پرسش :
همه پيامبران و ائمه اطهار«عليهم السلام» از علم غيب و خدا دادي بر خور دار بوده اند و آنها مي توانستند با استفاده از علم غيب خود ،باز هم در اين دنيا بمانند وبا ظلم و ستم مبارزه كنند پس چرا اينگونه رفتار نكردند؟
پاسخ :
در پاسخ بايد گفت : آنچه مسلم است اينكه مرگ هر كس وچگونگي آن به اراده وخواست خداست وخداوند بر اساس علم وحكمتي كه دارد براي هر كس اجل معيني وپايان عمر مشخصي را تقدير كرده است به گونه اي كه گر چه انساني مثل معصومين (عليهم السلام)به زمان وچگونگي مرگ خود اطلاعي پيدا كنند اين تقدير الهي را نمي توانند{ونبايد بخواهند}تغيير بدهند زيرا انسان به مقتضاي بندگي ،بايد بر آنچه خدا براي او مقدر نموده وبرآن راضي بوده است ، رضايت داشته باشد وخواست و اراده خدا را بر خواست واراده خود مقدم بدارد. بنابراين معصومين (عليهم السلام)با اينكه از علم غيب بر خوردار بودند واز اجل وزمان مرگ خود آگاه بودند ،اين علم ،باعث نمي شده است كه آنچه را خدا بر اساس علم و حكمت خود براي آنها مقدر فر موده است ،تغيير بدهند و بطور مثال سمي را نخورند يا در مكان شهادتشان حضور پيدا نكننند تا بدين وسيله بتوانند با ظلم وستم مبارزه كنند،شايد انتخاب مرگي كه خدا براي آنها خواسته بوده ، خود وسيله وشيوه ايي براي مبارزه با ظلم وستم باشد و خون آنها ، ظالمين وستمگران را رسوا و محكوم نمايد ، علاوه بر اينكه مبارزه با ظلم وستم ، علاوه بر اينكه به وجود امام ورهبر نيازمند است بايدشرائط و امكاناتي از قبيل ياران فداكار و با وفا نيز موجود باشد تا مبارزه وستم تحقق خارجي پيدا كند چنانكه در زمان امام حسن (عليه السلام)با اينكه امام وجود داشتند ولي بدليل شرائط نا مساعد ونبود ياران با وفا مبارزه با ظلم وستم معاويه محقق نشده.براي اطلاع بيشتر از علم غيب امام به اطلاع مي رساند كه:هر چند بر طبق روايات فراوان ائمه(ع) نسبت به همه آنچه كه در گذشته واقع شده و در آينده حادث خواهد شد و در زمان حاضر در حال رخ دادن است علم و آگاهى دارند. (اصول كافى، ج 1، باب ان الائمه(ع) يعلمون علم ما كان و ما يكون... و بحارالانوار، ج 16، باب 14) اما به موجب روايات متعدد ديگر كه در زمينه علم غيب امام(ع) آمده است، استفاده مىشود كه اين علم به صورت بالفعل نيست، بلكه شأنى است يعنى هر گاه اراده كنند و بخواهند كه چيزى را بدانند خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد كرد. «اذا اراد الامام ان يعلم شيئا اعلمه الله ذالك،هر گاه امام اراده كند كه چيزى را بداند، خداوند او را آگاه خواهد كرد» (اصول كافى، ج 1، باب ان الائمه اذا شاؤو ان يعلموا علموا ؛ و بحارالانوار، ج 26، ص 56، روايات 117و 116) حاصل سخن اين كه علم غيب امام(ع) شأنى است نه فعلى. بر اساس همين نكته ممكن است نسبت به نحوه شهادت خود علم نداشتهاند چون اراده نكردهاند كه بدانند. (محمدرضامظفر، علم امام، ترجمه و مقدمه على شيروانى، ص 73، قابل ذكر است علامه مظفر اين پاسخ را به عنوان يك احتمال ذكر مىكند ولى آن را نمىپذيرد.)
