پرسش :
چرا پيامبران با وجود عصمت اشتباه كردند؟ (نا فرماني آدم، ترك قوم توسط يونس )
پاسخ :
عصمت عبارت است از نيروئى درونى كه دارندهآن از هر گونه گناه باز داشته مىشود.عصمت انبياء لازمه هماهنگى خلقت است زيرا پس از احراز لزوم بعثت انبياء و شناسايى آنها از طرق معجزه اگر معصوم نباشند اعتماد مردم از آنها سلب مىشود؛ كسى به دستورشان عمل نمىكند و در نتيجه هدف خلقت لغو خواهد شد. بنابراين انبياء بايد از ناحيه خداوند حفظ شوند و هيچگونه خطا و اشتباهى از آنها سرنزند.
اما اينكه در دعاها مىخوانيم كه انبياء از خداوند تقاضاى عفو و مغفرت كردهاند يا در آيات قرآن اشاراتى به چشم مىخورد (همچون ماجراى حضرت آدم يا حضرت يونس) كه دلالت بر عدم عصمت آنها دارد بايد توجه نمود كه الفاظ دالّ بر گناه و معصيت در مورد آنان معنى حقيقى و آنچه ما از آنها در ذهن داريم را نمىدهد. بلكه نسبت به آنها به معنى ترك اوُلى است يعنى از ميان دو كار كه يكى خوب و ديگرى خوبتر است اگر آنان خوبتر را رها كنند و خوب را انجام دهند اين عمل شايسته شأن و مقام آنها نيست بلكه شايسته مقام آنان كار خوبتر است. (ر.ك: عقايد اسلامى، آقايان امامى و آشتيانى، ص 257)
لذا عصمت انبيا همگانى است و حضرت آدم(ع) و حضرت يونس (ع)نيز فاقد آن نبوده اند، ليكن براى روشن شدن اين مسأله بايد چند نكته را به دقت مورد بررسى قرار داد:
1. اوامر و نواهى الهى دو قسم است: الف. مولوى يا قانونى، ب. ارشادى.
قسم اول تكليفآور است و خداوند به طور جدي خواستار انجام آن مىباشد و براى انجامش پاداش و در مقابل ترك آن عذاب قرار داده است.
قسم دوم در حقيقت، تكليفى از ناحيه پروردگار نيست، بلكه خداوند بدان وسيله آدمى را به حكم عقل يا واقعيتى تكوينى كه نتيجه آن عمل است - ارشاد مى كند؛ مانند طبيبى كه به مريض دستور مىدهد فلان غذا را نخور. اين دستور يك تكليف قانونى نيست كه اگر خلاف كند او را به مجازات رسانند؛ بلكه به اين معنا است كه تخلف از آن با بهبودى او ناسازگار است. بهشتى كه آدم در آن بوده، مرحله ماقبل تكليف و تشريع بوده است و نهى، جنبه ارشادى داشت؛ زيرا آن درخت داراى ويژگى و اثر تكوينى خاصى بوده كه چون از آن خوردند، به فرموده قرآن: «فبدت لهما سواتهما». از اينرو شرايط زيستى ديگرى براى آنان لازم شد. بنابراين حضرت آدم مرتكب گناه تكليفى نشده، ولى درعين حال عمل او متناسب با آن مقام منيع آموزگارى ملائك نبوده است. از اين رو هم از آن مقام بلند تنزل يافت و هم ديگر آن بهشت جاى مناسبى براى او نبود. از همين جا معناى آياتى مثل: «فعصى آدم ربه فغوى» و ... روشن مىشود كه اين عصيان نه عصيان به معناى گناه است؛ بلكه سرپيچى در مقابل نهى ارشادى است كه شايسته جايگاه رفيع او نبوده است.
به بيان ديگر و به طور ساده تر نكات زير مي تواند راهگشا باشد:
الف) «عصى» به معناى خارج شدن از اطاعت و فرمان است. حال ممكن است عمل به يك فرمان، واجب باشد يامستحب. بنابراين استعمال كلمه «عصى» حتما به معناى خروج از دستور واجب نيست تا مسأله گناه پيش آيد.
ب ) امر و نهى گاهى جنبه ارشادى دارد؛ نظير دستورى كه طبيب به بيمار مىدهد. حال اگر مريض خلاف دستورپزشك را مرتكب شد، به خودش ضرر زده است.
حضرت آدم(ع) نيز نهى ارشادى شده بود تا از شجره ممنوعه نخورد و مىبينيم كه خورد و نتيجه آن دامنگيرخودش شد.
ج ) هم چنين دورانى كه حضرت آدم در بهشت مىگذارنيد، دوران تكليف نبود. تكليف از وقتى شروع شد كه آدم بهزمين هبوط كرد. پس وقتى تكليف نباشد، گناهى هم وجود نخواهد داشت.
