0

تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

 
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

شاه اسماعیل اول
 
اسماعیل، ملقب به ابوالمظفر بهادر خان حسینی، و معروف به شاه اسمعیل مؤسس سلسله صفوی به عنوان اولین سلسه تماماً ایرانی، حاکم بر سراسر ایران پس از اسلام است.
وی با رسمی‌کردن مذهب شیعه و با زنده کردن هویت ایرانی مرزهای ایران را به حدود مرزهای ساسانیان رسانید و در واقع ایران را به عنوان یک واحد سیاسی مستقل پس از اسلام پس از حدود ۷۰۰ سال اشغال تأسیس و تثبیت کرد. و از وی اشعاری به ترکی و به فارسی با تخلص «خطایی» برجا مانده‌است.
 

تبار
تبار اسماعیل به شیخ صفی‌الدین اردبیلی می‌رسد و فرزند شیخ حیدر است و مادرش مارتا دختر سلطان اوزون حسن آق قویونلو و کوراکاترینا شاهزاده یونانی ترابوزان بود.[۱]

کودکی

اسماعیل در ۸۶۶ در اردبیل دیده به جهان گشود. پدرش شیخ حیدر به همراه مریدان خود -که به دلیل بر سر داشتن کلاه قرمز رنگ قزلباش (سرخ سر) خوانده می‌شدند- به عنوان جهاد با مسیحیان چرکس به نواحی قفقاز رفتند. توسعه‌طلبی حیدر باعث شد که با شیروانشاهان وارد جنگ شود و سلطان یعقوب آق قویونلو به کمک شروانشاهان رفت و نهایتاً حیدر تیر خورد و به اسارت درآمد و جان خود را در این مبارزه از دست داد و فرزندانش نیز به اسارت در آمدند. در این زمان اسماعیل کودکی شیرخوار بود.

در فارس

اسماعیل به همراه مادر ودو برادرش در اصطخر فارس به مدت چهار سال و نیم زندانی شدند.در این دوره سلطان یعقوب آق قویونلو مرد و بین فرزندانش رستم و بایسنقر جنگ درگرفت و رستم برای مقابله با بایسنقر، «سلطان علی» برادر بزرگ اسماعیل و خانواده‌اش را آزاد کرد، تا بتواند از پشتیبانی قزلباشان خانقاه اردبیل برخوردار شود. سلطان علی با شکوه فراوان وارد تبریز شد و با سپاهی از صوفیان بایسنقر را شکست داد. رستم از قدرت سلطان علی به وحشت افتاد و وی را در میانه راه تبریز و اردبیل به قتل رساند. سلطان علی برادر هفت ساله‌اش اسماعیل را به یاران صمیمی و وفادارش سپرد.

در اردبیل و لاهیجان

اسماعیل مدتی در پنهانی در اردبیل زیست و سپس برای امنیت بیشتر به لاهیجان رفت و نزد امیر آنجا «کارکیا میرزا» پناه گرفت. کارکیا میرزا علی، فرمانروای محلی لاهیجان و دیلمان، که شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوی بود در تربیت اسماعیل خردسال اهتمام کرد. اسماعیل تا ۹۰۵ (قمری) با مراقبت‌های شمس الدین لاهیجی که از فضلای آن دیار بود؛ فارسی، عربی، قرآن و مبانی و اصول شیعه امامیه را فرا گرفت. [۴] ۶۷ همچنین در این مدت، زیر نظر هفت تن از بزرگان صوفی لاهیجان فنون رزم آموخت. [۵]
بدین ترتیب اسماعیل از یک سو تحت تأثیر فرهنگ صوفیانه خانقاه شیخ صفی بود و از سوی دیگر احتمالاً در گیلان با برخی آموزه‌های ایران باستان و تشیع امامی آشنا شده و این مجموعه این آموزه‌ها او را برای بدل شدن به یک حاکم مقتدر، فرمانده نظامی و پیشوای مذهبی آماده ساخته‌است.

از قیام تا پادشاهی

تصرف آذربایجان

اسماعیل سیزده ساله مدتی در اردبیل اقامت کرد و گروه کثیری از صوفیان قزلباش به او پیوستند. او مانند پدرانش جنید و حیدر به قصد جنگ با مسیحیان گرجستان و در واقع برا ی انتقام گرفتن از «الوند بیک آق قویونلو» و شروان شاه اقدام به تدارک سپاه کرد.
اسماعیل برای گردآوری سپاه بیشتر به آناتولی(قراباغ و وان) رفت و در سال ۹۰۶ ه.ق. همراه با هفت هزار سپاهی قزلباش به سمت شروان لشکر کشید. در جنگی که نزدیک قلعه گلستان روی داد، فرخ یسار با وجود بیست هزار جنگاور مغلوب و کشته شد. [۶] اما قلعه گلستان در مقابل سپاه صوفیان به مقاومت پرداخت و بلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و سردار خردسال به جای آنکه وقت خود را برای محاصره و تسخیر قلعه گلستان ضایع کند، از حوالی شروان عزیمت کرد و راه آذربایجان را پیش گرفت. در نزدیک نخجوان الوند بیگ آق قویونلو را مغلوب کرد(۸۸۰ش/۹۰۷ ق /۱۵۰۱ م) و خود پیروزمندانه وارد تبریز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار سلطنت شیعه که به هر حال با آیین اکثریت اهل شهر مغایر بود، اعلام داشت. [۷] وی در حالی که چهارده سال بیشتر نداشت به کمک مریدانی که سخت به او معتقد بودند در سال هشتصد و هشتاد ه.ش شاه ایران شد و سلسله خویش را به نام جدش صفی الدین «صفویه» نامید که در تاریخ ایران به دو دلیل اهمیت بسیار دارد:
• یکی این که این سلسله اولین سلسله کاملاً مستقل ایرانی بعد از حمله اعراب به ایران (در سال ۳۲ ه.ق) بوده‌است یعنی پس از هشتصد سال توانست با افتخار نام ایران را بر روی نقشه‌ها برگرداند.
• دوم اینکه مذهب تشیع در ایران توسط شاه اسماعیل مذهب رسمی اعلام شد و در واقع جانشین تسنن گشت.

اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی

شاه اسماعیل در اولین اقدام مهم خود، در شهر تبریز مذهب تشیع را به عنوان مذهب رسمی دولت و مملکت صفوی اعلام نمود. نکته جالب این است که در آن هنگام اکثریت مردم تبریز نیز سنی مذهب بودند. (چیزی حدود دو سوم) امرا قزلباش این مطلب را به شاه اسماعیل تذکر دادند اما شاه در پاسخ عنوان کرد که «در این کار خداوند و امامان اورا یاری خواهند کرد و اگر مردم بخواهند در مقابل او کوچک‌ترین اعتراضی کنند پاسخشان شمشیر خواهد بود.» (ایران در عصر صفوی - راجر سیوری - چاپ سیزدهم - صفحه ۲۷) البته در سراسر ایران از سوی مردم عادی تقریباً هیچ مقاومتی نیز بر علیه این تصمیم وی نشد.

پیوستن قبایل ترک آناتولی

ایلات ترک بهارلو(از اولاد بایرام خوجه بهارلوواز ایلات تشکیل دهنده قراقوینلوها بودند) قبل از تسخیر تبریز (۹۰۷ ق / ۱۵۰۲ م)به سرکردگی حسن خان به شاه اسماعیل پیوستند(روملو---احسن)

ایجاد وحدت ملی

پس از سقوط ایلخانان مغول و به مدت حدود دو قرن در ایران از بلخ تا دیاربکر وضعیت ملوک الطوایفی حاکم بود. «روملو» در خصوص سال ۸۸۰ه.ش./۹۰۷ ه.ق. مجموعه‌ای از حکام محلی را نام می‌برد، که مهم‌ترین آنها عبارت بودند از: سلطان حسین بایقرا آخرین شاه تیموریان در خراسان، بدیع الزمان میرزا در بلخ، سلطان مراد در عراق عجم، حسین کیای چلاوی در سمنان، مرادبیک بایندر در یزد و شاه اسماعیل در آذربایجان.
شاه اسماعیل با برخورداری از نیروی جان بر کف قزلباش عزم نمود، که ایران را متحد سازد. ابتدا سلطان مراد حاکم عراق عجم -که پسر سلطان یعقوب آق قویونلو بود- را در نواحی مابین همدان و بیجار شکست داد و سلطان مراد به شیراز گریخت. شاه اسماعیل او را تعقیب نمود و او از ترس به بغداد گریخت و شاه اسماعیل بدون جنگ شیراز را تصرف نمود و از آنجا به قم رفت. سپس بر حسین کیای چلاوی حاکم سمنان و فیروزکوه پس از جنگی سخت غلبه کرد. و نهایتا یزد و ابرقو را که در اختیار محمدکره بود، تصرف کرد و از شهری به شهری رفت و حکام محلی را برانداخت و یا تابع خود نمود. آنگاه در سال ۸۸۷ ه.ش. (۹۱۴ه.ق.) عازم عراق عرب شد و بغداد و نجف را نیز فتح نمود. بدین ترتیب او در مدت هفت سال تمام ایران بزرگ به جز برخی نواحی نظیر خراسان و ارمنستان را تصرف نمود و حکومتی واحد و مستقل را در آن برقرار ساخت و به عنوان پادشاه ایران تاجگذاری نمود.

کشورداری

شیوه کشور داری شاه اسماعیل و ترویج مذهب شیعه احتمالاً مانع تجزیه ایران آشوب زده میان دو قدرت بزرگ عثمانی و ازبک شد. وی برای تعدیل سیاستهای افراطی سران قزلباش، صوفیان و مریدان حیدری، علمای ایرانی و نیز جبل عامل، کوفه و بحرین را به تدوین کتابهای فقهی در زمینه شیعه جعفری دعوت کرد «ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب، ص ۱۲۶». محقق کرکی که در نشر فقه و اصول مذهب جعفری شخصیت مهمی‏ محسوب می‏شد، از جمله آنان بود. از جمله اقدامات شاه صفوی برای تجلیل از امامان شیعه ضرب سکه با نام ائمه اثنی عشری [۸] قرار دادن نام ۱۲ امام معصوم به عنوان سجع مهر شاهی «درباره مهرهای شاه اسماعیل اول، صص ۱۸۲ - ۱۸۵»؛ تعمیر و توسعه آرامگاه امامان در شهرهای عراق و مشهد و نیز ایجاد ساختمان مقبره برای امام‌زاده‏ها در شهرهای ایران [۹] ۱۲۹ و طرح آب رسانی از فرات به نجف بود [۱۰]
شاه اسماعیل کلیه وظایف اداری و کشوری را به ایرانیانی سپرد، که در اعتقادشان به تشیع جای شک و شبهه نبود و بسیاری از آنان پیشینه طولانی در کارهای دیوانی داشتند. نامدارترین رجال او عبارت بودند از: امیر زکریا تبریزی، محمود خان دیلمی، قاضی شمس الدین لاهیجانی، امیر نجم رشتی، امیر نجم ثانی، میر سید شریف شیرازی و شمس الدین اصفهانی [۱۱] ۴۰۷
شاه اسماعیل به رسوم و آیینهای مذهبی و ملی بسیار علاقه نشان می‏داد و به ایجاد آبادانی و بناهای یادبود اهتمام داشت. مهم‌ترین آثاری که از دوران وی به یادگار مانده، عبارت‌اند از ۴ بازار دور میدان قدیم اصفهان؛ مدرسه ‏هارونیه و بقعه امام زاده هارون در اصفهان. وی بناهای یادبودی هم در اوجان فارس و شیراز و آبادانی و ساختمانهای متعددی در خوی و تبریز بنیاد کرد.

جنگ با دشمنان خارجی

شاه اسماعیل که به سختی با مذهب تسنن دشمنی می‌کرد تبریز را به پایتختی برگزید و در همان سال تاجگذاری به جنگ قوم ازبک رفت (این قوم در شمال شرق ایران در ازبکستان فعلی ساکن بوده و هرگاه که فرصتی به دست می‌آورند به خاک ایران تجاوز می‌کردند). در این جنگ که در حوالی مرو رخ داد ۱۷۰۰۰ ایرانی توانستند ۲۸۰۰۰سپاهی ازبک را درهم کوفته و فرمانروای آنان به نام محمد شیبانی که قصد فرار داشت را دستگیر و مقتول سازند که گویند شاه ایران نیز از کاسه سر او جام شراب ساخت.[نیازمند منبع]
اما در همین هنگام با یورش عثمانی‌ها مواجه شد. خلیفه عثمانی به نام سلطان سلیم که شیعیان را کافر میدانست و خود را نیز خلیفه تمامی مسلمانان جهان می‌خواند به قصد اشغال کامل ایران به این کشور لشکرکشی کرد. شاه اسماعیل به قصد دفع حمله عثمانیان به غرب لشکر کشید و در نبرد چالدران (۸۹۳ ه.ش) آنچنان دلیرانه جنگید که علی رغم شکست خوردن، نبرد او در زمره نبردهای بزرگ تاریخ و از افتخارات ایرانیان محسوب می‌شود.
در این جنگ ۲۹۰۰۰ سرباز ایرانی که تنها از سلاحهای سرد مانند شمشیر و نیزه استفاده می‌کردند در برابر سپاه دویست هزار نفری عثمانی که مجهز به توپ و تفنگ بود به سختی ایستادگی کرده و کشتار زیادی از دشمن به عمل آوردند و از ایشان تنها ۸۵ نفر زنده ماندند اما حتی یک نفر اسیر هم ندادند. ترکان عثمانی در این جنگ قسمت بزرگی از آذربایجان را به اشغال خود در آورند، که البته با مقاومت دلیرانه مردم تبریز سلطان سلیم، مجبور به تخلیه شهر شد. اشغال بخش‌هایی از آذربایجان توسط عثمانی تا زمان شاه عباس کبیر ادامه داشت. (البته پس از شاه اسماعیل نیز آنان هرگاه که فرصتی بدست می‌آوردند به ایران حمله می‌کردند و اختلافات مرزی و مذهبی دو کشور تا زمان سقوط امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول طول کشید.)
شاه اسماعیل توانست در مدتی کوتاه با تدابیر جنگی و نیز با خشونت‌هایی که به کار میبرد ایران را متحد کرده و در برابر هجوم دشمنان داخلی و خارجی بخصوص ازبکان و عثمانی‌ها که از شرق و غرب به ایران حمله می‌کردند به خوبی مقاومت کند.

سروده‌های شاه اسماعیل

جنگ شاه‌اسماعیل و ابوخیرخان

وی مردی بسیار زیبا و خوش اندام بود، اشعار صوفیانه به ترکی آذربایجانی میگفت که تا به امروز نیز این اشعار باقیمانده‌است. مانند شعر زیر که وی آن را قبل از جنگ برای سلطان عثمانی فرستاد و سلطان نیز پس از خاتمه جنگ شعری به فارسی گفت و به عنوان پاسخ به شاه ایران داد. ترجمه فارسی شعر شاه اسماعیل از این قرار است:
من به مرشد خویش به چشم جوهر و ذات وجود می‌نگرم،
و خویشتن را در راه او قربانی میکنم،
من دیروز به دنیا آمده‌ام و امروز خواهم مرد،
بیا، اگر تو میخواهی بمیری، این پهنگاه مرگ است...

مرگ شاه اسماعیل

سلطان سلیمان اول که در فتح تبریز موفق شده بود که همسر محبوب شاه اسماعیل را به اسارت در آورد پس از خروج از ایران وی را گروگان گرفت و برای آزادی وی از شاه امتیازات کلانی خواست. اما اسماعیل برای بدست آوردن همسر محبوب خود حاضر نشد یک وجب از خاک ایران را به سلطان سلیم تسلیم کند. و آنچنان که گفته شده از دوری همسر خویش [نیازمند منبع] در سن سی و پنج سالگی درگذشت. پس از وی فرزند وی شاه طهماسب اول به پادشاهی ایران رسید.

دوشنبه 20 دی 1389  10:54 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

فلسفه تاریخ بر مبنای اندیشه دینی
 

فرض بر آن است که دیدگاه به "تاریخ" و سنت تاریخ‌نویسی و بر مبنای این دو، نگاه نظری و تأملی به تاریخ که از آن اصطلاح "فلسفه تاریخ" را اراده می‌کنیم، به دو دوره کلی قدیم و مدرن (جدید) قابل تقسیم است. در دیدگاه قدیم و سنتی، "تاریخ" نه امری منحاز و مستقل از "وجود"، بلکه یکی از شئوون و جلوه‌های هستی و اغلب مظهر و مجلای اراده الوهی تلقی می‌شد؛ درحالی‌که در دیدگاه جدید و برآمده از قرن هیجدهم میلادی و عصر روشنگری اروپا، "تاریخ" مستقل از عالم و در نسبت با آگاهی فاعل‌شناسا و اراده جزئی تحلیل و تفسیر می‌شود. در واقع آنچه در دیدگاه اصیل سنتی به اراده کلی و فطرت عالم نسبت داده می‌شد، در نظرگاه مدرن به فاهمه و عقل آدمی نسبت داده می‌شود و طبیعی است این اختلاف در مبنا، تمایز در روش و نتایج هم به‌ بار خواهد آورد.
 

در این مقاله ضمن بیان چگونگی شکل‌گیری دیدگاه جدید درباره تاریخ و تمایزهای آن با ادوار پیشین، به برخی ویژگی‌ها و مختصات نگاه به تاریخ بر مبنای اندیشه دینی نیز پرداخته خواهد شد.
واژگان کلیدی: تاریخ‌نویسی، فلسفه تاریخ، دیدگاه سنتی به تاریخ، دیدگاه مدرن به تاریخ، فلسفه، مطالعه تاریخ، تاریخ جهان.
شاید نزد کسی که در ابتدا با واژة "فلسفه تاریخ" مواجه می‌شود، تعریف و تبیین مستقل دو واژه "فلسفه" و "تاریخ" و سپس پیوند میان این دو بتواند به فهم و درک واژه مرکب "فلسفه تاریخ" مدد رساند؛ البته به‌طور منطقی چنین کاری خطا و ناصواب نیست؛ ولی همیشه و همه جا تحلیل و تجزیه کلمات و اصطلاحات به اجزای مقوم آن نمی‌تواند مفید معنای واقعی آن باشد؛ به‌ ویژه آن‌که پدید آمدن و ظهور برخی اصطلاحات به توافق و اجماع اهل ادب و زبان‌دانان ربطی ندارد؛ بلکه در نسبتی که با عصر و زمان یافته است، معنا و مفاد خود را می‌یابد یا بهتر بگوییم نشان‌هایی است از روابط و نسبت خاص آدمیان با عالم و پیرامون خود و علامتی از نوع نگاه بشر به ساحت‌های درونی و بیرونی خویش است.
"فلسفة تاریخ" از جمله واژگانی است که با تحلیل به اجزای خود، مفید معنای اصلی‌اش نمی‌شود و فقط با نظریه خاستگاه‌های اصلی و عصری‌‌اش می‌تواند به فهم درآید. می‌دانیم که پیشینه لفظ "فلسفه" بسیار دور و ریشه‌دار است و نیز واژه "تاریخ" نیز ریشه یونانی دارد؛ ولی واژه "فلسفه تاریخ" (Philosophy of History) متعلق به دوره جدید و حسب مدارک موجود، از مصطلحات قرن هجدهم میلادی است. ظاهراً ولتر ((Voltaire (1694-1778) فرانسوی برای نخستین بار واژه فلسفه تاریخ را به کار برده، امّا کسانی همچون ویکو( (Vico (1668-1744) در ایتالیا و منتسکیو (Montesquieu (1689-1755)) در فرانسه نیز بدون اشاره صریح بدین واژه، حوادث تاریخ را بر اساس نوعی علیّت جبری توجیه و تحلیل کرده‌اند. از این زمان به بعد است که فلسفه تاریخ در زمره پرسش‌ها و پژوهش‌های اهل فلسفه به نحو مستقل مطرح می‌شود و درواقع گویی "تاریخ" موجودیتی مستقل از سایر امور و حوادث یافته، شایستگی آن‌را می‌یابد که متعلّق توجه متفکران به منزله شاخص و معیار همه چیز، به‌ویژه آگاهی و معرفت قرار گیرد. می‌پرسیم مگر قبل از این زمان (قرن هجدهم) اهل فلسفه به تاریخ نظر نداشته‌اند و درباره آن سخنی یا نوشته‌ای از آنان باقی نمانده است؟
پاسخ این است که سابقه التفات به تاریخ (به معنای سنتی و ماقبل جدید آن) به گذشته بسیار دور باز می‌گردد. در یونان باستان شاعران و نویسندگانی چون هومروس، هزیود و سوفوکلس در قالب سروده‌های حماسی و داستان‌های اساطیر و قهرمانان به مقام انسان و حدود آزادی و اختیار او در برابر سرنوشت پرداختند و مورخانی چون توسیدید و هرودوت همین معنا را در قالب گزارش جنگ‌ها و نبردهای یونانیان با اقوام و ملل دیگر بیان داشتند.
توسیدید با روایتی که از جنگ‌های پلوپونزی عرضه می‌دارد برآن است تا نشان دهد تقدیر بشر با عقل و مراتب آن مناسبت دارد و هرودوت می‌کوشد تا اراده خدایان را در ظهور حماسه یونانیان ضد دشمنان و رقیبان نظامی‌اش به تصویر کشد. در سنت یونانی واژه "historia" به معنای روایت کردن، نقل کردن و گزارش دادن است و واژه امروزی "story" به معنای داستان و حکایت نیز با آن مرتبط است؛ اما باید توجه کرد که در هیچ‌یک از ادوار یونانی، قرون وسطا و اسلامی، فیلسوفان به بنای فلسفه تاریخ اقدام نکردند و طرحی همانند آنچه در معنای متأخر فلسفه تاریخ نهفته است، عرضه نداشتند؛ زیرا در نظر آنان هرآنچه از تاریخ و مقتضیات آن افاده می‌شد، با وجود و مراتب هستی مناسبت می‌یافت؛ درحالی‌که با ظهور فلسفه تاریخ، گویی برای تاریخ شأن و ساحتی منحاز و مستقل از وجود در نظر گرفته شد و احکام و مقتضیات آن با احکام وجودشناسانه پیش از آن متمایز شد. این تمایز عموماً عبارت از تمایز "طبیعت" در برابر "وجود" بود. ویکو به دنبال دکارت بر این اعتقاد بود که هرآنچه مخلوق و برساخته بشر است، از دیگر چیزها شناختنی‌تر می‌شود؛ زیرا بشر به نوعی در آن دخل و تصرف کرده است (استفورد، 1382: ص256) و اساساً در علم جدید، همه امور و از جمله آن‌ها خود وجود نیز متعلَّق شناخت و فاهمه انسان قرار می‌گیرد و صورت مفهومی به خود می‌گیرد.
قبل از دوره جدید و به‌ویژه قبل از قرن هیجدهم، فهم بشر از تاریخ و رویدادها با فهمی که در دوره مدرن از تاریخ و تاریخ‌نویسی پدید آمده، متفاوت بود. در نگاه قدما، تاریخ اصالتاً نوعی تذکر و التفات است؛ تذکر به قانون و سنت ازلی؛ از این‌رو کتاب و نوشته‌های تاریخی آنان نوعی تذکره است که عموماً از حکایت حضرت آدم ƒآغاز می‌شود و در جریان رسالت و طریق نبوی استمرار می‌یابد.
عنوان اثر ابن خلدون هم گویای این معنا است؛ زیرا العبر و مشتقات آن یعنی "عبور"، درواقع نوعی یادآوری سیر ازلی سنت الاهی است که در ظرف زمان و مکان به اطوار گوناگون ظاهر می‌شود. این یادآوری و تذکر به امر ازلی آن‌قدر در تاریخ‌نویسی سنّتی اهمیت دارد که هیچ چیز جز در پرتو آن معنای حقیقی خود را نمی‌یابد؛ اما توجه کنیم که آن امر ازلی و الاهی، ساخته و پروردة ذهن و شناخت آدمی نیست؛ بلکه آدمی خود تابعی از آن است و قهراً به مقتضای آن می‌اندیشد و عمل می‌کند. آنچه در یونان باستان و ادوار ماقبل مدرن درباره تاریخ نوشته و نگاشته می‌شد، از این سنخ است و این‌که ارسطو تاریخ را در عداد علوم و معارف نمی‌دانست، به همین جهت است؛ زیرا در نظر او و کسانی مانند او، تاریخ متعلّق فهم بشر قرار نمی‌گیرد.
آثار مورخانی چون هرودوت و توسیدید نیز یادآوری عینیّت اراده‌ای است که در ظرف رویدادها متمثّل می‌شود و به تعبیر دقیق‌تر، جزئیات وقایع در طرح کلّی وجود تعبیر و تفسیر می‌شود. اگر یونانیان آن اراده کلّی را به اساطیر و رب‌ّ‌النوع‌ها نسبت می‌دادند، در قرون وسطا و حتی نزد برخی متفکران جدید (مانند کی‌یرکگور) ظهور ابراهیم و عیسی‌ مسیح و احوال و تقدیر آنان تعیین‌کننده جهت و سیر تاریخ‌ است و تمام امور در طرح هبوط آدم، داستان ابراهیم و به‌ویژه زندگی و مصلوب شدن عیسی‌ مسیح و سرانجام رستاخیز او معنا می‌یابد و انسان نیز در این میان حقیقت تاریخی پیدا می‌کند؛ ولی نه آن حقیقتی که خود مخلوق و مصنوع بشر است؛ بلکه انسان تابعی از آن است؛ بنابراین، در نگاه قدما، گذشته عبارت از مجموعه‌ای انبوه از امور سپری‌شده و منسوخ نیست؛ بلکه مظاهری از یک سنت الوهی است که در این میان وظیفه مورخ، ثبت و ضبط و یادآوری آن‌ها به مخاطبان است؛ بدین سبب در اصل گذشته نمی‌تواند منتفی و منسوخ شود؛ اما تصویری که از تاریخ در دوره مدرن پدید آمده، کاملاً متفاوت است.
از آن‌جا که مدار علم و آگاهی در دوره مدرن بر امر متحصّل (Positive) و متعیّن است، اولاً در این دیدگاه، گذشته، شأن و معنای زنده و ماورایی خود را از دست می‌دهد و ثانیاً آنچه را ما گذشته می‌خوانیم، خود مقدمه‌ و تمهیدی برای امر عینی حاضر است. بدین معنا، گذشته اصالتاً نفی می‌شود و به جای آن عقل و فاهمه‌ای جایگزین می‌شود که همه چیز (و از جمله امور گذشته و سپری شده) را معنا بخشیده، تفسیر و تحلیل می‌کند.
در این تصویر، "تاریخ" در مقابل "طبیعت" ‌قرار می‌گیرد و برخلاف گذشتگان، طبیعت خود مرتبه و شأنی از تاریخ قلمداد می‌شود؛ برای مثال، بنابر نظر هگل، تاریخ عبارت است از سیر تجّلی مطلق در ادوار و اطوار گوناگون، و طبیعت مرتبه نازلة این بروز و ظهور است؛ زیرا بیشترین فاصله را با "خرد" و "ایده" دارد.
در تصویر اخیر از تاریخ، تلقی از گذشته به معنایی که پیش‌تر از آن یاد کردیم، مطرح نمی‌شود؛ بلکه چون اساس آگاهی جدید بر ترقی و پیشرفت است (و همین معنا در واژه پوزیتیو مندرج شده)، آنچه اعتبار می‌یابد، باید به نوعی به "اکنون" و احیاناً "آینده" مرتبط شده باشد. بی‌وجه نبود که آگوست کنت در طبقه‌بندی ادوار آگاهی، دین و الاهیات و اسطوره (و حتی فلسفه) را مقدمه‌ای برای ظهور علم پوزیتیو معرفی کرد و درواقع بر این معنا تأکید داشت که حداکثر اعتبار گذشته در آن است که تمهیدهای ظهور امر کنونی را فراهم سازد، نه این‌که گذشته بتواند به‌طور مستقل برای خود اعتباری داشته باشد؛ پس تاریخ و تاریخ‌نویسی جدید برحسب ضوابط آگاهی و فهم فاعل شناسا معنا می‌یابد؛ یعنی حوادث و جزئیات امور ابتدا در طرح ذهنی و آرمانی بشر قرار می‌گیرد؛ سپس به زبان و تحلیل بشر راه می‌یابد.
تمایز میان "علوم انسانی" و "علوم طبیعی" نیز که در لسان کسانی چون کانت آمده، از همین تلقی اخیر بشر از طبیعت و تاریخ و فاهمه سرچشمه می‌گیرد و اگر "تاریخ" در عداد علوم و معارف انسانی قرار می‌گیرد، به معنای آن است که عامل اعتبار و عینیت پدیده‌ای به نام تاریخ، فاهمه انسان و جنبه‌های گذشته آن است.
بی‌تردید تلقی بشر در دوره منورالفکری (روشنگری) از "علم" و مناسبت آن با ساحات دیگر حیات بشر مانند هنر و دین و سیاست و فرهنگ در این برداشت اخیر از تاریخ موثر بوده است؛ زیرا در طرح روشنگری، ظاهراً بشر به تمام امکانات ذهنی خود به‌ویژه در امکان دخل و تصرف در متعلّق شناسایی و حتی انکار یا تعلیق "نفس‌الامر" پی برده است؛ بنابراین تاریخ حیثیّت و شأنی جدا از فاعل شناسا (و به تبع آن فاعل بالارادة) نمی‌یابد. پس می‌توان گفت تاریخ‌نویسی به دو دوره عام قدیم و جدید قابل تقسیم است.
تاریخ‌نویسی به‌طور کلی دو دوره دارد و در هریک از ادوار صورت خاصی بر تاریخ‌نویسی غالب بوده است. تاریخ‌نویسی قدیم ضبط یادها و یادگارها و احیاناً تدوین تاریخ مفاخر بود. از قرن هیجدهم تاریخ، تاریخ کوشش‌های بشر در طریق رسیدن به تمدن علمی-تکنیکی کنونی است. در تاریخ‌نویسی جدید، مورخان کاری به یاد و یادگار نیاکان خود ندارند؛ بلکه کارنامه گذشتگان را می‌نویسند و به این جهت مخصوصاً بر اموری که دیر می‌پاید و پایدار می‌ماند، توجه می‌کنند. در دوره جدید تاریخ‌نویسی است که تاریخ علم و فلسفه و هنر و دین و فرهنگ و سیاست را می‌نویسند. گذشتگان تا دوره جدید، تاریخ‌شان یاد گذشته بود؛ گذشته‌ای که مقدمه‌ حال نبود؛ بلکه تکرار و امتداد آن به حال و اکنون می‌رسید. تاریخ‌نویسی دوران تجدد یادگارنویسی نیست؛ بلکه سعی در شناخت گذشته با ملاک‌ها و موازین و روش‌های جدید است (دلوری، بی‌تا:ص29)؛
البته نباید از یاد برد که قبل از قرن هیجدهم و عصر روشنگری، زمینه چنین دیدگاهی فراهم شده بود. از یک سو تلقی و فهم بشر از دین و ساحت ایمانی او دستخوش دگرگونی شد و از سوی دیگر علم تجربی به نقش‌آفرینی همه‌جانبه در عرصه‌های معرفتی ارتقا یافته بود. از این دو، سهم علوم که خود با قدرت اراده و تصرف بشر رابطة مستقیم دارد، بیش‌تر خود را نمایان می‌سازد.
از زمره وجوهی که در جریان تحول علوم و آثار ناشی از آن باید مورد توجه قرار گیرد، تطور و دگرگونی در مفهوم "نامتناهی" و نسبت آن با فاعل شناسا است: با علم جدید، "نامتناهی" از قلمرو مابعدالطبیعه به عرصه طبیعت و از ساحت الاهیات به حیطه فیزیک منتقل شد، به گونه‌ای که نزد نیوتن و سپس کانت، زمان و مکان، اموری نامتناهی و شرط هرگونه دانش تجربی معرفی شده‌اند؛ البته کانت بدین مسأله وقوف داشت که نتایج حاصله از فیزیک نیوتن را نمی‌توان به قلمرو فراتر از فیزیک تعمیم داد و به همین جهت اعلام داشت که عقل نظری بنابر اصول فیزیک و به اقتضای محدودیت قوای شناختی نمی‌تواند در عرصه مسائل مابعدالطبیعه به نتایج قانع‌کننده‌ای دست یابد؛ اما همین فاعل شناسا در عرصة عقل عملی (و مشخصاً در حیطه اراده و فعل) می‌تواند جنبه‌ای از نامتناهی را عینیت بخشیده، خود منشأ ارزش‌های اخلاقی قرار گیرد (مجتهدی، 1385: ص245).
در این تصویر عرضه شده از ساحات نظری و عملی انسان، سرانجام این بشر است که نه‌تنها مقتضیات گذشته خود را بر امور متعیّن و متناهی بار می‌کند، بلکه در مقام فاعل اخلاقی می‌تواند "نامتناهی" را نیز معنا بخشیده، برحسب اراده آزاد خود تفسیر و تحلیل کند.
نقش علم و دستاوردهای تجربی بشر در جریان دگرگونی دیدگاه‌ها به مقولاتی همچون فرهنگ و فلسفه و دین و هنر و... را می‌توان در متن تحولات قرن هیجدهم به‌خوبی مشاهده کرد. شاید بارزترین جلوه این تحول را بتوان در فرآیند نگارش دائرة‌المعارف فرانسه تشخیص داد. گرچه صورت و محتوای این دائرة‌المعارف با آنچه امروز در قالب فرهنگ‌ها و دانشنامه‌ها نوشته می‌شود بسیار متفاوت است؛ اما در عین‌حال نمایانگر تلاش مستمر و حتی شتابزده‌ای برای تجمیع داده‌های علمی و تجربی و عرضه شاخص یا شاخص‌هایی برای سنجش اعتبار آگاهی است. در عصر روشنگری و نزد فیلسوفانی نظیر کانت نیز صورت اعلای معرفت معتبر نظیر آن چیزی است که در فیزیک نیوتن تمثل یافته است؛ البته کانت خود به تاریخ و تاریخ‌نویسی توجه نداشت؛ ولی در عین‌حال با نظر به برخی رساله‌های مختصر و کوتاه او می‌توان دریافت که حداقل سیر تکوینی دستگاه معرفتی نزد او اهمیت داشته و در این میان میزان تقرّب به الگوی معرفت تجربی همواره به‌صورت معیار عینیّت مطرح بوده است (Beek, 1963:P.59) اما نزد خلف کانت یعنی هردر (Herder (1744-1823)) و سپس نزد فیلسوفان ایده‌آلیست آن عصر یعنی فیخته( (Fichte (1762-1814) و شلینگ (Schelling (1775-1854)) و به‌ویژه هگل( (Hegel (1770-1831)، مقوله تاریخ آنچنان برجسته می‌شود که معرفت به معنای عام و آگاهی عقلی و فلسفی به معنای خاص آن فقط در نسبت با تاریخ تکوین می‌یابد؛ چنان‌که صیرورت ذهن و نیز جریان رویدادهای عینی جملگی غایتی واحد که همانا تحقق کامل و جامع روح‌ مطلق ((Geist است می‌جویند و اساساً طرح تاریخی، ترجمان طرح عقلی، و طرح عقلی مطابق طرح تاریخی است.
در دیدگاه هگل، عالم و صیرورت آن بر اساس طرح عالی "عقل" است؛ بنابر این نمی‌توان رویدادها را فاقد غایت و بدون ربط و مناسبت ضرور دانست. "ضرورت" به معنای منطقی آن، مبیّن ظهور و بروز امور و اعیان است بدین معنا همواره میان امر سابق و امر لاحق پیوندی از سنخ علیّت منطقی برقرار است.
وظیفه نشان دادن ساختار عقلانی و پویایی صیرورت عقل (روح) در عرصه طبیعت و در عرصه روح انسانی برای وصول به آگاهی مطلق است. این صیرورت نظام‌وار و غایتمند است و غایت این‌جا آگاهی کامل به امکانات ذهن و روان بشر است. سه مرحله آگاهی که عبارتند از آگاهی حسی، خودآگاهی و آگاهی عقلانی، درواقع سیر تدریجی معرفتی را نشان می‌دهد که از جنبه درون ذات صرف به جنبه برون ذات متمایل می‌شود و "پدیدارشناسی آگاهی" درواقع کوششی برای نشان دادن چگونگی تحقق این سنخ از آگاهی در متن واقعیت است. از این جهت در فلسفه هگل، پدیدارشناسی، فلسفه تاریخ و منطق جملگی با یک‌دیگر مناسبت می‌یابند و دائم صورتی از خود را در دیگری نمایان می‌سازند.
اگر در این میان به نظر می‌رسد که فقط تاریخ جنبه عینی و برون‌ذات حوادث را نشان می‌دهد، باید توجه داشت که اولاً فلسفه تاریخ این‌جا به جنبة ذهنی و درون‌ذات همان حوادث ناظر است و ثانیاً پدیدارشناسی و حتی منطق آشکارا در متن عینیّت و واقعیت تحقق می‌یابد؛ از این‌رو از دیدگاه هگل، تعامل دائم میان ذهن و نفس‌الامر آنچنان برقرار است که گویی امر واقع همان امر معقول و برعکس، امر معقول همان امر واقعی است از این لحاظ فلسفه هگل کوشش برای فهم جهت عقلی امور است؛ اما جهت عقلی که خود تابع طرح علّی عالم و اراده "مطلق" است. در نظر او حوادث تاریخی معلول عوامل بیرونی نیست؛ بلکه درواقع فعلیّت امکانات درونی و تجلّی آگاهی به آزادی است.
جوهر و ذات روح (مطلق) چیزی جز آزادی نیست؛ اما هنگامی‌ که روح به مثابه حقیقت نامتناهی خود را در طبیعت به مثابه امر متناهی متجلّی می‌سازد، درواقع خود را متعیّن ساخته در نتیجه از آزادی مطلق محروم می‌شود. از این پس شوق به وصال مجدد آزادی، تمام هستی او را تشکیل می‌دهد. روح آزاد است. غایت روح در تاریخ جهانی، تحقق بخشیدن ذات خویش و دست یافتن به موهبت آزادی است. کوشش آن در این است که خود را بشناسد و [نیز] بازشناساند. ... روح برآن است که حقیقت خود را به کمال رساند و طبیعت را مطابق ذات خود گرداند (ر.ک: هگل،). از این‌رو می‌توان گفت که در دیدگاه او علیت غایی بر علیّت فاعلی رُجحان دارد و تمام حوادث بر مبنای جهت غایی آن‌ها توجیه می‌شود.
از این منظر باید گفت که فلسفه تاریخ در عصر روشنگری و به‌ویژه از نظرگاه هگل، چیزی جز تشخیص عوامل مؤثر روحی و ذهنی فاعل شناسا در صیرورت تاریخ نیست؛ بنابراین هرچند رویدادهای تاریخی به‌طور کامل به فاعل شناسا قابل تحویل نیست، عملاً تقدم شرایط ذهنی مدرک بر امور عینی مسلّم است.
استمرار نظرگاه ایده‌آلیستی به تاریخ که درواقع مقوّم فلسفه تاریخ و باطن آن است، در دیگر متفکران دوره مدرن هم به‌چشم می‌خورد. از میان آن‌ها می‌توان به مارکس((Marx (1818-1873))، توین‌بی( (Toynbee (1889-1975)، اشپنگر( (Spengler (1880-1936) و والش ( (Walsh اشاره کرد. در نظر مارکس، آگاهی و درواقع خودآگاهی طبقات اجتماعی در نسبت با فرایند تولید و کار است که تاریخ را عینیّت بخشیده و محرّک آن واقع می‌شود؛ هرچند وی به اقتضای هگل، مقطعی از تاریخ را نقطه آران و تمامیّت و استقرار آن می‌داند. همچنین اثر معروف "اشپنگلر" یعنی "انحطاط غرب" (1918-1923) هرچند مدتی به فراموشی سپرده شد، پس از جنگ بین‌الملل دوم مجدد مورد توجه قرار گرفت. وی با تأمل در مبانی و مقولات فرهنگ، دریافت که هرکدام از فرهنگ‌ها به مثابه موجود زنده و مستقل، در زمانی متولد شده، رشد یافته و سرانجام در زمانی دیگر به انحطاط و زوال می‌گراید.
هنگامی که فرهنگ‌ها تمام امکانات خود را فعلیّت بخشیده، داشته‌های خود را عرضه دارند، در همان حال به تدریج به سوی زوال می‌روند. او برآن است که فرهنگ و تمدن دو امری متمایز از یک‌دیگرند. تمدن جلوه بیرونی و کالبد فرهنگ، و فرهنگ روح و باطن تمدن است. به عقیده وی باطن (فرهنگ) تمدن غربی را "روح فاوستی" می‌داند که به امر نامحدود متمایل است و تجلّی آن‌را در جلوه‌های هنری نظیر موسیقی و نقاشی و معماری غربی فراوان می‌توان مشاهده کرد.
از آن‌جا که وی تمدن را به نحوی مرحله پایانی فرهنگ می‌داند، عصر حاضر را دوره تمامیت فرهنگ غرب و ظهور تمام امکانات آن در قالب جلوه‌های تکنیکی تلقی می‌کند (مجتهدی، 1381: ص164) اما توین‌بی در کتاب مفصل خود یعنی مطالعه تاریخ، با تأکید بر مفهوم "تمدن" و علل و اجزای آن، برخلاف نظر اشپینگلر بر این اعتقاد بود که تمدن‌ها هرچند به لحاظ تاریخی و جغرافیایی و زمانی، مستقل از یک‌دیگرند؛ اما درعین ‌حال وجود تعامل و مناسبت میان آن‌ها را نمی‌توان انکار کرد و در این میان عوامل دینی و کلامی از مؤثرترین علل تعامل تمدن‌ها و در عین ‌حال انحلال آن‌ها هستند. تأکید توین‌بی بر عامل دینی تا آن‌جا پیش رفت که تحت تأثیر برخی متکلمان مسیحی نظیر آگوستینوس، عالم را محل ظهور فعل‌الاهی در جهت تحقق مدینه و جریان حوادث را آینه تمام‌نمای مشیت الاهی دانست (Walsh, 1979: P.123) اما در عین حال تأکید وی بر تمدن یونانی و اوصاف خاص این تمدن، نگرش او را به غلبه و استقرار صورت خاصّی از فرهنگ در تاریخ عالم سوق می‌دهد و همین معنا است که اسباب سوء برداشت‌هایی را از اندیشه او در دهه‌های اخیر فراهم آورده است.
دگرگونی‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پیش و پس از جنگ بین‌الملل دوم هرچند فهم و تحلیل متفکران را درباره تاریخ دگرگون ساخت و باعث ظهور رویکرد انتقادی نوی در قالب تفکر پست‌مدرن شد، توجه به این معنا ضرورت دارد که چون از اوصاف تفکر مدرن نقد و نقادی است و پست‌مدرن خود در ذیل طرح پرسش و تفکر انتقادی قرار می‌گیرد، ناگزیر نمی‌تواند از اوصاف اصلی و مقوّمات اندیشه مدرن مبرّا باشد؛ بنابراین، آنچه امروزه بعضاً پست‌مدرن را به معنای عبور از مدرن تلقی کرده‌اند، خطای فاحشی است که ناشی از عدم التفات به جوهره و روح عالم مدرن و شرایط و نتایج آن است. با این وصف در وضعیت پست‌مدرن، تاریخ نیز همچون مقولاتی نظیر هنر و سیاست و دین نمی‌تواند مستقل از فاعل شناسای خودبنیاد به تحلیل و تفسیر درآید و به‌طور طبیعی در روایت‌های گوناگون خود عمیقاً به شرایط درون ذات مدرک وابسته است.
در باب تفکر تاریخی برمبنای دین و آموزه‌های وحیانی مجال و مقال مستقلی نیاز است. تردیدی نیست که نه‌تنها بر مبنای قرآن کریم که جامع تعالیم انبیا و خاتم آن‌ها است، در دیگر سنن انبیای الاهی و صُحف و آموزه‌های آنان نیز تاریخ به منزله تجلی اراده خداوند و مظهر و مجلای آن معرفی شده و ادوار تاریخ، ادوار ظهور حق و مشیت الاهی است.
در کتاب‌های مقدس یهودیت و مسیحیت نیز آغاز و انجام تاریخ با ظهور انبیایی است که مأمور و نماینده اجرای فرمان الاهی و مشیت ازلی او هستند. در فاصله میان آغاز و انجام نیز انبیا و پیامبرانی هستند که سنت و شریعت الاهی را به مخاطبان خود یادآوری و تکلیف می‌کنند.
در علم کلام و عرفان، هر دوری از ادوار عالم غلبه اسمی از اسماءالله است و هرآنچه بروز و ظهوری دارد، جلوه‌ای از وجود او را به نمایش می‌گذارد. از این دیدگاه، تاریخ ادواری دارد که ابتدا و انتهایش انبیا هستند؛ ولی انبیایی که مکلّف به اجرای فرمان‌های الاهی هستند و جز اراده او به هیچ امر دیگری نمی‌اندیشند و با این اوصاف تاریخ عبارت از مراحل تحقق مشیت‌ الاهی است. در علم کلام به نحو مستوفا نشان داده شده است که مشیت و اراده حق و تقدیر ازلی و ابدی عالم با اختیار و قدرت انتخاب آدمی منافاتی ندارد؛ زیرا خداوند در امور عالم فاعل بالمباشره است و تا اسباب و تمهیدهای گوناگون گرد هم نیاید، فعل الاهی هم تحقق نمی‌یابد: "اباا.. ان یَجری‌الامور الّا باسبابها"؛ بنابراین، تاریخ از منظر دینی، چیزی مستقل از فعل و علم الاهی نیست و همان‌گونه که پیش‌تر نیز گفته شد، موّرخ با ثبت و ضبط رویدادها، از سویی به چگونگی تحقق مشیت الاهی در جریان امور می‌پردازد و از سوی دیگر خواننده را به وحدت جزئیات به ظاهر پراکندة وقایع در نسبت با فعل الاهی متذکر و ملتفت می‌سازد.
این تلقی از تاریخ و رویدادهای آن به دشواری می‌تواند با فلسفه تاریخ مدرن مناسبت یابد و اگر هم به اصطلاح "فلسفه تاریخ" متصّف شود، باید با مبادی و مبانی خود لحاظ شود. این سخن به معنای نفی وجود تأمل نظری در تاریخ و احوال ملل و اقوام و جوامع نیست و به‌طور نمونه هرآنچه در آثار عالمان و فیلسوفانی نظیر فارابی و ابن‌مسکویه و خواجه نصیرالدین طوسی و دیگران در باب سیاست و علم‌الاجتماع می‌بینیم، خالی از ملاحظات نظری و فلسفی به تاریخ نیست. بدین‌ها آثار مهم و جاودانی از طبری، یعقوبی، بیهقی، ابن اثیر، ابن کثیر را می‌افزاییم و همچنین سلسله‌ای از آثار که صورت تراجم و تذکره و شرح احوال دارد، همگی بر توجه و اهتمام عالمان مسلمان به شناخت عوامل و علل مؤثر در وقایع و امور تاریخی و فهم ربط و مناسبت میان آن‌ها دلالت دارد.
ابن‌خلدون با اثر معروف خود العبر سند تاریخ‌شناسانه مهم و مؤثری در مجموعه علوم و معارف تمدن اسلامی است که بی‌شک بسیاری از دیدگاه‌های متفکران غرب و شرق را متأثر ساخته است. طرح نظریه "عصبیّت" از سوی او که به‌طور مفهومی عبارت از "پیوند میان افراد براساس منافع مشترک" است و همچنین تفکیک سه مرحله از زندگانی جمعی (بدوی- روستایی- شهرنشینی) که در اصطلاح او سه نوع "عمران" نام گرفته است، مورد توجه و اقبال بسیاری از اهل نظر قرار گرفته. صرف‌نظر از نتایج به‌دست‌ آمده در اندیشه ابن‌خلدون که به‌طور طبیعی می‌تواند مورد قبول یا نقد اهل نظر باشد، اهمیت تفکر و روش علمی او آن‌ است که به نحو مبسوط و منسجم توانسته است دیدگاه دینی و مشرب کلامی خاص خود را در تحلیل وقایع تاریخی اعمال کرده بدین ترتیب صورتی خاص از تاریخ نظری یا تأمّلی را عرضه بدارد.
دیگر آثار دانشمندان مسلمان نیز در این عرصه دارای اهمیت و در شمار آثار مهم مربوط به تاریخ است؛ ولی سخن این‌جا است که نوع نگاه دانشمندان اخیر به تاریخ با آنچه پیش‌تر گفته شد، تفاوت مبنایی دارد. در نگاه اخیر، جریان امور به شرایط ذهنی فاعل شناسا تحویل نمی‌شود؛ بلکه آدمی و طبیعت و تاریخ، شؤون گوناگون از یک حقیقت واحدند و هریک به تناسب مقام و موقعیت وجودی خود، جلوه‌ای از مشیت الاهی را منعکس می‌سازد؛ از این‌رو عامل انسانی و جنبه‌های درون‌ذات او نه در صدر علل ایجادی وقایع و امور، بلکه در طول آن قرار می‌گیرد و جملگی سلسله علل ذیل نحل و اراده حضرت حق معنا می‌یابند. بدین ترتیب، اطلاق فلسفه تاریخ به دیدگاه‌های دینی اخیر، تأسیس و التفات به مبانی ویژه آن در بستر تفکر دینی و الاهی موجه است. در پایان و از باب تتمیم بحث، برخی ویژگی‌های تفکر تاریخی جدید و فلسفه تاریخ برآمده از آن را به منظور فهم بهتر تمایزهای پیش‌گفته، یادآور می‌شویم:
1. در فلسفه تاریخ (یا تاریخ در معنا و منظر جدید و مدرن آن) نگاه به گذشته تفاوت یافته است. مورخ ماقبل مدرن، تاریخ و گذشته را امری مستقل از "وجود" و طرح کلی عالم نمی‌دانست و آنرا شأنی از شؤون و جلوه‌ای از جلوه‌های الاهی تلقی می‌کرد. بدین ترتیب آمد و شد افراد و جوامع و طوایف و فرجام و تقدیر آنان ذیل مشیت الاهی تحلیل و تفسیر می‌شد، درحالی‌که در فلسفه تاریخ جدید، تاریخ امری موجود و بنابراین مستقل از هستی مطلق است. اساساً بدون اثبات و تصدیق موجودیت منحاز تاریخ، فلسفه تاریخ نیز قوام نمی‌یابد و فقط در سایه تمایز میان طبیعت و انسان است که ادوار و اکوان با عقل، ایده و ضرورت منطقی نسبت می‌یابد. تاریخ جدید و فلسفه تاریخ درواقع نتیجه خودآگاهی بشر به قدرت اراده و تصرف در طبیعت است.
2. در فلسفه تاریخ جدید، مفهوم تاریخ جهانی مندرج است؛ یعنی تاریخی که همه‌جا و در همة اقوام و ملل قابل وقوع باشد. با پیدایی تاریخ جهانی، تدوین تاریخ علم و ادبیات و فرهنگ و فلسفه و تعلیم و تربیت و هنر و سیاست و اخلاق آغاز شده و مراحل تکوین و رشد و توسعه آن، متناسب با مراحل آگاهی (و درواقع خودآگاهی) بشر توجیه می‌شود. ویکو که به نوعی مؤسس فلسفه تاریخ دانسته شده، در کتاب علم جدید، ادوار سه‌گانه عالم را به‌گونه‌ای از یک‌دیگر متمایز کرده که بر بسط آگاهی تجربی بشر دلالت می‌کند. با این وصف، ادوار مورد نظر او، ادوار عالم وجود مانند یونانیان یا متألهان و عارفان نیست؛ بلکه ادوار مستقل از وجود و مراتب افلاک است. از این دیدگاه، تاریخ همچون طبیعت از قانون بهره‌مند است؛ اما نه قانونی ازلی و الاهی، بلکه به حسب ضوابط مدرِک و شرایط آگاهی، تاریخ هم به اصول و قوانینی مقید می‌شود که مدار آن فاعل شناسا است. ویکو در نقد کانت که اهمیتی برای تاریخ قائل نبود، آن را شناختنی‌تر از طبیعت وصف می‌کند و معتقد است چون تاریخ محصول بسط آگاهی و به نوعی برساخته بشر است؛ بنابراین از طبیعت شناختنی‌تر است.
3. از آن‌جا که در فلسفه تاریخ جدید، به‌ویژه آنچه در فضای روشنگری جلوه کرد، "فاهمه" و "عقل" به اعیان و اشیا معنا بخشیده، آن‌ها را متعیّن می‌سازد، هیچ چیز نیست که از شمول نفوذ آگاهی خارج بماند. بدین ترتیب "راززدایی" از آثار چنین دیدگاهی به‌شمار آمده و از جمله آن گشوده شدن رازها و حکمت‌های مختوم عالم است.
با غلبه عقل است که اساساً اراده و قدرت فاعل شناسا محقق می‌شود و متناسب با آن مسیر تاریخ با سیر تطور فاعل شناسای خود بنیاد مطابقت می‌یابد. آنچه در عصر حاضر درباره تاریخ و احکام آن به‌ویژه از منظر جامعه‌شناختی و انسان‌شناختی پدید آمده، جملگی ذیل همین نگاه به عالم و آدم باید نگریسته شود.
منابع و مآخذ:
1.استفورد مایکل، درآمدی بر فلسفه تاریخ، احمد گل‌محمدی، تهران، نشر نی، 1382.
2.داوری اردکانی رضا، تاریخ و عبرت، در نشریه نامه فرهنگ، ش 35، بهار 1379.
3.مجتهدی کریم، فلسفه تاریخ، تهران، سوش، 1381.
4.همان نویسنده، فلسفه و تجدّد، تهران، امیرکبیر، 1385.
5.هگل، عقل در تاریخ، حمید عنایت، تهران، انتشارات دانشگاه صنعتی شریف، بی‌تا.
1. Beek, L.W, Kant: On History, New York, 1963.
2. Walsh, W.H, Philosophy of History, New York, 1979..
فصلنامه قبسات ،‌شماره 39

دوشنبه 20 دی 1389  10:55 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

مروری بر سیاست‌های فرهنگی حکومت رضاشاه
 
فرهنگ معاصر ایران، با تحولات بسیار آن، دچار ابهامات و زوایایی تاریکی است که در صورت توجه به آنها و اقدام متفکرین مسلمان محلی تبیین روند تحولات آن، روشنگر بسیاری از تنگناهای فرهنگی جامعه امروز ما خواهد بود.
تلاش مورخین و متولیان فرهنگ دوره پهلوی، در ادامه سیاست‌ها و برنامه‌های تنظیم شده آن دوران، پیوسته بر آن بوده است تا برای جامعه دیرپای ایران و فرهنگ اصیلی و ریشه‌دار مردم آن، هویت فرهنگی نو، متناسب با اهداف سیاسی حکومت تنظیم نماید.
 

طبعا ارزیابی این ادعا به مدد تلاش متعهدان به اصالت‌های فرهنگ و هنر قوم بر پایه شواهد و مستندات تاریخ فرهنگ معاصر ما ، صورت خواهد گرفت. این مقاله، بنا دارد تا به همین سیاق، قسمت‌هایی از سیاست‌های فرهنگی اتخاذ شده در دوره حکومت رضا خان پهلوی را از نظر بگذراند. رضا خان ، در طول بیست سال سلطنت خود، انهدام فرهنگ دینی و ملی اجتماع ایران را بنیان گذارد.
در صورت توجه به توانایی‌های فکری و فرهنگی او، روشن می‌شود که چنین حرکت حساب شده‌ای در زمینه مسائل فرهنگی، هرگز نمی‌تواند حاصل درک و دانش او باشد. لیکن حضور مستشاران متعدد اروپایی و همکاری و اقتدار روشن‌فکران وابسته در دستگاه سیاسی و فرهنگی رضا خان بوده که تدارک و انجام برنامه‌های وسیع انهدام فرهنگی را به ثمر می‌رسانیده است.
هنر ایران، در آغاز سلطنت رضاخان، در حقیقت ادامه دهنده سنت‌های گذشته ایران بوده است. از بیش از هزار سال قبل که ایرانیان، اسلام و فرهنگ آن را پذیرفته بودند، پیوسته اهتمام جدی بر ظهور دستاوردهای در خور آن داشته‌اند.
تاریخ هنر و فرهنگ ایران در جنبه‌های ادبی، عرفان، معماری،‌ نقاشی و سایر هنرهای متداول آن روزگاران گویای این ادعاست. دستاوردهای مادی و معنوی تلاش متفکرین مسلمان ایرانی، در میان آثار فرهنگی جهان جایگاه ممتازی را به خود اختصاص داده بود.
سیر تحول فرهنگ ایران تا دوره مشروطه را می‌توان به حرکات تکاملی توجیه کرد که هر حلقه نو، صورت کامل شده و دستاورد پیشینیان است. طبعا آثار فرهنگی یک ملت نیز همچون سایر ابعاد وجودی اجتماع، پیوسته در مسیر یکنواخت حرکت نمی‌کند بلکه در طول مسیر کمالی خود دچار ضعف‌ها ، بحران‌ها و افول‌ها نیز می‌گردد.
با آغاز نهضت مشروطه و ظهور طیف جدیدی از متفکرین که معتقد به مبانی فکری غرب و اصول تفکر اومانیستی رشد یافته در اروپا و روسیه آن روز بودند، روزنه‌های جدیدی از میان آثار فکری و فرهنگی این دوران به ظهور رسید.
مشهورترین وابستگان فکری این گروه، میرزا فتحعلی آخوندوف بود که در دستگاه نظامی روسیه تزاری (که خود پایگاه فکر جدید در شرق بود) پرورش یافته و ضمن انجام خدمات معضل سیاسی و نظامی محلی روسیه تزاری ( که حتی عضویت در هیأت‌های نمایندگی سیاسی و نظامی آنها را شامل می‌باشد) به تحریر اولین نمایشنامه‌های ایرانی دست زد. او و میرزا آقا تبریزی اولین پایه‌ های نمایشنامه‌نویسی جدید ایران به تقلید مطلق از سبک تئاتر اروپا را بنیان گذاردند.
رویه مورد نظر ایشان در نمایش‌های خود، تقلید از کمدی نویس‌های معروف اروپا چون مولر و استهزای فرهنگ و باورهای ملی و سنتی جامعه ایران بوده است.
نتیجه تبلیغ شده ایشان در نمایشنامه نیز تاسی به دولت فخیمه روس و در آثار تابعین ایشان «فرنگی شدن از نوک پا تا فرق سر» 1 بوده است.
در همین زمینه، اقدامات دیگری نیز از سوی «منور‌الفکر2 »های آن دوران به انجام رسید که شرح آنها در فرصت دیگری خواهد آمد.
نتیجه اقدامات این گروه با توجه به وابستگی شاید آنها به سفارت‌خانه‌های خارجی و انحصار فعالیت ایشان به دست پروردگان دولت‌های غربی، بسیار اندک بوده و در عصه کارزار فرهنگی هرگز نتوانستند بهره‌های مورد نظر خود را از اقداماتشان بدست آورند. حضور انبوه مسلمانان انقلابی در صحنه نیز مانع از اخذ نتیجه فرهنگی برای آنها می‌شد. با به قدرت رسیدن رضا خان و تسلط سیاسی انلگیسی بر حکومت ایران، اوضاع دگرگون شد.
اقدامات فرهنگی از پشتوانه حکومتی برخوردار بودند. حمایت‌های دولت مستبد رضا خان زمینه‌های مالی، تبلیغاتی ، ممانعت از برخورد مسلمانان با ایشان و سایر ابزارهای مورد نیاز برای «جا انداختن» فرهنگ نو را به همراه می‌آورد. تجربه فعالیت سال‌های مشروطه تا دوره رضا خان نیز برای کارگردانان فرهنگ جامعه عبرت‌آموز بود.
جامعه ایران در مقابل تبلیغ بی‌واسطه و مستقیم فرهنگ و تمدن غرب مقاومت نموده و حربه به رخ کشیدن پیشرفت‌های تکنولوژیک اروپا برای تحقیر فرهنگ اسلامی ایران نیز بی‌نتیجه بوده است.
این بار، رضا خان از برنامه‌ها و خدمات‌! یکی از چهره‌های پرمایه و زیرک استعمار در ایران بهره می‌برد. محمدعلی فروغی، ضمن تصدی صدارت اعظم دولت؛ با تشکیلات مخفی مجمع فراماسونری خود، با برنامه‌ریزی‌های بلند مدت و همکاری بی‌شائبه مستشاران اروپایی از همه امکانات لازم برای تغییر هویت ملی ایران استفاده می‌کند.
تجربه مقاومت مردم در تبلیغات منورالفکرهای سال های مشروطه به ایشان می‌آموزد که نفی مستقیم دستاوردهای یک قوم، هرگز نمی‌تواند موفق باشد. لذا در برنامه‌ریزی جدید، فرهنگ جانشین برای طی دوره انتقال از فرهنگ خودی به تمدن غرب، ضرورت وجودی می‌یابد. و برای این کار لازم است تا هویت جانشین، دارای نقض زیاده باشد تا بتوان به ههمان نام، اجتهاد نمود و هر صورتی را بدان منسوب کرد.
هویت ایران باستان به عنوان فرهنگ جانشین انتخاب می‌گردد. از این پس، همه تلاش‌ها و اقدامات بر آن است تا :
اولا: با مظاهر فرهنگ اسلامی مبارزه بنیادین و حتی برخورد نظامی صورت گیرد.
ثانیا: به انحاء مختلف تز فرهنگ و تمدن ایران باستان تبلیغ شود.
این سیاست‌ها در عمل مصادیق متعددی پیدا می‌کند. کشف حجاب، منع روضه‌خوانی ، لباس متحدالشکل ، کلاه پهلوی، کشتار مسجد گوهرشاد و ده‌ها اقدام مستقیم دیگر در مبارزه با فرهنگ اسلامی از روش‌های تحقق سیاست اول است.
در این اقدامات، رضا خان ( که در حقیقت گردانندگان دولت او) از خدمات چهره‌های فرهنگی ساخته دست خود نیز بهره‌ها می‌برند.
در دوره‌‌ای که بایکوت روزنامه‌ و مجله بود و جز تعداد اندکی انگشت شمار از نظمیه مجوز انتشار مجله نداشتند!، احمد کسروی در هنگامه‌ی کشتار مسجد گوهرشاد و سایر اقدامات غیر انسانی و ضد فرهنگی رضا خان ، در مجله مجاز به انتشار خود، بحث لغوی دارد در خصوص ریشه لغات عمه و عمو و خاله وخالو! و بدین نحو، علی‌الظاهر فعالیت‌های فرهنگی در جریان است و امور سیر طبیعی خود را طی می‌کنند وب ا مکتوم ماندن حقایق، هم مردم از اخبار کمتر مطلع می‌شوند و هم آیندگان به هنگام تاریخ نویسی وقایع سیاسی و فرهنگی دوران رضا خان سوابق ادبی و فرهنگی کسروی را نشان از سکوت وآرامش اوضاع می‌گیرند.
ضمن آنکه بعضا نیز این حرکات می‌ـواند انحرافی در افکار جامعه و نقاط توجه آنها بوجود آورد. برای تحقق هدف دوم، کار مشکل‌تر است و دیگر انجام این مهم از عهده رضا خان قلدر و دستگاه حکومت بی‌سواد و فاقد فرهنگ او بر‌نمی‌آید.
چند نفر معدود اهل امور فرهنگی چون فروغی به مدد خیل عظیم مستشاران غربی به اینکار اهتمام می‌ورزند.
تشکیلات مخفی فراماسونری، برای تحقق اهداف، بهترین ابزار است و به نحو فعالی وارد قضیه می‌شوند.
میرزا نصراله خان مشیرالدوله، فراماسونر، مدرسه علوم سیاسی را که بعدها دانشکده حقوق می‌شود بنیان می‌گذارد تا به ترتیب رجال سیاسی بپردازد. محمدعلی فروغی نیز در این مدرسه تدریس می‌کند.
حسین پیرنیا، پسر میرزا نصرالله خان نیز در راستای تنظیم هویت قبل از اسلام ایران، کتاب سه جلدی ایران باستان را می‌نویسد.
«فروغی نیز خلاصه دو جلدی و منتخب یک جلدی شاهنامه فردوسی را با نیت ترویج اندیشه شاهنشاهی تنظیم می‌کند». چیزی که حکیم طوس که شاهنامه خود را ستم نامه عزل شاهان و دردنامه بیگناهان می‌خواند از آن بیزار بود.
نگه کن که این نامه تا جاودان درفشی بود بر سر بخردان
نماند بسی روزگاران چنین که خوانند هر کس برو آفرین
ستم نامه عزل شاهان بود چون درد دل بیگناهان بود
استفاده جهت دار از اشعار فردوسی، خارج کردن ابیات از متن و کاربرد متعلقانه آن، و حتی تحریف فردوسی و جعل ابیات، به چنین ابتذالی کشیده که ملک الشعرای بهار را به فریاد آورد. او گفت:
اشعار بی پدر و مادر را پهلوی هم قرار داده‌اند و اسم آن را شاهنامه گذاشته‌اند. بنده وقتی می‌گویم این شعر مال فردوسی نیست، می‌گویند تو وطن پرست نیستی ... آیا این وضع زندگی نیست ....
افرادی می‌خواهند احساسات وطن‌پرستی مردم را بدین وسیله تحریک کنند و بالا بیاورند، هر چه دلشان خواست در آن می‌گنجانند و هر چه در آن گنجانیده شده قبول می‌کنند و می‌گویند این شاهنامه ملت ایران است» .3
در سایر زمینه‌های هنری نیز توجه به اساطیر ایران باستان و دستمایه‌های آن دوران برای تحقق این آثار در صدر برنامه‌ها قرار می‌گیرد.
رضا خان، به حسب شرایط سیاسی و برنامه‌ تنظیم شده دولت انگلیس برای سرکوب تحرکات آزادی‌خواهانه طوایف ایران و تشکیل حکومت مقتدر مرکزی ، موظف بود تا وسایل این خواسته را فراهم آورد.
از این رو، شکل پایتخت در دوره او تحول بنیادین می‌یابد. ادارات دولتی و وزارت خانه‌ها به صورت امروزی خود، تعریف می‌شوند. مرکز دولتی شهر، میان مشق آن روز انتخاب می‌شود. ادارات شهرداری، پست ، نظمیه، بانک ، ثبت اسناد و املاک،‌ خارجه و چند جای دیگر در همان حوالی استقرار می‌یابند.
مدارس جدید به شکل امروزی و با مقصد تعلیم هدف‌دار جوانان تأسیس می‌شود.
آثار معماری این دوران، که بدتس آندره گدار، ماکسیم سیر و چندین مهندس دیگر اروپا طراحی و ساخته می‌شوند، در یک جهش به تاریخ ایران قبل از اسلام ، به پیروی از سبک نئوکلاسیک اروپا ، با صورت معماری هخامنشی و ساسانی ساخته و پرداخته می‌شوند.
در حالی که به اعتراف همه متخصصین داخلی و خارجی، شکوه و تعالی معماری ایران مربوط به آثار دوره اسلامی آن است و معماری قبل از اسلام یاران جنبه‌های ابتذالی و ناقص معماری تاریخ این سرزمین را شامل می‌شود. استفاده از نقوش و عناصر بکار رفته در هنر هخامنشی و ساسانی شدت می‌گیرد.
تزئینات اداره پست ، وزارت خارجه، کاخ نظمیه و با تقلید از تخت جمشید و نقوش برجسته آن انجام می‌شود.
نقش «فروهر» پس از قریب دو هزار سال فراموشی ، دیگر بار احیا می‌شود و در سر در مدرسه انوشیروان دادگیر به کار گرفته می‌شود.
موزه ایران باستان به تقلید از نمای طاق کسری ساخته می‌شود.
همه تلاش‌ها بر آن است تا به نحوی روحیه دوران پیش از اسلام را احیا کرده و از این راه در تعظیم فرهنگ ناشی از آن بکوشند.

