0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

حقوق انسانی و جنسیت در قرآن

دریافت فایل pdf

 

حقوق زنان در آخرت

دریافت فایل pdf

 

حقوق و شخصیت زن در اسلام

دریافت فایل pdf

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

حقوق زنان در آخرت (مطالعه قرآني كلامي)

دریافت فایل pdf

 

بررسي حقوق انساني و اجتماعي زن در قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

الرسول و حقوق المرأه

دریافت فایل pdf

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

التمکين التشر يعي بين الزوجين من منظور الاسلامي

دریافت فایل pdf

 

التمکين التشر يعي بين الزوجين من منظور الاسلامي

دریافت فایل pdf

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

التوازن بين حقوق المرأة و واجباتها

دریافت فایل pdf

 

 

مباني حقوق زن در اسلام

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

رسم آينه دارى (حقوق زن در خانواده از نظر قرآن و قانون مدنى)

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حقوق مادر در قرآن و حدیث

حقوق مادر در قرآن و حدیث

آیت الله اسماعیلی

از آنجا که پدر و مادر واسطه فیض الهی به فرزندان هستند، و رضای خدا در رضای ایشان است و احسان به والدین در قرآن در کنار عبادت خدا واجب شمرده شده است، از اینرو لازم است که حقوق آنها را بشناسیم و در برآوردن آن بکوشیم؛ چراکه برآوردن حقوق پدر و مادر جز از طریق آشنایی با حقوق ایشان امکان ندارد.

تعریف حقوق

حقوق جمع حق است و حق از ریشه حقق به معنی هر کار و سخنی است که بر حسب واقع، آنطور که واجب است و به اندازه‏ای که واجب است و در زمانی که واجب است انجام شود.(1) در مختار الصحاح در توضیح این لغت آمده است:»حقّ الشی ای وجب«،یعنی حق چیزی است که واجب می‏شود.

اهمیت حقوق پدر و مادر

1- در سوره‏های بقره/83، نساء/36، انعام/51 و اسراء/23 نیکی به والدین بلافاصله پس از مسأله توحید قرار گرفته است. این امر بیانگر آن است که در اسلام تا چه اندازه بر اهمیّت حقوق پدر و مادر تأکید شده است.
2- احترام به پدر و مادر از اوصاف برجسته انبیاء الهی مانند حضرت یحیی، مسیح، نوح، ابراهیم)علیهم السلام( بر شمرده شده است. از قول حضرت یحیی در قرآن نقل شده است که: »خدا من را طوری خلق کرد که نسبت به پدر و مادرم خوش‏رفتار باشم.« قرآن این مطلب را در مورد حضرت عیسی u نیز بیان می‏کند: »خدا مرا طوری خلق نکرد که نسبت به مادرم بدرفتار باشم.« باز در جای دیگر می‏فرماید: »من نسبت به مادرم نیک رفتارم.«
همچنین پیامبر اسلام علیه السلام در جواب سؤال فردی که از او پرسید: »من أعظم حقاً علی الرجل؟«،یعنی: »چه کسانی بزرگترین حق را بر فرد دارند؟« فرمودند: »والداه«، یعنی »پدر و مادرش«.(1)

تقدم حق مادر بر پدر

در ذیل به بیان چند حدیث، درخصوص تقدم حق مادر بر حق پدر می‏پردازیم:
1- جاء رجل آخر قائلاً یا رسول اللَّه علیه السلام من احق الناس بحسن صحابتی؟« قال: »أمک« قال: »ثم من؟« قال: »امک« قال: »ثم من؟« قال: »امک« قال: »ثم من؟« قال: »ابوک«.(2)
2- جاء رجل فسأل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن برالوالدین فقال »ابرر امک، ابررامک، ابرر امک، ابرر اباک، ابرر اباک، ابرر اباک«. (1)
در این حدیث نیکی به مادر قبل از نیکی به پدر ذکر شده و تکرار هر دو نشانگر اهمیت نیکی به والدین است.
3- عن الامام الباقر)ع(: »ان موسی بن عمران قال: »یا رب اوصنی« قال: »اوصیک بی« قال: »یا رب اوصنی« قال: »اوصیک بی« ثلاثاً قال: »یا رب اوصنی« قال: »اوصیک بامک« قال: »یا رب اوصنی« قال: »اوصیک بامک« قال: »یا رب اوصنی« قال: »اوصیک بأبیک«.(2)
در این حدیث خداوندY ابتدا دو مرتبه حضرت موسی علیه السلام را سفارش به خودش می‏کند سپس دو مرتبه پیامبرش را سفارش به مادر می‏کند آنگاه یک مرتبه او را سفارش به پدر می‏کند.«
نکته های زیر از این حدیث بدست می‏آید:
الف خداوند سفارش به مادر را قبل از سفارش به پدر ذکر می‏کند.
ب خداوند سفارش به مادر را همردیف سفارش به خود قرار داده است.
ج خداوند حضرت موسی علیه السلام را - که هم پیامبر است و هم معصوم از خطاست - به مادرش سفارش می‏کند و این سفارش را دو مرتبه، تکرار می‏کند که این امر اهمیت حق مادر را می‏رساند.
4- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: »حق مادر دو برابر حق پدر است.«(3)
5- قال علی‏بن الحسین)ع(: »اوجبها علیک حق امک ثم حق ابیک«.(4)
6- جاء رجل الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: »یا رسول اللَّه: ایّ الوالدین اعظم حقاً. قال : »التی حملته بین الجنبین.« (5)
7- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‏فرماید: »یوصیکم اللَّه بامهاتکم ثم یوصیکم بامهاتکم، ثم یوصیکم بامهاتکم ثم یوصیکم بالأقرب فالأقرب«
8- در کتاب فقه الرض علیه السلام آمده است که: »و اعلم أن حق الأم الزم الحقوق و اوجب«
9- خداوند به موسی علیه السلام می‏فرماید: »ألا ان رضاها رضائی و سخطها سخطی« یعنی »ای موسی آگاه باش که رضای مادر رضای من است و خشم مادر خشم من است«.

ناتوانی در ادای حق مادر

امام سجاد علیه السلام در رسالة الحقوق در مورد حقوق مادر می‏فرماید: »حق مادرت این است که بدانی او به گونه‏ای تو را حمل کرده است که هیچ کس چنین لطفی به دیگری نمی‏کند و او تو را حفظ و نگهبانی کرد و باکی نداشت که خود گرسنه باشد و تو را سیر سازد و خود تشنه بماند و تو را سیراب سازد و خود برهنه باشد و تو را بپوشاند و خود در معرض تابش شدید آفتاب قرار گیرد ولی برای تو سایه‏ای از محبت ایجاد کند و خود رنج بیداری کشد ولی آسایش تو را فراهم سازد و از سرما و گرما حفظت کرد تا از آنِ او باشی. پس هر آینه توان سپاسگزاری او را نداری مگر به کمک خدا و مددرسانی او«.(1)
در روایت آمده است که روزی فردی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: »ما حق الوالدة؟« پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جواب دادند: »هیهات هیهات لو أنه عدد رمل عالج و قطر المطر أیام الدنیا قام بین یدیها ما عدل ذلک یوم حملته فی بطنها«. یعنی هرگز نخواهی توانست!هرگز نخواهی توانست! اگر فرزند به تعداد ریگهای بیابان و قطرات باران در جهان، در ادای حق مادر بکوشد معادل روزی که مادر فرزند را در شکمش حمل می‏کرد نمی‏شود«.(2)
همچنین روزی فردی به پیامبراکرم eگفت: »من مادر پیرم را به پشتم حمل می‏کنم و از روزی‏ام به او می‏خورانم. آیا حق مادرم را به جا آورده‏ام؟« پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: »نه، زیرا که مادرت نیز تو را حمل کرد و نیز از شیره جانش به تو خورانید.« بنابراین هر چه انسان در دوران پیری در حق مادر بکوشد مادر نیز در دوران کودکی آن را برای فرزند انجام داده است. در ادامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: »و کانت تصنع ذلک لک و هی تحبّ حیاتک و انت تصنع هذا بها و تحب مماتها«، یعنی: »مادرت در تمامی مراحل، کارهایی که برای تو می‏کرد آرزوی زنده ماندنت را می‏کرد، در حالی که تو آن کارها را می‏کنی و آرزوی مرگ مادر پیرت را داری«.(1)

حقوق پدر و مادر

بدلیل آنکه در قرآن و روایات به حقوق مادر و پدر، همه جا در کنار هم اشاره شده است، ما نیز به حقوق آنها به طور کلی اشاره می‏کنیم و بعضی از حقوق را که اختصاص به مادر دارد در کنار آن نقل می‏کنیم.

