0

پنچم ماه صفر روز شهادت حضرت رقیه (س)

 
shirdel2
shirdel2
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1393 
تعداد پست ها : 5535
محل سکونت : یزد

پنچم ماه صفر روز شهادت حضرت رقیه (س)

بنام خدا

بنا بر ذکر برخی کتب تاریخی روز پنجم صفر، روز شهادت حضرت رقیه(علیه السلام) دختر سه یا چهار ساله امام حسین(علیه السلام) است.
در برخی کتب تاریخی آمده است: یزید، اهل بیت را در محلى خرابه‌گونه جاى داد در حالى که زنان خاندان نبوت و اهل بیت طهارت، جریان شهادت حسین(علیه‏السلام) و اهل بیت و یارانش را از کودکان مخفى نگاهداشته و مى‏گفتند پدرانشان به مسافرت رفته ‏اند، و این جریان ادامه داشت تا این که یزید اهل بیت را در سراى خویش جاى داد.(1)
امام حسین(علیه‏السلام) دخترى خردسال داشت که چهار سال از عمر مبارکش مى‏گذشت،(2) شبى از خواب پرید در حالى که سخت پریشان به نظر مى‏رسید و جویاى پدر شد! و پرسید: پدرم کجاست که من هم اکنون او را دیدم؟!(3)
بانوان حرم چون این سخن را از او شنیدند، گریستند و کودکان دیگر نیز ناله و زارى سر دادند. چون صداى شیوه و گریه آنان بلند شد، یزید از خواب بیدار شد و پرسید: این گریه و زارى از کجاست؟
پس از جستجو، یزید را از جریان باخبر کردند، یزید گفت: سر پدرش را نزد او ببرید!
آن سر مقدس را در زیر سرپوشى قرار داده در مقابل او نهادند.
کودک پرسید: این چیست؟ گفتند: سر پدرت حسین(علیه السلام) است.
دختر امام حسین(علیه‏السلام) سرپوش را برداشت و چون چشمش به سر مبارک پدر افتاد ناله ‏اى از دل کشید و بیتاب شد و گفت: اى پدر! چه کسى تو را به خونت زنگین کرد؟!
چه کسى رگ‌هاى تو را برید؟! اى پدر! چه کسى مرا در کودکى یتیم کرد؟! اى پدر! بعد از تو به چه کسى دل ببندم؟! چه کسى یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟! اى پدر! انیس این زنان و اسیران کیست؟! اى کاش من فدایت شده بودم! اى کاش من نابینا شده بودم! اى کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمى‌دیدم!
آنگاه لب کوچک خود را بر لب‌هاى پدر نهاد و گریه شدیدى کرد و از هوش رفت! هر چه تلاش کردند، به هوش نیامد، و این عزیز حسین(علیه‏السلام) در شام به شهادت رسید.(4)


پژوهشی در دیدگاه‏های تاریخی در مورد حضرت رقیه(علیهاالسلام)
اصل وجود دختری سه، چهار ساله برای امام حسین(علیه السلام) در منابع شیعی ذکر شده است. در کتاب کامل بهائی نوشته علاء الدین طبری(قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است(5) اما در مورد نام او، آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و ... اختلاف است.
نیامدن نام حضرت رقیه(علیهاالسلام)، در برخی کتاب‏های تاریخی، هرگز دلیل بر نبودن چنین شخصیتی در تاریخ نیست. افزون بر آن، مهمترین دلیلِ فراموشی یا کم رنگ شدن حضور این شخصیت، زمان زندگی کوتاه ایشان است که سبب شده حرف کمتری از ایشان در تاریخ به چشم بخورد. در مورد حضرت علی اصغر(علیه‏السلام) نیز به جرات می‏توان گفت: اگر شهادت او در بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسیار بر این جریان نبود، نامی از ایشان نیز امروز در بین کتاب‏های معتبر شیعه به چشم نمی‏خورد؛ زیرا تاریخ‏نویسی، فنی است که با جمع آوری اقوال سر و کار دارد که بسیاری از آنها شاهد عینی نداشته و به صورت نقل قول گرد هم آمده است. تنها موضوعی که در آن مورد بحث و بررسی قرار می‏گیرد، درستی و یا نادرستی آن از حیث موثق بودن راوی است که البته این موضوع فقط در تاریخ اسلام وجود دارد.

بنابر نقل ایشان، نام حضرت رقیه(علیهاالسلام) بارها بر زبان امام حسین(علیه‏السلام) جاری شده است. این مطلب در مقتل ابومخنف نیز هست که حضرت پس از شهادت علی اصغر(علیه‏السلام)، فریاد برآورد: «ای ام‌کلثوم، ای سکینه، ای رقیه، ای عاتکه و ای زینب! ای اهل بیت من! خدانگهدار؛ من نیز رفتم.» این مطلب را سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی (وفات: 1294 ه .ق) در کتاب ینابیع الموده از مقتل ابومخنف نقل می‏کند.
المنتخب للطُریحی
این کتاب را شیخ فخرالدین طیحی نجفی (وفات: 1085 ه .ق) نوشته است. این کتاب در دو جلد تنظیم شده و هر یک از مجلدات آن حاوی ده مجلس پیرامون سوگواری حضرت سیدالشهداء(علیه‏السلام) و روایاتی شامل پاداش سوگواری بر آن امام و نیز مشتمل بر اخباری در گستره رویدادهای روز عاشورا و رویدادهای پس از آن می‏باشد. اگر چه نگارنده این کتاب از متاخرین بوده و در عصر صفوی زیسته، اما روایات و موضوعات خوبی را در کتاب خود جمع آوری و تنظیم کرده است. وی سن حضرت رقیه (علیهاالسلام) را سه سال بیان نموده است. پس از او، فاضل دربندی (وفات: 1286 ه.ق) که آثاری همچون اسرار الشهاده و خزائن دارد، مطالبی را از منتخب طریحی نقل کرده است. بعدها سید محمد علی شاه عبدالعظیمی (وفات: 1334 ه .ق) در کتاب شریف الایقاد، مطالبی را از آن کتاب بیان کرده است. همچنین علامه حایری (وفات 1384 ه .ق) نیز در کتاب معالی السبطین از کتاب منتخب طریحی بهره برده است.
الدروس البهیه
علامه سیدحسن لواسانی (وفات: 1400 ه . ق) در کتاب الدروس البهیه فی مجمل احوال الرسول و العتره النبویه می‏نویسد:
یکی از دختران امام حسین(علیه‏السلام) به نام رقیه(علیهاالسلام)، از اندوه بسیار و گرما و سرمای شدید و گرسنگی، در خرابه شام از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد. قبرش در آنجا معروف و زیارتگاه است.
دیگر کتاب‏هایی که در این زمینه سخنی دارند، مستقیم یا غیرمستقیم از همین منابع نقل کرده ‏اند.