پی نوشت ها:

1- تعبیر از سید حسن تقی‌زاده فراماسونر معروف و ادیب دوره پهلوی است.
2- منورالفکر عنوانی است که این گروه به خود داده بودند. منورالفکر (روشن‌فکر) ترجمه «انلتکتوئل)، فرانسوی است.
3- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ـ جلد دوم ـ مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی – ص 42 و 43

دوشنبه 20 دی 1389  10:56 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

بعد از پیامبر چه شد؟
 
اکنون سنت پیامبر را از چه کسی باید گرفت؟


علامه عسگری1
مناظره با علمای سنی

علا‌مه: بسم اللّه الرحمن الرحیم. انّ الدین عنداللّه الا‌سلا‌م‚ آل عمران/ 19; اسلا‌م اسم همه ادیان است; یعنی شریعت نوح اسمش اسلا‌م است. من در کتاب <عقائد السبعه> و <قرآن الکریم> آورده‌ام که دین را تحریف کردند حتی اسم آن را هم تحریف کردند. واژه نصرانی با ناصره‚ شهری در فلسطین که حضرت عیسی در آن‌جا به دنیا آمده‚ نسبت دارد. واژه مسیحی هم نسبت به حضرت مسیح علیه‌السلا‌م‚ این در اصل نبوده است; این مسئله در آیات قرآن هست. شریعت آدم با شریعت ادریس‚ نوح‚ ابراهیم علیهم‌السلا‌م و پیامبر خاتم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله هیچ فرق نداشته. قرآن می‌فرماید: اقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللّه التی فطر الناس علیها لا‌تبدیل لخلق اللّه ذلک الدّین القیّم و لکنّ اکثر الناس لا‌یعلمون‚ روم30/; رو به سوی دین استوار کن. حنیفا یعنی از باطل به حق آمدن. رو به دین اسلا‌م کردن متناسب با فطرت انسان است. فطرت انسان تبدیل نشده (لا‌تبدیل لخلق اللّه) پس دین اسلا‌م تبدیل نشده <ذلک الدین القیّم;> در قرآن می‌فرماید: والوالدات یرضعن اولا‌دهنّ حولین کاملین لمن اراد ان یتمّ الرضاعة‚ بقره/ 233; مادران فرزندان خود را دو سال شیر بدهند‚ اگر خواستند کامل بدهند. آن وقتی که انسان در غار زندگی می‌کرد و از شاخه درخت‚ روشنایی و آتش می‌گرفت‚ حولین کاملین بود. بعد از کشف نفت‚ از آن گرما و روشنایی گرفت‚ باز حولین کاملین ... با ظهور برق هم حولین کاملین وجود داشت; اتم را کشف کرد باز هم حولین کاملین برقرار است. کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم. تا انسان توان دارد باید سالی چند روز معده‌اش را راحت کند‚ انسانی که دارای نفس و شهوت است‚ نیاز به کنترل دارد. ماه مبارک رمضان برای کنترل این نیروها است; <کما کتب علی الذین من قبلکم>‚ پس احکام اسلا‌م همیشه بوده است.
تفاوتی که هست این که برای حضرت آدم به قدر یک و دو خانوار از قانون اسلا‌می نازل می‌شد. زمان ادریس به اندازه یک روستا و حقوق همسایه هم نازل شد. زمان نوح شهرنشین شدند و معاملا‌ت تجاری و ربا داشته‚ احکام به قدر مردم شهر آمد. درست مانند ریاضیات که در دبیرستان مخالف دبستان نیست بلکه کامل است. این شریعت در زمان خاتم الا‌نبیاء صلی‌اللّه‌علیه‌وآله کامل شد. اسلا‌م یکی است. اسلا‌م هر امتی در کتابشان بود. اسلا‌م موسی بن عمران در تورات و اسلا‌م عیسی بن مریم در انجیل بود و همه احکام و معارف را شامل می‌شد. من این تحریفات صورت‌گرفته را در کتابی ثابت کرده‌ام و عکس چاپ‌های مختلف را آورده‌ام که چه طور دین را تحریف کرده‌اند. هر پیامبری که وفات می‌کرد‚ از طرف خدا وصی انتخاب می‌کرد. حضرت آدم شیث را و حضرت نوح سام را‚ حضرت ابراهیم اسماعیل و اسحاق را وصی قرار داد. اوصیا تا وقتی زنده بودند کتاب سالم می‌ماند بعد از آن زورمندان کتاب را تحریف و کتمان می‌کردند. هرجا که با هوای نفسشان مخالف بود حذف می‌کردند; لذا لا‌زم بود که خداوند پیامبر تازه‌ای بفرستد و در شریعت خاتم الا‌نبیا حکمت الهی مقتضی شد که این شریعت تا ابد بماند.
همه شریعت اسلا‌م در کتاب آسمانی نیامد. اصولش در قرآن و شرح و بیانش در سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله. نص قرآن و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للنّاس ما نزّل الیهم و لعلّهم یتفکّرون‚ نحل44/; پیامبر ما بر تو قرآن را نازل کردیم تا شما برای مردم بیان کنید آن‌چه در قرآن برای آنهاست‚ شاید اندیشه کنند.
در قرآن مطالبی هست برای خود پیامبر که لا‌زم نیست برای ما بیان شود; اما آن‌چه برای ماست مثل اقم الصلا‌ة لدلوک الشمس الی غسق اللیل‚ اسراء/ 78; در قرآن نیامده که چند رکعت است و اذکار آن چیست شرایط آن کدام است. این را از سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله می‌آوریم و پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله از وحی خدا. ما ینطق عن الهوی ان هو الا‌ وحی یوحی; آیه وضو که نازل می‌شد یا آیه صلا‌ة وحی به دو شکل برای پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله نازل می‌شد: یک وحی که لفظ و معنایش از خدا بود که قرآن است‚ یک وحی دیگر که معنا از خدا بود اما پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله به لفظ خود بیان می‌کرد و این می‌شود حدیث پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله که در واقع از خودش نیست از خداست; یعنی آیه صلا‌ة که نازل می‌شد جبرئیل تعلیم می‌داد که نماز صبح دو رکعت و ظهر چهار رکعت است. این هم از خدا بود و او از خودش چیزی نمی‌گفت; لو تقوّل علینا بعض الا‌قاویل لا‌خذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین‚ حاقه46/; اگر به خدا چیزی نسبت بدهد که صحیح نباشد نمی‌گذاریم‚ و رگ قلبش را می‌بریم. فما منکم من احد عنه حاجزین‚ حاقه47/; که کسی جلوی ما را نمی‌گیرد;‌ چون پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله اگر چیزی از خودش بگوید ما که نمی‌دانیم و نمی‌توانیم بگوییم این طور نیست‚ او چون پیامبر خداست باید بدانیم که هرچه می‌گوید از خداست. وحی قرآن همین است. من ثابت کرده‌ام که همین قرآنی که در دست ماست را پیامبر به اصحابش تعلیم داد و آنها هم نوشته‌اند و تا امروز مانده است‚ یک کلمه و یک آیه جابجا نشده است‚ این را ثابت کرده‌ام و تحریف نشده است.
مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلا‌م می‌گوید: پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله فرموده بعد از من احکام اسلا‌م را از این دوازده نفر بگیرید; هم‌چنان که آدم شیث را تعیین کرد و نوح سام را و موسی الیسع را تعیین کرد همه از طرف خدا بود. مکتب اهل بیت علیهم‌السلا‌م می‌گوید این دوازده نفر جانشین پیامبرند. حالا‌ ما چه کنیم؟ خلفا آمدند و رفتند. بحث ما باید در این باشد که اسلا‌م و سنت را از کجا بگیریم. ما نمی‌توانیم گذشته را برگردانیم ولی سیره آنها را بخوانیم. یزید که خلیفه شد‚ حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیه‌السلا‌م بیعت نکرد; فرمود: علی الا‌سلا‌م السلا‌م اذ قد بلیت الا‌مة براع مثل یزید‚ بحارالا‌نوار/44 326; اهل کوفه هم با حسین بن علی علیه‌السلا‌م بیعت کرد.
من از کتاب‌های مکتب خلفا نوشتم مسلم آمد به کربلا‌ و قیام کرد خلیفه هم او را کشت و سرهای اولا‌د پیامبر بر نیزه‌ها تا شام بردند چرا؟ خلا‌فت این را لا‌زم نداشت. چرا دختران پیامبر را اسیر کردند؟ وقتی اسرا وارد کوفه شدند از حضرت زینب سلا‌م‌الله‌علیها که پدرش خلیفه کوفه بوده است‚ پرسیدند مِن ای الا‌ساری انتن؟ شما از کدام اسیران هستید؟ ترک یا دیلم؟! حضرت زینب سلا‌م‌اللّه‌علیها فرمود:‌ نحن من اساری آل محمد! من نمی‌توانم این را قبول کنم و بپذیرم. بعد سر حضرت را در تشت بگذارند و شعر بخواند و بگوید:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الا‌ سل
لا‌ هلوا و استهلوا فرحا و لقالوا یا یزید لا‌تشل
لست من خندف ان لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل
در غزوه بدر پیامبر عتبه برادر هند (جد یزید) شیبه (عموی هند) حنظله (برادر معاویه پسر ابوسفیان) را به دست علی علیه‌السلا‌م کشت. یزید می‌گوید کاش این بزرگان جنگ بدر بودند و می‌دیدند من چه کردم و شادی می‌کردند و می‌گفتند دست مریزاد. این مرد هاشمی ملک بازی کرده وگرنه وحی نیست! و من از جدم نیستم اگر از اولا‌د احمد انتقام نگیرم!
قد قتلنا القرم من ساداتهم وعدلناه ببدر فاعتدل
ما بزرگان و سادات آنها را کشتیم و کجی ترازوی روز بدر را درست کردیم!
بردن دختران پیامبر به مجلس یزید راست است یا دروغ است؟ این سوال اول;
من در کتاب نور الا‌خبار دیدم که آن مرد اینها را برای گرفتن جایزه به مجلس یزید می‌برد و می‌گوید:
املاء رکابی فضة او ذهبا انی قتلت الملک المحجبا
قتلت خیر الناس امّا و ابا ضربته بالسیف حتی انقلبا
سوال دوم این که اهل مدینه شورش کردند. لشکر فرستاد با امیری مسلم بن عقبه و گفت سه روز مدینه را برای لشکر مباح کن! هفتصد صحابی در این لشکرکشی‚ کشته شدند و در مسجد پیامبر خون جاری شد هزار دختر بی‌شوهر هم بعداً زاییدند! از مردم هم بیعت گرفت که بنده زر خرید یزید هستند! از مدینه به طرف مکه رفت‚ مسلم بن عقبه مریض شد و به نزدیکی مرگ رسید‚ بعد از کشتار مدینه خطاب کرد: خدایا! من از فرمان خلیفه تخلف نکردم! دید اگر به جهنم برود ضرر کرده است. لشکر رفت به مکه چون عبداللّه بن زبیر شورش کرده بود‚ لشکر مسلمان که در پنج وعده رو به مکه نماز می‌گذارد‚ کعبه را به منجنیق می‌بندد! می‌گوید: اجتمعت الطاعة و الحرمة فغلبت الطاعة الحرمة! طاعت خلیفه بر حرمت خانه خدا برتری یافت! زمان حجاج که این مسائل بود مردم سست می‌شدند حجاج می‌گفت: الطاعة! الطاعة! یعنی اطاعت خلیفه. من می‌گویم این درست نیست که ما با هر کس بیعت کردیم هر کار بکند صحیح باشد‚ این نمی‌شود. خوب حالا‌ این‌ها خلیفه هم شدند; ما که نمی‌توانیم تاریخ را برگردانیم; اما سخن سر اینجاست که سنت پیامبر را از چه کسی بگیریم؟
اکنون سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله را از چه کسی باید گرفت؟ قرآن که همین قرآن موجود است و تحریف نشده‚ انّا نحن نزّلنا الذکر و انّا له لحافظون‚ حجر/ 9; گرچه در هر دو مکتب احادیث جعلی در این زمینه داریم. احادیث تحریف قرآن‚ در مکتب اهل‌‌بیت علیهم‌السلا‌م کار غلا‌ة است و در مکتب خلفا کار زنادقه. پس باید روی سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله کار کرد. بحث فقهی ما این است. برادران ما می‌گویند سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله را باید از صحابه گرفت و همه صحابه عدولند! دلیل آنها هم این حدیث است که اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدون ... ما این حدیث را بررسی می‌کنیم. من پنجاه سال روی سنت پیامبر کار کردم. قرآن می‌فرماید: ان الذین جاوا بالا‌فک عصبة‚ نور11/; عده‌ای به همسر پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله نسبت زنا دادند! ما به این صحابی اقتدا می‌کنیم؟! و یا سیوطی در تفسیر خود ذیل آیه و اذا را›وا تجارة او لهواً انفضّوا الیها و ترکوک قائماً‚ جمعه/ 11; روایتی را می‌نویسد <عن جابر بن عبداللّه قال بیّنا النبی صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم قائم یوم الجمعه اذ قدمت عیر الی المدینة فابتدرها اصحاب رسول اللّه صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم حتی لم یبق معه الا‌ اثنا عشر رجلا‌ ...> آیا می‌شود نماز جمعه بخوانید و مردم دنبال کاروان تجاری بروند؟
عالم سنی: من عاصی که نماز جمعه می‌خوانم‚ هیچ‌ کس از مسجد خارج نمی‌شود‚ چه رسد به مقام والا‌ی پیامبر!
علا‌مه: آیا آنها که رفتند و از صحابی بودند‚ عادلند؟!

عالم سنی: نه واللّه!

علا‌مه: پس چرا می‌گویند همه صحابه عدولند؟! بله در بین صحابه‚ عدول هستند اما نه همه صحابه; حرف این است. و ممّن حولکم من الا‌عراب منافقون و من اهل المدینة مردوا علی النفاق‚ لا‌ تعلمهم نحن نعلمهم‚ توبه/ 101; به پیامبر می‌گوید تو نمی‌شناسی! حالا‌ ما چطور می‌گوییم همه عادلند؟ البته خدا برای شناختن مومن‚ قاعده ایمان را قرار داده است در صحیح مسلم ذکر شده است: <قال علی و الذی فلق الحبة و برا› النسمة لعهد النبی الا‌›می انه لا‌ یحبنی الا‌ مومن و لا‌ یبغضنی الا‌ منافق> در مسند احمد هم از ام‌سلمه دارد <سمعت رسول‌اللّه صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم یقول لعلی: لا‌ یبغضک مومن و لا‌ یحبک منافق ... > چند صحابی این حدیث را با الفاظ گوناگون از پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله نقل کرده‌اند.
عالم سنی: من این حدیث را در جلد سوم تاج‌الا‌صول در باب فضائل امیرالمومنین علیه‌السلا‌م هم دیده‌ام.
علا‌مه: پس حدیث <اصحابی کالنجوم>‚ جعلی است و با نص قرآن مخالف است. در صحابه هم مومن هست‚ هم منافق. حتی در غزوه تبوک عده‌ای از این صحابه خواستند پیامبر را ترور کنند که بنا بر احادیث ما‚ این واقعه در حجة‌‌الوداع بود. پس این طور نیست که صحابه به خاطر مقام بالا‌یشان صحابه شدند.
عالم سنی: یکی از علمای ما احادیث جعلی صحیح بخاری را جدا کرده و حدیث <کالنجوم> و همین حدیث اخیر که گفتید را از احادیث جعلی می‌داند. اما عده‌ای هم هستند که هر گونه جرح و تعدیل احادیث را خلا‌ف می‌دانند.
علا‌مه: بله در این مضمون چند حدیث دیگر هم در صحیح مسلم‚ بخاری و ... هست. حدیث دیگر درباره وضعیت عدالت صحابه‚ این که پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله در آخرین لحظات عمر شریفشان فرمودند: ائتونی بکتاب اکتبه لکم لا‌ تضلوا بعدی ابداً‚ شرح نهج‌البلا‌غه/ ابن‌ابی‌الحدید55/2 و احادیث متواتر دیگری به همین مضمون در کتب اهل سنت موجود است به هر حال این طور نیست که همه صحابه را عادل بدانیم. همین ابوبکر در مرض وفاتش‚ عثمان را فرا می‌خواند و وصیت می‌کند که خلیفه بعد از من عمر است! کسی به ابوبکر نمی‌گوید هذیان گفت‚ ولی نسبت به پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله این حرف را می‌زنند!
جالب این‌جاست که طبری حدیثی در همین موضوع ذیل آیه فانذر عشیرتک الا‌قربین ذکر می‌کند. من در مکتب خلفا عالمی همچون طبری ندیده‌ام. البته او را خیلی اذیت می‌کردند چون می‌گفت احمد بن حنبل‚ مجتهد نیست‚ فقط راوی حدیث است. به هر حال او این حدیث را نقل می‌کند که: ... ثم تکلم رسول‌اللّه فقال یا بنی عبدالمطلب انی واللّه ما اعلم شاباً فی العرب جاء قومه بافضل مما جئتکم به انی قد جئتکم بخیر الدنیا والآخرة ... .
هم‌چنین روایت دیگری درباره حضرت علی علیه‌السلا‌م در صحیح بخاری هست که <انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا‌ انه لا‌ نبی بعدی>‚ در نتیجه ورای مسئله خلا‌فت‚ مشکل امروز ما این است که سنت رسول‌اللّه را از کجا بگیریم؟ این یک مسئله فقهی است.
برادران ما حدیث دیگری هم نقل می‌کنند که <علیکم بسنتی و خلفاء الراشدین ... >. این حدیث را یکی از علمای اهل سنت برای من خواند! من در جواب او گفتم: سنت پیامبر بر مبنای وحی است‚ اما آیا سنت خلفاء هم بر مبنای وحی است؟ پس این حدیث جعلی است‚ چون ما در مقابل سنت پیامبر‚ سنت دیگری نداریم که هم‌عرض آن قرار بگیرد.
من این‌جا مثالی بزنم از سنت‌های دیگران. شما ببینید سوره برائت چرا بسم‌اللّه ندارد؟ چون هنگام نزول این سوره‚ بسم‌اللّه با آن نازل نشده و سایر بسم‌اللّه‌ها در قرآن را نیز جبرئیل اضافه نکرده بلکه همین طور که هست نازل شده و جزء سوره است. من این را ثابت کرده‌ام‚ اما در سنت خلفا‚ بسم‌اللّه جزء سوره نیست! و یا نص قرآن درباره طلا‌ق هست که الطلا‌ق مرتان فامساک بمعروف‚ بقره/ 229; یعنی یک بار طلا‌ق بدهد بازگردد و دوباره طلا‌ق بدهد‚ لذا در یک مجلس نمی‌شود; علت این حکم‚ کم کردن طلا‌ق است. اما عمر می‌گوید می‌شود در یک مجلس‚ سه طلا‌قه کرد و گفت انت طالق ثلا‌ثاً! این تنها موردی نیست که برادران ما حرف خلفا را بر نص قرآن مقدم داشته‌اند. مثلا‌ً در آیه وضو می‌فرماید: و امسحوا بروسکم و ارجلکم الی الکعبین‚ مائده6/; اگر به شما بگویند سر و پایت را مسح کن‚ شما پایت را می‌شوئی؟! برادران ما به فتوای خلیفه دوم پا را غسل می‌کنند در حالی که برای ما ثابت است که پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله سنت خود را به اهل‌بیت علیهم‌السلا‌م یاد داده است و هم پا و هم سر را باید طبق نص قرآن‚ مسح کرد. اولا‌ً حضرت علی علیه‌السلا‌م از کودکی در خانه رسول‌اللّه صلی‌اللّه‌علیه‌وآله بود تا وقت وفات که سر پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله بر زانوی حضرت علی علیه‌السلا‌م بود. ثانیاً پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله در شبانه‌روز جلساتی با علی علیه‌السلا‌م داشت و حتی دستور داد که مطالب را یادداشت کند. علی علیه‌السلا‌م عرض کرد آیا فکر می‌کنید فراموش می‌کنم؟ فرمود نه‚ بنویس برای شرکایت و اشاره کرد به حسن و حسین علیهما‌السلا‌م. علی علیه‌السلا‌م آن‌چه بر پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله نازل می‌شد را می‌نوشت و طوماری شد از پوست شتر که هفتاد ذراع طول داشت. نام این کتاب الجامعه است که تا زمان علی بن موسی الرضا علیه‌السلا‌م اصحاب آن را دیده‌اند. بگذریم‚ حالا‌ خلیفه دوم دید که پای مردم چرک است گفت پایتان را بشوئید! این اجتهاد خلیفه است نه قرآن. این دیگر سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله نمی‌شود‚ ما باید سراغ سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله برویم. آیا سنت پیامبر را باید از اجتهادات خلفا گرفت؟!

گفتگو با مستبصر مصری

مستبصر مصری: در مصر یکی از اندیشمندان به نام دکتر مصطفی محمود مقاله‌ای نوشت و در آن منکر شفاعت شد و احادیث شفاعت را جعلی دانست به این دلیل واهی که شفاعت با عدل سازگاری ندارد! این شد که افراد مختلف از سرتاسر مصر جواب او را دادند و او در هفته بعد نوشت که حق مجتهد این است خطا کند و عذرخواهی کرد از حرفی که زده بود. امّا هفته بعد مقاله دیگری نوشت که در آنجا خواستار تنقیح کتاب صحیح بخاری شده بود و مدعی شد که در صحیح بخاری‚ احادیث غیرمنطقی که با عقل جور در نمی‌آید زیاد است. از همین جا فتح بابی شد که تا به حال بسته نشده و مفتی الا‌زهر و امامان جمعه هر هفته در دفاع از سنت و رد منکران آن سخنرانی می‌کنند و تنقیح سنت و یا رد منکران سنت‚ نقل مجالس علمی و نشریات شده است.
علا‌مه: تنقیح سنت‚ انکار آن نیست چون سنت خلا‌ف قرآن‚ معصوم نیست و رسول اللّه فرمودند: من کذب علیاً متعمدا فلیبتوء مقعده من النار.
مستبصر مصری: من هم استدلا‌ل کردم که در زمان ابوبکر و عمر‚ احادیث را می‌سوزاندند که به قرآن آسیبی نرسد! [پس معلوم است که احادیث صحابه می‌تواند مشکل داشته باشد] و نیز گفتم شما که ادعا می‌کنید پیامبر امر کرد به اینکه سخنانش را ننویسند‚ این از ضعف ایمان است چون خدا در قرآن وعده حفظ قرآن را داد. پس چطور کتابت حدیث می‌تواند خللی در قرآن وارد کند؟
علا‌مه: ما اخبار زیادی داریم که صحابه تمام اقوال پیامبر را یادداشت می‌کردند و خود ایشان هم بر این مسئله تا›کید داشتند و می‌فرمودند: هر چه از دهان من بیرون می‌آید حق است...
واقعیت این است که منع کتابت حدیث بعد از زمان رسول اللّه بود نه در زمان ایشان. و احادیث منع حدیث در عصر معاویه جعل شده است. حتی معاویه دستور جعل حدیث داد علیه احادیثی که در شا›ن حضرت علی علیه‌السلا‌م وارد شده بود. ابن جوزی هم کتابی در همین زمینه دارد. روش ما این است که احادیث را بررسی می‌کنیم و صحیح را از جعلی جدا می‌کنیم‚ امّا برادران اهل سنت ما صحیح بخاری را معصوم می‌دانند!
از طرف دیگر نسخه‌های قدیمی‌تر با نسخه‌های جدید کتب روایی اهل سنت فرق دارد و من بعضی از آنها را دیده‌ام.
علا‌قه‌مندم که بتوانیم همایش‌هایی هم با حضور علمای مسلمان از سراسر جهان برگزار کنیم‚ چون متا›سفانه همایش‌هایی که در ایران برگزار می‌شود‚ بیشتر در تهران است در حالی که اصل این است که این برنامه‌ها در قم که مرکز علمی ماست مثل الا‌زهر مصر برگزار شود; و من امیدوارم بتوانم در آینده به چنین توفیقی دست پیدا کنم.
یک خاطره هم بگویم از همین همایش‌ها. یکبار در ترکیه همایشی برگزار شد که من هم دعوت شدم با عنوان سنت رسول و عقیده شیعه. ‌آنها معتقد هستند که چون ما به احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلا‌م رجوع می‌کنیم. پس سنت رسول را قبول نداریم و نیز قائل به تحریف قرآن هستیم! در آن همایش ابتدا از من تجلیل شد که من این همایش را افتتاح کنم; من هم در سخنرانی از قرآن گفتم و برهان آوردم که این قرآن که نزد ماست‚ همان قرآنی است که از عصر رسول اللّه مانده است و روایات فریقین مبنی بر تحریف قرآن‚ صحیح نیست; این جا بود که حاضران فریاد اللّه اکبر سر دادند; با همین سخنان کوتاه من‚ مسئله اولی که می‌خواستند بنا بر آن شیعه را تکفیر کنند پایان یافت و از بین رفت و این لطف خدا بود. رئیس جلسه‚ یک عالم وهابی بود و وقتی نوبت من برای سخنرانی فرا رسید‚ وقت کمی دادند و با این که موضوع همایش بر سر سنت رسول اللّه بود‚ آن شخص حرف‌هایی در مورد غدیر خم‚ ولا‌یت حضرت علی علیه‌السلا‌م و امام زمان عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف مطرح کرد و من تنها هفت دقیقه فرصت داشتم که پاسخ بگویم; من هم ناراحت شدم و گفتم شما مرا دعوت کرده‌اید که در این همایش‚ علیه شیعه حکم صادر کنید؟! گفتند نه این‌طور نیست; گفتم پس چرا به من فرصت نمی‌دهید که پاسخ دهم؟ مگر موضوع جلسه درباره سنت رسول اللّه نیست؟ پس چرا از خلا‌فت بحث می‌کنید؟ آیا شما به دنبال ایجاد اختلا‌ف بین مسلمین نیستید؟ مگر وضع مسلمین در بوسنی و هرزه‌گوین‚ کشمیر و فلسطین را مشاهده نمی‌کنید که مسئله خلا‌فت را پیش می‌کشید؟ و غیر از این‚ مسئله غدیر و خلا‌فت امیرالمومنین علیه‌السلا‌م و حضرت مهدی عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف در کتب عامه مسلمین نقل شده اما موضوع بحث ما درباره سنت است که به اعتقاد ما سنت‚ معصوم نیست; چه کتب روایی ما باشد و چه صحیح بخاری که نیاز به بررسی و تحقیق دارد. با این سخنان‚ تمام نقشه‌های آنان به هم ریخت و نتوانستند کاری از پیش برند و بیانیه‌ای هم علیه شیعه صادر نشد.
روز دوم هم بحث‌ها ادامه پیدا کرد و گفتم که کتابهای مرا ببیند که من از احادیث صحیح هر دو گروه استفاده کرده‌ام همین طور شما کتاب تفسیر تبیان را ببینید که از احادیث صحیح طرفین استفاده کرده است. بعضی از سخنرانان هم حرف‌های مرا تا›یید کردند و حتی یکی از آنها گفت که باید مدرسه‌ای تشکیل شود و عسکری در‌ آن سنت رسول اللّه را تدریس کند! لذا من وضع آن همایش را دگرگون کردم و وهابی‌ها محکوم شدند و پیروز نشدند من مثالی هم درباره حفظ قرآن زدم که: همه جمع شدند و آتشی عظیم روشن کردند تا ابراهیم را بسوزانند اما خدا ابراهیم را میان آن آتش حفظ کرد‚ پس قرآن را هم مثل ابراهیم بین این احادیث جعلی حفظ خواهد کرد.
من ملا‌قات‌ها و مذاکرات زیادی با علمای اهل سنت داشته‌ام و همواره بر گفتگو و احترام تا›کید کرده‌ام و فقط درباره معاویه و یزید سخنان تندی دارم‚ چون معاویه بود که حضرت امیر را لعن کرد.
این را هم خود امیرالمومنین یاد دادند در جنگ صفین که عده‌ای درباره نسب معاویه سخن می‌گفتند‚ (نسب معاویه را نمی‌توانم الآن بازگو کنم) اما حضرت فرمودند: اذکروا معایب افعالهم; من هم از افعال خلفا سخن می‌گویم نه از شخصیت آنها و مثلا‌ً می‌گویم که خلیفه دوم برخی احکام پیامبر را تغییر داد و نیز ثابت کرده‌ام برخی از احادیثی که به عایشه نسبت می‌دهند‚ جعلی است و در تمام عمرم سعی کرده‌ام منصف باشم‚ چراکه انصاف‚ حقایق را آشکار می‌کند.
توصیه می‌کنم کسانی که شیعه می‌شوند‚ در ترویج مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلا‌م روش جدال احسن را پیش بگیرند و از بی‌احترامی و اذیت دیگران خودداری کنند
1.علا‌مه فرزانه‚ آیة‌اللّه سید مرتضی عسکری قدس‌سره در طول عمر با برکت خود علا‌وه بر تا›لیف آثار گران‌سنگ و تا›سیس مراکز علمی - آموزشی‚ در مناظراتی سودمند با علمای ادیان و مذاهب‚ حقّانیت مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلا‌م را با بیانی لیّن و در عین حال مستدل و منطقی‚ به اثبات رسانید. آن‌چه در پی می‌آید‚ گزیده‌ای از دو مناظره آن علا‌مه فقید با مستبصر مصری و تنی چند از علمای اهل سنت است که طی شماره‌های 89‚ 119 و 120 افق حوزه منتشر گردیده است

دوشنبه 20 دی 1389  10:58 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

پایان قاجاریه در ایران
 
در سال 1917 درست یک سال مانده به پایان جنگ اول جهانی، روسیه شاهد دو انقلاب پیاپی بود یکی انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک فوریه و دیگری انقلاب بلشویکی اکتبر. در جریان انقلاب اول رژیم تزاری سرنگون شد و نظام انقلابی کوشید از طریق دموکراسی ـ لیبرالیسم با جامعه سنتی فئودالی روسیه مبارزه کند. از این رو تغییری در سیاست خارجی دولت روسیه پدید نیامد ولی انقلاب دوم که در اکتبر 1917 انجام شد، سوسیالیست بلشویکها زمام امور را در دست گرفتند و کل نظام و ساختار روسیه تزاری را دگرگون کردند و با نام جدید شوروی سوسیالیتی خود را به جهانیان معرفی نمودند.
 

این تحول عمیق تغییرات زیادی در سیاست خارجی روسیه شوروی با سایر دولتها خصوصاً ایران ایجاد نمود و دولت انقلابی روسیه با پیروی از ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنینیسم، تمامی قراردادهای استعماری زمان تزارها را لغو نمود و استقلال و تمامیت ارضی ایران را با پایان عملیات نظامی خشونت آمیز و استعماری لغو ساخت.1
بدیهی است که این امر برای ایرانیان که سالیان سال مورد استعمار و استثمار این دولت غاصب قرار گرفته بودند امری خوشایند بود. ولیکن دولت ایران در این زمان دستخوش ناامنی و اغتشاش داخلی بود و حدود اختیارات و قدرت دولت مرکزی بسیار اندک. دولت انگلستان که با بروز انقلاب بلشویکی 1917 منافع خود را در ایران در خطر می‌دید برای جلوگیری از نفوذ تدریجی بلشویسم در ایران به فکر افتاد تا با ترفندی جای خالی روسیه را پر کند و نفوذ خود را بر تمامی ایران بگستراند. در این میان پاره‌ای از دولتمردان نیاز مبرم به اعادۀ نظم در مرکز و ولایات را احساس می‌کردند و همگی بر این نظر بودند که این مهم نیازمند ساماندهی دوبارۀ نظام مالی کشور و تشکیل یک نیروی نظامی یکپارچه و متحد الشکل است، اما این که چگونه و از کدام بودجه به چنین امری دست یابند هنوز مشخص نبود.
در این میان میرزا حسن خان وثوق الدوله که گرایش سیاسی به انگلیس داشت و مانند تعدادی از رجال دیگر همعصر خویش تنها راه بقای کشور در آن زمان را در همکاری با انگلیس می‌دانست با کمک انگلیسها به صدارت رسید. وی توانست در اولین سال حکومتش با استفاده از همان نیروهای ژاندارمری و قزاق تا حدی نظم و امنیت حداقل در ایالات مرکزی ایران برقرار نماید. با وجود این هنوز نظم و امنیت در ولایات اطراف مرزهای ایران چون آذربایجان، شمال، شیراز و فارس و نواحی جنوب شرقی ایران برقرار نشده بود و حکم دولت مرکزی در آنجا چندان نفوذی نداشت.
با پایان جنگ جهانی اول در اول نوامبر 1918 ایران که در دوران جنگ با وجود اعلام بیطرفی همچنان مورد یورش و هجوم قوای روسیه و عثمانی، انگلیس و حتی آلمان2 قرار گرفته بود و در دوران جنگ عرصه نبرد و حتی چپاول طرفین جنگ شده بود، طبیعی بود که می‌بایست پیگیر حقوق تضییع شده خود باشد. بنابراین هیئتی از سوی دولت ایران به ریاست علی قلی خان مشاور الملک انصاری و میرزا علی خان فروغی ذکاءالملک و عده‌ای دیگر روانه کنفرانس صلح پاریس نمود تا برای جلب کمکهای بین المللی جهت اعاده خسارتهای وارده بر ایران در زمان جنگ تلاش کنند.3
هیئت ایرانی در 25 آذر 1297از تهران عازم پاریس شدند اما انگلیس تمام تلاش خود را به کار بست تا آن هیئت را از شرکت در کنفرانس صلح محروم سازد. انگلیس حتی با اعمال فشار از مسافرت حسن پیرنیا از تهران به آمریکا و طرح دعاوی ایران در آنجا ممانعت به عمل آورد. بر اثر تلاش انگلیسیها، اعضای کنفرانس صلح پاریس به این بهانه که ایران در ابتدای جنگ اعلام بیطرفی نموده است و رسماً درگیر جنگ نشده است از شرکت ایران در کنفرانس جلوگیری کردند. این در حالی بود که در تهران وثوق الدوله مشغول مذاکرۀ پنهانی با سرپرسی کاکس وزیر مختار موقت انگلیس جهت عقد یک قرارداد جدید بود.4
در این مذاکرات محرمانه دو تن از اعضای کابینه وثوق الدوله نصرت الدوله فیروز و صارم الدوله نیز شرکت داشتند. بالأخره این قرارداد در 9 اوت 1919/ 17 اسد 1297 بین ایران و انگلیس بسته شد.5 به موجب این قرارداد مستشاران انگلیسی برای اداراه امور مالی ایران و مستشاران نظامی برای سازماندهی و ادارۀ یک نیروی یکپارچه و متحدالشکل دست به کار می‌شدند و البته در جهت اجرای قرارداد مبلغ 2 میلیون لیره به دولت ایران وام داده می‌شد. مدیر کل امور مالی یک نفر انگلیسی می گشت سازمان گمرک، راه آهن و سایر تأسیسات اقتصادی ایران تحت نظارت مستشاران انگلیسی قرار می‌گرفت و در نهایت ایران تحت الحمایه انگلیس می‌گردید.6
طراح اصلی این قرارداد که از سالها پیش درصدد سلطۀ کامل انگلیس بر ایران بود، کرزن بود. او که قبل از حوادث روسیه رویای تسلط بر ایران را در سر داشت و با تقسیم ایران با یک دولت دیگر به شدت مخالفت می‌کرد پس از سقوط رژیم تزاری و کنار کشیدن روسیه از تمامی منافع استعماریش، به فکر انعقاد قراردادی افتاد. به خصوص آنکه پس از تأسیس جامعه ملل و امضای منشور آن، تجاوز مستقیم به کشورها و الحاق خاک آنها به خاک کشور فاتح رسماً ممنوع بود و در کشوری مثل ایران که بیش از هزار کیلومتر مرز مشترک با روسیه داشت، اقدام به چنین عملی به منزله اشغال دائم و تقسیم کشور و در حکم انتحار سیاسی بود.7
وثوق الدوله که از یک سو انگلیس را تنها پناهگاه ایران می‌دانست و از سوی دیگر از مخالفت ملت و رجال سیاسی با این قرارداد به خوبی آگاه بود در صدد برآمد تا با وادار کردن انگلیس به لغو قراردادهای پیشین چون قرارداد 1907 و 1915 و الغای کاپیتولاسیون و پلیس جنوب و سپردن فرماندهی لشکر قزاق به افسران ایرانی تا حدی محبوبیت کسب کند.8
ولیکن خبر انتشار قرارداد 1919 موجی از مخالفت را برانگیخت علی الخصوص که در ماده اول آن محترم شمردن استقلال و تمامیت ارضی ایران گنجانده شده بود یا به تعبیری « در قاموس سیاست اروپایی معنی جمله (ضمانت استقلال و تمامیت مملکت یک دولت از طرف یک یا چند دولت خارجی) این است که آن مملکت ضمانت شد بالمآل ضمیمه مملکت دولت ضامن گردد یا این که اگر در این ضمانت یک یا چند دولت دیگر هم مشترک باشند بین آنها تقسیم شود و قدم دوم این ضمانت نامه تعیین منطقه نفوذ است و بعد از آن الحاق».9
مرحوم سید حسن مدرس در مخالفت با قرارداد 1919 در مجلس شورای ملی این سخن تاریخی را ایراد کرد: «بنده خیال می‌کنم هر کس متن قرارداد را مطالعه کرده باشند چون من اهل سیاست نبودم مرور نمی‌کردم. اگر چه یکی از مخالفین بودم، لیکن هر چه می‌گفتند که این قرارداد کجایش بد است گفتم من سر درنمی‌آورم. من سیاسی نیستم، آخوندم. فقط چیزی که می‌فهمم بد است آن ماده اولش است که می‌گوید استقلال ایران را می‌شناسیم (خنده نمایندگان) این مثل این است که یکی به من بگوید من سیادت تو را می‌شناسم».10
در نهایت انتشار مفاد این قرارداد که کشور ایران را به مانند یتیمی بی کس تحت قیومیت انگلیس در می‌آورد، روح وطنخواهان روشن اندیش را به جوش می‌آورد و هوشیاری و بیداری آنان و اعتراض گسترده مردم، نقشۀ شوم آنها را بر هم ریخت. گفتنی است که سیاستمداران انگلیسی چندان از استحکام قرارداد مطمئن بودند که بلافاصله دو هیئت یکی نظامی به ریاست دیکسن و یکی مالی به ریاست ارمتیاژ اسمیت به ایران فرستادند و بی درنگ آغاز به کار کردند.11 دیکسن به منظور گفتگو در چگونگی اجرای امور نظامی قرارداد و ایجاد ارتش واحد، کمیسیونی با افسران ژاندارمری و قزاق تشکیل داد. از اعضای این کمیسیون کلنل فضل الله خان آق اولی، ماژور عزیز الله خان ضرغامی سالار لشکر و چند تن دیگر بودند. این امر چندان بر ایرانیان بزرگ اندیش گران آمد که کلنل فضل الله خان که مردی وطن پرست و آزاده بود چون در آغاز کار دریافت که کمک به اجرای این قرارداد خیانت به ایران و ایرانیان است و برای عدم شرکت در این کمیسیون نیز راهی نداشت برای اینکه دامانش به لوث این گناه عظیم آلوده نشود به نشان اعتراض خودکشی نمود. خودکشی این جوانمرد مردم را چنان منقلب نمود که آماده قیام شدند.12
مقارن ورود هیئتهای انگلیسی به ایران سید حسن مدرس و شیخ حسین لنکرانی بر علیه قرارداد سخنرانیهایی نمودند و مردم را به مخالفت با این قرارداد برانگیختند حاج اقا جمال اصفهانی از مجتهدین محافظه کار و بنام تهران نیز که به طور معمول در سیاست مداخله نمی‌کرد به مخالفت با این قرارداد پرداخت.13 احمد علی سپهر یکی از شاهدان واقعه در خاطرات می‌نویسد:
«میزبان محترم [شیخ حسن لنکرانی] اظهار داشت من مصمم هستم امشب ملاقاتی از دو مجتهد بزرگ بنمایم. از حاج امام جمعه خوئی استدعا کنم دستور دهند مسجد ترکها برای ایراد وعظ و خطابه در اختیار آزادیخواهان قرار گیرد و از آقا سید حسن مدرس تمنا کنم رابطه شخصی خود را هم با وثوق الدوله قطع و پیشوایی نهضت مخالفین قرارداد را بپذیرد ...».14
مخالفین قرارداد در این خصوص حتی حزبی بر علیه تشکیلات وثوق الدوله و افرادی که مانند آن با گرفتن رشوه به دفاع از قرارداد می‌پرداختند، تشکیل دادند. حسن اعظام الوزراه قدسی یکی دیگر از شاهدین وقت در این باره می‌گوید: «که با تلاشها و کوششهای علما و آقا سید موسی مجتهد حزبی به نام جامعه ملیون اسلامی تشکیل گردید و پس از تنظیم مرامنامه و نظام نامه کاغذهایی به نام جمعیت و حزب جامعه ملیون اسلامی طبع و مهری نیز حاضر شد و شروع به پخش اعلامیه و اطلاعیه و شبنامه کرد و از اشخاص برجسته معروف چون آقا میرزا رضا خان نائینی، حاج شیخ حسین یزدی، حاج شیخ زین العابدین شاه حسینی، مستشار الدوله، ادیب السلطنه، آقا سیف اله خان نواب و سید حسن مدرس و ... برای عضویت در حزب دعوت گردید». همچنین این جمعیت بیانیه‌ای بر علیه قرارداد انتشار داد و مقدمات مراجعت احمد شاه به ایران را فراهم کرد.15
شعرای آزادیخواه نیز چون میرزاده عشقی، فرخی یزدی، ایرج میرزا و عارف اشعار بسیار گزنده‌ای بر علیه وثوق الدوله و قرارداد سرودند.16
اما از آنجا که سرپرسی کاکس و وثوق الدواله عاقدان قرارداد به خوبی می‌دانستند که یکی از شرایط اصلی تنفیذ قرارداد تصویب آن در مجلس شورای ملی است پس لازمه قانونی کردن قرارداد را روی کار آوردن مجلسی می‌دانستند که اکثریت اعضای آن حامی قرارداد باشند و سند امضا شده را عینآً تصویب نمایند. لذا به محض این که احمد شاه از ایران خارج شد (شاه سه روز پس از امضای قرارداد راهی اروپا شد) وثوق الدوله دست به کار انجام انتخابات که قسمت تهران آن در کابینه‌های قبلی انجام شده بود گردید و با شدت عمل با مخالفان قرارداد، توقیف و تبعید آنان و توقیف جراید مخالف در یک محیط وحشت انتخابات را شروع کرد.
محتشم السلطنه، مستشار الدوله، مختار الدوله، ممتاز الملک و معین التجار بوشهری به کاشان تبعید شدند و میرزا حسین خان صبا مدیر روزنامه ستاره ایران را به قزوین فرستادند بدین ترتیب جلوی اجتماعات و تظاهرات گرفته شد. اندکی بعد شعرای مخالف نیز به جرگه توقیف شدگان پیوستند.
احمد شاه نیز یکی از مخالفین قرارداد بود. او وقتی که در انگلستان از این قرارداد مطلع شد امضاء و تنفیذ آن را منوط به موافقت مجلس کرد و از این طریق خواست خود را از ننگ امضای این قرارداد خلاص کند. به طوری که وقتی ناصرالملک دومین نایب السلطنه احمد شاه که از طرفداران قرارداد بود، نزد احمد شاه رفت و از او خواست تا با این قرارداد که تنها راه بقای حفظ سلسلۀ قاجاریه است موافقت کند گفت: «آیا این شما نبودید که در سالهایی که نیابت سلطنت داشتید مرتباً به من یادآوری می‌کردید که در حکومت مشروطه پادشاه مقامی تشریفاتی دارد ونبایست در کارهایی که مربوط به مجلس است دخالت کند و در مورد آنچه بر سر پدرم آمد به من هشدار می‌دادید؟ ناصرالملک در حالی که اشک در چشمانش آمده بود گفت: آری همینطور است. ولی .. در این لحظه ناچار صریحاً گفتیم. احمد شاه گفت: من سلطنتی را که متضمن بندگی مملکت و مملکتم باشد نمی‌خواهم و کلم فروشی را به سلطنتی که در آن تابع انگلیسها باشم ترجیح می‌دهم».17
امان الله اردلان یکی دیگر از نزدیکان و همراهان احمد شاه در سفر به اروپا مقارن قرارداد 1919 در خاطرات خود می‌گوید: «شاه مدتی است به عنوان این که احتیاط از میکروب می‌کند، دست به قلم و کاغذ نمی‌زند. اشخاص هم نباید نزدیک شاه بشوند... ».18
در حالی که مبارزه با قرارداد به مثابه یک قیام ملی مذهبی هر روز گسترده تر می‌شد، نهضتهای میرزا کوچک خان در گیلان و شیخ محمد خیابانی در آذربایجان بر مخالفت با قرارداد و دولت وثوق الدوله پای می‌فشردند. خیابانی از انقلاب مجلس مردم تبریز شش کرسی از 9 کرسی انتخابات را از آن خود کرده بود اما وثوق الدوله که وجود این افراد از حزب دموکرات را بر علیه قرارداد و تصویب آن را در مجلس خطرناک می‌دانست، در صدد انحلال حزب دموکرات برآمد. بدین گونه مبارزۀ خیابانی با قرارداد 1919 و وثوق الدوله شدت یافت و در اوایل سال 1299 نه تنها تبریز بلکه کل آذربایجان به دست دمکراتها به رهبری خیابانی افتاد و خیابانی آذربایجان را آزادستان نامید.19 در همین اوان میرزا کوچک خان که از آزادیخواهان زمان مشروطیت بود و در استان گیلان و مازندران تسلط داشت، از سلطۀ روس و انگلیس بر ایران به تنگ آمده، به رشت رفته سازمانی به نام سازمان اتحاد اسلام به وجود آورد تا با به وجود آوردن حکومتی مستقل، دست بیگانگان را از ایران کوتاه کند.
نواحی شمالی به دلیل همجواری با بلشویکها برای وثوق الدوله از اهمیت بیشتری برخوردار بود پس سعی کرد تا با وعده و وعید میرزا کوچک خان را بفریبد و با دولت خود همراه سازد. بدین منظور یک هیئت برای مذاکره نزد میرزا کوچک خان فرستاد و حتی در صدد ایجاد دو دستگی بین سران آنها برآمد و در این بین گروهی را به ریاست سپهسالار تنکابنی به جنگ جنگلیان فرستاد اما این نیرو در برخورد با سردارحشمت نابود شدند. درنهایت وثوق الدوله عده‌ای را از طرف خود به جنگل فرستاد و گفت که در صورت اطاعت امر، فرمانروایی سواحل گیلان و دریای خزر را به او واگذار خواهد کرد. اما میرزا نپذیرفت و پیغام داد من با دولتهای دست نشانده اجنبی کار نخواهم کرد.20
در چنین احوالی حکومت آذربایجان و قفقاز سقوط کرد و کشتیهای جنگی ارتش سرخ در تعقیب نیروهای فراری روسهای سفید که از جانب انگلیسها حمایت می‌شدند وارد گیلان شدند و در انزلی بر قوای انگلیسی چیره گشتند. قشون انگلیسی و قزاقان ایرانی تحت فرماندهی استاروسلسکی به منجیل عقب نشستند (شعبان 1338) بدین ترتیب شرایط جدیدی برای دولت وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 پیش آمد.21

مبارزات خارجی با قرارداد:

انتشار این قرارداد در خارج از ایران واکنشهای شدیدی را در پی داشت و کشورهای فرانسه، امریکا، شوروی و محافل ایرانی خارج از کشور، هیئت اعزامی ایران به کنفرانس صلح پاریس و سفارت ایران در فرانسه از مخالفین صد در صد آن بودند.
فرانسه اولین کشوری بود که در مقابل قرارداد 1919 موضع گیری نمود. وقتی احمد شاه با وجود ضیافتهای مفصلی که به افتخارش در انگلستان داده شده بود، زیر بار تأیید قرارداد نرفت و با بدرقۀ سرد انگلستان که طبق اصول نزاکت بین المللی نبود رو به رو شد و به پاریس آمد دولت فرانسه از وی در بندر کاله و پاریس تجلیل فراوان به عمل آورد. هنگامی که نصرت الدوله فیروز وزیر امور خارجه دولت وثوق الدوله صمد خان ممتاز السلطنه سفیر ایران در پاریس را معزول نمود و سفارتخانه را به محل دیگری منتقل کرد و شخصاً به کار در سفارت مشغول شد پلیس فرانسه پرچم ایران را از محل جدید پایین آورد و مانند گذشته صمد خان را وزیر مختار ایران در فرانسه ‌شناخت. این اقدام در جهت حمایت از احمد شاه بر علیه نصرت الدوله که مأمور و امضای قراداد بود به عمل آمد. دولت فرانسه از موضعی که احمد شاه در قبال قرارداد 1919 اتخاذ نمود و انعقاد هر نوع قراردادی را منوط به تصویب و موافقت مجلس شورای ملی ساخته بود، بسیار خشنود بود. 22 در داخل نیز تماسهایی با دول بیگانه به ظاهر بی طرف گرفته می‌شد. احمد علی سپهر در خاطرات خود می‌نویسد:
شیخ حسن لنکرانی از نگارنده خواست تا توجه سفارتین آمریکا و فرانسه را به منظور مساعدت با ملت ایران در الغاء قرارداد جلب نمایم . یکی دیگر از حضار به نام کازرونی به عهده گرفت تا روسای تجار را آماده قیام کند. چند روز بعد من به دیدن کالدول وزیر مختار آمریکا رفتم. دو برادر که به وطن پرستی معروف بودند، الهیار صالح و علی پاشا صالح زحمت ترجمه را قبول کردند و از وزیر مختار آمریکا قول گرفتیم که مراتب نفرت ایرانیان را از مندرجات قرارداد به سمع اولیاء دولت در واشنگتن رسانده و استمداد نماید. پس از دو روز جواب مساعد وزیر خارجه آمریکا به امضاء لانسینک مشعر بر تشویق اهالی میهن پرست ایران رسید و برای انتشار به من داد. چون هیچ روزنامه‌ای جرئت درج آن را ننمود ناچار به وسیله دست، نسخه‌هایی بسیار از روی آن استنساخ کرده برای غالب رجال فرستادم بعد نزد وزیر مختار فرانسه بونین رفتم و پیشنهاد کردم عریضه جمعی از جوانان ایرانی را به مجمع اتفاق ملل در ژنو برساند. قبول نموده ولاکن گفت امضاء شما را در آنجا نمی شناسند خوب است به امضاء رجال معتبر و مشهور برسانید، چنان کردم. ابتدا از سعد الدوله و سپس مختار الدوله و حاج معین بوشهری و مستشار الدوله امضاء گرفتم و به فوریت تسلیم وزیر مختار فرانسه نمودم.23
ملک الشعرا بهار می‌نویسد کالدول سفیر خارجه آمریکا در ایران به او گفت: «قرارداد را به هم بزنید و دولت انگلیس را جواب بگویید، آن وقت به دولت آمریکا مراجعه کنید، قول می‌دهم هر قدر پول بخواهید به شما خواهد داد و مستشار هم می‌فرستند و مالیه و نظام و معاون شما را اداره خواهد کرد».24
البته بدیهی بود که همه این طرفداریها و اعتراضات دولتها در جهت کسب منافع بیشتر برای دولتهای تابع خود در ایران بود. به طوری که کلبی معاون وزیر خارجه آمریکا در تلگرافی سفیر آن کشور در ایران نوشت: «وزارت امور خارجه آمریکا نگران است که چنانچه پیمان به تصویب ایران برسد. کمپانیهای نفتی آمریکا برای به دست آوردن امتیازهای نفتی در ایران دچار مشکلات فراوان خواهند شد».25
دو هفته بعد پس از عقد قرارداد، کاکس کانونهای مبارزه را به شرح زیر گزارش می‌دهد: «مدرس، شیخ حسن لنکرانی و امام جمعه خونی، مخالفان سیاسی وثوق الدوله، افسران ایرانی و روسی لشکر قزاق و سفارتخانه‌های آمریکا و فرانسه و روسیه تزاری».
سفارت روسیه که کماکان در تهران پا برجا بود با همکاری استاروسلسکی و سفارت فرانسه علیه قرارداد تلاش می‌کردند. مطبوعات آمریکا، بلژیک، سویس بلژیک، فرانسه مقالاتی بر ضد قرارداد منتشر می‌کردند. سفارت فرانسه اخباری حاکی از مخالفت شدید مردم ایران و مطبوعات با قرارداد منتشر می‌کرد. کار به جایی رسید که نصرت الدله فیروز وزیر خارجه دولت وثوق الدوله دست به دامان مقامات انگلیسی شد تا از انتشار اخبار مطبوعات آمریکا و فرانسه در ایران جلوگیری کند.
دولت شوروی در پیامی خطاب به کارگران و دهقانان ایران اعلام داشت که قرارداد 1919 ایران را از زمرۀ کشورهای مستقل جهان محو کرده و ملت ایران را به نابودی کشانیده است و دولت شوروی این قرارداد را به رسمیت نمی‌شناسد.26 در تهران مبارزه با قرارداد گسترش می‌یابد یحیی دولت آبادی مقاله‌ای با نام مستعار در روزنامۀ نیمه رسمی منتشر کرد. وعده زیادی از وعاظ در منابر و مجالس روضه خوانی قرارداد را نکوهش می‌نمایند.
اما درست زمانی که مستشاران مالی و نظامی انگلیسی سرگرم اجرای قرارداد 1919م بودند و ظاهراً لرد کرزن در انگلستان به آروزی دیرینه خود مبنی بر استیلای بلامنازع در ایران دست یافته بودند، در آوریل 1920 بلشویکها در باکو به قدرت رسیدند و همسایه دیوار به دیوار ایران گشتند. نیروهای گارد روس سفید که از جانب انگلیسها تقویت می‌شدند از برابر بلشویکها گریختند و به بندر انزلی که در اشغال سربازان انگلیسی بود پناهنده شدند. نیروهای انگلیسی و گارد سفید به مدت دو سال از این بندر به عنوان پایگاهی برای حمله به خاک شوروی و خرابکاری در این کشور استفاده کرده بودند. دولت ایران نه می‌خواست و نه می‌توانست مانع عملیات ضد شوروی این نیروها شود از این رو دولت شوروی برای پایان دادن به اقدامات خرابکارانه وارد عمل شد و در 18 ماه مه 1920 بندر انزلی را اشغال کرد و انگلیسها مقدار زیادی اسلحه، مهمات، مواد خوراکی، پوشاک و بنزین را بر جای گذاشتند و شتابان از رشت و انزلی عقب نشستند و پل منجیل را پشت سر خود منفجر کردند. این اقدام به اعتبار بریتانیا ضربه سهمگینی زد و وثوق الدوله و یارانش دریافتند که این قرارداد در ایران قابل اجرا نیست. وثوق الدوله بلافاصله با ارسال یادداشتی برای دولت شوروی خواهان برقراری روابط سیاسی و بازرگانی با آنها شد. در این بین میرزا کوچک خان در 4 ژوئن 1920 با بلشویکها متحد و دست به تشکیل «جمهوری سوسیالیستی گیلان دست زد».27
این اوضاع متشنج احمد شاه با اقدامات و نامه‌های سید حسن مدرس و حزب ملیون اسلامی به ایران بازگشت. در همان روز تظاهراتی از سوی حزب ملیون بر علیه وثوق الدوله ترتیب داده شد. احمد شاه که به ایران بازگشت از وثوق الدوله هزینه سفرش را مطالبه کرد و به دلیل ناتوانی دولت در پرداخت آن و در خواست مردم وثوق الدوله را از کار برکنار نمود. وثوق الدوله به ناچار از ایران خارج شد و غائله قرارداد 1919 با روی کار آمدن دولت مشیر الدوله فرو ‌نشست. مشیر الدوله اجرای قرارداد را تا تصویب مجلس به تعویق انداخت.
انگلستان که به دلیل مخالفت شدید داخلی و عکس العمل کشورهای بیگانه چون آمریکا، فرانسه و روسیه در نهایت متوجه عدم اجرای این قرارداد شد، در اکتبر 1920 ژنرال آیرونساید را به ایران فرستاد تا با برکنار کردن افسران قزاق روسی شخصی مطمئن را به کار گمارد و میر پنج رضا خان را به فرماندهی لشکر برگزید و با او در مورد یک کودتای نظامی به گفت و گو نشست. وی از سید ضیاء الدین به عنوان قطب فکری و از رضا خان به عنوان قطب نظامی در کودتای سوم حوت 1299 استفاده نمود. سید ضیاء الدین پس از تشکیل دولت کودتای 1299 قرارداد 1919 را لغو نمود البته لغو پیمان 1919 به وسیله سید ضیاء الدین جنبه نمایشی داشت، زیرا کودتای 1299 هنگامی در ایران انجام گرفت که استقرار نظام مستشاری در ایران از برنامه وزارت امور خارجه حذف شده بود. سعی و کوشش انگلیسها این بود که نقش خود را در کودتا پنهان دارند. بنابراین رضا خان سردار سپه با انتشار بیانیه‌ای معروف با جمله « با حضور من مسبب کودتا را تجسس کردن مضحک نیست؟» خود را عامل کودتا معرفی نمود.28 عبدالله مستوفی در خاطرات خود در این باره می‌نویسد: «در یکی از همین روزها به دیدار سید حسن مدرس رفته بودم. سید مخصوصاً از این شرایط خیلی عصبی بود و می‌گفت انگلیسها حاضر بودند دو ملیون خرج کنند تا این وصله را از خود بکنند. این مرد به رایگان تمامی این گناهان را به گردن گرفت و آنها را در این مخمصه بین المللی فارغ کرد. که در آینده دولت ایران نتواند گله گذاری در این زمینه بنماید». 29

پی نوشت :

1. جواد شیخ الاسلامی، سیمای احمد شاه قاجار، تهران، گفتار، 1368، ج1، ص 98 ـ 102.
2. جاسوسان آلمانی در نواحی جنوب، جنوب شرقی و شرق ایران به فعالیت و مبارزه با انگلیس مشغول یودند و نیروی پلیس جنوب نیز به همین دلیل ایجاد شد. برای آگاهی بیشتر رک فلوریدا سفیری، پلیس جنوب ایران، ترجمه منصوره اتحادیه و منصوره جعفری، تهران، نشر تاریخ ایران، 1364.
3. حسین مکی، زندگانی سیاسی احمد شاه، تهران، امیر کبیر، 1357، ص 86 ـ 87.
4. ملک الشعرا بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج1، ص 43.
5. باقر عاقلی، روز شمار تاریخ معاصر ایران، ج1، ص 93.
6. مجله یغما سال 1358 (28) مقاله مفاد قرارداد 1919م ، ص 84 الی 90.
7. جواد شیخ الاسلامی، اسناد محرمانه وزارت خارجه بریتانیا درباره قرارداد 1919م ـ پیشگفتار، ج1، ص12.
8. سیروس غنی، ایران، برآمدن رضا خان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسها، ترجمه کامشاد، تهران، نیلوفر، 1377، ص 45.
9. محمود محمود، تاریخ روابط ایران و انگلیس در قرن نوزدهم، ج1، ص 340.
10. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، جلد سوم (چاپ قدیم)، ص 151.
11. روزنامه طوفان، سال 6، ش4، ص 3.
12. اقبال یغمایی، کارنامۀ رضا شاه کبیر، ص 29ـ 30.
13. مجله اطلاعات سیاسی و اقتصادی، ش 137 ـ 138 مقاله مبارزه با قرارداد 1919 ایران و انگلیس نوشته دکتر محمد علی همایون کاتوزیان، ترجمه علیرضا طیب، ص 8.
14. مجله آینده سال 14 (1367) ص 587 ـ 599 مقاله قرارداد 1919 نوشته سهیل روحانی.
15. حسن اعظام الوزراه قدسی، خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صد ساله، تهران، حیدری، 242، ص 505.
16. ر.ک کلیات عشقی تألیف علی اکبر مشیر سلیمی، تهران، جاویدان، 1357، ص 309 ـ 311 و 334 ـ 336. و دیوان فرخی یزدی به قلم حسین مکیف تهران، امیر کبیر، 1357، ص 194ـ 196.
17. ابونصر عضد قاجار، بازنگری در تاریخ قاجاریه و روزگار آنان، تهران، دنیای کتاب، 1376، ص 215.
18. امان الله اردلان، خاطرات حاج عزالممالک اردلان، زندگی در دوران شش پادشاه، بی جا، نامک، رک 1372، ص 155.
19. علی آذری، قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، تهران، صفی علیشاه، 1362.
20. حسین مکی، تاریخ بیست ساله، ج اول، ص 530.
21. زرگر، علی اصغر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دورۀ رضا شاه، ترجمه کاوه بیات، تهران، بردین، 1372، ص 55.
22. جلال عبده، چهل سال در صحنۀ سیاسی و قضایی ایران، ویرایش و تنظیم مجید تفرشی، تهران، ص 113.
23. مجله آینده، سال 13 پیشین، ص 416.
24. ملک الشعرا بهار، تاریخ احزاب سیاسی، پیشین، ج1، ص 39.
25. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران (پیشین)، ص 77.
26. ماهنامه اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، نظری به کودتای سوم اسفند 1299، جواد شیخ الاسلامی، سال 5ـ ش 41ـ 42، ص 8.
27. گریگور یقیکیان، شوروی و جنبش جنگل، تهران، نوین، 1363، ص 43ـ 44.
28. جواد شیخ الاسلامی، سیمای احمد شاه، ج2، ص 271.
29. عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من ... ، ج3، ص 491.

