نماز در اتاق ژنرال
دوشنبه 10 آبان 1395 11:33 AM
انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. اندیشیدم که هیچ کاری مهم تر از نماز نیست و با خود گفتم: خوب است نمازم را همین جا بخوانم. به گوشه ای از اتاق ژنرال رفتم و روزنامه ای را برداشتم و روی زمین پهن کردم. مُهرم را از جیبم در آوردم و مشغول خواندن نماز شدم. در همین حال ژنرال وارد اتاق شد. با خود گفتم: چه کنم؟ نمازم را ادامه دهم و یا آن را قطع کنم؟ تصمیم گرفتم نماز را ادامه دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. نماز را تمام کردم و از ژنرال به دلیل این که معطّل شده بود، عذرخواهی کردم.
ژنرال پس از چند لحظه سکوت، از من پرسید: چه می کردی؟! گفتم عبادت می کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: دین اسلام به ما مسلمانان دستور می دهد که در ساعت های خاصی از شبانه روز، با خداوند مناجات کنیم و نام این عبادت، نماز است.
ژنرال نگاه عمیقی به من کرد و گفت: پس این گزارش هایی که در پرونده ات نوشته اند برای همین کارهایت بوده است؟ گفتم: شاید. نمی دانم خداوند با این نماز چه اثری در دل او گذاشت که قلم خودنویسش را برداشت و گواهی نامه خلبانی مرا امضا کرد.
آن روز به اولین جای خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من داده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم