زندگینامه شهید سيد هبت الله فرج اللهي
پاسدار شهيد سيد هبت الله فرج اللهي در سال 1344 در خانواده اي، مذهبي به دنيا آمد. روزها و سالها گذشت تا اينكه در سن 6 سالگي وارد دبستان شد و در بين تحصيل بر سر كوره پزخانه هاي دزفول به كار مشغول بود و با رنج بسيار شخصيت او كم كم شكل گرفته هوش و سرشار و استعداد قابل تحسين او موجب شد كه مورد تشويق و ترغيب مسئولين مدرسه قرار بگيرد و چه دبستان و چه در مرحله راهنمائي از شاگردان ممتاز مدرسه بود. و در اين حال با اشعارش كه در كلاسها مي خواند هدف تحسين آموزگاران قرار مي گرفت در سال سوم راهنمائي كه انقلاب اسلامي به رهبري امام عزيزمان شروع شد، او هم به نوبه خود در تظاهرات شركت مي كرد و چون او قبل در جلسات مذهبي شركت مي كرد از اين جهت نمي توانست آرام بنشيند و با پخش اعلاميه ها و حضور بيشتر در جلسات مساجد حضور خود را در انقلاب فعالتر كرد و بعد از پيروزي با حضور صد در صد در جلسات روح خود را با قرآن الفت داده و به خودسازي مي پرداخت. در اين حين با افراد غير مذهبي و گروههاي ضد اسلامي نيز مبارزه و بحث ميكرد و تا آنجا كه او را مانعي بر سر راه خود ميديدند. در اين هنگام هم از شاگردان ممتاز دبيرستان آيت الله طالقاني بود و در كنار تحصيل در رشته علوم تجربي فعاليتهاي فرهنگي و مذهبي خود را ادامه مي داد.
با شروع جنگ تحميلي، شهيد عزيزمان از اولين افرادي بود كه وارد بسيج مسجد رودبند شد و پس از مدتي همراه با برادر ايماني اش، شهيد نور علي عبداللهي وارد بسيج مسجد اميرالمؤمنين (ع) شدند و پس از آن به علت تقاضايي كه از ايشان براي ورود به بسيج مسجد امام حسين(ع) شد هر دو به آن بسيج رفتند و همراه و همدوش هم به حراست از انقلاب اسلامي پرداختند.
در اين مدت اصرار زيادي بر اعزام به جبهه را داشت كه از طرف مسئولين جلوگيري ميشد و او با خواندن قطعه هايي از ديكلمه و اشعار پر شكوه مجالس شهدا و بسيج ها را زينت ميداد تا اينكه مراحل اعزام نيرو براي عمليات پيروز فتح المبين پيش آمد و او در دومين نوبت اعزام نيرو به خيل كاروان هاي عاشقان كربلا پيوست و پس از مراحل آموزشي به منطقه اعزام شد و عمليات شروع شد و دشتهاي كرخه، سايت دشت عباس و … شاهد شجاعت و رشادت اين شهيد عزيز در اين عمليات بودند. پس از پيروزي عمليات فتح المبين به شهر بازگشت و از آنجا كه دوستاني عزيز از جمله نورعلي عبداللهي و پرويز حاجيوند زاده در اين عمليات به شهادت رسيده بودند دلش براي عمليات بعدي پرپر مي زد تا اينكه عمليات بيت المقدس پيش آمد و او در اين عمليات گسترده پركت كرد، در مراحل 1و2 بود كه از ناحيه پا مجروح شد و پس از آمدن از بيمارستان براي فتح خرمشهر تقاضاي اعزام كرد و به جبهه اعزام شد و به علت مجروحيت پا در توپخانه شركت كرد. بعد از فتح خرمشهر او كه عشق عجيبي به اسلام و تشييع داشت درس طلبگي خود را كه از چند ماه قبل از اين شروع كرده