دوشنبه 20 دی 1389  10:59 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

شیخ فضل الله نورى و حکومت مشروطه (1)
 
عالم ربانى، فقیه شهید آیت‏ا... حاج شیخ فضل‏ا... نورى، از رهبران اصلى قیام ضد استبدادى مشروطه‏در ایران بود که پس از مدتى بعلت کشف جریانات روشنفکرى انگلیسى و خط انحراف، با دقت و صلابت‏فوق‏العاده‏اى به افشاگرى آنان و شفاف‏سازى جریان غربگرا و وابسته پرداخت و عاقبت نیز جان خود را برسر این مقاومت هوشیارانه گذارد.
 

مقدمه

 شیخ شهید در آن واحد باید در دو جبهه ضد استبداد و ضد استعمارمى‏جنگید و از آنجا که مواضع حاج شیخ، سرفصل درخشانى از مبارزات انقلابى صدر مشروطه و پیشبینى‏انحراف جنبش بسوى استبداد جدید بود، و از طرفى وى از آن تاریخ تا هم اینک، همچنان آماج حملات‏کور جریانات وابسته بوده است مناسب دیدیم که فرازهائى از اندیشه و رفتار سیاسى شیخ شهید را باردیگر، یاد آورى کرده و برجسته نمائیم. این بحث را با نقل دو تعبیر بیادماندنى راجع به شیخ شهید آغازمى‏کنیم که نخستین آن از عالم مجاهد مرحوم آیت‏ا... طالقانى در مقدمه‏اش بر کتاب "تنبیه‏الامه مرحوم‏آیت‏ا... نائینى" است که:
«پس از تشکیل مجلس، طرفداران استبداد، کرسى‏هاى مجلس را پر کردند و انگشت‏بیگانگان نمایان‏شد. کشته شدن مرحوم آقا شیخ فضل‏ا... نورى، بدون محاکمه و بدست‏یک فرد ارمنى، لکه ننگى درتاریخ مشروطیت نهاد.»
نمونه دوم، تحلیل زنده یاد جلال‏آل احمد در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران‏» (ج 2 - ص 402)است که:
«من نعش آن بزرگوار - شیخ شهید - را برسردار، همچون پرچمى مى‏دانم که به علامت استیلاءغربزدگى پس از ویست‏سال کشمکش بربام سراى این مملکت افراشته شد.»

1- ضرورت حاکمیت قانون

شیخ در رساله افشاگر "تذکرة‏الفاضل وارشادالجاهل" که بقصد بدعت‏زدایى و مبارزه باانحراف قیام‏مشروطه نوشته شد و با روایت‏شریفه "هرگاه بدعتها آشکار شود، برآگاهان است که علم خویش اظهار کنندوالا لعنت‏خدا بر آنان‏رواست "، آغاز شده، به ضرورت حاکمیت قانون در جامعه اشاره مى‏کند اما تاکیدمى‏ورزد که این قانون، درجامعه اسلامى، جز قانون اسلام نمى‏تواند باشد و سپس از جهل و عوامگرى توده‏ملت، گلایه مى‏کند:
«حفظ نظام، محتاج به قانون است و هر ملتى که تحت قانون داخل شدند و بر طبق آن عمل نمودند،امور آنان باستعداد قانونشان منظم شد ولى بهترین قوانین، قانون الهى است و این مطلب از براى‏مسلمانان، محتاج بدلیل نیست. این قانونى است که خداوند عالم بسوى خاتم‏الانبیاء، وحى فرموده:«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى‏». هزار حیف که افراد ملت ما را رغبت تحصیل علم‏نیست و حال آنکه جامع است جمیع مایحتاج ناس را و گویا ما جهل را محبوبترین اوصاف یافته‏ایم ومعلوم است که قانون‏الهى، مخصوص به عبادت نیست‏بلکه حکم جمیع مواد سیاسیه را بروجه اکمل‏داراست‏حتى ارش‏الخدش. لذا ما ابدا محتاج به جعل جدیدى نخواهیم بود بخصوص که باید برحسب‏اعتقاد اسلامى، نظم معاش خود را به قسمى بخواهیم که امرمعاد ما را مختل نکند و لابد چنین قانون،منحصر خواهد بود به قانون الهى زیرا اوست که جامع جهتین و نظم‏دهنده دنیا و آخرت است‏».
شیخ از "حاکمیت قانون بر جامعه" دفاع مى‏کند اما نه قوانین غیراسلامى که در عرض شرع و برخلاف‏قانون خدا جعل شوند. بویژه که اسلام، تنها یک دین فردى و عبادى نیست‏بلکه علاوه بر آن، سرتا پاسیاسى و اجتماعى نیز بوده و در امور حکومتى، حاوى قوانین صریح و محکمى است که مصالح دنیوى واخروى بشریت را لحاظ کرده و روشن است که جامعه مسلمان، نمى‏تواند تن به قوانین غیراسلامى دهد والاتن به تناقض و نفى معتقدات خویش داده است.

2- وجه نیاز به دین

شیخ شهید در استدلال علیه سکولاریزم، به مفهوم بنیادین "نبوت"، ارجاع مى‏دهد و این پرسش مهم‏را مطرح مى‏کند که آیا پذیرش نبوت و اصالت پیام‏هاى معنوى و اجتماعى نبى‏اکرم(ص) (اعم از معرفتى،اخلاقى و رفتارى)، تاثیر مستقیمى در نحوه اداره جامعه مى‏گذارد یا خیر؟! و پاسخ مى‏دهد که اساسا وجه‏مهم نیاز به نبوت، که وجهى استدلالى و عقلى نیز مى‏باشد و از لوازم اصول عقائد عقلى‏اسلام است، نیاز مابه قانون الهى است و این نیاز، ناشى از محدودیتهاى معرفتى و وجودى انسان در احاطه به همه حقایق ومصالح بشرى، و عجز تکوینى او از بسیارى دانستنیها و توانستنیها است که باعث منع ولایت غیرالهى برجامعه، است. شیخ شهید تاکید مى‏کند که مقتضیات عصر، در زمینه سازى براى اجتهاد و "رد فرع براصل"،قطعا موثراست اما هرگز به معناى تغییر در اصل قوانین الهى یا ادعاى تکمیل شریعت توسط ما!! نیست وبه عبارت دیگر، "اجتهاد"، غیراز "نسخ یاتغییر" در احکام الهى است و هر تعبیرى از "نوگرایى" که در ظرف‏پذیرش "خاتمیت" نگنجد و آن را نقض کند، منطقا از سوى مسلمانان، قابل قبول نمى‏تواند باشد. پس‏مفهوم عام و شامل "نبوت" را با استدلال عقلى، از "نیاز بشر به قوانین‏الهى"، باید درک کرد و این مفهوم از"نبوت" مطلقا با حاکمیت قوانین جعلى بشرى بر جامعه یعنى با سکولاریزم، جمع نمى‏شود زیرا جعل قانون‏در عرض شریعت و برخلاف آن، همان تشریع غیرمجاز و نوعى اعمال ولایت‏شیطانى برخلق خدا و درواقع، تجاوز به حقوق مردم است. بعبارت دیگر، سکولاریزم، ملازم با نفى نبوت و نوعى ادعاى پیامبرى‏است چه، قانونگذارى، کارى پیامبرانه است:
«اسلام بدون اقرار به نبوت، محقق نمى‏شود و اقرار به نبوت، بدون دلیل عقلى، متصور نیست و دلیل‏عقلى بر نبوت، احتیاج ما به چنین قانونى و جهل و عجز ما از تعیین آن مى‏باشد و اگر خود را قادر بر آن‏بدانیم، دلیل عقلى بر نبوت نخواهیم داشت‏بلکه اگر کسى را گمان آن باشد که مقتضیات عصر، تغییردهنده مواد آن قانون الهى یا مکمل آن است، چنین کس هم از عقاید اسلامى خارج است.پیغمبر(ص) ما خاتم انبیاست و قانون او ختم قوانین است و خاتم آن کسى است که آنچه مقتضى‏صلاح حال عباد است الى یوم‏الصور، بسوى او وحى شده و دین را کامل کرده باشد. پس بالبدیهه‏چنین اعتقادى کمال منافات را با اعتقاد به خاتمیت و کمال دین او دارد و انکار خاتمیت‏به حکم‏قانون الهى، کفر است.»

3- قانونگذارى یا برنامه‏ریزى؟!

شیخ مى‏گوید: «جعل قانون، کار پیغمبریست لذا هر رسولى که مبعوث شد از براى همین کار بود. بعضى از احکام‏پیغمبر سابق را امضا مى‏فرمود و بعضى را تغییر مى‏داد. تا آنکه خاتم انبیاء(ص) مبعوث شد و دین خدارا کاملا بیان فرمود. او خاتم انبیاست و قانون الهى که او آورد، دیگر نقص نخواهد داشت، نسبت‏به‏تمام ایام و نیز تمام مردم. تمام بر حسب وحى بوده نه استحسانات شخصیه: ماینطق عن الهوى ان‏هوالا وحى یوحى. این آیه یعنى پیغمبر(ص) کلامى نمى‏فرمود مگر اینکه وحى به او شده باشد.حاصل آنکه، مسلم راحق جعل قانون نیست.»
مراد شیخ از "جعل قانون"، همان "تشریع" در عرض قوانین الهى یا برخلاف آن است والا او تصریح‏مى‏کند که اجتهاد و نیز برنامه‏ریزى در امور شخصى و حکومتى، مشروط به آنکه در چارچوب شریعت‏اسلام (کتاب، سنت، عقل و اجماع) باشد و مخالفتى با قوانین‏الهى نداشته‏باشد، البته مباح و لازم است.همچنین مى‏گوید:
«بلى اگر کسى بخواهد به جهت امور شخصى خودش قانون و ضابطى مقرر کند، منع و قبولش ربطى به‏احدى ندارد مگرآنکه مشتمل بر منکرى باشد، دراین صورت بااجتماع شرایط، مورد نهى از منکراست و از روى قانون الهى. اگر حاکم اسلامى، دستورالعملى (قوانین عادى و اجرایى) به جهت عمل‏مامورینش معین نماید تا اهل مملکتش مورد تعدیات اشخاص مامورین واقع نشوند در صغرویات،بسیار خوب است. عمده آنست که فقهاء باید ملاحظه فرمایند که در مقام استنباط، قیاس و استحسان‏را دخالت ندهند. چونکه در شرع امامیه، حرام است که ازروى استحسان و قیاس، تعیین احکام الهیه‏بنمایند.»
به عبارت دیگر، اگرمشروطیت و مجلس در دایره مباحات و واجبات شرعى به تنظیم امور و برنامه‏ریزى‏امر کومت‏بپردازد و قواعدى وضع کند که مانع ظلم و استبداد حاکمان شود، بسیارخوب و کاملا لازم ومشروع است اما اگر بنابر تشریع و قانونگذارى از راه قیاس و استحسان و... باشد، خلاف شرع خواهد بود.

4-کارکرد"مجلس‏دارالشورى"

شیخ توجه مى دهد که صرف رجوع به اکثریت آرا، ملاک براى تشریع نیست زیرا اگر مجلس براى جعل قوانین غیرالهى تشکیل‏شود با اسلامیت این جامعه، منافات دارد و اگر براى تدوین قوانین مطابق باشرع باشد این‏کار، کار غیرمسلمانان و یا فاقدان صلاحیت علمى‏نیست ولى اگر این "قانونگذارى" در واقع، نوعى برنامه‏ریزى و سیاستگذارى صغروى و کارشناسى موضوعى در امر معاش و مدیریت اجتماعى در چارچوب‏شریعت‏باشد، البته مورد قبول مسلمان و غیرمسلمان است.
اما اگر مراد همه طرفداران پارلمان، تعیین و اجراء قانون الهى است، پس چگونه است که فرقه‏هاى‏منحط ضداسلامى نیز از آن حمایت مى‏کنند؟! و چرا کار را با عوامزدگى مى‏آلایند؟! و چرا اسمى از ادله‏شرعى این امور به میان نمى‏آورند؟! شیخ مى‏فرماید:
«اگر مقصودشان، جعل اساس قانون جدید است، تصدیق آن، منافات بااقرار به نبوت و خاتمیت و کمال‏دین دارد و اگر مقصود، جعل قوانین موافق شرع بود اولا ربطى به این جماعت نداشت و ثانیا عمل به‏استحسان و حرام است و اگر مقصود اینان، تعیین قانونى مخصوص به صغرویات اعمال و رفتارمامورین دولت‏بود که ربطى به امور عامه (که تکلم در آن از مخصوصات شارع است) نداشت پس اسم‏شرع و قرآن چرا مى‏برند و مخالف آنرا چرا معانده با امام(ع) مى‏خواندند و اگر مقصود آنها تعیین قانون‏الهى و اجراء و تقویت آن بود، عوام و فرق مختلفه را چه مدخلیت دراین امر بود و چرا اسمى از دلیل‏شرعى آن نمى‏بردند و در صورت مخالفت هریک از آنها که اسم مطابقه مى‏برد، تعرض به او مى‏کردند.»
شیخ، مجلس قانونگزار حکومتى در راستاى قوانین اسلام را بوضوح تایید مى‏کند اما در انگیزه واهداف برخى از طرفداران نظام پارلمان، ابراز تردید مى‏کند که آیا آنان نیز بدنبال تشکیل چنین مجلس وچنین قوانینى هستند؟؟!!

5 - آزادى و برابرى

شیخ چند بار در فرمایشات خود، تعبیر لیبرالى و غربى از "حریت و مساوات" را به باد حمله گرفته و آن‏را منافى با ضروریات شریعت اسلام خوانده است. وى توضیح داده است که اگر آزادى و حریت، به معناى‏تامین حقوق شرعى و قانونى مردم و در دایره مباحات است و نیز اگر برابرى و مساوات، به مفهوم عدم‏تبعیض و نفى بى‏عدالتى در اجراء قوانین است، قطعا مورد قبول فقهاء مى‏باشد و بنابراین تن‏دادن به‏استبداد و دولت طاغوتى - که منافى با آزادى‏هاى مشروع مردم است - و تبعیض در اجراء حدود و حقوق -که منافى با مساوات و عدالت است - قطعا جزء محرمات‏اند. اما حریت و مساواتى که غربگرایان صدرمشروطه با الهام از انگلیس و...از آن دم مى‏زدند، آزادیهائى فرا شرعى و فوق دین!! و به‏معناى نفى هرگونه‏تفاوت در حدود و حقوق و وظائف آحاد مردم و تشابه کامل همه وظائف مرد و زن، بزرگ و کوچک، مسلمان‏و کافر و... بود و قطعا این نوع آزادى و برابرى، در ذیل مبادى مادى و لیبرالى قرارمى‏گیرد که با عبودیت ودیانت و حفظ حرمت دین، منافات دارد:
«اى برادر عزیز، قوام اسلام به "عبودیت" است و بناى احکام آن به‏تفریق و جمع مختلفات است. پس‏به حکم اسلام باید ملاحظه نمود که در قانون الهى، هرکه را با هرکس، مساوى داشته ما هم مساویشان‏بدانیم و هر صنفى را مختلف با صنفى فرموده، ما هم همین‏گونه رفتار کنیم تا در مفاسد دینى ودنیوى واقع نشویم. مگر نمى‏دانى که لازمه این مساوات - که اینان مى‏طلبند - از جمله آنست که‏مى‏گویند فرق ضاله و مضله و طایفه امامیه، همه به سیاق واحد، محترم باشند؟ اگر مقصود، اجراءقانون الهى بود، چنین مساواتى بین کفار و مسلمین نمى‏طلبیدند. پس اى کسى که میل آن دارى‏مساوى با مسلم باشى، در بلد اسلام، تو اسلام قبول نما تا مساوى باشى والابحکم خالق قهار باید دربلد اسلام، خوار و ذلیل باشى و محض آنکه زمانى بظلم و قهر، مبلغ خطیرى مال در عوض خون‏کافرى از مسلمانان گرفتند، نمى‏شود که تغییر بدهند قانون الهى را و جعل برخلاف آن نمایند زیرامخالفت عملى قانون، فسق و تغییردادن آن، کفر است چون تخطئه قانون الهى است. پس اگر دعوى‏نبوت‏دارى و یا انکار اصل نبوت مى‏نمایى و یا تخطئه حکم پیغمبر(ص) مى‏کنى، بگو تا آسوده شوم.»
به عبارت دیگر، "مساوات" در برابر قانون و در مقام اجراء قانون شرعى و عدم تبعیض، بدین معنى که‏قانون و حکم الهى درمورد یکى اجراء و درمورد دیگرى مماشات نشود، امرى واجب، شرعى و مقبول شیخ‏است. اما "مساوات دربرابر قانون"، غیر از مساوات به‏معناى مشابهت کامل قانونى و رفع هرگونه تفاوت دروظائف و حقوق و حدود، میان همه و بدون هیچ ملاحظه‏اى از حیث‏سن، جنسیت، توان و سایر امکانات‏است که چنین مساواتى، قطعا خلاف عدالت و لذا غیرشرعى است، گرچه تحت عنوان "حقوق بشر" و"برابرى" از سوى جریان فراماسونرى و در تضعیف اسلام، تعقیب مى‏شد.

6- آزادى بیان چه چیز؟!

در باب آزادى نیز عین همین اختلاف میان شیخ و برخى مشروطه چى‏هاى غیرمذهبى و وابسته به‏انگلیس وجود داشت که آیا آزادى بیان و قلم، در چارچوب اسلام باشد یا خارج از آن و حتى علیرغم‏شرع؟!. شیخ مى‏گوید:
«اى برادر عزیز، مگر نمى‏دانى که این آزادى قلم و زبان - که اینان مى‏گویند - منافى با قانون الهى‏است؟ مگر نمى‏دانى معنى آن اینست که بتوانند فرق ملاحده و زنادقه، نشر کلمات کفریه در منابر ولوایح بدهند و سب مؤمنین کرده و همت‏به آنها بزنند و القاء شبهات در قلوب صافیه بنمایند؟ اى‏عزیز اگر این اساس شوم، منجر به ضلالت و اعطاء "حریت مطلقه" نبود پس چرا جلوگیرى از لوایح کفره‏نمى‏شود؟ در این دوران، کدام جریده نوشته شد که مشتمل برطعن به اسلام و اسلامیان نبود؟ اگراساس آن حریت مطلقه نبود، فلان زندیق ملعون و آن فخرالکفر مدلس اینهمه کفریات در منابر ومجامع و جرائد خود نمى‏گفتند و مردم چون قطعه چوب خشک، استماع نمى‏نمودند و اگر کسى‏مى‏گفت که منع فرمائید، آنان را در جواب نمى‏گفتند که "ما محتاج به آنها - انگلیس و .... - هستیم و آنهامعین و مقوم این اساسند. اف بر آن اسلام که اینان مقوم آن باشد.!!»

7- حمله به دین و اخلاق، به نام آزادى مطبوعات:

"شیخ صریحا مى‏گوید که با آزادى مطلق و غیردینى (حریة مطلقه) که مستلزم کنار گذاردن اخلاق وفضیلت و حریم مردم و حدود الاهى است، مخالف است چون مفهوم آن نقض حلال و حرام خدا است.سپس مواردى از سوءاستفاده از آزادى بیان و قلم در روزنامه‏ها و خطابه‏هاى آن روزها را مثال مى‏زند که‏صریحا علیه مسلمات اسلام و حریم مردم بود:
«آه از نفهمى!! اى عزیز اگراعطاء اینگونه حریت - مطلقه - نشده بود، آن خبیث در محضر عمومى،اینهمه انکار ضرورى نمى‏کرد و نمى‏گفت که مردم، در قیامت، کسى پول، سکه نمى‏زند و آخوندها ازخودشان برآوردند که قسم بخور برو پى‏کارت و آن مرتد نمى‏نوشت که اصول دین، دواست: "توحید"یعنى اتحاد و اتفاق، و"عدل" یعنى مساوات (الحادى) و آن صور ملعون نمى‏نوشت توسل، که بهراسم ورسم، شرک است و نمى‏گفتند که آن دارالفسق بل‏الکفر چون مکه معظمه، محترم است و آن دیگرى‏تعظیم بطرف آن نمى‏کرد و آن دیگر در ملاء نمى‏گفت: که واجب است هرروز به زیارت آن بروند، و آن‏ملحد نمى‏گفت که قانون بشر، مثل قرآن، محترم است وآن بى‏دین درجریده نمى‏نوشت که امروزقانون غیرشرعى، قرآن ماست و مجلس، کعبه و باید در حال احتضار پارا به سوى آن بکشند. خدادهانت را بشکند. اگر این حریت نبود در مجامع مسلمین، رباخوار را که قاتل نفس خود و غیر خودى‏گفتند "شهید" نمى‏خواندند و در تجلیل آن کفریات را نمى‏گفتند و تعرض بعلماء سلف نمى‏کردند وتوهینات ظاهر بشعائر اسلام نمى‏کردند. واى به حال ما مسلمین. احترام سید و مولاى ما ابوالفضل آن‏مظهر ورع امیرالمؤمنین(ع) را نگاه نداشتند اگر این حریت مطلقه نبود، تشیع را فخر خودمى‏دانستند نه آنکه انکار او را در جرائد خود بنمایند و مسالک "طالب اوف" که طریق اضمحلال تشیع‏را نوشته، بخرند.اگر این حریت نبود، آن خبیث نمى‏نوشت که قانون قرآن، امروز ما را کافى نیست. اگرحریت مطلق نبود اینهمه منکرات در معابر، شایع نمى‏شد.»

8 - سوءتفاهم در مفهوم «آزادى‏»!!

شیخ شهید سپس پرهیز مى‏دهد که فریب کلمات "آزادى" و "برابرى" این وابستگان را نباید خورد زیرامراد آنان از حریت و مساوات، درهم ریختن ضوابط اسلام است نه آن عدالت و آزادیهاى مشروع که مراجع‏نجف و سایر علماى طرفدار مشروطه و رهبران واقعى قیام ضد استبدادى مردم، و از جمله، خود شیخ‏شهید و مرحوم نائینى و مرحوم آخوند خراسانى و سایرین مى‏گفتند.
همچنین شیخ هشدارمى‏دهد که گروهى لامذهب طرفدار انگلیس و... از کلمات متشابه چون آزادى‏سوءاستفاده مى‏کنند و مى‏پرسد:
«آیا هنوز هم معلوم ما نشده که این عده قلیل بتدلیس و تلبیس مى‏خواستند که قانون اسلام را تغییربدهند چنانکه سامرى، دین موسى(ع) را از میان برد که اول ترغیب کرد مردم را به خداى موسى(ع)پس ازآن گفت که این گوساله، همان خداى موسى(ع) است و آدمهاى نفهم هم قبول کردند. اگر این‏جماعت، مقصودى جز اجراء قانون الهى نداشتند چرا قانون مجازاتشان تمام برخلاف قانون الهى‏است؟ مگر دولت مى‏تواند اعراض از قانون الهى بکند و خود را از آن خارج کند؟ اگر مقصود، حفظحماى اسلام و مسلمین بود، چرا عدلیه را مجمع اشخاص معلوم الحال کردند و چرا آن قاضى هتاک‏لامذهب را به قضاوت فلان اداره، مقرر نمودند و چرابه گرفتن رشوه، محض خوشى خاطرزن گبرى،اسلام را خوار و ذلیل کردند و چرا میزان رفع خصومات را استنطاق - شکنجه - که قانون کافران است،معین کردند؟ اگر این اساس، جهت تقویت اسلام بود چرا تمام اشخاص لاابالى در دین و فرق ضاله‏ازبهایى و ازلى و اشخاص فاسدالعقیده و دنیاخواهان جاهل و یهودى و نصارى و مجوسى وبت‏پرستهاى هندو و تمام ممالک کفر و کلیه فرق، طالب قوت آن شده‏اند و تقویت نموده‏اند ومحبوب‏القلوب تمام فرق ضاله و مضله از طبیعیین و غیرهم شد؟ اى عزیز، اگر مقصود، تقویت اسلام‏بود، انگلیس حامى آن نمى‏شد. اگر مقصودشان عمل به قرآن بود، عوام را گول نداده، پناه به کفرنمى‏بردند و کافران را یار و محل اسرار خود قرارنمى‏دادند و حال آنکه چند آیه در کلام‏الله هست که‏مى‏فرماید کفار را ناصر و دوست و محل اسرار خود قرارندهید.»

9- «میرزا ملکم‏» هم اسلام‏شناس شده است!!

شیخ فریاد مى‏زند:
«آخر مقبول کدام احمق است که کفر، حامى اسلام شود و میرزاملکم‏نصارى، حامى اسلام و عدل‏اسلامى شده باشد؟ من تعجب دارم از بى‏تصورى این جماعت. آخر اى بى‏ملاحظه، چگونه تصدیق مى‏کنى که خود همان ظالمان و مستبدین دیروز، حال خواهان‏عدل اسلامى باشند و اراذل و اوباش، خواهان آن شده باشند؟ ولى اشخاصى که قدس و ورع‏آنهامشهود عامه ناس است و گوشه‏نشین دیار شما بودند و ابدا ربطى به اعضاء دولت نداشتند زحمتهابرخود راه بدهند در تخریب اساس عدل؟ اف براین دانش که قبول کند این جریده‏نگاران معلوم‏الحال‏و فرق مختلفه ضاله و ملکم خان و امثال اینها مؤید اساس عدل اسلامى و جان‏فشان از براى آن باشندولى مقدسین و ائمه جماعات که بالکلیه از امور عامه، معزول داشته‏اند خود را، سعى درتخریب اساس‏عدل اسلامى بنمایند و اینان در مقام تضییع و تخریب شرع باشند و آنان درمقام حفظ شرع برآیند؟!اى عزیز، اگر مقصود، حفظ شرع بود، نمى‏گفتند که فقط "مشروطه"، محبوب ماست و نخواهیم راضى‏شد که کلمه "مشروعه" هم در کنار او نوشته شود. اگر در این کار، قوت اسلام بود پس چرا اشخاص‏معروف به تقوى و زهد و ایمان و شعائراسلام، خوار و موهون شده ولى فرقه‏هاى ضاله و ملاحده و آثارکفر، قوى و ظاهرشده‏اند؟ چرا اینهمه در جرایدشان تکریمات از فرقه زرتشتى و شاهان و سلاطین‏کیان مى‏کردند و شاهان را که خبیث‏ترین طوایفند، طایفه نجیبه مى‏خوانند؟ چرا اینهمه جرائد پر ازکفر را که سبب تضعیف مسلمین است منع نمى‏کردند و اگر گرفتن و منع آنها ممکن نبود پس چگونه‏گرفتن و مجازات کردن آن ملاى پیرمرد ریش سفید و مقتدر و امثال آن ممکن بود؟ اگر بناى آن، به‏امر بمعروف و نهى ازمنکر بود چرا اینک حسب‏القانون، سد این باب شده است و به هر کس حرفى ازاین باب زده، مى‏گفت که شرف مرا بردى؟ اگر بناى آنان بر دولت اسلام است، چرایک عضوى از روس‏پول مى‏گرفت و دیگرى از انگلیس و چرا هر روزى یک ماده فسادى برپا کردند و نمى‏گذاشتند که شعله‏فساد و ظلم و تعدى و هرج و مرج بخوابد؟»

10- «لائیسیته‏انگلیسى‏»،جایگزین‏آرمانهاى‏اصیل‏قیام:

شیخ تصریح مى‏کند که گروهى، عوامانه، بازى خوردند و گمان نمودند که همه بدنبال عدالت و مساوات‏اسلامى و آزادى شرعى‏اند ولى اینان باید بدانند که مراد روشنفکران غربگر او وابسته، اجراء عدالت‏اسلامى و تامین حقوق و آزادیهاى مشروع و مفید سیاسى و فرهنگى و اجتماعى نیست. بلکه هدف ایشان،ایجاد یک حکومت لائیک براساس دموکراسى لیبرال است که اکثریت آراء، حتى بتواند تشریع برخلاف‏شرع الهى کند و ارزشها و اهداف و احکام مادى و انگلیسى برجامعه غلبه‏کندونام‏ونشانى‏از توحیدوعدل‏اسلامى‏نباشد. شیخ‏مى‏گوید:
«برادر عزیزم، بدان که حقیقت مشروطه‏اى - که اینان مى‏گویند - عبارت از آن است که قوانینى مستقلامطابق با اکثر آراء بنویسند، بعقول ناقصه خودشان و بدون ملاحظه موافقت آن با شرع اطهر، بلکه‏هرچه به نظر آنها نیکو و مستحسن آمد، آن را قانون مملکتى قرار بدهند. سواى این، آنچه بتو گفته‏اند،کذب محض است. اگر در قانون اساسى، محض تدلیس و از باب لابدى، نوشتند که "باید موادش مطابق‏شرع باشد"، ولى باز در همان - متن - نوشتند که تمام مواد قانونیه، قابل تغییر است و ازجمله، همین‏ماده "موافق شرع بودن" اوست که این را هم استثناء نکردند و آنهم تغییر داده مى‏شود، بقوه جبریه‏قانون مشروطه مطلقه و حالا هم محض بستن دهان من و تواسم شرع را - فعلا - به زبان مى‏رانند وعملشان تماما برخلاف است چنانکه مشاهده کردید و این مطلب اگر چه خلاف قانون الهى است ولى‏اى کاش مقصودشان همین بود. نه به جان عزیزت، بلکه این مطلب را اسباب تحصیل اغراض فاسده‏خود قرارداده بودند. مراد، آشفته کردن میدان بود تاآنکه دزد دین و جان و مال، در میدان آشفته،کارخود بکند و کاش غرض فاسد، یک چیزبود. هرصنفى به غرضى، اقدام در این کارکرد. حس ظاهرشما را هم از شما سلب نموده‏اند چشم سر باز کنید و گوش قلب فرادارید.مصلح راازمفسدتمیزدهید. حالاتشان را مشاهده نمائید و از جو، طمع درویدن گندم نداشته باشید. اى برادران آگاه باشید و تفکر بفرمائید و اغراض نفسانیه دنیوى راکه عاقبت‏سوء دارد، به کنار بگذاریدو بدانید که طبع مملکت ما را غذاى مشروطه اروپا، دردى است‏بى‏دواوجراحتى‏است‏فوق‏جراح.»

11- وحى جدید!!

شیخ سپس تذکر مى‏دهد که فقدان هوشیارى سیاسى دراین امر، باعث مى‏شود نه تنها دین بلکه‏دنیاى مردم نیز ضایع شده وامربه هرج و مرج و استبداد و فساد و ناامنى بیشتر منجرگردد و از قضاء، این‏پیش‏بینى شیخ، پس از شهادت او اتفاق افتاد و کشور، دچار هرج و مرج شده و سپس در قبضه استبداد وفلاکت قاجار و پهلوى افتاد. شیخ اخطار مى‏کند که:
«امر منتهى به آن خواهد شد که از اسلام واقعى، نماند جز اسمى، بلکه نماند مگر اسم فرق ضاله. این‏حال و بلدان معموره ایران است و اما طرق و بیابانها بکلى مسدود و مختل خواهدشد به‏سبب طغیان‏ایلات و قطاع‏الطریق که از هر زاویه، سرى بلند خواهد کرد و هر رمه را گرگهاى خونخوار، احاطه‏خواهند نمود و اموال عامه اهل ایران، بتاخت و تاراج خواهد رفت و اختلال امر به حدى خواهد رسیدکه ولو خارجه هم به شما اعانت کند، اصلاح‏پذیر نشود مگر به قتل عام و نهب اموال آن‏هم درمدت‏متمادى. من نمى‏دانم رجاء وقوع چه ظلمى را در نظر گرفته‏اند که اعظم است از اضمحلال دین وسفک دماء مسلمین و نهب این اموال محترمه؟ شاید وحى جدیدى بسوى آنها شده باشد.»

12- جهاد شیخ براى اصلاح اقتصاد بازار و دعوت به عدالت:

شیخ سپس رو به مردم و بازاریان کرده و آنان را به اصلاح مناسبات اقتصادى و اجتماعى خودفراخوانده و از ظلم بیکدیگر پرهیزشان مى‏دهد:
«اى تجار اینقدر دنیاپرست نباشید، محض تعمیر دنیا اینگونه اقدامات مکنید، ربانخورید و نگوئیدماها آنچه مى‏دهیم و مى‏گیریم، دهنده، راضى و ماهم راضى هستیم. این رضایت‏به حرام است، دوحرام کرده‏اید. البته آنکس که پول به شراب مى‏دهد، در کمال رضا مى‏دهد ولى خریدنش حرام ورضاى به پول دادنش، حرام دیگر است. حرام که به‏سبب رضابودن، حلال نمى‏شود. اى کسبه،کم‏فروشى را کنار بگذارید، جنس بد و خوب را داخل یکدیگر نکنید که بدون خبردادن به مشترى‏بفروشید، اینقدر حرص دنیا نداشته باشید. اى مردم، از حضور جماعات و استماع مواعظ، غفلت‏ننمائید، متاع فانى بدهید و متاع باقى بخرید، راضى به بى‏عصمتى زنها و دختران خود نشوید.»

13 - شیخ بامشروطیت و بر مشروطیت!!

یکى از پرسشهاى مهم تاریخى، سیاسى درباب موضعگیرى سیاسى شیخ شهید، این بود و هست که‏شیخ که از سران و جلوداران انقلاب مشروطیت و از رهبران عدالتخواه و آزادیخواه برضد استبداد و درباربود، چگونه ناگهان با مشروطه چى‏ها در افتاد و بدست گروهى از وابستگان آنها به درجه شهادت نائل آمد؟!این تغییر موضع شیخ، در زمان حیات خود ایشان نیز بسیار مهم و سؤال انگیز شد و از خود ایشان درباب"علت موافقت اولیه و مخالفت ثانویه" بامشروطیت، کتبا و شفاها مى‏پرسیدند و شیخ نیز پاسخهاى مستدل‏کتبى و شفاهى مى‏داد که از جمله آنها رساله مهمى است که در حرمت " مشروطه‏لائیک" و ارتداد جریان‏سکولار نوشت. متن سؤال مکتوب ازشیخ چنین است:
«در این عصر، عنوان (کنستیتوسیون) که از مخترعات ملل خارجه است، توسط جمعى که خود راسیاسى و (سیویلیزه) لقب دادند در مملکت ایران ظهور یافت و اهالى ایران را بر سه فرقه تقسیم کرد.یک فرقه، فریفته و شیفته بیانات گویندگان و مؤسسین این اساس شده، استقبال کردند و پذیرفتند.فرقه دیگر، منکر محض شدند و اظهار داشتند که این وضع، از بدع ممالکى است که قانون مدون‏سماوى ندارند و به شرایع انبیاء و رسل، معتقد نیستند اگرچه بصورت در عداد موحدین، محسوب‏مى‏شوندوفرقه‏اى‏هم‏بواسطه‏استماع‏کلمات متضاد ازفرقتین مزبورتین، متردد ماندند ومتوقف شدند. حضرت حجت‏الاسلام، در آغاز انتشار این عنوان، "در دفاع از مشروطه" جدا مساعدت فرمودید ولى‏در اثناء عمل، بیکباره منفصل شده و از حضور در مجلس شورى، استنکاف فرمودید و چیزى نگذشت‏که بواسطه سوءقصد طرف مقابل با گروهى ازمجتهدین و ائمه جماعت و اهل تقوى، به زاویه مقدسه‏حضرت عبدالعظیم(ع) پناهیدید. سؤال اینست که: آن موافقت‏ها و مساعدات جدى، بچه جهت‏به‏مخالفت و مهاجرت پیوست؟ آیاموجب شرعى و مقتضى مذهبى داشت و این مشروطه را با قوانین‏قرآنى و موازین شریعت آسمانى، مخالف یافتید که مخالفت فرمودید یا آنکه این جدائى و مخالفت، موجب دیگرى از عوارض عادى و اتفاقى داشت؟»

14- کلمه طیبه «عدل‏»:

پاسخ تفصیلى شیخ به پرسش مهم فوق، شامل نکات بسیار مهمى است که بخشى ازآن رانقل مى‏کنیم.شیخ صادقانه توضیح مى‏دهد که علت آنکه ایشان ابتدا از رهبران و جلوداران مشروطیت و قیام ضد شاه‏در تهران بود، آن بود که در ابتداى قیام، سخن از عدالت و حقوق شرعى مردم و آزادیها درچارچوب دین وتعدیل استبداد و رفع تبعیض بود و بنابراین شیخ مجاهد به عنوان تکلیف شرعى، وارد عمل شده و ازجلوداران انقلاب شد بنحوى که بسیارى از علماء و فقهاء ایران و نجف و مردم متدین در تهران، صرفا به‏علت اعتماد به شیخ، وارد جرگه مشروطه خواهان و عدالت‏طلبان ضد شاه شدند. اما پس از مدتى، شیخ‏ملاحظه مى‏کند که دیگر قضیه، چنان که بود، نیست و مراد عده‏اى از طرفداران مشروطه و حریت ومساوات، نه تنها استبدادزدایى بلکه، دین‏زدایى و اسلام زدایى از عرصه قوانین اجتماعى و سیاسى وغربى‏کردن حکومت است و لذا شیخ در اصلاح انقلاب و جلوگیرى از انحراف شعارهاى انقلاب، کوشید وپس از مدتى که از این اصلاحات، مایوس شد، اجبارا دست‏به افشاگرى و مبارزه زد. شیخ مى‏گوید:
«منشا این انحراف - که بتدریج در بخشى از صفوف مشروطه‏طلبان پدید آمد - طبیعى مشربها مى‏باشندکه از همسایه‏ها اکتساب نمودند و بصورت بسیارخوشى اظهار داشتند که قهرا هرکس فریفته این عنوان وطالب این مقصد است و در طلب عدل برمى‏آید و کلمه طیبه "العدل" را هرکس اصغاء نمود بى‏اختیاردر تحصیل آن مى‏کوشد و به اندازه وسعت‏خود از بذل مال و جان خوددارى نمى‏کند، منجمله این‏داعى اقدام دراین امر نمودم و متحمل زحمات در سفر و حضر شدم و اسباب هم مساعدت نمود اماوقتیکه شروع باجراء این مقصد شد دیدم دسته‏اى که متهم به بعضى از انحرافها بودند، بتدریج وارد کارشدند. کم‏کم کلمات موهمه از ایشان شنیده شد، حمل بر صحت کردیم تا آنکه یک درجه پرده از آن‏برداشتند، باز هم اغماض شد که شاید اینها براى انتظام امور و بسط عدالت است، تا آنکه رفته رفته،بناى قانون نویسى که شد، گاهى با بعضى مذاکره مى‏شد که گویا جعل بدعت مى‏خواهند بکنند. گفتیم‏موکل کیست و موکل فیه چیست؟ اگر مطالب امور عرفیه است، ترتیبات دینیه لازم نیست واگر مقصد،امور شرعیه عامه است، راجع به ولایت است نه وکالت. ولایت در زمان غیبت امام زمان عجل‏الله فرجه با فقهاء و مجتهدین است... جواب این کلمات رابعضى به تسویلات و تسویفات مى‏دادند تا آنکه آن دستور نوشته شد و خواهش تطبیق آنرا با قواعداسلامیه نمودند. داعى با یاسى که از ترتیبات داشتم مماشاتا مساعدت نمودم و وقتى راصرف این کار باجمعى از علماء کردم و به‏قدر میسور، "تطبیق با شرع"، یک درجه شد چنانچه قانون مشتمله‏براصلاحات و تصحیحات، نزد داعى است لکن فرقه‏اى که زمام امور حل و عقد مطالب و قبض وبسط بدست آنها بود، مساعدت نمى‏کردند بلکه صریحا و علنا گفتند که ممکن نیست "مشروطه"، منطبق‏با قواعد الهیه واسلامیه شود چون با این تصحیحات و تطبیقات دینى، دیگر دول خارجه، ما را بعنوان‏مشروطه نخواهند شناخت!!»

15- تن به «نظارت فقیه‏» هم نمى‏دهند:

شیخ تصریح مى‏کند که اینان نه تنها به ولایت و مباشرت فقهاء بلکه حتى تن به نظارت مجتهدین برامور قانونگذارى و اداره کشور نیز نخواهند داد و هر چه مى‏گویند براساس اغواگرى و به تاخیر افکندن‏اصلاحات و سپس فریب و دور زدن مردم و علماء و ایجاد انحراف در قیام است.
شیخ مى‏گوید:
«چون دیدم اینطور است‏به مساعدت جمعى، ماده "نظارت مجتهدین" درهر عصر براى تمیز آراءمجلس را اظهار کردیم و چون نتوانستند - صریحا رد کنند، ظاهرا قبول کردند و فصلى بازحمات زیادو توافق همه نوشته شد، محض تثبیت، براى اینکه رجوعى نشود، علیحده به طبع رسانده و بهمه‏ولایات انتشار داده شد اما چون این را دیدند بالمره از مقاصد فاسده خود محروم‏اند، کردند آنچه‏کردند و دیدم آنچه دیدم و کشیدم آنچه کشیدم و در واقعه زاویه مقدسه در ظرف نود روز با جمعى کثیراز مجتهدین آنچه گفتنى و نوشتنى بود، گفته و نوشته شد و به همه رسانده شد تا عاقبت ورقه التزام‏باحکام اسلام و عدم تخطى از آن را دادند و این داعى و علماء اعلام، مراجعت کردیم. اما بعد از تفرقه انداختن میان ما، جو را صافى و عرصه را خالى دیدند و قانون را تحریف کرده و آن‏ماده نظارت را باغواء جمعى‏ازامثال خوارج‏نهروان، تصرف‏نموده بر وجهى‏که فائده آن را بردند وساده‏لوحان تصدیق‏کردند. دزدى که نسیم رابدزدد، دزد است درکعبه، گلیم را بدزدد، دزد است و حال بعد از تاسیس بدعت و تدوین ضلالت، شروع به عملیات نمودند و بالجمله، این فتنه عظمى ازبدو ظهور و بروز تا یوم انقراض، سه مرحله را طى کرد: اول) مرحله تقریر و عنوان، دوم) مرحله تحریر و اعلام، سیم) مرحله عمل. در مرحله اولى، متابعت کردند شیطان مزین سؤرا، و به اندازه‏اى عنوان خوش کردند که عالم و عامى،مفتون شدیم و از پى تحصیل آن به بذل جان، حاضر شدیم و اما مرحله ثانیه، تحریر و اعلان را در بدوامر، با جمالیات و مبهمات، قناعت کرده و بعد از خوض در کار، پرده برداشته شده چه از طرف خود آن‏هیئت‏خبیثه و چه به برداشتن شریعت از دسته بى‏باک ناپاک که هرچه بتوانند با اعلانات و روزنامجات‏خود نسبت‏بهر محترمى از دین و علماء عاملین متدینین بگویند و بنویسند و به طبع برسانند و یک‏برهه از زمان باین کار شنیع مشغول بودند و هرچه داعى و سایر مسلمانان استغاثه نمودیم به جائى‏نرسید و اگر کسى بخواهد مزخرفات روزنامجات آنان در این مدت راجمع نماید کتابها مى‏شود ومرحله سیم، مرحله عملیات بود که اکنون جارى است.»

16- قرائت انگلیسى و لیبرالى از «مشروطیت‏» را نمى‏خواهیم:

شیخ سپس براى تبیین اهداف غیراسلامى "جریان انحراف در مشروطه"، به قرائت انگلیسى و لیبرالى‏از "آزادى" در طرز فکر مزبور، اشاره مى‏کند که چگونه به‏نام آزادى بیان و قلم، راه را براى توهین و سپس‏تعطیل اسلام و حذف و تخریب چهره انقلابیون اصیل و مؤمنین مى‏گشاید و به نام "آزادى"، حدود مسلم‏شرعى و حقوق مسلم مؤمنین را پامال مى‏کنند اما همینکه ما به نقد و نهى از منکر مى‏پردازیم، آن راتخلف از آزادى و قانون مى‏خوانند و ممنوع مى‏کنند و این چیزى جز آزادى یکسویه براى تهاجم به‏ارزشهاى الهى و انسانى نیست.
شیخ مى‏نویسد:
«ماده دیگر این قانون، آزادى کامل بیان و قلم است و به‏موجب این ماده، بسیارى از محرمات، حلال‏شد زیرا که فقط دوامر مستثنى شد حال آنکه از محرمات ضروریه، یکى هم افتراست و یکى غیبت ازمسلم است و قذف مسلم و ایذاء و سب و فحش و توهین و تخویف و تهدید و امثال آن، آزادى این امورآیا غیر از حلال کردن حرام خدا است؟ از طرفى نهى از منکر، از اصول عملیات است و این نویسنده وراى دهنده، نهى از منکر کرده است ولى اینان در ذیل این ماده، حکم مجازات براى هرگونه نهى ازمنکر مقرر کرده‏اند!!».

17- عدل، مقوله‏اى شرعى یا غیر شرعى؟

شیخ سپس توضیح مى‏دهد که آزادى‏طلب و عدالتخواه واقعى، مائیم نه این ملحدین که بدنبال اهداف‏دیگرند. سپس درباب عدالت مى‏گوید:
«بدانکه "بالعدل قامت السموات و الارض" و لزوم عدل، عقلا و شرعا ظاهر است و این عبارت که‏ظلم بالسویه، عدل است، به ظاهرش ناصحیح است. اى مسلمان، اسلام که دین ما و امت‏حضرت ختمى مرتبت(ص) است، از همه ادیان، اکمل و بناى آن‏برعدل تام است کما قال الله تعالى: ان الله یامر بالعدل و الاحسان. و در دین اسلام بحمدالله تعالى،نیست مگر عدل.»
نکته مهمى که شیخ بدان اشاره دارد آن است که حسن "عدالت و عدالت‏طلبى"، جزء مستقلات عقلى‏است و شرع هم آن را امضاء کرده اما کشف همه مصادیق عدل و ظلم، و قضاوت در همه موارد که "فلان‏عمل یا شیئ،حق چه کسى است؟!" یعنى حکم به اینکه درکجا و کدام حق، "مصداق عدل است و فرد ذیحق‏کیست ؟،" اینها دیگر نه لزوما جزء مستقلات عقلیه است و نه امور اعتبارى محض، بلکه عقل باید در ذیل‏تعالیم نبوت و شرع الهى، داورى و کشف کند که چه چیز، حق چه کسى است و بشریت، چه حقوقى و چه‏حدودى (مشترک یا متفاوت) دارند؟ و اینجاست که مسلمان و ملحد، درباب میزان و نوع حقوق بشر وحدود بشر، اختلاف مى‏کنند.
بنابراین، نظریه بسیار مهم شیخ، که از "عدلیه" و درعین حال، "شرعیه" است، آن است که حسن عدالت‏و قبح ظلم، جداى از شریعت، قابل درک است اما کشف کلیه مصادیق عدل و ظلم و نحوه اجراء عدالت،بدون اطاعت از احکام الهى و بدون کمک شرع، امکان ندارد واز طریق احکام شرع الهى است که عدالت رامى‏توان اجرا کرد و بعبارت دیگر، عدالت، بدون شریعت، محال است. بدین علت است که باید نبوت وسلطنت (حاکمیت)، دریکجا جمع و یا هماهنگ باشد یعنى قدرت سیاسى حاکمیت، تابع تعالیم دین باشدتا با اجراى شریعت، عدالت تحقق یابد.

18- تفکیک نبوت از حکومت؟!

شیخ مى‏فرماید:
«نبوت و سلطنت (حکومت)، در انبیاء سلف، مختلف بود، گاهى مجتمع و گاهى مفترق و در وجودمبارک نبى‏اکرم و پیغمبر خاتم علیه و على آله الصلوة و همچنین در خلفاء آن بزرگوار نیز چنین بود تاچندین ماه بعد از عروض سوانح، مرکز این دو امر یعنى "تحمل احکام دینیه" و "اعمال قدرت وشوکت و امنیت"، در دو محل، واقع شد (تفکیک دین از حکومت) اما فى‏الحقیقه این دو هریک‏مکمل و متمم دیگرى هستند و باید با هم باشند یعنى بناى اسلامى بر این دو امر است: نیابت در امورنبوتى وحکومتى. و بدون این دو، احکام اسلامیه معطل خواهد بود. حکومت‏باید قوه اجرائیه احکام‏اسلام باشد پس تحصیل عدالت‏به اجرا احکام اسلام است و در اسلام، انذار و وعده و وعید مثل اقامه‏حدود، هر دو، کار اجرا است. و هر مقدار، یقین به مبداء و معاد و خداترسى و امیدوارى، شدیدترباشد،عدالت، منبسطتر خواهد بود و هر چه از این کاسته شود، بى‏اعتدالى زیاده خواهد شد. در اوایل‏اسلام، نظر به قرب عهد رسالت و ظهورات اولیاء حق، بسط عدالت زیادتر بود، بعد از زمان غیبت امام‏زمان(ع) که امر، به نواب خاص و عام آن بزرگوار راجع شد کم کم بواسطه سوانح و حوادثى، ضعف درعقائد پدید آمد و از اینرو بى‏اعتدالى زیاد شد. اگر بخواهند بسط عدالت‏شود باید تقویت این دو بشودیعنى حمله احکام و اولى‏الشو که من اهل‏الاسلام. این است راه تحصیل عدالت صحیحه نافعه. بلى یک مطلب عدالت‏نما در این اعصار، متداول شد به این ترتیب که جمعى از طبیعى مسلکان که‏منکر مبدء و معادند و منحصر مى‏دانند زندگانى را به همین دنیا، دیدند که بدون ترتیب قانونى و با هرج‏و مرج، به انتفاعات زندگانى دنیوى، نایل نمى‏شوند، از این‏رو از شرایع مقدسه آسمانى منسوخ و ازعقول ناقصه خود، ترتیبى دادند و نام قانون بر آن گذاردند و رفتند زیر بار آن، محض نیل به مشتهیات‏خود. و از این ترتیب انتظاماتى دادند و فقط آمرو ناهى آن، همان قانون و مجازات دنیوى مترتب برآن‏است ولى آمروناهى قلبى ندارند. اینست که قبائح بروجه انتظام در آن شایع شده و ظلم بروجه تساوى‏در آنها زیادتر گردد و تاامنیت ازطرف قانون پیدامى‏کنند، مرتکب خیانات و بى‏اعتدالى مى‏شوند. حالا اى مسلمان‏زاده که قدر نعمت‏الهى را نمى‏دانى و نمى‏فهمى که چه دین قویمى داریم و چه‏انتفاعات از آن مى‏توانى برد و چه اصلاحات دنیا و آخرت مى‏توانى نمود، آیا شایسته است که دست‏از این راه مستقیم برداریم و متاسى شویم به مردمان ناقص‏العقل و آن ظ‏لم عظیم را که بواسطه‏عمومیت، مسمى "بعدل" شد، متحمل شویم و منهمک در دنیا و معرض از مبداء و معاد گردیم و فقطدر مقام اصلاح دنیا و تحصیل ثروت باشیم؟ اینهمه انبیاء که از جانب خداوند مبعوث شدند، نتیجه‏بعثت آنها ترغیب بنى‏آدم بود به عوالم آخرت و تزهید از این دنیاى فانى. بر عکس آنچه در این دوسال، ناطقین ما به دهن عامه مردم مى‏دادند که باید فقط پى‏دنیا رفت و فقط تحصیل ثروت کرد.»

19 - تزویر و تحریف دین

شیخ اظهار مى‏دارد که این فرهنگ وارداتى، فرهنگ دعوت به خود، دعوت به اصالت لذت و شهوترانى‏و منفعت طلبى و ترک انفاق و انسانیت و زهد و اخلاق و تقوى و آخرت و عدالت است. فرهنگ مادى که‏شعار اصلى آن به تعبیر شیخ، این است که: "باید به هرقیمت، حظوظ برد."!! این طرز فکر مادى ودنیاپرست، البته ابتداء دست‏به تحریف اسلام و برخورد گزینشى با دین و معارف و احکام الهى نیز مى‏زندامادرمراحل‏بعد، تزویررایکسره کنارگزارده وصریحا احکام‏دینى رامانع‏پیشرفت وتوسعه اقتصادى مى‏خواند:
«شخصى ازاین شیاطین وقتى در خلوت به‏عنوان دلسوزى باهل مملکت مى‏گفت که اصلاح فقر این‏مملکت‏به دو چیز است: اول، کم کردن خرج و ثانى، زیاد کردن دخل. و از براى اول، بهتر چیزى که‏خرج‏راکم مى‏کند، رفع حجاب است از زنها که‏آنوقت عوض بیرون و اندرون، یکدست لباس. کافیست اورا، یک دستگاه‏اراده، کاربه‏راه میافتد، یک‏میهمانى‏ازدوستان‏زنانه ومردانه‏مجتمعابس است و هکذا. اى غیرتمند تامل‏نما که چه خیالات درباره تو دارند و شواهد این امر از ارباب جرائد و صاحبان نطق‏بسیاربود. الحمدلله که تا حال به مراد نرسیدند و امید که بعد هم نرسند.»

20- توسعه به سبک «سرمایه‏دارى‏»، خلاف روح شریعت محمدى است!

همچنین مغایر بودن ارزشهاى اخلاقى یابرخى احکام اسلام با "توسعه" اقتصادى، جزء القائات قدیمى‏جریان فکرى لیبرال - سرمایه‏دارى از عصر مشروطه تا امروز بوده است و شیخ شهید، مسلمانان ساده لوح‏را از این تزویر و تحریف بیگانه‏پرستان نیز بر حذر داشته و بیدارباش مى‏دهد که:
«اى برادر، تامل کن، اگر مطلب، خوب - و بنفع مردم ما - بود چرا حامى آن، مردمان فاسدالعقیده وفاسدالعمل هستند؟ بلى بعض ظاهرالصلاح هم بودند که، از ساده‏لوحى، گول خوردند و یا از سنخ‏خوارج نهروان بودند و حقیقت امتحان بزرگ الهى بود و به اندازه شیاطین به تردستى و تندى و چابکى حرکت مى‏کردند که در احساس، مشتبه به نظر مى‏آمد و عجبا که این حادثه خبیثه را مستند مى‏کردند بنصرت امام زمان(ع) و به مردمان فسقه و فجره بلکه کفره، مخاطبات وتوصیفات وتکریماتى که شان اولیاءالله و شهدا و صالحین بود، مى‏نمودند. واقعا فتنه بزرگى بود.»

21- خط نفاق و التقاط، بتدریج علنى و شفاف خواهد شد:

شیخ اخطار مى‏کند که بقیه علماء مشروطه خواه و مراجع و حجج اسلام نیز متوجه باشند که خط‏انحراف، از کلمات آزادى و برابرى، مرادى کاملا مغایر با منظور ایشان دارند و براى فریب و اغفال افکارعمومى، فعلا کار را به اجمال و ابهام مى‏گذرانند تا بعد که تثبیت‏شدند، دست‏به تاویل زده و سپس تزویررانیزکنارگذارده وصریحا وارد عمل علیه‏اسلام ومسلمین شوند وکشور رابه‏تاراج برده و وابسته‏واسیر سازند.
اما شیخ، فریب ظاهر را نخورده و چشم به پشت پرده توطئه دارد که:
«از این قبیل در این ضلالت نامه، بسیار است. با آنکه محض اشتباه، زحماتى کشیدند و مجملاتى‏نوشتند و همه را حواله نمودند به قانون معهذا قریب به بیست مطلب مخالف حکم صریح اسلام است‏و ابدا محمل صحتى ندارد. قانونى براى عدلیه نوشتند که چندین ماه مضبوط بود و جرات ننمودند که‏امضاء نموده و بیرون بدهند. این اجمالى است از مفصلات آن فتنه عظیمه.»
روزنامه شیخ شهید
شیخ فضل الله در دوره اعتراض منفى تحصن در حضرت عبدالعظیم(ع)، دست‏به انتشار روزنامه‏اى زدتا مواضع سیاسى و مبانى نظرى دیدگاههاى خود را درباب "مشروطه مشروعه" ومبارزه توام با استبداد ونیز مشروطه لیبرال براى افکار عمومى توضیح دهد. در شماره آینده برخى از تحلیلهاى شیخ شهید ومواضع و استدلالهاى او را مورد توجه قرار مى‏دهیم زیرا این روزنامه در واقع، سخنگوى نهضت مقاومت‏شیخ شهید بوده است.
ماخذ: شیخ شهید فضل‏ا... نورى - رسائل، اعلامیه‏ها، مکتوبات، روزنامه و چند گزارش - گردآورى محمد ترکمان چاپ مؤسسه خدمات فرهنگى و آثار و مقالات پراکنده.

دوشنبه 20 دی 1389  11:00 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

شیخ فضل الله نورى و حکومت مشروطه (2)
 

مرداد سالروز شهادت آیت الله شیخ فضل الله نورى است و 14 مرداد، روز صدور فرمان مشروطیت. تاکنون در باب نهضت مشروطه و علل مخالفت شیخ شهید با حکومت مشروطه سخنان بسیارى گفته شده و تحلیلهاى متفاوتى ارائه شده است. آنچه مى خوانید مرورى دوباره است به این موضوع که به مناسبت تاریخى آن تقدیم مى شود.
تاریخ معاصر ایران با حرکتها و نهضتهاى متعدد مردمى در ابعاد اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و آثار متفاوتى که به همراه داشته، رقم خورده است. یکى از جنبشهاى بارز در این مقطع تاریخى، نهضت و جنبش مشروطیت است که با حضور و دخالت علماء اسلامى و مبدأیت و نقش آفرینى آنان در صحنه اجتماعى ـ سیاسى و نقش بارز و آشکار مردم به پیروى از علما آغاز گردید.
 

- شیخ، تئوریسین و جلودار «مشروطه‏»
روزنامه شیخ فضل الله نورى، در دوران اعتصاب حضرت عبدالعظیم علیه خط انحراف، بوضوح بر مواضع مترقى ضد استبدادى شیخ و نهضت مقاومت او تاکید کرده و آن را چنین توضیح مى‏دهد:
«بر عموم اهل اسلام، اعلام مى‏دارد که مجلس شوراى ملى، هیچ منکر ندارد. نه از سلسله مجتهدین و نه از سایر طبقات. اینکه ارباب حسد و اصحاب غرض مى‏گویند، مى‏نویسند و تبلیغ مى‏کنند که جناب آقاى حاجى‏شیخ فضل‏الله سلمه‏الله‏تعالى، منکر مجلس شوراى ملى مى‏باشد، دروغ است، دروغ. مکرر در همین توقف زاویه مقدسه، مطلب خودشان را بر منبر و در محضر، اظهار نمودند و در حضور گروهى انبوه از عالم و عامى، قرآن بیرون آورده و قسمهاى غلاظ و شداد یاد کردند و مخصوصا جمعه گذشته به این شرح، نطق فرمودند که: ایها الناس بهیچوجه منکر مجلس شوراى ملى نیستم. بلکه من نقش خود را در تاسیس این اساس بیش از همه کس مى‏دانم. زیرا که علماء بزرگ ما که مجاور عتبات عالیات و سایر ممالک هستند هیچیک همراه مشروطه نبودند و همه را من بودم که با اقامه دلایل و براهین، با مشروطه، همراه کردم. از خود آن آقایان عظام مى‏توانید این مطلب را جویا شوید. الآن هم من همان هستم که بودم. تغییرى در مقصد، و تجددى در راى من بهم نرسیده است. صریحا مى‏گویم همه بشنوند، و بغائبین هم برسانند که من آن مجلس شوراى ملى را مى‏خواهم که عموم مسلمانان آن را مى‏خواهند، مجلسى که اساسش براسلامیت باشد و برخلاف قرآن و برخلاف شریعت محمدى(ص) و برخلاف مذهب مقدس جعفرى، قانونى نگذارد. من چنین مجلسى مى‏خواهم. پس من و عموم مسلمین، بر یک راى هستیم. اختلاف میانه ما و لامذهبهاست که منکر اسلامیت و دشمن دین حنیف هستند. چه بابیه مزدکى مذهب و چه طبیعیه فرنگى مشرب. طرف من و کافه مسلمین، اینها واقع شده‏اند. شب و روز در تلاش و تک و دو هستند که بر مسلمانها این فقره را مشتبه کنند و نگذارند که مردم، ملتفت و متنبه شوند که من و آنها همگى، همراى هستیم واختلافى نداریم. آیا براى‏العین مشاهده نمى‏کنید، اى برادران دینى من، که از تاریخ انعقاد این مجلس کنونى، هر چه طبیعى مشرب و بابى مذهب است‏یک دفعه از پشت پرده بیرون آمده‏اند و به دسته‏بندى و هرزگى و راهزنى شروع کرده‏اند؟ بگوئید ببینم این چه اختصاص و خویشاوندى است میانه این سنخ مردم و مجلس معقود در بهارستان؟ خداى تعالى راضى مباد از کسى که درباره مجلس شوراى ملى، غیر از تصحیح و تکمیل آن، خیالى داشته باشد و بر سخط و غضب الهى گرفتار باشند کسانى که مطلب مرا برخلاف واقع انتشار مى‏دهند و بر مسلمانها تدلیس و اشتباه مى‏کنند، و راه رفع شبهه را از هر جهت، مسدود مى‏سازند تا سخن ما بگوش مسلمانان نرسد و به‏خرج مردم بدهند که فلانى و سایر مهاجرین، منکر اصل مجلس شوراى ملى شده‏اند».

23- منکر مجلس، ما هستیم یا شما؟!

در آن روزها گاه استفتائات و تلگرافاتى به مراجع نجف مى‏شد و شکل سؤال به‏گونه‏اى بود که گویى مشروطه و مجلس، صرفا به‏معنى رفع ظلم و استبداد و تامین آزادى شرعى و عدالت اسلامى است و همه منتقدان، طرفدار استبدادند، طبیعى بود که پاسخ فقهاء و مراجع، اظهار برائت از ظالمان و مخالفان مجلس و نافیان مشروطه بود. شیخ توضیح مى‏داد که موضع فقهى وى نیز همان موضع فقهى مراجع و علماء مذکور است ولى مصداقا آنچه در شرف وقوع است، نه رفع ظلم و استبداد و اجراء عدالت، بلکه نوعى سکولاریزاسیون قوانین اجتماعى تحت تاثیر فرهنگ استعمارى انگلیس است که به تامین منافع آنان مى‏انجامد و دعوى، دعواى عمال روس و عمال انگلیس است نه طرفداران مشروطه و طرفداران استبداد. در این میان، شیخ که‏نه طرفدار استبداد و نه مشروطه انگلیسى است‏بلکه از "مشروطه مشروعه"، دفاع مى‏کند و در صحنه مبارزات تهران، دور از نجف، تنها مانده، بارها اعلام مى‏کند که علماء نجف چون نائینى و آخوندخراسانى و...، حکما همان نظر او را دارند گرچه مصداقا بعلت دورى ازتهران، ممکن است که از همه اتفاقات تهران، باخبر نباشند. شیخ مى‏گوید:
«ایهاالمؤمنون، تلگرافى که این چند روزه (12 جمادى الثانى 1326) به اسم حجج الاسلام والمسلمین آقاى حاجى و آقاى آخوند و آقاى شیخ عبدالله دامت‏برکاتهم، طبع و انتشار داده‏اند و خواسته‏اند برخلاف تقریر ما شهرتى داده باشند، همان تلگراف را خواه سند انتسابش به حضرات آقایان معظم دامت‏برکاتهم محقق و معلوم باشند، خواه مثل بعضى دیگر، مجعول و موهوم باشد، ما مهاجرین، آن تلگراف را قبول داریم. مقصد ما هم همان است که در تلگراف - منسوب به آقایان - مندرج است. کسانى که ازروى قوانین خارجه، نظامنامه اساسى براى مجلس شوراى ملى تدوین مى‏کنند اگر نگارشات خود رابرطبق همان صورت تلگراف قرار بدهند، دیگر دعاگویان را هیچ شکایت و موجب مهاجرت نخواهند ماند و معلوم خواهد شد که منکر مجلس و مخرب مجلس، ما هستیم یادیگران؟»

24- حمایت زبانى از «اسلام‏» و مبارزه قانونى با آن

شیخ همچنین در ذیل مرقومه آیت‏الله سیدکاظم یزدى ازنجف به آیت‏الله آخوند ملاعلى آملى که در آن از بعضى روزنامه‏جات که به نام "آزادى"، محکمات اسلام را نشانه گرفته بودند، اظهار گلایه کرده و مى‏نویسد:
«دشمنان دین و بدخواهان مسلمین، به اسم نشر بساط عدل و احسان و قطع دابراهل بغى و عدوان، اسلام را هدف حوادث و آماج سوانح ساخته‏اند و در کمال گرمى و نرمى، ابتداء غمخوارى اسلام و هوادارى شریعت را عنوان کردند و هنوز هم عنداللزوم اظهار مى‏دارند ولى به هیچ وجه حاضر نیستند که حتى چند فقره قانونى دایر به حفظ حدود اسلامیة و حراست از حماى شریعت، در قانون‏نامه اساسى مجلس شوراى ملى مندرج شود».
در واقع، شیخ، نفاق "خط انحراف" را افشا مى‏کند که چگونه در ظاهر، موضع نرم و غمخوار با اسلام گرفته و حتى خود را هوادار شریعت مى‏نامند اما حتى حاضر نیستند چند ماده قانونى براى تضمین اسلامیت قوانین مدنى را در قانون اساسى واردکنند و به‏همین دلیل باامثال شیخ درافتاده‏اند.

