0

نحوه اولین اعزام به جبهه بخش ششم

 
shirdel2
shirdel2
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1393 
تعداد پست ها : 5535
محل سکونت : یزد

نحوه اولین اعزام به جبهه بخش ششم

بنام خدا

ادامه خاطرات دوران دفاع مقدس - نحوه اولین اعزام به جبهه - بخش ششم

چند روزی از استقرار ما (حدود دوهفته) گذشته بود و تبادل آتش بصورت تیراندازی های موردی و زدن خمپاره آن هم بیشتر از سوی دشمن بعثی و نیروهای عراقی ادامه داشت و نگهبانان ما هم کم و بیش بعضی مواقع پاسخ میدادند . اما به همه گفته شده بود تا میتوانند در مصرف مهمات صرفه جوئی بکنند چون مهمات برای ما خیلی ارزش داشت و براحتی در اختیار ما قرار نمی گرفت.

یکی از روزها فرمانده خط که درجه سرگردی داشت و در خطوط عقب مستقر بود بنده و چند نفر را به سنگر خود فراخواند تا موضوعی را بما اطلاع دهد...

ما هم به سنگر و مقر فرماندهی رفتیم و در آنجا به ما گفتند که ظاهرا بدلیل اینکه عراق نتوانسته در این منطقه پیشروی داشته باشد و چون فکر میکرده در ایام روزهای 22 بهمن ممکن است از این منطقه حمله شود و پیش بینی او در ست از آب در نیامده و در نهایت بدون هیچ دست آوردی از منطقه عقب نشینی کرده و لذا ضروریست برای اینکه بدانیم چقدر نیرو و چه امکاناتی در خطوط روبروی ما دارد یک گشت شبانه را برنامه ریزی کنید و هرچه زودتر اینکار انجام شود بهتر است چون ظاهرا عملیاتی در پیش هست و احتمالا این عملیات در منطقه جنوب خواهد بود. بعد از توضیحات و انتخاب نفرات بنده را بعنوان مسئول گشت انتخاب کردند و قرار شد هماهنگی لازم با نیروها و نگهبانها توسط فرمانده خط که از درجه داران ارتش بود بعمل آید. با توجه به اینکه در این ایام اواسط ماه قمری را پشت سر میگذاشتیم و آسمان شب رو به تاریکی میرفت چون ماه کوچکتر میشد ، لذا تصمیم گرفتیم چند روزی برنام را عقب بیندازیم که هوا کاملا تاریک شود و بعد گشت را انجام دهیم.برای اینکه سرگرم باشیم روزها خودمان را با ساخت سنگر دسته جمعی برای نماز و خواندن دعا سرگرم کرده بودیم و دوستان هم با خواندن نامه هائی که برای رزمندگان می آمد و خواندن کتاب خود را مشغول کرده بودند.زمان برای انجام گشت شبانه آماده شده بود و لذا یک هماهنگی با تیم منتخب که پنج نفر بودیم بعمل آمد و برای اجرای گشت با مقر فرماندهی هماهنگ کردیم و مسئولین خط هم گفتند بمحض حرکت با نگهبانان شب هماهنگ خواهند کرد و از قبل شاید درست نباشد به همه گفته شود که برنامه ای برای شب خواهیم داشت .

همان شب که حدود روزهای دوازدهم اسفند بود(اگر اشتباه نکنم با یکی دو روز اختلاف) آماده شدیم و در همین مواقع بود که فرماندهان گردان هم برای گرفتن نتایج به خط اول آمدند و گفتند تا شما بروید و برگردید ما خواهیم ماند.حدود ساعت 23 شب بود که گروه پنج نفری ما از اواسط خاکریز خودمان که حدود پانصد تا ششصد متر با خاکریز دشمن فاصله داشت عبور کرد و به سمت آنها پیش رفتیم .

بدلیل تاریکی هوا و ناشناس بودن مسیر مجبور بودیم بصورت نیم خیز و در ستون یک نفری حرکت کنیم و البته تاریکی هوا هم مزید بر علت شده بود و چون نمی توانستیم خوب جلومان را ببینیم لذا با قدم های کوتاه و بدون کوچکتری صدائی بدنبال هم به سوی خاکریز دشمن پیش میرفتیم.البته از فبل با دوربین مسیر را چند بار مرود کرده بودیم و میدانستیم که نزدیک حطوط دشمن مین گذاری شده است و لذا برای اینکه مشکلی پیش نیاید خیلی با احتیاط پیش میرقتیم. حدود نیم ساعتی از حرکت ما گذشته بود که به منطقه ای که سیم های خاردار دشمن کشیده شده بود نزدیک شدیم و چون احنمال میدادیم که منطقه مین گذاری باشد با دوستان همرا هماهنگ کردیم که از اینجا به بعد باید بصورت سینه خیز و از مسیری که سیم خاردار را دور بزند برویم، ضمنا کم و بیش صدای تیراندازی بصورت موردی هم می آمد و لی در همین موقع نفر آخر گروه ما ناگهان روی زمین افتاد و خیلی آهسته میگفت سوختم.....

ادامه مطلب بدلیل اینکه پست طولانی خواهد شد در پست بعدی...

 

                  

شنبه 6 تیر 1394  7:12 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
دسترسی سریع به انجمن ها