علامه طباطبايى جواب اساسى را در اين زمينه مطرح كرده اند و فرموده اند: نكته اصلى در اين پاسخ شناخت چگونگى علم غيب امام(ع) است كه متوقف بر ذكر چند مقدمه است.
الف) قضا و قدر الهى: قدر به معناى حد و اندازه است و مقصود از قدر الهى اين است كه خداوند براى هر پديده و مخلوقى خصوصيات وجودى خاصى قرار داده است و تحت تأثير علت خاصى آن را موجود مىگرداند. يعنى پديد آمدن يك شىء از علت خاص و نيز داشتن اوصاف و ويژگىهاى وجودى خاص، قدر آن شىء است حد و اندازه وجودى آن شىء است كه خداوند براى آن قرار داده است. به تعبير ديگر تقدير الهى همان نظام علت و معلولى حاكم بر جهان هستى است كه هر پديدهاى معلول علت خاصى است و قهرا اوصاف و خصوصيات وجودىاش نيز متناسب و بر آمده از همان علت است.
قضا به معناى قطعى كردن، فيصله دادن و به انجام رساندن كار است و مقصود از قضاى الهى اين است كه خداوند به هر پديدهاى پس از تحقق علت تامهاش ضرورت وجود را اعطا كرده. تحقق حتمى معلول به دنبال تحقق علت تامه قضاى الهى است قضا و قدر الهى در حقيقت از شؤون خلق و ايجاد خداوند است و مىتوان آن را به صفت خالقيت برگرداند.
ب) علم الهى: علم الهى به قضا و قدر پديدههاى عالم هستى تعلق مىگيرد خداوند از ازل عالم است به اين كه چه پديدهاى با چه اوصاف و ويژگىهايى تحت تأثير علت تامهاش موجود است بايد توجه داشت كه علم خداوند به پديدههاى هستى علم با واسطه يعنى علم به صورت آنها نيست بلكه خود پديدهها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراين علم خداوند تعلق مىگيرد به حقايق عالم هستى همان گونه كه در متن واقع موجودند علم خداوند علم حضورى به واقع عينى است. از سوى ديگر چون در مرتبه وجودى خداوند زمان و مكان معنى ندارد ؛ علم او به پديدههاى عالم هستى در بستر زمان نيست بلكه گذشته و حال و آينده به صورت يك پارچه نزد او حاضر است اما براى ما كه موجودات زمانى و محصور به زمان هستيم تحقق عينى حوادث و پديدهها را از دريچه زمان مىنگريم در گذشته نبوده و در آينده موجود خواهد شد بنابراين علم خداوند به مخلوقات خويش بدين معناست كه: حقايق و حوادث هستى همراه با بستر زمانى شان (گذشته و حال و آينده) به صورت يك جا در نزد خداوند حاضرند. به همين جهت اين علم خداوند تأثيرى در حوادث عالم ندارد و موجب تغيير آنها نمىتواند باشد چون علم خداوند علم به متن واقع و حضور عين واقع در نزد خداست يعنى علم خداوند تعلق مىگيرد به مخلوقات و پديدههاى هستى، به همان صورت كه در متن واقع موجودند.
علم خداوند به افعال اختيارى انسان نيز بر همين منوال است افعال اختيارى انسان نيز يكى از پديدههاى عالم هستى است كه بر اساس نظام علت و معلولى كه حاكم بر جهان هستى، تحت تأثير علت تامهاش محقق مىشود يكى از اجزاء علت تامه افعال انسان، اراده است. علم خداوند به قضا و قدر افعال اختيارى انسان تعلق مىگيرد و به همين جهت موجب جبر نيست يعنى خداوند از ازل به افعالى كه بر اساس اراده و اختيار انسان از او صادر مىشود علم دارد. و همانگونه كه بيان شد علم الهى تعلق مىگيرد به اين واقعيات عينى همانگونه كه در خارج موجودند و به همين جهت اين علم موجب تغيير واقع عينى (تحقق فعل اختيارى به دنبال تحقق علت تامهاش) نمىشود.