بود، ادامه داد ولي از انجا كه او عاشق بود و عاشق را كاري جز با عشق نيست، درس و كتاب را رها كرد و در گردان ياسر وارد و به عنوان فرمانده دسته انتخاب شد و در مناطق كوشك و شرهاني حضور داشت و پس از آن به علت شجاعت و دلاوري كه داشت وارد واحد اطلاعات عمليات لشكر 7 وليعصر (عج) شد و چون قبلا جهت شناسائي منطقه مقدماتي به عنوان راهنماي گردانهاي رزمي وارد عمليات شد و بعد از آن عمليات والفجر 1 به عنوان معاون مسئول اطلاعات تيپ 1 لشكر انتخاب شد و در آن عمليات وارد گرديد. و وظيفه اش را به نحو احسن انجام داد و با شهادت دو تن از يارانش به نامهاي عليرضا مينائي و حسين محسني باز روحش براي ديدار جانانه اش بي قرار تر شد و هميشه آرزوي شهادت مي نمود و از آن پس در منطقه كوشك و زيد به شناسائي دشمن مي پرداخت و آن هنگام بود كه وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد. تا اينكه عمليات خيبر آغاز شد و به عنوان يكي از مسئولين واحد اطلاعات انجام وظيفه ميكرد. پس از آن جهت شناسائي مناطق مختلفي از قبيل: كردستان، چزابه و… همراه چند تن از برادران همرزمش به عمق مواضع دشمن ميرفت و اطلاعات زيادي جمع آوري ميكرد . بعد از مدتي براي شركت در شناسائي عمليات بدر آموزشهاي مخصوصي را ديده و به جزيره مجنون عزيمت كرد و آنجا بود كه شجاعت فراوان خود را به نمايش گذاشت. قبل از عمليات بدر به نيروهائي كه مسئوليت آنها را به عهده داشت گفت: ما بايد مانند ابوالفضل باشيم. اين راه را كه ميخواهيم برويم برگشتي ندارد و بايد از همه چيز بريده باشيم و امشب بايد هر كدام نمونه اي از قاسم بن الحسن باشيم.
پس از اين عمليات مجددا به كردستان رفت و بعد از مدتي شناسائي و دلاوري، به دستور مسئولين به منطقه عملياتي والفجر 8 اعزام شد و او جزء اولين كساني بود كه در شناسائي اين منطقه شركت كرد و بارها برادران را براي توجيه منطقه به آنطرف اروندرود ميبرد و شبهاي گرم منطقه و اشك گرم جاري بر گونة سيد با هم انس گرفته بودند و خاك سرد زمين آنجا مدتها بود كه با پيشاني نوراني سيد آشنا بود.
قبل از عمليات والفجر 8 كجروح شده بود و هيچكس اطلاع نداشت و يه هيچ احدي نگفته بود و با وجود اين در منطقه حضور داشت. هر روز كه به عمليات نزديكتر ميشد عشق او به شهادت بيشتر ميشد و آنجا بود كه سيد بزرگ برادران را با خواندن مرثيه هاي مختلف و خواندن شعرهاي حماسه اي براي عملياتي بزرگ كه در پيش بود آماده تر ميكرد. تا آنكه عمليات پيروز والفجر8 آغاز شد و باز او زا اولين عزيزاني بود كه دل را به دريا زد و پس از عبور از اروند خط سياه دشمن را شكست و پس از اجراي وظيفه اش كه رساندن گردان به مواضع دشمن بود به شدت مجروح شد و به تهران اعزام گرديد اما هنوز كاملا بهبود نيافته بود كه باز به فاو برگشت و دوباره جهاد را آغازيد. تا اينكه برا ي عمليات بعدي با روحيه اي بازتر آماده ميشد و در خطرها حاضر بود و سخت ترين