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1- از این نقل چنین نتیجه گرفته می‌شود که این واقعه در سراى یزید رخ داده است. از عبارت شیخ مفید در ارشاد چنین بر مى‏آید که اهل بیت را در سرایى جداگانه فرود آوردند و آن منزلگاه به سراى یزید پیوسته بود و چند روزى اهل بیت در آنجا ماندند و سپس یزید در باب الصغیر دمشق اهل بیت را جای داده است.
2- در نفس المهموم و الدمعه الساکبه و دیگر کتاب‌ها نام این کودک خردسال را یافت نشد، ولى در ریاض الاحزان، ص 144 به نقل از بعضى مولفات اصحاب آمده است که نام او فاطمه صغرى است، و در ریاحین الشریعه، ج 3، ص309 تحت عنوان «بانوان دشت کربلا» او را رقیه بنت الحسین ذکر کرده است.
3- شاید منظور دختر این بوده که پدر را در خواب دیده است.
4- نفس المهموم 456؛ الدمعه الساکبه 5/141.
5- کامل بهائی، ج 2، ص 179.
6ـ جمعی از نویسندگان، موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه‏السلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، 1373 ه . ش، ص 511.
7ـ ابن طاووس، ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدین، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه . ق، ص 141؛ اعلام الوری، ص 236،

منبع : پایگاه اطلاع رسانی عرفان

                  

دوشنبه 25 آبان 1394  10:50 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh ravabet_rasekhoon salma57 farnaz_s yass_1382 papeli
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

عرش الهی از گریه حضرت رقیه سلام الله علیها به لرزه افتاد

در روایتی از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم وارد شده است که فرموند:
 
ان الیتیم اذا بکی اهتز لبکائه عرش الرحمن ۱
 
هرگاه یتیمی بگرید به جهت گریه او، عرش خداوند به لرزه در می آید.
 
روایت فوق در مورد هر یتیم است، از اطلاق آن برمی آید که حتی شامل غیر مسلمان نبز شود. حال که چنین است سوال این جاست که اگر این یتیم، نوه حضرت خاتم الانبیاء و صبیه مولا علی مرتضی و حضرت صدیقه کبری علیهم السلام و نازدانه ابی عبدالله الحسین علیه السلام باشد، چه؟؟!!
 
حال اگر این یتیم را روی خارهای بیابان و آتش خیام بدوانند؛ چه به عرش الهی وارد می شود؟! اگر این یتیم را با تازیانه و کعب نی بزنند چطور و  اگر در دامن این یتیم سر پدر را قرار دهند؛ چه؟!
 
اینجاست که باید گفت از غم حضرت رقیه سلام الله علیها، لرزه بر عالم وجود افتاد از فرش تا عرش!
 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
۱٫ مجمع البیان: ج۱، ص۵۰۶٫
 
سه شنبه 26 آبان 1394  10:31 AM
تشکرات از این پست
salma57 farnaz_s ravabet_rasekhoon nazaninfatemeh shirdel2
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

اعجاز حضرت رقیه سلام الله علیها در شام

طبق بعضی روایات بعد از شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها و هنگامی که اهل البیت علیهم السلام می خواستند شام را ترک کنند؛ زنان شام ازدحام می کنند و در حالی که سیاه پوش شده بودند، برای بدرقه اهل البیت علیهم السلام از خانه ها بیرون آمدند. صدای ناله و گریه آنها از هر سو شنیده می شد و با کمال شرمندگی؛ با اهل بیت علیهم السلام وداع نمودند و تا کاروان اهل البیت علیهم السلام پیدا بود، مردم شام گریه می کردند.
 
مردمانی که تا چند روز قبل، شهر شام را آزین بستند و پایکوبی نمودند و حنا بستند و عید گرفتند و …. مگر شهادت حضرت رقیه در خرابه چه بر دل سنگ آنها کرد که اینگونه به غم نشستند و در عزا و ماتم اهل البیت علیهم السلام شیون و ضجه می زدند؟
 
آیا اگر این اعجاز نیست پس چیست؟
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
ستاره درخشان شام: ص۲۲۱؛ الخصائص الزینبیه: ۲۹۶
سه شنبه 26 آبان 1394  10:32 AM
تشکرات از این پست
salma57 farnaz_s ravabet_rasekhoon nazaninfatemeh shirdel2
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

چگونه سيّد ابراهيم دمشقى به تولیت حرم حضرت رقیه(س) رسید؟

مرحوم آية الله حاج ميرزا هاشم خراسانى (متوفّاى سال 1352 هجرى قمرى ) در منتخب التواريخ مى نويسد:
 
عالم جليل ، شيخ محمّد على شامى كه از جمله علما و محصّلين نجف اشرف است به حقير فرمود: جدّ امّى بلاواسطه من، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقى ، كه نسبش منتهى مى شود به سيّد مرتضى علم الهدى و سن شريفش از نود افزون بوده و بسيار شريف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند.
 