ج) علم امام: امام علاوه بر علم عادى كه براى نوع بشر قابل تحصيل است از علم لدنى و خدادادى (علم غيب) نيز بهرهمند است امام(ع) به حسب علو رتبه وجودىاش با لطف و اذن الهى به سرچشمه علم الهى متصل مىشود واز حقايق حوادث عالم همان گونه كه در متن واقع هستند آگاه مىشود يعنى علم غيب امام از سنخ علم الهى و اتصال به منبع علم الهى است و همان گونه كه در علم الهى بيان شد اين علم علم به واقع عينى است و معنى ندارد كه منشأتغيير در حوادث عالم باشد. بر اساس علم غيب حقايق
حوادث عالم از جمله افعال اختيارى خود امام همراه با علت تامهاش كه علم عادى واراده از اجزاء اين علت است نزد امام حاضر است اين حضور، حضور بىواسطهى عين معلوم و واقع عينى نزد امام است.
بر اين اساس، امام حقيقت افعال اختيارى خود را، مانند خوردن ميوه مسموم يا ضربت خوردن به دنبال حركت به مسجد كوفه، از منظرى بالاتر كه همان منظر علم الهى است، مىنگرد. به همين جهت از آنجا كه علم غيب امام همانند علم الهى تأثيرى در حوادث عالم ندارد چون به معناى حضور عين وقايع نزد عالم است امام(ع) عكس العملى نشان نمىدهد و بر اساس علم عادى بشرى خود عمل مىكند. و نيز به همين علت، اين علم براى امام تكليف آور نيست چون علمى موجب تكليف است كه مكلف بتواند بر اساس آن علم، منشأ تغيير و تأثير باشد. علاوه بر اين وقتى امام با لطف و اذن الهى به مرتبه اعلاى كمال و علو وجودى مىرسد و با منبع علم الهى تماس پيدا مىكند در اوج مقام فناى در ذات الهى است او در اين مقام خود نمىبيند و خود نمىپسندد فقط خدا را مىبيند و تنها مشيت الهى را مىپسندد خواستهاى غير از خواست و مشيت الهى ندارد در اين مقام وقتى اراده و مشيت الهى را (بر اساس نظام علت و معلولى و قضاو قدر) در تحقق حوادث و پديدههاى هستى به دنبال علت تامه شان مىيابد خواستهاى بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براى تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود با قطع نظر از اين كه تأثيرى ندارد با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله نيز سازگار نيست.
با توضيحات بالا معلوم شد كه بنا بر نظر تحقيق سنخ علم ائمه(ع) به آينده از سنخ علوم عادى ما نيست بنابراين اقدام به امورى كه منجر به شهادت آنان مىشود خود را در هلاكت انداختن نيست اضافه بر اين كه درجات و كمالاتى براى ائمه(ع) مقدر شده بود كه راه رسيدن آن از طريق تحمل همين بلاها و مصائب مىباشد. آنچه در آيه شريفه منع شده انداختن خود در ورطه هلاكت است و كسى كه در راه خدا و براى خدا قدم برمىدارد و در مرحلهاى شهادت را وظيفه خود مىداند اصلاً به سوى هلاكت نمىرود به نظر شما اگر كسى براى نجات جان عزيزى يا كشورش جان خود را به خطر انداخته خود را به ورطه هلاكت انداخته؟ چه رسد به كسى كه براى رضاى خدا و حفظ دين خدا جانش را به خطر مىاندازد.
براي آگاهي بيشتر ر.ك:
1- الميزان، ج 18، ص 192، ج 13، ص 74و 72، ج 19، ص 92، ج 12، ص 144، ج 4، ص 28.