جاها را براي شناسائي انتخاب ميكرد. اما در اولين شبهاي شناسائي منطقه عملياتي كربلاي 4، با ابتكار عمل و شجاعت به مشهد مقدس رفت تا زيارت آخر خود را بنمايد و در آنجا فرياد بزند (اللهم ارزقني توفيق الشهاده في سبيلك) و از اين جهت 7 ساعت در مشهد بود و يك شب قبل از عمليات خود را به منطقه رسانيد كه فردا شب آن وارد عمليات شد و نيروها را به طرف دشمن هدايت ميكرد و آنها را روحيه مي داد و آنها را به مقاومت و صبر دعوت ميكرد. پس از آن، به دستور امام عزيزمان عمليات كربلاي پنج شروع شد و سيد شهيدمان در مرحله اول اين عمليات از ناحيه پا مجروح شد و پس از چند روزي معالجه مجددا به منطقه بازگشت. تا راه ياران شهيدش را ادامه بدهد. اگر چه هنوز پايش مجروح بود و احتياج به معالجه داشت ولي سيد بزرگوارمان هميشه در خط مقدم حضور داشت و برادران ديگر را روحيه ميداد تا اينكه پس از سالها انتظار و دوري از شهيدان عزيزش در تاريخ 6/12/65 در جايي كه با نبردي قهرمانانه به دفاع از انقلاب و اسلام پرداخته بود. و با فرمانده شهيد حاج عظيم محمدي زاده گرم صحبت بود، ناگهان غرش خمپاره اي فضا را شكافت و پس از جنگ چند لحظه پيكر پاكش بر زمين افتاد و روحي مطهر مهمان حضرت حق شد. آري برادر زندگي او تمام جهاد و مبارزه و اخلاص و عشق بود. اما من و تو در كدامين مسير هستيم اگر در مسير شهيدانيم بايد راهشان را ادامه بدهيم و سلاحشان برداريم. و اينك نكات اخلاقي اين شهيد بزرگ به عرض ميرسد.
1-عشق به خدا و ائمه اطهار(ع)
سيد شهيدمان آنچنان عشق به خدا را در سينه داشت كه نيمه شبها در خلوت شبانه سنگر به تهجد بر مي خاست و سر بر خاك مي نهاد و ساعتها با خداي خويش مناجات ميكرد. او عاشق دلسوخته شهادت بود و از اين رو بود كه هر گاه خبر شهادت برادر و همسنگري را دريافت ميكرد. اشك در چشمانش مينشست و حسرت ماندن را ميخورد.
عشق عجيبي به ائمه اطهار بااخص سيد الشهداء (ع) داشت و اين را مي توان از ناله هاي پر سوزش چه در ماههاي ديگر نتيجه گرفت. در ماههاي محرم و صفر در پي روضه اي بود تا بتواند سرد در گريبان نهد و زار زار بگويد و از اين رو بود كه برادران شهيد ميگويند او را از قبل شهيد حساب كرده بوديم.
2- شجاعت و دلاوري: بي شك جاي جاي جبهه و گوشه گوشه جبهه ها از غرب گرفته تا جنوب شهادت به دليري اين رزند حيدر كرار، خواهند بود.
در بين همرزمانش نمونه شجاعت بود. هميشه در پي خطر ميگشت و سخت ترين ماموريت ها را به عهده مي گرفت. اكثر اوقان در قنوت ها و دعا هايش ميگفت: اللهم ارزقنا شجاعه الحسين.
3-تولي و تبري: در بين برادران رزمنده و غير رزمنده راز داري صادق و همچنين مهربان بود و آنها را از صميم قلب دوست مي داشت و همين مهرباني او باعث شده بود تا برادران با او در كارهاي خود مشورت كنند و حتما سيد شهيد حلا مشكلاتند در خانواده خودش نيز بود و بسياري از مشكلات را با چابكي و سرور به پايان ميرساند.
ولي در برابر جريانهاي سياسي و اخلاقي در شهر نمي توانست بي تفاوت بماند و نمي توانست از يك سو شاهد پرپر شدن ياران شهيدش در جبهه باشد و از يكسو ناظر خيانت خائنان و فساد مفسدان، و از اين رو با اين جريان مبارزه عملي و شديدي ميكرد كه حتي بارها هدف كينه صاحبان اين جنايت ها و فسادها قرار گرفت.
4-او فرزند قرآن بود: مسجد امام حسين(ع) و مسجد رودبند، مسجد اعظم و حسينيه علم الهدائي شاهد آواز خوش قرآنش و صحبت گرم و جذابش در جلسات قرائت قرآن خود بوده اند. پروانه اي بود كه به دور شمع قرآن مي چرخيد و پاسداري بود كه دستورات قرآن را سرلوحه امور فردي و اجتماعي خود قرار داده بود. به غير از اين جلسات يا جلسات ديگري نيز روابط غير مستقيم داشت و آنها نيز اينك جايش را خالي احساس مي كنند.
سيد، هنرمندي توانا بود. فعاليتهاي فرهنگي هنري خود را از سالهاي قبل شروع كرده بود كه در زمينه تاتر شايد بيش از 9 سال پيش آغاز به كار كرده بود و به همين علت زا صاحب نظران در تاترها و تعزيه هاي اجرا شده بود. تعزيه شام غريبان هر سال مسلم بن عقيل (كه به نقش مسلم بود) قيس بن مسهر و… از جمله كارهاي نمايشي اين هنرمند شهيد مي باشند.
قلم شيوايش آنگاه كه بر كاغذ حركت ميكرد نورانيت خاص داشت و مطالب زيبا و ظريفي مينگاشت و از آن جمله مقالاتي پيرامون مناجات شهادت شهداء اخلاق و … بود و به همين دليل بود كه در تدوين و تنظيم زندگي نامه هاي شهدا مهارت خاصي داشت. گاه گاهي نيز از قلب سوخته اش شعري بر مي خواست كه به زيبائي روحش جذابيت داشتند. صداي گرم و زيباي او زينت محافل جشن و سرور و يا مجالس شهدا بود و در ماه محرم و يا غير آن نيز گاه گاهي نوحه اي ميرگفت و از ته دل فرياد ميزد و با عاشقان به عزاداري بر مي خاست.
در اين ميان تركش كه تقدير بر دنده هاي تيز و آتشناك آن حك شده بود از پيكر گلوله اي كه به دست يك عراقي ظالم بر نگارستان ايمان پرتاب شد در حاليكه چرخ زمان صفير مي كشيد بر تارك حنجر سيد فرو نشست طعه آهن در ذائقه سيد آنقدر شيرين بود كه به محض احساس آن اضطراب از رخسارش رخت بست و گلخند هميشگي بر صحراي لبانش خيمه زده تركش بر گلدسته مناره اي نشست كه هرگز از آن سرودي جز اذان توحيد استماع نشده بود و اين بار هم آخرين صحبت او يك كلمه بود لا اله الا الله سيد بدون آنكه لحظه اي احساس درد كند ديده به جمال حق گشود. فريادي از اعماق جانش و نه از دهان فرا رفت كه تمامي آفاق را لرزاند فزت و رب الكعبه به ياد امام علي آن شهسوار كاروان شهادت و آن، تكسوار قافله خوش خرام عشق فزت و ربالكعبه به خداي كعبه رستگار شدم. به خداي كعبه فرزند علي بودم بر علي اقتدا كردم. به خداي كعبه… خون او فرق سيد فواره زد و آرام آتش جانش را خاموش كرد و آن دم سيد مثل زرقني كه بر در بركه اي از خون شناور است مثل خورشيدي كه در گريبان خون آلود شفق فرو ميرود. مثل كارواني كه در لابلاي گرد و غبار راه از چشم محو ميگردد. مثل ستاره اي كه در دمدمه هاي صبح آفرين چشمك هايش در لاي تيغ سحر سو سو مي زند مثل كتابي كه آخرين صفحه اش ورق مي خورد شبيه بود آري سيد بر روي خاك نقش بست.
هنگامي كه نسيم عشق بر بوستان توحيد ميوزيد غنچه هاي ايثار مي شكفد و از گلبوته هاي شهادت شبنم خون مي تراود. هنگامي كه صبا بر رخساره شقايقها بوسه مي زد چلچله ترانه مهاجرت مي خوانند. سحرگاهان كه در ميان بنفشه هاي سر به دامن گرفته، نرگس قامت بر افراشته مي سازد و لاجرم بهاي اين افراشتگي در مقابل طوفان جز خميدگي چه خواهد بود.
اي مرزبانان سرزمين آفتاب دروازها را بگشائيد اين بار امواج بر سينه خورشيد مي تابد اين بار سيد آمد. سيد جان آنكس كه تو را كشت انسانيت را نابود كرد آنكس كه تو را كشت تمامي خلايق را در زير تيغ شيطنت سر بريد آن كس كه تو را كشت حقيقت را پايمال كرد و نور خدا
اي مرزبانان سرزمين آفتاب دروازها را بگشائيد اين بار امواج بر سينه خورشيد مي تابد اين بار سيد آمد. سيد جان آنكس كه تو را كشت انسانيت را نابود كرد آنكس كه تو را كشت تمامي خلايق را در زير تيغ شيطنت سر بريد آن كس كه تو را كشت حقيقت را پايمال كرد و نور خدا را خاموش ولي اگر خورشيد نتابد اگر باران نبارد اگر موج نخيزد. و اگر باد نوزد چه بر جاي خواهد ماند حقيقت شمس در تلاء بود اوست موجوديت باران در اين است كه ببارد موج اگر خيزش نكند هستي نمي يابد و باد اگر نوزد نخواهد بود و عاشق اگر شهيد نشود از او چه خواهد ماند. حقيقت عشق جز نفسي خويش و چون ذره اي چرخ زنان تا سرچشمه وجود دست افشان غزل خواندن و پايكوبان سر انداختن هيچ نيست براستي حيات سراسر شور و معشوق، تقوا احسان و جهاد و هيچ پاياني برايش زيباتر از شهادت نبود. شهادت حسن ختامي بود بر حيات طيبه اين سردار سپاه اسلام كه آزمايشگاه بزرگ هدايت انسان بود به قول امام آخر مطلب شهادت است.
گوشه اي از مناجات هاي شهيد
خدايا: به حق نورانيت خون شهيدانت، به حق گرمي خون ابا عبدالله الحسين در كربلاء به حق تمامي اولياء و صالحانت، پيراهن زيباي شهادت را بر تن من بپوشان.
بار خدايا: اگر ما از عهدة انسانيت بر نيامديم، اگر دست جنايتكار ا به معصيت آلوده است، تو آن خداي جمال و جميل هستي كه ذره اي از معرفت خود را نصيب ما كرده اي. اگر ما بندگي نتوانستيم كنيم. تو خدايي مي كني. و اگر ما كوچكيم تو بزرگي و رسم بزرگ و عظيم اين است كه جواب دهد، رسم بزرگ اين نيست كه جواب ندهد، قهر بكند. به حق آنچه را كه خود فرموده اي.
خدايا: تو خود نيك مي داني كه عشقم به تو چيزي نيست كه كتمان شود.
خدايا: تو خود ميداني از قافله عقب افتاده ايم. خدايا گريه هاي مرا در شبهاي تار ديده اي.
خدايا: عشق مرا به شهادت مي داني. خدايا من اين را از تو مي خواهم اگر در جنوب اروند غواصي مسئله اي نيست، نا اميدي كار شيطان است ولي خدايا تو خود نيك مي داني كه زبانم از بس گفته ام كه شهادت را به من بنده از خواستن (گير) مي كند. به بزرگيت و به عظمتت از تو مي خواهم كه عمل شهيدان را داشته باشم. آنانكه از راه خلوص نيت با تو دعا كنند.
و دستشان را كه به سوي تو بلند كنند مستجاب كني دعايشان را.
خدايا: به حق تمامي عاشقان درگاهت گرمي اشكهايم را بر گونه هايم جاري كن و در خيسي اين اشكها، شياري كه از خون باشد جاري كن.
خدايا: اين لبان را كه از شرم بسته است به ذكوت باز كن و اين قلب را كه گرفته است پاره كن.
خدايا: اي خوب اي بهترين بهترين ها خوبي فقط از تو است و خوبي هاي ديگر همه اينها.
خدايا: اي عزيزترين عزيزان، اي مونس شبهاي تار عاشقان اگر دعايم را مستجاب نكني، همانطور كه اجازه دادي كه با تو سخن گويم خود فضيلتي بزرگ است و باعث لبخند و اشك شوق.
خدايا: اي خوبترين خوبها اي بهترين بهترين ها اي مونس بي قراران از تو مي خواهم كه مرا در جوار خويش جا دهي.
خدايا: قلب مرا هميشه به ذكر خود مشغول گردان.
يا الله: كاري مكن كه ديگر برادران از من جلو بزنند.
يا الله خدايا: به تو گفته بودم كه نمي خواهم ببينم كه در تشيع جنازه اي شركت كنم. خدايا به تو گفته بودم كه نمي خواهم كه زنده بمانم خدايا در حرم امام رضا عليه السلام از تو حاجت خواستم.
خدايا در شناسائي در شبهاي تنهائي در داخل هور العظيم وحشتناك ولي با تو كه نوراني ميشد.
خدايا از تو خواسته بودم كه مرتبه عشقت را نصيبم سازي.
خدايا اگر چه هيچيك از اينها را عمل نكردي اكنون از تو مي خواهم كه مرا دوست داشته باشي با تمامي گناهاني كه انجام داده ام.
خدايا چه كلامي ميتوان يافت تا بوسيله آن عشق و علاقه ام را به تو نشان دهم. بهتر آنكه دم فرو بندم و گونه هايم را با اشكهاي گرمم آشنا كنم تا شايد نشانه اي باشد از قلب سوخته ام براي لقائت.
سيد هبت الله بعد از مجروح شدن:

اين عكس را موقعي گرفتم كه او نمي خواست از او عكس بگيريم

خاطره اي از شهيد سيد هبت الله فرج اللهي
صبح عمليات كربلاي 5 بود و آتش از زمين و آسمان به روي خط مي باريد. ناگهان شهيد بزرگوار سيد هبت الله فرج اللهي كه يكي از فرماندهان اطلاعات عمليات لشكر 7 ولي عصر (عج) و از بچه هاي گل دزفول بود را ديدم كه آمده بود تا آخرين وضع نيروها را مطلع شود. او كه هماره پر از شور و هيجان بود آن روز با قامتي استوار بر خاكريز ايستاده بود و در ميان آن همه انفجار، موضع دشمن را مي نگريست و هر لحظه از اين طرف خط به آن طرف مي رفت تا راه مقابله با پاتك دشمن را بدست آورد. به او گفتم سيدجان نمي ترسي اين طور روي خاكريز راه مي روي؟ لبخند هميشگي بر روي لبانش نشست و گفت: مگر چه مي شود؟ مي رويم به بهشت. ما كه آرزويمان همين است.
درست چند دقيقه بعد، خمپاره اي به نزديكمان خورد. سراسيمه به سوي سيد شتافتم. ديدم او همراه سردار بزرگوار لشكر شهيد حاج عظيم محمدي به بهشت پركشيده است.
سيد هبت الله با شهيد حاج كريم پور محمد حسين