25- چرا پسوند «اسلامى‏» را از عنوان «مجلس‏» حذف مى‏کنید؟!

روزنامه شیخ، سیر پیشرفت کار مشروطه با موافقت مراجع و علماء و سپس آغاز خط انحراف و اغواء مسلمین را چنین توصیف مى‏کند:
«شرح مقاصد حضرت حجت‏الاسلام والمسلمین آقاى حاجى شیخ فضل الله سلمه‏الله و سایر مهاجرین زاویه مقدسه از علماء عظام و غیرهم آن است که سال گذشته، سخنى به مملکت ما سرایت کرد و آن این بود که دولتى که پادشاه و وزراء و حکامش به دلخواه خود با رعیت رفتار مى‏کنند و مملکتى که ابواب ظلم و تطاول درآن مفتوح باشد علاجش اینست که از شاه بخواهند در تکالیف دولتى و دربارى، قرارى بگذارند که پادشاه ازآن تخطى نکند و نام این حکمرانى قراردادى، «سلطنت مشروطه‏» است و قرارداد دهندگان، «وکلاء» مى‏باشند و نام مرکز مذاکرات آنها، «مجلس شوراى ملى‏» و نام قراردادهاى آنها، "قانون"و نام کتابچه‏اى که آن قراردادها را در آن مى‏نویسند، «نظامنامه‏» است. سلسله علماء عظام و حجج الاسلام، چون از این تقریر و این ترتیب، استحضار تام بهم رسانیدند با یکدیگر ملاقات نمودند و مقالات سرودند و همه تصدیق فرمودند که این خرابیها در مملکت ایران از بى‏قانونى و ناحسابى دولت و دربار است و باید از دولت، طلب " مجلس شوراى ملى" کرد که تکالیف دوایر دولتى رامعین و تصرفاتشان را محدود نماید تا آنکه بحمدالله تعالى پادشاه تسلیم شد و مساعى علماء عظام، مشکور و مجلس دارالشوراى کبراى اسلامى تشکیل شد. پس مبدا مذاکرات، بى‏قانونى دوایر دولت و حاجت مردم ایران بود که علماء، حمایت محکم کردند و عنوان بحث هم به وضع اصول و قوانین در وظایف دربارى و معاملات دیوانى، انحصار داشت. بعد همینکه مذاکرات مجلس شروع شد ناگهان از اثناء نطقها و لوائح و جرائد، امورى غریب بظهور رسید که هیچکس منتظر نبود و زائد الوصف مایه حیرت متدینین شد. از آنجمله در عنوان "مجلس شوراى ملى اسلامى"، لفظ "اسلامى" گم شد و رفت که رفت. و دیگر در موقع اصدار دستخط مشروطیت از شاهنشاه در مجلس در حضور هزار نفر بلکه بیشتر، صریحا گفتند که ما "مشروعه" نمى‏خواهیم.

26- ماتریالیستهاى متظاهر به دین

شیخ از جریانهاى ماتریالیستى که زیر لواء احترام به دین، به دین‏زدائى از مجلس و نظام سیاسى کشور مشغولند، شدیدا احساس خطر کرده و مى گوید:
براى العین همه دیدیم و مى‏بینیم که از بدو افتتاح مجلس، جماعت لاقید لاابالى لامذهب از کسانى که سابقا معروف ببابى بوده‏اند و کسانى که منکر شریعت و معتقد بطبیعت (ماتریالیزم) هستند، همه بچرخ افتاده‏اند و سنگها بسینه مى‏زنند و جنگها با خلق خدا مى‏کنند.

27- هتک «احکام و معارف اسلام‏»، بنام آزادى قلم و مطبوعات

خط فکرى شیخ شهید بسرعت نسبت‏به جریان توطئه استعمارى مبارزه با اسلام و شکستن حرمت دین خدا، هوشیارى یافته و به افکار عمومى اخطار مى‏کند که این آزادى، آزادى خیانت و جسارت و توطئه، مقبول شرع و عقل نیست و در ذیل این عناوین، فاجعه سازمان یافته‏اى علیه اسلام و استقلال ملت، در شرف تکوین است روزنامه شیخ مى‏نویسد:
روزنامه‏ها و شب‏نامه‏هائى پیدا شد اکثرا مشتمل بر سب علماء اعلام و طعن در احکام اسلام و اینکه باید در این شریعت، تصرفات کرد و آن را تغییر داد و تبدیل با حسن!! نمود و قوانینى که بمقتضاى یکهزار و سیصد سال پیش قرار داده شده، باید همه را با اوضاع و احوال امروز مطابق ساخت از قبیل اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه‏خانه‏ها و صرف وجوه روضه‏خوانى و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد شوارع براى استجلاب صنایع فرنگ و از قبیل استهزاء مسلمانها در حواله دادن شمشیر حضرت ابوالفضل و یا بسر پل صراط، و اینکه افکار و گفتار رسول مختار صلى‏الله علیه و آله و سلم، العیاذبالله از روى بخار خوراکهاى اعراب بوده است مثل شیر شتر و گوشت‏سوسمار و اینکه امروز در فرنگستان، فیلسوف‏ها هستند که خیلى از انبیاء و مرسلین، آگاه‏تر و داناتر و بزرگترند و نستجیر بالله، حضرت حجة‏بن‏الحسن عجل‏الله تعالى فرجه را امام موهوم خواندن، و اوراق قرآن مجید را در مقواهاى ادوات قمار، بکار بردن و صفحات مشتمل براسم جلاله و آیات سماویه را در صحن مجلس شورى دریدن و پاشیدن و نگارش اینکه مردم بى‏تربیت ایران، سالى بیست کرور تومان میبرند و قدرى آب مى‏آورند که زمزم است و قدرى خاک که تربت است و اینکه اگر این مردم وحشى و بربرى نبودند، اینهمه گوسفند و گاو و شتر در عید قربان نمى‏کشتند و قیمت آن را صرف پل‏سازى مى‏کردند و اینکه ذمى و مسلم، خونشان متکافؤ باشد و با همدیگر درآمیزند و بیکدیگر زن بدهند و زن بگیرند (زنده باد مساوات) و نمونه دیگر، ظهور هرج و مرج در اطراف ممالک و سلب امنیت و نظم و شیوع خونریزى و تاخت و تاز و اثاره فتن و مفاسد در هر ناحیه و رواج رقابت و خصومت درمیان اهالى شهرهاى بزرگ خصوصا حوادث و سوانحى که در صفحه آذربایجان و سرحدات آن اتفاق افتاده و کشتارها که در کرمانشهان و فارس و حدود نهاوند و غیرها واقع شده است و نیز تجرى عده‏اى در فسق و فجور و منکرات است. چون ما و شماها همگى در طهران هستیم فقط طهران را از شما میپرسیم آیا از وقتى که اسم این گونه آزادى، شایع شده، درجه هرزگیها و بیباکیها از کجا بکجا رسیده است؟ هیچوقت‏شنیده بودید که یهودى با بچه مسلمان لواط کرده باشد؟ از گذر لوطى صالح بپرسید. هیچوقت دیده بودید که یهودى در ملاء عام، دختر مسلمان را کشیده باشد؟ امسال همگى دیدید یا مستحضر شدید. آیا هیچ انتظار داشتید و هیچ شنیده بودید تا این تاریخ که گفته و یا نوشته باشند که «الوهیت‏خدا» هم مشروطه است؟ و هیچ شنیده بودید که در این یکهزارو سیصدو چند سالى که از عمر اسلام ایدالله انصاره گذشته است صورت یکى از مجددین دین را که در عداد "کلینى و علم‏الهدى و محقق و شهیدین" شمرده شود، بشکل حیوانى بارکش کشیده و تشهیر کرده باشند. نمونه دیگر، افتتاح رسوم معموله بلاد کفر در قبة‏الاسلام است. تاریخ هجرى هیچ خبر نمى‏دهد که در ممالک اسلامیه، مجلس ترحیم و ختم قرآن را بدستور فرنگستان تشکیل داده باشند. مسجد جامع پاى تخت اسلام فاتحه و زارى صدیقه طاهره سلام‏الله علیها بسیره خاصه فرنگان، گلریزى کردن و دستمالهاى مشکى بر بازوى دستجات اطفال مسلمین بستن و جماعات زردشتیها را در خانه خدا وارد ساختن و در مجلس فاتحه مخصوصا آلافرنگها و پاریس پرستها و مستخدم قراردادن ارباب عمایم و بزرگان شریعت را طوعا یا کرها بآن محضر مطهر کشیدن. اى پیروان دین اسلام، هیچ ختمى باین شکل دیده و یا شنیده بودید و هیچ دیده و شنیده بودید که رؤساء روحانى شما را عنفا در مجلس در قطار مادامهاى فرنگان کشیده و در ازدحامى که سراپا على‏رغم اسلام و اسلامیان است احضار داشته باشند؟ آن بازار شام، آن آتشبازیها، آن ورود سفراء و آن عادیات خارجه، آن هورا کشیدنها و کتیبه‏هاى زنده‏باد زنده‏باد و (زنده‏باد مساوات). مى‏خواستند یکى را بنویسید (زنده باد شریعت) (زنده‏باد قرآن) (زنده باد اسلام). چشم خاتم انبیاء، روشن و خاطر خاتم اوصیاء، خرسند. شما را اى مسلمانها، اى اهل طهران بقرآن مجید، بامیرالمؤمنین، بسیدالشهداء، بامام زمان ارواحنالهم الفداء قسم مى‏دهیم که اگر پیغمبر شما حاضر بود و آن هنگامه جلو نگارستان را میدید، چه مى‏فرمود؟!

28- ناتورالیستها، نیهیلیستها، سوسیالیست‏ها، امان از این «ایسم‏ها»

روزنامه شیخ، بصراحت اعلام مى‏دارد که نهضت مقاومت، طرفدار مجلس و مشروطه و آزادى، اما در حیطه معارف و احکام اسلام است و آخوندهاى ساده‏لوح و زودباور نباید فریب الفاظ را خورده و حجاب ظاهر، سیاهى باطن «ایسم‏»هاى غربى و شرقى را بر آنان پوشیده دارد و اینان بالمرة منکر حقوق و حدود شرعى و ایان الاهى‏اند و چند صباحى ظاهر به دیندارى، براى پیشبردن اهداف پنهان است. خط مقاومت، چنین مى‏نویسد:
الها که نعمت مجلس شوراى ملى اسلامى، خصم لامذهبان باد. از طرف هیئت مهاجرین الى‏الله اعلان مى‏شود که اگر هزار از این حقه‏ها بزنید و ساعى صد سحر بابلى بکنید بهیچ نتیجه نایل نخواهید شد و سحر بامعجزه پهلو نخواهد زد و ما تن بتضعیف اسلام و تحریف احکام نخواهیم داد. و دیگرهاى دیگر هم هست‏بلکه بسیار است زیرا که این طفل یکساله ره صدساله پیموده است ولى از تذکار و تعداد آنها میترسم برخى از صنادید عظماء علماء عصر و فقهم‏الله لما یحب و یرضى آزرده شوند ورنه سخن بسیار است. قومى هم قتلوا امیم اخى‏فاذا رمیت‏یصیبنى سهمى از برادران پاکیزه نهاد و همکیشان ایرانى نژاد سؤال مى‏کنیم که آیا این فتنه‏هاى عجیب و مفسده‏هاى عظیم در این مملکت واقع شده است‏یا نه؟ فرمودند چون بدعتها ظاهر بشود بر عالم است که اطلاع خود را اظهار کند. برادران، در این عصر ما فرقه‏ها پیدا شده‏اند که بالمره منکر ادیان و حقوق و حدود هستند. این فرق مستحدثه را بر حسب تقاوت اغراض، اسمهاى مختلف است (آنارشیست) (نیهلیست) (سوسیالیست) (ناطورالیست) (بابیست) و اینها تردستى در اثاره فتنه و فساد دارند و بواسطه ورزشى که در این کارها کرده‏اند، هر جا که هستند آنجا را آشفته و پریشان مى‏کنند.

29- مجلس شوراى، پارلمنت پاریس نیست

روزنامه مقاومت، نسبت‏به نفوذ منحرفین در مجلس و تبدیل آن به یک مجلس غربى، وابسته و لائیک، هشدار مى‏دهد که:
سالهاست که دو دسته اخیر از اینها در ایران پیدا شده و مثل شیطان، مشغول وسوسه و راهزنى و فریبندگى عوام اضل من‏الانعام هستند. یکى فرقه بابیه است و دیگرى فرقه طبیعیه. این دو فرقه لفظا مختلف ولبامتفق هستند. این دو فرقه از سوءالقضاء، هر دو در جهات مجلس شوراى ملى ما مسلمانها وارد و متصرف شده‏اند و جدا جلوگیرى از اسلامیت دارلشوراى ایران مى‏کنند و مى‏خواهند مجلس شوراى ایران را پارلمنت پاریس بسازند. و اینکه حضرت حجة‏الاسلام و المسلمین آقاى حاجى شیخ‏فضل‏الله ایده‏الله طرف بى‏ارادتى این جماعت، واقع شده و مستوجب چندین ناسزا و سب و تهمت در روزنامه‏ها و شب‏نامه‏ها و لوایح و منابر گریده‏اند و سگهاى جهنم بر او بانگ مى‏زنند و بابى‏ها مسلم از و سخت میرمند، براى آن است که ایشان، بیدار این دو دسته دزد شده‏اند و در تنزیه مجلس شورى از این دو فرقه پلید، جدا ایستاده‏اند و بتوفیق الهى، تقصیر نخواهند فرمود و از جان و مال دریغ نخواهند داشت تا بجمیع علماء مذهب جعفرى از عرب و عجم، جمیع این مطالب را محقق و مسلم بکنند و تکالیف الهیه این مقام را بروجه اکمل بپردازند. تهدید آن حضرت بغوغاى سفله و اراذل از این جهت است و شایعه گرفتن مبلغ گزاف از سفارت یا دولت‏یا دیگرى، از این بابت است والا همه کس مى‏داند که خراسان، بزرگتر از قاین است و وزارت جنگ، مهمتر از حکومت‏سیستان است و وکلاء مجلس هم امناء ملت هستند و آن تلگرافى که یک لخت کذب صریح و جعل قبیح است از امناء ملت، شایسته نبود و چنین خلاف با قسم و خیانت‏بر موکلین، موجب انعزال از وکالت است، مگر کسانى که هیچ مستحضر نبوده‏اند و هم‏الاکثرون.

30- «مشروط کردن سلطنت‏»، آرى، «حذف شریعت‏»، هرگز

خط مقاومت اعلام مى‏دارد که شیخ بدنبال آن مشروطیت و مجلسى است که قدرت شاه و سلطنت استبدادى را محدود و کنترل کند و فقهاء شیعه، این سلاطین را «حکام جور» و نامشروع مى‏دانند. ولى خط انحراف، بجاى محدود کردن شاه و مهار سلطان، مشغول مبارزه با اسلام و احکام شرع بنفع منافع استعمارى غرب و تقلید مو بمو از قوانین پارلمنت فرنگ شده‏اند. روزنامه شیخ ادامه مى‏دهد:
تمام مفاسد ملکى و مخاطرات دینى از اینجا ظهور کرد که قرار بود مجلس شورى براى محدود کردن کارهاى دولتى و دیوانى و دربارى که بدلخواه حاکمان اداره مى‏شد، قوانینى قرار بدهد که پادشاه و هیئت‏سلطنت را محدود کند و راه ظلم و تعدى و تطاول آنان را مسدود نماید اما امروز مى‏بینم که در مجلس شورى، کار دیگرى مى‏کنند یعنى کتب قانونى پارلمنت فرنگ را آورده و در دائره احتیاج بقانون، توسعه قائل شده‏اند غافل از اینکه ملل اروپا از ابتداء، شریعت مدونه نداشته‏اند لهذا اجبارا براى هر عنوان، نظامنامه نگاشته‏اند و در موقع اجراء گذاشته‏اند اما ما اهل اسلام، شریعتى داریم آسمانى و جاودانى که از بس متین و صحیح و کامل و مستحکم است، نسخ برنمى‏دارد. آن شریعت در هر موضوع، حکمى و براى هر موقع، تکلیفى مقرر فرموده است پس حاجت ما مردم ایران بوضع قانون، منحصر است در کارهاى سلطنتى که برحسب حوادث سوء و اتفاقات عالم، از رشته شریعتى و دینى، جدا شده و در اصطلاح فقهاء، این دولت، جائره است و در عرف سیاسیین، دولت مستبده گردیده است.

31- چرا با «مشروطه مشروعه‏» مخالفت مى کنند؟!

روزنامه شیخ در افشاء خط خیانت، مى‏پرسد که چرا با پسوند «مشروعه‏» براى مشروطه، مخالفت مى‏شود؟! اگر مشروطیت‏با قواعد اساسى، مد نظر است پس باید از این پیشنهاد، استقبال کنند ولى چرا نمى‏کنند؟! چرا با شرط نظارت مجتهدان بر قانونگذارى، مبارزه مى شود؟! آیا اینها خود حکایت از عزم برنامه‏ریزى شده‏اى براى دین‏زدائى از عرصه قانونگذارى و حاکمیت در کشور نیست؟! روزنامه شیخ مى‏نویسد:
بارى بعد از بیدار شدن حضرات مؤسسین مجلس از حجج اسلام و سایر مسلمین بظهور این فتن و بروز این مفاسد و اینکه تولد این نتایج‏سوء از دخالت دو دسته دشمنان دین و دولت که بابیه و طبیعیه هستند، شده است، قرار قاطع بر جلوگیرى ابدى از تصرفات این فرقه‏هاى فاسده مفسده، بنگاشتن و ملحوظ داشتن چند فقره است در نظامنامه اساسى: یکى آنکه در نظامنامه اساسى مجلس، بعد از لفظ "مشروطه"، لفظ "مشروعه" هم نوشته شود. و دیگر آنکه فصل دائربمراعات موافقت قوانین مجلس با شرع مقدس و مراقبت هیئتى از عدول مجتهدین در هر عصر بر مجلس شورى، بهمان عبارت که همگى نوشته‏ایم، بر فصول نظامنامه افزوده شود و هم مجلس را بهیچوجه حق دخالت در تعیین آن هیئت از عدول مجتهدین نخواهد بود و اختیار انتخاب و تعیین و سایر جهات راجعه بآن هیئت کلیة با علماء هر عصر است و لاغیر و دیگر آنکه محض جلوگیرى از فرق لامذهب، خاصه مرتدین از دین که فرقه بابیه و نحو آن است، حضرت حجة‏الاسلام و المسلمین آقاى آخوند ملامحمد کاظم مدظلاله، افزودن فصلى را فرمایش فرموده‏اند، حکم ایشان هم معلوم است و باید اطاعت‏شود و مخصوصا فصلى راجع باجراء احکام شرعیه درباره فرقه بابیه و سایر زنادقه و ملاحده در نظامنامه اساسیه، منظور و مندرج گردد.

32- آزادى مطلق مطبوعات، زمینه‏سازى براى تهاجم به دین است

روزنامه شیخ مى‏نویسد که دفاع مقلدانه از آزادى بیان با تقریر غربى و لیبرالى آن، با محکمات و اولیات اسلام و تعهدات اخلاقى سازگار نیست. این قانون که هر کس، هر چه را خواست چاپ کند و احدى هم حق چون و چرا ندارد!!، در واقع، دیکتاتورى صاحبان روزنامه‏هاست که عمدتا از طریق سرمایه سرمایه‏داران و خط فکرى عمال استعمار بویژه انگلیس اعمال و تعقیب مى‏گردد و این درى که باز مى‏شود، بقصد مبارزه با اسلام و علماء اسلام، باز مى‏شود. روزنامه مقاومت‏شیخ مى‏نویسد:
و دیگر آنکه چون نظامنامه اساسى مجلس را از روى قانونهاى خارج مذهب ما نوشته‏اند محض ملاحظه مشروعیت و حفظ اسلامیت آن پاره تصرفات در بعضى فصول با حضور همگى فرموده‏اند مندرج شود و هیچ تغییر و ترک بعمل نیاید. براى نمونه آن تصرفات و تصحیحات و اصلاحات مثلى بیاوریم تا همه برادرهاى دینى بدانند که بدوا چه بوده است و بعد چه شده است از جمله یک فصل از قانونهاى خارجه که ترجمه کرده‏اند این است که "مطبوعات، مطلقا آزاد است". (یعنى هر چه را هر کس چاپ کرد احدى را حق چون و چرا نیست) این قانون با شریعت ما نمى‏سازد و لهذا علماء عظام، تغییر دادند و تصحیح فرمودند زیرا که نشر کتب ضلال و اشاعه فحشاء در دین اسلام، ممنوع است. کسى را شرعا نمى‏رسد که کتابهاى گمراه‏کننده مردم را منتشر کند و یا بدگوئى و هرزگى را در حق مسلمانى بنویسد و بمردم برساند پس چاپ کردن کتابهاى ولتر فرانسوى که همه ناسزا با نبیاء علیهم‏السلام و کتاب بیان سید علیمحمد باب شیرازى و نوشتجات میرزا حسینعلى تا کرى و برادر و پسرهایش که خدایا پیغمیر یا امام بابیها هستند در روزنامجات و لوایح مشتمل بر کفر و سب علماء اسلام تماما در قانون قرآنى، ممنوع و حرام است و لامذهب‏ها مى‏خواهند این درباز باشد تا اینکارها را بتوانند کرد».

33- تلگراف مراجع نجف

در ماهها و هفته‏هائى که شیخ فضل‏الله و برخى علماء هوشیار تهران به خط انحراف پى‏برده و دست‏به افشاگرى زده بودند، کسانى با انگیزه‏هاى گوناگون، از مراجع نجف، نظر مى‏خواستند. در برخى استفتائات، نظر مراجع را در باب طرفداران استبداد و مخالفان مجلس و مشروطه خواستند و طبیعى بود که آنان نظر به کفر طرفداران استبداد و فسق و خیانت ایشان مى‏دادند اما هرگاه صورت استفتاء، نظر ایشان را در باب مخالفان اجراء شرع‏الاهى و طرفداران قانون غیردینى مى‏پرسید، طبیعى بود که ایشان، نظر به کفر و ارتداد آنان نیز مى‏دادند و این هر دو فتوى، درست‏بود زیرا.
منطق «استفتاء و افتاء»، همین است و تفاوت «فتوى‏» با «حکم‏»، یکى همین است که در فتوى، بدون نظر به مصادیق و وضعیت واقعى در خارج، حکم کلى را بیان مى‏کند. اما «حکم‏»، ناظر به مسئله خاص و مصداق خارجى دارد و صرفا بیان تئوریک یک حکم کلى نیست. بنابراین اگر در مواردى، اختلاف نظر میان برخى فقهاء در باب وقایع مشروطه پیش‏آمده، نه در فتوى و حکم شرعى و نظر فقهى، بلکه در تحلیل اتفاقات جارى و اوضاع سیاسى و شناخت جناحها و جریانهاى فعال در تهران و اختلاف موضوعى و مصداقى بود. شیخ به برخى مجتهدین که بعلت دورى و بیخبرى از اوضاع، گاه اظهار نظرهایشان مورد سوء استفاده جریانات غیردینى و خط انحراف قرار مى‏گرفت، احترام گذارده و تاکید مى‏کرد که نظر شرعى همه ما یکى است اما البته اینکه الآن در تهران چه خبر است، از مقوله "موضوع" مى‏باشد نه "فتواى شرعى". و در این باب، باید اوضاع سیاسى کشور را دقیقا شناخت و اینجا جاى تقلید نیست. شیخ همواره از فتاواى سایر علماء، با احترام یاد کرده و آنها را تمجید مى‏کرد و در عین حال نشان مى‏داد که اگر صورت استفتاء به درستى و واقع‏بینانه طرح گردد، فتواى همه آنان، همین فتواى شیخ شهید است‏بعنوان نمونه در باب متن تلگراف حضرات آخوند خراسانى، میرزا حسین تهرانى و شیخ عبدالله مازندرانى، در "روزنامه دوران تحصن"، بتاریخ 23 جمادى‏الثانى 1325 متن تلگراف علماى نجف به مجلس شورى را آورده و در ذیل آن توضیحات بسیار دقیقى ذکر مى‏کند.
بخشى از تلگراف مذکور چنین است:
«مجلس محترم شوراى ملى رفع‏الله قواعده، تلگراف موحش انجمن شریف، و اصل و از مخالفت مخالفین با مجلس محترم ملى اسلامى، خاطر قاطبه اهل اسلام، ملول گشته و عموم اهل علم و کافه منتحلین شریعت مطهره حضرت ختمى مرتبت صلى‏الله علیه و آله و سلم را اعلام مى‏دارد که خداوند متعال گواه است ما بابعددار، غرضى جز تقویت اسلام و حفظ دماء مسلمین و اصلاح امور عامه نداریم علیهذا مجلسى که تاسیس آن براى رفع ظلم و اغاثه مظلوم و نهى از منکر و تقویت ملت و دولت و رفاه حال رعیت و حفظ بیضه اسلام است، قطعا (عقلا، شرعا و عرفا) راجح بلکه واجب است و مخالف و معاند آن مخالف شرع انور و مجادل با صاحب شریعت است. رجاء واثق داریم که تا کنون انشاءالله تعالى کسى مخالفت نکرده و نخواهد کرد و هرگاه برخلاف این مضمون کتبا و تلگرافا نسبتى بما داده شود، کذب محض است، مهمات را اطلاع دهید».
این تلگراف در پاسخ تلگرافى از سوى هیئت رئیسه مجلس بود که بقصد ایجاد اختلاف میان مراجع و علماء ودر مضیقه قراردادن شیخ، به عنوان استفتاء به نجف ارسال شده بود. اما روزنامه شیخ در تحصن، بلافاصله متن این تلگراف را خود نیز منتشر کرده و در ذیل آن چنین آورد که:
«بعد از ورود حضرت حجة‏الاسلام و المسلمین آقاى حاجى شیخ‏فضل‏الله دامت‏برکاته بزاویه مقدسه، اشخاصى که باشتباه کارى و فتنه‏انگیزى و شهر آشوبى مى‏خواهند حقیقت‏حال را بر مسلمانان بپوشانند و نگذارند که مقاصد و فرمایشات آقاى حاجى شیخ بر مردم معلوم بشود و بخرج خلایق بدهند که این بزرگواران، منکر "مجلس شورى" شده‏اند، تلگرافى بحضور حجج‏الاسلام و المسلمین، عاکفان آستان امیرالمؤمنین عرضه داشتند بمضامینى که جوابش مساعد خیالات آنها صادر شود ولى از آنجا که حضرات حجج‏اسلامیه نجف اشرف بحمدالله همگى مسدد و من عندالله، مؤید هستند جواب فوق را صادر فرموده‏اند که اصل مقصود و منظور مهاجرین زاویه مقدسه، هم عینا همان است و غیر از مضمون همین تلگراف، هیچ مقصود و منظورى نداشته و ندارند. برادران دینى ما همه مى‏دانند که آقاى حاجى شیخ و ... همگى همین مجلس را مى‏خواهند که حضرات حجج اسلام و مسلمین (علماى نجف) تعیین فرموده و دراین تلگراف، اوصاف آن مجلس را یکایک شمرده‏اند و ازجمله فرموده‏اند که غرض آنان، تقویت اسلام و حفظ دماء مسلمین و اصلاح امور عامه است، پس مجلسى که این بزرگواران مى‏خواهند، باید مجلسى باشد که تقویت اسلام بکند. این حضرات مهاجرین هم مى‏گویند باید مجلس مسلمانها مجلسى باشد که تقویت اسلام بکند نه ترویج کفر. پس دسته بابیها و دسته طبیعیها و دسته مستضعفین در دین، که مروج کفرند باید بالکیه خارج شوند چه از متن مجلس و چه از حواشى مجلس. اى برادران دینى ما که در طهران، حاضر هستید و بمتن مجلس و حاشیه آن ناظر هستید، آیا بابیها را و طبیعیها را با آن دو چشم روشن که از غایت‏شهرت، مستغنى از تعریف است مى‏بینید یا نه؟ اگر مى‏بینید که اینها بر مجلس ما مسلمانان غلبه کرداند و بکیف خود خیالاتى را که دارند میرانند دیگر چه انتظارى دارید در اقدام عام بر تصحیح و اصلاح مجلس و تکمیل مجلس؟ قسم به آن حقوقى که میانه ما و شما مشترک است که حاج شیخ و این حضرات مهاجرین، مقصدى جز اصلاح و تکمیل مجلس ندارند و از این مفاسد و شرور و فتنه‏ها که بروز کرد، متنبه شدند که باید از منکرین اسلام و بدخواهان شما جلوگیرى بکنند و راه و رخنه تصرفات اینها را در مجلس شوراى مسلمین، مسدود بفرمایند و دارالشوراى کبراى ملى اسلامى را از پارلمنتهاى فرنگ، فرق بگذارند. مملکت ایران از هزارو سیصدو چند سال قبل که از آئین زردشتى بدین‏مبین محمدى صلى‏الله علیه و آله شرف انتقال پذیرفته است مجلس دارالشوراى قائم دایم، که امور جمهور اهالى را همواره اداره بکند، نداشته است. امروز که این تاسیس را اقتباس کرده بهمین جهت که اقتباس از فرنگستان است‏باید علماء اسلام که عندالله و عندرسوله، مسئول حفظ عقاید و مصالح این ملت هستند، نظرى مخصوص در موضوعات و مقررات آن داشته باشند که امرى برخلاف بصدور نرسد. مردم ایران مثل اهالى فرنگستان، بى‏قید در دین و بى‏باک در فحشاء و منکر و بى‏بهره از الهیات و روحانیات واقع نیستند این ملاحظه و مراقبه، حسب‏التکلیف‏الشرعى هم حالا که قوانین اساسى مجلس را از روى کتب قانون اروپا مى‏نویسند لازم است و هم در جمیع قرنهاى آینده الى‏یوم یقوم القائم عجل‏الله تعالى فرجه. اقدام بر این استحکامات و اهتمام در حفظ این حدود الهیه است که اشرار و اراذل و اوباش این شهر را بر اعراض از آستان حضرت حجة‏الاسلام نایب‏الامام آقاى شیخ بجاهاى دیگر واداشته است و بناسزا گفتن و هرزگیها کردن و کفریات نوشتن، ناچار و بى‏اختیار کرده است. تلگراف‏هاى ناشایسته وزارت داخله بهمه‏جا و همه‏کس و تهمتهاى روزنامه‏ها و شبنامه‏ها و شطاحیهاى خنازیر تماما بهمین یک نقطه دایر است والااحدى از مهاجرین زاویه مقدسه، نه ضد مجلس است و نه مزاحم عدالت. اگر دنیا و مافیها را بشخص عالم عاقل بدهند که در یک امر مباح، برخلاف میل تمام طبقات خلق، اقدامى بکند، البته نخواهد کرد پس چگونه در امرى که مندوب و مرغوب است؟! اى عقلاء عصر، اى معتقدین با سلام، اى مردم بى‏غرض، تمام اهتمام حضرت حجة‏الاسلام بر آن است که رفع شبهات این شیاطین از شما بشود. والا بر سفیهان و سفلگان و جهال که در حکم حشرات‏الارض هستند چه تعلق و تقیدى خواهد بود»؟!

34- یک استبداد، تبدیل به هزار استبداد شد

انقلابیون طرفداران "مشروطه مشروعه"، با هوشیارى تمام، به تائید و تفسیر تلگراف علماء نجف مى‏پردازند و توضیح مى‏دهند که مجلسى که حضرات مى‏خواهند، دقیقا همان است که حاج‏شیخ بدنبال آن است اما آنچه در صحنه سیاسى تهران، در شرف تکوین است، در جهت دیگرى پیش مى‏رود و بدنبال مجلس دیگرى به سبک غربى است:
«از اوصاف و شرایط مجلسى که حجج‏الاسلام و المسلمین آقایان نجف اشرف در این تلگراف تعیین فرموده‏اند، آن است که باید رفع ظلم و اغاثه مظلوم کند. آقایان مهاجرین زاویه مقدسه هم فرمایشى که دارند، همین است‏بدون هیچ اختلاف در هیچیک از این شرایط و اوصاف، ولى مى‏فرمایند یا اهل‏الاسلام، یا اصحاب بیعة‏الشجرة، بنگرید که در این مملکت در ظرف این یکسال کار ظلم از کجابکجا کشیده است؟ چه‏قدر خونها بناحق ریخته شده و مالهاى مردم بتاراج رفته و رعیت و کاسب از کار افتاده و فقراء و ضعفاء و مساکین تلف شده و اطفال، یتیم و زنها بى‏شوهر و خانواده‏ها بى‏سرپرست مانده است؟ روزى نیست که بتوسط تلگراف یا اداره پست، یک بغل پاکتهاى تظلمات از اطراف و اکناف نرسد. همه، محرق القلوب. همه، طوفان البکاء. در هر شهر و هر روستا جماعتى در غایت قساوت و استبداد، مشغول خودکامى و بیداد هستند. همان رفتارى را که سابقا حکام و ظلام، با رعایاى سوخته فرسوده ولایات مى‏کردند، الحال آحاد این انجمنها و بستگان آنها مى‏کنند. فى‏الحقیقه، یک استبداد را تبدیل به صدهزار استبداد ساخته‏اند و با صدهزار حاکم ظالم بر این مملکت و رعیت جوکار جورکش آن تاخته‏اند. گرفتارى آن طبقات از رعایا که همیشه زیر پا مى‏رفتند و اسیر دست غارتگران و چپاولچیان بودند، افزوده است. اى واى که به نشد بترشد.

35- «آزادى‏» یا دعواى حیدرى و نعمتى؟!

روزنامه شیخ مى‏نویسد:
بار خدایا، یا این چه سال پرملال بود که بر ایران گذشت و صفحات تاریخ این مملکت را خون‏آلود ساخت و سینه‏هاى اهالى را پر از شعله و دود کرد و ظلمهاى عهد ضحاک و کشتارهاى چنگیز سفاک را بیاد آورد؟ اى مجلس مقدس که بچندین آرزو و هوس، تو را آقایان ما و پیشوایان ما تاسیس فرمودند و بموجب حسن‏ظنى که با این صنع شریف خود داشتند بما پیروان مذهب جعفرى، چه نویدهاى بزرگ و امیدواریهاى کلان دادند، ولى لامذهبهاى روزگار چندان امان نداند که علماء مؤسسین عظام این مجلس، شب را سحر کنند چون با وسایل مادى و معنوى ریختند و اتفاق و اتحاد را بر هم زدند و سنگ تفرقه، انداخته و عادت دیرینه "حیدرى - نعمتى" را بایران عودت دادند.

36- خریدن کله سیاسى و ترجمه پتى ژرنال!!

روزنامه مقاومت در باب تقلیدهاى تهوع‏آور از ژورنالیزم غربى و موج مبارزات ضد ارزشى که تحت نام آزادى، طراحى و تعقیب مى‏شد و متاسفانه اقلیتى از آخوندهاى ساده لوح یا نان به نرخ روز خور و بى تقوى نیز در کنار این جریان عظیم استعمارى قرار گرفته‏اند، چنین مى‏نویسد:
قسمتى از علما را در شهر بانواع چاپلوسیها و خوش‏آمدگوئیها و مشتقات دیگر تسخیر کرده و در مزاجهاى مبارکشان، هر نحو که مى‏خواهند تصرف مى‏کنند کتصرف الملاک فى املاکهم و ذوى‏الحقوق فى‏حقوقهم و اگر احیانا در موضوعى احساس نامساعدى بکنند، فقره ریختن مجسمه محترمه تجدید مى‏شود و از خریدارى کله سیاسى سخن مى‏رود و ترجمه‏ى پتى ژرنال بشهادت مى‏گذرد و قسمت دیگر از علماء را در زوایه مقدسه حضرت عبدالعظیم علیه‏السلام، هدف تیر تهمت و طعن روز نامچیهاى مکشوف الحال که از غایت فرومایگى و تهى‏دستى، بکالاى هتاکى و بیحیائى، معاش مى‏گذرانند، قرارداده و بر شق عصا و تفریق کلمه مى‏افزایند و خود در سایه این رقابت، با فراغت‏خاطر نشسته و نقشه‏ها مى‏کشند و نقشها مى‏زنند. روزى نیست که گربه نرقصانند و معرکه مارگیرى نگیرند و بساط حقه‏بازى نچینند. از اینجاست که مجلس ما مسلمانها را خاصه خود مى‏خوانند و مى‏دانند. بلى اى مجلس ملى ما، بر این وضع حالیه که کارخانه خیال بافى بابیه شده‏اى، گربمانى، سال دیگر قصب دین حیدر شوى.

37- «استبداد لامذهبان‏» و جنگ‏روانى علیه شیخ شهید

روزنامه مى‏نویسد:
و از شرایط و اوصاف مجلس که در تلگراف مسطور، منظور فرموده‏اند، آن است که مجلس باید مجلس امربمعروف و نهى از منکر بوده باشد. علماء مهاجرین زاویه مقدسه هم همین مجلس را مى‏خواهند نه آنکه مجلس نمى‏خواهند. لعنت‏خدا بر کسانى که این نسبت را بایشان مى‏دهند و بر مردم، مقصد مهاجرین را مشتبه مى‏کنند. اینک از کسانى که حقیقة بوجود صانع، قائل‏اند و بکتاب مجید، معتقدند و بدین حنیف، مقید هستند، سؤال مى‏کنیم که این مجلسى که الآن در تحت استیلاء و استبداد لامذهبان واقع شده است و مجارى احوال و اوضاع آن را مستقیما بر سیاق پارلمنتهاى اروپا اداره مى‏کنند آیا مجلس امربمعروف و نهى‏از منکر است‏یا مجلس نهى از معروف و امر بمنکر است؟ آیا بواسطه نشر دادن مزدکیان عصر، کلمه آزادى را در این مملکت تجریات و تهتکات تا چه اندازه افزوده است و فنون فحشاء و فسوق و فجور تا کجا شایع شده؟ آیا زنها لباس مردانه نمى‏پوشند و بکوچه و بازار راه نمى‏افتند؟ آیا در خرابات شب جشن چقدر از این بى‏ناموسى نوظهور مشاهده شد؟ و شرب‏الیهود فاش فاحش بنظرها رسید؟ آیا فرقه‏هاى فاسده مفسده، بر لفظ امر به معروف و سایر عناوین شریعتى، سخریه نمى‏کنند و آشکارا بر نوامیس الهیه، استخفاف نمى‏آورند؟ اینان فاندیک و گالیله و نیوتن و کپلر و هوگو و روسو را از علماء امت و انبیاء بنى‏اسرائیل، افضل مى‏شمارند و در مکاتب اطفال ما همکیشهاى خویش را مستخدم مى‏سازند و بتبدیل فطرت نونهالان ما مى‏پردازند و تالار آئینه میرزا حسینخان سپهسالار را با قواعد خانه خدا که ابراهیم و اسمعیل برآورده است، همرتبه مى‏شناسند و بسرمایه آن فتنه روز کار برآید بسیار ایجاد و بزبان آنها ناموس شریعت و اهلش را بر باد مى‏کنند. اینهاست نو بر "امر به معروفات و نهى از منکراتى" که فرقه ضاله براى ما فرستاده‏اند و وعده داده‏اند که هر دم از این باغ، برى برسانند تا رفته رفته آزادى عهد قباد!! را رواج بدهند و هرکس منکر و مزاحم بشود و بجلوگیرى، اهتمام بکند، او را بمغلطه حب استبداد و تهمت تخریب مجلس و گرفتن وجوهات و حکومت قاینات و امثال ذلک، تحقیر کنند و استخفاف بدهند و روزنامچیهاى وقیح خود را بر او تهریش بکنند و یک مشت‏خس و خاشاک و معدودى بى‏پدرهاى ناپاک را ملت غیور نامیده او را بهجوم آنها تهدید بنمایند و اگر بخواهد مسلمانها را بیدار کرده و دزدهاى دین و دغلهاى دنیا را بایشان نشان بدهد از خوف، چادر بخوابانند و منبر بسوزانند و هلهله بکشند و مغلطه بیندازند غافل از آنکه بهیچ حیله و بهیچ وسیله، حق، زاهق نخواهد شد و باطل، فایق نخواهد آمد: الاسلام یعلو و لایعلى علیه و همچنین سایر اوصاف و شرایط و قیود و حدودى که حجج‏اسلام نجف اشرف براى مجلس شوراى ملى در تلگراف خودشان تصریح فرموده‏اند پس صاحبان این تلگراف شریف و مهاجرین زاویه مقدسه و مسلمانهاى ممالک محروسه تماما بر یک قول و یک عقیده و یک راى هستند و مخالف و معاند ایشان، تبعه باب و فرق بفرنگى مآب است که مى‏گویند ما مجلسى مى‏خواهیم که مثل پارلمان آلمان بوده باشد و نظرى بتقویت اسلام و حفظ دماء مسلمین و امر بمعروف و نهى از منکر و سایر اوصاف و ملاحظاتى که در این تلگراف ماخوذ است نداشته باشد. پس ما مردم ایران اگر چه هنوز از آراء یکدیگر، اطلاع کامل حاصل نکرده‏ایم ولى در نفس‏الامر، سواى آن دو فرقه، تماما متحد هستیم و تنها راى گرگان و سگان از ماجد است‏».

38- مبارزه با اسلام، با شعار دروغین «توسعه‏»

مشروطه خواهان مشروعه طلب، در روزنامه خود، " خط انحراف و وابستگى" را چنین ترسیم کرده‏اند که ابتدا باشعار توسعه و آبادى و رفاه و کشیدن جاده و پل و خط آهن جلو آمده و شعار عدالت و حریت‏سر دادند اما سپس معلوم شد بجاى همه این وعده‏ها، تنها بدنبال اسلام زدائى و نشر آزادیهاى لیبرالى و وابسته‏سازى کشور به استعمارگران است:
«در بادى نظر جلوه‏ها دادند و دامها نهادند که حریت و مساوات، موجب امنیت و امنیت، مورث آبادى و ثروت مملکت از دایر شدن تجارتخانه‏ها و کشیدن راه‏ها و بستن پلها و اتصال شوراع و ازدیاد مزارع مى‏شود، خاصه در مسئله مساوات و برابرى که در تشویقات و ترغیبات و محسنات آن چندان گفتند که شناعت و قباحت آنرا یکسره از انظار پوشیدند. همواره در السنه و افواه عوام انداختند و کارشان ساختند که امروز مغایرت با تبعه دول همجوار در امور سیاسیه، خلاف صلاح وقت و قانون مشروطیت‏شده است!!»

39- پدران احمق شما مردم!!

بعبارت دیگر، جناح غربگرا با شعار مساوات و برابرى و رشد اقتصادى و توسعه، آغاز کردند اما نهایتا به نفى کامل احکام و ارزشهاى اسلامى و دعوت به سازش با قدرتهاى استعمارى همجوار رسیدند و براى توجیه شرعى این انحراف و خیانت، گروهى آخوند نماى فاسد و بى‏سواد و وابسته را نیز بر منبرها کردند تا اوضاع را توجیه کنند. روزنامه شیخ مى‏نویسد:
«اى کاش بهمین لطایف و وظایف، اقتصار مى‏نمودند. چه واعظین و ناصحین که بفساد عقیده و خبث‏سرائر و سوء نیت، معروف و از ساحت علماى اعلام، مطرود و مردود بودند ولى بحسن ظاهر و کسوت اسلام، جلوه مى‏نمودند در مساجد و منابر برآمدند و بکلمات چرب و شیرین و بیانات دلنشین، با زبانهاى شیرین‏تر از عسل و قلب‏هائى تلخ‏تر از حنظل، پیوسته بذکر مدایح افکار کذائى، سخنها راندند و مثلها گفتند که اى افسوس، روزگار ما مردم بجهالت و عمرها بغفلت و نادانى گذشت، پدران احمق ما برنخوردند اساس همچو مجلس مغتنمى دیرنهادیم و مدارس تحصیل زبان و سیاست و قواعد ثروت، دیر گشودیم و زنان و دختران را از کسب علوم و صنایع، محجور داشتیم و بتعقیبات نماز صبح و دعاى کمیل پرداختیم و بازگفتند اى مردم، امروز اهم و اولى از قرائت قرآن، مرور بروزنامجات و نظر تامل در آنهاست که راه کسب ثروت نماید و... اى عجب اوراد خوب آورده‏اندلیک سوراخ دعا گم کرده‏اند.
این قانون مشروطه با این مضامین، لباسى است‏به قامت فرنگستان دوخته که اغلب خارج از قانون‏الاهى و کتاب آسمانى و طبیعى مذهب هستند و ناگزیر از جعل قوانین اینگونه بوده و مجبور از اینچنین مشروطیت‏خواهند بود.
اما میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است

40- اینجا تهران است نه لندن و پاریس

روزنامه مقاومت مى‏پرسد:
ما اسلامیان چگونه مى‏توانیم به متابعت فرنگان خسیس و مشروطه‏طلبان پاریس و انگلیس نمائیم و دین بدنیا فروشیم و در تحریف کتاب خدا بکوشیم (فرمان توکردنى است دانم اما چکنم نمى‏توانم). آخر نه خدایتان فرمود "و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فى‏الاخرة من‏الخاسرین"؟ در این ایام که حضرت مستطاب حجة‏الاسلام و المسلمین آقاى حاج شیخ فضل‏الله ایدالله انصاره، بالهام حضرت بارى در معیت جماعتى از سران امت و وجوه علماى اسلام و بسیارى از طبقات خداپرستان در حضرت عبدالعظیم متوقف‏اند و استمداد از صاحب دین در پاس آئین مبین و تصحیح و تسویه مجلس ملى همى‏کنند که مشروطه مقرون به مشروعه و فصول نظامنامه اساسى مهذب از مضار و نقایص گردد. بعضى از مردم مشروطه طلب و هاشمى‏نسب که قرین دانش و ادب بودند، سخنان بیشمار در فضیلت مجلس، آغاز نمودند که هواخواهان دولت و مستبدان سراپا شهوت که مال ضعفا بیغما مى‏برندو حلال از حرام نشناخته مى‏خورند آتشها افروختند و مالها اندوختند پارکها ساختند مبل‏ها آراستند اینک از فواید مجلس است که بجاى خود نشسته و بقوه قهریه زبان تعنت و دست تعرض فرو بسته، گفتم حفظت‏شیا و غابت عنک اشیاء، بلى مستبد و مشروطه‏ط‏لب در این مرحله، سهیم و شریکند ولى مسئله از راه دیگر دقیق و باریکست و آن اینست از روز اول که آتش جور بالاگرفت و مردم بیچاره در اطراف و اکناف بجان آمده بودند تمام علماى اعلام و حجج اسلام و بزرگان از هر طبقه و مقام زحمتها کشیدند و همگى مجلس معدلت از دولت همگى خواستند که بساط عدل و انصاف گسترانند و اجراى قوانین شرع نمایند، دیگر این مشروطه - به سبک لندن و پاریس کسى نشنیده بود تا داستان سفارت و آن ترتیبات مضادیه پیش‏آمد و مجلس مزبور ناچار از دولت موقع قبول یافت ولى بقید شرع محمدى صلى‏الله علیه و آله و سلم تا امتیاز وکلا را دادند و فصول نظامنامه پیش نهادند همه جا حضرت شیخ، حاضر و ناظر و مساعد و ناصر بودند و گمان قوت اسلام را مى‏نمودند.»

41- چه کسانى طرفدار واقعى مجلس‏اند؟! ما یا شما؟!

روزنامه شیخ، همچنان به جهاد فرهنگى و مقاومت و افشاگرى علیه غربگرایان ادامه مى‏داد و دو ماه پس از شروع تحصن انقلابى در حضرت عبدالعظیم، همچنان در برابر جنگ روانى "خط انحراف" که در مجلس و مطبوعات نیز نفوذ کرده بود، توضیح مى‏داد که ما نه با مشروطیت و عدالت و نه با آزادى و مجلس، مخالف نیستیم بلکه با جریان وابستگى به غرب و انگلیس و خط اسلام‏زدائى و استقلال‏زدائى، مخالف هستیم. روزنامه مقاومت، در پیشانى خود مى‏نوشت که: "این لایحه (روزنامه) مطلقا از التزام به عبارت‏پردازى و رعایت قافیه، آزاد است و تنها متوجه رفع شبهات و پاسخ به افترائات است".
پس از دو ماه از تحصن گذشته، روزنامه مقاومت، مجبور است همچنان بنویسد:
«تا حال، دو ماه تمام است که جماعتى از علماء اعلام و حجج اسلام و مجتهدین اهل تقوى و عدالت و ورع در حضرت عبدالعظیم(ع) مجتمعند و بانحاء مختلفه از محضر و منبر و لوایح مطبوعه و غیر مطبوعه، مطالب خود را مى‏گویند و مى‏نویسند اما هنوز شنیده مى‏شود که خلط مبحث مى‏شود و مى‏گویند این جماعت که از اجله علماء و اهل علم و تقوى مى‏باشند، ضد مجلسند و مى‏خواهند مجلس نباشد. اولا معلوم برادران دینى باشد که این مجلس مگر از اصول عقاید یا از فروع دین است که گفته شود ضد آن، منحرف از دین یا فاسق است؟ این مجلس عبارتست از دربار دولتى که سابقا امور در آن بدون مشورت واقع مى‏شد محض تخفیف ظلم، مجلسى برپا شد دربارى که امور دولت و اصلاحات مملکت در آن بشورى بشود و ظلم کمتر گردد در این صورت اگر احیانا کسى مجلس را نخواهد سخیف‏العقل است و یا آنکه ظلم زیاد را دوست دارد. مکرر در لوایح نوشته و طبع شد که این مهاجرین، مجلس خواه‏ترند از دیگران. چه آنکه اهل تقوى هستند و بتخفیف ظلم، راضى‏ترند بعلاوه بمقاصد حقه‏ایشان، اساس مجلس محکم مى‏شود و مجلس انشاءالله ابدى خواهد بود. اینها هستند مجلس خواه نه آن اشخاص که در صددند پایه آن بر اسلام نباشد.

42- شما بدنبال تغییر دین هستید

روزنامه مقاومت‏بوضوح مشت عمال اجانب را باز کرده و مى‏نویسد:
اى بى‏انصاف‏ها، دست از جان مسلمانان بردارید و بگذارید اتفاق کلمه باشد و بمعاونت این مجلس، مفاسد کارها و پریشانى ملت، اصلاح شود. اگر تا حال غرض دنیوى داشتید، بس است آنچه را که تحصیل کردید و اگر دینى بود، مایوس باشید که حافظ دین، خداوند است و حالا نمى‏شود تغییرى داد. والحاصل بر برادران دینى، مکشوف باشد که تمام مهاجرین مى‏خواهند ناتمامى مجلس، تمام شود و کارکند. متجاوز از یکسال است این همه زحمات کشیده شد و شماها منحرفین هر روزى، بیک بهانه نگذاشتید مجلس بیچاره، بآسوده‏گى بتکالیف خود عمل نماید، هر روز ببهانه‏اى او را مبتلا کردید ببلائى والا مقاصد مهاجرین، همان مطالبى است که در خود مجلس با اجتماع وکلاء گذشت و مورد اجماع شد. مانعى از اجراء نبود مگر شارلاطانى و خدعهاى منحرفین از دین که دیدند امر نزدیکست‏بگذرد و دیگر دست آنها بجائى بند نباشد لذا خلط مبحث و القاء نفاق نمودند. مطلب دیگر که لازم است‏برادران بدانند و از اشتباه کارى خصم بیمروت بى‏دین، تحرز نمایند، این است که چنین ارائه مى‏دهند که علماء، دو فرقه شدند و با هم حرف دینى دارند و باین اشتباه کارى، عوام بیچاره را فریب مى‏دهند که بابا یکفرقه از علماء، مجلس خواه و دشمن استبدادند و یکدسته هم ضد مجلس و دوست استبدادند. لابد عوام بیچاره مى‏گوید حق هم با آنها است که ظلم و استبداد را نمى‏خواهند. افسوس افسوس که این اشتباه را بهر زبان و بهر بیان مى‏خواهیم رفع شود خصم بى‏انصاف نمى‏گذارد. درباب مجلس خواهى هیچ خلافى نیست‏».

43- چرا بیدار نمى‏شوید؟! چرا مرده‏اید؟!

هواداران شیخ شهید سپس توضیح مى‏دهند که میان فقهاء اسلام، هیچ اختلافى نیست و مبنا و اهداف دینى همه، یکى است گرچه گاه در مصادیق، اختلاف شود:
«در امر دینى، همه علماء بدون استثناء مى‏گویند که این مجلس مخالف اسلام نباشد باید آمر بمعروف، ناهى از منکر و حافظ بیضه اسلام باشد. اى مسلمانان، کدام عالم است که بگوید مجلسى که تخفیف ظلم نماید و اجراء احکام اسلام کند، بد است و نباید باشد؟ تمام بحث راجع است‏بچند نفر که احکام شریعت، قیدى است‏براى آنها و مى‏خواهند نگذارند که رسما این مجلس مقید شود باحکام اسلام و اجراء آن هر روز ببهانه القاء شبهات مى‏نمایند. اى برادر عوام بیچاره، درست تامل کن و بفهم. ببین خصم چه مى‏کند. بشبهات تمام، مسلمین را بهم انداخته و القاء عداوت نموده، با هم سب و لعن مى‏کنند، بلکه در مقام اهانت و جنایات هستند و از همه کار و کسب بازماندند و خوف آنست که بالاخره امر آنها مثل بنى‏اسرائیل بمقاتله فیمابین بکشد. محبتها از میانشان رفته، پدر، اسم خود را سیاسى گذارده و پسر، اسم خود را مسلمان و متشرع، از یکدیگر بد گوئى مى‏کنند و احترامات، بالمره از میان رفته و باسم لفظ "آزادى"، منکرات شایع مى‏کنند. چرا بیدار نمى‏شوید و در غفلت هستید؟ این انجمن بازى به چه قصد است؟ بپرسید در تمام دول مشروطه، غیر از مجلس اعظم، انجمنى و مجلسى نیست مگر دوایر مقرره مثل عدلیه و بلدیه و غیرهما. ما مسلمانان که جهت جامعه‏مان اسلام است، انجمن ما مساجد ما بود که باید جمع شویم در مساجد و درآن فوایدى بود که یکى از آنها همین فائده انجمن است که تصور مى‏شود. و مطلب ثالث که آن هم از مهماتست و باید برادران ملتفت‏شوند این است که حالا که فهمیدید کسى، ضد مجلس نیست و علماء هم اختلافى ندارند که مجلس باید بر اساس اسلام باشد، دیگر تعطیل در نظامنامه موافق با قانون اسلام براى چیست و امروز تمام هرج و مرج و گرفتاریهاى ممالک ایران براى توقیف این نظامنامه اساسى است. والله اگر نظامنامه و قانون را مطابق اسلام بدهند دیگر نزاعى نیست و روزبروز تمام کارها درست و احکام اسلامیه، اجرا شده و مفاسد مملکتى، مبدل بمصالح و الفت‏خواهد شد و بدستیارى یکدیگر اصلاحات کلیه خواهد شد. چشم بازکن که مانع کیست و چه غرض دارد؟ عقل مات مى‏شود در روز هشتم شهر رجب در مجلس مطابق نمره 159 روزنامه صفحه دوم ستون اول که یکى از محترمین، بدروغ مذکور داشته که حضرت مستطاب حجة‏الاسلام و المسلمین آیت‏الله شیخ‏فضل‏الله در شب شنبه رفته‏اند بصاحبقرانیه حضور اعلیحضرت و همان شب برگشته و این مطلب را با شاخ و برگ دلیل مقاصد باطله خود قرار دادند. این نویسنده متعهد است که تمام مطالب، مصالحه شود بتحقیق در این مطلب. اگر واقع است گوش بحرف ما ندهند والا مجازاتى معین شود که در مجلس تحقیقات مربوط به کذب بین معلوم مى‏شود همه مطالب بغرض شخصى منتهى مى‏شود. آنوقت اى برادر فکر خودباش و بدان بر سر تو چه مى‏آورند. وقس على هذا ماسواه واقعا خیلى جاى خجالت است در دروغ باین بزرگى. از اینجا حال سایر کلمات معلوم مى‏شود.افسوس که دشمنان ما مسلمانها از این اکاذیب شاد مى‏شوند و مى‏گویند همه کلمات آنها از این قبیل است. دیگر تامل و تفکر نمى‏کنند که هر قدر امورات مسلمین را تعویق‏انداخت و روز بروز برپریشانى ماافزود همین‏گونه حرفهاى غرض‏آمیز بود که بدون رویه، زده مى‏شود.»

دوشنبه 20 دی 1389  11:01 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

تشیع و عباسیان
 
واقعیت این است که یکى از دلایل اصلى نفوذ اسلام در ایران، عربهائى هستند که از جزیرة العرب و عراق، راهى مناطق ایران شدند. در طول قرن اول و دوم، تعداد مهاجرین عرب به ایران، بسیار زیاد بوده است. این مهاجرت‏ها، عمدتا به دلیل گرفتن زمین و طبعا وضعیت مناسب اقتصادى این شهرها صورت گرفته است. همچنین این مهاجرتها، معمولا شکل قبیله‏اى داشت و در هر منطقه قبایل مختلفى سکونت مى‏کردند. قبلا دیدیم که در قم، این اعراب اشعرى بودند که در آن، سکونت کرده و بدان اهمیت دادند
 

«یعقوبى» در البلدان، پیرامون وجود عربها در شهرهاى ایران، گزارشهاى جالبى ارائه داده و شهرهایى را که قبایل عرب در آنجا حضور چشمگیر داشته‏اند،ذکر کرده‏است. او در مورد خراسان مى‏نویسد: در تمام شهرهاى خراسان، اقوامى عربى از قبایل ربیعه و مضر و نیز قبایل یمنى، حضور داشتند. مگر شهر «باسه» و «شنة» که از مجاورت با عربها امتناع (1) مى کردند. او در مورد سایر شهرها مى‏نویسد: اهالى مدینه «شیروان»، مخلوطى از عرب و از عجم هستند. (2) . شهرهاى مشابه دیگر عبارتند از «حمیرة» (3) ، «حلوان» (4) ،«دینور» (5) ، «قزوین» (6) و «نهاوند» (7) .
اهالى «کرج» نیز عجم هستند . و در کنار آنها، خاندان «آل عیسى بن ادریس عجلى» و دیگر عربهایى که بدانها، ضمیمه شده‏اند، وجود دارند. (8) . غالب مردم قم، عربهاى قبیله «مذحج» و بعد از آن، «اشعرى‏ها» هستند (9) . در «فریدن» و منطقه «جرمقسان» (10) در اطراف اصفهان، مردمى از عجمان و نیز قومى از عرب از قبیله «همدان»، زندگى مى‏کنند . اهالى «رى» مخلوطى از عرب و عجم‏اند. که تعداد عربها کمتر است. (11) اهل «نیشابور» نیز مخلوطى ازعرب و عجم‏اند. (12) در «مرو» نیز داستان به همین شکل است . (13) . در «هرات»، قومى از عرب وجود دارند (14) «بو شیخ» (15) ، «بخارى» (16) و «قیروان» (17) !نیز جزو شهرهایى است که عربها در کنار عجمان، مشغول زندگى مى‏باشند.
اگر از مردم ایران در آن زمان، چنین «تصویرى» در ذهن داشته باشیم که در اکثر شهرهاى خراسان و حتى در مناطق اطراف شهرى همانند اصفهان، تعداد زیادى عرب، زندگى مى‏کرده‏اند، بهتر مى‏توانیم بحث تاریخ تشیع را دنبال کنیم.
با توجه به اهمیتى که این عربها در میان این عجمان مغلوب داشتند، طبعا موضع گیرى آنها بود که در دیگران اثر مى‏گذاشت. این مطلب بخصوص در مورد مسائل مذهبى، بیشتر قابل توجه بود. از آنجا که این عربها، به متابعت از رهبران خود در منطقه و یا در عراق عمل مى‏کردند، غالبا موضع گیریهاى مذهبى داشته و از لحاظ دسته بندیهاى سیاسى و مذهبى، موضع خاصى براى خود اتخاذ مى‏کردند.
دیگر عجمانى نیز که در کنار اینها زندگى مى‏کردند، متأثر از همین گرایشات بودند. اغلب ایرانیان در کنار این عربها، اسلام را پذیرا مى‏شدند. و لذا در گرایشات سیاسى و مذهبى نیز بهر حال، تأثیر از آنها مى‏پذیرفتند.
اگر در ایران یک گرایش مذهبى، اعم از سنى، شیعى، معتزلى، خارجى و ... مى‏بینیم، قبل از هر چیز باید نظرمان معطوف به عربهاى آن منطقه باشد. این، به معناى نفى مشارکت ایرانیان نیست. اما طبیعى قضیه، همان است که اشاره کردیم. اگر مى‏بینیم که قبایل «همدان» و یا «بنى عبد القیس» در بعضى از مناطق ایران هستند، طبعا باید انتظار داشته باشیم که گرایش شیعى در این مناطق رواج داشته باشد. زیرا آنها از قبایل شیعى «عراق» بوده‏اند.
البته این نکته نیز نباید مخفى بماند که بسیارى از این عربها در طى قرن دوم و سوم و بعد از آن، ایرانى شدند. و پس از آن در میان آنان، حتى نسب و قبیله و عشیره به فراموشى سپرده شد. بنابر این، باید با اینها نیز به حکم ایرانى، برخورد شود. این بدان بستگى دارد که ما تاریخ تشیع در سرزمین ایران را مورد بحث و بررسى قرار دهیم تا تاریخ تشیع قوم ایرانى را، هر چند امروزه تفاوتى بین آنها نیست.

