پنجشنبه، 17 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

چرا منورالفكرانى چون ميرزا ملكم خان و ميرزا آقاخان و تقى زاده و...، خواستار مشروطه ى غربى بودند؟


پاسخ :
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: غالب اين افراد به طور مستقيم يا غيرمستقيم پرورش يافته ى محيط هاى فرهنگى غرب بودند، يا مانند ملكم خان مستقيماً در مغرب زمين تحصيل كرده و يا مانند آخوندزاده و طالبوف در محيطى كه فرهنگ غرب در آن حاكم بود، مانند قفقاز، پرورش يافتند و يا با آثار متفكران ليبرال غرب دمساز بودند.
به علاوه، اطلاعات دينى و بنيه ى مذهبى آنها غالباً بسيار ضعيف بود؛ اگر هم در ميان آنها فردى مثل ميرزا آقاخان كرمانى قدرى اطلاعات دينى داشت، اطلاعات خالص و عميقى نبود، بلكه بسيار سطحى و آميخته با انديشه هاى التقاطى بود.
هم ميرزا آقاخان و هم تقى زاده كه روزى روحانى بود، گرايش هاى التقاطى داشتند؛ اوّلى به بابيّه و دومى به شيخى گرى تمايل داشت.
بنابراين، مطالعه ى كتاب هاى غربى و زندگى در فرهنگ غرب، بدون برخوردارى از فرهنگ دينى و ملّى خودى، موجب گرديد كه آنها به راحتى در دل فرهنگ غرب هضم گردند و شخصيت هايى غرب باور و خودباخته بار آيند.
در اثر اين فرآيند آنها به طور هم زمان مجذوب تمدن غرب گرديدند و از دين و آداب و رسوم ملت خود متنفر شدند و وقتى به مردم خود مى رسيدند آنها را افرادى بى فرهنگ و عقب مانده و وحشى مى ديدند، ولى مردمان فرنگ و سيستم حكومتى آنها را سخت مى ستودند و مى گفتند:
مرحباً به قومى كه در يك زندگى... شرف دو حيات را نايل هستند: يكى حيات ابدان و ديگرى حيات وجدان.
ولى وقتى به ملت خود مى رسيدند مى خواستند با تغيير خط و غيره آنها را «از ظلمت جهالت به نورانيت معرفت» برسانند.[1]
لازمه ى اوّلِ غرب باورى، پشت كردن هم زمان به نظام پادشاهى و دين و روحانيت بود؛ چرا كه غربيان در عصر رنسانس به پادشاه و كليسا پشت كردند و بر اساس عقل خودبنياد نظام سياسى اجتماعى نوينى را پايه ريزى كردند.
لازمه ى دوم غرب گرايى در بسيارى از موارد، انكار خدا و عالم غيب و تلاش براى كام جويى بيشتر در زندگى دنيوى بود؛ چرا كه روشن فكران غرب از قرن پانزدهم به بعد ابتدا دست دين را از صحنه ى سياسى ـ اجتماعى كوتاه كردند و پس از مدتى اساساً اديان آسمانى و عالم غيب را انكار نمودند؛ در نتيجه، غايت قصواى زندگى آنان بهرهورى و لذت جويى هر چه بيشتر از زندگى مادى شد؛ بنابراين تمام همّ خود را بر رونق بخشيدن به صنايع و زر و زيور و توليدات و مصرف انبوه قرار دادند.
بدين ترتيب منورالفكران خودباخته، در آستانه ى انقلاب مشروطه، همّ و غمّ خود را بر تشكيل نظام سياسى غربى قرار دادند كه بر محو دين و روحانيت از صحنه ى سياسى ـ اجتماعى و رسيدن به تمتّعات تمدن غرب استوار بود.
آخوندزاده دين را مايه ى ذلت ملت و حكومت خواند و تقى زاده رسماً لباس روحانيت را از تن بيرون كرد و گفت:
ايران بايد ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگى مآب شود و بس.[2]
و علناً در مجلس شوراى ملّى به مبارزه با اسلاميّت نظام و شريعت پرداخت و كار به جايى رسيد كه مرحوم آخوند خراسانى و شيخ عبدالله مازندرانى(رحمهم الله)، طى نامه اى به مجلس، چنين نوشتند:
چون ضدّيت مسلك تقى زاده با اسلاميّت مملكت و قوانين مقدسه... ثابت شده است؛ بنابراين از عضويت مجلس مقدس ملى قانوناً و شرعاً بر كنار است؛ منعش از ورود به مجلس و مداخله در كشور، بر عموم علما و مسئولان و مردم، واجب، و تبعيدش از ايران لازم است فورى عمل شود.[3]
پی نوشتها:
[1]. ر. ك: فريدون آدميت، انديشه هاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده، ص 7 ـ 75.
[2]. ماشاء الله آجودانى، مشروطه ى ايرانى، ص 344.
[3]. شريف كاشانى، واقعات اتفاقيه در روزگار، ج 1، ص 535، به نقل از: تهاجم به روحانيت و حوزه هاى علميه در تاريخ معاصر، ج 1، ص 33.
منبع: از عدالت خانه تا مشروطه ى غربى، جواد سليمانى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1384).


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.