الف. خوش رفتاری

نباید والدین به خصوص مادر را در امور دنیوی در رنج و مشقت قرار داد هر چند مسلمان نباشند. چنانکه در قرآن آمده است »و صاحبهما فی الدنیا معروفاً« )لقمان/15)

ب.دعا و طلب مغفرت

یکی دیگر از حقوق والدین دعا است؛ چنانکه مستحب است در حق ایشان این دعای قرآنی خوانده شود: »رب اغفر لی و لوالدیّ و ارحمهما کما ربیانی صغیراًو اجزهما بالاحسان احساناً و بالسیئات غفراناً«.
آیت اللَّه جوادی آملی در شرح این آیه می‏گوید: »در این آیه، لفظ »ربیانی« )به دنیا آوردند مرا( آمده است نه لفظ »ولدانی« )رشد دادند مرا( و پدر و مادر باید به تربیت فرزند توجّه داشته باشند و هر قدر فرزندشان را خوب تربیت کنند همان اندازه نسبت به فرزندشان حق دارند«.(1)

ج. سپاسگزاری از والدین

خداوند در قرآن می‏فرماید:»اشکر لی و لوالدیک« )لقمان / 14)
در توضیح آیه فوق باید گفت بر اساس قاعده عقلی »وجوب شکر منعم« شکر خدا واجب است. پدر و مادر نیز یکی از مجاری فیض خدا و مصادیق نعمت او هستند. ایشان هم منعم هستند و هم نعمت. از اینرو ما باید در درجه اول شکر خدا را بجا آوریم که چنین نعمت بزرگی به ما ارزانی داشته و سپس در ادای حقوق پدر و مادر که ولی نعمت ما هستند و بخاطر ما زحمات زیادی را متحمل شده‏اند بکوشیم. بنابراین بدلیل آنکه والدین مجرای وصول فیض و نعمت الهی به ما می‏باشند سپاسگزاری از ایشان در طول سپاسگزاری از خدا قرار می‏گیرد. البته روشن است که مقصود از سپاسگزاری و تشکر از والدین تنها تشکر زبانی نیست بلکه مقصود احترام قلبی و عملی و قیام به ادای حقوق ایشان است.
امام صادق علیه السلام در مورد سپاسگزاری از والدین می‏فرماید: »یجب للوالدین علی الولد ثلاثة اشیاء: شکرهما علی کل حال و طاعتهما فیما یأمرانه و ینهیانه عنه فی غیر معصیة اللَّه و نصیحتهما فی السرّ و العلانیة«. یعنی سه چیز بر فرزند، در حق پدر و مادر واجب است:
1- شکر پدر و مادر به هر شکل ممکن؛
2- اطاعت از پدر و مادر در هر چیزی که امر و نهی می‏کنند به جز در گناه و معصیت خدا
3- خیرخواهی برای ایشان در پیدا و نهان.(2)

د. رعایت ادب و پرهیز از شکوه

خداوند در آیه 23 و 24 سوره اسراء می‏فرماید: »فلا تقل لهما اف و لاتنهرهما و قل لهما قولاً کریماً واخفض لهما جناح الذل من الرحمة«. از این آیه نکات ذیل را می‏توان برداشت کرد:
1- لفظ »اخفض« همراه »ذل« آمده و هر دو به معنای نرمش و فروتنی با پدر و مادر است و تکرار دو کلمه هم معنا نشانه تأکید بر آن است.(1)
2- تواضع به پدر و مادر باید نشأت گرفته از رحمت و عواطف قلبی و عمل به فرایض الهی باشد نه از روی کراهت و اجبار.(2)
در زمینه اف نگفتن به پدر و مادر امام رضا علیه السلام علیه السلام می‏فرماید: »أدنی العقوق أف و لو علم اللَّه شیئاً ایسر منه و اهون منه لنهی عنه«،یعنی کمترین چیزی که باعث عاق پدر و مادر می‏شود، اف گفتن بدانهاست. و هر آینه اگر چیزی ساده‏تر و خفیف‏تر از آن وجود داشت، خدا حتماً از آن نهی می‏کرد.«(3) بنابراین اگر از کمترین چیزی که باعث آزار پدر و مادر شود نهی شده است، به طریق اولی بالاتر از آن را هم که باعث آزار آنها می‏شود نباید انجام داد. در حدیث آمده‏است: »ان اضراک فلا تقل لهما اف و لاتنهرهما ان ضرباک... ان ضرباک فقل لهما غفر اللَّه لکما فذلک منک قول کریم... و لا تملأ عینک من النظر الیهما الا برحمة و رقة و لا ترفع صوتک فوق اصواتهما و لا یدک فوق ایدیهما و لا تقدم قدمهما«،یعنی اگر پدر و مادر تو را غمگین کردند بدانها کمترین حرفی نزن و اگر تو را زدند، آنها را زجر مده بلکه به آنها بگو خداوند شما را بیامرزد و این سخن همان قول کریم است که خداوند در قرآن آورده.... و به پدر و مادرت جز با نظر رحمت و مهربانی نگاه نکن و صدایت را بالاتر از صدای آنها نبر و دستت را بالای دست ایشان بلند نکن و در هنگام راه رفتن جلوتر از قدم‏های ایشان راه نرو«.(1) مقصود از عبارت »دستت را بالای دست پدر و مادر قرار مده« یعنی هنگام گفتگو با آنها دستت را بالای دست آنها مبر چنانکه نزد عرب رایج بود که هنگام گفتگو دستانشان را باز می‏کردند و تکان می‏دادند.

ه - نیکی و احسان

آیات 17/اسراء، 29/عنکبوت، 46/احقاف، 83/بقره در مورد احسان به پدر ومادر است.
خداوند در آیه 83 سوره بقره می‏فرمایند: »و اذ اخذنا میثاق بنی اسرائیل لا تعبدون الا اللَّه وبالوالدین احساناً«.
این آیه شریفه به سه نکته اشاره دارد:
1- احسان به والدین در ردیف عبادت و بندگی خدا قرار گرفته است.(2)
2- نیکی به والدین اختصاص به آیین پیامبر ندارد؛ بلکه در ادیان دیگر نیز مطرح بوده است.
3- به دلیل اهمیت احسان به پدر و مادر خداوند از بنی اسرائیل نسبت به این امر عهد و پیمان گرفته‏است.
حال این سوال مطرح است که چرا احسان به پدر و مادر در قرآن تکرار شده است؟ نخست به دلیل اهمیت حقوق ایشان است. دیگر آنکه چون در دوران کهنسالی نگهداری پدر و مادر زحمت دارد، به همین دلیل بارها در قرآن عبارت »و بالوالدین احساناً« آمده است.
روزی فردی از حضرت ابا عبد اللَّه علیه السلام در مورد آیه »و بالوالدین احساناً« پرسید، حضرت فرمودند: »الاحسان أن تحسن صحبتهما و أن لا تکلّفهما أن یسألاک شیئاً مما یحتاجان الیه و ان کانا مستغنیین«،یعنی احسان آن است که با آنان معاشرت نیکو و پسندیده داشته باشی و در مجالست و مصاحبت،از احترام به آنها دریغ نورزی و آنها را مجبور نکنی تا چیزی را که احتیاج دارند از تو بخواهند، هر چند بی نیاز باشند. از این حدیث برمی‏آید که انجام کار - در صورت درخواست و مطالبه پدر و مادر - احسان نمی‏باشد بلکه نیکی کردن به آنها بدون اظهار حاجت احسان است«.(1)
خواجه نصیر الدین طوسی در مورد احسان والدین به فرزندان و بالعکس می‏گوید: »محبت پدر و مادر فرزندان را محبت طبیعی است و محبت فرزندان ایشان را محبتی ارادی و به این سبب در شرایع، اولاد را به احسان به آباء و امهات ]سفارش کرده‏اند[ و فرق میان حقوق پدران و مادران ]از اینجا [معلوم می‏شود، ]که[ حقوق پدر روحانی‏تر است و به این سبب تنبیه فرزند بر آن بعد از تعقل حاصل آید و حقوق مادر جسمانی‏تر، و به این سبب هم در اول احساس، فرزند آن را فهم می‏کند و به مادران میل زیاد نمایند و به این قضیه ادای حقوق پدران به بذل طاعت و ذکر خیر و دعا و ثنا که روحانی‏تر است باید و ادای حقوق مادران به بذل مال و ایثار اسباب تعیش و انواع احسان که جسمانی‏تر است زیاده باید«.(2)

