدايان خود را يارى نماييد! از اين رو آتش فراوانى فراهم آوردند و ابراهيم را به درون آن انداختند! ولى آتش به امر خداوند بر او، سرد و سلامت گرديد[7] و توطئه آنان خنثى شد.
ابراهيم(عليه السلام) را نزد حاكم بردند كه ادعاى خدايى داشت و مردم او را عبادت مى كردند. او با حاكم مناظره كرد و فرمود: خداى من آن است كه زنده مى كند و مى ميراند.حاكم مغالطه كرد وگفت: من هم اگر بخواهم، اسير و زندانى را مى كشم، يا زنده رها مى سازم.
ابراهيم فرمود: خداى من خورشيد را از مشرق بيرون مى آورد، اگر تو مى توانى از مغرب بيرون بياور! اين جا بود كه همه ى كفار مبهوت شدند.[8]ابراهيم مردم را به توحيد دعوت كرد، ولى تنها شمار كمى از آنان ايمان آوردند؛[9] سپس ابراهيم و هاجر و مؤمنان به سرزمين مقدس، هجرت كردند.[10]
خداوند ابراهيم را در بزرگ سالى، به فرزندانى به نام هاى اسماعيل واسحاق بشارت داد. سرانجام اسماعيل و اسحاق به دنيا آمدند و از آن ها فرزندانى صالح به وجود آمدند. (يعقوب و بنى اسرائيل از نسل اسحاق بودند).
هجرت حضرت ابراهيم(عليه السلام) به مكه
سپس، ابراهيم به امر پروردگار به سرزمين مكه رفت. مكه زمينى خشك و بى آب و علف بود. او به دستور خدا، هاجر و اسماعيل را در مكه گذاشت و به سرزمين مقدس بازگشت.
حضرت اسماعيل(عليه السلام) در مكه بزرگ شد و گروهى از اعراب در كنار او جمع شدند و بدين ترتيب، شهر مكه بنا نهاده شد. ابراهيم (عليه السلام) نيز پس از مدتى به آن ها پيوست و به كمك اسماعيل، بيت الحرام را بنيان گذارد و مناسك حج تشريع شد[11] و در نهايت حضرت ابراهيم مأمور گشت كه فرزندش اسماعيل را در مناسك حج، قربانى كند. اسماعيل(عليه السلام) را براى انجام وظيفه از خانه بيرون برد و به او فرمود: فرزندم! در خواب ديده ام كه تو را ذبح مى كنم؛ اسماعيل عرض كرد: پدرجان! به آنچه مأمور شده اى عمل كن! ان شاءالله صبر خواهم كرد.
حضرت ابراهيم، فرزندش را به قربان گاه برد و دست و پاى او را بست و كارد را بر گردنش فشرد، ناگهان وحى آمد: اى ابراهيم! آن رؤيا را تحقق بخشيدى و مأموريت خود را انجام دادى؛ از سوى خداوند «ذبح عظيم» فرستاده شده تا به جاى اسماعيل ذبح شود.[12]
فلسفة ذبح قربانى در مناسك حج نيز اين است كه حاجى تمام خواهش هاى نفسانى خود را كنار نهاده و قربانى نمايد.
مقام و منزلت حضرت ابراهيم(عليه السلام) نزد خداى متعال
(وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً...)؛[13]
و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود، و او همه را به انجام رسانيد، -خدا به او- فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم.»
حضرت امام باقر(عليه السلام) فرمود: خداوند ابراهيم را خليل خود اختيار كرد؛ چون ابراهيم از هيچ كس جز خداوند، چيزى درخواست نكرد.[14]
حضرت امام صادق(عليه السلام) فرمود: خداوند ابتدا ابراهيم را عبد خود قرار داد؛ سپس او را نبى كرد، و در مرحله ى سوم به مقام رسالت رسانيد و پس از آن، خليل خدا شد؛ در نهايت و پس از طى اين مراحل، خدا او را امام قرار داد و فرمود: (اِنّى جاعِلُك لِلنّاسِ اِماماً).[15]
نكات آموزنده
1. در نوجوانى هم مى توان به درستى امر به معروف و نهى از منكر نمود.
2. پايدارى در راه حق ثمربخش است. گر چه باطل نيرومند باشد.
3. براى رسيدن به هدف، بهرهورى از فرصتها ضرورى است.
4. ريشه يابى و شناسائى علتها، در مبارزه با فساد مؤثر است.
5. با فداكارى و گذشتن از خواسته ها، دستيابى به فرّ و شكوه ممكن مى شود.
پی نوشتها:
[1]. هاران، پدر حضرت لوط (عليه السلام) است.
[2]. ابن كثير، قصص الانبيا، ج1، ص167.
[3]. مريم، 41 ـ 48.
[4]. انبيا، 51 ـ 56.
[5]. انعام، 74 ـ 82.
[6]. ميزان الحكمه، ج4، ص3057.
[7]. انبيا، 75 ـ 70؛ صافات، 88 ـ 98.
[8]. بقره، 258.
[9]. ممتحنه، 4.
[10]. ابراهيم با ساره در مصر ازدواج كرد؛ ولى صاحب فرزندى نشدند. حاكم مصر هاجر را به او هديه كرد و ابراهيم در 84 سالگى از او صاحب فرزندى به نام اسماعيل شد. (دهخدا واژه هاجر به نقل از مجمع التواريخ).
[11]. بقره، 127 ـ 129؛ حج، 26 ـ 30.
[12]. صافات، 101 ـ 107؛ ر.ك: تفسير الميزان، و تفسير نمونه، آيات ياد شده.
[13]. بقره، 124.
[14]. ميزان الحكمه، ج4، حديث 19599.
[15]. همان، حديث 19596، الكافى، ج1، ص175.
منبع: سرگذشت ها و عبرت ها در آيينه ى وحى، سيد مرتضى قافله باشى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1383).


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.