شبى دختر بزرگ ايشان جناب رقيّه بنت الحسين عليهماالسلام را در خواب ديد كه فرمود به پدرت بگو به والى بگويد ميان قبر و لحد من آب افتاده ، و بدن من در اذيّت است ؛ بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند.
 
دخترش به سيّد عرض كرد، و سيّد از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتيب اثرى نداد. شب دوّم ، دختر وسطى سيّد باز همين خواب را ديد. به پدر گفت ، و او همچنان ترتيب اثرى نداد. شب سوم ، دختر كوچكتر سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت ، ايضا ترتيب اثرى نداد. شب چهارم ، خود سيّد، مخدّره را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند: «چرا والى را خبردار نكردى ؟»
 
صبح سيّد نزد والى شام رفت و خوابش را براى والى شام نقل كرد. والى امر كرد علما و صلحاى شام ، از سنّى و شيعه ، بروند و غسل كنند و لباسهاى نظيف در بر كنند، آنگاه به دست هر كس قفل درب حرم مقدّس باز شد همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند و جسد مطهّرش را بيرون بياورد تا قبر مطهّر را تعمير كنند.
 
بزرگان و صلحاى شيعه و سنّى ، در كمال آداب غسل نموده و لباس نظيف در بركردند. قفل به دست هيچ يك باز نشد مگر به دست مرحوم سيّد ابراهيم . بعد هم كه به حرم مشرّف شدند، هر كس كلنگ بر قبر مى زد كارگر نمى شد تا آنكه سيّد مزبور كلنگ را گرفت و بر زمين زد و قبر كنده شد. بعد حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند، ديدند بدن نازنين مخدّره ميان لحد قرار دارد، و كفن آن مخدّرة مكرّمه صحيح و سالم مى باشد، لكن آب زيادى ميان لحد جمع شده است .
 
سيّد بدن شريف مخدّره را از ميان لحد بيرون آورده بر روى زانوى خود نهاد و سه روز همين قسم بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گريه مى كرد تا آنكه لحد مخدّره را از بنياد تعمير كردند. اوقات نماز كه مى شد سيّد بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظيفى مى گذاشت و نماز مى گزارد. بعد از فراغ باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آنكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند. سيّد بدن مخدّره را دفن كرد و از كرامت اين مخدّره در اين سه روز سيّد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجديد وضو. بعد كه خواست مخدّره را دفن كند سيّد دعا كرد خداوند پسرى به او مرحمت فرمود مسمّى به سيّد مصطفى .
 
در پايان ، والى تفصيل ماجرا را به سلطان عبدالحميد عثمانى نوشت ، و او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف رقيّه و مرقد شريف امّ كلثوم و سكينه عليهماالسلام را به سيّد واگذار نمود و فعلا هم آقاى حاج سيّد عبّاس پسر آقا سيّد مصطفى پسر سيّد ابراهيم سابق الذكر متصدّى توليت اين اماكن شريفه است.
 
آية الله حاج ميرزا هاشم خراسانى سپس مى گويد: گويا اين قضيّه در حدود سنة هزار و دويست و هشتاد اتّفاق افتاده است. 
 
برگرفته از کتاب: کتاب ستاره ی درخشان شام حضرت رقیه (س)
 
سه شنبه 26 آبان 1394  10:34 AM
تشکرات از این پست
farnaz_s ravabet_rasekhoon nazaninfatemeh shirdel2
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

داستان بدرقه ظریح حضرت رقیه(س) در تهران از حاج رسول ترک

اقای حاج محمد احمدی صائب یکی از شاعر ها و نوحه خانهای اهل بیت عصمت وطهارت می باشد ایشان سال های زیادی با رسول ترک رفاقت و دوستی داشته است.اقای حاج محمد احمدی در رابطه بابرداشتها و نگاههای ذوقی و ظریفی که رسول ترک نسبت به قضایای کربلا داشته است تعریف می کرد و می گفت.سالها پیش یک ضریحی را برای مرقد مبارک حضرت رقیه(س) ساخته بودند و زمانی که می خواستند ان ظریح را به سوریه منتقل کنند ان را شهر به شهر در یک جا های قرار می دادند تا مردم بیایند تماشا کنند .یکبار در تهران
نیز مدتی ان ظریح را در حیاط خانه ای قرار داده بودند و مردم دسته به دسته برای تماشا به ان خانه در رفت  و امد بودند و البته یک نذر و نیازها و کمکهای نیز می کردند یک روز من نیز برای دیدن و تماشای ان ظریح به ان خانه که در خیابان ری بود رفتم .ان خانه حیاط بسیار بزرگی داشت و دور تا دور حیاط را اتاقهای متعدد احاطه کرده بود .ادمهای زیادی به انجا امده بودند وسر تاسر حیاط و در داخل اتاقها پر از جمعیت بود ظریح را درست در وسط حیاط قرار داده بودند و مرد و زن در هر گوشه ای که بودند روی به وسط حیاط و ان ظریح داشتند . من تازه به ان خانه وارد شده بودم  که .   متوجه شدم حاج رسول نیز در انجا حضور دارد او در داخل یکی از اتاقها روی به ظریح نشسه بود من هم خودم را به سختی به ان اتاق رساندم و در کنار حاج  رسول بر زمین نشستم . او در حال و هوای خودش فرو رفته بود و با چشم های پر از اشک چشم به ان ظریح دوخته بود وبا خودش به ارامی زیر لب زمزمه های داشت بعد از لحضاتی متوجه شدم بسیاری از کسانی که در ان اتاق نشسته اند به دقت مشغول گوش دادن  به زمزمه های حاج رسول بودند .کم کم صدای حاج رسول بلند تر شود و جمعیت زیادی که در نزدیکیهای  ان اتاق نشسته بودند روی به سوی او کردند و به گریه ها وزمزمه های او  دل داده بودند بعد از دقایقی یک مرتبه حاج رسول از جایش بلند شد  وبا صدای بلند و با سوز و اشک فریاد کشید ((چه کسی می گوید اولین زائری که امام حسین را  زیارت کرد جناب جابر بن عبدالا... انصاری است ؟ نه او اولین زائر نبود . همین سه ساله همین دخترک است 
جابر بن عبدالا. وقتی در روز اربعین  به کربلا امد خاک را بوسید ولی این سه ساله در شب یازدهم محرم در ان تاریکیهای شب به قتلگاه رفت و جنازه عریان پدرش امام حسین(ع) را زیارت کرد و بوسید )) گریه و زاری همه ان خانه را فرا گرفته بود .مرد و زن در هر گوشه ای که بودند  به حرفها وناله های حاج رسول  دل سپرده بودند  و اشک می ریختند و ضجه می زدند . حاج رسول دوباره گریان ونالان صدایش را بلند کرد و گفت . ای مردم در این دنیا دو نفر  بوده اند  که وقتی از دنیا می رفتند سه نفر از امامان  معصوم بر بالای سر ان دو حاضر بوده اند یکی از ان دو نفر حضرت زهرا(س) است زمانی که خانوم از دنیا می رفت سه امام و معصوم بربالای سرش حضور داشتند حضرت علی (ع) امام حسن(ع) و امام حسین(ع) 
ای مردم یک نفر دیگری نیز هست که وقتی از دنیا می رفت سه امام و معصوم بر بالای سرش حاضر بودند  وان شخص  همین سه ساله حضرت رقیه (س)  می باشد وقتی حضرت رقیه (س) در خرابه شام در حال جان دادن بود یکی امام سجاد (ع)بود که در خرابه حضور داشت و دومین معصوم و امام نیز حضرت امام محمد (باقر(ع)بود که در سنین کودکی به سر می برد ودر اغوش مادرش در ان خرابه شام و در بالای جنازه حضرت رقیه (س) حاضر بود سپس حاج رسول در حالیکه بسیار منقلب شده بود با سوز و گداز و گریه واشک فریادش را بلند کرد و گفت .ای مردم و سومین امام ومعصومی که در ان لحضه  بر بالای جنازه این سه ساله حاضر بودسربریده ی پدرش امام حسین (ع )بود. 
یاحسین یاحسین یا حسین ..
سه شنبه 26 آبان 1394  10:36 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon nazaninfatemeh shirdel2
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

ماجرای گز و پول و سیلی حاج رسول ترک تو حرم حضرت رقیه(س)

آقای حسین نوتاش یک قضیه و خاطره شیرینی را از زبان رسول ترک تعریف می کرد که خواندنش شاید خالی از فایده و مزه نباشد. حاج حسین نوتاش در حالی که 
 
می خندید می گفت:حاج رسول خودش برای من تعریف می کرد و می گفت :حسین آقا!این خادم و کلید دار مرقد حضرت رقیه (س)  یکی از برادران اهل تسنن است. 
 
او با این که خانه اش در کنار حرم حضرت رقیه (س)قرار دارد باز هم هر روز خیلی بعد از ان ساعتی که قرار بود حرم را باز کند  در ها را باز می کرد . هر چه 
 
می گذشت من می دیدم که نه هیچ فایده ای ندارد او عادت کرده است بی خیال باشد من هم چون دوست داشتم همیشه صبح ها به زیارت حضرت رقیه(س) بروم از 
 
این وضعیت بسیار ناراحت بودم. عاقبت یک روز بلند شدم و به خانه ای ان اقا که در مجاورت حرم بود رفتم . ابتدا یک بسته گزی را گذاشتم جلوی او و گفتم افندی 
 
جان این یک بسته گز.
سپس مقداری اسکناس در اوردم وبه او دادم وگفتم افندی جان این هم پول
وسپس یک سیلی خواباندم توی گوشش و گفتم افندی جان این هم یک سیلی 
وبعد به او حالی کردم که چرا هر روز دیر می اید و حرم را دیر باز میکند.
حاج رسول می گفت ان گز وپول و سیلی کار خودشان را کرده بودند وان مرد از ان روز به بعد همیشه به موقع در های حرم را باز می کرد.
 
 
منبع.کتاب رسول ترک آزاد شده ای امام حسین(ع) .ص.115
 
سه شنبه 26 آبان 1394  10:37 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon nazaninfatemeh shirdel2
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

از کوچک ترین کرامت ها

نویسنده کتاب ستاره درخشان شام از قول آیت اللّه حاج سید مهدي حسینی لاجوردي نقل می کند که فرمود
سوریه داشتم، در مغازه اي نزدیک مسجد اَمَوي، چند جلد کتاب خطی بسیار قدیمی از جمله نهج البلاغه اي به خط یکی از علماي
سال 600 ه . ق دیدم. با توجه به قیمت بالایی که فروشنده می گفت، پرداخت مبلغ آن براي من ممکن نبود. به حرم حضرت رقیه
علیهاالسلام رفتم و به حضرتش متوسل شدم. در هنگام برگشت از جلوي مغازه می گذشتم، فروشنده صدا زد: سیّد بیا! می خواهم
این کتاب ها را به هر قیمتی که می خواهی بخري! قیمت مناسبی به او دادم و کتاب ها را خریدم. در حال حاضر آن کتاب ها در
1«. یکی از کتاب خانه هاي عمومی قم موجود است
. 1 . ستاره درخشان شام، ص 274
سه شنبه 26 آبان 1394  10:38 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon nazaninfatemeh shirdel2
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

این،‌ دختر سه ساله‌ام رقیه است !

این،‌ دختر سه ساله‌ام رقیه است !
 