و - نیکی به پدر و مادر در زمان حیات و پس از مرگ

نیکی یا بِرّ آن است که از آنچه دوست داریم، بدهیم زیرا مقام ابرار نیز چنین است. حضرت صادق)ع( درخصوص برو نیکی به پدر ومادر می‏فرمایند: »ما ینمع الرجل منکم أن یبروا الوالدین حیین و میتین یصلی عنهما و یتصدق عنهما و یحج عنهما و یصوم عنهما فیکون الذی صنع لهما و له مثل ذلک فیزیده اللَّه ببرّه و صلاته خیراً کثیراً«،یعنی چه چیز مانع از آن می‏شود که به پدر و مادرتان در دنیا و پس از مرگ نیکی کنید: برای آنها نماز بخوانید و صدقه دهید و حج بگذارید و روزه بگیرید و مانند آن برایشان انجام دهید، زیرا خداوند به نیکی شما خیر زیاد می‏دهد«. در روایت آمده است که روزی فردی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: »مرا سفارشی ده« پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموند: »والدیک فاطعهما و برّهما حیین کانا او میتین و ان امراک أن تخرج من اهلک و مالک فافعل فان ذلک من الایمان«،یعنی تو را به پدر و مادرت سفارش می‏کنم که به آنان در حیات و ممات نیکی کنی و اگر به تو امر کردند که از مال و خانه‏ات بگذری، پس چنین کن، زیرا این جزئی از ایمان است.
علامه مجلسی در شرح نیکی به پدر و مادری که فوت کرده‏اند می‏گوید: »با طلب مغفرت و آمرزش برای پدر و مادر و پرداخت دیون و قرض‏های آنان و به جا آوردن قضای عبادات آنان و انجام کارهای خیر و صدقه برای آنان و تمام کارهایی که باعث رسیدن ثواب به ایشان می‏شود به آنان نیکی کن.«(1) امام صادق می‏فرمایند: »بر الوالدین من حسن معرفة العبد باللَّه، اذ لا عبادة اسرع بلوغاً بصاحبها الی اللَّه من بر الوالدین المسلمین لوجه اللَّه لان حق الوالدین مشتق من حق اللَّه« یعنی نیکی به پدر و مادر از حسن معرفت بنده نسبت به خدا نشأت می‏گیرد؛ زیرا هیچ عبادتی سریعتر از نیکی به پدر و مادر مسلمان به رضایت خدا منجر نمی‏شود، زیرا حق پدر و مادر از حق خدا ریشه گرفته است«.(2)

آثار نیکی به پدر و مادر

نیکی به پدر و مادر آثار زیادی دارد از جمله:
1- نیکی متقابل فرزندان:امام صادق علیه السلام می‏فرمایند: »برّوا ءابائکم یبرّکم ابناءکم«، یعنی به پدر ومادرتان نیکی کنید تا فرزندانتان به شما نیکی کنند«.(3)
2- طول عمر: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: »من بَرّ الوالدین زاد اللَّه فی عمره«.(1)
3- آسانی سکرات موت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: »من احب أن یخفف اللَّه عنه سکرات الموت فلیکن بوالدیه باراً«، یعنی هر کس دوست دارد خداوند سکرات موت را برای او آسان گرداند پس به پدر و مادرش نیکی کند«.(2)
شهید اول )قدس اللَّه( در کتاب »قواعد« بعضی از حقوق پدر و مادر را چنین برمی شمارد:
1- سفر مباح و حتی سفر مستحب بدون اجازه )پدر و مادر( حرام است.
2- فرمانبرداری ایشان در هر کاری اگر چه در امر مشکوک و مشتبه )البته اگر منجر به معصیت خدا نشود( واجب است.
3- اگر وقت نماز فرا رسیده باشد و)پدر و مادر( انجام کاری را از فرزند بخواهند باید نمازش را به تأخیر اندازد.
4- اختیار منع فرزند از جهاد کفائی را دارند. رسول خداe در این باره فرمودند: »لا ینبغی للرجل أن یخرج الی الجهاد و له أب أو ام الا باذنهما«.(3) همچنین نفقه پدر و مادر در صورت عدم استطاعت مالی بر عهده فرزند است و این نفقه با فضیلت‏ترین انفاقها در راه خداست. چنانکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: »هل تعلمون ای نفقة فی سبیل اللَّه افضل؟ قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: نفقة الولد علی الوالدین«.(4)

عقوق والدین

امیر المؤمنین علی علیه السلام می‏فرماید: »من العقوق اضاعة الحقوق«،یعنی ضایع کردن حقوق از جمله عقوق است.
محقق خوانساری در شرح این حدیث می‏گویند: »مراد این است که عقوق پدر و مادر فقط این نیست که کسی با ایشان بدرفتاری کند و ایشان را آزار دهد، بلکه بجا نیاوردن حقوق ایشان از تعظیم و تکریم و فرمانبرداری و مانند آن نیز از جمله عقوق به شمار می‏رود و وزر و وبال دارد«.(1) همانطور که می‏دانیم عاق مادر شدن، حرام است چنانکه پیامبر eفرمودند: »ان اللَّه حرم علیکم عقوق الامهات«.(2) آیت اللَّه جوادی آملی می‏گویند: »عقوق پدر و مادر جزء معاصی کبیره است. عاق زن و فرزند شدن حرام نیست بلکه عاق پدر و مادر حرام است.«(3) بنابراین ما باید از عواملی که عقوق والدین را در پی دارد بپرهیزیم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‏فرمایند: »ایاکم و عقوق الوالدین فان ریح الجنة توجد من مسیره الف عام و لا یجدها عاق« یعنی: »بترسید از اینکه عاق پدر ومادر و مغضوب آنها شوید زیرا بوی بهشت از هزار سال راه به مشام می‏رسد، ولی هیچگاه به کسانی که مورد خشم پدر و مادر هستند نخواهدرسید«.(4)

عوامل موثر در عقوق والدین

یکی از عواملی که عقوق والدین را در پی دارد، نگاه تند و غضبناک به پدر و مادر است. چنانکه امام صادق علیه السلام می‏فرماید: »من العقوق أن ینظر الرجل الی ابویه یَحِدّ الیهما النظر«.(5) حتی اگر پدر و مادر نسبت به فرزند ظلم کرده باشند باز فرزند حق ندارد با نگاه بغض آلود و غضبناک بدانها بنگرد. یکی از آثار این عمل عدم قبولی نماز است چنانکه در حدیث آمده است: »من نظر الی والدیه نظر ماقت و هما ظالمان له لم تقبل له صلاة«.(6)
همچنین باید بدانیم که ممکن است فردی در زمان حیات پدر و مادر مورد رضای آنها باشد ولی بعد از مرگ آنها به خاطر عدم برآوردن حقوق آنها مثل اد نکردن قرضهای آنان و... مورد عاق ایشان قرار گیرد. عکس این مطلب نیز ممکن است، یعنی چه بسا افرادی در دنیا مورد عاق پدر و مادر قرار گیرند ولی بعد از مرگ آنها، به سبب ادای حقوق آنان - مثل اداء قرض و انجام خیرات و مبرات برای آنها و... مورد رضای پدر و مادر قرار گیرد.
از مطالبی که گفته شد این نتیجه به دست می‏آید که حقوق والدین خصوصاً حقوق مادر از جمله حقوق واجبی است که بر عهده هر فرد است و در آیات و روایات نیز بسیار بر آن تأکید شده است.

منابع

1- راغب اصفهانی،ابوالقاسم حسین‏بن محمدبن فضل. مفردات الفاظ قرآن:تفسیرلغوی وادبی قرآن.تهران:مرتضوی،زمستان 31375ج.
2- سپهری، محمد. شرح رساله الحقوق امام سجاد)ع(. قم: دارالعلم، 1375.
3- قپانچی، حسن علی. شرح رسالة الحقوق امام سجاد)ع(. دارالتفسیر، 2 1374ج.
4- خوانساری، جمال‏الدین محمد. شرح غررالحکم و دررالکلم. تهران: دانشگاه تهران، 7 1373ج.
5- مجلسی، محمدباقر. مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول. تهران: دارالکتب الاسلامیه، 11 .1363 ج.
6- مکارم شیرازی، ناصر. تفسیر نمونه. تهران: دارالکتب الاسلامیه، 27 1378ج.
7- مازندرانی، محمدصالح. شرح اصول کافی. 12 ج.
8- طبرسی، ابوالفضل علی. مشکاة الانوار فی غررالاخبار. نجف: مکتبه الحیدریه،1385 ق.
9- مجلسی، محمدباقر. بحارالانوار. لبنان: موسسه الوفاء، 1403 ق، 110ج.
10- نوری طبرسی، حسین. مستدرک الوسایل و مستنبط المسائل. قم: موسسه آل البیت، 1408 ق، 18ج.
11- نمازی شاهرودی، حسین بن علی. مستدرک سفینة البحار. قم: موسسة النشر الاسلامی، 1419 ق.
12- حرانی، ابن شعبه. تحف العقول عن آل الرسول. قم: موسسة النشر الاسلامی، 1363.
13- »حقوق متقابل والدین و فرزندان«. با معارف اسلامی آشنا شویم. مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، سال پانزدهم، پاییز و زمستان 1375، شماره 36.

پی نوشت ها:

1) ابوالقاسم حسین‏بن محمدبن فضل )راغب اصفهانی(. مفردات الفاظ قرآن: تفسیر لغوی و ادبی قرآن. ترجمه و تحقیق دکتر سید غلامرضا خسروی حسینی. تهران: مرتضوی، 1357.
1) ابوالفضل علی الطبرسی. مشکاة الانوار فی غرر الاخبار. نجف: مکتبة الحیدریه، 1385 ق، ص 277.
2) حسن علی قپانچی. شرح رسالة الحقوق امام سجاد)ع(. دارالتفسیر، 1374،ج1، ص 548.
1) ابوالفضل علی الطبرسی. همان.
2) قپانچی. ج 1، ص 505.
3) محمد سپهری. ترجمه و شرح رساله الحقوق امام سجاد. قم: دارالعلم، 1375، ص 139.
4) محمدباقر مجلسی. بحارالانوار. بیروت: موسسه الوفاء، 1403 ق، ج71، ص 3.
5) قپانچی، ج1، ص 549.
1) سپهری. همان.
2) حسین نوری طبرسی. مستدرک الوسایل و مستنبط المسائل. قم: موسسه آل البیت، 1408
ق، ج15، ص 203.
1) همان. ص 179.
1) رادیو قرآن. برنامه سروش هدایت: تفسیر آیت الله جوادی آملی. مورخ 10/1/78، ساعت: 10:30.
2) حسن‏بن علی نمازی شاهرودی.مستدرک سفینه البحار. قم: موسسة النشر الاسلامی، 1419 ق،
ج2، صص 342-3؛ ابن شعبه حرانی. تحف العقول عن آل الرسول)ص(. قم: موسسه النشر الاسلامی. 1363، ص 322.
1) محمد باقر مجلسی. مراة العقول فی شرح اخبار آل الرسول )ص(. تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1363، ج8، ص 391.
2) حقوق متقابل والدین و فرزندان«. با معارف اسلامی آشنا شویم. سال 15، ش 36، زمستان 1375، ص 86.
3) مجلسی. همان، ص 42.
1) مجلسی مرآة العقول. ج8، صص 390-2 .
2) حقوق متقابل والدین و فرزندان«. ص 85.
1) همان. ص 86.
2) سپهری. صص 134-135.
1) علیه السلام - مجلسی. مرآة العقول. ج 8. ص 393.
2) حسین نوری طبرسی. ج15، ص 197.
3) ابوالفضل علی طبرسی. ص 277.
1) همان
2) همان
3) قپانچی. ج1. ص 548.
4) حسین نوری طبرسی. ج15، ص 203.
1) جمال‏الدین محمد خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم. تهران: 1373، ج6، ص9، ح 9248.
2) قپانچی. ج1، ص 556.
3) رادیو قرآن. همان.
4) ناصر مکارم شیرازی. تفسیر نمونه. تهران: دارالکتب الاسلامة، 1378، ج 12، ص 80.
5) مجلسی. مرآة العقول. ج8، ص 393.
6) ابوالفضل علی طبرسی. ص 277.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  3:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سوره مجادله؛ الگوي دادخواهي براي زنان

سوره مجادله؛ الگوي دادخواهي براي زنان

نرگس پروازي ايزدي

قد سمع‏الله قول التي تجادلك في زوجها و تشتكي الي‏الله والله يسمع تحاور كما ان الله سميع بصير.
سوره مجادله يكي ديگر از سوره‏هايي است كه آيات نخستين آن آشكارا در راستاي حقوق زن نازل شده است. بسياري از مفسران در وجه تسميه سوره مجادله آورده‏اند كه نام سوره برگرفته از تعبير التي تجادلك در آيه آغازين سوره و مجادله اسم فاعل مفرد موءنث است. همان‏طور كه ممتحنه - نام شصتمين سوره قرآن كريم - اسم مفعول مفرد موءنث و برگرفته از عبارت فامتحنوهن (آيه 10) مي‏باشد.
يك سوره ديگر از قرآن كريم گشوده مي‏شود تا به موضوعي بپردازد كه در دوران جاهليت، زنان از آن رنج مي‏بردند و آن عبارت است از موضوع " ظهار ". علما و مفسران اتفاق‏نظر دارند بر اين‏كه آيات آغازين سوره در شأن خوله بنت ثعلبه نازل شد كه شوهرش بر او خشم گرفت و به او گفت: " انت عليّ كظهرامي " يعني تو براي من مانند مادرم هستي! اين رفتار در زمان جاهليت بسيار رايج بود و غالباً مردان به همسرانشان هنگام عصبانيت اين جمله را مي‏گفتند. در حقيقت، زن براي آنان يك اسباب‏بازي بود. با گفتن اين سخن، زن به مردش حرام مي‏شد و فرزندان ايشان دچار نگراني مي‏شدند. هرلحظه ممكن بود پدر اين جمله را بگويد و بنيان خانواده از هم بپاشد. ظهار در آن دوران چيزي شبيه به طلاق بود، اما نه به صورتي كه زن و شوهر از هم جدا شوند بلكه فقط به‏طور موقت روابط زناشويي ميان آنان مختل مي‏شد و بعد هرگاه مرد اراده مي‏كرد اين رابطه مجدداً برقرار مي‏شد. بدين‏ترتيب، ظهار در دوران جاهليت به‏صورت يك معضل خانوادگي و اجتماعي درآمده بود و زنان و كودكان دائماً دچار سردرگمي بودند و در كانون خانواده احساس امنيت نمي‏كردند.
سوره مجادله با سرآغازي ويژه و با آهنگي شگفت شروع مي‏شود و ضمن بيان حكم، حادثه را به گونه‏اي بيان مي‏كند كه تأثيرگذار و الهام‏بخش باشد. سوره مجادله با اين بيان آغاز مي‏شود تا نشان دهد كه براي خداوند تمامي مسائل كوچك و بزرگ داراي اهميت است؛ چنان‏كه شكايت اين زن بي‏پناه را كه سرشناس و ثروتمند يا از طبقه اجتماعي بالايي نبوده است، موردتوجه قرار مي‏دهد. خداوند در سوره مجادله مراجعه يك زن را به رسول خدا و مجادله و گفت‏وگوي وي با آن حضرت و شكايت از رفتار ناهنجار شوهرش را طرح و شرح مي‏كند و بدين‏وسيله درك آن زن را از ارتباط مستقيم با خدا و توقع و انتظار او را نسبت به نزول وحي الهي نشان مي‏دهد و در قالب گزارش اين حادثه اعلام مي‏كند كه همه مردمان خانواده خدا هستند و خداوند به عنوان سرپرست اين خانواده بسيار بزرگ از يكايك بندگانش محافظت و مراقبت مي‏كند و همواره حتي نسبت به كوچكترين آنان شنوا و بيناست.
اين سوره نازل گرديد تا همگان بدانند و دريابند كه همه بندگان در نظر خداوند يكسان‏اند و جنسيت و طبقه اجتماعي و رنگ و نژاد هيچ تفاوتي ايجاد نمي‏كند. آيات نخستين اين سوره، حضور دائمي خداوند را در تمامي صحنه‏هاي زندگي و مشكلات روزمره يك زن بي‏پناه به تصوير مي‏كشد و اعلام مي‏كند كه خداوند پيوسته حاضر و ناظر بر امور فردفرد بندگان است و هرگز از تدبير ملك و ملكوت و حكمراني در آسمان‏ها و زمين و امور مربوط به آنها غافل نمي‏شود.
سوره مجادله در راستاي احقاق حق و دادخواهي براي يك زن ستمديده نازل شده است كه مورد بي‏توجهي و بي‏مهري شوهرش واقع شده بود و به اين مناسبت بيانگر حكمي از احكام الهي است؛ اما بيش از اينها و برتر از همه اينها، نزول چنين آياتي در آن دوره عجيب و غريب، نشانگر ميزان جرأت و شهامت زنان مسلمان است كه در مقام دفاع از حقوق حقّه خودشان ساكت نمي‏نشسته‏اند و حتّي اين زمينه وجود داشته است كه براي دادخواهي مستقيماً نزد پيامبر بروند و با آن حضرت به آساني گفت‏وگو و مجادله كنند و بي‏پرده مسائلشان را با ايشان در ميان بگذارند!
سوره مجادله نقطه آغاز وضع يكي از قوانين شريعت مقدس اسلام در مسئله ظهار است. چنان‏كه شيوه قرآن در نزول وحي است در همه مسائل كلي كه به قانون‏گذاري اسلامي مرتبط مي‏شود، براي زدودن مشكل از زندگي روزمره مردم، حكم شرعي را در ذهن مردم مجسّم مي‏كند تا مردم مشكل را در مسائل كوچك و جزئي لمس كنند و به دنبال راه‏حلي براي آن باشند. خداوند در اين سوره ضمن نفي حكم ظهار - چنان‏كه در جاهليت مرسوم بود - و بي‏اثر و بي‏ارتباط اعلام‏كردن آن با مسئله طلاق، تجديد رابطه زناشويي را پس از ظهار حلال اعلام مي‏كند و در عين‏حال، براي آن‏كه راه براي موارد مشابه آن بسته شود در جهت تنبّه مرد عقوبت و كيفر عملي مشخص مي‏كند.
خداوند سبحان، در آغاز سوره مجادله به‏عنوان برترين مدافع حقوق زن وارد عمل مي‏شود و ماهيت مسئله ظهار را توضيح مي‏دهد و اين گفتار و رفتار ناهنجار مردان در دوران جاهليت را " منكَر" و "زور" (ناهنجار و زشت و برخلاف سرشت آدمي) معرفي مي‏كند و حكم شرعي آن را به‏صورت روشن و مشخص صادر مي‏كند. پيش از بيان اشكال مختلف قضيه مي‏فرمايد: ذلكم توعظون به يعني همه احكام الهي براي بيداري قلب‏ها و تربيت نفوس آدميان است، و در ادامه هشدار مي‏دهد كه: والله بما تعملون خبير يعني بدانيد كه خداوند هميشه از گفتار و كردار و پندار شما آگاه است.
خداوند متعال براي تنبيه مردي كه مرتكب چنين منكري شده و در جهت بازگشت وي به كانون خانواده سه راه را پيشنهاد مي‏كند: 1) آزادكردن يك برده 2) دو ماه متوالي روزه‏گرفتن 3) شصت مسكين را اطعام كردن، و ضمن تأكيد بر اين‏كه خداوند عفوّ و غفور است و تاب و توان بشر را لحاظ مي‏كند، اين چنين كفّاره و عقوبت سختي براي ظهاركننده درنظر مي‏گيرد تا مردم " حدودالله" و محرّمات الهي را بازيچه تلقي نكنند و بدانند كه اگر بخواهند از حدود الهي تخلف كنند، علاوه بر اين عقوبت سخت در دنيا، " عذاب اليم " نيز در آخرت در انتظار آنان خواهد بود و وجه ديگر تأديبي و تربيتي اين عقوبت آن است كه وقتي مردم بدانند چنين مجازات‏هايي در انتظارشان است در مسير ايمان به خدا و رسول قرار خواهند گرفت و به اوامر و نواهي شريعت احترام خواهند گذارد و به احكام دين كه جدا كننده حق از باطل است پايبند خواهند گرديد.