د ) گناه دو نوع است: نسبى و مطلق.
گناه مطلق آن است كه براى همه گناه است؛ نظير دروغ، ظلم و دزدى؛ ولى گناه نسبى آن است كه اين عمل نسبت به فرد يا مقام خاصى نامناسب است؛ مثلاً اگر يك كارگر ساده براى ساختن بيمارستانى، يك روز حقوق خويش رابپردازد، عمل او شايسته تقدير است؛ ولى اگر يك ثروتمند بخواهد همان مقدار را بپردازد، عمل او نامناسب وشايسته ملامت است. اين را «گناه نسبى» يا «ترك اولى» مىگويند كه نه گناه است و نه مخالف با مقام عصمت. در متون اسلامى نيز از ترك عمل مستحب، به معصيت ياد شده است؛ مثلاً امام باقر(ع) درباره نمازهاى نافله روزانه مىفرمايد:«اينها همه مستحب است و واجب نيست... و هر كس آن را ترك كند، معصيت كرده است»، (تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 404، طبق نقل تفسير نمونه، ج 13، ص 324).
با توجه به بيان مذكور عمل حضرت آدم(ع)، ترك اولايى بيش نبوده و منافات با مقام عصمت آن پيامبر الهى نداشت.
حضرت يونس مرتكب حرام و ترك تكليف مولوى نشده است، بلكه كار ايشان ترك اولى بوده است و آن «عجله كردن در ترك قوم» و عدم صبورى لايق به مقام نبوت است. اين ترك اولى از پيامبر سبب شد در همان راهى بيافتد تا متنبه نسبت به ترك اولى شود، و از سوى ديگر صبور گردد و خدا را بخواند و خداوند دوباره ايشان را به سوى قومش برگرداند و مشغول راهنمائى مردم شد.
ظلمى كه حضرت يونس(ع) انى كنت من الظالمين به آن اشاره مىكند دورى از مقام قرب الهى و ترك مسؤوليت خدايى است حضرت يونس(ع) داراى كمال قرب الهى بود و اندك حجاب رقيق براى خواص و اولياى مخصوص يارى از غم محسوب مىشود چرا كه مانع تداوم بارقه الهى است لذا ندا داده «لا اله الا انت، سبحانك انى كنت من الظالمين» و خدا پاسخ داد: «فاستجبناله و نجيّناه من الغم»(تفسير موضوعى آيتالله جوادى آملى، ج 7، ص 304).
www.morsalat.com
عصمت عبارت است از نيروئى درونى كه دارندهآن از هر گونه گناه باز داشته مىشود.عصمت انبياء لازمه هماهنگى خلقت است زيرا پس از احراز لزوم بعثت انبياء و شناسايى آنها از طرق معجزه اگر معصوم نباشند اعتماد مردم از آنها سلب مىشود؛ كسى به دستورشان عمل نمىكند و در نتيجه هدف خلقت لغو خواهد شد. بنابراين انبياء بايد از ناحيه خداوند حفظ شوند و هيچگونه خطا و اشتباهى از آنها سرنزند.
اما اينكه در دعاها مىخوانيم كه انبياء از خداوند تقاضاى عفو و مغفرت كردهاند يا در آيات قرآن اشاراتى به چشم مىخورد (همچون ماجراى حضرت آدم يا حضرت يونس) كه دلالت بر عدم عصمت آنها دارد بايد توجه نمود كه الفاظ دالّ بر گناه و معصيت در مورد آنان معنى حقيقى و آنچه ما از آنها در ذهن داريم را نمىدهد. بلكه نسبت به آنها به معنى ترك اوُلى است يعنى از ميان دو كار كه يكى خوب و ديگرى خوبتر است اگر آنان خوبتر را رها كنند و خوب را انجام دهند اين عمل شايسته شأن و مقام آنها نيست بلكه شايسته مقام آنان كار خوبتر است. (ر.ك: عقايد اسلامى، آقايان امامى و آشتيانى، ص 257)
لذا عصمت انبيا همگانى است و حضرت آدم(ع) و حضرت يونس (ع)نيز فاقد آن نبوده اند، ليكن براى روشن شدن اين مسأله بايد چند نكته را به دقت مورد بررسى قرار داد:
1. اوامر و نواهى الهى دو قسم است: الف. مولوى يا قانونى، ب. ارشادى.
قسم اول تكليفآور است و خداوند به طور جدي خواستار انجام آن مىباشد و براى انجامش پاداش و در مقابل ترك آن عذاب قرار داده است.