جناب حجه الاسلام و المسلمین ذاکر اهل بیت عصمت و طهارت (ع) آقای حاج شیخ محمد علی برهانی فریدونی کرامتی را به دفتر انتشارات مکتب الحسین (ع) فرستاده‌اند و در آن مرقوم داشته‌اند:
 
طبق امر مطاع جناب مستطاب حجه الاسلام و المسلمین ونخبه المتقین آقای حاج شیخ علی ربانی خلخالی ( دامت توفیقاته) کرامتی را که حدود سی و چهار سال قبل دریکی از مجالس سوگواری حضرت سید الشهدا(ع) از زبان شیوای خطیب محترم جناب آقای حاج سید عبدالله تقوی شفاها شنیده‌ام نقل می‌کنم. جناب تقوی، که یکی از وعاظ تهران و از اشخاص بااخلاص ونوکران بی‌ریا و عاشق دلباخته جد مظلومش امام حسین (ع) بودند ، فرمودند:
 
من چندین سال است که درتهران در مجالس و محافل ومنازل منبر می‌روم وافتخار نوکری جد مظلومم،‌امام حسین (ع) ، را دارم. یکی از شبها که حدود ساعت 9 شب پس ازختم منبر به منزل برمی‌گشتم صدای زنگ تلفن بلند شد.
 
گوشی را برداشتم،‌دیدم یکی از دوستان است. به بنده فرمود فلان شخص بازاری ، به رحمت خدا رفته و فردا بعد از ظهر در فلان مسجد،‌مجلس ترحیم اوست. من شما را برای منبر رفتن درختم آن مرحوم به فرزندان متوفی معرفی کرده‌ام،‌سر ساعت 3 ( یا 4) بعد از ظهر آنجا حاضر ومهیای منبر رفتن باشید.
 
درهمان حال بنده به یادم آمد که روز گذشته در خیابان .... وکوچه .... که نام آنها درحافظه این حافظه این حقیر نمانده است روضه ماهیانه خانگی خواندم وخانمی درهمان مجلس با التماس به من گفتندکه فردا عصر درهمین ساعت یعنی مثلا ساعت 4 درهمین کوچه،‌ خانه روبرو به منزل ماتشریف بیاورید . من حاجتی دارم ونذر کرده‌ام سفره حضرت رقیه خاتون(ع) را بیندازم وشما باید روضه توسل به آن خانم کوچک وعزیز کرده امام حسین (ع) را بخوانید. من هم به وی قول دادم که سر ساعت موعود می‌آیم . خلاصه، درتلفن به دوستم گفتم من فردا قول قبلی داده‌ام درمنزلی روضه حضرت رقیه خاتون (ع) رابخوانم. دوستم گفت ای آقا،‌ من خواستم خدمتی به شما کرده باشم!‌شما چه فکر می‌کنید؟!
 
پیش خود فکر کردم که من بایدچندین مجلس،‌ روضه حضرت رقیه وحضرت علی اصغر (ع) را بخوانم تا سی تومان پول به من بدهند! این یک تاجر سرمایه‌دار است که فوت شده،‌لااقل پول خوبی به من می‌دهند. به هر حال از رفتن به منزل آن زن منصرف شده، رفتم در رختخواب خوابیدم و به خواب رفتم.
 
درعالم خواب دیدم در خیابان،‌ سر نبش همان کوچه‌ای که دیروز درآنجا روضه خوانده بودم،‌یک سید نورانی ایستاده و دست یک دختر سه ساله‌ای راهم در دست دارد . باهم سلام و تعاریف کردیم و من از او سوال کردم : نام شریفتان چیست و درکجای تهران سکونت دارید؟ پاسخ داد: من درهمه مجالس سوگورای خودم حاضر می‌شوم و این دختر هم دختر سه ساله من رقیه است . شما ما خانواده را به مادیات و دنیا نفروشید . چرا این زن را پس از آنکه به وی قول دادید درمنزلش روضه بخوانید،‌چشم انتظار گذاشتید ؟ چرا به خاطر اینکه آن حاجی بازاری که فوت شده و وارثش پول بیشتری به تو می‌دهند می‌خواهی خلف وعده بکنی؟!‌ و بنا کرد بشدت گریه کردن و با آن دختر به سمت همان خانه‌ای که آن زن منتظر من بود رفتند .
 
من بیدار شدم و به دوستم تلفن کردم . حدود ساعت 2 بعد از نصف شب بود . با گریه به او گفتم : فلانی، فردا برای مجلس ترحیم آن حاجی،‌منتظر من نباشد، که به هیچ وجهی نخواهم آمد . فردا نیز سر ساعت به منزل آن خانم رفتم و روضه مصیبت حضرت رقیه (ع) خاتون را خواندم وقضیه را هم روی منبر گفتم . هم خودم وهم مستعین ،‌شدیدا منقلب گشته وگریه بی‌سابقه‌ای برما حاکم شد، به طوری که بعد از ختم روضه هم باز همگان به شدت گریه می‌کردیم و بوی عطر خوشی فضای خانه را فراگرفته بود وتا به حال چنین حالی درخود ندیده بودم.
 
احقر الناس مخلصکم
 
محمد علی برهانی فریدنی
 
مرغ دلم خرابه شام آرزو کند
آن دختری که قبله ارباب حاجت است
تاریکی خرابه به چشمان اشکبار
خونین چه دیدراس پدر را رقیه خواست
خوابید درخرابه که تا کاخ ظلم را
 
 
 
تا باسه ساله دخترکی گفتگو کند
حاجت رواست هر که بدین قبله رو کند
باراس باب شکوه زجور عدو کند 
با اشک خویش خون زرخش شستشو کند
باناله یتیمی خود زیروروکند
 
 
جبریل امین خادم و دربان رقیه
 
گردید فلک واله وحیران رقیه 
آن زهره جبینی که شد از مصدر عزت
هم وحش وطیور وملک وعالم وادم 
خواهی که شود مشکلت اندر دو جهان حل 
جن و ملک وعالم وآدم همه یکسر
کو‌ملک‌یزید و چه شد آن حشمت وجاهش
یک شب زفراق پدرش گشت پریشان 
دیدی که چسان کند زبن کاخ ستم را
 
 
 
 
 