منابع:

1. تفسيرالقرآن‏الكريم، عبدالله شحاته؛
2. في‏ظلال‏القرآن، سيد قطب؛
3. روح‏المعاني، آلوسي؛
4. الميزان في تفسيرالقرآن، علامه طباطبايي؛
5. جوامع‏الجامع، طبرسي؛
6. التحريرالتنوير، ابن‏عاشور؛
7. تفسير من وحي‏القرآن، محمدحسين فضل‏الله؛
8.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:18 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حقوق و وظایف زن از نگاه قرآن/ گفت و گو

حقوق و وظایف زن از نگاه قرآن/ گفت و گو

هاله سحابی

 

چکیده:

خانم هاله سحابی در این گفت‏وگو نظرات ویژه‏ای در باب حقوق زن در قرآن یادآور شده، از جمله این‏که قرآن صرفا وضعیت زنان زمان صدر اسلام را بیان کرده نه این که حکم کلی ارائه کرده باشد؛ و همچنین انتظار می‏رفت که قرآن به مسائل بیشتر و اساسی‏تری درباره زنان مطرح کند و خود زن را مورد خطاب قرار می‏داد. این که قرآن به زن خطاب نکرده، نمی‏توان از آن برای زنان حکم استخراج کرد.
بحث‏های حقوق بشر مربوط به مدرنیته است، روشن‏فکران عقیده دارند که آوردن نمونه و مصداق از منابع اسلامی که مربوط به قرن‏ها پیش است نه ممکن است و نه کار درستی می‏باشد. از نظر شما چه ضرورتی دارد راهکارهای حقوق بشری را در منابع اسلامی جست‏وجو کنیم؟
احساس این ضرورت در واقع به درخواست خانم عبادی برمی‏گردد مبنی بر اینکه، جریان روشن‏فکری یا نواندیشی دینی در ایران، به جای راندن مذهب به حاشیه و دور زدن آن در موارد اجتماعی و سیاسی، در جست‏وجوی منابع و مدارکی برای هماهنگی و همخوانی اسلام با اصول حقوق بشر باشند! استدلال ایشان هم به مسؤولیتی که در برابر یک میلیاردودویست میلیون مسلمانی که در جهان زندگی می‏کنند، برمی‏گشت. این مردم ناچارند از درون مکتب و فرهنگ بومی خود، اصولی برای ارتقا و توسعه انسانی خود استخراج کنند. چرا که در غیراین صورت یا باید خود را به قوانین و مقرراتی وارداتی از غرب بسپارند که در پی آن اشغال، وابستگی و هزاران پیامد هویت سوز دیگر خواهد آمد و یا آن‏که تنها به اسم حفظ فرهنگ سنتی و دینی خود اسیر رژیم‏هایی سرکوبگر و بسته مثل عربستان بشوند، پس راهی جز جست‏وجو و استخراج اصول عادلانه انسانی از درون متون فرهنگی و مذهبی بومی ملت‏های مسلمان نیست.

شما در تحقیق خود صرفا به متن قرآن مراجعه نموده‏اید، دلیل آن چه بوده است؟
در بحث ما به دو دلیل تنها به خود قرآن مراجعه شده است، یکی آن‏که متن معتبر و مشترک میان همه ما مسلمان‏ها همین کتاب است. دوم آن‏که ما به عنوان نحله‏ای که خود را وابسته به آن می‏دانیم یعنی نواندیشان دینی، این نیاز و این مسؤولیت را داریم که تکلیف و نسبت خود را با متن مقدس و قرآن کریم روشن کنیم. چرا که سال‏ها و دهه‏هاست که شعار نواندیش دینی بازگشت به قرآن بوده و سخن پیشکسوتان این جریان، آن بوده است زنگارها و خرافه‏هایی که به دین بسته شده و از طرف فقه و دستگاه روحانیت رسما پیرایه‏هایی بر چهره دین زده شده است، باید به اصل و قرآن بازگشت و زنگارها را زدود و باید قرآن‏را از قبرستان به جامعه آورد و خواند.
چرا در این بررسی موضوع «زن» را انتخاب کرده‏اید؟ چون خودتان زن هستید؟
در مورد بحث حقوق بشر و در حوزه پژوهش قرآنی، اولویت‏ها در سه محور مشخص می‏شوند:
1. مسأله آزادی انسان و عقایدش و برخوردها و دیالوگ‏های قرآن با اندیشه‏های دیگر.
2. مسأله حکومت و حاکمیت، اطاعت مردم، رعیت، مسأله‏ای مثل برده‏داری یا مجازات‏ها.
3. مسأله زن و حقوق و تکلیف او.
در اینجا به مناسبت آن‏که این موضوع بیشتر موجب مناقشه بوده است، موضوع سوم را مورد بحث و بررسی قرار می‏دهیم.

در بخش احکام قرآنی چه نقشی برای زنان ترسیم شده است؟
در این بخش درباره حقوق و نقش یا قوانین مربوط به نوع «زن» در جامعه صحبت شده است. در این بخش کلمه «نساء» به‏کار برده شده کلمه «امراه»، زوج و انثی نادر است. نکته‏های مهم در این بخش عبارت‏اند از:
1. آیات این بخش در مدینه نازل شده، یعنی آن هنگامی که برای اداره کل جامعه وضع قوانین برای ساماندهی و اجرای لحظه‏ای ضروری بوده، طرح شده است.
2. در این بخش، نقش زن در «خانواده» و فقط در رابطه با «مرد» مطرح شده است. کار و مسؤولیت دیگری، حتی تربیت فرزند، نگهداری فرزند و مادری و نگهداری از خانه یا اموال شوهر و... درباره او ترسیم نشده است. در دو مورد درباره شیر دادن زن هم صحبت شده است.
3. در این آیات هرگز خطابی به زن صورت نگرفته و از وی چیزی مستقیما خواسته نشده است. (تنها آیه 22 احزاب خطاب به زنان پیامبر است یا در جای دیگر درباره حجاب به پیامبر خطاب شده که به زبان بگوید.) در آیات احکام تنها به مردان یا جامعه خطاب شده و از آنان خواسته شده است تا حقوق او را رعایت نموده یا درباره او (نساء) تصمیمی بگیرند. افعال درباره نقش زنان به صیغه غایب آمده، بیشتر افعال به زمان مضارع است و نه در صیغه «امر». یعنی توصیف و وضعیت است و نه دستور و امر به زنان.