2- معنويت تشيع، علامه طباطبايى، مقاله علم اما م، ص 215.
3- در محضر علامه طباطبايى، محمد حسين رشاد، ص 121.
www.morsalat.com
در پاسخ بايد گفت : آنچه مسلم است اينكه مرگ هر كس وچگونگي آن به اراده وخواست خداست وخداوند بر اساس علم وحكمتي كه دارد براي هر كس اجل معيني وپايان عمر مشخصي را تقدير كرده است به گونه اي كه گر چه انساني مثل معصومين (عليهم السلام)به زمان وچگونگي مرگ خود اطلاعي پيدا كنند اين تقدير الهي را نمي توانند{ونبايد بخواهند}تغيير بدهند زيرا انسان به مقتضاي بندگي ،بايد بر آنچه خدا براي او مقدر نموده وبرآن راضي بوده است ، رضايت داشته باشد وخواست و اراده خدا را بر خواست واراده خود مقدم بدارد. بنابراين معصومين (عليهم السلام)با اينكه از علم غيب بر خوردار بودند واز اجل وزمان مرگ خود آگاه بودند ،اين علم ،باعث نمي شده است كه آنچه را خدا بر اساس علم و حكمت خود براي آنها مقدر فر موده است ،تغيير بدهند و بطور مثال سمي را نخورند يا در مكان شهادتشان حضور پيدا نكننند تا بدين وسيله بتوانند با ظلم وستم مبارزه كنند،شايد انتخاب مرگي كه خدا براي آنها خواسته بوده ، خود وسيله وشيوه ايي براي مبارزه با ظلم وستم باشد و خون آنها ، ظالمين وستمگران را رسوا و محكوم نمايد ، علاوه بر اينكه مبارزه با ظلم وستم ، علاوه بر اينكه به وجود امام ورهبر نيازمند است بايدشرائط و امكاناتي از قبيل ياران فداكار و با وفا نيز موجود باشد تا مبارزه وستم تحقق خارجي پيدا كند چنانكه در زمان امام حسن (عليه السلام)با اينكه امام وجود داشتند ولي بدليل شرائط نا مساعد ونبود ياران با وفا مبارزه با ظلم وستم معاويه محقق نشده.براي اطلاع بيشتر از علم غيب امام به اطلاع مي رساند كه:هر چند بر طبق روايات فراوان ائمه(ع) نسبت به همه آنچه كه در گذشته واقع شده و در آينده حادث خواهد شد و در زمان حاضر در حال رخ دادن است علم و آگاهى دارند. (اصول كافى، ج 1، باب ان الائمه(ع) يعلمون علم ما كان و ما يكون... و بحارالانوار، ج 16، باب 14) اما به موجب روايات متعدد ديگر كه در زمينه علم غيب امام(ع) آمده است، استفاده مىشود كه اين علم به صورت بالفعل نيست، بلكه شأنى است يعنى هر گاه اراده كنند و بخواهند كه چيزى را بدانند خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد كرد. «اذا اراد الامام ان يعلم شيئا اعلمه الله ذالك،هر گاه امام اراده كند كه چيزى را بداند، خداوند او را آگاه خواهد كرد» (اصول كافى، ج 1، باب ان الائمه اذا شاؤو ان يعلموا علموا ؛ و بحارالانوار، ج 26، ص 56، روايات 117و 116) حاصل سخن اين كه علم غيب امام(ع) شأنى است نه فعلى. بر اساس همين نكته ممكن است نسبت به نحوه شهادت خود علم نداشتهاند چون اراده نكردهاند كه بدانند. (محمدرضامظفر، علم امام، ترجمه و مقدمه على شيروانى، ص 73، قابل ذكر است علامه مظفر اين پاسخ را به عنوان يك احتمال ذكر مىكند ولى آن را نمىپذيرد.)