مقدمات حاکمیت بنى عباس

حکومت «بنى امیه» در سال 132 هجرى ساقط شد. و به جاى آنها،«بنى عباس» بر مسند خلافت نشستند. و به مدت 55 سال، تعداد 37 نفر از آنها بر سرزمین اسلامى، حکومت کردند. تا سال 100 هجرى و بخصوص در قضایاى «عبد الله بن زبیر» در دهه هفتاد قرن اول، «بنى هاشم» یکپارچه بودند. و تفاوتى بین «بنى عباس» با «علویین»وجود نداشت. مردم آنها را به نام« بنى هاشم» مى‏شناختند. و همه آنها، تقریبا یک موضع واحد داشتند و آن، حمایت از خلافت على (ع) و بعد از آن علویین بود. فعالیت مستقل بنى عباس از اوائل قرن دوم آغاز شد. اما در همین موقع نیز آنها در کنار علویین بوده، با استفاده از محبوبیت «طالبى‏ها» بین مردم، مشغول فعالیت بودند. براى آنان، این امکان نبود که مستقلا، حرکتى انجام دهند. این بدان جهت بود که مصداق «اهل بیت (ع)» به خصوص با توجه به حدیث کساء و سایر روایات، تنها فاطمه (ع)، على (ع)، حسن (ع) و حسین (ع) بودند (18) .
عمده ابزارى که در آن موقع به عنوان اسلحه علیه «بنى امیه» به کار مى‏رفت، «مظلومیت» علویین بود. این مظلومیت با داستان کربلا، آغاز و بوسیله شهادت « زید بن على » در سال 122 هجرى و نیز «یحیى بن زید »،پس از گذشت چهار سال از شهادت پدر، ادامه یافت. مردم با شنیدن فضائل اهل بیت (ع) به خاندان على (ع) احترام فراوان مى‏گذاشتند و آنها را «فرزندان رسول الله» مى‏خواندند. لذا بنى عباس نیز در کنار علویین بودند.
همانگونه که قبلا گفتیم: این مظلومیت، یکى از عوامل اصلى شیوع «محبوبیت علویین» در مناطق مختلف عراق و ایران بود. طبعا ارتباط و پیوند بین مکتب و اهل بیت که در احادیث بطور مکرر وجود داشت، مى‏توانست زمینه جذب تأثیرات این مظلومیتها را در قلوب مردم ایران فراهم کند.
این زمینه، باعث شد تا گروهى از ایرانیان و موالى به نفع علویین، فعالیت کنند. و لذاست که قبل از روى کار آمدن «بنى عباس»، مشاهده مى‏کنیم آنها، فعالانه به این حرکت ضد اموى که در آن شرائط، پشتوانه «علوى» داشت کمک مى‏نمایند.
اولین قیام علویین در قرن دوم، قیام «زید بن على بن الحسین (ع)»بود. او در سال 122 هجرى، بر علیه بنى امیه شورید. محلى که در آن قیام کرد، شهر کوفه، مقر اصلى شیعیان امام على (ع) بود. ظاهرا او در ابتداء نمى‏خواست، دست به چنین اقدامى بزند. اما شیعیان از او خواستند تا رهبرى آنها را بدست گیرد. و به او گفتند: «صد هزار نفر» با تو بیعت و از تو، حمایت خواهند کرد. آنها، این صد هزار نفر را از اهالى کوفه، بصره و خراسان (19) ، عنوان کردند. از «ابو مخنف» نیز نقل شده، هنگامى که اسامى موجود در دیوان «زید بن على » را شمردند، 15 هزار نفر تنها از «کوفیان» بودند. غیر از اهالى «مدائن»، «بصره»، «واسط»، «موصل»،«خراسان»،«رى»، «جرجان» و «جزیره» (20)
البته بسیارى از این افراد، عربهاى مهاجر بودند.به عنوان نمونه، «مدائن» محل قبیله «بنى عبد القیس» شیعى بود. و همگى با زید بن على، بیعت کرده بودند (21) . اما این نیز صحیح است که ایرانیان، صرفنظر از آنکه از لحاظ دینى، تعلق خاطرى به «علویین» داشتند، سعى مى‏کردند از آنها به عنوان «سپرى» در مقابل «بنى امیه»، استفاده کنند. زید، دو نفر را به خراسان فرستاد در آن شهر به فعالیت بپردازند. این دو نفر، یکى «عبد الله کثیر جرمى »و دیگرى «حسن بن سعد»، بوده است (22) .
این، نشان مى‏دهد که رى و خراسان از شهرهاى ایران، آمادگى بیشترى براى پذیرش دعوت شیعى، داشته است. در این میان به خصوص خراسان، قابل توجه بود.
آن نقطه، آمادگى فراوانى براى مخالفت با امویان داشت. به خصوص که در آن، درگیرى اعراب جنوب و شمال، زمینه را براى یک مبارزه، علیه اموى‏ها فراهم کرده بودند.
«یحیى» پسر «زید» از کوفه به سمت مدائن گریخت، پس از آن به رى آمد. و بعد از مدتى توقف، راهى سرخس شده و از آنجا به خراسان رفت.
«یعقوبى» مى‏نویسد: «هنگامى که «زید» به شهادت رسید، در میان شیعیان خراسان حرکتى پدید آمد. آنها، مسائل خویش را آشکار کردند. و لذا کسان زیادى به نزد انها امده، به آنها «متمایل» شدند. آنها نیز جرائم اموى‏ها را در حق «آل رسول (ص)» براى مردم، بیان مى‏کردند . در آن میان، شهرى نبود مگر آنکه این خبر فضاى آن را آکنده کرده بود» (23) .
از این تعبیر، روشن مى‏شود که چرا «یحیى بن زید» به طرف خراسان رفت. او به امید استفاده از نیروهایى بود که گرایش شیعى داشتند. «یحیى»، مدتى در خراسان از این شهر به آن شهر مى‏رفت. مدتى در هرات بسر برد و پس از آن به «جوزجان» رهسپار شد. اهالى این شهر و نیز گروهى از مردم طالقان و فاریاب و بلخ به او ملحق شدند. (24) . اما پس از مدتى به دست عمال «نصر بن سیار» به شهادت رسید. و به دار آویخته شد (25) .
در این میان، قیام «یحیى» بهترین منفعت را براى «بنى عباس» داشت. آنها به نام این مظلومیتها، تلاش مى‏کردند، و عناصر خود را که به آنها اطمینان داشتند به عنوان «دعات» خود به میان مردم، مى‏فرستادند«ابو مسلم»، یکى از«دعات» مشهور آنان از وجهه «یحیى»، بهره زیادى گرفت . و در سخنان خود، دائما طلب ثار (خون) «یحیى» را مى‏کرد (26) .
مردم خراسان به «یحیى»، علاقه وافرى داشتند بعد از اینکه وى از بازداشت آزاد گردید، شیعیان نزد آهنگرى که زنجیرهاى یحیى را اکنون در اختیار داشت، آمده و خواستار آن شدند که زنجیرها را به آنها بسپارد. بالاخره آنان زنجیر را به مبلغ 20 هزار درهم، خریدند . و ان را تکه تکه کرده، هر کدام قسمتى را به قصد تبرک، بردند. این به معناى یک «تشیع اعتقادى» نبود، بلکه بیشتر به جهت «فزند رسول الله(ص) بودن یحیى» صورت گرفت. اما به طور طبیعى، توجه مردم را به اهل بیت جلب کرده، زمینه تشیع را به وجود مى‏آورد. پس از شهادت «یحیى»، مردم خراسان عزادارى مفصلى بر پا کردند. و در آن سال، تمام موالید ذکور را «یحیى» نامیدند (27) .
در همین دوران، یکى دیگر از بنى الحسن بنام «محمد بن عبد الله» زمینه قیامى دیگر را فراهم مى‏کرد. پدر او،«عبد الله بن حسن بن حسن بن على (ع)»تبلیغ فراوانى براى ا و نمود . و بسیارى، او را به عنوان« مهدى اهل بیت (ع)» (28) پذیرفتند. بنى عباس خود، گرد او جمع شدند. و حتى منصور با او، بیعت کرد (29) اما وقتى کار بنى عباس قوت گرفت، او را رها کردند تا اینکه او در عهد منصور به سال 145 بار دیگر، سر به قیام برداشت.

شیوه عباسیان در گرفتن حکومت و استفاده از علویین

در لابلاى گفته‏هاى قبل، اشاره کردیم که عباسیان با استفاده از مظلومیت و محبوبیت علویین کار مستقل خود را آغاز کردند. آنها در عین اینکه در کنار علویین بوده و حتى با «نفس زکیة» بیعت کرده بودند (30) ، مخفیانه براى روى کار آمدن خود، سخت در تلاش بودند. خراسان ـ به تعبیر آنها ـ، بهترین نقطه بود. خود «محمد بن على بن عبید الله بن عباس»،اولین کسى که تلاش را براى بنى عباس آغاز کرد به «دعات» خود که راهى خراسان بودند، گفت: کوفه، جاى ما نیست. زیرا اهالى آن، «شیعه على (ع)»هستند. بصره نیز «عثمانى» است. جزیره هم، «خارجى»هستند.
«شام»، به «اموى‏ها» تعلق دارد. و «مکه و مدینه»، هواى «بوبکرى و عمرى» گرفته‏اند. اما «علیکم بخراسان»!چه اینکه آنجا افراد زیادى هستند که صاحبان سینه‏هاى صاف و سالمند. در قلوب آنها، گرایش خاصى جاى نگرفته و فساد، بدانها سرایت نکرده است (31) .
فعالیت آنها از سال 109 به بعد، آغاز شد (32) .کار آنها، بیان زشتى‏هاى امویین در حق «آل البیت (ع)» بود در همین حال، ملاحظه مى‏کردند تا از افراد شیعى، پرهیز کنند. و حتى همین «محمد بن على »به «زیاد ابو محمد»، اولین داعى خود گفته بود که در خراسان از شخصى به نام «غالب »پرهیز کند. زیرا او«مفرطا فى حب بنى فاطمه (33) » یعنى: او، در دوستى بنى فاطمه، افراط مى‏کند. از این نکته، معلوم مى‏شود که محبت علویین به طور خاص در «خراسان» و لو در سطح قلیل، وجود داشته است. و درست است که بنى عباس از این افراد پرهیز مى‏کردند، اما خود بخود با ذکر ظلم‏هاى بنى امیه، عظمت علویین را در قلوب مردم گسترده‏تر مى‏ساختند (34) .
«فخرى» نیز تأیید مى‏کند که «خراسان»، بهترین مکان براى بنى عباس بود.
زیرا شام و مصر در اختیار «اموى‏ها» بود. و عراق نیز شیعه على (ع) بودند. (35) . در «خراسان» از آن جهت نیز که درگیرى داخلى، بین عربها «مضر» و «ربیعه» وجود داشت، مى‏توانست بهترین موفقیت را براى تبلیغات «بنى عباس »فراهم کند.
«بنى عباس» براى اینکه امر را بر مردم مشتبه کنند، خود با «علویین» بیعت کردند. اما پس از مدتى، تمام فعالیت‏هاى آنها و «دعات شان» بر محور «الرضا من آل محمد (ص)«صورت گرفته است (36) . آنها، نام شخص خاصى را نمى‏برند. این دعوت، حتى در سالهاى آخر خلافت اموى، موقعى که ابو مسلم، پیروزى‏هاى چشمگیرى در خراسان حاصل کرده بود، وجود داشت. او خود به «ابن کرمانى »مى گفت: «اداع الى آل محمد(ص)». اما اسم خاصى را ذکر نمى‏کرد (37) .بهر حال در آخرین مرحله عباسیان، کاملا «خلافت» را بر عهده گرفتند. و بدین شکل با استفاده از حیثیت «آل محمد (ص) »، حکومت را تدریجا و پس از سى سال، براى خود تثبیت کردند. و حتى بعدها، براى نابودى «علویان»، تلاش زیادى بکار بستند. آنها مى‏کوشیدند، تمام سخنانى که در تأیید مواضع «علویان» گفته‏اند را عوض کرده، یک موضع کاملا «سنى» اختیار کنند . «منصور»خود علنا گفت که: «و الله لارغمن انفى و انفهم و ارفع علیهم بنى تیم و بنى عدى» (38) یعنى: به خدا سوگند! من علیرغم خواست خودم و آنها (علویین)، بنى تمیم (ابو بکر) و بنى عدى(عمر) را بر آنها برترى خواهم داد.
و چنانچه از اخبار بدست مى‏آید، اعتقاد رسمى او این شد که بهترین افراد پس از پیامبر (ص)، «ابو بکر» و «عمر»هستند (39) . این رفتارها در جهت استفاده از حیثیت «علویان»، تنها به نفع «بنى عباس» که زحمت زیادى کشیه بودند، پایان نیافت. بلکه همانگونه که گذشت، «محبوبیت علویین» نیز در دل مردم آن دیار ریشه گرفت. اما این حرکات به معنى یک تشیع اعتقادى نیست. و حتى درصد حمایت از علویین، خیلى گسترده نبود. هنگامى که «ابو مسلم» و «ابو سلمة» در نامه‏هاى جداگانه‏اى از امام صادق (ع) خواستند تا براى او بیعت بگیرند، او نپذیرفت. زیرا مطمئن بود، این یک حیله است چرا که او نماینده‏اى به خراسان نفرستاده تا زمینه را براى او، آماده کرده باشد ! و حتى وقتى یکى دیگر از علویین «عبد الله بن حسن»، این دعوت را مى‏پذیرد، امام (ع) به او مى‏گوید: «متى کان اهل خراسان شیعتک؟ انت بعثت ابا مسلم الى خراسان؟انت امرته بلبس السواد» (40) یعنى: چه زمانى خراسانیان، شیعه تو بوده‏اند؟ آیا تو ابو مسلم را به خراسان فرستادى؟ آیا تو بدو دستور دادى سیاه بپوشد؟ در جاى دیگرى امام فرمود: ابا سلمة، شیعه کسان دیگرى است (41) ، این، نشانگر آن است که بسیج مردم «خراسان» که البته به نام«آل محمد (ص)» صورت گرفته بود، به نفع «عباسیان» خاتمه یافته است. تشیع نیز یک تشیع اعتقادى که «مرزى» را مشخص کند، نبود. در عین حال، حوادث بعدى تا حدى نشان داد که عده‏اى به این خدعه پى برده، در صدد مخالفت با آن بر آمدند، اما دیگر دیر شده بود (42) .

قیام عبد الله بن معاویة بن عبد الله بن جعفر و ایران

در فاصله بین قیام «یحیى بن زید» و روى کار آمدن «بنى عباس»، «عبد الله ابن معاویة بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب»، دست به قیام زد. در مورد او، قبلا اشارتى کردیم. اما در اینجا به نقل مطالبى، پیرامون حرکت او در ارتباط با ایران مى‏پردازیم.
«عبد الله بن معاویه» در سال 127، خروج کرد (43) و گروه زیادى از بنى عباس از جمله: «سفاح» و «منصور» به او ملحق شدند (44) خروج اولیه او در کوفه بود. اما پس از مدتى بر شهرهاى مختلفى از جمله: فارس، حلوان، قومس، اصبهان، رى، همدان، قم و اصطخر مسلط گردید (45) . مقر حکومتى او، «اصفهان» بوده است اما پس از آن که حرکت او به شکست کشیده شد، به سوى سیستان (46) و بعد از آن به سوى خراسان گریخت. جالب است که در آنجا، بدست ابو مسلم کشته مى‏شود (47) ! البته او، اولین کسى نبود که به دست «دعات» بنى عباس قبل از روى کار آمدن آنان و بعد از آ ن، کشته مى‏شدند. بلکه «عبید الله بن الحسین بن على بن الحسین» نیز بدست «ابو مسلم» به شهادت رسیه است. (48)
حرکت «عبد الله بن معاویه» تا حدود زیادى مى‏توانست به نشر افکار شیعى در ایران کمک کند. آمدن او به ایران که با اشاره بعضى از مردم کوفه در رفتن به شرق و فارس صورت گرفته (49) ، نشانه وجود زمینه براى نشر چنین تفکرى بوده است. گویا موالى نیز از او، حمایت کرده‏اند . (50)
در مورد عقائد او، مطالب مختلف و متناقضى، نقل گردیده است (51) که در اینجا، قصد بررسى و نقد آن را نداریم. قبلا در مورد آن، مختصر توضیحى ارائه کردیم . اما این مطلب، محرز شد که پیروان اصیل او، «عربهاى مدائن» بودند. آنجا خود از مقرهاى اصلى شیعه بوده است.

ادامه تشیع در خراسان و سایر شهرهاى ایران در قرن دوم

پس از روى کار آمدن«بنى عباس»، کسانى که از قبل متوجه «علویین» بودند، دریافتند که چه اشتباه بزرگى کرده‏اند. و لذا به فکر مخالفت با حکومت بنى عباس افتادند (52) . و قیامهائى بر پا کردند. یکى از این قیامها در سال 133 در بخارا صورت گرفت که «شریک بن شیخ المهرى»، رهبرى آن را بر عهده داشت (53) . او در سخنان خود گفت که: بنى مروان براى ما ذلت آوردند. اما خداوند، به کمک ما آمده و آنها را از بین برد. ما از«بنى عباس» متابعت نکردیم که همچنان شاهد قتل و خونریزى باشیم! حکومت هیچ شخصى جز اهل بیت (ع) ،ما را کفایت نمى‏کند (54) نرشخى در مورد «شریک» مى‏نویسد: مردى بود از عرب به بخارا باشیده و مردى‏مبارزه بود. و مذهب شیعى داشت. و مردمان را دعوت کردى به خلافت امیر المؤمنین على رضى الله عنه و گفتى ما از رنج مروانیان، اکنون خلاصى یافتیم. ما را رنج آل عباس نمى‏باید. «فرزندان پیامبر» باید که «خلیفه پیامبر» بود. خلقى عظیم بر وى گرد آمدند (55) . پس از آن ابو مسلم، «زیاد بن صالح» را بسوى آنها فرستاده و آنها را از بین برد.به گفته «طبرى» کسانى که از او، متابعت کردند. حدود سى هزار نفر بوده‏اند (56) .
حکام عرب که در بخارا و خوارزم بودند به او پیوستند. چنانکه بیشتر اهل بخارا، بدو گرویدند (57) . «بلاذرى» نیز نوشته است: «شریک» به «ابو مسلم گفت: «انا بایعناکم على العدل و لم نبایعکم على سفک الدماء و العمل بغیر الحق، فاتبعه کثر من ثلاثین الفا» (58) یعنى: ما با شما بر سر تحقق عدالت بیعت کردیم. نه بر خونریزى و عمل به ناحق! در این حال تعداد 03 هزار نفر، او را همراهى کردند. «نرشخى» در تاریخ بخارا نوشته: اکثر این افراد به ضرب شمشیر کشته و یا بر دروازه‏هاى بخارا به دار آویخته شدند (59) .
در اینجا حداقل قضیه، این است که فکر شیعى در ارتباط با روى کار آمدن شخصى از اهل بیت (ع) وجود داشته است. هر چند امکان دارد طرفداران او در طرفدارى خود چندان« اخلاص دینى» نداشته‏اند. بلکه ضمیمه آن، «موضع سیاسى» بوده است.
پس از آن در طول حکومت شخصى به نام «بنیات» ارسال 139ـ165 ه،حاکم عرب نژادى در«بخارا» به جرم فعالیت‏هاى «شیعى» اعدام شده است.
سخت گیریهاى «منصور» نسبت به «علویین» و به خصوص «بنى الحسن» (60) ، موجب عصیان آنها شد. و از دهه دوم حکومت «بنى عباس» این عصیانها آغاز گردید. اولین آنها، حرکت «محمد بن عبد الله» بود که علاوه بر داشتن زمینه‏هایى در حجاز و عراق، در ایران نیز طرفدارانى داشت.
در زمانى که «محمد بن عبد الله بن حسن»،قصد قیام علیه منصور را داشت(145 ه)، منصور تلاش زیادى براى دستگیرى او کرد. اما هر چه جستجو مى‏کرد، کمتر او را مى‏یافت. او براى یافتن محل اختفاى او، غلامش را فرا خواند. و بدو گفت به «خراسان» رفته، در آنجا به «فلان قریه» داخل شود. در آنجا، شیعیان «محمد بن عبد الله» وجود دارند که براى او، پول مى‏فرستند . در آنجا با آنها تماس گرفته، اطلاعاتى در مورد «محمد بن عبد الله» پیدا کند (61) . جالب است بعدها نیز که «محمد بن عبد الله» کشته مى‏شود، «منصور» سر یکنفر را به خراسان فرستاده، اعلام مى‏کند این سر «محمد بن عبد الله» است (62) . تا مردم خراسان یقین کنند، او کشته شده است.
این اخبار، حضور کسانى که شیعه سیاسى و یا به تعبیر دیگر شیعه زیدى بوده‏اند را در خراسان به وضوح، نشان مى‏دهد. هر چند «منصور»، نام آن قریه را ذکر نکرده و تنها از یک قریه به صورت مبهم نام برده است، واضح است که در مناطق دیگر نیز این «جریان شیعى»، وجود داشته است. خود «محمد بن عبد الله»، امید زیادى به خراسان داشته و گفته بود: «ان اهل خراسان على بیعتى» (63) یعنى: مردم خطه خراسان، بیعت من را پذیرفته‏اند. طبعا فرستادن سرى به عنوان سر او براى خراسان، نشان مى‏دهد که تا حدى این مطلب درست بوده است. «منصور»خود مى‏گفت که محبت خراسانى‏ها، نسبت به آل «ابى طالب» با محبت ما آمیخته شده است (64)
یکى دیگر از قیامهاى زیدى (65) ، قیام «ابراهیم بن عبد الله» برادر «محمد» است. مرکز این قیام در بصره و نزدیک به مناطق ایران است. قرار این دو برادر،این بود که یکى در مدینه و دیگر در بصره، دست به قیام بزنند. گرایش شیعى به طور وسیع در هیچ کدام از این شهرها، وجود نداشت. گر چه زمینه تشیع در هر دو نقطه به طور مختصر فراهم بوده است. و لذا بود که «منصور» به یکى از علویان مى گفت: «ان الحجاز و العراق مفسدة لکم» (66) یعنى: حجاز و عراق براى شما مفسده درست مى‏کند.
هنگامى که ابراهیم بصره را گرفت، نمایندگانى به شهرهاى مختلف جنوب غربى ایران فرستاد . یکى از «دعات» او، «مغیرة بن مفرغ» بود که به «اهواز» رفت. و در آنجا، پس از اشغال شهر با فرستاده منصور «حازم بن خزیمه» درگیر شد. و بر او غلبه کرد. اما چندى بعد، شکست خورده، به بصره بازگشت (67) .
دیگر از«دعات» او، شخصى به نام «عمرو بن شداد» بوده که به«فارس» رفته است. او نیز بر آن منطقه، مسلط گردید. اما بعد از کشته شدن ابراهیم به بصره بازگشت (68) .
حرکت ابراهیم، یک حرکت «علوى» بود. و طبعا پیروزى آنها در بلاد ایران، زمینه داشت. هر چند بارها به یک نکته اشاره کردیم که تشیع آنها، بیشتر یک تشیع سیاسى بوده و زمینه آن نیز محبت مردم به علویین از باب «ابناء رسول الله (ص)» بوده است. اما مجموعا این دو حرکت، مى‏توانست بطور ضمنى یک تشیع اعتقادى تلقى شود. زیرا چنین گرایشى با تسنن واقعى سازگارى ندارد. در همان هنگامى که ابراهیم در بصره قیام کرده بود، گروهى نزد او آمدند . و با اظهار اینکه «غیر عرب» هستند، خواستند به او کمک دهد. بعد گفت: یا باید سیره على (ع) را انتخاب کرد، یا جهنم را (69) . حمایت این غیر عربها که قطعا یا از موالى ایرانى و یا ایرانى غیر موالى بوده‏اند، نشانگر نفوذ چنین تشیعى در میان آنهاست.

پیرامون نفوذ تشیع در ایران در قرن سوم

از این زمان تا اواخر قرن دوم هجرى، گزارش خاصى پیرامون مشارکت ایرانیان در جریانات شیعى نداریم. جز آنکه ایرانیانى از اصحاب ائمه شیعه با آنها رابطه داشتند و در سفر حج خود، نه تنها از عراق مى‏گذشتند، بلکه در مدینه به طور مستقیم با ائمه خویش در تماس بوده‏اند. در این مدت، «بنى عباس» به شدت با علویین برخورد کرده و قیامها و شخصیتهاى آنها را سرکوب نمودند. کشتن علویین از زمان «منصور»، آغازیدن گرفت. و کمتر عاملى وزیرى از «بنى عباس» بود که دستش به خون یکى از علویان،آلوده نباشد. این کشتن به اندازه‏اى رایج بود که وقتى «مهدى» خواست، یکى از آنان را بکشد، وزیرش مى‏گوید. تو تا کنون هیچ علوى را نکشته‏اى و این، یک افتخار بسیار بزرگ براى توست (70) . هنگامیکه«حسین بن على» شهید فخ، قیام کرد (زمان هادى عباسى) و سرکوب گردید، عباسیان سر او را از مکه به خراسان فرستادند. این، نشانه نفوذ تشیع در این بلاد بود. البته نتایج معکوس نیز براى «عباسیان» داشت.
این شهادتها که به عنوان برخورد با «ابناء رسول الله (ص)» تلقى مى‏شد، مى‏توانست محبوبیت زیاید براى علویین به وجود آورد. این محبوبیت در حجاز، عراق و ایران یافت مى‏شد. لذا «بنى عباس»، بیشترین، وحشت را از علویان داشتند (71) . در تمام مدت حکومت منصور، مهدى، هادى و هارون، این قیامها و مخالفتها ادامه داشت.
«مأمون»، اولین کسى است که با توجه به این واقعیت، مى‏کوشد تا خلاء موجود، بین «علوى‏ها» و «عباسى‏ها» را از بین ببرد. و یا به تعبیر دیگر، «علوى‏ها» را از مردم جدا کرده، به «بنى عباس» پیوند دهد تا بتواند، ریشه این قیامها را از بیخ و بن برکند (72) . او در پى امام رضا (ص) فرستاد تا با جذب او به دستگاه عباسى، زمینه چنین هدفى را ایجاد نماید.

پی نوشت :

.1 البلدان، چاپ شده با اعلاق النفیسة، ص .294
.2 همان مدرک، ص .269
.3 همان مدرک، ص .270
.4 همان مدرک.
.5 همان مدرک، 270ـ .271
.6 همان مدرک، .271
.7 همان مدرک، .272
.8 البلدان، چاپ شده با اعلاق النفسیة7 ص .273
.9 همان مدرک، .274 تاریخ الکوفة، ص .183 ور. ک: الحضارة الاسلامیة، ص‏ .8
.10 همان مدرک، ص .275
.11 همان مدرک، .276
.12 همان مدرک .278
.13 همان مدرک، .279
.14 همان مدرک، .280
.15 همان مدرک، .280
.16 همان مدرک، .292
17.همان مدرک، .348
.18 حیاة الامام الرضا (ع)، ص 41 ط .1
.19 غایة الاختصار، ص 138، .139 مقاتل الطالبیین، ص .91
.20 عمدة الطالب، ص .256 مقاتل الطالبیین ص 91، 92 ط نجف 1385 ه ق.الفخرى فى الآداب السلطانیة، ص 96 ط مصر. انساب الاشراف، ج 2 ص .237
.21 انساب الاشراف، ج 2 ص 239، .240 آنها، قبلا نیز با توابین و رهبران آن، بیعت کرده بودند.
.22 مقاتل الطالبیین ص .147
.23 یعقوبى، ج 2 ص .326
.24 انساب الاشراف، ج 2 ص .262
.25 بعدها، ابو مسلم او را از دار پائین آورده، دفن کرد. همان مدرک، ص .263
.26 انساب الاشراف، ج 2 ص 262، .263 مقاتل الطالبیین، ص .108 در انساب الاشراف، ج 2 ص 264 آمده است که: «خرج ابو مسلم فى رمضان للطلب بدم یحیى بن زید.» یعنى: ابو مسلم در رمضان آن سال، براى خونخواهى یحیى قیام کرد. به قول یکى از مؤلفین، شهادت یحیى بیشتر از آنکه منافعى براى بنى امیه داشته باشد، براى بنى عباس داشت. جهاد الشیعة، ص 52،.53 ابن اعثم مى‏نویسد: «فلم یبق مدینة بخراسان، الا لبسوا السواد و جعلوا ینوحون و ینعون على زید بن على و یحیى بن زید و یذکرون مقتلهما» یعنى: هیچ شهرى در خراسان نبود، مگر آنکه سیاه پوشیده و براى زید و یحیى، گریه مى‏کردند. و نحوه شهادت آنها را یادآورى مى‏نمودند . الفتوح، ج 8 ص .160
.27 مروج الذهب، ج 3 ص .213
.28 الفخرى، ص .120 ر. ک: مجله‏ه التوحید، العدد الثانى، مقاله «المهدیة فى نظرة جدیدة» از استاد سید جعفر مرتضى.
.29 الفخرى، ص .119
.30 منصور عباسى فرزند محمد بن على، دو مرتبه با محمد بن عبد الله غعلوى «نفس زکیه»، بیعت کرده بود. در نقل دیگرى آمده: ابراهیم امام، سفاح، منصور بن على و صالح بن على، همگى با او بیعت کرده بودند. ر. ک: حیاة الامام الرضا، ص 38، 39، غایة الاختصار، ص .22
.31 معجم البلدان، ج 2 ص .352 احسن التقاسیم، ج 3 ص 293 عربى، ط لیدن. مختصر البلدان، ص .263 انساب الاشراف، (پیرامون اخبار عباس و اولاده)، ص .81
.32 تاریخ مختصر الدول، ص .117 البته به احتمال قوى، فعالیت آنها قبل از این و از سال 100، شروع شده است. در سال 100، «حیان العطار» به خراسان رفت. در سال 102، «میسرة» نامى به خراسان رفته است. و در سال 107، 108 بکیرة بن هامان، عده‏اى را براى فعالیت به خراسان فرستاده است. ر. ک: حیاة الامام الرضا، ص 31 پاورقى.
.33 کامل بن اثیر، ج 5 ص .142 تاریخ مختصر الدول، ص .117
.34 ابو الفرج مى‏نویسد: وقتى «دعات» بنى هاشم به راه افتادند «اول ما یظهرونه، فضل على (ع) و ولده (ع) و ما لحقهم من القتل و الخوف »یعنى: اولین چیزى که اظهار مى‏کردند، فضائل على و اولاد او و نیز فشارهائى از جمله قتل و ترس بود که به آنها رسیده بود. مقاتل الطالبیین، ص .158 «بنى عباس»، حتى بعد از روى کار آمدن نیز با گفته‏هاى خود، بنیه افکار شیعه را تقویت مى‏کردند. خود «سفاح» در خطبه‏اى بعد از بیعت خود با مردم کوفه گفت: مردم پس از پیامبر (ص) سراغ فلان بنى تیم (ابوبکر) وعدى (عمر) رفتند. آنها، باید بدانند که آل محمد (ص)، ائمه هدایت و چراغ راه تقوایند. شرح نهج البلاغه، ج 7 ص .162 حیاة الامام الرضا، ص .75
.35 الفخرى، ص 104 ط. مصر.
.36 حیاة الامام الرضا، ص .42 استاد این مطلب را از تعداد زیادى از افراد و نیز با استفاده از نصوص تاریخى نشان داده است.
.37 یعقوبى، ج 2 ص .333 کامل بن اثیر، ج 4 ص .310 انساب الاشراف، (القسم الثالث فى عباس و اولاده»، ص .130 در «العیون و الحدائق»، ص 180 آمده است که: آنها تنها، آل محمد(ص) مى‏گفتند. و گاهى نیز به ابو هاشم بن محمد بن حنفیه، دعوت کردند. احتمالا اگر چنین دعوتى نیز وجود داشته در اواخر است. احتمال دارد، این یک شایعه باشد که بعدها، «بنى عباس» درست کردند. چون بنا به تبلیغ آنها، ابو هاشم در وقت مردن به «عبد الله بن على بن عبد الله بن عباس»، وصیت کرده بود. و اینها حکومت خود را ابتدا از طریق ابو هاشم و بنا به این وصیت که البته تکلیف صحت آن روشن نیست، توجیه مى‏کردند. احتمالا گفتن اینکه فرقه‏اى بنام «کیسانیه» در تاریخ بوده، براى ا ثبات همین وراثت بوده است. و الا خبرى از کیسانیه به صورت یک فرقه، جز چند شعر از کثیر عزة نداریم. بعدها، بنى عباس از طریق وراثت عباس از پیامبر (ص)، خلافت خود را توجیه نمودند.
.38 العیون و الحدائق، ص .197
.39 الامام الصادق و المذاهب الاربعة ج 1 ص .251
.40 مروج الذهب، ج 3 ص .254 و در جاى دیگرى فرمود: «مالى و لابى سلمة!و هو شیعة لغیرى ...» یعنى: من چه ارتباطى با ابو سلمة دارم. در حالیکه او شیعه غیر من است. ر. ک: الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج پ جزء اول ص .57 و حیاة الامام الرضا، ص 45 به بعد. مقاتل الطالبیین ص 141، 142، .172 عمدة الطالب، ص .106
.41 العیون و الحدائق، ص .197
.42 گویا از جمله این افراد، «سلیمان بن کثیر» از رهبران شورشهاى خراسان بود. او، یکبار به «عبید الله الاعرج بن الحسین الاصغر بن السجاد (ع)» گفت: ما در مورد شما، اشتباه کردیم. و بیعتمان را در جاى اصلى آن «منظور علویین) نگذاشتیم. بیا تا با تو بیعت کنیم . و مردم را براى کمک به تو دعوت نمائیم! اما عبید الله که ترسید این یک توطئه باشد، به اطلاع ابو مسلم رسانید. و لذا ابو مسلم، بعدها سلیمان را کشت، ر. ک: عمدة الطالب، ص .319
.43 مستوفى به اشتباه تاریخ خروج او را زمان مهدى عباسى نوشته و مصحح نیز بدین مطلب، توجهى نکرده است. ر. ک: تاریخ گزیده، ص 298 به تصحیح نوائى.
.44 بنا به گفته ابو الفرج او، بنام «الرضا من آل محمد» از مردم، بیعت گرفته است. مقاتل الطالبیین، ص .114 ظاهرا آنچه بدو، نسبت داده شده که ادعاى امامت داشته و به سوى خود دعوت مى‏کرده، صحیح نیست. زیرا نقل شده که اولین کسى که از طالبى‏ها دعوت به خود کرد (نه به عنوان الرضا من آل «محمد»)، محمد بن جعفر الصادق (ع) بوده است. ر. ک: الاوائل، از تسترى. مقاتل الطالبیین ص 358 ط نجف. در تاریخ سیستان ص 129، آمده است که او دعوت به «الرضا من آل محمد (ص)» مى‏کرده است.
.45 الوزراء و الکتاب، ص 98، .99 او تعدادى از برادران خود را والى اصطخر، شیراز، کرمان و قم کرد. ر. ک: مقاتل، ص .115 الفخرى فى الآداب السلطانیه، ص .99
.46 وقتى به سیستان رفت، والى آن «حرب بن قطن» با او جنگى نکرد. اما با خوارج درگیر شد. و شیبان خارجى، کشته گردید. و پس از آن به خراسان رفت. ر. ک: تاریخ سیستان، ص .133
.47 انساب الاشراف، ج 1 ص .66 تحقیق محمودى. الفخرى. الفخرى، ص .99
.48 مقاتل الطالبیین ص 117، 116، .115
.49 مقاتل الطالبیین ص 114، الصلة بین التشیع و التصوف، ص .131 به گفته فخرى ص 55، او ابتدا مدائن را برگزید.
.50 همان مدرک، ص .115 داعى او در فارس، محارب بن موسى از موالى بوده است.
.51 در این مورد به کتب مفصل رجوع کنید.
52.به احتمال ضعیف «ابو سلمة خلال» اولین وزیر «بنى عباس» نیز در آخر، متمایل به «بنى على (ع)»شد. ر ک: الفخرى ص .112 کشته شدن او، توسط «سفاح» با توجه به نامه‏هاى او به «بنى على (ع)» دلیل بر این مطلب مى‏باشد. اگر چه بعضى آن را انکار کرده‏اند. «حیاة الامام الرضا (ع)» امام صادق (ع) نیز نامه را نپذیرفت و آن را یک حیله دانست. الفخرى، ص .113
.53 ابن قتیبه نام او را «شریک بن عون همدانى»، ذکر کرده است. الامامة و السیاسة، ج 2 ص .166
.54 فامبرى، تاریخ بخارا ص 79 بخارا دستاورد قرون وسطى، ص .43
.55 نرشخى، تاریخ بخارا، ص .86
.56 کامل، ج 5 ص .488 تاریخ طبرى، ج 6 ص .112 الامامة و السییاسة، ج 2 ص .160
.57 تاریخ بخارا، ص .86 از جمله «عبد الجبار بن شعیب»امیر بخارا و «عبد الملک بن هرثمة» امیر خوارزم و «مخلد بن حسین» امیر برزم.
.58 انساب الاشراف، القسم الثالث، ص .171
.59 تاریخ بخارا، ص .89
.60 الفخرى، فى الآداب السلطانیه، ص .119
.61 الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص 144 ط نجف.
.62 بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2 ص 90 ط محمودى.
.63 مقاتل الطالبیین، ص .181
.64 انساب الاشراف، ج 2 ص 115 ط محمودى.
.65 قبلا نیز اشاره کردیم که قیام زیدیان در قرن دوم، به معناى پذیرفتن اصول عقائد زیدى که بعدها از اواخر این قرن و بیشتر در قرن سوم به بعد پدید امد، نیست.
.66 مقاتل الطالبیین، ص .233
.67 الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص .216 کامل ابن اثیر، ج 5 ص .564
.68 همان مدرک، ص .220 کامل، ج 5 ص .564
.69 همان مدرک، ص .222 غایة الاختصار، ص 29، .30
70 عقیلى، آثار الوزراء، ص .34 تصحیح ارموى.
.71 ر. ک: حیاة الامام الرضا (ع)، ص 67، 68، 69، .70
.72 مستوفى مى‏نویسد: این حرکت، کار «فضل بن سهل» بود. او چنین کرد تا... فتنه علویان فرو نشیند. تاریخ گزیده، ص .312
تاریخ تشیع در ایران ص 133

دوشنبه 20 دی 1389  11:02 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

آدولف هیتلر
 
آدولف هیتلر حدود ساعت ۰۶:۳۰ بعد از ظهر۲۰ آوریل ۱۸۸۹ دربراونا-آم-این، شهری کوچک در نزدیکی لینتز در ایالت اتریش شمالی، بین مرز اتریش و آلمان زاده شد. پدر او آلویس هیتلر ( ۱۸۳۷ – ۱۹۰۳)، یک کارمند پائین رتبه گمرک بود.
مادر هیتلر، کلارا هیتلر (زادهٔ پولزل)، دومین دختر عموی آلویس بود. او شش بچه به دنیا آورد. تنها آدولف، که دومین فرزندش بود، و خواهر کوچکش پاولا در کودکی زنده ماندند.
 

در کتابش نبرد من، که تا اندازه‌ای تبلیغاتی نوشته شده بود، آدولف لحنی مودبانه درباره پدرش دارد، به هر حال او اظهار می‌کرد تصمیم جدی که برای نقاش شدن داشت باعث اختلاف نظرات بسیاری در بین آن ها شده بود. در ژانویه ۱۹۰۳ الویس درگذشت، و در دسامبر ۱۹۰۷ کلارا به دلیل ابتلا به سرطان سینه فوت نمود.

جوانی

هیتلر پس از بازگشت از جنگ اوّل جهانی با ارثیهٔ پدرش و پولی که مادرش به او داده بود تصمیم گرفت که در مدرسهٔ هنر ثبت نام کند.
از سال ۱۹۰۵ به بعد هیتلر در یک پرورشگاه یتیمان بوهامایی زندگی می‌کرد و مادرش را تحت حمایت خود داشت. او دو بار از موسسهٔ هنرهــــــــای زیبای وین (۱۹۰۷-۱۹۰۸) به خاطر «عدم صلاحیت در نقاشی» مطرود شد. به او گفته شد که توانایی‌هایش بیشتر در زمینهٔ معماری کاربرد دارد. وی درخاطراتش که نمایانگر مجذوبیتش به همین موضوع است میگوید:
«هدف من از این سفر بررسی گالری موزهٔ کرت بود. اما کمی بعد از اینکه به تابلویی دقت می‌کردم متوجه میشدم چیز دیگریست که توجه مرا به خود جلب می‌کند، خود موزه. از صبح تا نیمه شب، توجهم از موضوعی به موضوع دیگر عوض میشد اما این ساختمان موزه بود که بیشترین توجه من روی آن متمرکز شده بود.» (نبرد من، بخش ۲، بند سوم)
بنا به سفارش رئیس آموزشگاه، وی متقاعد شد که مسیر تحصیلیش را تغییر دهد. ولی وی تحصیلات لازم برای معماری را نگذرانده بود:
«ظرف چند روز من خودم متوجه شدم که بهتر است من روزی یک معمار شوم. مسلماً این راه واقعاً مشکل است. برای رشته‌ای که من از سر لجبازی به ریلشوله (Realschule) که شدیداً لازم بود بی توجهی کردم. کسی نمیتواند بدون گذراندن دورهٔ مقدماتی عمران، تحصیلان آکادمیک معماری را پی بگیرد و این دومی مدرک دبیرستانی لازم دارد. من هیچکدامش را ندارم. تحقق آمال‌های هنری من در عمل غیر ممکن است.» (نبرد من، بخش۲ ، بند ۵٬۶)
در ۲۱ دسامبر ۱۹۰۷ مادرش با یک مرگ دردناک بر اثر سرطان سینه در سن ۴۷ سالگی فوت کرد. هیتلر از طریق دادگاهی در لینز تمامی سهم یتیمیش را به خواهرش پائولا (Paula) واگذار کرد. آدولف در ۲۱ سالگی وارث ثروت یکی از عمه(خاله) ‌هایش شد. او به عنوان یک نقاش در وین مشغول کار شد. او از روی کارت پستال‌ها طرح میکشید و به کاسب‌ها و توریست ‌ها میفروخت. تا قبل از جنگ جهانی اول وی حدود ۲۰۰۰ تابلوی اینچنینی نقاشی کرد.
بعد از دومین بار اخراج از موسسهٔ هنرهای زیبا هیتلر دچار فقر مالی شدیدی شد. در ۱۹۰۹ وی به دنبال سرپناهی میگشت و در ۱۹۱۰ در خانه‌ای که برای کارگران فقیر در نظر گرفته شده بود سکنی گزید.
هیتلر میگوید وی در ابتدا در وین یهودستیز شد هنگامی که یک جامعهٔ بزرگ مسیحی را در سر میپروراند شامل مسیحیان ارتدوکسی که از روسیه بخاطر برنامه‌های جدید میگریختند. وین بستر و شروع اندیشه‌های تبعیض آمیز مذهبی و راشیسم در قرن نوزدهم بود. هیتلر احتمالاً تحت تأثیر نویسنده‌ها، نظریه پردازان و یهودستیزانی چون لنز ون لیبن فیلز (Lanz von Liebenfels)و بحث‌های سیاستمندارانی چون کارل لوگر (Karl Lueger)، موسس حزب جامعهٔ مسیحیان و شهردار وین قرار گرفته باشد. هیتلر در سال‌های اقامت خود در وین به عضویت یک گروه فعال ضد یهود در آمد. در آن زمان اغلب، اهالی وین مردم یهودی را تحقیر می‌کردند.
علاوه بر این مخالفت با یهود ریشه‌ای عمیق در فرهنگ کاتولیک‌های اتریش داشت. وین دارای یک جامعه بزرگ یهودی، شامل بسیاری از یهودی‌های ارتدکس اروپای شرقی بود. سرانجام هیتلر باور نمود که یهودی‌ها دشمن فطری و مسلم آریایی‌ها هستند و هم چنین عامل اصلی مشکلات اقتصادی آلمان هستند.
در سال ۱۹۱۳، هیتلر برای اجتناب از خدمت سربازی در ارتش اتریش - مجارستان به مونیخ نقل مکان کرد. بیشتر هم نژادان آلمانی او نیز این مشکل را داشتند. ارتش اتریش بعدها او را بازداشت کرد و مورد آزمایش جسمانی قرار داد که برای خدمت نامناسب تشخیص داده شد، او مجاز به بازگشت به مونیخ شد. اما وقتی در اوت ۱۹۱۴ امپراتوری آلمان جنگ جهانی اول را آغاز کرد، برای لشکر باواریَن داوطلب شد. او یک سرباز وظیفه فعال بود که به عنوان پیغام آور در فرانسه و بلژیک در معرض دید آتش دشمن خدمت کرد. اگر چه خدمت هیتلر قابل تقدیر بود ولی به خاطر این که تابعت آلمانی او مفقود شده بود هرگز به بالاتر از سرجوخه ترفیع نیافت. او دوبار برای شجاعت در جنگ نشان صلیب آهنی، درجه دو، در دسامبر ۱۹۱۵، و صلیب آهنی، درجه یک (به ندرت به سرجوخه‌ها اعطا می‌شود)، در اوت ۱۹۱۸ را دریافت کرد.
در مدت جنگ هیتلر یک آلمانی میهن پرست دو آتشه شد، هرچند او تا سال ۱۹۳۲ تابعیت آلمانی نداشت. وقتی که مردم اعتقاد به شکست ناپذیری ارتش آلمان داشتند، آلمان در نوامبر سال ۱۹۱۸ تسلیم شد. هیتلر به خاطر تسلیم شدن آلمان دچار شوک شدیدی شد. او در آن زمان به خاطر حمله گازهای سمّی در بیمارستان صحرایی بود و به طور موقت دچار نابینایی شده بود. مانند بسیاری از میهن پرستان، او سیاست مداران غیرنظامی را در تسلیم شدن آلمان مقصر می‌دانست.

حزب نازی

پس از جنگ هیتلر در ارتش ماندگار شد، و وظیفه سرکوبی شورش سوسیالیست‌ها را به خصوص در مونیخ، به عهده گرفت، چون او در سال ۱۹۱۹به آنجا بازگشته بود.
در همین زمان بود که فعالیت سیاسی هیتلر آغاز شد و وی به عنوان مأمور مخفی سازمان ضداطلاعات ارتش آلمان، و در رابطه با برخی رهبران افراطی نظامی چون ژنرال لودندروف، گروه کوچک خود را تأسیس کرد؛ همان گروهی که سپس به حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان (حزب نازی) بدل شد.
در نوامبر ۱۹۲۳ ژنرال لودندروف و هیتلر کودتای نافرجامی را ترتیب دادند که به کودتای مونیخ معروف است. (این کودتا را با نام کودتای آبجوفروشی نیز می شناسند.)
نتیجه جنگ جهانی اول برای آلمان شکستی فاجعه بار بود. کشورهای پیروزمند در «عهدنامه ورسای» شرایطی بس خفت بار را به این کشور تحمیل کردند. هیتلر مانند بسیاری از هم نسلان خود، تسلیم آلمان را رد می‌کرد، شکست آلمان را نتیجه اتحاد یهودیان و کمونیست‌ها می‌دانست و خواهان جبران آن بود. هیتلر پس از جنگ در سی سالگی به فعالیت تشکیلاتی روی آورد و در سال ۱۹۱۹ به جریان فاشیستی حزب کارگری آلمان پیوست. در جریان فعالیت‌های تبلیغاتی استعداد بی نظیر خود را در ایراد سخنرانی‌های پرهیجان و تحریک آمیز نشان داد. او شعارهای ساده و تکراری را با لحنی تند و آتشین بیان می‌کرد و نفرت و کینه توزی را به جان هواداران می‌دمید.
در سال ۱۹۲۱ هیتلر و هواداران افراطی او جریانی به نام حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان با نام اختصاری (حزب نازی) تشکیل دادند. این حزب در سال ۱۹۲۳ در مونیخ دست به شورش مسلحانه زد. اقدام نازی‌ها به شکست انجامید، هیتلر دستگیر شد و نه ماه به زندان افتاد.
هیتلر مرام سیاسی خود را به روشنی در کتاب «نبرد من» تشریح کرده‌است. به عقیده او عناصر «بیگانه» یا «غیر آریایی» باید از میان ملت آلمان زدوده شود، تا پاکی و اصالت خون ژرمن تأمین گردد. ملت آلمان باید خود را برای سروری جهان آماده کند. نازی‌ها حق خود می‌دانند که برای رسیدن به این هدف از هر وسیله‌ای استفاده کنند و تمام اقوام و ملت‌های «پست و غیر اصیل» را از سر راه خود بردارند. ناسیونال سوسیالیسم بیان ایدئولوژیک ساده و در عین حال کاملی برای یک نظام تام گرا (توتالیتر) است، که سلطه مطلق و انحصاری شالوده آن است، با شعارهایی از قبیل: ملت واحد، رهبر واحد، ایدئولوژی واحد، حزب واحد. حزب نازی از سال ۱۹۲۵ سیاست تازه‌ای در پیش گرفت . هیتلر در نطق‌های آتشین خود وعده می‌داد که با تشکیل رایش سوم مردم آلمان به پیشرفت و بهروزی کامل دست خواهند یافت و تمام مشکلات جامعه حل خواهد شد. با شکست «رایش دوم» در جنگ جهانی اول، در آلمان «جمهوری وایمار» تشکیل شده بود، که در بحران غرقه بود. در جامعه‌ای که لایه‌های گسترده مردم با بی کاری و فقر روبرو بودند، سخنان هیتلر برای برخی جذابیت داشت.

مسیر قدرت هیتلر

در انتخابات سال ۱۹۳۲ حزب نازی ۳۰ درصد آرا را کسب کرد و نشان داد که به مهم‌ترین نیروی کشور تبدیل شده‌است. در حالی که نیروهای مترقی و چپ نسبت به خطر قدرت گیری هیتلر هشدار می‌دادند. در سال ۱۹۳۳ بحران سیاسی عمیقی آلمان را فرا گرفته بود. حاکمیت راست گرای کشور بر آن شد که با استفاده از هیتلر به بن بست سیاسی خاتمه دهد و قدرت روزافزون نیروهای چپ را مهار کند. در آن سال هیتلر در رأس دولتی ائتلافی صدر اعظم آلمان شد.

رژیم نازی

هیتلر با رشته‌ای از عملیات خشن (مانند به آتش کشیدن رایش تاگ، پارلمان آلمان) به درهم شکستن مقاومت نیروهای دگراندیش، سرکوب مخالفان و تحکیم قدرت خود دست زد.
رژیم نازی طی دوازده سال حاکمیت خود در داخل کشور به اختناق شدید، و در سیاست خارجی به تهدید و تجاوز ویرانگرانه دست زد.
حزب نازی برای سرکوب مخالفان سیاسی و عقیدتی، در پپگرد و کشتار یهودیان، یگان‌ ضربتی ویژه‌ای به نام اس آ را سازمان داد. این باندها در گسترش رعب و وحشت در سراسر آلمان و سرزمین‌های اشغال شده، و برپایی نظامی وحشیانه و خفقان آلود فعال بودند.

تجدید تسلیحات و اتحاد دوباره
آدولف هیتلر با بنیتو موسولینی

در مارس سال ۱۹۳۵ هیتلر با اعلام سربازگیری مجدد در ارتش قرارداد ورسای را زیر پا گذاشت. او مصمم به ساخت نیروی نظامی جدید، متشکل از نیروی دریایی و نیروی هوایی بود. نام نویسی بسیاری از مردان و زنان در ارتش جدید، برای حل مشکل بیکاری مناسب بود. ولی مشکلات اقتصادی آلمان بسیار جدی بودند.
در مارس سال ۱۹۳۶ او بار دیگر، با اشغال دوباره مناطق غیر نظامی راین لند به مفاد قرارداد ورسای تجاوز کرد. او جسورتر شد، چون بریتانیا و فرانسه هیچ کاری برای توقفش انجام ندادند. در ژوئیه سال ۱۹۳۶ جنگ داخلی اسپانیا آغاز شد در آن زمان ارتش اسپانیا تحت فرماندهی ژنرال فرانچسکو فرانکو بود. شورشیان مخالف دولت خواستار حکومتی فاشیستی در اسپانیا بودند. هیتلر یگان هایی از ارتش را برای کمک به شورشیان فرستاد. نیروهای مستقر در اسپانیا سلاح های جدید ارتش آلمان و شیوه‌های جنگی خود را آزمایش نمودند، که از آن جمله می‌توان به بمباران شهرهایی همچون گورنیکا و نابودی آن توسط نیروی هوایی آلمان در آوریل سال ۱۹۳۷ اشاره کرد.
هیتلر در ۲۵ اکتبر سال ۱۹۳۶ با دیکتاتور فاشیست ایتالیا بنیتو موسولینی پیمان اتحاد بست. این اتحاد بعدها توسط کشورهایی چون ژاپن، مجارستان، رومانی و بلغارستان گسترش یافت. مجموعه تمام این کشورها، با نام نیروهای محور شناخته می‌شدند. پس از آن در ۵ نوامبر، سال ۱۹۳۷، آدولف هیتلر با مقام رایش جلسه‌ای سری داشت که در آنجا طرح خود، یعنی بدست آوردن «فضای حیاتی» برای ملت آلمان را مطرح نمود. رژیم نازی در سال ۱۹۳۸ الحاق اتریش را به آلمان اعلام کرد. در اول سپتامبر ۱۹۳۹ با حمله برق آسای پیاده نظام مجهز آلمان (ورماخت) به لهستان، جنگ جهانی دوم آغاز گشت.

کشتار و سوزاندن جمعی

طبق آنچه از سرویس های خبری متفقین نقل شده‌است بین سال های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵، اِس اِس، با همکاری حکومت و نیروهای جدیدی که از کشورهای اشغالی بودند، با روشی معین در حدود سه و نیم میلیون یهودی را در اردوگاه‌های ایرا کشتند. گروهی دیگر نیز به دلیل گرسنگی و بیماری در حین کار اجباری جان می‌دادند.علاوه بر یهودی‌ها، کمونیستها، همجنس‌گرایان، پروتستانها، عقب ماندگان ذهنی، اسیران جنگی شوروی،، پیروان یهوه، بیماران روانی، نیز جزو قربانیان بودند. این کشتارها که توسط نازی‌ها انجام می‌شد، در حال حاضر به طور کلی کشتار و سوزاندن جمعی گفته می‌شوند. امروزه ، برخی از محققین واقع گرایانه بودن این ادعا ها را به شدت به چالش کشیده اند که به این واقعه انکار هولوکاست گفته می شود.

جنگ جهانی دوم

حمله آلمان به روسیه در آغاز برق‌آسا بود و پیروزی های چشمگیری را برای نازی ها به دست آورد ولی با آغاز سرما ورق برگشت. سازمان هواشناسی آلمان پیشبینی زمستان گرمی را کرده بود ولی در عمل چنین نشد، زمستان پیش رو بسیار سخت و سوزان بود. شهر استالینگراد انرژی سربازان آلمان را گرفت. استالین که از سوی ژاپن احساس آرامش کرده بود نیروهای شرقی شوروی را به جبهه غربی کشاند. حمله به ایران نیز آذوقه و سوخت و مهمات و جنگ‌افزار غربی‌ها و البته انبارهای آرد و گندم و سوخت ایران را به روس‌ها رساند. فرماندهان و سپهبدان آلمانی تسلیم شدند و روس‌ها به سوی آلمان پیشروی کردند. در غرب نیز نیروی های آمریکایی و بریتانیایی و تنی چند فرانسوی در روزی شناخته شده به روز دی(D-Day) در کرانه نرماندی پیاده شدند. هیتلر دستور سیاست جنگی سرزمین سوخته را داد که البته انجام نشد.

حقیقت های تازه آشکار شده در مورد حمله آلمان به شوروی

باور عمومی این است که هیتلر می‌خواست همه جا را اشغال کند و دیگر کشورها دخالتی نداشته‌اند واز فرشتگان پاک تر بوده‌اند.اما اسنادی پس از فروپاشی شوروی در کاخ کرملین وبایگانی شوروی سابق پیدا شده این احتمال را مطرح می‌کند که که آلمان در مورد حمله به شوروی فقط پیش دستی کرده است. در بخش «منابع» صفحه چند منبع فارسی وانگلیسی را در این مورد آورده شده است. «ادوراد راژیسکی» در کتابی به نام نخستین زندگی نامه استالین بر پایه‌ی پرونده های مخفی شوروی چاپ در سال ۱۳۷۴ شواهدی را عرضه می کند مبنی بر اینکه استالین می‌خواست به المان حمله کند ولی هیتلر با پی بردن به این نقشه پیش دستی کرد[نیازمند منبع].
راژیسکی اسنادی را ارئه می دهد که طبق ان اکتبر سال 1939 میلادی استالین و هیتلر باهم در یک ایستگاه لهستان دوتکه شده با هم دیدار کردند و حتی یکی از کارکنان خطوط راه آهن لهستان در سال 1972 فاش کرد که در 17 اکتبر سال 1939 این دور رهبر سوار بر قطار زرهی خود در ایستگاه راه آهن شهر لووف با یکدیگر دیدار کردند.
همچنین در سال 1979 مدرکی از بایگانی محرمانه وزرات امور خارجه آمریکا فاش شد که در آن ادگار هوور رییس وقتFBA در 19 ژوییه طی نامه به آدلف برل معاون وزیر امور خارجه آمریکا خبر دیدار استالین وهیتلر در 17 اکتبر در ایستگاه شهر لووف در لهستان با یکدیگر داده است. کتابچه فهرست های ملاقات های استالین که بعد از فروپاشی شوروی در آرشیو ریاست جمهوری روسیه در دسترس مردم قرار داده شده است.راژینسکی متوجه شد استالین در روزهای 17 و 18 اکتبر در کرملین حضور نداشته در حالی که این دوروز کاری در وسط هفته بوده است.(تمامی این مطالب از راؤینسکی در مورد استالین که به فارسی نیز ترجمه شده است ).
اگر این مطلب صحت داشته باشد باید دیدار این دو رهبر جهان در آن کوپه قطار در آن شب تاریخی بیادماندنی ودیدنی باشد. ولی ادوارد راژینسکی معتقد است این پیمان عدم تجاوز تنها یک وقت اضافه برای استالین بود. ولادیمر رزون از افسران ضد اطلاعات کا.گ.ب .(سازمان جاسوسی شوروی )که بعد ها به غرب پناهنده شد می گوید او (رزون )در درس های دانشکده نظامی مربوط به استراژیک شنیده بود که اگر دشمن در تدراک حمله ناگهانی باشد باید ابتدا نیرو های خود در نزدیکی مرز متمرکز نماید و بعد فرودگاه هایش را هرچه نزدیک تر به خط جبه مستقر سازد.رزون در سخنرانی های مربوط به تاریخ نظامی شنیده بود استالین به دلیل اعتماد کردن به هیتلر برای جنگ آمادگی نداشت. اگر او مرتکب چنین اشتباه بسیار جدی شده بود پس چرا بهترین واحد های خود را در نزدیکی مرز مستقر کرده وفرودگاه های نظامی را نزدیک لهستان اشغالی دایر نموده بود؟

شکست و مرگ

آدولف هیتلر رهبر رایش سوم در شامگاه سی ام آوریل ۱۹۴۵ به زندگی خود پایان داد. هیتلر در زمان مرگ تنها ۵۶ سال داشت، اگرچه به گفته شاهدان عینی، در آخرین دوران زندگی پیرمردی خسته و تکیده و بیمار شده بود.[نیازمند منبع] ارتشیان نازی در سال ۱۹۴۳ در جبهه اتحاد شوروی (استالینگراد) و در سال ۱۹۴۴ در جبهه غرب (پیاده شدن نیروهای متفقین در نورماندی در روزِ دیD-Day) ضربات سنگینی متحمل شدند. از آغاز سال ۱۹۴۵ ارتش‌های متفقین راه خود را به درون سرزمین آلمان باز کردند. ارتش‌های ایالات متحده آمریکا و بریتانیا از غرب و ارتش سرخ شوروی از شرق به سوی برلین، پایتخت رایش سوم پیشروی کردند. در ماه آوریل ارتش سرخ شوروی شهر برلین را به محاصره گرفت و به طرف ستاد فرماندهی رایش پیش رفت. هیتلر در مخفیگاه خود، به همراه همسر تازه اش اوا براون دست به خودکشی زد. اوا براون با شکستن کپسول سیانور و هیتلر نیز با سیانور و شلیک هم‌زمان گلوله تپانچه به سرش دست به خودکشی زدند. پیکر بی جان آن دو را کسانی که در سنگر بودند به بیرون بردند و به خواست خود هیتلر که خواسته بود پیکرش چون موسولینی به دست دشمنان نیفتد سوزانده شد.

محبوبیت هیتلر

پس از پایان جنگ متفقین تمامی مسئولیت های جنگ را به عهده شخص هیتلر و تعدادی از اطرفیانش انداختند!آری این ساده ترین کار بود و یهودیان تا توانستند برایش حرف در آوردند افسرده،عقده ایی ،ترسو،نادان،ناقص الخلقه ،دروغ گوی بزرگ ،آدمی بد بخت و هزارن چیز دیگر ولی آیا اگر کسی داری چنین صفاتی باشد آیا می تواند در دل مردم جای داشته باشد؟!چگونه هیتلر در دل مردم جای گرفت و اگر هیتلر مردم را مجبور می کرد چگونه مردم آلمان بعد از مرگ پیشوای خود تا دم مرگ مقاومت می کردند و این مقاومت تا 15 روز ادامه یافته است؟شاید پاسخش این باشد مردم از ‘’’روح هیتلر’’’ می ترسیدند!!! با نگاهی به مدیریت و مهربانی هیتلر می توان فهمید چگونه مردم آلمان هیتلر را دوست داشته اند. پس پایان جنگ اول مردم آلمان سرشکسته و سرافکنده نجبور بودند تا آخرین قران هزینه گلوله کشور های پیروز را بدهند.آلمان اجازه نداشت نیروی هوایی ودریایی و نیروی زمینی داشته باشد.تورم زیاد(در روز 11 اکتبر 1923 یک دلار آمریکا برابر 4 میلیارد مارک شد[منبع])وبی کاری(نزدیک 6 میلیون نفر بی کار) و از سوی دیگر پوچ شدن مردم آلمان از سوی دیگر و فشار پیروز شدگان جنگ اول روز به روز آلمان به نابودی می رفت.در چنین زمانی گروهی میهن پرست واقعی و سربازان وطن دوست جنگ اول با تشکیل حزبی ملی شروع به کار کردند(حزب ناسوینال سوسیالیست آلمان) که در کودتای مونیخ دستگیر شدند و رهبر این حزب آدولف هیتلر بود دستیگر شد و 9 ماه در زندان بود و در این مدت کتاب معروف خود ‘’’نبرد من’’’ را نوشت و مخفیانه دوباره شروع به کار کرد.با ناتوانی جمهوری وایمار آدولف هیتلر شروع به تبلیغات حزب خود و جا افتادن در دل مردم کرد که او و هم حزبی هایش توانستند به مجلس آلمان راه یابند در دوره انتخابات بعدی نازیان آلمان قدرت بیشتری گرفتند حزب نازی شروع به ایجاد شغل و باز سازی کارخانه ها کردند و مردم روز به روز به قدرت اینان ایمان می آوردند و خود را باور می کردند.پس از مرگ هیندنبرگ مجلس آلمان هیتلر را به عنوان پیشوا انتخاب و علام کرد یعنی در سال 1312 خورشید ی.با پیشوایی هیتلر حزب نازی قدرت زیادی گرفت و می توانست خائنین را از میان بر دارد(البته می توانستند آنها را فقط از قدرت بر کنار کند و نیازی به اینقدر خشونت نبود)

همه چیز از نو شروع می شود

همه چیز از نو شروع می شود کارخانه ها شروع به جذب نیروی کار می کنند.ارتش کم کم شروع به نو شدن وتجهیز شدن می شود(این تنها راهی بود که عهد نامه ورسای را می توانست متوقف نماید)در انبار های مرغ داری نیروی هوایی که نباید بر اساس عهدنامه ورسای وجود داشته باشد شروع به کار کردند.گلایدر سوارهای هیتلر امروز ی که فردا به خلبانان ماهر جنگ می شدند.بررسی و یاجاد نیروی زرهی که نباید وجود داشت توسط ژنرال هاینز گودریان در روسیه تانک می ساختند و آزمایش می کردند.
با پیشوایی هیتلر در سال 1310 همه چیز در حال پیشرفت بود تا بدان جایی که عهد نامه ورسای را پاره کردند.آلمان سربازگیری را شروع کرده بود و از طرفی دانشمندان شروع به ساخت وسیله های جدیدی کردند مردم روز به روز خوشحال تر بودند اما تمام چیز هایی را که در جنگ اول از دست داده بودند باید پس می گرفتد. اتریش که در جنگ اول متحمل عهدنامه ی سن ژرمن شده بود و این کشور هم مانند آلمان از خیلی کارها منع شده بود واز 20 در صد جمعیت آلمانی زبان خود منع شده بود در همه پرسی مردم این کشور به الحاق شدن به امپراتوری رایش سوم نظز مثبت دادند و ارتش و دولتمداران آلمان وارد این کشور شدند.یکی از رویاهای هیتلر به حقیقت پیوست متحد شدن آریایی ها.این پیروزی قدرت آلمان را زیاد کرد تمام کشورها پیروز شده فکر نمی کردند که کمر آلمان راست بشود اما هیتلر این کار کرده بود:’’’باز گردانی حس اعتماد به خود وخود باوری آلمانی ها را زنده کرد.حالا دیگر آلمان اینقدر بی کار نداشت حدود 3 میلیون نفر به سر کار رفتند تولیدات و صادرات شروع شده بود ‘’’کاری که هیچ دولتی امروزه در جهان نمی تواند بکند از بین بردن 3 میلیون بی کاری’’’ واین حقیقت داشت.بیمارستان ، مدرسه ،دانشگاه ،کارخانه ، ارتشی جدید ،پل وساختمان های جدید ، باز گردانی حس وطن دوستی همه و همه ی اینها کار حزب نازی و هیتلر بود.

میراث

از زمان شکست آلمان در جنگ جهانی دوم، هیتلر، حزب نازی و پیامدهای نازیسم در اکثر نقاط جهان با نگرشی منفی مواجه شده‌اند. نمادهای تاریخی و فرهنگی هیتلر تا حدودی طبق توافق عمومی در غرب محکوم شده‌اند. نمایش صلیب شکستهٔ نازی یا دیگر نمادهای نازی در آلمان ممنوع است. با وجود محکومیتی که توسط بسیاری از شخصیت‌های ملی، علیه هیتلر صورت گرفت، نمونه‌هایی از افرادی که به میراث هیتلر الفاظی بی طرفانه نسبت داده‌اند و یا به طرفداری از آن برخاسته‌اند نیز به ویژه در جنوب آمریکا و بخش‌هایی از آسیا وجود داشته‌است. . او گاهی اوقات، تنها به دلیل ویژگی یهودی ستیزیش، به عنوان چهره‌ای مثبت در جهان اسلام توصیف شده‌است. در سال ۱۹۵۳، رئیس جمهور پیشین مصر انور سادات نوشتاری مبنی بر طرفداری از هیتلر به رشتهٔ تحریر درآورده‌است. لوویس فاراخان به او نسبت «مرد بسیار بزرگ» داده‌بود. بال تاکرای (Bal Thackeray) رهبر جناح راست حزب شیو سنا (Shiv Sena)، در ایالت ماهاراشترای هند در سال ۱۹۹۵ نشان داد که یکی از تحسین کننده‌های هیتلر است.
خارج از زادگاه هیتلر -براونا-آم-این در اتریش- نشان سنگی حکاکی شده‌ای وجود دارد که ترجمهٔ آزاد آن اینچنین است:
«برای دستیابی به صلح، آزادی و دموکراسی -حکومت فاشیستی هرگز- میلیونها مرده را به یاد بیاور.»

تحلیل شخصیت هیتلر

والتر لانگر در سال ۱۹۴۳ در گزارشی با عنوان ذهن آدولف هیتلر که برای اداره نیروهای مسلح راهبردی ایالات متحده تهیه کرده بود ویژگی‌های وضع و حال روانی هیتلر را این‌گونه بیان می‌کند :
با توجه به سرشت بیمار بودن هیتلر ,آشکار است که او نمی‌توانست به عنوان یک وکیل مجلس وارد سیاست شود .نوع مداخلهٔ وی در سیاست باید با منش او همخوان می‌بود. موفقیت نهایی او تا حدود زیادی نتیجهٔ این بود که توانایی یادگیری و به‌کارگیری مهارت‌های سیاسی همساز باخلق و خوی خود را داشت و هم‌زمان توانست بخش قابل ملاحظه‌ای از مردم آلمان را متقاعد سازد که شیوهٔ نگرش و کنش او را در عرصهٔ سیاست ,شیوه‌ای مناسب و موثر بدانند .در این چارچوب استعداد ذاتی او برای سخنوری، توانایی متظاهرانه‌ای که برای بهره‌برداری از جنون خویش در قالب توفان‌های حساب شدهٔ خشم داشت ,استفادهٔ موثری که از روان‌شناسی توده‌ای تبلیغات و نمادها به عمل می‌آورد ,پرورش فره در وجود خویش ,تواناییش برای اقدام و واداشتن دیگران به اقدام و فداکاری و شم سیاسی او جنبه‌هایی از شخصیتش بود که به او یاری می‌رساند .

خانواده هیتلر

• اوا براون، همسر
• آلویس هیتلر، پدر
• کلارا هیتلر، مادر
• پاولا هیتلر، خواهر
• آلویس هیتلر (پسر)، برادر ناتنی
• بریجت داولینگ، زن برادر
• ویلیام پاتریک هیتلر، برادر زاده
• آنگلا هیتلر راوبل، خواهر ناتنی
• جلی روئبل، خواهر زاده
• ماریا شیکل گروبر، مادر بزرگ
• یوهان گئورگ هیدلر، پدربزرگ احتمالی
• یوهان ون نپومبوک هیدلر، جد پدری، عموی بزرگ احتمالی و شاید جد درست پدری

خاستگاه هیتلر

دو نظریه درباره خاستگاه نام «هیتلر» وجود دارد:
• (۱) در آلمانی هاتلر و مشابه آن، «کسی که در کلبه زندگی می‌کند»، «چوپان».
• (۲) در اسلاوی هایدلر و هایدلرک و مشابه آن

شکست باورنکردنی

آولف هیتلر رهبر رایش سوم شصت سال پیش در شامگاه سی ام آوریل ۱۹۴۵ به زندگی خود پایان داد. هیتلر در زمان مرگ تنها ۵۶ سال داشت، اگرچه به گفته شاهدان عینی، در آخرین دوران زندگی پیرمردی خسته و تکیده و بیمار شده بود. ارتشیان نازی در سال ۱۹۴۳ در جبهه اتحاد شوروی (استالینگراد) و در سال ۱۹۴۴ در جبهه غرب (پیاده شدن نیروهای متفقین در نورماندی در روزِدیD-Day) ضربات سنگینی متحمل شدند. از آغاز سال ۱۹۴۵ ارتش‌های متفقین راه خود را به درون سرزمین آلمان باز کردند. ارتش ایالات متحده و انگلستان از غرب و ارتش سرخ از شرق به سوی برلین، پایتخت رایش سوم پیشروی کردند. در ماه آوریل ارتش سرخ برلین را به محاصره گرفت و به طرف ستاد فرماندهی رایش پیش رفت.

مسیر شکست

حمله آلمان به روسیه در آغاز برق‌آسا بود و پیروزیهای چشمگیری را برای نازیها به دست آورد ولی با آغاز سرما ورق برگشت.سازمان هواشناسی آلمان پیشبینی زمستان گرمی را کرده بود ولی در عمل چنین نشد،زمستان پیش رو بسیار سخت و سوزان بود.شهر استالینگراد انرژی سربازان آلمان را گرفت.استالین که از سوی ژاپن احساس آرامش کرده بود نیروهای خاوری شوروی را به جبهه باختری کشاند.حمله به ایران نیز آذوقه و سوخت و مهمات و جنگ‌افزار غربی ها و البته انبارهای آرد و گندم و سوخت ایران را به روسها رساند.فرماندهان و سپهبدان آلمانی تسلیم شدند و روسها به سوی آلمان پیشروی کردند.در باختر نیز نیرویهای آمریکایی و انگلیسی و تنی چند فرانسوی در روزی شناخته شده به روز دی(D-Day) در کرانه نرماندی پیاده شدند.هیتلر دستور سیاست جنگی سرزمین سوخته را داد که البته انجام نشد.

آغاز حرکت

در ۱۲ مارس سال ۱۹۳۸، هیتلر اهالی اتریش را برای وحدت با آلمان تحت فشار قرار داد.

جنگ جهانی دوم

اول سپتامبر ۱۹۳۹ با حمله آلمان به لهستان، جنگ جهانی دوم آغاز گشت. هیتلر در در سال ۱۹۴۱ به خاک اتحاد شوروی حمله برد. در آخر سال ۱۹۴۱ با ورود آمریکا به جنگ، ارتشیان هیتلر در برابر جبهه وسیعی از نیروهای متفقین قرار گرفتند. ارتشیان نازی در سال ۱۹۴۳ در جبهه اتحاد شوروی (مقاومت استالینگراد) و در سال ۱۹۴۴ در جبهه غرب (پیاده شدن نیروهای متفقین در نورماندی) ضربات سنگینی متحمل شدند.
از اوایل سال ۱۹۴۵ ارتش‌های متفقین راه خود را به درون سرزمین آلمان باز کردند. ارتش ایالات متحده از غرب و ارتش سرخ از شرق به سوی برلین، پایتخت رایش سوم پیشروی کردند. در ماه آوریل ارتش سرخ برلین را به محاصره گرفت و به طرف ستاد فرماندهی رایش پیش رفت. این جنگ که مسئولیت مستقیم آن با هیتلر بود، به بهای جان نزدیک پنجاه میلیون انسان تمام شد

اقتصاد
تجدید تسلیحات و اتحاد دوباره

در مارس سال ۱۹۳۵ هیتلر با اعلام سربازگیری مجدد در ارتش قرارداد ورسای را زیر پا گذاشت. او مصمم به ساخت نیروی نظامی جدید، متشکل از نیروی دریایی و نیروی هوائی بود. نام نویسی بسیاری از مردان و زنان در ارتش جدید، برای حل مشکل بیکاری مناسب بود. ولی مشکلات اقتصادی آلمان بسیار جدی بودند.
در مارس سال ۱۹۳۶ او بار دیگر، با اشغال دوباره مناطق غیر نظامی راین لند به مفاد قرارداد ورسای تجاوز کرد. او جسورتر شد، چون انگلیس و فرانسه هیچ کاری برای توقفش انجام ندادند. در ژوئیه سال ۱۹۳۶ جنگ داخلی اسپانیا آغاز شد در آن زمان ارتش اسپانیا تحت فرماندهی ژنرال فرانچسکو فرانکو بود. شورشیان مخالف دولت خواستار حکومتی فاشیستی در اسپانیا بودند. هیتلر یگانهایی از ارتش را برای کمک به شورشیان فرستاد. نیروهای مستقر در اسپانیا سلاحهای جدید ارتش آلمان و شیوه‌های جنگی خود را آزمایش نمودند، که از آن جمله می‌توان به بمباران شهرهایی همچون جورنیکا و نابودی آن توسط نیروی هوایی آلمان در آوریل سال ۱۹۳۷ اشاره کرد.
هیتلر در ۲۵ اکتبر سال ۱۹۳۶ با دیکتاتور فاشیست ایتالیا بنیتو موسولینی پیمان اتحاد بست. این اتحاد بعدها توسط کشورهایی چون ژاپن، مجارستان، رومانی و بلغارستان گسترش یافت. مجموعه تمام این کشورها، با نام نیروهای محور شناخته می‌شدند. پس از آن در ۵ نوامبر، سال ۱۹۳۷، آدولف هیتلر با مقام رایش جلسه‌ای سری داشت که در آنجا طرح خود، یعنی بدست آوردن "فضای حیاتی" برای ملت آلمان را مطرح نمود. رژیم نازی در سال ۱۹۳۸ الحاق اتریش را به آلمان اعلام کرد. در اول سپتامبر ۱۹۳۹ با حمله برق آسای پیاده نظام مجهز آلمان (ورماخت) به لهستان، جنگ جهانی دوم آغاز گشت.
منابع :
زندگینامه آدولف هیتلر http://p30city.net
زندگی نامه هیتلر؟ http://adolf.blogfa.com
مشاهیر قرن بیست و یکم http://golestanedoost.blogfa.com
زندگی نامه آدولف هیتلر http://hezb-nazi-iran.blogfa.com

دوشنبه 20 دی 1389  11:07 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

ناپلئون بناپارت کیست؟
 
ناپلئون بناپارت (1821-1769) یکی از بزرگ ترین فرماندهان نظامی تاریخ و امپراتور فرانسه بود. او بیشتر اروپا را فتح کرد. ناپلئون در 15 آگوست سال 1769 در "کرس" فرانسه، در یک خانواده آرام متولد شد. او دومین پسر یک وکیل بی پول بود. ناپلئون در 15 سالگی پدرش را از دست داد و به وسیله مادرش بزرگ شد. در مدرسه نظام تحصیل کرد و به سرعت پیشرفت کرد (برای آشنایی با مدارس عالی فرانسه اینجا را کلیک کنید). او در سال 1792 شاهد سقوط سلطنت بوربون ها بود و به جنگ های انقلابی فرانسه پیوست و نامی برای خودش دست و پا کرد. اما در گیرودار انقلاب و اختلافات انقلابیون به دلیل دوستی با برادر یکی از سران انقلاب مدتی هم زندانی شد
 

پس از آزادی از زندان مدتی بیکار بود. اما تا جایی پیش رفت که در سال 1796 فرمانده ارتش فرانسه در ایتالیا شد و با موفقیت به اتریش و متحدانش فشار آورد که صلح کنند و فرانسه روی بریتانیا متمرکز شد. در سال 1798، ناپلئون مصر تحت فرمان عثمانی را فتح کرد و تلاش کرد به مسیرهای بازرگانی بریتانیا با هند ضربه بزند. اما ناوگان او به وسیله بریتانیا در نبرد نیل ویران شد.
فرانسه حالا با شرایط جدیدی روبه رو شده بود و آن این بود که اتریش و روسیه هم با بریتانیا در برابرش متحد شده بودند. در این موقع که حکومت فرانسه در بحران بود، ناپلئون به پاریس برگشت. او طی یک کودتا در سال 1799 اولین کنسول شد (در ابتدا نام امپراتور بر خودش نگذاشت). در 1812 کنسول مادام العمر شد و دو سال بعد امپراتور شد. تحت سرپرستی او دولت مرکزیت پیدا کرد، او بانک فرانسه را ایجاد کرد و کلیسای کاتولیک رم به عنوان مذهب رسمی دوباره برقرار شد و قانون را با چیزی به نام "دستورالعمل ناپلئون" اصلاح کرد.
در 1800 ناپلئون اتریشی ها را در "مارنگو" شکست داد. او سپس برای یک صلح فراگیر در اروپا وارد مذاکره شد که قدرت فرانسه در اروپا را تثبیت کرد. در 1803 بریتانیا جنگ با فرانسه را از سر گرفت که بعداً اتریش و روسیه نیز به او پیوستند. بریتانیا در سال 1805 در منطقه ای در فرانسه به نام Trafalgar شکستی دریایی به فرانسه وارد کرد به طوری که ناپلئون نقشه هایش را برای تهاجم به انگلیس رها کرد و به نیروهای روسی- اتریشی رو کرد و در همان سال آنها را در منطقه ای به نام آشترلیتز Austerlitz شکست داد. او مناطق تازه ای را تصرف کرد که شامل ضمیمه کردن سرزمین هایی از روسیه بود که به او در ظاهر کنترل اروپا را داد. امپراتوری مقدس رم از بین رفت و از دل آن هلند و "وستفالیا" به وجود آمدند و در مدت پنج سال بستگان ناپلئون و وفاداران به او به عنوان رهبر در هلند، وستفالیا، ایتالیا، ناپل، اسپانیا و سوئد منصوب شدند.
در سال 1810 ناپلئون که ازدواج بدون بچه ای با ژوزفین داشت، این ازدواج را باطل کرد و به امید داشتن جانشین، با دختر امپراتور اتریش ازدواج کرد. نتیجه یک پسر به نام ناپلئون بود که یک سال بعد متولد شد.
"جنگ شبه جزیره" در سال 1808 شروع شد. شکست های سنگین در مدت پنج سال منابع نظامی فرانسه را تحلیل برد. تهاجم ناپلئون به روسیه در سال 1812 نتیجه اش عقب نشینی فجیع فرانسه بود. جزر و مدها شروع شد و طرفداری متحدان از یکدیگر به سقوط پاریس منجر شد. ناپلئون به جزیره مدیترانه ای البا Elba تبعید شد. در مارس 1815 از این جزیره فرار کرد و به پایتخت فرانسه تاخت. اما نبرد "واترلو" به سلطنت مجدد کوتاه او خاتمه داد. انگلستان او را در جزیره ای دوردست در اقیانوس آتلانتیک به نام "سنت هلن" زندانی کرد. جایی که در پنج می 1821 در آن درگذشت.
ناپلئون [Napoleon]. هنری بیل (1)، معروف به استاندال (2) (1783-1842)، نویسنده فرانسوی دو رساله درباره ناپلئون برجای نهاده است که یکی در 1817-1818 و دیگری در 1836-1837 نوشته شده است. رساله اول که به قول خود استاندال در پاسخ به کتاب مادام دو استال (3) به نام ملاحظاتی درباره وقایع مهم انقلاب فرانسه (4) (ژوئیه 1817) نوشته شده است، طرح‌گونه‌ای است که در آن استاندال، در عین قدرشناسی از امپراتور، می‌کوشد تا بی‌طرفی و بی‌غرضی خود را نشان دهد. به عکس، رساله دوم حاکی از رشد اسطوره ناپلئونی در روح استاندال است: «من با نوشتن نخستین جمله زندگی ناپلئون نوعی تأثر مذهبی در خود احساس می‌کنم.» این رساله دوم در 1876، تحت عنوان زندگی ناپلئون(5) در مؤسسه نشر کلمان و لوی (6) انتشار یافت. هردو رساله، یعنی رساله 1817-1818 و رساله 1836-1837، به طور کامل در مجموعه کلیات آثار (7) استاندال (به سرپرستی هـ.شامپیون (8))، در 1929،‌با عنوان کلی ناپلئون منتشر شد. جلد اول تحت عنوان زندگی ناپلئون شامل رساله 1817-1818 است، و جلد دوم، تحت عنوان خاطراتی درباره ناپلئون (9)، مشتمل بر رساله 1836-1837. همچنین می‌توان به طبع همین دو رساله، ویراسته هانری مارتینو (10) (1930)، در دوجلد، با عنوان ناپلئون اشاره کرد. رساله اول، که مخصوصاً به علت اوضاع و احوال سیاسی ناتمام مانده است، تقریباً به تمامی از منابع انگلیسی گرفته شده است. استاندال وقایع عمده زندگی ناپلئون را تا زمان بازگشت او از جزیره الب (11) گزارش می‌کند. در کتاب صفحات اندکی می‌توان یافت که به راستی اصیل باشد؛ استاندال بر مطالب برگرفته از منابع تنها چند حکایت از خود می‌افزاید. رساله دوم با روحی کاملاً متفاوت پرورده شده است: استاندال با احساسات شورانگیزی به توصیف ناپلئون بازمی‌گردد، شاید به سبب آنکه در او بخشی از گذشته خود را می‌بیند. مقدمه خاطراتی درباره ناپلئن با لحنی پرشور که تا اندازه‌ای نزد استاندال شگفت‌آور است، نوشته شده است. طرح او به هنگام شروع کار بسیار بلندپروازانه است؛ می‌خواهد دست به کار تحقیقاتی دقیق و عمیق بزند. ولی بعد هدف او محدودتر می‌شود، به این معنی که تنها به تعقیب گام به گام شرح زندگی ناپلئون در یادنامه سنت هلن اکتفا می‌کند، و «گزارش معقولی» از وقایع به سبکی ساده مانند گزارش خاطره‌نویسان قرن هفدهم به دست می‌دهد. منابع اصلی او گذشته از خود ناپلئون، عبارتند از ژومینی (12)، نویسنده سوییسی شرح زندگانی ناپلئون و تیر (13). استاندال در این رساله نیز، همچنان که در رساله اول، ولی با ستایش بیشتر خاطرات شخصی خود را بر مأخوذات خود از منابع می‌افزاید، مانند فصل مربوط به میلان در 1796 و تصویرهایی که از سرداران ناپلئون به دست می‌دهد. ولی سرانجام، استاندال نمی‌تواند چنانکه باید ازعهده کار برآید و ناگزیر گزارش خود را در 1797 متوقف می‌کند. از این‌رو، از کار او چند طرح نیم‌پرداخته، که ناتوانی استاندال در یکدست کردن و منظم کردن خصلت ناپیوستگی آنها را تشدید کرده، بر جای مانده است. با این همه، این اثر استاندال، چنان که هست، دلچسب است، زیرا تحول اندیشه او را درباره ناپلئون به خوبی نشان می‌دهد. او در اقتباسی که از منابع می‌کند روشی اصیل به کار می‌برد: با استفاده از حکایت برای تجسم بخشیدن به تمامی یک فضای تاریخی می‌تواند روانشناسی همگانیی را که شخص ناپلئون و نظام سیاسی او در فرانسه و ایتالیا به وجود آورده است توصیف کند. ملاقات میان ناپلئون و استاندال در این صفحات وجه کاملی از رمانتیسم فرانسه را بازمی‌نماید.

تقویم زندگی ناپلئون

1792م
فرانسه به اتریش و پروس اعلان جنگ می کند و «جنگهای انقلاب» شروع می شود. یک سال بعد ناپلئون بناپارت بیست و چهارساله به ژنرالی ارتقاء می یابد.
1795
ناپلئون، مسئول دفاع از پاریس در برابر شورشیانی است که می خواهند حکومت انقلابی را سرنگون کنند. او فرمانده نظامی پاریس می باشد.
1796
ناپلئون به سرپرستی سپاهی برای جنگیدن با اتریشی هادر ایتالیا فرستاده می شود. او سربازان روحیه باخته را سازماندهی می کند و با پیروزی وارد شهر میلان می شود. فرانسه بر شمال کشور ایتالیا تسلط می یابد.
1797
در یک جنگ هوشمندانه، ناپلئون با سپاهی اندک و تجهیزاتی کم به نیروهای اتریشی حمله می کند و آنها را شکست می دهد و به اتریش فشار می آورد که سرزمین بیشتری در منطقه رود راین در اختیار فرانسه بگذارد و فرانسه اجازه می یابد که بر بلژیک تسلط داشته باشد.
1798
ناپلئون در خاورمیانه نیرو پیاده می کند. او قصد دارد مصر و سوریه را تصرف کند اما در یکم اوت، آدمیرال انگلیسی بنام هوراشیو نلسون ناوگان جنگی فرانسه را در نبرد نیل نابود می کند.
1799
ناپلئون به فرانسه برگشته و قدرت را در دست می گیرد و خود را به عنوان اولین کنسول منصوب می کند.
1800
ناپلئون به ایتالیا حمله کرده و اتریشی ها را زا آنجا بیرون می راند. و سال بعد با آنها صلح می کند.
1802
ناپلئون خود را بعنوان کنسول اول کشور منصوب می کند. جنگ بین انگلستان و فرانسه پایان می یابد و برای مدت ده سال در صلح زندگی می کنند. ناپلئون تمام قدرت خود را برای سازماندهی و ترمیم کردن خرابی های گذشته دوران انقلاب معطوف می دارد.
1803
جنگهای ناپلئونی آغاز می شود. ناپلئون خود را برای حمله به انگلستان آماده می کند؛ و حدود 2000 کشتی را در سواحل اطراف بولون جمع می کند.
دوم دسامبر 1804
از پاپ دعوت می شود که برای مراسم تاجگذاری امپراتور بناپارت در کلیسای بزرگ نوتردام شرکت کند، اما در آخرین لحظات ناپلئون تاج را از دست پاپ می گیرد و خود شخصا تاجگذاری می کند.
1805
ناپلئون خود را پادشاه ایتالیا می کند. اتریش و پروس و انگلستان متفقا علیه فرانسه متحد می شوند. انگلستان در دریا نیروهای فرانسوی و اسپانیایی را در نبرد ترافالگار شکست می دهد، اما ناپلئون، اتریش و پروس را در دوم دسامبر در نبرد استرلیتز شکست می دهد.
1808
ناپلئون به اسپانیا حمله کرده و سعی می کند که برادر خود ژوزف را به عنوان پادشاه آنجا منصوب کند. اما اسپانیائی ها شورش می کنند. انگلستان ، پرتغال، اسپانیا و اتریش علیه فرانسه در جنگ پنی سولا با یکدیگر متحد می شوند.
1809
ناپلئون، اتریش را شکست می دهد و با آنها صلح برقرار می کند، اما انگلیسی ها در اسپانیا باقی می مانند و ناپلئون نه می تواند آنها را از آنجا بیرون کند ونه می تواند اسپانیائی ها را شکست دهد.
1812
ناپلئون با سپاه بزرگی، در حدود 000/500 نفر به روسیه حمله می کند وتمام راههائی که به مسکو ختم می شود را تسخیر می کند، اما زمستان او را مجبور به بازگشت می کند و در اثر گرسنگی، سرما و نبرد سربازان او کشته می شوند و تنها سی هزار نفر بر می گردند.
1813
پروس، روسیه، ایتالیا، اتریش و سوئد علیه فرانسه با یکدیگر متحد می شوند. ناپلئون در نبرد لایپزیک، شانزدهم تا نوزدهم اکتبر، کاملا شکست می خورد.
1814
ناپلئون قدرت را از دست می دهد و به جزیره الب مدیترانه تبعید می شود.
1815
ناپلئون از تبعید فرار کرده و به فرانسه بر می گردد و سپاهی تشکیل می دهد. او در هجدهم ژوئن در نبرد واترلو شکست می خورد؛ یعنی تقریبا صد روز بعد از آمدن به فرانسه دوباره قدرت را واگذار می کند و به جزیره کوچکی در جنوب اقیانوس اطللس بنام سنت هلن تبعید می شود.
پنجم مه 1821
ناپلئون در جزیره سنت هلن می میرد.
ناپلئون بناپارت (1769- 1821) مردی بود کوتاه قد با آرزوهای بزرگ. او یک ژنرال معروف و با هوش و همینطور یک سیاستمدار و حاکم قدرتمند در فرانسه بود. از سال 1804م هنگامی که او خود تاجگذاری کرد، یک دیکتاتور تمام عیار بود.

مختصر و مفید از زندگی ناپلئون
تفنگهای سرپر جخماقی

سلاح اصلی پیاده نظام دردوران جنگهای ناپلئون که از 1803 تا 1815 اروپا را در برگرفته بود، تفنگ سرپر چخماقی بود. در این تفنگ برای منفجر کردن باروت از چخماق استفاده می شد؛ به همین دلیل، در مقایسه با سلاحهای آتشین قبلی، از ایمنی بیشتری برخوردار بود.

دولت با کفایت

ناپلئون، کاملا بر اهمیت یک دستگاه اجرائی مناسب و دولت محلی کارآمد واقف بود. وی، فرانسه را سه گروه استان (departments)، ناحیه (arrondissements) و شهر (communes) تقسیم بندی کرد. ماموران دولتی بر اساس لیاقتشان ترقی پیدا می کردند، نه بوسیله موقعیت های اجتماعی و رابطه شان. محدودیت های تجاری گذشته از میان برداشته شد، بانک فرانسه تاسیس گردید و اقتصاد تثبیت شد.

آموزش و پرورش کلیسا

ناپلئون اولین سیستم آموزش و پرورش را ایجاد کرد؛ کلیسا و شهرداریها، مدارس ابتدائی را اداره می کردند و دولت نیز مسئول اداره دبیرستانها و دانشگاه سلطنتی بود. در سال 1802، ناپلئون کلیسای کاتولیک روم را به رسمیت شناخت. این باعث ایجاد روابط صمیمانه با کلیسا شد، در صورتیکه در دوران انقلاب شدیدا مورد حمله قرار گرفته بود.

نظام نامه ناپلئون

مهمترین و معروفترین عمل ناپلئون، نظام نامه با قوانین کشوری بود که به روشنی و سادگی اصول حقوقی نظام را تعیین می کرد که تضمین کننده آرمانها و اصول انقلاب از قبیل آزادیهای شخصی و تساوی حقوقی بود. نظام نامه با قوانین کشوری پایه و اساس تمام سیستمهای حقوقی در سراسر دنیا شد.

اختناق شدید

حکومت سخت گیر ناپلئون با کفایت تر از حکومت قبلی فرانسه بود، اما در بسیاری از موارد حکومت ناپلئون، پلیسی بود. روزنامه ها به شدت سانسور شده و آنچه را که دولت می خواست مردم بدانند در روزنامه ها می نوشتند و کسانی که مخالف حکومت بودند، به زندان می افتادند و بسیاری به قتل می رسیدند. جاسوس های زیادی وجود داشتند و مردم ترغیب می شدند که دوستان و همسایگانی که مخالف دولت بودند، را معرفی کنند.

نبرد ترافالگار

امپراتور فرانسه، ناپلئون (1821- 1769م) تصمیم گرفت که به انگلستان حمله کند، اما نیروی دریایی انگلستان بر دریاها مسلط بود. در 12 اکتبر 1805، نیروی دریایی انگلستان به فرماندهی هوراشیو نلسون (1805- 1758)، طی نبرد «ترافالگار» واقع در نزدیکی ساحل اسپانیا، ناوگان اسپانیا و فرانسه را منهدم کرد. در این جنگ، نلسون کشته شد، اما نیروهای انگلیسی، 20 کشتی دشمن را غرق کردند، بدون اینکه حتی یک کشتی انگلیسی آسیب ببیند

واترلو

در سال 1815، ناپلئون، از تبعیدگاه خود در جزیره الب، فرار می کند و به قصد تسخیر مجدد قدرت، به فرانسه باز می گردد. در 18 ژوئن، ارتش پروس و انگلستان، به ترتیب، به فرماندهی بلوخر و دوک ولینگتون در واترلو، واقع در بلژیک، با نیروهای فرانسوی روبرو می شوند. بعد از جنگ شدید که در حدود چهل و شش هزار نفر کشته می شوند، ناپلئون برای آخرین بار شکست می خورد. .وی که برای دومین بار مجبور به ترک قدرت شده بود، به جزیره سنت هلن در اقیانوس اطلس تبعید می شود.

دوک ولینگتون

آرتور ولسلی (1852- 1769) اولین دوک خاندان ولینگتون بود ویکی از سیاستمداران و نظامیان معروف انگلستان به حساب می آمد و به دوک یا شاهزاده آهنی شهرت داشت. او فرماندهی سپاهی را در منطقه پنی سولار اسپانیا به عهده داشت و با کمک فلید مارشال بلوشر توانست نیروهای فرانسوی را در نبرد واترلو شکست دهد، اما او گفت: « این خطرناکترین موقعیتی بود که تا کنون در آن بودم»

حقایق ثبت شده

بسیاری از کارشناسان معتقدند که ناپلئون به طور اتفاقی و غیر عمد مسموم شده است. آزمایشهای انجام شده بر روی رنگ کاغذ دیواری اطاق او در سنت هلن نشان می دهد که کاغذ دیواری حاوی مرگ موش بوده و در هوای مرطوب این ماده سمی خطرناک وارد هوا شده و او را مسموم کرده است. او، قبل از مرگ در پنجم مه سال 1821، برای بیماری معده و کبد تحت مداوا قرار گرفته و این دو علامتهای مسمومیت ناشی از مرگ موش هستند.

چرا ناپلئون در جنگ واترلو شکست خورد؟

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از ایندپندنت، «فیل میسون» در اثر جدید خود «بواسیر ناپلئون؛ و دیگر وقایع کوچکی که تاریخ را عوض کردند»، بیان می‌کند بیماری بواسیر، علت شکست ناپلئون بناپارت، امپراتور فرانسه در آخرین و مهمترین نبرد او در قرن 19 بوده است!
میسون معتقد است ناپلئون بناپارت، قبل از هر نبردی بر اسب خود سوار می‌شد و نقشه نبرد را مرور می‌کرد، اما پزشکان ناپلئون، دو روز قبل از «نبرد واترلو» که 16 تا 19 ژوئن 1815 بین نیروهای فرانسه و ارتش پروسی، روسی و انگلستان اتفاق افتاد، دارویی را که برای تسکین این بیماری استفاده می‌شد، گم کردند. ناپلئون نیز به علت تشدید بیماری قادر نبود بر اسب خود سوار شود و به همین دلیل نتوانست نقشه جنگ را به درستی طراحی کند. در نتیجه، ارتش فرانسه شکست خورد و امپراتور فرانسه نیز دیگر نتوانست خود را بازیابد!
میسون با اشاره به این واقعه و چند صد واقعه ریز و درشت دیگر، مدعی شده است مسیر تاریخ، گاه به یک واقعه کوچک وابسته است؛ به گونه‌ای که مسیر تاریخ را عوض کرده‌اند.
نبرد واترلو، آخرین جنگ معروف ناپلئون با پروس، روس و انگلستان بود. این جنگ در نزدیکی روستایی به همین نام در بلژیک روی داد. ناپلئون در این جنگ شکست خورد. پس از این شکست، ناپلئون به پاریس بازگشت، سرانجام و به ناچار تسلیم و به «سنت هلن» تبعید شد و در آنجا نیز درگذشت.

وصیتنامه ناپلئون

«من عیسوی هستم و دارای مذهب کاتولیکی رومی می‌باشم و با همین مذهب که بیش از پنجاه سال قبل از این متولد شده‌ام می‌میرم تمایل من این است که خاکستر من در ساحل رودخانهٔ سن و در بین ملت فرانسه که آنقدر دوست داشته‌ام ، استراحت نماید .
من همیشه از داشتن زن عزیزم ماری لوئیز سرافراز بوده‌ام و تا آخرین لحظهٔ حیات با بهترین احساسات صمیمانه یادبود اورا حفظ خواهم کرد . از همسرم خواهش می‌کنم که پسر مرا حراست نماید و از خطراتی که در زمان طفولیت اورا تهدید می‌نماید حفظ کند . به پدرم توصیه می‌کنم همواره بخاطر داشته باشد که او یک شاهزادهٔ فرانسوی است و هرگز آلت دست کسانی که فرانسه را تحقیر می‌نمایند نشود و پسرم هرگز نباید به هیچ عذر و بهانه و دستاویز با فرانسه بجنگد ویا آن را از پای در آورد ، او باید شعار مرا همیشه قبول کند که : موجودیت ما فدای فرانسه باد.»

جملات فوق العاده جالب از ناپلئون :

«آنقدر شکست خوردم که راه شکست‌دادن را آموختم»
«از پیروزی تا سقوط فقط یک گام فاصله‌است.»
«ازدواج همیشه به عشق پایان داده‌است.»
«اگر سراسر زمین یک کشور بود، استانبول پایتخت آن می‌بود.[۱]
«تسخیر یک کشور بزرگ از تسخیر قلب کوچک یک زن آسانتر است.»
«دنیا از آنِ کسانی است که تحرک و انرژی دارند.»
«دستی که گهواره را تکان میدهد دنیا را تکان می‌دهد.»
«دین بهترین وسیله‌است برای ساکت نگه‌داشتن مردم.»
«مردم از ترس شکست، می‌بازند.»
«مطمئن‌ترین راه برای فقیر ماندن اینست که انسان درستکار (امانتدار)ی باشی.»
«تدبیر همیشه بر شمشیر غالب است.»
«کم‌دانستن و زیاد حرف‌زدن مثل نداشتن و زیاد خرج‌کردن است.»
«تصور کن اگر قرار بود هر کس به اندازهٔ دانش خود حرف بزند چه سکوتی بر دنیا حاکم می‌شد.»
«تا زنده‌ام لحظه‌ای آرام نخواهم گرفت. استراحت و مردن نزد من یکی‌ست.»
«احمق‌هادر فکر گذشته‌اند، دیوانگان نیز در رویای آینده به سر می‌برند و تنها انسان‌های عاقل در حال زندگی می‌کنند.»
«ناامیدی اولین قدمی است که شخص به سوی گور برمی‌دارد.»
«در دنیا فقط از یک چیز باید ترسید و آن خود ترس است.»
«اولین شرط پیروزی شهامت و بی‌باکی است.»
«نایاب ترین چیزها در جهان دوست صمیمی است .»
«دردها و رنج‌ها فکر انسان را قوی می‌سازد.»
«کسانی که روح نامید دارند مقصرترین مردم هستند»
«کسی که می‌ترسد شکست بخورد حتما شکست خواهد خورد.»
«یک روز زندگی پر غوغا و در شهرت و افتخار بهتر از صد سال گمنامی است.»
«عفت در زن مانند شجاعت است در مرد ، من از مرد ترسو همچنان متنفرم که از زن نانجیب»
«پیروزی یعنی خواستن.»
«عشق گوهری است گرانبها، اگر با عفت توام باشد.»
«عادت کنید که عادت نکنید»
«فداکاری در راه وطن از همه فضایل باارزشتر است»
«لغت غیرممکن را باید از قاموس‌ها محو کرد.»
«وقتی در جنگ‌ها پیروز و فاتح بودم زنم دست راستم بود وقتی شکست خوردم و در زندان بودم دست راستم زنم بود.»
«حرفی رو بزن که بتونی بنویسیش چیزی رو بنویس که بتونی امضا کنی و چیزی رو امضا کن که بتونی پاش بایستی.»
«بی صبری در راه موفقیت مانع بزرگی است.»
«پیروزی نصیب کسانی می‌شود که بیش از همه استقامت دارند.»
«صاحب همت در پیچ و خم های زندگی هیچ گاه با یاس و درماندگی رو به رو نخواهد شد»
منابع :
جنگهای ناپلئون http://daneshnameh.roshd.ir
ناپلئون بناپارت که بود؟ http://020.ir
ناپلئون بوناپارت http://fa.wikiquote.org
ناپلئون http://www.ketabnews.com
ناپلئون بناپارت http://www.padna.ir
چرا ناپلئون در جنگ واترلو شکست خورد؟ http://www.ibna.ir

دوشنبه 20 دی 1389  11:08 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

انگلیس و جدا کردن بلوچستان از ایران
 

تحولاتی که در قاره اروپا روی داد، موجب کشیده شدن میدان رقابت کشورهای اروپایی به دیگر قاره‌ها به خصوص آسیا شد. یکی از سرزمینهایی که اهمیت زیادی برای دولتهای اروپایی داشت، هندوستان بود. در جریان رقابت اروپاییها برای تسلط بر هندوستان، سرزمینهای مجاور آن به عنوان معابر دسترسی بر آن سرزمین، اهمیت خاصی یافت . یکی از این نواحی بلوچستان بود. انگلیسیها که توانسته بودند، دست دیگر رقیبان خود را از هندوستان کوتاه نمایند، تصمیم گرفتند برای امنیت بخشیدن به سرحدات آن، منطقه حایلی در مرزهای شمال غربی تشکیل دهند و از این زمان سیاست انگلیس، در شرق ایران و بلوچستان آغاز شد.
 

با تأسیس حکومت قاجار، پادشاهان این سلسله در تلاش بودند تسلط خود را بر مرزهای شرقی کشور گسترش دهند. توجه دولت انگلیس به بلوچستان به عنوان کمربند دفاعی جنوب غربی هند و از طرف دیگر نگاه متمرکز شاهان قاجار به بلوچستان موجب تقابل سیاست آنان شد. در این زمان دیپلماسی قوی انگلستان در برابر دیپلماسی ضعیف قاجار قرار گرفت. انگلیسیها برای رسیدن به اهداف خود دست به هر اقدامی زدند و نقشه های گوناگونی را به اجرا در آوردند، تا اینکه در نهایت بلوچستان را به عنوان سپر دفاعی هندوستان از ایران جدا کردند.

هندوستان و رقابت کشورهای اروپایی

سفر واسکودوگاما از کشور پرتغال در سال 1497 به هندوستان راه را برای ایجاد مستعمرات در این سرزمین و سایر نواحی آسیا باز کرد (سپاهی، 1385: 57). بعد از تسلط پرتغالیها بر هند در سال 1662 دولت پرتغال جزیره بمبئی را به چارلز دوم پادشاه انگلیس هدیه کرد و او نیز این جزیره را به کمپانی هند شرقی منتقل کرد (نیکبختی، 1368: 63).. امپراتوری بریتانیای کبیر از نیمه قرن هفدهم به تدریج با زور و زر و خدعه هندوستان را از چنگ راجه های ایالت و امپراتوران مغول هند خارج کردند (بهزادی، 66:1368). بدین ترتیب انگلیسیها، پرتغالیها را از گردونه رقابت خارج کرده خود بر اوضاع مسلط شدند.
در اواخر 1600 کمپانی هند شرقی به موجب فرمان ملکه الیزابت تاسیس گردید. کمپانی به تدریج توانست نفوذش را در هندوستان گسترش دهد و از دیگر رقبای خود پیشه گیرد (سپاهی: 58). به دنبال ظهور انقلاب صنعتی در اروپا تولید کالا به مراتب بیشتر از احتیاج بازارهای اروپایی بود. علاوه بر این مواد اولیه بسیاری از کارخانه ها در اروپا وجود نداشت و کشورهای اروپایی برای رفع این نیازها، توجه بیشتری به سرزمینهای دیگر نمودند (سپاهی: 58). یکی از این سرزمینها که از قبل نیز مورد توجه کشورهای اروپایی قرار گرفته بود، هندوستان بود. این کشور با توجه به ویژگیهایی که داشت، مناسب‌ترین سرزمین برای استعمار بود.
اروپای آن روز می دانست که امپراتوری بریتانیا به هندوستان زنده است و اگر لندن مغز این امپراتوری است، هند قلبی است که خون ثروت و رفاه و عظمت را در رگهای بریتانیا جاری می سازد. (بهزادی: 68). در چنین اوضاع و احوالی، انگلیس که از سالهای قبل بر هند مسلط شده بود و سعی در حفظ آن در مقابل رقیبان داشت، با رقابت ناپلئون که قصد داشت این سرزمین را از دست آن کشور خارج کند مواجه شد (سپاهی:58).

انگلیس و دفاع از هندوستان

بعد از آنکه ناپلئون در اروپا به پا خواست، تمام معادلات قدرت و سیاست جهانی به هم خورد. ناپلئون انگلیس را بیش از همه دشمن خود می‌پنداشت چرا که تمام اتحادیه های نظامی علیه فرانسه توسط انگلیس طراحی می-شد. ناپلئون به خوبی دریافته بود که شاهرگ حیاتی انگلیس، هندوستان است. وی در جست و جوی راهی برای فتح هندوستان بود و چون انگلستان فرمانروای دریاها بود، او راهی نداشت جز اینکه از طریق خشکی بر هند حمله ور شود و این راه به ناچار از ایران می‌گذشت (بهزادی: 67). انگلستان خطر فرانسه را به خوبی دریافته بود. تصرف هندوستان از راه ایران، افغانستان، سند و پنجاب مکرر در تاریخ ثبت شده بود و انگلیسیها می دانستند که اگر میدان را باز بگذارند، فرانسویها به راحتی هندوستان را فتح خواهند کرد.
خطر حمله ناپلئون باعث توجه دولت انگلیس و کمپانی هند شرقی به مناطق همجوار هندوستان، یعنی راههایی شد که احتمال حمله ناپلئون از آن طریق وجود داشت. یکی از آن سرزمینهای همجوار هندوستان، بلوچستان بود و در نتیجه این رقابتهای دول رقیب، این ناحیه مورد توجه استعمارگران قرار گرفت و رقابت آنها در این منطقه تا جدا شدن قسمتی از بلوچستان ایران و قرار گرفتن آن در کمربند حفاظتی هند و حتی پس از آن ادامه یافت (سپاهی: 59).
بعد از مکاتبه دولتمردان ایران با ناپلئون و آمدن نمایندگان او به ایران میرزا رضاخان قزوینی مأموریت یافت پیمانی با ناپلئون منعقد نماید. بنابراین پیمان فین کنشتاین در 4 مه 1807/ 25 صفر 1222 بین دو کشور بسته شد. از جمله مفاد این پیمان، قطع رابطه ایران با دولت انگلیس و اعلام جنگ با آن کشور بود. ایران همچنین در این پیمان متعهد شد که هرگاه امپراتوری فرانسه قصد نماید از خشکی قشونی را برای یورش به هند بفرستد، هرگونه امکاناتی را برای آنان فراهم نماید (مجموعه عهدنامه‌های تاریخی ایران از عهد هخامنشی تا عهد پهلوی،1350: 152-153).
با اعزام ژنرال گاردن از جانب ناپلئون به ایران حکومت بریتانیا در لندن وحشتزده شد و نمایندگانی را به دربار ایران مأموریت داد، از جمله این نمایندگان سرجان مالکم بود که به خاطر رابطه‌ دوستی بین ایران و فرانسه، از جانب دولت ایران پذیرفته نشد (سپاهی: 60).

انگلیس و بررسی سرزمینهای همجوار هندوستان

خطر حمله ناپلئون از طریق ایران به هندوستان و پذیرفته نشدن مالکم سفیر انگلیس از جانب دولت ایران موجب شد کمپانی هند شرقی و دولت انگلیس به شناسایی و بررسی سرزمینهای همجوار هندوستان بپردازند. یکی از این سرزمینها بلوچستان بود که این زمان وارد تاریخ جدید خود شد (سپاهی:62). انگلیس می بایست هندوستان را حفظ می کرد و معابر لشکرکشی کشورهای اروپایی به هندوستان و مرزهای دفاعی شبه قاره را در اختیار خود می‌گرفت از طرفی روسیه نیز از آغاز قرن هیجدهم بر دریاهای گرم جنوب و بیش از همه بر استانبول چشم طمع دوخته بود. روسیه می بایست معابر لشکرکشی به هندوستان را در اختیار خود می داشت تا لندن را لااقل به تسلیم استانبول وا دارد (بهزادی:70). این عوامل سبب شد انگلیس برای دفاع از هندوستان به شناسایی سرزمینهای غربی آن بپردازد که بلوچستان یکی از آنان به شمار می رفت.
پذیرفته نشدن جان مالکم در دومین مأموریتش به ایران در سال 1808/1221 او را در تصمیمش برای شناسایی سرزمینهای مجاور هندوستان مصمم کرد (سپاهی: 61). چندین افسر مستعد برای این منظور همراه مالکم بودند. نخستین شخص سروان گرانت بود، وی مأموریت یافت درباره بلوچستان غربی تحقیقاتی انجام دهد و نتیجه را گزارش دهد (سپاهی: 61). هدف از مأموریت او این بود که آیا نیروهای نظامی کشورهای اروپایی می-توانند از طریق سواحل جنوب ایران به درون هندوستان رخنه کنند یا نه؟ گرانت اولین غربی بود که تمام سرزمینهای بین خلیج گواتر و جاسک را شناسایی کرد و راه ورود به بلوچستان را برای دیگر هموطنان خود کشید (سپاهی: 63). انگلیسیها از طریق هندیان آموزش دیده در فنون نقشه‌برداری که در لباس روحانیون مسلمان بودند و به طور کلی در هیئت سیاح، تاجر، زاهد و درویش و ظاهر می شدند(بهزادی: 70). و به شناسایی مرزهای شرقی ایران می‌پرداختند.
از دیگر مأموران سیاسی و نظامی انگلیس که برای شناسایی بلوچستان رهسپار این دیار شدند، سروان چارلز کریستی و ستوان پاتینجر بودند که مأمور شدند از راه خشکی، قدرت طبیعی، اقتصادی و مناطق سوق الجیشی بلوچستان و بخش دیگری از ایران را بررسی کنند (سپاهی: 64). در نتیجه مسافرت پاتینجر و همکارش اطلاعات فراوانی در مورد قبایل و سران آنها، شمار جنگجویان قبایل و اوضاع طبیعی بلوچستان به دست آمد که موجب آشنایی اروپاییان با این بخش از ایران و راهگشای مأموران انگلیسی به هنگام تقسیم بلوچستان شد.

سیاست ایجاد کمربند حایل

اهمیت هندوستان برای امپراتوری انگلیس به قدری بود که برخی سیاستمداران بر این عقیده بودند که امکان زیستن برای انگلستان بدون هندوستان وجود ندارد. لرد کرزن در این باره می‌نویسد: «زمانی که هند شناخته شده است، سرورانش همواره صاحب اختیار نیمی از جهان بوده اند». (سپاهی: 66).
دولت انگلستان پس از 1815 و تجربه تلخ اتحاد فتحعلی شاه و ناپلئون در می یابد که بر خلاف تصورات قبلی، ایران به عنوان خط دفاعی هندوستان چندان قابل اعتماد نیست و روسیه نیز می توانست با عبور از شمال خراسان به خان نشینهای آسیای مرکزی دست یابد. بنابراین، لندن و حکومت کمپانی در هندوستان بر آن شدند تا تلاش خود را در آسیای مرکزی به کار اندازند و دیوار دفاعی هند را از ایران به آسیای مرکزی تغییر دهند (بهزادی:172). به دنبال آن در دهه 1830/1250ق. در انگلستان اجماع فزاینده ای پدید آمد مبنی بر اینکه، روسیه به زیان ایران، عثمانی و آسیای مرکزی در حال توسعه بخشیدن به قلمرو خود می‌باشد و از همین جا طرح «مسئله شرق» یا «بازی بزرگ» ریخته شد. در این طرح، ایران به عنوان دولت حایل در برابر پیشروی و توسعه‌طلبی فزاینده روسیه به هندوستان از اهمیت استراتژیکی خاصی برخوردار شد (فوران، 1378: 172). در این برهه زمانی انگلیس به دنبال سد دفاعی محکم و استواری می گشت تا بتواند با خیال راحت‌تری به سلطه خود در هندوستان ادامه دهد. آنان سد دفاعی خود را در مناطق مرزی خاوری ایران یافتند که دولت مرکزی ایران سیاست قاطعی برای تسلط کامل بر آن نداشت و این همان چیزی بود که انگلیسیها خواستار آن بودند چرا که به راحتی می‌توانستند مناطق استراتژیک را از ایران جدا کرده به نقشه خود یعنی ایجاد کمربند حایل دست یابند.

ایران و توجه به مرزهای شرقی

با پایان یافتن جنگهای ایران و روسیه، دولتمردان ایران تصمیم گرفتند مرزهای شرقی ایران را به نواحی اصلی آن گسترش دهند، اما انگلیسیها تصور می کردند که دولت ایران هر قدمی که به سمت هندوستان بر می دارند به طور قاطع به اشاره دولت روس است (سپاهی:67). انگلیس از اساس تفکر دولت و دربار ایران، درباره مرزهای جنوب شرقی اش آگاه شده بود. ایران از آغاز سلطنت قاجاریه مرز طبیعی جنوب شرقی خود را، رود سند می-دانست. عباس میرزا در خلال گفت و گو های دوستانه و خصوصی با مأمورین انگلیس بارها به این مطلب اشاره کرده بود و محمد شاه نیز بر همین عقیده بود (بهزادی:95). در نتیجه انگلیسیها درصدد ممانعت از پیشروی ایران به طرف شرق بر آمدند که اولین مورد آن مسئله‌ هرات و به دنبال آن جدایی بلوچستان بود که با تعیین حدود مرزی این مناطق، هم خط دفاعی هندوستان را کامل کردند و هم به پیشروی ایران به سمت شرق برای همیشه پایان دادند.

بلوچستان در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه

با آغاز سلطنت ناصرالدین شاه و توجه دولت مرکزی به بلوچستان سرداران و حاکمان نواحی مختلف این ناحیه، داوطلبانه اطاعت خود را از دولت مرکزی اعلام نمودند (سپاهی:124). و این بدان دلیل است که امیرکبیر صدراعظم ایران در آن زمان اهمیت ویژه ای به بلوچستان می‌داد و آن هم به خاطر آگاه بودن او از سیاستهای انگلیس در ایران بود.
در این دوران نیز شورشهایی در بلوچستان برای استقلال رخ داد اما با سیاست مدبرانه امیرکبیر بلوچها دوباره به اطاعت از ایران گردن نهادند (بهزادی:106). انگلیسها از این وضع نگران شدند، زیرا با گسترش مرزهای شرقی ایران، ایران را به هند نزدیکتر می دیدند. با توجه به چنین اوضاعی، دولت انگلیس در سال 1853/1270ق. به منظور جلوگیری از گسترش نفوذ بیشتر ایران در بلوچستان، مأمورانی از سند به بلوچستان اعزام کرد. جاسوسان انگلیسی مردم بلوچ را تحریک به شورش علیه دولت ایران کرده بودند (سپاهی.ص124). دولت انگلیس در این سالها سعی می کرد با ایجاد جو بدبینی در میان مردمان بلوچ آنها را به شورش علیه دولت مرکزی وا دارد اما اقدامات آنها در این زمان نتیجه دلخواه را نداد و انگلیسیها درصدد برآمدند تا به ترفندهای دیگر متوسل شوند.

کشیدن خطوط تلگراف؛ زمینه‌ساز تقسیم بلوچستان

بعد از معاهده پاریس و استقلال افغانستان، مشکلات انگلیسیها در هند، برای چند سال، آنها را از دخالت علنی در بلوچستان بازداشت، اما شورش هند در سال 1857/1274ق. انگلیسیها را در تقسیم بلوچستان مصمم کرد (سپاهی:130). انقلاب هندوستان و خطری که در آن مقطع تاریخی متوجه امپراتوری بریتانیا شد، آثار و نتایج عمیقی در ایران به جای گذاشت. از جمله مهمترین این آثار ارتباط تلگرافی هندوستان با اروپا و با انگلیس و در نتیجه کشیده شدن خطوط تلگراف در ایران بود (بهزادی:119). برای ایجاد خطوط تلگرافی در بلوچستان، مذاکرات توسط افسران انگلیسی با دولت ایران شروع شد، اما این مذاکرات با مخالفت و مقاومت شدید در ایران مواجه شد (سپاهی:130). اولیای ایران به هیچ عنوان نمی خواستند پای مأموران انگلیسی به نقاط دور افتاده مملکت، به خصوص نواحی جنوب به ویژه در میان طوایف بلوچستان باز شود. انگلیسیها سرهنگ اپستویک را برای حل این مسئله به سمت سفارت تهران برگزیدند (بهزادی:120-119). سرانجام امتیاز کشیدن خطوط در 24 جمادی‌الاخر 1279 / 17دسامبر 1862 با دولت ایران به امضا رسید. در آن زمان صدارت ایران با امین‌الدوله بود که با انگلیسیها رابطه صمیمانه ای داشت.
انگلیسیها در سال 1859/1275ق برای برقرار کردن رابطه مخابراتی مستقیم هند و اروپا یک رشته سیم بین اسکندریه و خلیج فارس دایر کردند. در سال 1278ق. دولت انگلیس گلداسمیت را به منظور انجام تحقیقاتی در زمینه چگونگی امتداد این خط تلگراف در طول صحرای مکران مأمور کرد. در سال1280ق. کار کشیدن خط تلگراف تمام شد و آن خط را از کراچی به جاسک مربوط کردند (نیکبختی:64).
مأموران انگلیسی به هنگام مطالعه، برای کشیدن خطوط تلگرافی پی بردند که کشیده شدن خطوط تلگراف زمینی در بخشی از نواحی ساحلی ایران، برای کنترل و سرانجام جدایی این نواحی مجاور، فرصت مناسبی می-تواند باشد (سپاهی:130). بنابراین تحقیق و بررسی از این نواحی بر عهده سر فردریک گلداسمیت گذاشته شد.

انگلیس و حفظ خطوط تلگرافی توسط سرداران بلوچ

با عبور سیم تلگراف از بلوچستان، دولت انگلستان گلداسمیت را با چند افسر دیگر به بلوچستان فرستاد، اما آنها با مقاومت و مخالفت بلوچها مواجه شدند. افسران انگلیسی به فرماندهی گلداسمیت به این نتیجه رسیدند که تنها از طریق کنار آمدن با سران طوایف و قبایل می توانند بر حاکمیت خویش در بلوچستان تداوم بخشند. به همین خاطر عمدهی سران، خانها و سردارهای بلوچ را با دادن اسلحه و مختصری مقرری فریب دادند و به بهانه عبور خط تلگراف در هر محل تلفنخانه ای برپا کردند و پرچم انگلیس را بر فراز آن برافراشتند (نیکبختی:66). بدین-سان انگلیسیها در سرتاسر بلوچستان نفوذ کردند و از طریق محدود مقرری که به سرداران بلوچ می دادند از آنها تعهد گرفتند تا از سیمهای تلگرافی مراقبت نمایند.
در این میان عده ای دیگر از بلوچها که بهره ای نبرده بودند، دست به تحریکات زدند، در نتیجه سیمهای تلگراف را قطع، و برای مأموران انگلیسی مزاحمت ایجاد می کردند و بعضی از کارکنان را کشته، برخی را اسیر نمودند. این پیشامدها سبب شد دولت انگلیس از ایران بخواهد مرز بین ایران و هند تعیین شود. دولت ایران با این تقاضا موافقت ننمود. گلداسمیت بلوچها را تحریک نمود تا سر به شورش زنند. ناصرالدین شاه متوجه این خطر شد که چنانچه رضایت انگلیس را فراهم نکند، ممکن است بلوچستان را از ایران مجزا نماید. در سال 1288ق. انگلستان عده ای سرباز هندی را به پنجگور فرستاد و خیال داشت تمامی بلوچستان را فتح کند. ناصرالدین شاه از این نقشه باخبر شد و با سفیر انگلیس در تهران در این باب مذاکره نمود (همت،101:1370). سفیر انگلیس اظهار کرد که اگر دولت ایران خواهان دوستی با دولت انگلیس است، باید خطوط مرزی بلوچستان را با مرز هند تعیین نماید. ناصرالدین شاه نیز این پیشنهاد را پذیرفت. از طرف ایران وزیر خارجه میرزا سعیدخان و آصف الدوله حاکم کرمان و چند نفر دیگر معلوم شدند. از طرف انگلستان گلداسمیت و دو افسر مهندس تعیین گردیدند، اما نتیجه مطلوبی حاصل نشد. در این جلسه قرار شد دولت انگلیس سالی سه هزار تومان جهت محافظت از تیرها و سیستم تلگرافی که در قسمت بلوچستان واقع می شد پرداخت نماید و تعیین مرزها به ملاحظاتی، نامعلوم و مسکوت ماند (همت:102). در این زمان انگلیسیها با کاشتن تیرهای تلگراف در گوشه گوشه ی بلوچستان و گسترش نفوذ خود دراین منطقه و در نهایت با تفرقه انداختن بین مردم بلوچستان کم کم به اهداف خود نزدیکتر شدند.

توافق ایران با انگلیس در تشکیل کمیسیون مرزی

در سال 1862م. در دیوار دفاعی هندوستان، تنها منطقه ای که ترتیب قطعی برای آن، مطابق نقشه انگلستان داده نشده بود، منطقه بلوچستان بود. (بهزادی:121). در آن هنگام خان کلات قسمتهای شرقی بلوچستان را تحت اداره یا نفوذ خود داشت. انگلستان درصدد بود بلوچستان را همچون افغانستان به صورت کشوری مستقل درآورد.
اولین کمیسیون برای تعیین مرزهای شرقی ایران، بین دولت ایران و خان کلات به حکمیت انگلستان تشکیل گردید، انگلیسیها به ظاهر نقش حکم را بازی می کردند اما در واقع مدعی آنها بودند و مطرح نمودن خان کلات بهانه ای بود برای جدایی بلوچستان از ایران. (سپاهی:144). بعد از شکست آقاخان محلاتی در مأموریتش برای جدایی بلوچستان، دولت انگلیس بر آن شد که این امر را توسط یکی از خوانین مقتدر محلی و با توسعه بخشیدن قلمرو او انجام دهد. مقتدرترین و مناسب ترین فرد برای این منظور خان کلات بود (بهزادی:122). که انگلیس آن را در سال 1854م. تحت الحمایه خود کرد و بعد آن را جزء امپراتوری هند در آورد. (غراب، 1364: 14-13).
ایجاد روابط سیاسی بین دولت انگلیس و خان کلات باعث شد که از اغتشاشات بلوچستان جلوگیری شود و مقام حکمرانی خان کلات استحکام پیدا کند، اما لازم بود ترتیبهای تازه اتخاذ شود که سرحدات غربی این مملکت از تجاوزات مصون بماند و از دولت ایران که قریب بیست سال بود به سرحدات کلات تجاوز می کرد جلوگیری شود، و در بین یک حد و حدودی معین گردد. (بهزادی:125). زمانی که ابراهیم خان در اوایل دهه 1270ق. در حکومت بلوچستان مستقر شد دامنه فتوحات وی انگلستان را مضطرب کرد و به فکر چاره جویی انداخت (بهزادی:128). دولت انگلیس می پنداشت که در صورت عدم مداخله، ابراهیم خان تمامی حوزه حکومتی خان کلات را فتح خواهد کرد و مرزهای شرقی ایران به هند نزدیکتر می شود. آنان درصدد برآمدند تا با تعیین حدود رسمی بین بلوچستان و کلات از پیشروی ابراهیم خان حاکم بلوچستان به سمت سرزمینهای غربی هند جلوگیری کنند.
با شکایات متعدد دولت انگلیس به دربار و دولت ایران، ایران تحت سرپرستی میرزا حسین خان سپهسالار در سال 1871/1287ق. حاضر به تحدید رسمی مرزهای ایران و کلات با حکمیت دولت انگلیس شد. سر فردریک گلداسمیت به عنوان حکم انگلیس تعیین گردید (بهزادی:130). از طرف دولت ایران میرزا معصوم خان انصاری به عنوان رئیس کمیسیون مرزی انتخاب شد (سپاهی:149).
بر اساس موافقت‌نامه تعیین حدود مرزی کمیسیونرها ی یاد شده آزادی خواهند داشت نقشه ای از متصرفات ایران در بلوچستان و متصرفات خان کلات با مرزهای آن ترسیم کنند وآن را با خود به تهران بیاورند، پس از آن مسئله با آگاهی دولت بریتانیا به گونه ای عادلانه تصمیم گرفته می شود. (سپاهی:156). نماینده ایران میرزا معصوم خان در راه بازگشت به تهران به دولتمردان ایران می‌نویسد: « ... این مأمور انگلیسی ]گلداسیمد [جز حمایت و تقویت خان کلات و تحصیل سند که کیج و تمپ و بلیده و مند و کوهک و اسپندار و بلکه بیشتر سرباز و دشت باهو تعلق به خان معزی الیه دارد و خیال دیگری ندارد ...» (سپاهی:164). به طوری که از نامه میرزا معصوم خان بر می آید، انگلیسیها در نقشه خود قصد داشتند، نواحی تمپ، کیج، بلیده، مند، کوهک و اسپندار و حتی نواحی سرباز و دشت باهو را از خاک ایران جدا و به خاک کلات بیفزایند.
تلاشهای میرزا معصوم خان برای قرار دادن کیج و مند در قلمرو ایران به جایی نرسید ... (سپاهی:164). ناحیه دیگر که در این زمان مورد اختلاف بین گلداسمیت و میرزا معصوم خان بود، ناحیه کوهک و اسپندار بود. (سپاهی:165- 164). اما با همه تلاشهای سرداران بلوچ و دیگر مأموران ایرانی در حفظ حقوق کشورمان، دولت ایران در اوت سال 1871م/ جمادی الآخر 1288ق. پذیرفت که نقشه ها و یافته های یکجانبه گلداسمیت، مبنای صدور رأی نهایی قرار بگیرد ... (سپاهی:166).
بدین ترتیب مناطقی از بلوچستان ایران جدا و به خان کلات داده شد که حاکم بلوچستان و شاه ایران از این امر ناراضی بودند. نارضایتیهای حاکم بلوچستان و اقدام خودسرانه ی او برای تصرف نواحی از دست رفته، بعد از کمیسیون مرزی اول، سبب شد زمینه‌های تشکیل کمیسیون دوم مرزی نمایان شود.

اختلاف بر سر کوهک

هر چند دولت ایران نقشه گلداسمیت را برای تعیین حدود مرزی از خلیج گواتر تا جالق قبول نمود، اما اختلاف بر سر کوهک و بخشی از دره ماشکید همچنان باقی ماند (سپاهی: 169). ابراهیم خان (حاکم بلوچستان) عصبانی و ناراحت از اصل تشکیل کمیسیون و تعیین رسمی سرحدات و به محض مراجعت هیئتهای طرفین از بلوچستان خودسرانه به اشغال و تصرف کوهک پرداخت. (بهزادی:136). با تصرف کوهک توسط ابراهیم خان انگلیسیها درصدد زیر فشار گذاشتن دولت ایران به منظور دست کشیدن از کوهک بر آمدند.
وزیر مختار انگلیس در تهران، طی نامه ای به وزارت خارجه ایران، تقاضا کرده بود که با توجه به پذیرفتن نقشه گلداسمیت توسط دولت ایران، مسئله کوهک حل و فصل شود. (سپاهی:171). با ادامه کنترل کوهک و اسپندک توسط دولت ایران، مأموران انگلیسی به فکر افتادند این مناطق را از دست ایران خارج نمایند. (سپاهی:173).