آیا نساء قشر خاصی از زنان هستند؟
در سوره نساء آیات بسیاری درباره حقوق یتیمان آمده و به صورت ترجیع بندی از اول و در اواسط سوره تکرار شده است. در میان همین آیات به حقوق زنان هم اشاره شده، گویی موضوع «نساء» به مسأله «ایتام» گره خورده است. به‏طور طبیعی این استنباط به وجود می‏آید که لااقل تعدادی از این آیات مربوط به حقوق زنان محروم یا «یتیم» و یا به هر حال زنان فرودست و «حق ضایع شده جامعه» می‏باشد. مثلاً می‏فرماید: اگر می‏ترسید که نتوانید در میان یتیمان قسط برقرار کنید، پس از زنان یک یا دو یا سه یا چهار تن را به همسری خود گیرید و اگر بیم دارید که عدالت نکنید پس فقط یک زن اختیار کنید. این راه بهتر است برای آن‏که ستم نکنید (3 نساء)، آیه 129 با فاصله در همین سوره، زیر آیه تکمیلی آیه فوق، به این صورت آمده است: «شما هرگز نتوانید میان زنان به عدالت رفتار کنید هر چند خود بسیار راغب باشید، پس به یکی میل نکرده و دیگری را محروم و بلاتکلیف نگذارید». جالب آن است که در آغاز آیه می‏فرماید: «از تو درباره زنان فتوا می‏خواهند و در وسط و آخر آیه درباره «یتیمان» فتوا می‏دهد!
چرا گفته‏اید که قرآن دستوری به زن‏ها نداده و اصولاً خطاب آیات قرآن با زنان نیست؟
قرآن در باب خطاب مردان قول‏های را مطرح می‏کمند. از آن جمله:
الف) درباره مهر زنان: «مهر زنان را به طیب خاطر بپردازید و اگر خود آنها مقداری را بخشیدند، خوش و گوارایتان باد» (4 نساء).
ب) در مورد وجوب غسل و تیمم: در این مورد که در چند جا تکرار شده است (43 نساء و 6 مائده...) گویی خطاب به مردان شده است، زیرا گفته می‏شود هر گاه که «زنان» را لمس کردید و یا آب نیافتید، به خاکی پاکیزه تیمم کنید.
ج) درباره ارث: آیات مربوط به ارث بسیار پرکلمه و دقیق است. در اینجا دو نمونه از عبارات را می‏آوریم: «شما مردان از آنچه زنان باقی گذاشته‏اند، به اندازه یک دوم سهم دارید...» در ادامه به زنان خطابی نمی‏شود، بلکه آمده است: «و زنان هم یک چهارم از آنچه از «شما» باقی مانده است، به ارث می‏برند...»! (نساء آیه 12).
د) طلاق: در آیه 20 سوره نساء تعریف معینی از طلاق و جدایی زن و شوهر آمده است: «هر گاه اراده کردید که همسری را (طلاق داده) به همسری دیگر تبدیل کنید (استبدال زوج) و مال بسیار مهر او کرده‏اید. البته نباید چیزی از مهر او بازگیرید یا به وسیله تهمت زدن مهر او را بازستانید که این گناهی بزرگ و زشتی آشکار است». در این آیه برای طلاق دادن زن، برای مردان غیر از اراده مرد، شرطی قانونی گذاشته نشده است. حتی هنگامی که شوهر بمیرد، باز برای ازدواج دوباره زن به مردان خطاب شده است. «مردانی از شما که می‏میرند و زنانی بر جای می‏گذارند، باید که در مورد زنان خود وصیت کنند که هزینه آنان را یک سال بدهند و از خانه اخراجشان نکنند. پس اگر خود خارج شوند و درباره خود تصمیمی بگیرند، گناهی بر شما نیست» (240 بقره). در اینجا گویی مسؤولیت زن حتی پس از مرگ شوهر هم به نحوی با آن شوهر از دنیا رفته است. اگر چه «رهایی» زن از مرد خواسته شده، ولی به زن گفته نمی‏شود تو آزادی!
ه) در باب ازدواج با مشرکان: به مردان خطاب می‏شود: «ای مردان مؤمن زنان مشرک را نگیرید، حتی اگر از حسن آنان به شگفت آیید. یک کنیز مؤمن بهتر از آزاد مشرک است» (221 بقره). انتظار می‏رود در ادامه به زنان مؤمن هم همین خطاب صورت گیرد، ولی آیه چنین ادامه می‏یابد: «و زنان دختران خود را به مشرکان ندهید تا آن‏که ایمان بیاورند، یک برده مؤمن، بهتر از آزاد مشرک است...».

با توجه به نکات فوق آیا قرآن حقوق زنان را ارتقاء داده است یا آنها را محدود ساخته است؟
کلمه نساء از ریشه نسی یا نسیان به معنی فراموشی است (کلمه نساء در کتاب المعجم پیش از نسی آمده است). بنابراین همان‏طور که برخی پژوهشگران دیگر اشاره نموده‏اند «نساء» می‏تواند به معنی فراموشی شدگان یا طبقه فراموش شده باشد. بر عکس کلمه «مذکر» که به معنی «بسیار به یادآورده شده» می‏باشد. البته کلمه مقابل «نساء» معمولاً «رجال» است. رجال «و رجل» یعنی مرد کامل و طی طریق کرده، مرد سیاسی، مردی که از محسوسات مرد بودن بالا رفته است. با توجه به این تعریف این‏طور فرض می‏شود کرد که، قرآن با توجه به جو و فضای موجود در آن روز به طبقه مطرح و بسیار به یادآورده شده، دستوراتی درباره گروه از یاد رفته (بخصوص یتیمان و مستضعفان آنها) می‏دهد و حقوق آنان را یادآوری می‏کند. احکام قرآن با آنچه در جامعه عرب جاهلی حاکم بوده، سه نوع برخورد داشته است. یا آن‏را پذیرفته یا برانداخته و یا آن‏را در دراز مدت و به‏طور تدریجی تغییر داده است. در مورد «زنان» آنچه را قرآن و اسلام به کلی برانداخته، سه مورد بوده است:
الف ـ زنده به گور کردن
ب ـ به ارث رفتن
ج ـ به زور شوهر کردن زنان و دختران
یعنی از همان آغاز بعثت، قاطعانه با این سنت‏ها مبارزه شده و این امر در میان مسلمین دیگر اجرا نشده است. بنابراین ایستادگی در برابر این سنت‏ها قاطع، شفاف و بی‏پرده بوده است. در مورد زنان آنچه تغییر داده نشد، مسؤولیت و تصمیم گیرندگی مرد در خانواده به‏طور عام بوده است. تغییرات دیگری هم ایجاد شد که محتوای آن رویکرد درازمدت داشت. این احکام یا به صورت دستور و یا به صورت توصیه‏های اخلاقی به مردان، ولی در جهت رعایت حقوق انسانی زنان آمده است. مثلاً به آیه 19 سوره نساء توجه می‏کنیم: «ای کسانی که ایمان آورده‏اید، حلال نیست بر شما که زنان را به اکراه و جبر به میراث گیرید. بر زنان سختگیری نکنید تا قسمتی از آنچه را مهر آنان کرده‏اید، به جور باز پس گیرید... با آنان خوش رفتاری کنید، حتی اگر دلپسند شما نباشند. بسا چیزی که شما اکراه دارید، ولی خداوند خیری در آن قرار داده است».
قسمت اول: قانون و حکمی قاطع (حلال نیست) برای به ارث بردن و به اکراه وادار به شوهر کردن است.
قسمت دوم: یک دستور دینی برای جور نکردن و پرداخت کامل مهریه.
قسمت سوم: توصیه اخلاقی و برای حسن سلوک مردان.
مسؤولیت احقاق حق در احکام قرآن متوجه زن نیست. به زن گفته نشده که حق خود را در جامعه چگونه بازستاند یا درباره خود چه تصمیمی بگیرد (مگر اصلح و اصلاح). اما
رویکرد قرآن به سوی حفظ کرامت و مهربانی و خوش رفتاری مرد با زن بوده است. به گفته مهندس عبدالعلی بازرگان، بیشترین تکرار کلمه تقوی در قرآن در رابطه با طلاق و حفظ حدود خدا درباره زنان آمده است.

بنابر آنچه گفته شد، قرآن مرد را برتر از زن می‏داند
صحبت قرآن از فضیلت است، نه لزوما برتری! آن هم در شرایطی خاص.
اشاره

 

1. منابع دین‏شناختی اسلام:

این‏که گوینده محترم ادعا دارد من فقط به قرآن رجوع کرده و فقط از قرآن تحقیق می‏کنم از جهاتی چند قابل نقد است:
الف) منابع شناخت احکام و معارف اسلام فقط قرآن نیست. بلکه سنت و عقل نیز از منابع شناخت اسلام محسوب می‏شوند هم با تصریح و تأکید خود قرآن و هم با نص صریح نبوی (حدیث غدیر و...).
ب) مبانی فهم و تحقیق قرآن، مبانی ویژه‏ای است که اولاً هر کسی نمی‏تواند به آن مبانی دست یابد؛ زیرا فراگیری این مبانی در زمانی طولانی میسر است تا شخص در آن زمینه‏ها متخصص گردد. ثانیا کسی که در این زمینه‏ها تخصص لازم و جامعیت کافی نداشته باشد نباید اظهار نظر کند.
ج) دخالت دادن پیش فرض‏های شخصی و سلیقه‏ای که با اصول و مبانی مزبور سازگار نبوده و در بسیاری موارد خلاف صریح قواعد آنها می‏باشد، به چیزی جز تفسیر به رأی منتهی نمی‏شود یعنی نتایج منفی و خلاف اسلام و قرآن به بار خواهد آورد. چنان‏که در عباراتی چون «گواین‏که...»، «جالب آن است که...»، «انتظار می‏رود...». و این تحمیل نظر، نادرست و جاهلانه خود به آیه قرآن و خدا است که مثلاً ما انتظار داشتیم خدا زنان را هم مورد خطاب قرار دهد درحالی‏که نداده و این خطای بزرگی است که خدا و رسولش در قرآن مرتکب شده‏اند!!!
د) علاوه بر مبانی و اصول علمی ویژه برای فهم و تفسیر قرآن مثل ادبیات عرب، لغت عرب، فقه اللغت، فنون بلاغی و فصاحی (معانی و بیان و بدیع)، علوم قرآن، علم قرائت، شأن نزول آیات و دیگر علوم مرتبط، فهم و تفسیر قرآن به خاطر مشابه بودن بسیاری از آیات، دور از دسترس عموم مردم بوده و مردم فقط ظاهر آن‏را می‏فهمند. درحالی‏که قرآن علاوه بر ظاهر زیبا باطنی بسیار عمیق و ژرف دارد که اسرار آن و معانی هر کدام از بطون آن‏را فقط اهل تأویل که پیامبر، اهل بیت طاهرین او، و پیروان راستین آنها هستند آگاه می‏باشند و نمی‏توان با صرف نگاه به ظاهر آیات و پندارهای مبتنی بر گمان مطالبی را به قرآن نسبت داد.
به عنوان مثال بر این چند نکته، آیه‏ای که گوینده به آنها استناد کرده و اظهار تعجب نموده هر کدام تأویل و تفسیر مشخصی در نزد اهل تأویل دارند که «وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فی الْعِلْمِ»(1). عدالت در یک آیه در مورد نفقه زنان است (آیه 3 سوره نساء) و مورد دیگر درباره مودت بین آنها (آیه 129 سوره نساء) و نمی‏توان هر دو را به یک معنا تلقی کرد.
گوینده در لابه لای گفته‏ها و ادعاهای خود، کنایه‏هایی را به قرآن و کیفیت بیان حقایق در آن مطرح ساخته است. دو مورد از این نوع کنایه‏ها عبارتند از این که: الف) در آغاز آیه می‏فرماید: «از تو درباره زنان فتوا می‏خواهند» و در وسط و آخر آیه درباره «یتیمان» فتوی می‏دهد! جالب بودن این معما برای گوینده به جهت عدم اطلاع ایشان تاریخ صدر اسلام و شأن نزول آیات و همچنین تفسیر قرآن است. زیرا مورد استفتا در آیه، زنانی است که بی‏شوهر بوده و بچه یتیم دارند نه مطلق زنان، و آیه به این استفتا پاسخ می‏گوید. از طرفی دو آیه (3 و 129) سوره نساء به عنوان مکمل و مبیِّن یکدیگر هستند و با کنار هم گذاشتن دو آیه پاسخ استفتا درباره مطلق زنان نیز بدست می‏آید. این مهم توسط اهل قرآن و تأویل آن امکان‏پذیر است نه هر که سر بتراشد قلندری داند.
ب) «انتظار می‏رود در ادامه به زنان مؤمن هم همین خطاب صورت گیرد ولی آیه چنین ادامه می‏یابد «و زنان و دختران خود را به مشرکان ندهید...» گوینده با تمام جرأت می‏گوید «انتظار می‏رود» که گویی به خدا و رسول خدا سخن گفتن یاد می‏دهد، درحالی‏که اولاً قرآن و ادبیات گفتاری آن باید در بستر فرهنگی زمان صدر اسلام و لااقل عصر حاضر (در بستر عرب) بررسی شود نه با فهم و پیش انگاره‏های نادرست عجمی و حتی روشنفکرانه اروپایی که بر اساس فیمینیسم بنا شده است وانگهی خطابات قرآن برخلاف تصور گوینده، فقط با «یا ایها، یا ایتها، و...» نیست که صرفا با ادات ندا و خطاب فعل امری صورت پذیرد؛ بلکه با جملات اسمیه و افعال ماضی و مضارع نیز انجام گرفته است. مثلاً «أیْنَما ثُقِفُوا اُخِذُوا وَ قُتِّلُوا» که «قُتلوا» حکم خطابی برای قتل منافقان یا مشرکان است و نباید انتظار داشت که لزوما خطاب لفظی برای زنان باشد. از طرفی در سرتاسر قرآن چندین مورد آیه صریح وجود دارد که دقیقا خطاب به زنان است مثل: آیه 7 و 32 نساء، 59 احزاب، 25 فتح و... . از سوی دیگر در خطاب‏هایی که به مردان شده، تماما حقوق زنان یادآوری شده است که در زمان پیش از اسلام هیچ‏کدام اجرا نمی‏شد و قرآن به احیای حقوق آنها امر کرده است. چرا به لفظ گیر داده و از لفظ نساء و خطاب به نساء پرسش می‏کنید؟ اگر واقعا به دنبال حقیقت و واقعیت باشید همه حقایق در مورد حقوق زنان را در آیات مربوط به زن و مرد خواهید یافت. و حتی اگر انصاف پیشه کرده و به این آیات دقت کنید دقیقا در دو مورد که برای مردان نصیب مال را ذکر کرده (للرجال نصیب)، صریحا برای زنان نیز ذکر کرده (للنساء نصیب).
بنابراین گفتن این نکته که قرآن حقوق زنان را ارتقا نداده و فقط به وضعیت فعلی آنها اشاره نموده سخنی سنجیده و دقیق نیست؛ وانگهی نساء از لحاظ لغوی به معنی فراموش شده نیست بلکه در سه ریشه لغوی به‏کار رفته است: نسأ، نسو، نسی، که اولی در دو معنی تأخیر و زیادت، دومی در دو معنی ترک و فراموشی و سومی به معنی ریزش عرق از زانو به پایین، به‏کار رفته است. اساس لفظ نساء و نسوة از ریشه نخست یعنی نساء وضع شده که در یک معنا به معنی تأخیر در حیض است و در معنای دیگر به معنی زیادت حمل. یعنی لفظ نسأ به معنی تأخیر و زیادت مطلق وضع شده و به زنی که ایام عادت حیض وی به تأخیر افتد نساء اطلاق وضع شده است. از طرفی به زنی که حامل شده چون حمل امری زاید بر وجود طبیعی زن است به لحاظ زیادت حمل بر او نساء اطلاق شده و معانی دیگر نساء از ریشه نسی و نسو در طی استعمالات قبایل عرب بعدها پدیدار شده‏اند. همه این معانی و سیر تاریخی آنها در کتب معتبر لغت و فقه اللغة مثل کتاب العین، کتاب لسان العرب و معجم مقاییس اللغة موجود است.

