0

قسمت دوم/خاطرات کاربر جانباز جناب شیردل

 
shirdel2
shirdel2
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1393 
تعداد پست ها : 5535
محل سکونت : یزد

قسمت دوم/خاطرات کاربر جانباز جناب شیردل

 

خاطرات دوران دفاع مقدس - نحوه اولین مرحله اعزام به جبهه

 

بنام خدا

قبل از ادامه بیان عملیات بیت المقدس (مرحله دوم) نحوه اولین اعزام به جبهه های نبرد حق علیه باطل را که به نظرم جالب بود بیان می کنم و در پست های بعدی مراحل بعدی عملیات بیت المقدس (مرحله دوم به بعد) را شرح خواهم داد.انشاالله.

اولین اعزام بهمن سال 1360

با عنایت به اینکه بنده معافیت زمان صلح داشتم (در اوایل سال 1358 یعنی به فاصله جند ماه  بعد از انقلاب بنا به تصمیم دولت موقت همه افراد آماده به خدمت نظام وظیفه تا متولیدن سال 1338 معاف از خدمت شدند و معافی زمان صلح به ما داده شد. اینکه چرا این تصمیم گرفته شد و چه دست هائی پشت پرده تصمیم به خالی کردن پادگانها و مرزهای کشور از مدافعان گرفت را در جائی دیگر بحث خواهم کرد.اما همین کار یکی از مقدماتی بود برای شروع جنگ و جسارت صدام حسین بعثی.)در ابتدای سال 1359 به استخدام وزارت نیرو در آمدم و استان هرمزگان را برای محل کار انتخاب کردم (لازم بذکر است که آن موقع همه فکر و ذکر ما انقلاب و خدمت به کشور بود و برای همین یکی از محرومترین نقاط کشور را برای کار و خدمت انتخاب کردم)و پس از چند ماه در اواخر شهریور ماه 1359 بود که شاه مغرور عراق صدام حسین بعثی با پاره کردن قرارداد الجزایر که حد و حدود مرزهای بین ایران و عراق را مشخص کرده بود در انظار عموم پاره کرد و جنگ علیه جمهوری اسلامی ایران را که تازه در حال شکل گیری بود آغاز کرد. بعد از گذشت حدود سه ماه از شروع جنگ بدلیل کمبود نیروهای دفاعی و نیاز به سربازان با تجربه ، کلیه افرادی را که در سال 1356 از خدمت ترخیص شده بودند به خدمت فراخوانده شدند و این در حالی بود که هنوز جنگ  در دست نیروهای ارتش بود و نیروهای سپاه و مردمی بسیج هم با تصمیم بنی صدر خائن که آنموقع فرمانده کل قوا هم بود ، بدون هیچگونه امکاناتی زیر نظر ارتش در خطوط جنگ کار میکردند.

با گسترده شدن جنگ و کمک های بین المللی که به صدام می شد تا جمهوری اسلامی را ساقط نمایند ، قسمتی از خاک کشور بدست دشمن بعثی افتاد و اگرچه به اهدافی که دشمن تعیین کرده بود نرسید(صدام گفته بود ظرف یک هفته نیروهایش را به تهران خواهد رساند و تمام مناطق جنوب ایران را تصرف خواهد کرد) اما دامنه جنگ با خیانت بنی صدر خائن و تعدادی از نیروهای ارتش که دل خوشی از نظام جمهوری اسلامی نداشتند به اکثر شهرهای ایران اسلامی کشیده شد.

حدود خردادماه سال 1360 بود که دولت وقت ایران فراخوان برای آمدن کلیه کسانی که معافیت زمان صلح داشتند را نمود ، و این فراخوان شامل بنده هم شد.اگرچه بدلیل حساسیت شغلی که بنده داشتم وزارت نیرو درخواست کرد که تعدادی از متخصصین مورد نیاز را در این مرحله اعزام نکند و این مجوز صادر گردید و بنده هم میتوانستم به خدمت نروم ، اما از آنجائیکه ضرورت جنگ برای ما اولویت داشت بنده و تعدادی از دوستان همکار تصمیم گرفتیم به خدمت سربازی برویم و در مردادماه 1360 خودمان را معرفی کردیم (این در حالی بود که اولین فرزند بنده ششماهه بود و همسرم هم در بندرعباس آشنائی برای همراهی نداشت و خانواده ایشان و بنده در یزد استقرار داشتند و قرار شد همسر و فرزند بنده به یزد بیایند در کنار خانواده باشند تا بنده با خیالی آسوده تر به خدمت بروم.)

برای طی نمودن دوره آموزش نظام وظیفه و آشنائی با سلاح های رزمی ما را به پادگان عجب شیر در آذربایجان شرقی بردند و پس از طی نزدیک به دوماه دوره آموزشی که بسیار خاطره انگیز و جالب بود (اگر فرصتی شد مطالب این دوماه را در وبلاگ خاطرات و دل نوشته ها ،yadeayyam ، خواهم نوشت) ما را تقسیم کردند و از مجموع 300 نفر که با هم برای آموزش به این پادگان  آمده بودیم 60 نفر که بنده هم بعنوان ارشد آنها انتخاب شدم بعنوان درجه داران سیاسی ایدئولوژی انتخاب شدیم و برای ادامه آموزش به پادگان تبریز و بعد از یکماه طی نمودن آموزش های عقیدتی به پادگان لویزان تهران جهت تکمیل آموزش اعزام و در آنجا هم حدود یکماه دوره های فشرده عقیدتی و نظامی را گذراندیم و سپس هر یک از ما جهت خدمت در بخش سیاسی ایدئولوژی ارتش به یک پادگان فرستاده شدیم و بنده به سیاسی ایدئولوژی مرکز 55 توپخانه اصفهان فرستاده شدم .(لازم بذکر است که چون دانشگاه ها تعطیل شده بود و لیسانس ها در خدمت نبودند قرار شد از ما بعنوان افسر سیاسی ایدئولوژی البته بدون درجه استفاده شود).اواخر آذر ماه بود که بنده خودم را به پادگان اصفهان معرفی کردم و در دفتر سیاسی ایدئولوژی پادگان مشغول خدمت شدم.کار ما آموزش عقیدتی به سربازان و درجه داران مرکز توپخانه بود و چون وضعیت جنگ بود هر چند مدت یک نفر از افراد سیاسی ایدئولوژی همراه با گروه اعزامی از توپخانه اصفهان به جبهه ها اعزام می شد. ما شبها هم در پادگان بودیم تا اینکه چند روز بعد اعلام شد که سرهنگ صیاد شیرازی که تا چندماه قبل از این فرمانده پادگان اصفهان بود و سپس با درجه تیمساری به فرماندهی نیروی زمینی در تهران گمارده شده بود به اصفهان و پادگان خواهد آمد و محل اقامت ایشان هم همان ساختمانی بود که در انتهای پادگان در اختیار ما و همکاران سیاسی ایدئولوژی قرار داشت، تعیین گردید.تیمسار صیاد شیرازی بمحض حضور در پادگان و بازدید از نقاط مختلف و دادن دستورات لازم جلسه ای را با مسئولین انقلابی و فرماندهان پادگان گذاشت و در آن جلسه اعلام نمود که با توجه به نیاز جبهه ها به نیروی رزمنده زمینی طرحی را تهیه نموده تا از مراکز توپخانه چنانچه داوطلب به حد کافی باشد گردان هائی بصورت نیروی زمینی انتخاب و به خطوط اصلی جبهه بفرستند. در ابتدا طرح برای فرماندهان مرکر توپخانه که همیشه در خطوط عقب جنگ مستقر هستند قابل باور نبود که چگونه یک نیروی مرکز توپخانه که دوره های آموزشی توپخانه را دیده است میتواند  بعنوان یک رزمنده زمینی که باید با تفنگ و آرپی جی و مسلسل در دست در خط مقدم با دشمن مبارزه کند ، باید باشد و شاید برایشان باور کردنی نبود . اما با سخنانی که سرباز فداکار اسلام و ایران صیاد شیرازی بیان داشت و پیشنهاد نمود که موضوع در مراکز توپخانه و بین نیروها مطرح و بعد از داشتن آمار مباحث ادامه داده شود، تا اندازه ای فرماندهان و مسئولین حاضر در جلسه را قانع کرد و لذا جلسه که تمام شد با وجودیکه بعضی با پوزخند موضوع را به تمسخر گرفته بودند به بخش های خود رفتند و در همان روز تقریبا موضوع در بین سربازان و درجه داران مطرح شده بود. بعد از جلسه فرماندهان یک جلسه خصوصی با افسران و درحه داران سیاسی ایدئولوژی و چند افسر شاخص که جناب صیاد شیرازی آنها را می شناخت و تعیین کرده بود برگزار شد و ماحصل آن جلسه این بود که با توجه به مشکلاتی که در جبهه ها پیش آمده و عدم همکاری نیروهای ارتش با رزمندگان و تحویل ندادن سلاح  و امکانات به نیروهای مردمی ضروریست که این گردان ها تشکیل گردد و مسئول پیگیری و جذب نیرو هم برادران سیاسی ایدئولوژی خواهند بود. اما خارج از موضوع بگویم که خلق و خو و روحیات جناب تیمسار صیاد شیرازی آنقدر بنده و دوستان را بخود جذب نموده بود که حاضر بودیم تا پای جان در کنار ایشان باشیم و به دستوراتش عمل کنیم شاید لازم باشد بگویم که چند وعده نماز را به امامت ایشان خواندیم و برایم باورکردنی نبود که یک فرمانده ارتش تا این اندازه خلوص نیت داشته باشد و هنگام راز و نیاز با خدا اینقدر عاشقانه به عبادت بپردازد،افسوس که دوران همراهی ما با این رادمرد خدا بسیار کوتاه بود و ایشان با توجه به مسئولیتی که داشتند باید به تهران و جبهه برمی گشتند.

بهرحال روز بعد موضوع را پیگیری کردیم و شاید برای شما دوستان قابل باور نباشد که آنقدر نیروی داوطلب که مایل بودند بصورت رزمنده نیروی زمینی در خطوط مقدم بجنگند زیاد استقبال کردند که مجبور شدیم با راهنمائی فرماندهان و با هماهنگی تیمسار صیاد شیرازی ،تست آمادگی رزمی بین آنها برگزار کنیم و این مراحل یک هفته به طول انجامید و نهایتا سه گردان نیروی داوطلب انتخاب گردیدند و با هماهنگی های بعمل آمده قرار شد دو گردان به اهواز اعزام و یک گردان هم بعنوان نیروی ذخیره در اصفهان بماند و پس از چهل و پنج روز با یکی از گردانها که بیشتر در خط مقدم خواهد بود ، جابجا شوند. چون برای رفتن همه آماده و داوطلب بودند دوگردان اصلی با قرعه انتخاب شدند و بنده و تعدادی از دوستان سیاسی ایدئولوژی هم در گردان یک که نام گردان ها هم بلال گذاشته شد ،قرار گرفتیم و پس از یک آموزش فشرده چند روزه نهایتا در روز 19 بهمن سال 1360 با یک فروند هواپیمای باری c130 ارتش به سمت اهواز پرواز کردیم.

با توجه به طولانی شدن پست و برای جلوگیری از خستگی عزیزان، لطفا ادامه مطلب را در پست بعدی دنبال نمائید. ....

http://rasekhoon.net/forum/thread/1043885/page1/ - خاطرات عملیات بیت المقدس

 

                  

جمعه 11 اردیبهشت 1394  9:10 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014 siryahya salma57 rasekhoon_m shayesteh2000 nazaninfatemeh nargese_montazer hossein201273 ria1365 lovermohamad zinab84 ravabet_rasekhoon
hossein201273
hossein201273
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 26938
محل سکونت : سپاهان ایران

پاسخ به:قسمت دوم/خاطرات کاربر جانباز جناب شیردل

خاطراتون خیلی شیرینه 

من که از خوندش لذت برد 

ممنونم 

 

مهربان همیشگی من... خودت گفتی:ادعونی استجب لکم... بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا...
گوش کن... این منم که اینروزها بیش از همیشه میخوانمت... اجابت کن مرا...

 

دوشنبه 14 اردیبهشت 1394  12:14 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014 shirdel2 ria1365 lovermohamad nargese_montazer ravabet_rasekhoon salma57
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:قسمت دوم/خاطرات کاربر جانباز جناب شیردل

سلام

تشکر میکنم از برادر بزرگوارم اقای شیردل که هرچی از فداکاریها و از جان گذشتگیهاتون بگیم کم گفتیم

من علاقه  زیادی به خواندن کتاب های  دوران دفاع مقدس دارم و تا حالا کتابهای زیادی از خاطرات  اسرای باعزتمون که چاپ کردند رو خوندم من تا حالا دو پست از نوشته ها و خاطرات شیرینتونو  خوندم و انشالله بقیشم میخونم

انشالله همیشه سایتون بالا سر نظام مقدس جمهوری اسلامی باشه و مسئولین هم قدر شما رو بهتر بدونند

.یا علی

     Android iOS , Windowsphone , Symbian , JavaMobile Review ,Learning

دوشنبه 14 اردیبهشت 1394  2:19 AM
تشکرات از این پست
lovermohamad shirdel2 mehdi0014 zinab84 nargese_montazer ravabet_rasekhoon salma57
wikiumut
wikiumut
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1394 
تعداد پست ها : 668

پاسخ به:قسمت دوم/خاطرات کاربر جانباز جناب شیردل

دفاع مقدس و خاطرات جنگ تحمیلی

گردان پشت میدون مین زمین گیر شد

چند نفر رفتن معبر باز کنن

۱۵ساله بود ، چند قدم که رفت برگشت ، گفتن حتما ترسیده

پوتین هاشو داد به یکی از بچه ها و گفت :

تازه از گردان گرفتم ، حیفه ، بیت الماله و پا برهنه رفت

 

دوشنبه 14 اردیبهشت 1394  6:36 PM
تشکرات از این پست
shirdel2 nargese_montazer mehdi0014 ravabet_rasekhoon salma57
دسترسی سریع به انجمن ها