گشته خجل اواز زخ تابان رقیه
جبریل امین خادم و دربان رقیه
هستند همه ریزه خورخوان رقیه 
دست طلب اندازبه دامان رقیه
هستند سرسفره احسان رقیه 
اما بنگر مرتبت وشان رقیه 
عالم شده امروز پریشان رقیه 
درنیمه شب آن دل سوزان رقیه
 
التماس دعا
 
 
سه شنبه 26 آبان 1394  10:39 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon nazaninfatemeh shirdel2
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

کرامات حضرت رقیه ( سلام الله علیها )

 سید ابراهیم دمشقی در نود و چند سالگی از کرامت حضرت رقیه (س)صاحب فرزندی شد که اورا سید مصطفی نام نهاد.
پس از در گذشت سید ابراهیم ، تولیت آن مشاهد مشرِِِِّفه به پسرش سید مصطفی ، و بعد از ایشان به فرزندش سید عباس رسید.(1)
 
فرزندان سید ابراهیم دمشقی معروفند و مشهور است که هر گاه دست خود با به موضع گَزیده ای بگذارند فوراً آرام می شود. و این اثر را از جد بزرگ خود به ارث برده اند ، و آن را از آثار نگهداری بدن شریف آن مظلومه می دانند(2)
 
 
2- مادر مسیحی با دیدن کرامت حضرت رقیه (س)مسلمان شد:
 
جناب حجةالاسلام آقای سید عسکر حیدری ، از طلّاب علوم دینیّه حوزه علمیّه زینبیّۀ شام چنین نقل کردند :
 
 
 
زن با دختر مریضش نزدیک حرمِ با عظمت حضرت رقیه (س) منزل می گیرد
 
 
 
تا در آنجا برای معالجه فرزندش به دکتر سوریه مراجعه کند ، تا اینکه روز عاشورا فرامی رسد و او می بیند مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم حضرت رقیه آنجاست می روند.
 
 
 
از مردم شام می پرسد اینجا چه خبر است؟ می گویند:اینجا حرم دختر امام حسین (ع) است . او نیز دختر مریضش را در منزل تنها گذاشته درب اتاق را می بندد و به حرم حضرت می رود .آنجا متوسل به حضرت رقیه (س) می شود و گریه می کند، به حدی که غش می کند و بی هوش می افتد . در آنحال کسی به او می گوید:بلند شو برو منزل ،‌دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است .برخاسته به طرف منزل حرکت می کند و می رود درب منزل را می زند ، می بیند دخترش دارد بازی می کند!
 
 
 
وقتی مادر جویای وضع دخترش می شود و احوال او را می پرسد ، دختر در جواب مادر می گوید: وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شد ، و به من گفت بلند شو تا باهم بازی کنیم . آن دختر به من گفت:بگو «بسم الله الرحمن الرحیم » تا بلند شوی ، و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم . دیدم تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می کرد که شما درب را زدید ،‌گفت:مادرت آمد . سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر اما حسین(ع) مسلمان شد.(3)
 
 
 
3- ‌نقل می کند:
 
 
 
این جانب روزی مشغول خواندن مصیبت حضرت رقیه (س) بودم که در اثناء آن صدای غش کردن خانمی همراه با فریاد و گریه شدید اطرافیان به گوش رسید.
 
 
 
خانم مذکور بعد از مجلس به هوش آمد . وی را نزد من آوردند ، او به من گفت : خانمی هستم دارای سه فرزند ،‌مبتلا به مرض قلب شدم و همه دکترها جوابم کردند ، به طوریکه نا امید شدم . به شوهرم گفتم : مرا به حرم حضرت رقیه (س) ببر.
 
 
 
امروز روز سوم است که ما هستیم .دیشب خواب دیدم دختر بچه ای برگ سبزی را به من داد و گفت: این را بخور خوب خواهی شد گفتم :شما کی هستید؟‌ گفت من رقیه دختر امام حسین (ع) هستم.
 
 
 
از خواب بیدار شدم ، آمدم به حرم ، در حینی که شما مشغول خواندن روضه بودید ، همان دختر رادر بیداری دیدم که همان برگ سبز را به من داد و همه اطرافیان این صحنه را دیدند .در نتیجه من نتوانستم تحمل کنم و بی اختیار بی هوش شدم .بحمدالله الآن حالم خیلی خوب است.(4)
 
 
4- راه کربلا باز شد:
 
 
سالها راه کربلا مسدود بود ، شیعیان و محبین مظلوم کربلا پیوسته به یاد و عشق زیارتش می سوختند و ملتمسانه توفیق این سعادت ابدی را از ساحتش در خواست می کردند.
 
 
 
سر انجام رأفت حسینی به جوش آمد و شیفتگان و دلباختگان خسته را بشارتی وصف ناپذیر مرحمت فرمود . بالاخره سال گذشته راه کربلا از طریق سوریه باز شد. عدۀ زیادی از ایرانیان به عشق زیارت آن عتبات و عالیات عازم سوریه شدند .حقیر نیز شوق زائد الوصفی پیدا کردم و با تعدادی از دوستان عازم سوریه شدیم ، ناگهان تهدیدات امریکا علیه رژیم بعث عراق شدت گرفت و هر آن احتمال حمله نظامی می رفت.
 
 
تعداد زیادی از ایرانیان در شام سرگردان بودند، برخی هم به ایران بازگشتند.
 
 
آرزومندان زیارت کربلا در حرم جضرت رقیه اجتماع کرده و و با ناله و گریه از آن مظومه و باب الحوائج در خواست رفع مانع می کردند ،‌بنده هم حال عجیبی داشتم و حتی بی اختیار با جسارت به ساحت آن بزرگوار عرض کردم :بی بی جان اگر از پدرتان زیارت را برای ما نخواهید دیگر به زیارت شما نخواهم آمد!!و گریه شدیدی کردم.در حرم بودیم که خبر رفع تهدیدات به زوار رسید ، و راه مجدداً باز شد، و بحمدالله به زیارت مشرف شدیم.
 