علامه طباطبايى جواب اساسى را در اين زمينه مطرح كرده اند و فرموده اند: نكته اصلى در اين پاسخ شناخت چگونگى علم غيب امام(ع) است كه متوقف بر ذكر چند مقدمه است.
الف) قضا و قدر الهى: قدر به معناى حد و اندازه است و مقصود از قدر الهى اين است كه خداوند براى هر پديده و مخلوقى خصوصيات وجودى خاصى قرار داده است و تحت تأثير علت خاصى آن را موجود مىگرداند. يعنى پديد آمدن يك شىء از علت خاص و نيز داشتن اوصاف و ويژگىهاى وجودى خاص، قدر آن شىء است حد و اندازه وجودى آن شىء است كه خداوند براى آن قرار داده است. به تعبير ديگر تقدير الهى همان نظام علت و معلولى حاكم بر جهان هستى است كه هر پديدهاى معلول علت خاصى است و قهرا اوصاف و خصوصيات وجودىاش نيز متناسب و بر آمده از همان علت است.
قضا به معناى قطعى كردن، فيصله دادن و به انجام رساندن كار است و مقصود از قضاى الهى اين است كه خداوند به هر پديدهاى پس از تحقق علت تامهاش ضرورت وجود را اعطا كرده. تحقق حتمى معلول به دنبال تحقق علت تامه قضاى الهى است قضا و قدر الهى در حقيقت از شؤون خلق و ايجاد خداوند است و مىتوان آن را به صفت خالقيت برگرداند.
ب) علم الهى: علم الهى به قضا و قدر پديدههاى عالم هستى تعلق مىگيرد خداوند از ازل عالم است به اين كه چه پديدهاى با چه اوصاف و ويژگىهايى تحت تأثير علت تامهاش موجود است بايد توجه داشت كه علم خداوند به پديدههاى هستى علم با واسطه يعنى علم به صورت آنها نيست بلكه خود پديدهها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراين علم خداوند تعلق مىگيرد به حقايق عالم هستى همان گونه كه در متن واقع موجودند علم خداوند علم حضورى به واقع عينى است. از سوى ديگر چون در مرتبه وجودى خداوند زمان و مكان معنى ندارد ؛ علم او به پديدههاى عالم هستى در بستر زمان نيست بلكه گذشته و حال و آينده به صورت يك پارچه نزد او حاضر است اما براى ما كه موجودات زمانى و محصور به زمان هستيم تحقق عينى حوادث و پديدهها را از دريچه زمان مىنگريم در گذشته نبوده و در آينده موجود خواهد شد بنابراين علم خداوند به مخلوقات خويش بدين معناست كه: حقايق و حوادث هستى همراه با بستر زمانى شان (گذشته و حال و آينده) به صورت يك جا در نزد خداوند حاضرند. به همين جهت اين علم خداوند تأثيرى در حوادث عالم ندارد و موجب تغيير آنها نمىتواند باشد چون علم خداوند علم به متن واقع و حضور عين واقع در نزد خداست يعنى علم خداوند تعلق مىگيرد به مخلوقات و پديدههاى هستى، به همان صورت كه در متن واقع موجودند.
علم خداوند به افعال اختيارى انسان نيز بر همين منوال است افعال اختيارى انسان نيز يكى از پديدههاى عالم هستى است كه بر اساس نظام علت و معلولى كه حاكم بر جهان هستى، تحت تأثير علت تامهاش محقق مىشود يكى از اجزاء علت تامه افعال انسان، اراده است. علم خداوند به قضا و قدر افعال اختيارى انسان تعلق مىگيرد و به همين جهت موجب جبر نيست يعنى خداوند از ازل به افعالى كه بر اساس اراده و اختيار انسان از او صادر مىشود علم دارد. و همانگونه كه بيان شد علم الهى تعلق مىگيرد به اين واقعيات عينى همانگونه كه در خارج موجودند و به همين جهت اين علم موجب تغيير واقع عينى (تحقق فعل اختيارى به دنبال تحقق علت تامهاش) نمىشود.