کمیسیون مرزی دوم

به دنبال تعیین حدود و علامت‌گذاری بخش اول از مرزهای بلوچستان، در سال1290ق. تامسن وزیر مختار انگلیس، طی نامه‌ای به ایران خواستار تعیین حدود مرزی ایران و کلات از جالق تا ملک سیاه کوه شد. (سپاهی:204). یکی از مهمترین عواملی که سبب شد انگلیسیها دو سال بعد از کمیسیون مرزی اول، تقاضای تشکیل کمیسیون دیگری بنمایند، بدون شک ترس آنها از تصرف قسمتهایی بود که تعیین حدود نشده بود. ترس انگلیسیها از آن بود که با تصرف کوهک توسط ابراهیم خان، حاکم بلوچستان امکان داشت کوهک و نواحی اطراف آن در قلمرو ایران داخل گردد. انگلیسیها بعد از تصرف کوهک توسط ابراهیم خان به تلاشهای خود برای استرداد این ناحیه به خان کلات ادامه دادند.
در نامه ای که سفیر انگلیس به دولتمردان ایران نوشته بود، به خط مرزی گلداسمیت استناد نموده بود. طبق این نقشه، جالق و کله گان حدود مرزی ایران را تشکیل می دادند. در ادامه تقاضا کرده بود که خط مرزی از جالق الی کوه ملک سیاه در زمستان آینده تعیین شود (سپاهی:204). اما دولت ایران نواحی کوهک و ماشکید را متعلق به خود می دانست و با این طرح مرزی جدید انگلیس مخالف بودند.
بعد از آنکه سفارت انگلیس با اصرار دولت ایران، بر تعلق کوهک و ماشکید مواجه شد (سپاهی:206) و در این مورد با دولت ایران به نتیجه نرسید، دولت هند بریتانیا نیروهایی در سال 1312ق/ 1894در پنجگور در نزدیکی ایران مستقر کرد و در واقع می خواست، از راه تهدید نظامی دولت ایران را وادار به قبول درخواستهای خود بنماید (سپاهی:206-205). ابتدا به دلیل اهمیت استراتژیکی شاه حاضر به واگذاری ماشکید نشد، در نتیجه تعیین حدود مرزی منتفی شد. بعد از سرکشیهای برنامه ریزی شده توسط انگلیسیها، از جانب سردارهای بلوچ، شاه مجبور شد دستور تشکیل هیئتی برای تعیین حدود مرزی از جالق تا کوه ملک سیاه را صادر نماید.
قرارداد تعیین حدود مرز ایران و کلات از کوهک تا کوه ملک سیاه در 9رجب 1313/ 26 دسامبر 1895 به امضای صدراعظم ایران، امین‌السلطان و سفیر انگلیس در تهران رسید و قرار شد طبق این قرارداد، کمیسیونر دولت انگلیس به نمایندگی دولت تحت الحمایه کلات و نماینده ایران در دهم فوریه 1896 در کوهک حاضر شوند و کار تعیین حدود را شروع نمایند (سپاهی:212). سرحدات مزبور از قله مثلثاتی ملک سیاه کوه شروع گردیده به طول متجاوز از 900 کیلومتر به سمت جنوب امتداد یافته به ساحل شمالی خلیج گواتر خاتمه می یابد. در تمام مسیر تعداد 246 علامت مرزی گذاشته شد. (جهانبانی،110:1338).
اولین ستون مرزی در شرق کوهک تعیین شد و به این ترتیب کوهک به طور رسمی به ایران داده شد، اما نخلستانهای ماشکید جنوبی که شامل لادگشت نیز بود به حاکم خاران واگذار شد (سپاهی:214). یکی از مناطق مورد اختلاف در این کمیسیون مرزی، نخلستانهای متعلق به طایفه یاراحمد زهی بود، که طبق حدود پیشنهادی در قلمرو خان کلات قرار گرفت، در حالی که این طایفه در قلمرو خاک ایران زندگی می کردند. در نهایت این نخلستانها به ایران واگذار شد. (سپاهی:214).
با حل این اختلاف، تحدید و علامت مرزی در 24 مارس1896 / 9 شوال 1313 پایان یافت و موافقت نامه ای به امضا رسید در نتیجه کار این کمیسیون، حاکمیت ایران بر مناطق چون کوهک، کناربست، اسفندک، و غرب رود ماشکید که از مدتها قبل در تصرف ایران بودند، تأیید شد، ولی بخش عمده ای از ناحیه ماشکید و از آن مهمتر ناحیه میرجاوه و شهر آن و نقاط استراتژیک این منطقه از ایران جدا شد. (سپاهی:215).
با جدایی این مناطق از خاک ایران علاوه بر اینکه دیوار دفاعی هندوستان کامل شد، مقاصد سیاسی انگلیس و بهره‌برداری درازمدت استعمارگران را نیز برای سالیان دراز تأمین کرد به گونه ای که ما هم اکنون شاهد حوادث گوناگون در مرزهای بلوچستان هستیم که همگی توسط انگلیسیها از سالها پیش طراحی شده اند.

نتیجه‌ گیری

رقابت دولتهای فرانسه و انگلیس بر سر هندوستان، انگلیسها را برآن داشت تا کنترل بلوچستان را که یکی از معابر دسترسی به هندوستان بود، به دست بگیرد. انگلیسیها برای جدا کردن بلوچستان از ایران اقدامات گسترده‌ای برای شناسایی این سرزمین انجام دادند. از جانب دیگر دولت ایران در تلاش بود تسلط خود را بر این نواحی گسترش دهد. در دوره ناصرالدین شاه، دولت مرکزی تسلط و گسترش نفوذ خود را در بلوچستان و مرزهای شرقی ایران افزایش داد. این حرکات سبب شد تا انگلیس سرحدی برای جلوگیری از پیشروی ایران تعیین نماید. انگلیس بعد از کشیدن خطوط تلگرافی، درخواست تعیین حدود متصرفی دولت ایران را در بلوچستان نمود، اما با مخالفت دولت ایران مواجه شد. ناصرالدین شاه که قدرت مقاومت در برابر سیاست انگلیسیها را نداشت، تن به تشکیل کمیسیونهای مرزی مشترک داد. نتیجه کار این کمیسیونهای مرزی، واگذاری بخشهای وسیعی از بلوچستان و تشکیل بخشی از منطقه ی حایل برای هندوستان بود. همچنین انگلیسیها از این جدایی بلوچستان، مقاصد سیاسی و استعمارگرانه درازمدت را در سالیان بعد در سر داشتند، به گونه ای که هم اکنون شاهد برخی ماجراها برای برهم زدن نظم سیاسی منطقه هستیم و این همان چیزی است که استعمار انگلیس از سالیان پیش خواهان آن بوده است.

منابع و مآخذ

1. غراب، کمال‌الدین، بلوچستان یادگار مطرود قرون، تهران: کیهان، چ دوم، 1364.
2. نیکبختی، سعید، آهنگ بلوچستان، سفرنامه. بی جا، هامون،1374.
3. سالار بهزادی، عبد الرضا، بلوچستان در سالهای 1307 تا 1377 قمری. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1372.
4. سپاهی، عبد الودود، بلوچستان در عصر قاجار. قم: گلستان معرفت، 1385.
5. مجموعه عهدنامه های تاریخی ایران از عهد هخامنشی تا عصر پهلوی، 559 ق.م تا 1942 م. تهران: وزارت خارجه، 1350.
6. همت، محمود، تاریخ بلوچستان، بی جا: گلی، 1370.
7. جهانبانی، امان‌الله، سرگذشت بلوچستان و مرزهای آن، تهران: ارتش، 1338.
8. فوران، جان. مقاومت شکننده. ترجمه احمد تدین، تهران: خدمات فرهنگی رسا، چ دوم، 1378.

دوشنبه 20 دی 1389  11:09 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

على (علیه السلام) و ایرانیان
 

در این مقاله از رشته‏ى تعلقات و آشنایى‏هاى ایرانیان با على علیه السلام سخن رفته‏است; نظیر مدارا در اخذ خراج از ایرانیان چه در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله که به یمن گسیل شد و گروهى از ایرانیان در آنجا مقیم بودند و چه در زمان خلافت‏خویش; خونخواهى آن حضرت از هرمزان ایرانى; اجراى عدالت در تقسیم بیت المال میان عرب و عجم و از جمله ایرانیان در زمان خلافت; حمایت ایرانیان از على علیه السلام در جنگ جمل .
 

1. مقدمه

بى‏تردید موضوع آشنایى ایرانیان با حضرت على علیه السلام براى هر شیعه‏اى از اهمیت و جاذبه‏ى بسیارى برخوردار است . حوادث تاریخ ایران و اسلام در دهه‏هاى دوم، سوم و چهارم از سده‏ى نخست ه . ق، بسترهاى مناسبى براى آشنایى ایرانیان با آن بزرگ مرد تاریخ بشر فراهم ساخت .

2. دیدار «الابناء» با على (علیه السلام)

به سال دهم ه . ق پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله، على علیه السلام را به یمن گسیل داشت تا امور آن منطقه را سامان بخشد و خراج ایشان را جمع آورد . در آن زمان، در یمن طبقه‏اى وجود داشت که اعراب به آنها «الابناء» و گاه «بنى‏الاحرار» مى‏گفتند . آنان در جامعه‏ى یمن از جایگاه خاصى برخوردار بودند و همواره به آزادگى و شرافت اتصاف داشتند . اینان ایرانى نژادهایى بودند که اجدادشان از جانب خسرو انوشیروان براى یارى مردم یمن و حمیریان تحت‏ستم حبشیان، به آن دیار اعزام شده بودند و آنان پس از درهم شکستن حبشى‏هاى مهاجم در همان جا سکنا گزیدند . سال‏ها بعد بر اثر آمیزش آنان با ساکنان بومى عرب، نسلى پدیدار شد که به «الابناء» یا «بنى‏الاحرار» به معناى «فرزندان ایرانیان‏» یا «پسران آزادگان‏» شهرت یافتند . (1)
حضور على علیه السلام در یمن در سال دهم هجرى، این امکان را در اختیار الابناء ایرانى‏نژاد قرار داد تا از نزدیک با سیره‏ى انسان‏دوستانه، کریمانه و بزرگوارانه‏اش آشنا شده و از همان جا دوستى و محبت او را در دل‏هاى خویش جاى دهند . الابناء پس از آشنایى با على علیه السلام اسلام آورده و فیروز را از جانب خود به مدینه فرستاده، مراتب ایمان و وفادارى خود را به پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه داشتند . (2)

3. فتوحات اسلامى پس از رحلت پیامبر(ص)

پس از رحلت رسول گرامى اسلام، دو اتفاق بزرگ رخ داد که تاثیرات شگرفى در سرنوشت آینده‏ى اسلام و مسلمین داشت:
یکى ماجراى سقیفه و دیگر، پدیده‏ى فتوحات . بزرگترین اشتباه و انحرافى که در سقیفه [صفر سال 11 ه . ق] انجام گرفت، تغافل، تجاهل و به فراموشى سپردن واقعه‏ى غدیر بود . غدیر به اهلیت و صلاحیت على علیه السلام براى جانشینى رسول خدا صلى الله علیه و آله اشعار داشت . اما حوادث سقیفه به گونه‏اى دیگر رقم خورد و با انتخاب ابوبکر به خلافت، به واقع زاویه‏ى انحرافى آغاز گشت، که در سال 61 ه . ق با کشتار فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله، به نقطه‏ى اوج خود رسید . اما حادثه‏ى مهم دیگر که در مبحث ما مى‏گنجد، آغاز فتوحات در دوران خلافت ابوبکر بود . هدف فتوحات، گسترش اسلام و از میان بردن سدها و موانع سیاسى موجود جهان آن روزگار بود که نمى‏گذاشتند پیام اسلام به گوش جان امت‏هاى دیگر برسد . اندیشه و طرح فتوحات اساسا سه خواستگاه مهم داشت:
نخست; جوهر اسلام که دینى بود متمم و مکمل ادیان دیگر و طبعا آیین جهانى که همه‏ى ابناى بشر را مورد خطاب خود قرار مى‏داد .
دوم; سیره‏ى عملى پیامبر در جهت معرفى اسلام به خارج از مرزهاى شبه‏جزیره‏ى عربستان که نمونه‏ى بارز آن دعوت خسرو ایران، قیصر روم و مقوقس مصر به پذیرش این آیین بود .
سوم; ارضاى حسن جاه‏طلبى و زیاده‏خواهى برخى از امیران و خلیفگان و برطرف کردن مشکلات اقتصادى که از سرزمین خشک عربستان ناشى شده بود .
اینها عواملى بودند که ذهن و اندیشه و همت عرب را که تا پیش از اسلام به تنافسات خونین قبیله‏اى در حوزه‏هاى محدود، معطوف بود، به تسخیر سرزمین‏هاى دور و نزدیک متوجه ساخت . (3)

4. فتح ایران و پیدایش طبقه‏ى موالى

با شروع فتوحات در زمان خلافت ابوبکر، کرانه‏هاى جغرافیاى اسلام، به سمت‏شرق و شمال و غرب گسترش یافت . در مدتى اندک ایران، شام و مصر فتح شدند . فتح ایران تقریبا در خلال دهه‏ى 12 تا 22 ه . ق، تکمیل شد .
نخستین پیروزى قاطع در برابر ایرانیان در اوایل خلافت عمر در سال 16 ه . ق در قادسیه صورت پذیرفت . (4) على علیه السلام نیز از آغاز طراحى این عملیات بزرگ در مدینه، در جریان قرار گرفته بود . به گفته‏ى طبرى و بر اساس خطبه‏ى 145 نهج‏البلاغه، آن حضرت پیشنهادهاى سودمندى را نیز در این‏باره به خلیفه‏ى دوم عرضه کرد . با فتح ایران بسیارى از خاندان‏هاى ایرانى در جوار اعراب و یا حتى در درون بافت و ساختار جامعه‏ى اعراب، تحت عنوان «موالى‏» جاى گرفته و از آن پس به عنوان طبقه‏اى نوظهور در جامعه‏ى اسلامى جایگاه خاصى را به خود اختصاص دادند و رابطه‏ى موالى با اعراب فاتح الزاما رابطه ارباب و رعیت و خواجه و برده نبود; بلکه در بیشتر موارد خاندان‏هاى ایرانى با خاندان‏هاى عرب پیمان ولاء و دوستى (موالى موالاة) داشتند تا مکانیسم روابط اجتماعى خود را در قالبى استوار و مناسب انتظام بخشید . (5)
با وجود این، خاندان‏هاى ایرانى از روح تعرب و عصبیت عربى، که هنوز از جامعه‏ى اسلامى رخت‏بر نبسته بود، رنج مى‏بردند . این روحیه که حتى خلیفه دوم و سوم نیز از آن بى‏بهره نبودند، گاه عرصه را بر موالى ایرانى تنگ و دشوار مى‏ساخت . شاید بتوان ترور عمر توسط ابولؤلؤ (فیروز ایرانى) (6) را به سال 23 ه . ق واکنش در برابر این فشارها تلقى کرد .

5. على (علیه السلام) خونخواه هرمزان ایرانى

در پى مرگ عمر، عبیدالله پسر او، نه تنها ابولؤلؤ و همسر و دخترش را به قتل رساند، بلکه هرمز را نیز بى‏هیچ مستمسک قابل قبول شرعى و عرفى کشت . عثمان خلیفه‏ى سوم وظیفه داشت عبیدالله را به سبب قتل بى‏دلیل یک ایرانى مسلمان، قصاص کند; زیرا از بى‏گناهى او آگاه بود . لیکن خلیفه جرات نداشت تا در این مورد، به وظیفه‏ى اسلامى خود عمل کند . على علیه السلام، خلیفه‏ى سوم، عثمان را در این مورد سخت نکوهش کرد و به عبیدالله بن‏عمر چنین گفت:
اى فاسق اگر روزى بر تو دست‏یابم، تو را به خونخواهى هرمزان خواهم کشت . (7)
عبیدالله تا پایان عمر از على علیه السلام بر حذر بود . او در جنگ‏هاى جمل و صفین در مقابل آن حضرت قرار گرفت و سرانجام در یکى از نبردهاى جنگ صفین کشته شد .

6. دفاع على (علیه السلام) از حمراء

اعراب، ایرانیان ساکن کوفه و بصره را به نام‏هاى چندى از جمله «موالى‏» ، «بنى‏عم‏» ، «زط‏» ، «سیابجه‏» ، «اسواران‏» و «حمرا» مى‏خواندند . آنان را موالى مى‏گفتند، از آن رو که با قبائل عرب پیوند «ولا» داشتند و بنى‏عم مى‏نامیدند، از آن جهت که با طوایف عرب چنان موالاة و هم پیمانى داشتند که گویى پسر عموهاى ایشانند . زط همان شکل تعریب شده جت است که در اصل قومى از هندوان بودند که کار ایشان نگهبانى در راه‏ها و مسالک و بعدها به اسواران ایرانى نیز که شغل نگهبانى داشتند، اطلاق گردید . سیابجه جمع «سیجى‏» معرب سپاهى است که مانند زط غالبا به طبقه‏ى کار آزموده‏ى نظامى ایرانیان، اطلاق مى‏شد . حمراء به معنى سرخ‏رویان یا سپیدرویان نامى بود که به اعتبار رنگ روشن پوست ایرانیان به آنان مى‏دادند .
در نظام مالى که عمر و سپس عثمان اعمال مى‏کردند، معمولا حقوق و عطایاى موالى ایرانى پایین‏تر از اعراب بود . از این رو وقتى که ایرانیان در دوران خلافت على علیه السلام از حقوق و عطایایى برخوردار شدند، جمعى از سران و اشراف کوفه از جمله اشعث‏بن قیس کندى، در برابر آن حضرت زبان به اعتراض گشودند که از چه روى ما را مغلوب این حمراء ساخته‏اى؟ (لماذا غلبتنا هذه الحمراء؟) (8)
آن حضرت که پیوسته عدالت و انسان‏دوستى را وجه‏ى همت‏خویش داشت، بر این باور بود که تعلق به نژاد عرب نمى‏تواند به عنوان یک امتیاز براى ایشان به حساب آید . به همین جهت‏با صراحت در برابر این فشارها ایستادگى مى‏کرد و هرگز به خواست‏هاى غیر منصفانه‏ى ایشان وقعى نمى‏نهاد .
عدالت على علیه السلام سخت مورد توجه ایرانیان قرار گرفت; زیرا پیش از این، شاهد بودند که چگونه خلیفگان و خاصه عاملان و کارگزاران ایشان در بصره و کوفه، پاى از جاده‏ى عدل و داد بیرون نهاده و حقوق آنان را تضییع مى‏نمایند و موالى که از حدود سال‏هاى شانزده ه . ق به بعد رفته رفته به بصره و کوفه آمده و سکنا گزیدند، از نزدیک با اعمال ننگین امیران فاسق و ظالمى چون سعید بن عاص، مغیرة بن شعبه، ولید بن عقبه و عبدالله بن عامر آشنا بودند و هرگاه از ظلم و جور ایشان به خلیفه‏ى دوم و سوم شکایت مى‏کردند، راه به جایى نمى‏بردند . اما در همان حال به چشم خود شاهد بودند که على علیه السلام با آن که هنوز به خلافت نرسیده بود، با جرات و جسارت تمام، فرزندش حسن را به اجراى حد شرعى در مورد ولید بن عقبه‏ى شراب‏خوار فرمان مى‏دهد و عبیدالله بن عمر را به قصاص خون به ناحق ریخته‏ى هرمزان تهدید مى‏کند و در میان موج مخالفت اشراف و بزرگان سرکش قریش که خود را تافته‏ى جدا بافته مى‏دانستند، حقوق موالى ایرانى را استیفا مى‏نماید .
این مشاهدات کافى بود تا قلب هر انسانى را به شوق و جذبه و کشش وادارد . حمراء در وجود على علیه السلام روح بزرگى را یافتند که فراتر از علایق نژادى و زبانى و قومى، به موضوع انسانیت و عدالت مى‏اندیشید . از همین رو در جریان جنگ‏هاى جمل و صفین از آن حضرت دفاع مى‏کنند و در رکابش به جنگ با ناکثین و قاسطین مى‏پردازند .

7. جنگ جمل و حمایت ایرانیان از على (علیه السلام)

چنان که گفته آمد در دهه‏ى سوم و چهارم ه . ق (سال‏هاى 20 تا 40) بسیارى از ایرانیان در بصره و کوفه سکنا گزیده بودند . آنان تعدادى مهاجر و عده‏اى دیگر، از ساکنان اصیل و قدیمى همین منطقه بودند . بصره و کوفه تا پیش از فتوحات بخش غربى ایران محسوب مى‏شد . از جمله‏ى این ساکنان قدیمى این دو شهر، طوایفى موسوم به زط و سیابجه بودند که همواره به عنوان بخش مهم از اسواران یعنى نیروهاى آزموده و مجرب دوران ساسانیان به حساب مى‏آمدند . این زطها و سیابجه در سال 36 ه . ق در جریان جنگ جمل در اطراف بصره با سپاهیان اصحاب جمل مقابله کردند و کار را بر عایشه، طلحه و زبیر سخت نمودند . (9)
با تسخیر بصره توسط جملیان، زطها و سیابجه در کوفه به سپاه على علیه السلام پیوستند و تا پیروزى کامل در برابر ناکثین، در رکاب حضرتش نبرد کردند . آن حضرت که نظاره‏گر فداکارى‏هاى بى شائبه و خالصانه‏ى ایرانیان حاضر در سپاهش بود، همواره در چهره‏ى آنان مردمانى نجیب و آزاده را مشاهده مى‏کرد که مى‏تواند از یارى جدى ایشان در راه بسط عدالت و دفع بیداد و ریشه‏کن کردن فتنه‏ى ریشه‏دار منافقان و بنى‏امیه، بهره‏مند گردد . از این رو، با ارسال نامه‏هایى به عاملان خود در همدان و آذربایجان نیروهاى ایرانى را براى مقابله با معاویه در جنگ صفین، به یارى خود طلبید . (10)

8. هدایاى ایرانیان به على (علیه السلام)

در زمانى که على علیه السلام در کوفه بودند، به رسم سابق شمارى از ایرانیان (11) نزد آن حضرت آمدند تا هدایایى تقدیم دارند . پیشتر کارگزاران عثمان همچون ولید بن عقبه و سعیدبن عاص، افزون بر خراجى که از ایرانیان مسلمان مى‏گرفتند، ایشان را به اعطاى هدایاى نوروزگان و مهرگان نیز مکلف ساخته و از این راه میلیون‏ها دینار به چنگ آوردند . از این رو، هدایاى نورزى به صورت سنتى رایج درآمده بود .
وقتى ایرانیان هدایاى خود را نزد حضرت آوردند، براى آن که خاطر آنان مکدر نشود، هدایا را پذیرفتند; اما دستور دادند، مقابل قیمت آن هدایا، از میزان خراج آنان کسر گردد . همچنین به هنگامى که آن حضرت به عزم صفین از شهر انبار مى‏گذشتند دهقانان (معرب دهبان به معناى بزرگ ده است که معمولا از طبقات مرفه و طراز اول جامعه محسوب مى‏شدند)، به همراه دیگر مردم به دنبال على علیه السلام راه افتاده دوان دوان ایشان را مشایعت مى‏کردند . على علیه السلام آنان را از این کار منع فرمودند . آنگاه دهقانان پیش‏کشى‏هاى خود را اهدا کردند . آن‏حضرت هدایا را تنها بدان شرط قبول نمودند که قیمت آنها را حساب کرده و به ایشان بپردازند . (12)
در همین زمان ابوزید انصارى را به نحوه‏ى اخذ خراج و جزیه از ایرانیان رهنمون ساختند . (13) دستورهاى صریح و آشکار آن حضرت در این باره را باید به‏واقع پایه‏گذارى نظامى نوین، عادلانه و کارآمد در نظام اخذ مالیات بر افراد (خراج، براى مسلمانان و اهل جزیه و جزیه‏ى ویژه‏ى غیر مسلمانان) به حساب آورد . این نظام عادلانه که از جانب على علیه السلام اعمال گردید، توجه عمیق‏تر ایرانیان را به شخصیت عدالت‏جوى و انسانى‏اش بیش از پیش جلب نمود و طبعا به دنبال آن عشق و محبتى ژرف را در اعماق روح و جان ایرانى ایجاد کرد . عشقى که در طول قرون متمادى، هرگز خاموش نگشت و ولاء اهل بیت را در این سرزمین به صورت بخشى اساسى و تفکیک‏ناپذیر از فرهنگ ایرانیان، درآورد .
آرى اینها نمونه‏هایى بود از نخستین آشنایى‏هاى مردم ایران با على علیه السلام که بى‏تردید باید در موضوع گرایش و محبت ایرانیان نسبت‏به على علیه السلام و خاندان پاکش و در پى تسرى و رواج تشیع در ایران، بدان‏ها توجه کافى و وافى مبذول داشت.

پی نوشت ها :

1. یعقوبى، ابن واضح، یعقوبى، بیروت، داربیروت، سال انتشار ندارد، ج‏1، ص‏200 . فیاض، على‏اکبر، تاریخ اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، 1367 ش، ص‏27.
2. فیاض، تاریخ اسلام، ص‏123.
3. درباره فتوحات ر . ک . فتوح البلدان بلاذرى، الفتوح ابن اعثم کوفى، الاخبار الطول دینورى و تاریخ طبرى .
4. بلاذرى، احمد بن یحیى . فتوح البلدان، ترجمه دکتر محمد توکل، تهران، انتشارات نقره، چاپ نخست، 1367 ش، ص‏365.
5. راجع به موالى و انواع ولاء و رفتار هریک از خلفا با موالى، ر . ک . الموالى و نظام الولاء، دکتر محمود مقدم، ترجمه و تحقیق محسن حیدرنیا، پایان‏نامه‏ى کارشناسى ارشد دانشکده‏ى الهیات دانشگاه تهران، 1372 ش .
6. یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، ترجمه‏ى محمد ابراهیم آیتى، انتشارات علمى و فرهنگى، چ‏6، 1371 ش، ج‏2، ص‏51.
7. محمدى ملایرى، دکتر محمد، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانى به عصر اسلامى، جلد3، دل ایرانشهر، بخش دوم، تهران، انتشارات توس، چاپ اول، 1379 ش، ص‏242.
8. درباره‏ى اسواران، زط، سیابجه، و موالى ر . ک، دکتر ملایرى، ج‏3، ص‏211 به بعد و ج‏2 ص‏422 و نیز، لسان‏العرب، ابن منظور، ذیل واژه‏ى حمراء و الموالى و نظام الولاء، دکتر مقداد
9. دکتر محمدى، ج‏3، ص‏211 و 212، به نقل از تاریخ طبرى .
10. ابن اعثم کوفى، محمد بن على، الفتوح، ترجمه‏ى کهن فارسى، محمدبن احمد مستوفى هروى، تصحیح غلامرضا طباطبایى مجد، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، چ‏1، 1372، صص 456- 454.
11. درباره‏ى ایرانیان ساکن‏کوفه و بصره، ر . ک . فتوح البلدان، بلاذرى، ترجمه‏ى دکتر توکل، صفحات 65، 367، 398، 452. 3
12. ابن مزاحم، نصر، وقعة صفین، تصحیح عبدالسلام محمد هارون، ترجمه پرویز اتابکى، چاپ تهران، 1366 ش، ص‏198- 199.
13. دکتر محمدى، ج‏3، ص‏247، به نقل از فتوح البلدان بلاذرى .
صحیفه مبین ،شماره 25

دوشنبه 20 دی 1389  11:09 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

تشیع و قم (1)
 

در این مقاله از رشته‏ى تعلقات و آشنایى‏هاى ایرانیان با على علیه السلام سخن رفته‏است; نظیر مدارا در اخذ خراج از ایرانیان چه در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله که به یمن گسیل شد و گروهى از ایرانیان در آنجا مقیم بودند و چه در زمان خلافت‏خویش; خونخواهى آن حضرت از هرمزان ایرانى; اجراى عدالت در تقسیم بیت المال میان عرب و عجم و از جمله ایرانیان در زمان خلافت; حمایت ایرانیان از على علیه السلام در جنگ جمل .
 

1. مقدمه

بى‏تردید موضوع آشنایى ایرانیان با حضرت على علیه السلام براى هر شیعه‏اى از اهمیت و جاذبه‏ى بسیارى برخوردار است . حوادث تاریخ ایران و اسلام در دهه‏هاى دوم، سوم و چهارم از سده‏ى نخست ه . ق، بسترهاى مناسبى براى آشنایى ایرانیان با آن بزرگ مرد تاریخ بشر فراهم ساخت .

2. دیدار «الابناء» با على (علیه السلام)

به سال دهم ه . ق پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله، على علیه السلام را به یمن گسیل داشت تا امور آن منطقه را سامان بخشد و خراج ایشان را جمع آورد . در آن زمان، در یمن طبقه‏اى وجود داشت که اعراب به آنها «الابناء» و گاه «بنى‏الاحرار» مى‏گفتند . آنان در جامعه‏ى یمن از جایگاه خاصى برخوردار بودند و همواره به آزادگى و شرافت اتصاف داشتند . اینان ایرانى نژادهایى بودند که اجدادشان از جانب خسرو انوشیروان براى یارى مردم یمن و حمیریان تحت‏ستم حبشیان، به آن دیار اعزام شده بودند و آنان پس از درهم شکستن حبشى‏هاى مهاجم در همان جا سکنا گزیدند . سال‏ها بعد بر اثر آمیزش آنان با ساکنان بومى عرب، نسلى پدیدار شد که به «الابناء» یا «بنى‏الاحرار» به معناى «فرزندان ایرانیان‏» یا «پسران آزادگان‏» شهرت یافتند . (1)
حضور على علیه السلام در یمن در سال دهم هجرى، این امکان را در اختیار الابناء ایرانى‏نژاد قرار داد تا از نزدیک با سیره‏ى انسان‏دوستانه، کریمانه و بزرگوارانه‏اش آشنا شده و از همان جا دوستى و محبت او را در دل‏هاى خویش جاى دهند . الابناء پس از آشنایى با على علیه السلام اسلام آورده و فیروز را از جانب خود به مدینه فرستاده، مراتب ایمان و وفادارى خود را به پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه داشتند . (2)

3. فتوحات اسلامى پس از رحلت پیامبر(ص)

پس از رحلت رسول گرامى اسلام، دو اتفاق بزرگ رخ داد که تاثیرات شگرفى در سرنوشت آینده‏ى اسلام و مسلمین داشت:
یکى ماجراى سقیفه و دیگر، پدیده‏ى فتوحات . بزرگترین اشتباه و انحرافى که در سقیفه [صفر سال 11 ه . ق] انجام گرفت، تغافل، تجاهل و به فراموشى سپردن واقعه‏ى غدیر بود . غدیر به اهلیت و صلاحیت على علیه السلام براى جانشینى رسول خدا صلى الله علیه و آله اشعار داشت . اما حوادث سقیفه به گونه‏اى دیگر رقم خورد و با انتخاب ابوبکر به خلافت، به واقع زاویه‏ى انحرافى آغاز گشت، که در سال 61 ه . ق با کشتار فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله، به نقطه‏ى اوج خود رسید . اما حادثه‏ى مهم دیگر که در مبحث ما مى‏گنجد، آغاز فتوحات در دوران خلافت ابوبکر بود . هدف فتوحات، گسترش اسلام و از میان بردن سدها و موانع سیاسى موجود جهان آن روزگار بود که نمى‏گذاشتند پیام اسلام به گوش جان امت‏هاى دیگر برسد . اندیشه و طرح فتوحات اساسا سه خواستگاه مهم داشت:
نخست; جوهر اسلام که دینى بود متمم و مکمل ادیان دیگر و طبعا آیین جهانى که همه‏ى ابناى بشر را مورد خطاب خود قرار مى‏داد .
دوم; سیره‏ى عملى پیامبر در جهت معرفى اسلام به خارج از مرزهاى شبه‏جزیره‏ى عربستان که نمونه‏ى بارز آن دعوت خسرو ایران، قیصر روم و مقوقس مصر به پذیرش این آیین بود .
سوم; ارضاى حسن جاه‏طلبى و زیاده‏خواهى برخى از امیران و خلیفگان و برطرف کردن مشکلات اقتصادى که از سرزمین خشک عربستان ناشى شده بود .
اینها عواملى بودند که ذهن و اندیشه و همت عرب را که تا پیش از اسلام به تنافسات خونین قبیله‏اى در حوزه‏هاى محدود، معطوف بود، به تسخیر سرزمین‏هاى دور و نزدیک متوجه ساخت . (3)

4. فتح ایران و پیدایش طبقه‏ى موالى

با شروع فتوحات در زمان خلافت ابوبکر، کرانه‏هاى جغرافیاى اسلام، به سمت‏شرق و شمال و غرب گسترش یافت . در مدتى اندک ایران، شام و مصر فتح شدند . فتح ایران تقریبا در خلال دهه‏ى 12 تا 22 ه . ق، تکمیل شد .
نخستین پیروزى قاطع در برابر ایرانیان در اوایل خلافت عمر در سال 16 ه . ق در قادسیه صورت پذیرفت . (4) على علیه السلام نیز از آغاز طراحى این عملیات بزرگ در مدینه، در جریان قرار گرفته بود . به گفته‏ى طبرى و بر اساس خطبه‏ى 145 نهج‏البلاغه، آن حضرت پیشنهادهاى سودمندى را نیز در این‏باره به خلیفه‏ى دوم عرضه کرد . با فتح ایران بسیارى از خاندان‏هاى ایرانى در جوار اعراب و یا حتى در درون بافت و ساختار جامعه‏ى اعراب، تحت عنوان «موالى‏» جاى گرفته و از آن پس به عنوان طبقه‏اى نوظهور در جامعه‏ى اسلامى جایگاه خاصى را به خود اختصاص دادند و رابطه‏ى موالى با اعراب فاتح الزاما رابطه ارباب و رعیت و خواجه و برده نبود; بلکه در بیشتر موارد خاندان‏هاى ایرانى با خاندان‏هاى عرب پیمان ولاء و دوستى (موالى موالاة) داشتند تا مکانیسم روابط اجتماعى خود را در قالبى استوار و مناسب انتظام بخشید . (5)
با وجود این، خاندان‏هاى ایرانى از روح تعرب و عصبیت عربى، که هنوز از جامعه‏ى اسلامى رخت‏بر نبسته بود، رنج مى‏بردند . این روحیه که حتى خلیفه دوم و سوم نیز از آن بى‏بهره نبودند، گاه عرصه را بر موالى ایرانى تنگ و دشوار مى‏ساخت . شاید بتوان ترور عمر توسط ابولؤلؤ (فیروز ایرانى) (6) را به سال 23 ه . ق واکنش در برابر این فشارها تلقى کرد .

5. على (علیه السلام) خونخواه هرمزان ایرانى

در پى مرگ عمر، عبیدالله پسر او، نه تنها ابولؤلؤ و همسر و دخترش را به قتل رساند، بلکه هرمز را نیز بى‏هیچ مستمسک قابل قبول شرعى و عرفى کشت . عثمان خلیفه‏ى سوم وظیفه داشت عبیدالله را به سبب قتل بى‏دلیل یک ایرانى مسلمان، قصاص کند; زیرا از بى‏گناهى او آگاه بود . لیکن خلیفه جرات نداشت تا در این مورد، به وظیفه‏ى اسلامى خود عمل کند . على علیه السلام، خلیفه‏ى سوم، عثمان را در این مورد سخت نکوهش کرد و به عبیدالله بن‏عمر چنین گفت:
اى فاسق اگر روزى بر تو دست‏یابم، تو را به خونخواهى هرمزان خواهم کشت . (7)
عبیدالله تا پایان عمر از على علیه السلام بر حذر بود . او در جنگ‏هاى جمل و صفین در مقابل آن حضرت قرار گرفت و سرانجام در یکى از نبردهاى جنگ صفین کشته شد .

6. دفاع على (علیه السلام) از حمراء

اعراب، ایرانیان ساکن کوفه و بصره را به نام‏هاى چندى از جمله «موالى‏» ، «بنى‏عم‏» ، «زط‏» ، «سیابجه‏» ، «اسواران‏» و «حمرا» مى‏خواندند . آنان را موالى مى‏گفتند، از آن رو که با قبائل عرب پیوند «ولا» داشتند و بنى‏عم مى‏نامیدند، از آن جهت که با طوایف عرب چنان موالاة و هم پیمانى داشتند که گویى پسر عموهاى ایشانند . زط همان شکل تعریب شده جت است که در اصل قومى از هندوان بودند که کار ایشان نگهبانى در راه‏ها و مسالک و بعدها به اسواران ایرانى نیز که شغل نگهبانى داشتند، اطلاق گردید . سیابجه جمع «سیجى‏» معرب سپاهى است که مانند زط غالبا به طبقه‏ى کار آزموده‏ى نظامى ایرانیان، اطلاق مى‏شد . حمراء به معنى سرخ‏رویان یا سپیدرویان نامى بود که به اعتبار رنگ روشن پوست ایرانیان به آنان مى‏دادند .
در نظام مالى که عمر و سپس عثمان اعمال مى‏کردند، معمولا حقوق و عطایاى موالى ایرانى پایین‏تر از اعراب بود . از این رو وقتى که ایرانیان در دوران خلافت على علیه السلام از حقوق و عطایایى برخوردار شدند، جمعى از سران و اشراف کوفه از جمله اشعث‏بن قیس کندى، در برابر آن حضرت زبان به اعتراض گشودند که از چه روى ما را مغلوب این حمراء ساخته‏اى؟ (لماذا غلبتنا هذه الحمراء؟) (8)
آن حضرت که پیوسته عدالت و انسان‏دوستى را وجه‏ى همت‏خویش داشت، بر این باور بود که تعلق به نژاد عرب نمى‏تواند به عنوان یک امتیاز براى ایشان به حساب آید . به همین جهت‏با صراحت در برابر این فشارها ایستادگى مى‏کرد و هرگز به خواست‏هاى غیر منصفانه‏ى ایشان وقعى نمى‏نهاد .
عدالت على علیه السلام سخت مورد توجه ایرانیان قرار گرفت; زیرا پیش از این، شاهد بودند که چگونه خلیفگان و خاصه عاملان و کارگزاران ایشان در بصره و کوفه، پاى از جاده‏ى عدل و داد بیرون نهاده و حقوق آنان را تضییع مى‏نمایند و موالى که از حدود سال‏هاى شانزده ه . ق به بعد رفته رفته به بصره و کوفه آمده و سکنا گزیدند، از نزدیک با اعمال ننگین امیران فاسق و ظالمى چون سعید بن عاص، مغیرة بن شعبه، ولید بن عقبه و عبدالله بن عامر آشنا بودند و هرگاه از ظلم و جور ایشان به خلیفه‏ى دوم و سوم شکایت مى‏کردند، راه به جایى نمى‏بردند . اما در همان حال به چشم خود شاهد بودند که على علیه السلام با آن که هنوز به خلافت نرسیده بود، با جرات و جسارت تمام، فرزندش حسن را به اجراى حد شرعى در مورد ولید بن عقبه‏ى شراب‏خوار فرمان مى‏دهد و عبیدالله بن عمر را به قصاص خون به ناحق ریخته‏ى هرمزان تهدید مى‏کند و در میان موج مخالفت اشراف و بزرگان سرکش قریش که خود را تافته‏ى جدا بافته مى‏دانستند، حقوق موالى ایرانى را استیفا مى‏نماید .
این مشاهدات کافى بود تا قلب هر انسانى را به شوق و جذبه و کشش وادارد . حمراء در وجود على علیه السلام روح بزرگى را یافتند که فراتر از علایق نژادى و زبانى و قومى، به موضوع انسانیت و عدالت مى‏اندیشید . از همین رو در جریان جنگ‏هاى جمل و صفین از آن حضرت دفاع مى‏کنند و در رکابش به جنگ با ناکثین و قاسطین مى‏پردازند .

7. جنگ جمل و حمایت ایرانیان از على (علیه السلام)

چنان که گفته آمد در دهه‏ى سوم و چهارم ه . ق (سال‏هاى 20 تا 40) بسیارى از ایرانیان در بصره و کوفه سکنا گزیده بودند . آنان تعدادى مهاجر و عده‏اى دیگر، از ساکنان اصیل و قدیمى همین منطقه بودند . بصره و کوفه تا پیش از فتوحات بخش غربى ایران محسوب مى‏شد . از جمله‏ى این ساکنان قدیمى این دو شهر، طوایفى موسوم به زط و سیابجه بودند که همواره به عنوان بخش مهم از اسواران یعنى نیروهاى آزموده و مجرب دوران ساسانیان به حساب مى‏آمدند . این زطها و سیابجه در سال 36 ه . ق در جریان جنگ جمل در اطراف بصره با سپاهیان اصحاب جمل مقابله کردند و کار را بر عایشه، طلحه و زبیر سخت نمودند . (9)
با تسخیر بصره توسط جملیان، زطها و سیابجه در کوفه به سپاه على علیه السلام پیوستند و تا پیروزى کامل در برابر ناکثین، در رکاب حضرتش نبرد کردند . آن حضرت که نظاره‏گر فداکارى‏هاى بى شائبه و خالصانه‏ى ایرانیان حاضر در سپاهش بود، همواره در چهره‏ى آنان مردمانى نجیب و آزاده را مشاهده مى‏کرد که مى‏تواند از یارى جدى ایشان در راه بسط عدالت و دفع بیداد و ریشه‏کن کردن فتنه‏ى ریشه‏دار منافقان و بنى‏امیه، بهره‏مند گردد . از این رو، با ارسال نامه‏هایى به عاملان خود در همدان و آذربایجان نیروهاى ایرانى را براى مقابله با معاویه در جنگ صفین، به یارى خود طلبید . (10)

8. هدایاى ایرانیان به على (علیه السلام)

در زمانى که على علیه السلام در کوفه بودند، به رسم سابق شمارى از ایرانیان (11) نزد آن حضرت آمدند تا هدایایى تقدیم دارند . پیشتر کارگزاران عثمان همچون ولید بن عقبه و سعیدبن عاص، افزون بر خراجى که از ایرانیان مسلمان مى‏گرفتند، ایشان را به اعطاى هدایاى نوروزگان و مهرگان نیز مکلف ساخته و از این راه میلیون‏ها دینار به چنگ آوردند . از این رو، هدایاى نورزى به صورت سنتى رایج درآمده بود .
وقتى ایرانیان هدایاى خود را نزد حضرت آوردند، براى آن که خاطر آنان مکدر نشود، هدایا را پذیرفتند; اما دستور دادند، مقابل قیمت آن هدایا، از میزان خراج آنان کسر گردد . همچنین به هنگامى که آن حضرت به عزم صفین از شهر انبار مى‏گذشتند دهقانان (معرب دهبان به معناى بزرگ ده است که معمولا از طبقات مرفه و طراز اول جامعه محسوب مى‏شدند)، به همراه دیگر مردم به دنبال على علیه السلام راه افتاده دوان دوان ایشان را مشایعت مى‏کردند . على علیه السلام آنان را از این کار منع فرمودند . آنگاه دهقانان پیش‏کشى‏هاى خود را اهدا کردند . آن‏حضرت هدایا را تنها بدان شرط قبول نمودند که قیمت آنها را حساب کرده و به ایشان بپردازند . (12)
در همین زمان ابوزید انصارى را به نحوه‏ى اخذ خراج و جزیه از ایرانیان رهنمون ساختند . (13) دستورهاى صریح و آشکار آن حضرت در این باره را باید به‏واقع پایه‏گذارى نظامى نوین، عادلانه و کارآمد در نظام اخذ مالیات بر افراد (خراج، براى مسلمانان و اهل جزیه و جزیه‏ى ویژه‏ى غیر مسلمانان) به حساب آورد . این نظام عادلانه که از جانب على علیه السلام اعمال گردید، توجه عمیق‏تر ایرانیان را به شخصیت عدالت‏جوى و انسانى‏اش بیش از پیش جلب نمود و طبعا به دنبال آن عشق و محبتى ژرف را در اعماق روح و جان ایرانى ایجاد کرد . عشقى که در طول قرون متمادى، هرگز خاموش نگشت و ولاء اهل بیت را در این سرزمین به صورت بخشى اساسى و تفکیک‏ناپذیر از فرهنگ ایرانیان، درآورد .
آرى اینها نمونه‏هایى بود از نخستین آشنایى‏هاى مردم ایران با على علیه السلام که بى‏تردید باید در موضوع گرایش و محبت ایرانیان نسبت‏به على علیه السلام و خاندان پاکش و در پى تسرى و رواج تشیع در ایران، بدان‏ها توجه کافى و وافى مبذول داشت.

پی نوشت ها :

1. یعقوبى، ابن واضح، یعقوبى، بیروت، داربیروت، سال انتشار ندارد، ج‏1، ص‏200 . فیاض، على‏اکبر، تاریخ اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، 1367 ش، ص‏27.
2. فیاض، تاریخ اسلام، ص‏123.
3. درباره فتوحات ر . ک . فتوح البلدان بلاذرى، الفتوح ابن اعثم کوفى، الاخبار الطول دینورى و تاریخ طبرى .
4. بلاذرى، احمد بن یحیى . فتوح البلدان، ترجمه دکتر محمد توکل، تهران، انتشارات نقره، چاپ نخست، 1367 ش، ص‏365.
5. راجع به موالى و انواع ولاء و رفتار هریک از خلفا با موالى، ر . ک . الموالى و نظام الولاء، دکتر محمود مقدم، ترجمه و تحقیق محسن حیدرنیا، پایان‏نامه‏ى کارشناسى ارشد دانشکده‏ى الهیات دانشگاه تهران، 1372 ش .
6. یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، ترجمه‏ى محمد ابراهیم آیتى، انتشارات علمى و فرهنگى، چ‏6، 1371 ش، ج‏2، ص‏51.
7. محمدى ملایرى، دکتر محمد، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانى به عصر اسلامى، جلد3، دل ایرانشهر، بخش دوم، تهران، انتشارات توس، چاپ اول، 1379 ش، ص‏242.
8. درباره‏ى اسواران، زط، سیابجه، و موالى ر . ک، دکتر ملایرى، ج‏3، ص‏211 به بعد و ج‏2 ص‏422 و نیز، لسان‏العرب، ابن منظور، ذیل واژه‏ى حمراء و الموالى و نظام الولاء، دکتر مقداد
9. دکتر محمدى، ج‏3، ص‏211 و 212، به نقل از تاریخ طبرى .
10. ابن اعثم کوفى، محمد بن على، الفتوح، ترجمه‏ى کهن فارسى، محمدبن احمد مستوفى هروى، تصحیح غلامرضا طباطبایى مجد، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، چ‏1، 1372، صص 456- 454.
11. درباره‏ى ایرانیان ساکن‏کوفه و بصره، ر . ک . فتوح البلدان، بلاذرى، ترجمه‏ى دکتر توکل، صفحات 65، 367، 398، 452. 3
12. ابن مزاحم، نصر، وقعة صفین، تصحیح عبدالسلام محمد هارون، ترجمه پرویز اتابکى، چاپ تهران، 1366 ش، ص‏198- 199.
13. دکتر محمدى، ج‏3، ص‏247، به نقل از فتوح البلدان بلاذرى .
صحیفه مبین ،شماره 25

دوشنبه 20 دی 1389  11:11 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

تشیع و قم (2)
 
بطور قطع مى‏توان گفت: شهر قم، اولین مرکز تشیع در ایران بوده است. زیرا سابقه تشیع آن به ربع آخر قرن اول هجرى، باز مى‏گردد و تا آن موقع، ایران هنوز گرفتار کشمکش بین پذیرش اسلام و باقى ماندن بر دین آباء و اجدادى خود بود. اما قم، مشى مذهبى خود را برگزیده بود.
 

درمورداینکه آیاقم یک شهر اسلامى است ویا اینکه قبل ازاسلام نیز وجود داشته،سخنان زیادى گفته شده است.«حموى» آنرا یک شهر اسلامى مى‏داند (1) .
اما کسان دیگرى، آنرا شهرى «قدیمى» دانسته و ادله‏اى نیز ارائه کرده‏اند. ادله‏اى که دیگران به نقد و بررسى آنها نشسته‏اند (2) و اینجا جاى بحث از آنها نیست
از مجموع حوادث مربوط به نفوذ اعراب اشعرى در این منطقه که راوى اصلى آن« مؤلف تاریخ قم» است، چنین بر مى‏آید که گروههایى از عجمان در این منطقه مى‏زیستند. اما اعراب، پس از مدتى آنها را از آن نقطه بیرون کرده و از بین برده‏اند (3) .
عربهایى که به این منطقه آمدند از«اشعرى‏ها»بودند که اصل آنها از مناطق جنوب حجاز بود . و پس از آمدن «ابو موسى اشعرى»به مدینه، کسان دیگرى نیز از جنوب جزیرة به مدینه آمده و پس از نفوذ اسلام به عراق، در کوفه سکنى گزیدند.
بنا به گفته یعقوبى، اکثریت عربهایى که ساکن قم شدند از قبیله «مذحج» و پس از آن، اشعرى‏ها بودند (4) .
در همین زمینه روایاتى نیز وجود دارد که حاکى از وجود عربها حتى قبل از اشعرى‏ها در قم است. در روایتى آمده که گروهى از موالى ابن عباس در نیمه اول قرن اول هجرى به قم آمدند و در آنجا ساکن شدند. همچنین گفته شده که بعد از قیام مختار در سال 67 گروهى از بنى اسد به قم مهاجرت کردند. و در آنجا ساکن گردیدند. همینطور اشاره به آمدن بنى مذحج و قیس نیز قبل از اشعرى به این منطقه شده است (5) .
یکى از اولین اجداد کسانى که از اشعرى‏ها به قم آمدند (6) «سائب بن مالک اشعرى» بوده است. بنا به نقل «کلبى» او در کوفه، «شیخ شیعه» بوده است.
گرایش شیعى او در حد یک «تشیع اعتقادى» بوده و لذا از «عبد الله بن مطیع» والى «عبد الله بن زبیر» مى‏خواهد تا «سیره على (ع)» را در بین آنها اجراء کند (7) ، او پس از خروج مختار که به دفاع از خون حسین (ع)،قیام کرده بود به او مى‏پیوندند. و تا آخرین لحظات در کنار مختار، باقى مى‏ماند تا اینکه به شهادت مى‏رسد (8) .
با این مقدمات، تشیع در خانواده آنها وجود داشته است. طبعا روحیه ضد «اموى» نیز در آنها بسیار شدید بوده. بعدها وقتى «عبد الرحمن بن اشعث» بر علیه حجاج شوریده (9) ، «احوص» پسر مالک بن سائب نیز در میان آنها بود و دستگیر شد.
اما بعدها، «عبد الله» برادر «احوص» وساطت کرده، او را آزاد ساخت.
از آنجا که زمینه دستگیرى مجدد او و دیگر برادرش وجود داشت، آنها تصمیم گرفتند تا خود را از «عراق» دور کنند. و به نقطه دیگرى که دور از دسترس «حجاج»باشد بروند.
از اخبار تاریخى چنین بر مى‏آید که آنها به قصد «اصفهان»که بدست «ابو موسى اشعرى» فتح شده بود، حرکت کردند. اما در منطقه «قم» ساکن شدند. ابتدا با اهالى آن منطقه کنار آمده، اما پس از مدتى در یک درگیرى، بر آنان فائق شدند. بدین شکل، شهر قم با وجود یک سرى اعراب اشعرى که گرایش شدید شیعى داشتند، پایه گذارى شد. در کنار آنها قطعا ایرانیانى نیز وجود داشته و یا بعدا آمده‏اند.
بطوریکه حتى بنا به نوشته «ابن حوقل» زبان آنها، پس از مدتى به فارسى تبدیل شده است (10) .
«حموى» مى‏نویسد: اولین کسى که از اعراب بدین شهر آمد، «عبد الله بن سعد» بود. او پسرى داشت که در کوفه تربیت شده و از آنجا به قم منتقل شده بود. او بر مذهب «امامیه» بوده و کسى است که تشیع را بدان نقطه آورده بطوریکه حتى یک سنى نیز در آنجا وجود نداشت (11) .
مؤلف تاریخ قم در این باره مى‏نویسد: اینان اولین کسانى بودند که تشیع را به صورت علنى اظهار کردند. در صورتیکه تا آن موقع، هنوز در منطقه‏اى دیگر، چنین اظهار علنى صورت نگرفته بوده است (12) . او در جاى دیگر مى‏نویسد:«..دیگر از مفاخر ایشان «اشعرى‏ها» آنکه: «موسى بن عبد الله سعد اشعرى» به قم ابتداء کرد به اظهار مذهب شیعه تا دیگران از اهل قم بدو اقتدا کرده و اظهار مذهب شیعه کردند» (13) بعد از او، تشیع در این خاندان به صورت یک اصل مسلم، مطرح گردید. تا آنجا که بنا به گفته مامقانى: منسوبین به عبد الله، بسیار زیاد بوده و اکثر آنها از صلحاء و مرتبط باائمه (ع)بوده‏اند (14) .
کشى نیز روایات متعددى از ملاقات عمران بن عبدالله بن سعد و نیز عیسى بن عبد الله را با امام صادق علیه السلام نقل کرده است (15) .

نوع تشیع قم

چنانچه از عبارات «حموى» بدست مى‏آید اولین شیعه این دیار، یک «شیعه امامى» بود. و این اصطلاح، همان پذیرش تشیع«اثنى عشرى» است. آنها متابعت از ائمه طاهرین را پذیرفته و پس از شهادت هر امام، بگونه‏اى که خود تحقیق کرده و علائم امام بعدى را شناسائى مى‏کردند، به امام جدید پیوند مى‏خوردند. و تا زمان اتمام غیبت صغرى به طور مرتب در ارتباط با نمایندگان حضرت صاحب الأمر (ع) بودند.
در نشان دادن این نوع تشیع در قم، برسى دو قسمت مى‏تواند ما را یارى کند:
الف ـ ارتباط آنها با ائمه: در بیان ارتباط قمى‏ها (البته همان اشعرى‏ها بودند که کم کم به قمى شهرت یافتند (16) همین بس که تعداد کثیرى از آنها به عنوان صحابى ائمه در کتب رجالى شیعه، معرفى شده‏اند (17) . یکى از آنان «یونس بن عبد الرحمن» است که «ابن شاذان » از «ابن المهتدى» نقل مى‏کند : او، بهترین فرد قمى است که او دیده است. او، وکیل امام رضا علیه السلام بوده و هنگامى که «ابن المهتدى» از امام مى‏خواهد که اگر شما را ندیدیم از چه کسى مسائل را بپرسیم امام، یونس را معرفى مى‏کند (18) .
اضافه بر آن، روایات کثیرى در فضیلت قم و اهالى آن در کتب حدیث، ذکر شده است. این روایات، به اندازه‏اى است که اگر بتوان تعدادى از آنها را منکر شد، هرگز نمى‏توان تمامى آنها را رد کرد. در روایاتى از قول امام صادق علیه السلام، قم به عنوان ملجأ و پناهگاه شیعیان، شمرده شده است (19) . این مطلب، بسیار طبیعى به نظر مى‏رسد.
با توجه به دورى قم از مرکز خلافت و نیز رواج تشیع در آن، براحتى مى‏توانسته، پناهگاهى براى یاران ائمه باشد. تأیید شیعیان قم از ناحیه امام صادق (ع)،تا حدود زیادى بمنزله تأیید «تفکر »آن دیار است.
در روایت دیگرى از امام صادق (ع)آمده: «قم بلدنا و بلد شیعتنا» (20) و در روایت دیگر آمده: «و ان لنا حرما و هو بلدة قم» (21) و باز آمده «اهل قم، انصارنا» (22) همچنین، از شیعیان خواسته شده که در موقع شیوع فتنه‏هاى بنى عباس به کوفه و نیز به قم و حوالى آن بروند، زیرا: «فى قم شیعتنا و موالینا» (23) در روایت دیگرى قم به نام «کوفة صغیرة» (24) نامیده شده است. از روایات چندى نیز بدست مى‏آید که ارتباط آنها به مرور زمان با ائمه، گسترده‏تر مى‏شده است. از امام عسکرى (ع) نقل شده است که براى آنها و مردم «آبه»، نامه نوشته و براى آنان آرزوى هدایت الهى کرده‏اند. (25) از امام جواد (ع) نیز در پاسخ نامه «على بن مهزیار»، نامه‏اى نقل شده که آنحضرت از گرفتارى مردم قم، آگاه شده و دعا فرموده است: «خداوند، مردم قم را از این گرفتارى آزاد گرداند» (26) .
همچنین نقل شده است که: «حسین بن روح»، یکى از نواب (امام زمان (ع))، به گروهى از فقهاى قم، نامه نوشته و در نامه مطالبى را عنوان نموده است. آنگاه از آنها خواسته است که ببینند، چه مقدار با مطالب آن مخالفند. آنها پس از مطالعه، اظهار داشته‏اند که تنها در یک مورد جزئى، نظر دیگرى داشته‏اند (27) . بدین شکل، هماهنگى آنها با ائمه، کاملا مشهود است. از روایات دیگرى، چنین بدست مى‏آید که آنها با حضرت رضا علیه السلام، رفت و آمد داشته‏اند (28) .همچنین آمده است که آنها، اولین کسانى بوده‏اند که براى ائمه (ع)، خمس فرستاده‏اند (29) . شیخ «قوام اسلامى» با توسل به روایات، 43 مورد فضیلت براى قم و اهالى آن، ذکر کرده است (30) . در یکى از مصادر اهل سنت نیز آمده است که «ابو موسى اشعرى» از على (ع) در مورد بهترین مناطق در موقع فتنه پرسش کرد، امام (ع) در پاسخ، منطقه «جبل» را ذکر کرده و پس از آن، خراسان و در نهایت، منطقه قم را بهترین محل معرفى کرده است (31) . در روایت دیگرى نیز آمده است: «لو لا القمیون لضاع الدین» (32) یعنى: اگر قمى‏ها نبودند، دین از بین مى‏رفت.
بالاخره کشى، روایاتى در باب آمدن عمران و عیسى، فرزندان عبدالله قمى، نزد امام صادق (ع) نقل کرده است (33) .
ب ـ گفته‏هاى مورخین و جغرافى دانان:
شاهد دیگرى که مى‏تواند در مورد تشیع «اثنى عشرى»قمى‏ها مورد استقاده قرار گیرد، اظهارات جغرافى دانها در مورد عقائد مردم قم است. «قزوینى» در مورد عقیده مذهبى آنها مى‏نویسد : «اهلها شیعة غالیة جدا» که این تعبیر، براى تشیع اعتقادى به کار مى‏رود (34) . او داستانى را نقل مى‏کند که نشان مى‏دهد، حتى یک سنى نیز در این شهر وجود نداشته است .
گزارش مقدسى نیز حاکى از آن است که مردم قمى، شیعه غالى هستند (35) .
«بلخى» نیز نوشته است که اهل قم، همگى شیعه و غالب آنا «عرب» هستند (36) . «ابن حوقل» نیز نوشته است که مذهب غالب بر قم، تشیع است (37) و در عبارت دیگرى نوشته: «و جمیع اهل قم شیعه هستند. آنها فریب کسى را نمى‏خورند.
زبان آنها نیز فارسى است» (38) .
«مستوفى» (720 ه.ق) نوشته است: «مردم آنجا، شیعه اثنى عشرى‏اند. و بغایت متعصب» (39) از روایت تاریخى دیگرى بدست مى‏آید که مذهب آنها «رفض» بوده که همان تشیع امامى است (40) «ابو الفداء» نیز مى‏نویسد: قم را در سال 83 هجرى «عبد الله بن سعدان» و «احوص» و «اسحاق»و«نعیم» و... بنا کردند و «موسى» پسر «عبد الله بن سعدان» تشیع را در آن دیار، آشکار ساخت (41) . مؤلف «حدود العالم» نیز به تشیع آنها اشاره کرده است (42) .«قاضى نور الله» نیز نوشته است: بلده قم،شهرى عظیم و بلده‏اى کریم و از جمله بلادى است که همیشه، دار المؤمنین بوده. بسیارى از اکابر و افاضل و مجتهدان شیعه امامیه از آنجا برخاسته‏اند (43) «آدم متز» نیز شهر قم را بعنوان یکى از شهرهاى مهم شیعى، ذکر کرده است (44) . در آثار دیگر متأخرین نیز این مضمون وجود دارد. (45) عبارات فوق، نشان مى‏دهد که مذهب این شهر، تشیع و آنهم از نوع تشیع اثنى عشرى است. این عبارات در عین حال، نشان مى‏دهد که در قرون مختلف، مذهب این شهر تغییر نکرده و این نویسندگان در قرون متمادى، چنین گرایشى را تأیید کرده‏اند.
هر کس در هر کجا اسمى از قم مى‏شنید، بدنبال آن شیعه در ذهنش تداعى مى‏شد. از آنجا که اصفهان و قم دو نقطه مقابل یکدیگر بودند، بین آنها درگیرى وجود داشت. اسم قم براى انها، دردناک بود. در حکایتى آمده که مردى اصفهانى، یکى را پرسید: از کدام شهرى؟ گفت: من از شهر دندان کنان!مرد فرومانده گفت: معنى، مفهوم نیست. مرد گفت: معنى آن است که تا من گویم: از قم، گویى: آه!زیرا ذکر مذهب، بى فایده باشد. که قمى الا شیعى نباشد. و الا رافضیش نخوانند! (46)

قم و خلفاء

از آنجا که این شهر، یکپارچه گرایش شیعى داشت. نمى‏توانست به حکومت خلفا تن دهد. اما بناچار، مى‏بایست چنین مى‏کرد. در عین حال، سعى داشت تا به هر شکلى،مقاومت خود را اشکار کند.
آنها در دادن «خراج»، کوتاهى مى‏کردند. و بارها، مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. مؤلف «تاریخ قم» در این مورد مى‏نویسد: «...اهل قم، دراویش حالند. و بوقت ادراک ارتفاع غلات، بر مى‏دارند. و از اداى خراج تقاعد مى‏نمایند و تکاسل و تهاون مى‏کنند» (47) .و در عبارت دیگرى آمده که: «...همت قوم و غرض ایشان، پیوسته در کسر خراج بوده است. پس از این جهت، بارها ایشان را به سبب خراج بلاد، هلاکت رسید. اول آنک: نافرمانى کرند، و عاملان مأمون را فرمان نبردند. و عصیان کردند. تا اینکه مأمون، «على بن هشام» را با خیلى تمام، بدیشان فرستاد تا ایشان را بکشت. و خراب کرد. و مالى بسیار جمع کرد (48) . دیگر در خلافت «معتصم»...تا معتصم على بن عیسى را با لشگرى چند، بر سر ایشان فرستاد تا ایشان را خراب گردانید... پس همچنین در خلافت «مستعین» و واقع شدن فتنه میان او و «معتز» امتناع کردند، از اداى خراج. و پس از آن، چند سال دیگر که مستعین، مفلح ترکى را بفرستاد تا کوشش کرد و مال بسیار جمع کرد. پس از آن در خلافت معتمد، مدت چند سال عصیان کردند.. سپس همچنین نافرمانى کردند در خلافت معتضد و عاملان او را غارت کردند» (49) . در مورد دیگرى نقل شده. ولاتى که از طرف خلفا به قم مى‏آمدند، در داخل شهر، ساکن نمى‏شدند . این مسئله، احتمالا بدلیل ترس آنها از کشته شدن بوده است، گویا قبل از آن، نمونه‏هایى در این رابطه وجود داشته است . (50) از قول یکى از حکام نقل شده ما، مدت چند سال بقم والى و عامل بودیم نظر ما بر هیچ زنى نیامد (51) .
در یک خبر تاریخى نیز آمده است که در طول تغییر حاکمیت «بنى امیه» به «بنى عباس» از آنجا که امر مشتبه بوده، هنوز روشن نبود، چه کسانى بر سر کار خواهند آمد (علویین یا بنى عباس) قمى‏ها در مقابل یک «سپاه اموى»، مقاومت کردند. هر چند شکست خوردند (52)
از روایت دیگرى نیز چنین استفاده مى‏شود که آنها در مورد «طاعة السلطان»، با دیگران تفاوت داشته و کوتاهى مى‏کردند! (53)
هنگامى نیز که «ابو السرایا» به نام یکى از «علویین» (ابن طباطبا) قیام کرد و پس از رحلت «ابن طباطبا»با شخصى به نام محمد بن زید بیعت کرد، «حسن بن سهل » وزیر مأمون، «هرثمة بن اعین» را به سراغ او فرستاد. در جنگى که بین آنها درگیر شد، ابو السرایا» شکست خورد . در همین موقع گروهى از مردم قم به حمایت از«ابو السرایا» آمدند. بنا به گزارش بلاذرى»، یاران« هرثمه» با دیدن قمى‏ها، بر خود لرزیدند. و پس از آن، مدتها طول کشید تا شورش فروکش کرده و «ابو السرایا» به جانب بصره رفت (54)
خلفا نیز به همین جهت و به خصوص بخاطر عناد با اهل سنت (ع)، سعى مى‏کردند تا افرادى را که انحراف زیادى از اهل بیت (ع) دارند به عنوان این شهر بگمارند. (55) آنها در مقابل واکنش نشان مى‏دادند. نقل شده :اهل قم در زمان بعضى از خلفاى عباسى از اطاعت حاکم امتناع نموده، هر کس را بحکومت ایشان فرستادند با او مقاتله و محاربه کردند ...آخر الأمر، امیر ناصر الدولة بن حمدان را که شیعى و امیر الامراء خلیفه بود، بر سر ایشان فرستادند. چون ناصر الدوله نزدیک قم رسید، اعیان آنجا با تحف و هدایا از وى استقبال کردند. و گفتند: ما به حکومت غیر مذهب خود، راضى نبودیم. و الحال که تو آمدى، بالطوع و الرغبة، امتثال حکم تو مى‏کنیم. (56) .