قسم دوم در حقيقت، تكليفى از ناحيه پروردگار نيست، بلكه خداوند بدان وسيله آدمى را به حكم عقل يا واقعيتى تكوينى كه نتيجه آن عمل است - ارشاد مى كند؛ مانند طبيبى كه به مريض دستور مىدهد فلان غذا را نخور. اين دستور يك تكليف قانونى نيست كه اگر خلاف كند او را به مجازات رسانند؛ بلكه به اين معنا است كه تخلف از آن با بهبودى او ناسازگار است. بهشتى كه آدم در آن بوده، مرحله ماقبل تكليف و تشريع بوده است و نهى، جنبه ارشادى داشت؛ زيرا آن درخت داراى ويژگى و اثر تكوينى خاصى بوده كه چون از آن خوردند، به فرموده قرآن: «فبدت لهما سواتهما». از اينرو شرايط زيستى ديگرى براى آنان لازم شد. بنابراين حضرت آدم مرتكب گناه تكليفى نشده، ولى درعين حال عمل او متناسب با آن مقام منيع آموزگارى ملائك نبوده است. از اين رو هم از آن مقام بلند تنزل يافت و هم ديگر آن بهشت جاى مناسبى براى او نبود. از همين جا معناى آياتى مثل: «فعصى آدم ربه فغوى» و ... روشن مىشود كه اين عصيان نه عصيان به معناى گناه است؛ بلكه سرپيچى در مقابل نهى ارشادى است كه شايسته جايگاه رفيع او نبوده است.
به بيان ديگر و به طور ساده تر نكات زير مي تواند راهگشا باشد:
الف) «عصى» به معناى خارج شدن از اطاعت و فرمان است. حال ممكن است عمل به يك فرمان، واجب باشد يامستحب. بنابراين استعمال كلمه «عصى» حتما به معناى خروج از دستور واجب نيست تا مسأله گناه پيش آيد.
ب ) امر و نهى گاهى جنبه ارشادى دارد؛ نظير دستورى كه طبيب به بيمار مىدهد. حال اگر مريض خلاف دستورپزشك را مرتكب شد، به خودش ضرر زده است.
حضرت آدم(ع) نيز نهى ارشادى شده بود تا از شجره ممنوعه نخورد و مىبينيم كه خورد و نتيجه آن دامنگيرخودش شد.
ج ) هم چنين دورانى كه حضرت آدم در بهشت مىگذارنيد، دوران تكليف نبود. تكليف از وقتى شروع شد كه آدم بهزمين هبوط كرد. پس وقتى تكليف نباشد، گناهى هم وجود نخواهد داشت.
د ) گناه دو نوع است: نسبى و مطلق.
گناه مطلق آن است كه براى همه گناه است؛ نظير دروغ، ظلم و دزدى؛ ولى گناه نسبى آن است كه اين عمل نسبت به فرد يا مقام خاصى نامناسب است؛ مثلاً اگر يك كارگر ساده براى ساختن بيمارستانى، يك روز حقوق خويش رابپردازد، عمل او شايسته تقدير است؛ ولى اگر يك ثروتمند بخواهد همان مقدار را بپردازد، عمل او نامناسب وشايسته ملامت است. اين را «گناه نسبى» يا «ترك اولى» مىگويند كه نه گناه است و نه مخالف با مقام عصمت. در متون اسلامى نيز از ترك عمل مستحب، به معصيت ياد شده است؛ مثلاً امام باقر(ع) درباره نمازهاى نافله روزانه مىفرمايد:«اينها همه مستحب است و واجب نيست... و هر كس آن را ترك كند، معصيت كرده است»، (تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 404، طبق نقل تفسير نمونه، ج 13، ص 324).
با توجه به بيان مذكور عمل حضرت آدم(ع)، ترك اولايى بيش نبوده و منافات با مقام عصمت آن پيامبر الهى نداشت.
حضرت يونس مرتكب حرام و ترك تكليف مولوى نشده است، بلكه كار ايشان ترك اولى بوده است و آن «عجله كردن در ترك قوم» و عدم صبورى لايق به مقام نبوت است. اين ترك اولى از پيامبر سبب شد در همان راهى بيافتد تا متنبه نسبت به ترك اولى شود، و از سوى ديگر صبور گردد و خدا را بخواند و خداوند دوباره ايشان را به سوى قومش برگرداند و مشغول راهنمائى مردم شد.
ظلمى كه حضرت يونس(ع) انى كنت من الظالمين به آن اشاره مىكند دورى از مقام قرب الهى و ترك مسؤوليت خدايى است حضرت يونس(ع) داراى كمال قرب الهى بود و اندك حجاب رقيق براى خواص و اولياى مخصوص يارى از غم محسوب مىشود چرا كه مانع تداوم بارقه الهى است لذا ندا داده «لا اله الا انت، سبحانك انى كنت من الظالمين» و خدا پاسخ داد: «فاستجبناله و نجيّناه من الغم»(تفسير موضوعى آيتالله جوادى آملى، ج 7، ص 304).
www.morsalat.com