يکشنبه، 8 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

ویژگی های دین مبین اسلام که باعث گرایش افراد زیادی در طول سال به این دین می شود چیست ؟


پاسخ :
اسلام نام دین خداست که یگانه است و همه پیامبران برای آن مبعوث شده‏ اند و به آن دعوت کرده اند صورت جامع و کامل دین خدا به وسیله خاتم‏ پیامبران حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم به مردم‏ ابلاغ شد و نبوت پایان یافت و امروز با همین نام در جهان شناخته می‏شود. تعالیم اسلامی که به وسیله خاتم انبیاء ابلاغ شد، به حکم اینکه صورت‏ کامل و جامع دین خداست و برای این است که برای همیشه راهبر بشر باشد، مشخصات و ممیزات خاص دارد که متناسب با دوره ختمیه است این مشخصات‏ در مجموع خود نمی‏توانست در دوره های قبل که دوره های کودکی بشر بود وجود داشته باشد هر یک از این مشخصات معیاری است برای شناخت اسلام با این‏ معیارها و مقیاسها که هر کدام یک " اصل " از اصول تعلیمات اسلامی است‏ می‏توان سیمایی و لو مبهم، از اسلام به دست آورد، و هم می‏توان با این معیارها تشخیص داد که فلان تعلیم از اسلام هست یا نیست‏.


ما مدعی نیستیم که بتوانیم همه معیارها را در اینجا گرد آوریم، ولی‏ سعی می‏کنیم حتی المکان صورت جامعی از آنها ارائه دهیم. می‏دانیم هر مکتب و ایدئولوژی و هر دستگاه اندیشه که طرحی برای نجات و رهایی و کمال و سعادت بشر ارائه می‏دهد، یک سلسله ارزشها عرضه می‏دارد و " باید " ها و " نباید " ها و " شاید " ها و " نشاید " ها در سطح‏ فرد یا جامعه می‏آورد که باید چنین بود، باید آنچنان شد، باید چنین یا چنان ساخت، باید فلان جهت را انتخاب کرد، باید به فلان سو رفت و فلان‏ هدف را تعقیب کرد، مثلا باید آزاد و آزاده زیست، باید شجاع و دلیر بود، باید مدام و پیوسته رفت، باید کامل شد، باید جامعه ای بر اساس‏ قسط و عدل ساخت، باید در جهت قرب به حق پیش رفت ولی این " باید " ها و " نباید " ها متکی بر فلسفه خاصی است که آنها را توجیه می‏نماید، یعنی اگر یک مکتب یک سلسله دستورها و فرمانها عرضه می‏دارد، ناچار متکی بر نوعی فلسفه و جهان بینی درباره هستی و جهان و جامعه و انسان است‏ که چون هستی چنین است و جامعه یا انسان چنان است، پس باید اینچنین و آنچنان بود. جهان بینی یعنی مجموعه ای از بینشها و تفسیرها و تحلیلها درباره جهان و جامعه و انسان که جهان چنین است و یا چنان است، اینچنین قانون دارد، آنچنان پیش می‏رود، فلان هدف را تعقیب می‏کند یا نمی‏کند، مبدا دارد یا ندارد، غایت دارد یا ندارد و امثال اینها، و یا انسان چنین سرشت و طبیعتی دارد، مثلا با فطرتی خاص آفریده شده یا نشده، مختار و آزاد است یا مجبور، یک واقعیت انتخاب‏ شده در طبیعت است و به تعبیر قرآن " اصطفا شده " و یا یک واقعیت‏ تصادفی، و یا جامعه مستقل از قوانین حاکم بر افراد قانون دارد یا ندارد، قوانین حاکم بر جامعه و تاریخ چه قوانینی است و امثال اینها.
ایدئولوژی بر پایه جهان بینی استوار است اینکه چرا باید اینچنین یا آنچنان بود یا زیست یا رفت یا ساخت باشد، برای این است که جهان یا جامعه یا انسان چنین یا چنان است " چرای " هر ایدئولوژی در جهان‏ بینی‏ای که آن ایدئولوژی بر آن استوار است نهفته است و به اصطلاح، ایدئولوژی از نوع " حکمت عملی " است و جهان بینی از نوع " حکمت‏ نظری " هر نوع خاص از حکمت عملی مبتنی بر نوعی خاص از حکمت نظری‏ است، مثلا حکمت عملی سقراط بر اساس بینش خاصی است که سقراط از جهان‏ دارد که همان حکمت نظری اوست، و همچنین است رابطه حکمت عملی اپیکور و حکمت نظری او، و همچنین دیگران. پس چرا ایدئولوژیها مختلف و متفاوت است؟ چون جهان بینها مختلف‏ است ایدئولوژی تابعی است از جهان بینی. از طرف دیگر، جهان بینی که می‏توان آن را جهان شناسی نیز تعبیر کرد، چرا مختلف است؟ چرا یک مکتب جهان را اینچنین می‏بیند و دیگری آنچنان‏؟ یکی اینچنین می‏شناسد و دیگری آنچنان؟ پاسخ به این پرسش چندان ساده نیست. برخی تا به اینجا می‏رسند فورا پای پایگاه اجتماعی و وضع طبقاتی را به میان می‏کشند، مدعی هستند موضع‏ طبقاتی و پایگاه طبقاتی به هر کس دید خاص می‏دهد و عینک خاص برای دیدن‏ جهان به چشمش می‏زند، رابطه انسان با جامعه اش با آنچه در جامعه تولید و توزیع می‏شود، با چگونگی‏ تولید و توزیع و در نتیجه برخورداری یا محرومیت خودش، عکس العمل ویژه‏ در روان و اعصاب او ایجاد می‏کند و به وضع درونی او شکل خاص می‏دهد، شکل‏ خاص وضع درونی و ذهنی او اندیشه و ارزیابی و قضاوت او را درباره اشیاء تحت تاثیر قرار می‏دهد. به قول مولوی:

چون تو برگردی و برگردد سرت *** خانه را گردنده بیند منظرت
ور تو در کشتی روی بریم روان *** ساحل یم را چو خودبینی دوان
گر تو باشی تنگدل از ملحمه *** تنگ بینی جو دنیا را همه
ور تو خوش باشی به کام دوستان *** این جهان بنمایدت چون بوستان
چون تو جزو عالمی پس ای مهین *** کل آن را همچو خودبینی یقین
هر که را افعال دام و دد بود *** بر کریمانش گمان بد بود

طبق این نظر کسی نمی‏تواند بینش خود را صحیح و بینش دیگری را غلط تلقی‏ کند، زیرا بینش، امری نسبی و محصول رابطه خاص هر فرد با محیط طبیعی و اجتماعی اوست و برای هر کس همان صحیح است که می‏بیند. ولی مطلب به این سادگی نیست در اینکه اندیشه انسان تا حدود زیادی‏ تحت تاثیر محیط قرار می‏گیرد، بحثی نیست، ولی اینکه انسان یک پایگاه‏ آزاد اندیشه دارد که می‏تواند از هر تاثیری خود را مستقل نگه دارد که از آن در زبان اسلام به " فطرت " تعبیر شده است قابل نفی و انکار نیست و در جای دیگر و فرصتی دیگر باید به تفصیل درباره آن سخن بگوییم. فرضا هم بخواهیم اصالت و استقلال انسان را و در حقیقت واقع بینی او را از او بگیریم، هنوز زود است که در این مرحله ( مرحله‏ جهان بینی و جهان شناسی ) انسان را محکوم کنیم.
آنچه برای فیلسوفان ودانشمندانی که از نزدیک در این مسائل مطالعه‏ دارند امروز مسلم است این است که ریشه چند گونگی جهان بینیها و جهان‏ شناسیها را در شناخت شناسیها، در آنچه که امروز نظریه معرفت و یا شناخت نامیده می‏شود، باید جستجو کرد*. همت فیلسوفان متوجه شناخت شناسی شده است تا آنجا که عده ای مدعی‏ شدند فلسفه، جهان شناسی نیست، شناخت شناسی است اینکه جهان شناسیها مختلف می‏شود، از آن است که نظریات درباره " شناختن " مختلف است‏ یکی می‏گوید جهان را از طریق عقل باید شناخت و دیگری می‏گوید از راه حواس‏ و سومی می‏گوید از راه تزکیه نفس و اشراق و الهام از نظر یکی مراحل‏ شناخت به گونه ای است و از نظر دیگری به گونه ای دیگر کاربرد عقل از نظر برخی محدود است و از نظر برخی نامحدود منابع شناخت چیست؟ معیار آن چیست؟ و امثال اینها. پس ایدئولوژی هر مکتب مبتنی است بر جهان بینی آن و جهان بینی آن‏ مبتنی است بر نظریه اش درباره معرفت و شناخت. مترقی بودن هر ایدئولوژی‏ بستگی دارد به مترقی بودن جهان بینی‏اش و مترقی بودن جهان بینی‏اش بستگی‏ دارد به مترقی بودن شناخت شناسی‏اش در حقیقت، حکمت عملی هر مکتب‏ وابسته است به حکمت نظری آن و حکمت نظری اش وابسته است به منطق آن مکتب.