سه شنبه 26 آبان 1394  10:40 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon nazaninfatemeh shirdel2
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

بدن حضرت رقيه

مرحوم شيخ احمد كافى اين شهيد گمنام و سرباز واقعى امام زمان و عاشق ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف و واعظ شهير و شهيد در راه دين رضوان اللّه تعالى عليه فرمود: مرحوم سيد هاشم رضوان اللّه تعالى عليه يكى از علماء بزرگ شيعه شام بود كه سه دخترداشته ، مى گويد يكى از دخترهايم خواب رفت يك شب بيدار شد صدا زد: بابا در شب بى بى رقيه را خواب ديدم . بى بى به من فرمود: دختر به بابات سيدهاشم بگو آب آمده در قبر من و بدن من نارحت است قبر مرا تعمير كنيد. بابا اعتنائى نكرد، مگر مى شود با يك خواب دست به قبر دختر امام حسين ع زد. 
فردا شب دختر و سطى همين خواب را ديد: باز بابا اعتنايى نكرد. شب سوم دختر كوچولوى سيد اين خواب را ديد شب چهارم خود سيد هاشم مى گويد خوابيده بودم يك وقت ديدم يك دختر كوچولو دارد مى آيد اين دختر از نظر سِنّى كوچك است اما آنقدر با اُبهت است باصولت و جلالت دارد مى آيد رسيد جلوى من به من فرمود سيد هاشم مگر بچه هايت به تو نگفتند كه من ناراحتم قبر مرا تعمير كن ؟
 
 
  گفت : من با وحشت از خواب پريدم رفتم والى شام را ديدم جريان را گفتم والى نامه نوشت به سلطان عبد الحميد، سلطان جواب نوشت براى والى كه ما جراءت نمى كنيم اجازه نبش قبر بدهيم به همين آقاى سيد هاشم بگوئيد خودش اگر جراءت مى كند قبر را نبش كند و بشكافد پائين برود قبر را تعمير كند مادست نمى زنيم سيد هاشم چند تا از علماى شيعه را ديد، اينها حرم را قُرُقْ كردند، ضريح را كنار گذاشتند كلنگ به قبرزدند، مقدار كمى كه قبر را كندند آثار رطوبت پيدا شد، پائين تر رفتند، ديدند آب آمده در قبر بدن بى بى در كفن لاى آب افتاده ، سيد هاشم رفت پائين دستهايش را برد زير بدن اين سه ساله ، بدن را با كفن از توى آبها آورد بيرون ، روى زانويش ‍ گذاشت ، آب قبر را كشيدند، نزديك ظهر شد، بدن را گذاشتند در يك پارچه سفيد نماز خواندند، غذا خوردند، دو مرتبه آمد بدن را گرفت روى دستش ، تا غروب اينها مشغول بودند، تا سه روز قبر را تعمير كردند، و به جاى آب گُلاب مصرف مى كردند، و گِل درست مى كردند و قبر را مى ساختند، جلوگيرى از آن آبها شد و قبر ساخته شد، يك تكه پارچه ديگر سيدهاشم از خودش آورد، روى كفن انداخت ، بدن را برداشت ، در قبر گذارد. علماى شيعه مى گويند در اين چند روز همه گريه مى كردند سيد هاشم هم همينطور، اما روز سوم وقتى سيد هاشم بدن را در قبر گذاشت و آمد بيرون ديگر داد مى زد گفتم سيد هاشم چى شده چرا فرياد مى زنى ؟ گفت به خدا ديدم آنچه شنيده بودم ، اين كلمه را بگويم امروز آتشت بزنم هِى داد مى زد رفقا به خدا ديدم آنچه شنيده بودم . گفتيم سيد هاشم چه ديدى ؟ گفت به خدا وقتى اين بدن را بردم در قبر دستم را از زير بدن بيرون كشيدم يك مقدار گوشه كفن عقب رفت ديدم هنوز بدنش ‍ كبود و سياه است ، هنوز جاى آن تازيانه ها روى بدن اين سه ساله باقى است . 
 
 
پاورقي
نغمه هائى از بلبل بوستان حضرت مهدى عج ، ج 1، ص 29
 
 
سه شنبه 26 آبان 1394  10:41 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon nazaninfatemeh shirdel2
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

کرامات حضرت رقیه

مرحوم حاج ميرزا علي محدث زاده ( متوفاي محرم 1396 ه. ق)،‌ فرزند مرحوم محدث عاليمقام حاج شيخ عباس قميرضوان الله تعالي عليها، از وعاظ وخطباي مشهور تهران بودند. ايشان مي‌فرمود
 
از حضرت رقيه (ع) ومرقد مطهر آن حضرت،‌در طول تاريخ، كرامات متعددي بروز كرده است . اينك توجه شما را به چند كرامت شگفت جلب مي‌كنيم:
 
يكسال به بيماري وناراحتي حنجره وگرفتگي صدا مبتلا شده بودم،‌تا جايي كه منبر رفتن وسخنراني كردن براي من ممكن نبود . مسلم،‌ هر مريضي در چنين موقعي به فكر معالجه مي‌افتد، من نيز به طبيبي متخصص و با تجربه مراجعه كردم.
 
پس از معاينه معلوم شد بيماري من آن قدر شديد است كه بعضي از تارهاي صوتي از كارافتاده و فلج شده و اگر لاعلاج نباشد صعب العلاج است.
 
طبيب معالج در ضمن نسخه‌اي كه نوشت دستور استراحت داد و گفت كه بايد چند ماه ازمنبر رفتن خودداري كنم وحتي با كسي حرف نزنم واگر چيزي بخواهم و يا مطلبي از زن و بچه‌ام انتظارداشته باشم آنها را بنويسم،‌تا در نتيجه استراحت مداوم واستعمال دارو، شايد سلامتي از دست رفته مجددا به من برگردد.
 
البته صبر درمقابل چنين بيماري وحرف نزدن با مردم حتي با زن وبچه، خيلي سخت وطاقتفرساست،‌زيرا انسان بيشتر از هر چيز احتياج به گفت وشنود دارد و چطور مي‌شود چند ماه هيچ نگويم وحرفي نزنم وپيوسته در استراحت باشم ؟!
 
