پرسش :
چه عواملي باعث مي شود زن و شوهر نتوانند اخلاق يكديگر را تحمل كنند؟
پاسخ :
1- عدم تفاهم:
از مسائل مهم عدم درك هم و عدم توجه به ضوابط و مقررات مورد قبول طرفين است كه خود سبب پيدايش مشكلاتي عظيم در زناشويي خواهد شد. اينان در وضع و موقعيتي هستند كه نسبت بهم توافق روحي ندارند و نميتوانند مسائل و مواضع يكديگر را درك كنند.
اين امر گاهي ناشي از اختلاف فاحش سّن و تجارب و زماني هم تفاوت در ديد و جهان بيني و بالاخره گاهي هم مربوط به اختلاف در سليقه و عقيده و تجربه خاص زندگي است. و البته اين جاي تاسف است كه زن و شوهري پس از چند ماه و سال از زندگي هنوز نتوانند يكديگر را بشناسند و توافق اخلاقي با هم پيدا كنند.
2- بينظميها در زندگي:
ما افرادي را ميشناسيم كه در زندگي خانوادگي حتي داراي وسواسي عظيم در جنبه نظم دارند و ميخواهند هر چيز دقيقاً در جاي خود باشد. كمترين بينظمي آنها را از ميدان بدر ميكند و از حيات و مسائل و امور آن عصباني و مايوس ميشوند.
شما اين مساله را درباره شوهري ببينيد كه با داشتن چنان انديشه و تصوري وارد خانه و اطاق ميشود، بدان اميد كه ساعتي استراحت كند و با ديدن نظم و ترتيب امور آسايش و فراغي يابد. ولي متاسفانه همه چيز را در هم و برهم و آشفته ميبيند و حتي جايي براي لباس خود نمييابد. اين امر اگر با ناراحتيهاي ديگري هم ضميمه گردد موجب بگومگوهايي شده و حيات خانواده را متزلزل ميسازد.
3- كار و اشتغال بسيار:
چه بسيارند افرادي كه در اثر كار و اشتغال زياد دائماً خسته و بيحوصله و آماده درگيري هستند. از وقت زندگي و خانواده كم گذاشته و به كارهاي ديگري ميرسند. انيان همه گاه خسته و فرسودهاند و ذهن و فكر ناراحتي دارند. با اندك بهانهاي از جاي برميخيزند و روزگار همسر خود را تيره ميكنند.
در حاليكه بايد گفت اينان بواقع ناگزير نيستند كه بدين ميزان خود را خسته كنند و سبب آزردگي خود و ديگران شوند. حتي زن در خانه لازم نيست در نظافت و نظم و ترتيب آنچنان وسواس بخرج دهد كه همه اوقاتش اشغال گردد و در برخورد با همسر هم چون نعشي بيرمق و بيحال باشد. به چنين زنان شوهران بايد گفت كار و وظيفه را به ميزاني بپذيريد كه از عهده آن بر ميآئيد.
4- درگيري فكري:
هم چنين ما در اين وادي افرادي را ميشناسيم كه دچار مخمصهها، اضطرابات و درگيريهاي فكري بسياري هستند، بار صدها ملامت را بر دوش دارند. فكرشان به چندين جا وصل است. غم و اندوه دهها مساله آنان را سخت بخود مشغول داشته است.
اين گرفتاريها و وسوسهها آنان را به بيحوصلگي دچار ميكند، آنچنان كه در برخوردها گويي حالت لجاج دارند و بيحساب به داد و بيداد ميپردازند و دق دل خالي ميكنند. آنها كه آسودگي خاطر ندارند دائماً دچار مخمصهها و ناراحتيها هستند نميتوانند حال و وضع عادي داشته باشند و طبقعاً از مسائل ساده دشواري و مشكل ميسازند و با اندك بهانهاي درگيريها را آغاز ميكنند.
5- عقدههاي بيرون:
گاهي درگيريها بعلت وجود عقدههايي است كه در محيط خارج از خانواده پديد آمده است، مثلاً شوهر در محيط كارش با ديگران درگيري پيدا كرده و نتوانسته است از پس آنها برآيد. بناچار عقدههاي حاصله را در خانه خالي كرده است، و يا كدبانوي خانه از ديدن وضع مرّفه زن همسايه قادر به خود نگهداري نبوده و با ناراحتي از وضع و حال خود در پي يافتن بهانهاي بر ميآيد كه اشك و آه خود را بيرون بريزد.