پس هر مکتب در درجه اول باید منطق خود را مشخص نماید. اسلام، هر چند یک مکتب فلسفی نیست و با زبان و اصطلاح فلسفه و فلاسفه‏ با مردم سخن نگفته است، زبانی دارد مخصوص خودش که عموم طبقات به‏ فراخور فهم و استعداد خود از آن بهره می‏گیرند، ولی در لابلای مطالب خود درباره همه این مسائل سخن گفته است و این سخت حیرت آور است بطوریکه‏ می‏توان ایدئولوژی آن را به صورت یک دستگاه اندیشه عملی، و بینشهای‏ جهانی آن را به صورت یک حکمت نظری، و نظریاتش را در باب معرفت و شناخت شناسی به صورت اصول یک منطق عرضه داشت. در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم ( جلد اول ) مخصوصا مقاله‏ چهارم ( ارزش معلومات ) درباره این گونه مطالب به تفصیل بحث شده است‏ در رساله ای که در نظر است تحت عنوان " شناخت " منتشر شود مفصل تر بحث خواهد شد. (وحی و نبوت، صفحه 101-96)

ملاک‏هاى برترى اسلام را به صورت مختصر می توان گفت:

1- اسلام همه ادیان الهى را مى‏پذیرد و اساس آنها را یکى مى‏داند بر این مبنا اسلام آخرین سلسله حلقه ادیان آسمانى است و در نقطه مقابل ادیان دیگر که ادیان پیش از خود را قبول ندارند اسلام همه ادیان الهى را مى‏پذیرد.

2- کتاب آسمانى دین اسلام تحریف نشده و به همان صورت اصلى به دست ما رسیده است ولى کتب ادیان دیگر جملگى اسیر دگرگونى‏ها شده و حتى خود عالمان دینى آنها معتقد به مصون بودن کتب خویش از تحریف نیستند.

3- احکام و مقررات باقى مانده در ادیان دیگر نیز همانند کتابشان دستخوش دگرگونى‏هاى زیادى شده و منابع آن تقریبا از بین رفته است ولى منابع فقه اسلام به صورت مستند و مکتوب باقى است.

4- ما از ادیان الهى دیگر اکنون معجزه‏اى در دست نداریم تا به وسیله آن حقانیت آن دین را دریابیم ولى معجزه اسلام باقى است و قرآن هم‏اکنون نیز در عرصه‏هاى مختلف اعجاز خویش را به منصه ظهور مى‏رساند.
آنچه گفته شد تنها فهرستى از مطالب بود. براى دریافت قلبى این مطالب بایستى به مطالعه و تحقیق بیشتر بپردازید تا حقیقت کاملاً آشکار گردد.
www.morsalat.ir


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.