طالبى‏ها و قم

فشارى که از ناحیه خلفاى اموى و بیشتر از آن، عباسى به طالبى‏ها وارد آمد، آنها را مجبور کرد تا به مشرق پناهنده شوند. شهرهاى مختلفى در ایران از شمال تا جنوب، مأواى آنها شده بود. در این میان، چند شهر به جهات خاصى، بیشترین تعداد را پذیرفته بود. شهر قم، یکى از این شهرها است. طبعا چنین شهرى با اعتقادات شیعى، براحتى از این افراد استقبال مى‏نمود . از خود امام صادق (ع) نیز نقل شده بود که قم، ملجأ و پناهگاه شیعیان ماست (57) . به گفته «خوانسارى»، تنها دو شهر است که بیشتر از همه جا، مدفن اولاد ائمه (ع) است : یکى،شهر رى و دیگرى، قم. هر چند در سایر بلاد نیز از جمله شیراز، اصفهان و کاشان، مقبره‏هائى به چشم مى‏خورد (58) . اهمیت قم به اندازه‏اى بود که وقتى «فاطمه بنت موسى بن جعفر (ع)» از طریق مناطق مرکزى ایران عازم خراسان بود، در ساوه مریض گشت پرسید: «میان من و شهر قم، چقدر مسافت است؟» گفتند: ده فرسخ است. خادم خود را فرمود که او را بردارد و به قم ببرد، خادم، او را به قم آورد. و آن بانو، در سراى «موسى بن خزرج بن سعد اشعرى» فرود آمد (59) .
براى مردم این شهر «شیعه مذهب»، بسیار جالب بود که کسى از علویین در آن شهر قدم گذارد . آنان نه تنها نسبت به علویین، بلکه نسبت به متعلقات آنها، بسیار علاقمند بودند. یک بار وقتى«دعبل خزاعى» جبه‏اى از امام رضا (ع) به پاس اشعارش گرفته و بدین شهر آمد، آنها با اصرار جبه را از او گرفتند (60) .
تا سال 385 که مؤلف تاریخ قم، کتاب خویش را تألیف کرده، تنها در کنار «مقبره فاطمه بنت موسى بن جعفر»، حدود 20 نفر از علویین، مدفون گردیده بودند.
صرفنظر از آن که کسان دیگرى از آنها در جاى دیگر این شهر، به خاک سپرده شده بودند. قبر حضرت فاطمه معصومه (ع)، بنا به اظهارات، رازى، مورد زیارت خاص و عام بوده است. «و اهل قم بزیارت فاطمه بنت موسى بن جعفر (ع) که ملوک و امراء عالم حنیفى و شفعوى بزیارت آن تربت تقرب نمایند» (61) .

قم و عالمان شیعه

پیوند این شهر با ائمه، باعث شد تا علوم اهل بیت (ع) در این شهر، بسیار گسترده و زیاد باشد تا جایى که از جمله بزرگترین صحابى ائمه (ع) ، مثل «یونس بن عبد الرحمن» (62) و «زکریا بن آدم»، قمى بوده‏اند. پس از آنکه شهر کوفه به عنوان اولین مرکز شیعى، نفوذ خود را بتدریج از دست داد، احادیث اهل بیت (ع) به قم انتقال یافت (63) . و این شهر، محفل محدثین شیعه گردید. لذاست که «حسین بن سعید اهوازى» و برادرش، ابتدا به اهواز و از آنجا به قم مى‏ایند (64) . نمونه‏هاى این افراد، زیاد هستند (65) .
مردم قم نیز که نیاز بدین علوم داشتند، خود در پى علماى شیعى رفته و از آنان مى‏خواستند تا بدین شهر بیایند. از جمله، آنها «ابو اسحق» مؤلف کتاب مشهور «الغارات» که به اصفهان رفته بود، خواستند تا به قم بیاید (66) . اما او، بدلیل آنکه اصفهان در «سنى گرى» بسیار شهرت داشت، مایل بود تا در آن شهر بماند و احادیث «اهل بیت (ع) »را ترویج کند.
بسیارى از علماى مشهور شیعه از این شهر بوده و یا در آن، نشو و نماى علمى یافته‏اند . از جمله آنها «ابن بابویه قمى» است که در اصطلاح نجاشى «شیخ القمیین فى عصره و متقدمهم و فقیهم» مى‏باشد (67) . یعنى: بزرگ اهل قم در زمان خویش، پیشوا و فقیه ایشان.
«شیخ صدوق» نیز از جمله علماى معروف شیعه است که از این شهر است. یکى از نویسندگان، سعى کرده با تأویلاتى، مرحوم کلینى و شیخ طوسى (68) را نیز قمى معرفى کند. حتى با توسل به تعبیرى از ابن شهر آشوب، شیخ مفید نیز «قمى»خوانده شده است (69) . ظاهرا گفته‏هاى او، نمى‏تواند چیزى را ثابت کند. جز آنکه: به تعبیر خود مؤلف که: «هر کس مایل است، آنان را به شهر خود نسبت دهد.»، نگارنده هم از همین سنت تعبیر کرده است . او، نمى‏خواسته، بحث خود را استدلالى ارائه نماید.
در هر صورت، مسلم است که این شهر، محفلى براى محدثین شیعه بوده است. و دیگران از آن، انتظار داشته‏اند که احادیث مربوط به اهل بیت (ع) را در آنجا بیابند. مأمون از «ریان بن صلت قمى» مى‏خواهد که در مجلس عمومى، احادیثى را در فضل على(ع) نقل کند. او نیز عنوان مى‏کند. اما احادیثى مناسب‏تر از آنچه از خلیفه در این باره شنیده، ندارد! مأمون با تعجب از این امر، مى‏گوید: «لقد هممت ان اجعل اهل قم شعارى و دثارى» (70) یعنى: سعى داشتم، اهل قم را گلوى خویش سازم!
از بعضى از روایات تاریخى بدست مى‏آید که علماى قم در مشى مذهبى خود، عقائد غلو آمیز را رد مى‏کرده‏اند. آنها در این مورد، آنقدر سخت گیر بودند که گاهى زیاد از حد در این باره، اصرار داشته‏اند. در سال 255 «احمد بن محمد بن عیسى»، یکى از محدثین معروف قم، تعدادى از روات را به جرم نقل روایات غلو آمیز از قم تبعید کرد (71) . البته بعدها عقیده «احمد بن محمد بن عیسى»، راجع به تعدادى از آنها تغییر نمود. افراد خارج شده، عبارت بودند از «عبد الرحمن بن حماد، ابو القاسم کوفى صیرفى» که البته «احمد» از او، معذرت خواهى کرد. و در تشییع جنازه او نیز شرکت جست (72) . «محمد بن اورمة ابو جعفر القمى» نیز متهم به غلو شد. (73) از جمله این افراد «محمد بن موسى» است (74) . «احمد بن محمد بن خالد برقى»، یکى از محدثین مشهور شیعى از جمله این افراد است که بعدا به قم، بازگشت داده شد (75) . «محمد بن عیسى همدانى» نیز متهم به غلو شده و تضعیف گردید (76) . «حسین بن عبد الله محرر» نیز از جمله اخراج شدگان بوده است (77) .همچنین، «سهل بن زیاد» از قم اخراج شده و پس از آن به رى رفته است. (78) این تضعیف‏ها چندان مورد توجه قرار نگرفته است، مگر در مورد افرادى که از طرق دیگر نیز تضعیف شده‏اند. در یک مورد، «خوارزمى» با متهم کردن قمى‏ها به تشبیه (79) ، اینطور وانمود کرد که آنها، بعضى از روایات تشبیه را ذکر مى‏کرده‏اند. چنانکه در مورد «کاشان» آمده است: «و الغالب علیه الحشو» (80) که بیشتر اشاره به اتکاى آنها بر احادیث و ظواهر آن دارد. این دو اتهام، بى شباهت به یکدیگر نیستند. اما با توجه به مواردى که در سخت گیرى قمى‏ها، نسبت به مسئله «غلات» داشتیم، این یک دروغ است که در قم، فرقه‏اى به نام «غرابیة» وجود داشت و معتقد بوده‏اند که ارث فقط به دختر مى‏رسد. گفته شده: وقتى یک قاضى، حکم کرد که دختر نصف پسر ارث مى‏برد، او را تهدید به قتل کردند (81) .فقه شیعه که اکثریت علماى آن از قم و یا در قم بوده‏اند، خلاف این مطلب را گواهى مى‏دهد . و لذا این گفته به هیچوجه، قابل قبول نیست.

تأثیر تشیع قم بر سایر مناطق

با توجه به عقائد مذهبى سایر شهرهاى اطراف این شهر، بخوبى مى‏توان حدس زد که تشیع از این ناحیه، بدان شهرها سرایت کرده است. و البته با توجه به قوت علماى این شهر، این مسئله براحتى قابل پذیرش است.
«آوه» یا «آبه» یکى از شهرهاست که گرایش شیعى شدیدى داشته و لذا با اهالى «ساوه» که در «تسنن»، تعصب داشته‏اند، همیشه درگیر بوده اس. حموى با اشاره به جنگ دائمى بین آنها از«میمندى» شعرى نقل مى‏کند که دلالت بر تشیع اهالى «آبه» دارد (82) . «قزوینى» نیز نوشته است که «اهل آبة کلهم شیعیة» (83) یعنى: مردم آبه، همگى شیعه‏اند.«مستوفى» نیز نوشته است که اهالى خود ساوه، سنى مذهب‏اند . اما تمام دهات اطراف آن، شیعه اثنى عشرى مى‏باشند (84) .«شیخ طوسى» روایت کرده که یک زن از اهالى «آبه»، خواست تا 300 دینار پول خود را با دست خود به ابو القاسم بن روح بدهد. و لذا نزد او آمد و پول را بدو داد (85) .امام عسگرى (ع) نیز آنها را مورد توجه قرار داده است (86) .یکى دیگر از این شهرها، «کاشان» است. قزوینى در مورد ان مى‏نویسد: «اهلها شیعة امامیة غالیة جدا»اهالى آن، شیعه غالى امامى هستند. پس از آن، اشاره به سنت مرسوم در این شهرها در مورد انتظار حضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه مى‏کند (87) .«حموى» نیز نوشته که «اهلها کلهم شیعة امامیه» (88) .مستوفى نیز نوشته است: «مردم شیعه مذهب‏اند. و اکثرشان، حکیم وضع و لطیف طبع و در آنجا جهال و بطال، کمتر باشند.» (89) «ماهاباد»، یکى از قریه‏هاى بزرگ اطراف کاشان نیز شیعه امامى بوده‏است (90) .گفته شده: قبر ابو لؤلؤ، قاتل خلیفه دوم در شهر کاشان است که مقبره‏اى نیز به نام او در این شهر، وجود دارد (91) .اما این مطلب، به هیچ روى، صحت ندارد. زیرا به اجماع مورخین، او در همان مسجد، پس از زدن ضربت بر عمر، خودکشى کرد. صرفنظر از بعضى از دهات آن که سنى بوده‏اند (9) ، بعضى از آنها نیز همانگونه که گذشت همچون «ماهاباد»، شیعه امامیه بوده‏اند (93) .
اهالى «فراهان»، یکى دیگر از مناطق اطراف قم، شیعه امامیه بوده‏اند.
مستوفى درباره آنها نوشته: «... و مردم، آن، شیعه اثنى عشرى‏اند و بغایت متعصب» (94) .
«تفرش» که گاهى «طبرس» نیز بر آن اطلاق شده، جزو همین مناطق شیعه نشین اطراف قم است. مستوفى در این باره نوشته: «مردم آنجا، شیعه اثنى عشرى بوده و از قدیم الایام، همین مذهب را داشته‏اند» (95) .همین مؤلف از «مرآت البلدان»، نقل کرده که: «عمده سکنه تفرش، سادات حسینى‏اند.» گویند : این سادات از حززن مکه هجرت و بدانجا آمده، سکنى گزیده‏اند. عمده تشیعى که در مناطق جبل (96) بوده، احتمالا به جهت تأثیر پذیرى از تشیع قم بوده است.
با توجه به این نکته، روشن مى‏شود که اصولا این مناطق، محفلى براى «علویین» بوده و بواسطه وجود همین افراد (در عین تأثیر پذیرى از قم)، تشیع در این مناطق منتشر شده است.

تعلیقات:

.1 حموى، معجم البلدان، ج 4 ص .397
.2 مرحوم «رشید یاسمى» در مقدمه راهنماى قم، ادله‏اى آورده‏اند که مؤلف گنجینه آثار قم، آنها را نقد کرده است. گنجینه آثار قم، ج 1 ص 74 ـ .80 تاریخ قم از ناصر الشریعة، ص .6
.3 ر. ک: تاریخ قم در اطراف شهر، عجمانى بوده‏اند که عده‏اى از آنها تا مدتها پس از آن نیز زردتشتى باقى مانده‏اند.ر.ک: مقدسى، احسن التقاسیم، ص 414،.394 تاریخ قم ص .18 المسالک و الممالک ص .365 عبد الرفیع حقیقت، تاریخ نهضت‏هاى فکرى ایرانیان(از ظهور رودکى تا...)بخش اول، ص .224
.4 یعقوبى، البلدان چاپ شده با اعلاق النفیسه، ص .374
.5 ر ک : فقیهى، تاریخ مذهبى قم ص 48، مجلة الهادى، مقالة الاشعریون فى تاریخ قم، سال اول شماره 4 ص .64
.6 تاریخ طبرى، ج 4 ص 490، حوادث سال .66 کامل ابن اثیر، ج 4 ص .213
.7 تاریخ قم، ص .285
.8 همان مدرک، 289، .290
.9 مؤلف تاریخ قم به اشتباه، او را همراه قیام زید بن على دانسته و بعد عنوان کرده که حجاج او را دستگیر کرد. در حالیکه بین این دو جریان، نزدیک به چهل سال فاصله است. ر . ک: تاریخ قم، ص .249 نویسنده بى اطلاع دیگرى، با استفاده از همین اشتباه، جریان را به شکل بدترى ذکر کرده است ر. ک: تاریخ اجتماعى کاشان، ص .46
.10 ابن حوقل، صورة الارض، ص .315
.11 حموى، معجم البلدان، ج 4 ص 397، .398
.12 تاریخ قم، ص .241
.13 تاریخ قم، ص .217
14.رجال ما مقانى، ج 2 ص .184
.15 رجال کشى ص 332 ـ 334 ـ 331 ط مشهد.
.16 الخوانسارى، روضات الجنات، ج 2 ص .180
.17 ر. ک: رجال النجاشى. حجة الاسلام شیخ قوام اسلامى، محدثین قم را یک جا، گرد آورى کرده که در ضمن، صحابى بودن تعداد کثیرى از آنها، مشخص شده است ر. ک: قم و قمیین تاریخ تألیف 1353 ه. ش. همچنین ناصر الشریعة در تلاشى مشابه آن اسامى محدثین را در «تاریخ قم» ذکر کرده و در صفحات 168، 169، 176، 182، 192، 194، 195، 199، 202 آن کتاب به اسامى قمى‏هائى که صحابى ائمه(ع) بوده‏اند، اشاره شده است.
.18 رجال النجاشى، ص 311، 312 ط داورى.
.19 بحار الانوار، ج 60 ص 214، 215، .217 تاریخ قم، ص 99، به عنوان نمونه، جد «خالد البرقى» بدست «یوسف بن عمر»، کشته مى‏شود. و فرزندش عبد الرحمن بهمراهى «خالد برقى» به قم مى‏آید. رجال بحر العلوم، ج 1 ص .331
.20 القمى، سفینة البحار، ج 2 ص .447
.21 همان مدرک، ص .446 رازى‏7 کتاب نقض، ص .196
.22 المجلسى، بحار، ج 60 ص .214
23.سفینة البحار، ج 2 ص .466
.24 شوشترى، مجالس المؤمنین، ص .83
.25 القمى، الکنى و الالقاب، ج 3 ص .87 چنانکه در روایت دیگرى، براى آنها طلب مغفرت کرده‏اند. سفینة البحار، ج 1 ص .55
.26 دوانى، مفاخر اسلام، ج 1 ص 110 از کشى. مجالس المؤمنین، ج 1 ص .422
.27 الطوسى، الغیبة، 240، .227
.28 القمى، سفینة البحار، ج 2 ص .447
.29 اسلامى، قم و قمیین، ص .38
.30 همان مدرک، ص 38 الى .40
.31 ابن الفقیه، مختصر البلدان، ص 263، .264
.32 ناصر الشیعة، تاریخ قم، ص .52
.33 رجال کشى، ص 332، .33
.34 القزوینى، آثار البلاد و اخبار العباد، ص .442
.35 المقدسى، احسن التقاسیم «ترجمه فارسى)، ج 2 ص .591
.36 احمد بن سهل البخلى، المسالک و الممالک، ص .201
.37 ابن حوقل، صورة الارض، ص .308
.38 همان مدرک، ص .315
.39 مستوفى، نزهة القلوب، ص 67 ط تهران دنیاى کتاب.
.40 التنوخى، نشوار المحاضرة، ج 8 ص. .260
.41 سیرى کوتاه در جغرافیاى تاریخى تفرش و آشتیان، ص .28
.42 مؤلف مجهول، حدود العالم ص .142 کتابخانه طهورى.
.43 شوشترى، مجالس المؤمنین، ج 1 ص .82
.44 آدم متز، تمدن اسلام در قرن چهارم، ج 1 ص .77
.45 فقیهى، آل بویه و اوضاع زمان ایشان، ص 451، .452
.46 رازى، نقض، ص .252 شوشترى، مجالس المؤمنین، ج 1 ص .85
.47 تاریخ قم، ص .31
48.بلاذرى، فتوح البلدان، ص .311 النجوم الزاهرة، ج 2 ص .190
.49 تاریخ قم، ص 163، .164 و ر. ک: گنجینه آثار قم، ج 1 ص 159، 160،.161 در مورد غارت شهر قم در سال 254 بدست «مفلح» عامل عباسیان، رجوع کنید به کامل، ج 7 ص .189
.50 ر. ک: تاریخ قم، ص 30، .31
.51 ر. ک تاریخ قم، ص .40
.52 اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ص .72
.53 التنوخى، نشوار المحاضرة، ج 8 ص .260
.54 بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2 ص .267 تصحیح محمودى.
.55 نمونه آن، «احمد بن عبید الله بن الخاقان» ر. ک: کشف الغمة، ج 2 ص 407 ط تبریز.
.56 شوشترى، مجالس المؤمنین، ج 1 ص 85 از کشف الغمة.
.57 تاریخ قم، ص .209
.58 الخوانسارى، روضات الجنات، ج 4 ص .212
.59 تاریخ قم، ص .213 گنجینه آثار قم، ج 1 ص .382 در روایت دیگرى که مؤلف تاریخ قم آورده، گویا موسى بن خزرج از حضرت دعوت نموده که به قم بیاید.
.60 غایة الاختصار، ص .70 الصدوق، عیون اخبار الرضا (ع)، ج 1 ص .269 خوانسارى، روضات الجنات، ج 3 ص .311 گویا در مقابل، هزار دینار!! به او دادند. رجال النجاشى، ص .197 تاریخ قم، ص .279
.61 نقض، ص .589
.62 رجال کشى، ص .483
.63 رجال النجاشى، ص 13 ط داورى. نویسنده‏اى نوشته است که مرکز نشر حدیث امامیه در قرن سوم از کوفه به قم و خراسان، انتقال پیدا کرده است. اندیشه‏هاى کلامى شیخ مفید، ص .16
.64 الطوسى، الفهرست، ص .58
.65 ر. ک: مجالس المؤمنین، ج 1 ص 435، .439
.66 خوانسارى، روضات الجنات، ج 1 ص .4
.67 رجال النجاشى، ص .184 ط داورى.
.68 فیض، گنجینه آثار قم ج 1 ص .265
.69 همان ج 1 ص 225، .233
.70 عیون اخبار الرضا (ع) ص 151، 154، بحار ج 49 ص .138
71 مفاخر اسلام ج 1 ص .400
.72 رجال النجاشى، ص .166 روضات الجنات، ج 1 ص .44
.73 همان مدرک، ص 231، .232
.74 همان مدرک ص .234
.75 مفاخر اسلام، ج 1 ص .400
.76 رجال النجاشى، ص .329 البته نجاشى از همین شخص، کتابى به نام «الرد على الغلات» نقل مى‏کند.
.77 رجال کشى، ص .432
.78 رجال بحر العلوم، ج 3 ص .23
.79 رسائل خوارزمى.
.80 ابن حوقل، صورة الارض، ص .308
.81 طبقات سبکى، ج 2 ص .194 به نقل از تاریخ تمدن اسلامى در قرن چهارم، ج 1 ص 77 و .78
.82 حموى، معجم البلدان، ج 1 ص .51
و قائلة اتبغض اهل آبة*و هم اعلام نظم و الکتابة
فقلت: الیک عنى ان مثلى*یعادى کل من عادى الصحابة
ترجمه:
کسى گفت: آیا در حالیکه اهالى آبه از بزرگان نظم و کتابت هستند تو نسبت به آنها خشمگینى؟
من گفتم: این مطلب را از من بدان که فردى چون من، با هر کس که با صحابه دشمنى کند، دشمن است.
.83 القزوینى، آثار البلاد، ص .284 .283 و شعر فوق را نیز نقل کرده‏است و.ر.ک: روضات الجنات، ج 6 ص 323 و ج 4 ص .116
.84 مستوفى، نزهة القلوب، ص 62، .63
.85 طوسى، الغیبة، ص .159
.86 بحار الانوار، ج 50 ص .317
.87 آثار البلاد، ص .432
.88 معجم البلدان، ج 4 ص .296
.89 نزهة القلوب، ص 67، .68
.90 آثار البلاد، ص .432
.91 تاریخ اجتماعى کاشان، ص 42، .44 این مقبره به «بابا شجاع» معروف است. مؤلف کتاب، تشیع کاشان را قبل از آمدن اشعرى‏ها به قم مى‏داند. زیرا یکى از علماى شیعه(متوفى 220)از کاشان بوده است. همان مدرک، ص .47
اما این مطلب، درست نیست. زرا اشعرى‏ها در سال 83 الى 93 به قم آمده‏اند. و این عالم 130 سال بعد از آن، رحلت کرده است.
.92 نزهة القلوب، ص .68
.93 روضات الجنات، ج 1 ص .172 از تلخیص الآثار.
.94 نزهة القلوب، ص .69
.95 سیرى کوتاه در جغرافیاى تاریخى تفرش، ص .29
.96 بحار، ج 5 ص .272 جبل، همین مناطق قم و اطراف آن تا همدان است.
تاریخ تشیع در ایران ص 117

دوشنبه 20 دی 1389  11:12 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:تاریخ معاصر، اسلام، بین الملل

قاجاریه
 
اویماق ( یا قاجار) با شرکت در اتحادیه قزلباش و دستیابی به برخی مقامات سیاسی و نظامی و چند پاره شدن در عهد شاه عباس اول ، با یورش افغانها در راستای سلطنت خواهی قرار گرفت .
 

قلمرو حکومتی قاجاریه در ایران زمین

طایفه قوانلو با شکل دادن سپاهی منظم ( پس از مرگ کریم خان ) به سرکردگی آقا محمد خان و با از میان برداشتن رقیبان سلطنت " قاجاریه " را بنا نهاد و تهران را به پایتختی برگزید . هنجارهای حکومت ملوک الطوایفی در ایران در این روزگار پایان گرفت . اما ایران در پهنه سیاست جهانی با نفوذ و سلطه طلبی روسیه تزاری و بریتانیای کبیر رو به رو. گردید که طی یک صد سال ، اوضاع جامعه را در تمامی زمینه ها دگرگون کرد و کاستیهایی را در نهاد حکومت و قدرت به بار آورد . کشته شدن آقا محمد خان آشفتگیهایی را در داخل ، و سلطنت فتحعلی شاه مسلط شدن بیگانگان را از خارج ، در پی داشت . حاصل آن ، انعقاد عهد نامه 12 ذیحجه سال 1229 ه.ق. ( 25 نوامبر 1814 م. ) ایران با دولت استعمارگر انگلیس و پیشروی امپراتوری تزاری روس در قفقاز به قصد تسلط بر تمامی ایران زمین تا آبهای خلیج فارس بود . وجود دو رقیب خطرناک در شمال و جنوب ، سیاست اروپایی ناپلئون را با سیاست آسیایی او پیوند زد و ایران کم توان را با دو عهد نامه دیگر ( فین کن اشتاین " Finkenstein " 1222 ه.ق. / 1807 م. در زمان دشمنی ناپلئون با الکساندر سوم ، تیلسیت " Tilsit " 1222 ه.ق. / 1807 م. پس از آشتی فرانسه و روسیه ) در مسیری قرار داد که با برپایی دو جنگ خانمانسوز و نابرابر ،‌دو قرارداد شوم گلستان ( در 29 شوال 1228 ه.ق. / 12 اکتبر 1813 م. ) و ترکمانچای ( پنجم شعبان 1243 ه.ق. / 22 فوریه 1828 م. ) به ایران تحمیل شد . همچنین ، بخش عمده ای از سرزمینهای ایرانی در ناحیه قفقاز از پیکره حکومتی ایران زمین جدا شد. با جلوس محمد شاه نوه فتحعلی شاه به سلطنت ( به یاری روسها بر پایه معاهد ترکمانچای و همراهی انگلیسیها )‌، با محاصر هرات توسط محمد شاه ، دست اندازی استعماری بریتانیا به ایران شدت یافت ( 1253 ه.ق. / 1838 م. ) . و سفیر انگلیس و همراهان و ایادی آن کشور در کابل در یک هماهنگی با قوای مسلحی از افغانها ، رویاروی قوای ایران قرار گرفتند و ضمن خصومت آمیز شمردن اقدام ایران ، مانع از تصرف هرات شدند و با ارسال کشتی جنگی به خلیج فارس ، محمد شاه را وادار به ترک محاصره کردند . با مرگ محمد شاه و به سلطنت رسیدن ناصر الدین شاه به ابتکار میرزا تقی خان امیر کبیر ، ایران همچنان با معضلات متعددی ، مانند جنگ آق دربند سرخس ( 1271 ه.ق. ) ، تصرف آشوراده ( 1256 ه.ق. ) ،‌تسخیر هرات ( 1273 ه.ق. / 1857 م. ) ، حملاتی چند از جانب عثمانیان و قصد تصرف خرمشهر ( محمره سابق ) ، تصرف خارک یا جنگ بوشهر ( 1273 ه.ق. )، معاهد پاریس و دست اندازیهای دیگر ، مواجه بود که در پی آن بخش شرقی ایران هم از دست رفت . در عصر سلطنت مظفرالدین شاه ، پسر ناصر الدین شاه ، انقلاب مشروطیت با هدف استقلال و آزادی و عدالت که تجلی آرمانهای معنوی و مادی مردم بود ، تحقق یافت . اما سلطه گریهای دول اروپایی و ناهماهنگیهای داخلی و فساد حکومت زیر نظر قدرتهای مجریه وابسته ، آن را از مسیر خود منحرف ساخت . با پیدا شدن نفت در این ایام ، توجه استعمارگران ( به ویژه انگلستان ) به ایران فزونی یافت .
با روی کار آمدن محمد علی شاه ،پسر مظفر الدین شاه ، و خلع او به علت استبداد رای و مخالفت با آزادیخواهان و همچنین ، به سلطنت رسیدن پسر وی ( احمد شاه ) در پی زمامداری دو نایب السلطنه و مهمتر از همه ، مطرح شدن آلمان به عنوان نیرویی کارا در آسیای غربی ، تمامی این تحولات تغییر عمده ای در روند سیاسی ایران پدید نیاورد . همچنین ، در سالهای پایانی سلطنت قاجار، قدرتهای سلطه گر خارجی در نظام موازنه مثبت یا توازن ایجابی ، دو واقعه شوم ( تحمیل معاهده 1907 م. و قرارداد1919 م. ) را قبل و بعد از انقلاب اکتبر در روسیه ، برای ایران تدارک دیده بودند که با بیداری مردم این سرزمین و پاره ای از رجال سیاسی ، مذهبی و ملی ، به مرحله عمل نرسید . ولی ، با نزدیکی قدرت استعماری انگلیس و بلشویکهای روس و تثبیت سیاست استعماری جدید در آسیای غربی و مرکزی ، نخستین پدیده حکومتی در تاریخ ایران در نظام وابستگی با همسازیهای کانونهای قدرت برون مرزی ، شکل گرفت . این شکل گرفتن با انقراض سلسله قاجاریه ( 1304 ه.ش. / 1925 م. ) و واگذاری سلطنت به رضا خان میر پنج سواد کوهی ، ایران را در عرصه نوینی از حکومت و دیپلماسی قرارداد . که این امر ،‌سرانجام بسیاری از نهادهای جامعه را ( به ظاهر ) دگرگون ساخت .
مرزها و دگرگونیهای آن در این دوره کم نظیر تاریخی ، مرزهای ایران در چهار سوی کشور ( به دنبال جنگها و آشوبها و تحمیل قراردادها ) تغییرات بسیار یافت .

1 . در شمال

نخست در غرب دریای مازندران ( قفقاز ) که کمابیش در زمان بنیانگذار سلسله قاجار در همان موقعیت عصر صفوی و نادری باقی بود ، پس از فراهم آمدن قدرت نظامی برای کشور روسیه و وابسته شدن بسیاری از شاهزادگان و امیران و خوانین و ملاکهای مسلمان و مسیحی منطقه ( گرجب و ارمنی ) به تزارها و از میان برداشتن آقا محمد خان ، جنگهای سهمگینی که با سیاست تجاوزگرانه بریتانیا بی ارتیاط نبود ، پدید آمد . سرانجام ، مرزهای برای ایران در منطقه یاد شده باقی ماند که همواره بی اعتبار و از لحاظ تاریخی و فرهنگی ، غیر قابل پذیرش بوده است . جنگهای روس با ایران در هفتمین سال سلطنت فتحعلی شاه ( 1228 – 1218 ه.ق. / 1813 – 1804 م. ) آغاز شد و برپایه معاهده ای در یازده فصل و یک مقدمه که در گلستان ( روستایی در قراباغ ) با حضور سفیر انگلستان انعقاد یافت ، بخشهای گرجستان ( مرکز تفلیس ) ، داغستان ( مرکز دربند ) ، شروان ( مرکز باکو ) و ولایتهای دیگر ( شماخی ، شکی ، گنجه ، منطقه قراباغ و جاهایی از مغان و طالش ) از ایران جدا افتادند . در جنگهای دوم که به دنبال اعتراض مردم و روحانیان استقلال خواه به وقوع پیوست ( 1243 – 1241 ه.ق. / 1828 – 1826 م. ) با شکست دوباره ایران و تحمیل معاهده دیگری در شانزده فصل و یک قرارداد الحاقی در سه فصل در ترکمانچای ، فزون بر مناطق پیشگفته ،‌ولایتهای ایروان و نخجوان نیز از قلمرو قاجاریه جدا افتاد . همچنین ، ده کرور ( پنج میلیون تومان ) خسارت جنگی و امتیازات سیاسی و اقتصادی دیگر که ریشه در شیوه های نابخردانه حکومتی و فساد اخلاق پاره ای از قاجاریان داشت، بر ایران تحمیل شد . از آن میان، روایی نوعی ، کاپیتولاسیون ( حق قضاوت کنسولی ) و باز گذاشتن دست دخالت تزارها در امور داخلی ایران به بهانه دفاع از سلطنت اخلاف عباس میرزا بود که تا پایان عمر سلسله حاکم بر ایران و پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه باقی ماند . اما ، از لحاظ مرزی بر پایه فصل چهارم عهد نامه ، یعنی از نقطه تلاقی کشورهای ایران و عثمانی با قفقاز ( نزدیک قله آغری کوچک ) آغاز می شد و پس از عبور از سرچشمه رود قراسوی سفلی ، تا محل التقای آن با رود ارس ادامه می یافت و رود یاد شده به گونه مرز ، تا قلعه عباس آباد پیش می رفت . همچنین از سرچشمه رود آدینه بازار تا قله تپه های جگیر ، تیره های کوه به صورت مرز تعیین گردیده و تا سرچشمه شمال رودخانه آستارا ادامه داشته و از آنجا تا مصب آن در دریاچه خزر ،‌حدود دولتین به شمار رفته است . روسها فقط به برپایی جنگ علیه ایران و تحمیل دو قرارداد شوم و ظالمانه اکتفا نکردند ، بلکه به دفعات در تحدید مرزهای جدید زیاده طلبی نیز نشان دادند و چندین مرتبه نیز ، در این امر اختلافاتی را موجب شدند که از میان ، می توان به این موارد اشاره کرد :
پروتکل سال 1245 ه.ق. ( 1829 م. ) در ارتباط با مرزبندیهای جدید و تغییر اساسی ، کوشش در تحمیل پروتکل سال 1314 ه.ق. ( 1896 م. ) ، تغییر مجدد در رساندن مرز به محل التقای قراسو و ارس به نفع کشور ترکیه و بالاخره ، بی نتیجه گذاردن کوششهای کمیسیون مغان در سال 1304 ه.ش.( 1925 م. ) بر روی هم ، مرزهای دقیق و مشخص تا پایان عصر قاجاریه مشهود نگردید .
محمد امین خان در منطقه خوارزم قدرت بسیاری داشت . با اینکه حسام السلطنه ( والی خراسان ) در سال 1269 ه.ق. عباسقلی خان دره گزی را به سمت " بیگلربیگی " مرو تعیین کرده بود ، اما ، محمد امین خان نیز همچون برخی از خوانین گذشته ، به خراسان حمله کرد و در سرخس به دست فریدون میرزا فرمانفرما کشته شد . در سال 1271 ه.ق. که سر او به تهران گسیل شد ، خان سوار خان هزاره ای از طرف والی خراسان به حکومت مرو انتخاب گردید . لکن ، ترکمنها بار دیگر مجهزتر به میدان آمدند و با برخورداری از اختلافات میان حشمت الدوله ( والی خراسان ) و قوام الدوله ، قشون ایران را شکست دادند و گروه کثیری را به اسارت خود در آوردند . در این مورد، کوششهای سیاسی ایران ( میرزا حسین خان سپهسالار ) به جایی نرسید و روسها که تسخیر آسیای مرکزی را هدف قرار داده بودند ، در سال 1290 ه.ق. ( 1873 م. ) خیوه را توسط کافمان ( Kaufman ) تسخیر کردند . همچنین با سرکوبی ترکمنهای یموت در سال 1295 ه.ق. ( 1878 م. ) توسط سرتیب لازارف ( Lazarov ) و جنگ دیگر با همان قوم در سال 1297 ه.ق. ( 1880 م. ) توسط ژنرال اسکوبلف ( Skobelev ) و سرانجام ، با قتل عام اقوام ترکمن ( با گسیل قشون روس توسط راه آهن به گوگ تپه ) در سرتاسر شمال شرقی ایران هم همان وضع مشابه با قفقاز پیش آمد ، یعنی قرارداد دیگری به سان ترکمانچای ، در 29 محرم سال 1299 ه.ق. ( 9 دسامبر 1881 م. ) بر دولت ناتوان ایران تحمیل گردید . این قرارداد را میرزا سعید خان موتمن الملک ( وزیر امور خارجه ایران ) و ایوان زینوویف ( Ivan Zinoviev ) وزیر مختار و ایلچی مخصوص روسیه امضاء کردند که بر پایه فصل اول آن ، مرزهای تحمیلی از خلیج حسینقلی خان با تعیین رود اترک تا چات و در آنجا ،‌کوههای سنگوداغ و سگوم داغ و رود چندر ،‌و پس از گذر از چند دره و کوه محلی ،‌رود سمبار تا مسجد داریانه ، و با گذر از چند تنگه و دره و روستاهای خیرآباد و گوگ قیتال و دربند و نزدیکیهای فیروزه ادامه یافته و با گذر از قریه کلته چنار و محل اتصال زیرکوه و قزل داغ و دره رود باباگاورس و لطف آباد ، اندک اندک به سمت جنوب شرقی میل کرده و به جایی رسیده که امروز نام سرخس ایران را دارد . بر پایه فصل دوم ، مقرر گردید که طفین معاهدتین کمیسرهایی را برای ترسیم و " نصب علامات " مامور نمایند . به همین منظور ، در ششم جمادی الاول سال 1304 ه.ش. ( فوریه 1886 م. ) سلیمان خان صاحب اختیار از طرف دولت ایران و غرالین شباب پلکونیک نقولا قورمین تاراوایف ( Taravayev ) از طرف روسیه در بخشی از مرزها و به دنبال پروتلکی دیگر ، میرزا علی اشرف خان سرتیب ( مهندس سر کمیسر ایران ) و یک تن از کاردانان روسیه ( به عنوان سر کمیسر آن دولت ) در بخش دیگر آن ، خطوط لازم را ترسیم کنند و حتی ، نقشه ای به مقیاس 84000/1 فراهم آوردند . لکن ، دولت تزاری در مورد فیروزه و حصار ادعای بیشتری نشان داد . سرانجام قرارداد جدیدی به امضای میرزا علی اصغرخان امین السلطان ( صدر اعظم ایران ) وپوتزف ( Potzev ) ( وزیر مختار روسیه ) در 23 ذیقعده سال 1310 ه.ق. ( 27 مه 1893 م. ) ، منعقد شد که بر اساس فصول سه گانه اول قرارداد ، " اعلیحضرت شاهنشاه ایران ( ناصرالدین شاه ) ، از طرف خود و از طرف وارث خود منطقه فیروزه را کلا" به اعلیحضرت امپراتور کل ممالک روسیه واگذار کرده " . و در منطقه حصار نیز ، دگرگونیهایی را به سود روسیه پدید آوردند . در عوض برای رفع پاره ای معضلات در قرارداد ترکمانچای ، قطعه زمینی که در ساحل راست رودخانه ارس و محاذی قلعه قدیم عباس آباد واقع است ، به ایران باز گردانده شد .
بدین ترتیب ، موقعیت سوق الجیشی روسیه و اقتصاد مرزی ( آبیاری ) آن استحکام بیشتری یافت و برپایه همین قرارداد ( فصل چهارم ) مقرر شد که با دادن ماموریت به کمیسرهای دو طرف ، مرزهای جدید از خلیج حسینقلی خان تا بستر تجن در ذولفقار ( اول متصرفات افغانستان ) علامتگذاری شود و همچنین ( فصل ششم ) سکنه فیروزه و حصار را که معاوضه کردند به خاک یکدیگر مهاجرت دهند . در ضمن تعهد کردند که در نقاط معاوضه شده قلاع و استحکامات بنا نکنند و در فیروزه و حصار ، ترکمن ننشانند .
در پی این قرارداد تحمیلی و پروتکلهایی چند ( پروتکل تنظیم شده در 27 رجب سال 1311 ه.ق. ( 23 ژانویه 1894 م.) ، در قریه حصار ،پروتکل تنظیم شده در 21 جمادی الاول 1312 ه.ق. ( 8 نوامبر 1894 م.) در عشق آباد نمایندگان روسیه با اعمال همان روشهای به کار رفته در قفقاز ، مانع تحدید مرزها شدند . پس از شکل گیری نظام بلشویکی ، با اینکه عهدنامه دولتی ایران و اتحاد جمهوریهای شوروی در 7 اسفند ماه سال 1299 ه.ش. ( 26 فوریه 1921 م. ) در شهر مسکو به امضای علیقلی خان مشاور الممالک از طرف ایران و چیچرین و میخائیلوویچ کاراخان ( Mikhailovich Qarakhan ) ( به نمایندگی دولت شوروی ) به امضاء رسید و بر پایه فصل سوم آن ، به سیاست غاصبانه دولت تزاری سابق روسیه اذعان و مقرر گردید که قریه فیروزه و اراضی مجاور آن به ایران مسترد گردد . همچنین با رضایت به اینکه سرخس کهنه در تصرف شوروی بماند ، اما آن دولت از انتفاع از جزایر آشوراده و جزایر دیگری که در سواحل ولایت استرآباد واقع است صرف نظر نماید ، باز حکومت جدید روسیه شوروی هم راه اسلاف خود را در پیش گرفت ، به گونه ای که در روزگار پایانی عصر قاجاریه ( 1301 ه.ش. / 1922 م. ) هیئتی در مدت یازده ماه گفتگو ،‌حتی نتوانستند به خواستهای تعیین شده قراردادهای تحمیلی روسیه بر ایران ، جامه عمل بپوشانند . به همین دلیل ،‌بخشهایی از مرزهای شمالی ایران ( غرب و شرق دریای مازندران ) همچنان نامشخص باقی ماند .

2. در شرق

نخست در منطقه خراسان ( هرات )‌ . پس از نادرشاه ، در این منطقه نیز آشوبهایی پدید آمد . احمدخان درانی ( یکی از سرداران او ) و پس از وی ، زمان شاه ( امیر کابل ) از برجسته ترین صاحبان قدرت در منطقه گردیدند . گردش روزگار نیز به گونه ای بود که رقابتهای بریتانیا و فرانسه ، در ارتباط با تسخیر هند و از سوی دیگر ، هماهنگی بریتانیا و روسیه در تسلط بر آسیای مرکزی ، وضع منطقه را آشفته تر می ساخت . اختلافات قومی ،‌گویشی ،‌محلی ، مذهبی وگرایشهای حکومت طلبانه سران و شاهزادگان ، در مجموعه دولت استعماری انگلستان را بر آن می داشت که در بر هم زدن شرایط آرامش و دوستی وصلح در منطقه ، مستقیم و غیر مستقیم ، دخالت داشته باشد ، تا آنجا که کامران میرزا ( پسر محمود شاه درانی ) علیه محمد شاه قاجار به منازعه پرداخت و همزمان با محاصره شهر تاریخی هرات ،‌یعنی کلید هندوستان یا دروازه هند توسط قشون مرکزی ایران و به دستور لرد او کلاند ( Lord Aukland ) ( فرمانروای هند ) با سیاستی از پیش تعیین شده ، جزیره خارک توسط قشون مجهز انگلیس تصرف گردید . همچنین بنادر خلیج فارس مورد تهدید جدی قرار گرفت ، به طوری که محمد شاه مجبور شد از محاصره هرات منصرف شود . کشمکشهای امیران و سران افغانی ( کامران میرزا و شجاع الملک ، پسر امیر تیمور درانی ،‌و چند تن دیگر ) همچنان برقرار ماند . سرانجام ، یکی از آنان به نام یار محمد خان با کشتن کامران میرزا در سال 1257 ه.ق. ( 1841 م. ) و گرفتن لقب " ظهیر الدوله " از سوی محمد شاه و ایجاد هماهنگی با کهندل خان ( امیر قندهار ) و برادرش که دوست محمد خان ( امیر کابل و از خاندان بارکزایی ) بود ، با ابراز وفاداری به حکومت مرکزی ایران ، نوعب آرامش در منطقه به وجود آورد . البته، با مخالفت بریتانیا و برپایی جنگ از سال 1255 تا 1258 ه.ق. ( 1839 – 1842 م. ) و گسیل 20000 سپاهی هندی ، افغانی و انگلیسی به سر کردگی ماگناتن ( William Magnaughten Sir ) در یاری رساندن به شاه شجاع ، این آرامش در هم شکسته شد . به رغم اینکه امیر دست نشانده توسط اکبر خان ( برادر دوست محمد خان ) در شوال 1257 ه.ق. (‌نوامبر 1841 م. ) به قتل رسید،‌محمد شاه نیز توانست کمکهای لازم را به جبهه اصلی برساند . در نتیجه ، دوست محمد خان از دولت مرکزی ایران و حتی حمایت خان خوارزم محروم گردید . پس از پایان جنگ ، تا سال 1280 ه.ق ( 1863 م. ) انگلیسیها با وی علیه ایران به مماشات پرداختند و برای جدا کردن هرات از خراسان و دخالت در امور ایران ، از او در برابر حاکمان آن منطقه ، مانند یار محمدخان ( ظهیر الدوله اول ) ،‌محمد خان (‌ ظهیر الدوله دوم ) ،‌محمد خان درانی ( دشمن ظهیر الدوله دوم )‌ ، با سیاستگریهای سرجان لارنس ( lawrence Sir John ) در کابل سودها بردند . زمانی که دوست محمد خان خود را وابسته به دولت ایران معرفی کرد و از حسام السلطنه فرمانفرمای خراسان مدد گرفت ، قشون ایران هرات را فتح کرد و به نام ناصر الدین شاه خطبه خوانده شد . استعمارگران بریتانیایی باز با اعزام نیروی دریایی و برپایی جنگ در تنگستان بوشهر ، اولتیماتوم شدید اللحنی به دولت ایران ارسال کردند . آنان آشکارا اعلام نمودند که ایران نه تنها باید سپاهیان خود را از هرات بیرون آورد ،‌بلکه خسارات وارده را هم جبران کند و غرامت نیز بپردازد . همچنین ، متعهد شود که از تمامی دعاوی خود نسبت به هرات و سایر نقاط افغانستان ،‌صرف نظر نماید.
میرزا آقا خان نوری ( یکی از دست نشاندگان انگلیس که پس از قتل میرزا تقی خان امیرکبیر در مقام صدارت قرار گرفته بود ) با اعزام فرخ خان غفاری ( سیاستگری از سلک خود ) در مقام وزیر مختاری به پاریس برای انعقاد قرارداد جدایی هرات از ایران ، به وساطت ناپلئون سوم ( امپراتور فرانسه )‌ و امضای او و سفیر کبیر انگلیس در پاریس ( لردکوولی ) ضربه محکمی بر پیکر حکومت مرکزی ایران وارد آورد .
معاهده "‌پاریس " در یک مقدمه و پانزده فصل تنظیم شده که فصلهای پنجم و ششم آن در ارتباط با مرزهای ایران ،‌بیش از دیگر فصول زیانمندی نشان داده است . در فصل پنجم تعهد شده است که عساکر و ماموران ایران از شهر هرات و تمام مناطق افغانستان ، در ظرف سه ماه خارج شوند ، بر پایه فصل ششم ، ایران از هر نوع سلطنت به شهر و خاک هرات و ممالک افغانستان صرف نظر نماید و اگر اختلافی میان ایران و آن کشور پیش آید ، بدون به کاربردن قوای جبریه به " اهتمامات دوستانه دولت انگلیس " رجوع نمایند .
بدین سان ، دولت استعماری بریتانیا با ایجاد حریم امنیتی ، برای حفظ هندوستان به هدف خود رسید و موجد پدید آمدن مرزهایی شد که از لحاظ جغرافیایی ، اجتماعی و انسانی بیانگر ناهماهنگیهای کامل می باشد .
دوم ،‌در منطقه سیستان و بلوچستان . به دنبال قرارداد تحمیلی یاد شده ، انگلیسیها توجه خود را به بخشهای سیستان و بلوچستان معطوف کردند . این منطقه نیز بعد از قتل نادر در دوره زندیه و اوایل قاجاریه ( به علت عنایت حکومتهای مرکزی به دیگر نقاط کشور ) در آشفتگی قرار داشت .
خوانین منطقه ، همچون محمد علی خان سیستانی نهرویی و دوست محمد خان بلوچ ، گاه مخل آسایش مردم می شدند ، اما اگر دولت مرکزی هشیار می بود ،‌( چون عصر امیر کبیر با نصب شاهزاده تهماسب میرزا موید الدوله به حکومت کرمان ، با کمک عبداله خان صارم الدوله ) ، امنیت نسبی برقرار می شد . در غیر این صورت ، انگلیسیها مترصد فرصت بودند تا از آشوبها و فتنه های محلی بهره برداری نمایند . از آن میان ، با قیام نصیر خان بلوچ علیه انگلیستان و سرانجام ، انعقاد قرارداد وی با دولت بریتانیا در سال 1271 ه.ق. ( 1854 م. ) خود و خاندانش ، تحت الحمایه استعمار در آمدند .
پس از وی برادرش ( میرخدادادخان ) با قرار دو برابر کردن " مقرری " خود ، وضعی پیش آورد که نفوذ انگلستان گسترده تر گردد .
تحدید مرزهای شرقی ایران از شمال تا جنوب در این دوره با نابسامانیهای فراوانی ، از " دهانه ذوالفقار " ( جایی که ایران و افغانستان و شوروی سابق تلاقی دارند ) آغاز می گردد. تا جنوبی ترین نقطه مرزی مشترک با افغانستان ، " کوه ملک سیاه " است که ایران و افغانستان و پاکستان امروز ( بلوچستان انگلیس ) در آن برخورد می نمایند . این فاصله که حدود 855031 کیلومتر است ، به سه مسافت و سه حکمیت تقسیم شد که دو قسمت آن ، متعلق به دوره قاجاریه است . تعیین حد و مرز ،‌با حکمیت ماکلین ( Maclean ) ( کنسول انگلیس در مشهد ) و با شرکت میرزا محبعلی خان ناظم الملک ( کارگزار خراسان ) و پسرش ( میرزا جهانگیر خان ) ، میرزا محمد علی خان سرتیپ مهندس و پسرش ( میرزا عبدالرحیم خان کاشف الملک )‌ و حاج مهدیقلی میرزا سهام الملک از طرف ایران و ژنرال غوث الدین خان همراه چند تن از قضات و خوانین هرات از جانب افغانستان ،‌از " از دهانه ذوالفقار " تا منتهی الیه جنوبی کوه یال خر ، در سال 1308 ه.ق. ( 1891 م. ) انجام شد . تحدید حدود با حکمیت کلنل ماکماهون ( Col. Sir Henry Mac Mahon ) انگلیسی ، که مربوط به سال 1323 ه.ق. ( 1905 م. ) و در ارتباط با بخش دوم و مربوط به سیستان تاریخی است ،‌از آخرین نقطه تعیین شده توسط کلنل ماکلین شروع می شود و در مسافتی به درازای 282 کیلومتر خاتمه می یابد . سرفردریک گلد اسمیت ( Sir Fradric Godlsmith ) ( نماینده انگلیس و مدیر تلگرافات در ایران ) با کمک ماژورلووت ( Lovett ) مقدمات تصمیم را فراهم آوردند . بخشی در حدود 950 میل مربع با جمعیتی در حدود 45 هزار نفر در ایران تعلق یافت و بخشی دیگر که در ساحل راست رود هیرمند بود ، به کشور جدید التاسیس افغانستان داده شد . پس از پایان سلطنت قاجاریه در متن پروتکلها و تعیین قسمتهایی از مرز نیز دگرگونیهایی پدید آمد . بقیه بخش مرزهای شرقی ایران در دوره قاجاریه ،‌از "‌کوه ملک سیاه " ( یعنی نقط تلاقی سه کشور افغانستان و ایران وبلوچستان انگلیس ) تا خلیج گواتر در دریای عمان که شرقی ترین نقطه مرزی ایران در جنوب کشور به شمار می رود ، تحدید نگردید و با اعمال قدرت سیاسی انگلیس ، در دهه های بعد نیز ( حتی پس از تشکیل دولت پاکستان) مرزهای منطقه به طور دقیق نامشخص باقی ماند .

3. در غرب

در غرب ( عثمانی ، ترکیه و عراق ) از دیر باز به دلایل مذهبی و اجتماعی ( ایلات و عشایر ) و سیاسی ( پناهندگیها ) و اقتصادی ( معضلات دادوستد ) در این منطقه کشمکشهایی مرزی پدید آمده است . در دوره قاجاریه نیز ، با خواستهای گوناگون دو قدرت مسلط استعماری ، یعنی روس و انگلیس و رفابتهای آنها ، مشکلات گذشته مردم وسیعتر گردید .
پس از آشکار شدن ناتوانی ایران در جنگهای ایران و روس ، با اینکه عباس میرزا و برادرش ( محمد علی دولتشاه ) توانستند در جنگهای 1221 تا 1227 ه.ق. ( 1812 – 1806 م. ) بسیاری از شهرهای ارمنی نشین عثمانی را تسخیر کنند و حتی نبرد را به محاصره بغداد بکشانند ، سرانجام سیطره جویی روس و انگلیس ایران را در تنگنا قرار داد.
نخستین عهد نامه مرزی ایران و عثمانی در عصر فتحعلی شاه ( 1237 ه.ق. / 1822 م. ) در ارزنه الروم ( ارز روم )‌ امضا شد و در این راستا ، به نظر می رسید که مرزهای طرفین از آرارات تا مصب اروند رود روشن و تغییر ناپذیر خواهد ماند ، اما اختلافات ریشه دار گذشته در سراسر مرز ،‌ خاصه در اماکن کردنشین شمالی و عرب نشین جنوبی ( خوزستان ) سامان گرایی لازم را به وجود نیاورد .
پس از مرگ فتحعلی شاه ، روسها و انگلیسیها به انگیزه های سیاسی ( نیاز به آرامش برای قفقاز و خلیج فارس ) کنفرانس دوم ارز روم را به شرح زیر پدید آوردند :
هیئت ایرانی به سرکردگی میرزا تقی خان امیر نظام ، هیئت عثمانی به سرکردگی نوری افندی و پس از وی سعدالله انور افندی ، هیئت انگلیسی کلنل ویلیامز ( Col.Williams ) و هیئت روسی کلنل دینس ( Col . Dainese ) . همزمان ، انگلیسیها عده ای زمین شناس و باستان شناس نیز همراه خود آورده بودند و سراسر مرزهای ایران را مرد شناسایی علمی – فنی – تا ریخی قرار دادند . با پدید آمدن انواع مشکلات برای هیئت ایرانی و کشته شدن چراغعلی خان زنگنه ، سرانجام در شانزدهم جمادی الثانی سال 1263 ه.ق. ( دوم ژوئن 1847 م. ) عهدنامه ای در یک مقدمه و نه ماده انعقاد یافت که میرزا تقی خان امیر نظام و انور افندی ، آن را امضا کردند . برپایه بند دوم این قرارداد ، ارضی ولایت زهاب ( غربی ) به دولت عثمانی و ارضی جبالیه و دره ( شرق زهاب ) به دولت ایران تعلق یافت و در ولایت سلیمانیه ایران از هرگونه ادعایی صرف نظر نمود . دولت عثمانی نیز تعهد کرد که از بندر محمره ( خرمشهر ) و جزیره الخضر و جانب یسار اروند رود چشم بپوشد . بدین سان ، اختلافات به ظاهر پایان یافت و با اینکه سال بعد از امضای قرارداد ، دولت عثمانی نوعی اشکال تراشی به وجود آورد ، اما ،‌" مامورین دولتین واسطه " پاسخ لازم را دادند .
از آن زمان تا فروریختگی دولت عثمانی ( 1332 ه.ق. / 1914 م. ) چندین کمیسیون تحدید مرز به شرح زیر تشکیل گردید : در سال 1266 ه.ق. ( 1850 م. ) در اجرای فقره سوم عهد نامه ارزروم در همان سال به منظور تهیه و ترسیم نقشه های سر حدی در چهار سال ( 1270 – 1265 ه.ق. / 1853 – 1849 م. ) در سال 1293 – 1292 ه.ق. ( 1875 – 1876 م. ) و در سال 1323 ه.ق. ( 1905 م. ) . در رفع پاره ای از مشکلات مرزی در سال ، 1329 ه.ق ( 1911 م. ) در سال 1330 ه.ق. ( 1912 م. ) در تحدید سرحدات و حل وفصل امور فنی ، در سالهای 32 – 1331 ه.ق. ( 1914 م. ) در مقدمات پروتکل استانبول و مقاوله نامه قسطنطنیه و سرانجام در همان سال ( 23 صفر 1331 ه.ق. / 21 ژانویه 1914 م. ) کمیسیونی در محمره ( خرمشهر ) با شرکت نمایندگان ایران ( اعتلاء الملک ، جلیل الملک، منصور السلطنه عدل ) ،‌عثمانی ( عزیز سامح بیک ، عبد الحمید بیک ) ،انگلیس موسیووارا تیسلاو ( Wrattislaw ) و کاپیتن ویلسون ( A.T. Wilson ) روسیه موسیومینورسکی ( V.Minorsky ) ، موسیو بلایف ( D.Beleiew ) برگزار شد .
البته لازم به ذکر است که در تمام جلسه ها و کمیسیونها مسائل مرزی غرب ایران فیصله نیافت و پس از جنگ جهانی اول و سرانجام با ایجاد دو کشور ترکیه و کشور نو ساخته عراق ،‌اختلافات ارضی و کشتیرانی در اروند رود و سواحل غربی خلیج فارس ( مصب اروند رود ) همچنان تداوم یافت .

4 . در جنوب

در بخشهایی جنوبی کشور ( دریای عمان و خلیج فارس ) پس از قتل نادر شاه به خصوص پس از مرگ کریم خان زند ( 1193 ه.ق. / 1779 م. ) آشفتگی خلیج فارس و آبهای ساحلی دریای عمان شدت یافت و با ورود سرجان مالکم ( Sir John Malcolm ) ، نفوذ انگلستان فزونتر شد . با اینکه اندک نظمی در عصر مستعجل میرزا تقی خان ، در امنیت مرزهای جنوبی پدید آمد اما دربرابر دسیسه های استعماری و بهانه مزورانه مبارزه با برده فروشی و برقرار کردن رابطه های آشکار و پنهان با یکایک شیوخ یازده گانه عرب ،ایران قادر نگردید در مقابله با انگلستان ( که مالک الرقاب دریاخای جنوبی شده بود ) استقلال تام نشان دهد . والی ناآگاه فارس ( حسینعلی میرزای فرمانفرما ) با انعقاد پیمانی با کاپیتان بروس ( Bruce ) حفظ امنیت خلیج فارس را برعهده دولت انگلستان نهاد . این کشور هم در همان سال ( 1234 ه.ق. / 1819 م. ) با آوردن ناوگانی مرکب از شش کشتی جنگی و سه هزار ملوان به فرماندهی سرویلیام گرانت کایر ( Grantkair Sir William ) ، حاکمیت عملی بر خلیج فارس را از آن خود کرد . جزایر خلیج فارس ( از آن میان بحرین ) زیر نظر نیروهای نظامی انگلیس قرار گرفت و آن دولت نیز با گسیل اعراب " برالعرب " و جلوگیری از اقامت ایرانیان و انعقاد قراردادهای استعماری با شیخ جدید الورود آل خلیفه ( شیخ محمد بن خلیفه ) توسط فلیکس جونز (‌Felix Jones ) ق حاکمیت ملی ایران را به طور عملی مخدوش گردانید .
در سالهای 1310 – 1297 ه.ق. ( 1892 – 1880 م. ) یعنی دوره ناتوانی ناصرالدین شاه ، انگلستان از شیخ بحرین تعهداتی گرفت که ایران را در تنگنا قرار می داد. در سال 1292 ه.ش. ( 1914 م. ) ،یعنی در آغاز جنگ جهانی اول ، تمامی بحرین تحت الحمایه انگلیس شد . یکی از چهره های مشهور استعمار انگلستان ،‌یعنی چارلزبلگریو( Sir Charles Belgrave ) بیش از چند دهه بر آنجا و دیگر مناطق حساس خلیج فارس حاکمیت یافت . البته ، هیچ یک از دولتهای قاجاری بر این جدایی و از میان رفتن حقوق ملی ایرانیان نه در خلیج فارس و دریای عمان و نه در مرزهای آبی 1830 کیلومتری کشور صحه ننهادند .

پایان سخن

مرزهای ایران از چهارسو ( پس از عصر صفوی ) به خصوص ، برای دوره کوتاه مدت ، با روی کارآمدن حکومتهای قومی و منطقه ای و ورود استعمار و سلطه گریهای بیگانه ، دگرگونیهای فراوان یافت ، ایل قاجار که در بخشهایی از ایران بساط سلطنت گسترانیده بود ، بیش از دیگر سلسله های محلی توانست مرزهای حکومتی خود را به مرزهای جغرافیایی – فرهنگی نزدیک سازد . اما ، در برابر سیطره های خارجی بر ساختارهای سنتی ، توان پایداری را از دست داد و مرزهای کشور را به گونه ای درآورد که تحلیل علمی آن بدون در نظر گرفتن " اصل موازنه ها "‌ و برخورداری سیاسی درون جامعه ای و برون جامعه ای ، نا ممکن گردید .
در شمال غربی ، با تحمیل معاهده های گلستان و ترکمانچای ( قفقاز ) و در شمال شرقی ، با تحمیل معاهده 1881 م. ( ماوراءالنهر و خراسان ) ، روسیه بر بخشهایی از ایران سلطه یافت و با اینکه بلشویکها به " غاصبانه " بودن سیاست دولت تزاری سابق اقرار کردند ، اما مرزبندیها با اندک تفاوتی ، به همان ترتیب باقی ماند . حتی آن بخشهایی که شوروی متعهد به بازگرداندن آن شده بود ( فیروزه ) هیچ گاه به ایران منضم نگردید . در شرق شمالی ، با تحمیل معاهده پاریس ( هرات و افغانستان ) و در شرق جنوبی، با حکمیتهای یک سویه ( بلوچستان ) ، منافع استعماری انگلستان در آسیای مرکزی و هندوستان تامین شد . در غرب بین دو کشور نیرومند ایران و عثمانی که در سراشیب سقوط قرار گرفته بودند ، در برابر تصمیم گیریهای دولتهای روس و انگلیس ( در مسیر حفظ منافع استعماری خود در قفقاز و خلیج فارس ) مرزهایی ساخته شد که نه در آن روزگار و نه در عصر پدید آمدن دو کشور ترکیه و عراق ،‌آرامش و رضایت را به وجود نیاورد .
در جنوب، با اینکه خلیج فارس همواره مرزی طبیعی بود و گاه به صورت دریای داخلی ایران به شمار می رفت. اما سراسر این آبها هیچ گاه از آسیب استعمارگران به دور نماند که به طور نمونه می توان به ماجرای بحرین اشاره کرد .
در نتیجه تمام مرزهای ایران را در قلمرو قاجاریه می توان با شناختی کامل مرتبط با خواستها و منافع و مطامع کانونهای قدرت برون مرزی دانست . همچنین ، عوامل جغرافیایی – نژادی – فرهنگی را نه تنها در ترکیب بندیهای مرزی کارساز نشمرد ، بلکه در خدمت گرایشهایی قلمداد کرد که حکومتهای منطقه ای در مکانیسم سلطه پذیری به موجودیت و قدرت آنها تن در دادند و با تایید آن گرایشهایی قلمداد کرد که حکومتهای منطقه ای در مکانیسم سلطه پذیری به موجودیت و قدرت آنها تن در دادند و با تایید آن دید آوردند .

دوشنبه 20 دی 1389  11:13 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها