0

( قسمت سوم)/خاطرات کاربر جانباز جناب شیردل

 
shirdel2
shirdel2
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1393 
تعداد پست ها : 5535
محل سکونت : یزد

( قسمت سوم)/خاطرات کاربر جانباز جناب شیردل

بنام خدا

 

خاطرات دوران دفاع مقدس - نحوه اولین مرحله اعزام به جبهه(2)

در ادامه پست قبلی در مورد خاطرات اولین مرحله اعزام به جبهه...

پس از پیاده شدن از هواپیما توسط اتوبوس هائی که از قبل آماده شده بود ما را به پادگان 92 زرهی  ارتش در اهواز بردند و قرار شد آن شب را در اهواز استراحت کنیم و صبح روز بعد به سمت خطوط مقدم جنگ حرکت نمائیم.اوضاع شهر اهواز بقدری بهم ریخته بود که امکان رفتن به تلفنخانه و برقراری تماس با خانواده نبود و دائما صدای آزیر آمبولانس و آزیر خطر حمله هوائی بگوش میرسید و حاکی از این بود که تعداد مجروحان جنگ زیاد هست.برای اینکه افراد گردان روحیه بگیرند ، اگرچه همه داوطلب بودند ولی چون اکثرا برای اولین بار بود که به منطقه می آمدند و یا اگر آمده بودند در خطوط پشت جبهه و با مسافت زیاد از خط مقدم مستقر می شدند که این خطوط گاهی خود اهواز بود(محل استقرار توپخانه) ولی هنوز باور نکرده بودند که به یک جنگ واقعی آمده اند و چهره بعضی از آنها حکایت از دو دلی و نگرانی را نشان میداد ، بهرحال در هنگام اذان مغرب و عشاء یک دعای توسل جانانه برای آنها گذاشتیم و با هماهنگی عزیزان سیاسی ایدئولوژی پادگان یک غذای خوب برای آنها فراهم کردیم و خلاصه مطالبی را از جبهه و جنگ و شهادت  توسط یکی از عزیزان مستقر در پادگان برای آنها بیان شد که  تا اندازه ای توانست روحیه از دست رفته آنها را بازسازی نماید. لازم بذکر است که بگویم بعد از حدود سه ماه یکی از دوستانی را که در دوره آموزش او هم برای سیاسی ایدئولوژی انتخاب شده بود (برادر عبدالله...) دیدم که در پادگان اهواز مشغول خدمت بود و او هم متعجب بود از اینکه چگونه از مرکز توپخانه نیروی زمینی اعزام شده و چرا ما که باید در پادگان باشیم همراه آنها هستیم.ضمنا بصورت محرمانه اطلاع داد که امروز از طریق رادیو و تلویزیون عراق که به راحتی در اهواز قابل شنیدن و دیدن بود ،(البته صدای رادیو بغداد با توجه به اینکه بسیار تقویت شده بود در تمامی کشور قابل شنیدن بود اما تصاویر تلویزیونی عراق فقط در نقاط مرزی و شهرهای مرزی بدون داشتن وسیله اضافی قابل رویت بود.) اعلام شده که گردان های ویژه بلال که دارای نیروهای زبده و ویژه هستند و زیر نظر مستقیم فرمانده نیروی زمینی صیاد شیرازی رزم خواهند کرد ،بزودی به جبهه ها و خطوط مقدم خواهند رسید.خیلی برای ما عجیب و نگران کننده بود که چگونه اطلاعات با این سرعت به عراقی ها منتقل شده است و از طرفی خوشحال بودیم که اطلاعات دقیق نیست و از این طریق توانسته ایم وحشتی در دل بعثیان بیندازیم.

صبح روز بعد با هماهنگی به سمت منطقه بستان که به تازگی آزاد شده بود حرکت کردیم و طبق برنامه قرار شد بین سه تا هفت روز در منطقه ای نزدیک بستان  و دهلاویه که در آن محل قبر تعداد زیادی از دختران غیور و شیر زنانی بود که می گفتند حاضر نشده بودند به خواسته های کثیف کفار بعثی تن بدهند ،(گلستان‌ زینب‌: نام‌ دشتی‌ است‌ بین‌ راه‌ سوسنگرد ـ بستان‌، بعد ازپل‌ سابله‌. آرامگاه‌ بیش‌ از بیست‌ تن‌ از خواهران‌ شهیدی‌ که‌، حسب‌نقل‌، در هجوم‌ دشمن‌ بعثی‌ به‌ شهر مظلوم‌ بستان‌ در استان‌ خوزستان‌ به‌طرزی‌ فجیع‌ و ناجوانمردانه‌ به‌ شهادت‌ رسیده‌اند و به‌ طور پراکنده‌ دراین‌ محل‌ دفن‌ شده‌اند.) مستقر شویم تا با توجه به آمادگی نظامی و روحیه افراد در موقعیت مناسب به خط مقدم برویم .ورود به منطقه و دیدن تابلوی که حکایت از فاجعه و جنایت صدامیان بود باعث شد که تمامی گردان به حالت گریه و زاری بیفتند و بگونه ای منقلب شده بودیم که متوجه گذر زمان نبودیم و همه افراد مثل کسانی که خانواده خودشان را از دست داده اند ماتم زده شده بودند.تا اینکه اعلام کردند ظهر شده و با عنایت به اینکه قسمتی از آب کرخه از کنار این منطقه رد می شد ، همه برای نماز جماعت وضو ساختند و به نماز ایستادند. شاید به جرات بتوانم بگویم خود من و تعداد زیادی از همراهان دیگر متعلق به این دنیای مادی نبودیم یعنی داشتیم فراموش می کردیم که در دنیا زندگی می کنیم ، زیرا هر چه میخواستیم در حد مقدور برایمان فراهم می شد بدون اینکه پولی برای آن پرداخت کنیم، غذا ، میوه ، کمپوت و.... مجانی بود و در اختیار همه گذاشته می شد و دقیقا اینجا پول بی ارزش بود و بدرد هیچ کاری نمی خورد.

بعد از کمی استراحت برنامه آموزش افراد را شروع کردیم و با کمک چند متخصص ابتدا آموزش کارکردن با اسلح های سبک مثل ژ3 و کلاشینکف و سپس آرپی جی و مسلسل را شروع کردیم و با توجه به انگیزه ای که در رزمندگان ایجاد شده بود تقریبا در یک روز همه با طرز کار این سلاح ها آشنا شدند و بدنبال آن آموزش استفاده از کلاه و تجهیزات شیمیائی (ش م ر) را انجام دادیم و همزمان ورزش و آمادگی جسمانی افراد را هم در نظر داشتیم و یک شب برای آنها رزم شبانه را اجرا کردیم، یعنی بدون اینکه به آنها بگوئیم با برنامه ریزی قبلی که فقط جند نفر از فرماندهان و مسئولین خبر داشتند پس از خوابیدن گردان و در نیمه شب با تیاندازی و منفجر نمودن چند نارنجک افراد را از خواب بیدار کردیم که در ابتدا باعث وحشت تعدادی از افراد شد اما بعد از مدتی همه را توانستیم جوع و جور کنیم و سروسامانی به وضع اردوگاه بدهیم.روز سوم تقریبا حوصله افراد سررفته بود و زمزمه هائی شنیده می شد که اگر در خط به ما نیاز نیست چرا ما را به اینجا آورده اند و از این قبیل صحبت ها ... پس از بیان موارد به فرماندهان مقرر شد قبل از بروز هرگونه مشکلی هماهنگی با خط مقدم بعمل آید و با بردن  گردان یک به خط مقدم گردان دوم را بعنوان نیروی پدافند در منطقه نگه داریم.هماهنگی لازم با خط توسط فرماندهان بعمل آمد و قرار شد شب روز چهارم بعد از نماز مغرب و عشاء که هوا تاریک شد به سمت خط مقدم حرکت کنیم و مسافتی را با اتوبوس بدون روشن کردن چراغ و سپس بقیه راه تا خط را پیاده برویم.بعد از نماز وسایل را جمع کردیم و سوار اتوبوسها شدیم و به سمت خط مقدم چزابه جرکت کردیم.(1360/11/25).

لطفا ادامه خاطرات را در پست بعدی مطالعه فرمائید.

مزار دخترانی که در گمنامی شهید شدند:

پس از اشغال بستان و سوسنگرد، اهالی شهر «حمیدیه» حاضر نشدند از نیروهای متجاوز عراقی استقبال کنند؛ همین مسئله موجب ‌شد تا عراقی‌ها با هجوم به اهالی، بیش از 20 دختر جوان را اسیر کنند و به اردوگاه خود ببرند.

 

عکس فوق از وبلاگ خاطره جبهه آقای داودآبادی گرفته شده است.

http://rasekhoon.net/forum/thread/1043885/page1/ - خاطرات عملیات بیت المقدس

http://rasekhoon.net/forum/thread/1044666/page1/ - خاطرات دوران دفاع مقدس بخش دوم

 

 

 

                  

شنبه 12 اردیبهشت 1394  12:48 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014 ravabet_rasekhoon farshon salma57 kordabadi lovermohamad hossein201273 nazaninfatemeh alirezaHmzezadh
wikiumut
wikiumut
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1394 
تعداد پست ها : 668

پاسخ به:( قسمت سوم)/خاطرات کاربر جانباز جناب شیردل

خیلی مردید به خدااا

 

چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394  10:23 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014 shirdel2 alirezaHmzezadh salma57
دسترسی سریع به انجمن ها