شما همسران جوان و خردمند ميدانيد كه اين كار تا چه حد زيشت و نارواست و چه گرفتار است آن فردي كه مواجه به چني وضعي شود و بخواهد ناراحتيهاي مربوط به محيط خارج از خانه را در كانون خانواده تحمل كند.
6- بي حوصلگيها:
گاهي فردي خود را در برابر پرسشهاي فلج كننده همسر خويش ميبيند. شايد هم در اين سوالات قصد بدي نباشد ولي زندگي را بر مذاق او تلخ ميسازد. ناراحت است و پريشان كه چرا دست از سرش بر نميدارد. هم چنين است دلسوزيهاي بيربط در زمينه غذا، دوا، مرض، كه طرف مقابل حوصله و قدرت تحمل آن را ندارد گرسنه است و منتظر غذائيست، حال آن را ندارد كه صبر كند. در حالي كه زن از روي حسن نيّت و خيرخواهي ميخواهد غذاي لذيذي را در كام او فرو ريزد كه اين خود نيازمند به وقت و فرصتي است و اين خيرخواهي كه بنظر بيجا ميرسد سبب درگيريها و بگومگوهايي ميشود. يا مثلاً از او سوال ميكند ترا چه شده؟ چرا رنگت پريده؟ چرا ناراحتي؟ و … كه اين سوالات چون پتكي بر سر اين فرد بيحوصله است و با دادن جوابي سر بالايي موجبات درگيري را فراهم ميسازد.
7- عدم تعادل رواني:
ما در اجتماعات زنان و شوهراني را ميشناسيم كه از تعادل رواني شايستهاي برخوردار نيستند برخي مبتلاي به عقده حقارتند و خانواده و فرزندان خود را قرباني هوي و هوسهاي خود ميسازند، بعضي دچار اضطراب و وسوسهاند و بيقراري خود را بر سر اين و آن ميريزند هم چنين ما افرادي داريم كه فوقالعاده هوسباز و پاي بند به خواستههاي خوشند، اگر هوسشان برآورده نشود به زمين و زمان بد ميگويند و فتنه بر پا ميكنند.
ساديك هستند، از آزار و اذيت ديگران، از استهزاء، مسخره ديگران خوشحال ميشوند اگر اين كار را درباره مردم نتوانند انجام دهند درباره خانواده خود پياده ميكنند.
شك نيست كه چنين افراد بيمارند و بايد درمان شوند ولي مصيبت اين است كه تا زمان درمان برسد و تا آنان بفكر خود و اصلاح خود بيفتند خانوادهشان دچار رنج و گرفتاريهاي بسياري خواهند بود و دائماً بايد شاهد نزاعها و درگيريها و در مواردي هم خون خوردنها و دندان به جگر گذاشتنها باشند.
8- بياحتياطيها:
و بالاخره بياحتياطي و بيپروائي در سخن و اصرار به اينكه حتماً با صراحت لهجه حرف بزنند و نواقص و معايب را رُك و راست بگويند خود سبب پيدايش درگيريهاست.
صراحت لهجه خوبست ولي بشرطي كه اولاً در حّد اخلاق و ادب باشد و از اندازه تجاوز نكند و ثانياً طرف مقابل قدرت تحمل آن را داشته باشد. برخي از افراد پس از چند صباحي كه ازدواج كرده و نقايص يكديگر را فهميدهاند در حين ناراحتي ميگويند اين از اشتباهات زندگيم بود كه با تو ازدواج كردم و طرف مقابل اين سخن را به دل ميگيرد و براي آينده خود بيمناك ميشود. با ميگويد من آدم صريحي هستم، به صراحت ميگويم كه تو را دوست ندارم كه اين حرف تا روزي كه اثرش زدوده نشد همچنان فتنه برپا ميكند و آتش ميزند.
در زندگي زناشويي از لحاظ سخن و رفتار احتياط لازم است، صراحت لهجه خوبست ولي در همه جا قابل ذكر و عمل نيست، عوارض آن را بايد در نظر گرفت كه بعدها چه خواهد شد.
پی نوشت:
1- خانواده و مسائل همسران جوان، علي قائمي، ص99
www.morsalat.com
1- عدم تفاهم:
از مسائل مهم عدم درك هم و عدم توجه به ضوابط و مقررات مورد قبول طرفين است كه خود سبب پيدايش مشكلاتي عظيم در زناشويي خواهد شد. اينان در وضع و موقعيتي هستند كه نسبت بهم توافق روحي ندارند و نميتوانند مسائل و مواضع يكديگر را درك كنند.
اين امر گاهي ناشي از اختلاف فاحش سّن و تجارب و زماني هم تفاوت در ديد و جهان بيني و بالاخره گاهي هم مربوط به اختلاف در سليقه و عقيده و تجربه خاص زندگي است. و البته اين جاي تاسف است كه زن و شوهري پس از چند ماه و سال از زندگي هنوز نتوانند يكديگر را بشناسند و توافق اخلاقي با هم پيدا كنند.
2- بينظميها در زندگي:
ما افرادي را ميشناسيم كه در زندگي خانوادگي حتي داراي وسواسي عظيم در جنبه نظم دارند و ميخواهند هر چيز دقيقاً در جاي خود باشد. كمترين بينظمي آنها را از ميدان بدر ميكند و از حيات و مسائل و امور آن عصباني و مايوس ميشوند.
شما اين مساله را درباره شوهري ببينيد كه با داشتن چنان انديشه و تصوري وارد خانه و اطاق ميشود، بدان اميد كه ساعتي استراحت كند و با ديدن نظم و ترتيب امور آسايش و فراغي يابد. ولي متاسفانه همه چيز را در هم و برهم و آشفته ميبيند و حتي جايي براي لباس خود نمييابد. اين امر اگر با ناراحتيهاي ديگري هم ضميمه گردد موجب بگومگوهايي شده و حيات خانواده را متزلزل ميسازد.
3- كار و اشتغال بسيار:
چه بسيارند افرادي كه در اثر كار و اشتغال زياد دائماً خسته و بيحوصله و آماده درگيري هستند. از وقت زندگي و خانواده كم گذاشته و به كارهاي ديگري ميرسند. انيان همه گاه خسته و فرسودهاند و ذهن و فكر ناراحتي دارند. با اندك بهانهاي از جاي برميخيزند و روزگار همسر خود را تيره ميكنند.
در حاليكه بايد گفت اينان بواقع ناگزير نيستند كه بدين ميزان خود را خسته كنند و سبب آزردگي خود و ديگران شوند. حتي زن در خانه لازم نيست در نظافت و نظم و ترتيب آنچنان وسواس بخرج دهد كه همه اوقاتش اشغال گردد و در برخورد با همسر هم چون نعشي بيرمق و بيحال باشد. به چنين زنان شوهران بايد گفت كار و وظيفه را به ميزاني بپذيريد كه از عهده آن بر ميآئيد.
4- درگيري فكري:
هم چنين ما در اين وادي افرادي را ميشناسيم كه دچار مخمصهها، اضطرابات و درگيريهاي فكري بسياري هستند، بار صدها ملامت را بر دوش دارند. فكرشان به چندين جا وصل است. غم و اندوه دهها مساله آنان را سخت بخود مشغول داشته است.
اين گرفتاريها و وسوسهها آنان را به بيحوصلگي دچار ميكند، آنچنان كه در برخوردها گويي حالت لجاج دارند و بيحساب به داد و بيداد ميپردازند و دق دل خالي ميكنند. آنها كه آسودگي خاطر ندارند دائماً دچار مخمصهها و ناراحتيها هستند نميتوانند حال و وضع عادي داشته باشند و طبقعاً از مسائل ساده دشواري و مشكل ميسازند و با اندك بهانهاي درگيريها را آغاز ميكنند.
5- عقدههاي بيرون:
گاهي درگيريها بعلت وجود عقدههايي است كه در محيط خارج از خانواده پديد آمده است، مثلاً شوهر در محيط كارش با ديگران درگيري پيدا كرده و نتوانسته است از پس آنها برآيد. بناچار عقدههاي حاصله را در خانه خالي كرده است، و يا كدبانوي خانه از ديدن وضع مرّفه زن همسايه قادر به خود نگهداري نبوده و با ناراحتي از وضع و حال خود در پي يافتن بهانهاي بر ميآيد كه اشك و آه خود را بيرون بريزد.