آن هم معلوم نيست كه نتيجه چه باشد.
 
برهمه روشن است كه با پيش آمدن چنين بيماري خطرناكي،‌چه حال اضطراري به بيماردست مي‌دهد اضطرار مي‌اندازد، اين حالت پريشاني است كه انسان اميدش از تمام چاره‌هاي بشري قطع شده و به ياد مقربان درگاه الهي مي‌افتد تا به وسيله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت كرده وا زدرياي بي‌پايان لطف خداوند بهره‌اي بگيرد.
 
من هم باچنين پيش آمدي،‌ چاره‌اي جز توسل به ذيل عنايت حضرت امام حسين (ع) نداشتم .  روزي بعد ازنماز ظهر وعصر،‌حال توسل به دست آمد وخيلي اشك ريختم وسالار شهيدان حضرت اباعبدالله (ع) راكه به وجود مقدس ايشان متوسل بودم مخاطب قرارداده گفتم : يا بن رسول الله، صبر درمقابل چنين بيماري براي من طاقتفرساست. علاوه بر اين من اهل منبرم و مردم ازمن انتظاردارند برايشان منبربروم.
 
من از اول عمر تا به حال علي الدوام منبر رفته‌ام و از نوكران شما اهل بيتم،‌ حالا چه شده كه بايد يكباره از اين پست حساس براثر بيماري كنار باشم . ضمنا ماه مبارك رمضان نزديك است،‌دعوتها را چه كنم؟ آقا عنايتي بفرما تا خدا شفايم دهد.
 
به دنبال اين توسل،  طبق معمول كم كم خوابيدم. درعالم خواب،‌ خودم را در اطاق بزرگي ديدم كه نيمي ازآن  منور وروشن بود وقسمت ديگر آن كمي تاريك.
 
درآن قسمت كه روشن بود حضرت مولي الكونين امام حسين (ع ) را ديدم كه نشسته است . خيلي خوشحال وخوشوقت شدم و همان توسلي را كه در حال بيداري داشتم در حال رويا نيز پيداكردم . بنا كردم عرض حاجت نمودن،‌ ومخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزديك است و من در مساجد متعدد دعوت شده‌ام،‌ولي با اين حال حنجره ا زكارافتاده چطور مي‌توانم منبر رفته وسخنراني نمايم وحال آنكه دكتر منع كرده كه حتي با بچه‌هاي خود نيز حرفي نزنم.
 
چون خيلي الحال وتضرع وزاري داشتم،‌ حضرت اشاره به من كردو فرمود به آن آقا سيد كه دم درب نشسته بگو اشك بريزيد،‌ان شاءالله تعالي خوب مي‌شويد. من به درب اطاق نگاه كردم ديدم شوهر خواهرم آقاي حاج آقا مصطفي طباطبائي قمي كه از علما وخطبا و از ائمه جماعت تهران مي‌باشد نشسته است . امر آقا را به شخص نامبرده رساندم. ايشان مي‌خواست از ذكر مصيبت خودداري كند،‌حضرت سيد الشهدا(ع) فرمود روضه دخترم را بخوان. ايشان مشغول به ذكر مصيبت حضرت رقيه (ع) شد و من هم گريه مي‌كردم و اشك مي‌ريختم،‌ اما متاسفانه بچه‌هايم مرااز خواب بيدار كردند ومن هم با ناراحتي از خواب بيدار شدم ومتاسف ومتاثر بودم كه چرا از آن مجلس پرفيض محروم مانده‌ام،‌ ولي ديدن دوباره آن منظره عالي امكان نداشت.
 
هماه روز، و يا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس از معاينه معلوم شد كه اصلا اثري از ناراحتي وبيماري قبلي در كار نيست . او كه سخت در تعجب بود ازمن پرسيد شما چه خورديد كه به اين زودي وسريع نتيجه گرفتيد؟!
 
من چگونگي توسل وخواب خودم رابيان كردم. دكتر قلم دردست داشت و سرپا ايستاده بود، ولي بعد از شنيدن داستان توسل من بي اختيار قلم از دستش برزمين افتاد و با يك حالت معنوي كه بر اثر نام مولي الكونين امام حسين (ع) به او دست داده بود پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره اشك بررخسارش مي‌ريخت . لختي گريه كرد وسپس گفت : آقا،‌اين ناراحتي شما جز توسل وعنايت و امداد غيبي چاره وراه علاج ديگري نداشت
 
آن سر،‌كه خون او زگلويش چكيده است
 
اين گنج غم كه دردل خاك آرميده است
اين است دختري كه پدر را به خواب ديد
بيدار شد زخواب وپدررا نديدوگفت
اين مسكن خراب پسنديده بهر ما
زينب به گريه گفت كه باشد برادرم
پس ناله رقيه وزنهابلند شد
گفتار برند سوي خرابه سرحسين
چون ديد راس باب،‌رقيه بدادجان
اين است آن سه ساله يتيمي كه درجهان
داني گلاب مرقد اين نازدانه چيست
معمورهست تا به ابد قبر آن عزيز
 
 
 
 
 
اين دختر حسين سراز تن بريده است 
كز‌دشت خون به نزداسيران رسيده است
اي‌عمه جان،‌پدرمگر‌از‌من چه ديده است
ازبهر خود جوار خدا را گزيده است
اندرسفر كه قامتم از غم خميده است 
آن ناله را يزيد ستمگر شنيده است
آن‌سر كه خون او زگلويش چكيده است
مرغ روان او سوي جنت پريده است 
جز داغ باب وقتل برادر نديده است
از عاشقان كربلا اشك ديده است 
ليك قبر‌يزيد‌‌را به‌جهان كس نديده
سه شنبه 26 آبان 1394  10:42 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon nazaninfatemeh shirdel2
دسترسی سریع به انجمن ها