ج) علم امام: امام علاوه بر علم عادى كه براى نوع بشر قابل تحصيل است از علم لدنى و خدادادى (علم غيب) نيز بهرهمند است امام(ع) به حسب علو رتبه وجودىاش با لطف و اذن الهى به سرچشمه علم الهى متصل مىشود واز حقايق حوادث عالم همان گونه كه در متن واقع هستند آگاه مىشود يعنى علم غيب امام از سنخ علم الهى و اتصال به منبع علم الهى است و همان گونه كه در علم الهى بيان شد اين علم علم به واقع عينى است و معنى ندارد كه منشأتغيير در حوادث عالم باشد. بر اساس علم غيب حقايق
حوادث عالم از جمله افعال اختيارى خود امام همراه با علت تامهاش كه علم عادى واراده از اجزاء اين علت است نزد امام حاضر است اين حضور، حضور بىواسطهى عين معلوم و واقع عينى نزد امام است.
بر اين اساس، امام حقيقت افعال اختيارى خود را، مانند خوردن ميوه مسموم يا ضربت خوردن به دنبال حركت به مسجد كوفه، از منظرى بالاتر كه همان منظر علم الهى است، مىنگرد. به همين جهت از آنجا كه علم غيب امام همانند علم الهى تأثيرى در حوادث عالم ندارد چون به معناى حضور عين وقايع نزد عالم است امام(ع) عكس العملى نشان نمىدهد و بر اساس علم عادى بشرى خود عمل مىكند. و نيز به همين علت، اين علم براى امام تكليف آور نيست چون علمى موجب تكليف است كه مكلف بتواند بر اساس آن علم، منشأ تغيير و تأثير باشد. علاوه بر اين وقتى امام با لطف و اذن الهى به مرتبه اعلاى كمال و علو وجودى مىرسد و با منبع علم الهى تماس پيدا مىكند در اوج مقام فناى در ذات الهى است او در اين مقام خود نمىبيند و خود نمىپسندد فقط خدا را مىبيند و تنها مشيت الهى را مىپسندد خواستهاى غير از خواست و مشيت الهى ندارد در اين مقام وقتى اراده و مشيت الهى را (بر اساس نظام علت و معلولى و قضاو قدر) در تحقق حوادث و پديدههاى هستى به دنبال علت تامه شان مىيابد خواستهاى بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براى تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود با قطع نظر از اين كه تأثيرى ندارد با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله نيز سازگار نيست.
با توضيحات بالا معلوم شد كه بنا بر نظر تحقيق سنخ علم ائمه(ع) به آينده از سنخ علوم عادى ما نيست بنابراين اقدام به امورى كه منجر به شهادت آنان مىشود خود را در هلاكت انداختن نيست اضافه بر اين كه درجات و كمالاتى براى ائمه(ع) مقدر شده بود كه راه رسيدن آن از طريق تحمل همين بلاها و مصائب مىباشد. آنچه در آيه شريفه منع شده انداختن خود در ورطه هلاكت است و كسى كه در راه خدا و براى خدا قدم برمىدارد و در مرحلهاى شهادت را وظيفه خود مىداند اصلاً به سوى هلاكت نمىرود به نظر شما اگر كسى براى نجات جان عزيزى يا كشورش جان خود را به خطر انداخته خود را به ورطه هلاكت انداخته؟ چه رسد به كسى كه براى رضاى خدا و حفظ دين خدا جانش را به خطر مىاندازد.
براي آگاهي بيشتر ر.ك:
1- الميزان، ج 18، ص 192، ج 13، ص 74و 72، ج 19، ص 92، ج 12، ص 144، ج 4، ص 28.
2- معنويت تشيع، علامه طباطبايى، مقاله علم اما م، ص 215.
3- در محضر علامه طباطبايى، محمد حسين رشاد، ص 121.
www.morsalat.com