شما همسران جوان و خردمند ميدانيد كه اين كار تا چه حد زيشت و نارواست و چه گرفتار است آن فردي كه مواجه به چني وضعي شود و بخواهد ناراحتيهاي مربوط به محيط خارج از خانه را در كانون خانواده تحمل كند.
6- بي حوصلگيها:
گاهي فردي خود را در برابر پرسشهاي فلج كننده همسر خويش ميبيند. شايد هم در اين سوالات قصد بدي نباشد ولي زندگي را بر مذاق او تلخ ميسازد. ناراحت است و پريشان كه چرا دست از سرش بر نميدارد. هم چنين است دلسوزيهاي بيربط در زمينه غذا، دوا، مرض، كه طرف مقابل حوصله و قدرت تحمل آن را ندارد گرسنه است و منتظر غذائيست، حال آن را ندارد كه صبر كند. در حالي كه زن از روي حسن نيّت و خيرخواهي ميخواهد غذاي لذيذي را در كام او فرو ريزد كه اين خود نيازمند به وقت و فرصتي است و اين خيرخواهي كه بنظر بيجا ميرسد سبب درگيريها و بگومگوهايي ميشود. يا مثلاً از او سوال ميكند ترا چه شده؟ چرا رنگت پريده؟ چرا ناراحتي؟ و … كه اين سوالات چون پتكي بر سر اين فرد بيحوصله است و با دادن جوابي سر بالايي موجبات درگيري را فراهم ميسازد.
7- عدم تعادل رواني:
ما در اجتماعات زنان و شوهراني را ميشناسيم كه از تعادل رواني شايستهاي برخوردار نيستند برخي مبتلاي به عقده حقارتند و خانواده و فرزندان خود را قرباني هوي و هوسهاي خود ميسازند، بعضي دچار اضطراب و وسوسهاند و بيقراري خود را بر سر اين و آن ميريزند هم چنين ما افرادي داريم كه فوقالعاده هوسباز و پاي بند به خواستههاي خوشند، اگر هوسشان برآورده نشود به زمين و زمان بد ميگويند و فتنه بر پا ميكنند.
ساديك هستند، از آزار و اذيت ديگران، از استهزاء، مسخره ديگران خوشحال ميشوند اگر اين كار را درباره مردم نتوانند انجام دهند درباره خانواده خود پياده ميكنند.
شك نيست كه چنين افراد بيمارند و بايد درمان شوند ولي مصيبت اين است كه تا زمان درمان برسد و تا آنان بفكر خود و اصلاح خود بيفتند خانوادهشان دچار رنج و گرفتاريهاي بسياري خواهند بود و دائماً بايد شاهد نزاعها و درگيريها و در مواردي هم خون خوردنها و دندان به جگر گذاشتنها باشند.
8- بياحتياطيها:
و بالاخره بياحتياطي و بيپروائي در سخن و اصرار به اينكه حتماً با صراحت لهجه حرف بزنند و نواقص و معايب را رُك و راست بگويند خود سبب پيدايش درگيريهاست.
صراحت لهجه خوبست ولي بشرطي كه اولاً در حّد اخلاق و ادب باشد و از اندازه تجاوز نكند و ثانياً طرف مقابل قدرت تحمل آن را داشته باشد. برخي از افراد پس از چند صباحي كه ازدواج كرده و نقايص يكديگر را فهميدهاند در حين ناراحتي ميگويند اين از اشتباهات زندگيم بود كه با تو ازدواج كردم و طرف مقابل اين سخن را به دل ميگيرد و براي آينده خود بيمناك ميشود. با ميگويد من آدم صريحي هستم، به صراحت ميگويم كه تو را دوست ندارم كه اين حرف تا روزي كه اثرش زدوده نشد همچنان فتنه برپا ميكند و آتش ميزند.
در زندگي زناشويي از لحاظ سخن و رفتار احتياط لازم است، صراحت لهجه خوبست ولي در همه جا قابل ذكر و عمل نيست، عوارض آن را بايد در نظر گرفت كه بعدها چه خواهد شد.
پی نوشت:
1- خانواده و مسائل همسران جوان، علي قائمي، ص99
www.morsalat.com