2. قرآن و وضعیت زنان:

گوینده در برخی از موارد ادعا دارد که خطاب قرآن مردانه است و چون مردانه است حقوق زنان نادیده گرفته شده و به عبارتی زنان را به حساب نیاورده است. درحالی‏که با اندک تأملی در این موارد می‏یابیم که دقیقا همین موارد مصداق تمام عیار احقاق حقوق از دست رفته و پایمال شده زنان است که قرآن درصدد احیای آنهاست.
الف) درباره مهریه؛ همین آیه و آیات متشابه دقیقا احیاگر حق مالی و استقلالی مالی زنان است، زیرا مهریه که حق زن است، از جانب شوهر تأمین می‏شود و باید به او حکم کرد که آن‏را بدهد و حدود حقوقی آن‏را برایش روشن کرد که در صورت عدم پرداخت چه عواقبی خواهد داشت سپس، حقوق مالی زن قابل اعاده است اگر چه در لفظ صریح به زن گفته نشده باشد.
ب) در مورد وجوب غسل و تیمم؛ احکام اسلامی در بسیاری از امور، بین مرد و زن مشترک‏اند و اختصاص به مرد یا زن ندارند مگر این‏که قرآن یا روایات خود بر اختصاص حکمی بر مردان یا زنان تصریح کرده باشد. در ادبیات عرب قواعدی وجود دارد که هم به صورت علمی ـ ادبی و هم به‏طور عرفی از آن تبعیت کرده و به آن عمل می‏کنند. یکی از این قواعد غلبه فعل مذکر به مؤنث است یعنی قرارداد کرده‏اند که اگر عده‏ای (هم زن و هم مرد) در جمعی باشند غلبه استعمال افعال و خطابات را بر مردان به‏کار ببرند. این نکته درباره احکام مشترک نیز جاری است و نباید از آن غفلت کرد. یعنی آیه گرچه به ظاهر خطاب مردانه داشته اما خطاب عام بوده و هم مردان و هم زنان را شامل می‏شود.
ج) ارث؛ در مورد ارث نیز، قرآن در آیات مربوط به ارث مردان، بلافاصله ارث زنان را نیز یادآوری نموده مثل آیه 7 سوره نساء. اگر مشکل شما حقوق زنان است که در سرتاسر قرآن حقوق زنان مورد توجه قرار گرفته و اگر بازی به الفاظ است که اساسا در مورد ادبیات عرب درست نیست.
د) طلاق؛ طلاق از لحاظ حقوقی حق مرد است نه زن و حاکم شرع، فقط در شرایط ویژه‏ای اجازه و حق طلاق بدون اذن شوهر را دارد. و نمی‏توان سرمشق نشان داد که قرآن باید برای زن هم، شرط قانونی بیان می‏کرد. چرا که شرایط ویژه در شریعت اسلام بیان شده مثل: هنگامی که مرد عاجز از پرداخت نفقه است، مرد همسر آزاری می‏کند، یا مرد مفقود شده باشد، و... که زن حق دادخواست از مراجع قانونی (حاکم شرع) دارد.
ه) در باب ازدواج با مشرکان؛ این‏که ایشان انتظار دارند قرآن در مورد ازدواج با مشرکان به خود زنان خطاب می‏کرد، سخت در اشتباه است، زیرا از یک نکته بسیار اساسی در مورد ازدواج دختران، غفلت و یا تغافل (تجاهل) کرده است. این نکته عبارت است از: اذن دختران برای ازدواج بر عهده ولی دختر است که پدر یا جد پدری می‏باشد و در چنین مواردی خطاب به اولیای امر صادر می‏شود نه زیر دستان.

پی نوشت :

1. آل عمران، 3: 7
دوشنبه 10 مهر 1391  3:18 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

گزارش کتاب نظام حقوق زن در اسلام

گزارش کتاب نظام حقوق زن در اسلام

‌مهدی‌ حکیمی

حقوق‌ زن‌ و دیگر مسائل‌ مربوط‌ به‌ او، با همة‌ ژرفنگریهایی‌ که‌ شده‌ است‌ نیاز به‌ بررسیهای‌ مجدد و نوین‌ دارد و مسائل‌ خانواده‌ و نقش‌ اجتماعی‌ زن‌ همواره‌ باید با نگرش‌ تازه‌ بررسی‌ گردد. استاد شهید مرتضی‌ مطهری‌ در کتاب‌ گرانمایه‌ خود «نظام‌ حقوقی‌ زن‌ در اسلام»، مسئله‌ را از دیدگاه‌ اسلام‌ به‌ شیوة‌ نوینی‌ ارزیابی‌ کرده‌ است. کتاب، مجموعه‌ مقالاتی‌ است‌ که‌ ابتدا در سالهای‌ 45 - 46 در مجلة‌ زن‌ روز تحت‌ عنوان‌ «زن‌ در حقوق‌ اسلامی» منتشر شده‌ و جوابنامه‌ای‌ به‌ مقالات‌ شخصی‌ بنام‌ آقای‌ مهدوی‌ در چهل‌ مادة‌ پیشنهادی‌ بود. استاد می‌نویسند:
«چنین‌ فرض‌ شده‌ که‌ مسأله‌ اساسی‌ در این‌ زمینه، «آزادی» زن‌ و «تساوی» او با مرد است‌ و همة‌ مسائل‌ دیگر فرع‌ این‌ دو مسأله‌ است».(1)
«در همه‌ نهضتهای‌ اجتماعی‌ غرب‌ از قرن‌ هفدهم‌ تا قرن‌ حاضر محور اصلی‌ دو چیز بود: «آزادی» و «تساوی» و نظر به‌ اینکه‌ نهضت‌ حقوق‌ زن‌ در غرب‌ دنبالة‌ سایر نهضتها بود و بعلاوه‌ تاریخ‌ حقوق‌ زن‌ در اروپا از نظر آزادیها و برابریها فوق‌العاده‌ مرارت‌ بار بود، در این‌ مورد نیز چنین‌ بود.(2»)
پیشگامان‌ آن‌ نهضت، آزادی‌ و تساوی‌ را از حقوقی‌ می‌دانستند که‌ طبیعت‌ برای‌ انسان‌ قرار داده‌ و کسی‌ حق‌ ندارد آنها را از دیگری‌ و حتی‌ از خودش‌ سلب‌ کند و مرد و زن‌ را نیز در تمام‌ حقوق، صددرصد مشابه‌ یکدیگر می‌پنداشتند. حال‌ آنکه‌ «نظام‌ حقوق‌ خانوادگی»، قانون‌ و منطق‌ خاص‌ خود را دارد و صرفاً‌ یک‌ اجتماع‌ طبیعی‌ نیست‌ بلکه‌ به‌ دلیل‌ تفاوتهایی‌ که‌ طبیعت‌ در زن‌ و مرد ایجاد کرده‌ و آفرینش‌ آنها را «نامشابه» قرار داده، خانواده‌ نیز با بقیه‌ اجتماعات‌ تفاوت‌هائی‌ دارد و یک‌ اجتماع‌ «طبیعی‌ - قراردادی» است. وقتی‌ طبیعت، خلقت‌ زن‌ و مرد را دوگانه‌ و غیرمشابه‌ قرار داده‌ است، آیا حقوق‌ طبیعی‌ زن‌ و مرد می‌تواند صددرصد مشابه‌ باشد؟ یا آنکه‌ حقوق‌ زن‌ و مرد در مواردی، دو جنسی‌ است‌ و جنسیت‌ در برخی‌ حقوق‌ اثر می‌گذارد؟ علیرغم‌ پیشرفتهایی‌ که‌ علم‌ در این‌ زمینه‌ داشته‌ و تفاوتهای‌ طبیعی‌ و فطری‌ میان‌ مرد و زن‌ را بیش‌ از دوران‌ گذشته، شناخته‌ است، اما در نهضتهای‌ فمینیستی‌ غرب‌ از ضرورت‌ آزادی‌ و تساوی‌ زن‌ که‌ اصل‌ فطری‌ و طبیعی‌ می‌باشد، تشابه‌ و همانندی‌ مرد و زن‌ را که‌ خلاف‌ قانون‌ طبیعت‌ و فطرت‌ است، نتیجه‌ گرفته‌اند:
«در این‌ نهضتها توجه‌ نشد که‌ مسائل‌ دیگری‌ هم‌ غیر از تساوی‌ و آزادی‌ هست‌ و تساوی‌ و آزادی، شرط‌ لازم‌اند نه‌ شرط‌ کافی. تساوی‌ حقوق، یک‌ مطلب‌ است‌ و تشابه‌ حقوق، مطلب‌ دیگر. برابری‌ حقوق‌ زن‌ و مرد از نظر ارزشهای‌ مادی‌ و معنوی، یک‌ چیز است‌ و همانندی‌ و همشکلی‌ و همسانی، چیز دیگر. در این‌ نهضت‌ عمداً‌ یا سهواً‌ «تساوی» به‌ جای‌ «تشابه» به‌ کار رفت‌ و «برابری» با «همانندی»، یکی‌ شمرده‌ شد، «کیفیت» تحت‌الشعاع‌ «کمیت» قرار گرفت‌ و انسان‌ بودن‌ زن، موجب‌ فراموشی‌ «زن» بودن‌ وی‌ گردید».(3)
این‌ نگرش‌ سطحی‌ موجب‌ شد برخی‌ مشکلات‌ زن‌ حل‌ شود اما مشکلات‌ جدیدی‌ پدید آمد:
«بدبختیهای‌ قدیم‌ غالباً‌ معلول‌ این‌ جهت‌ بود که‌ انسان‌ بودن‌ «زن» به‌ فراموشی‌ سپرده‌ شده‌ بود و بدبختیهای‌ جدید، از آن‌ است‌ که‌ عمداً‌ یا سهواً‌ زن‌ بودن‌ «زن» و موقعیت‌ طبیعی‌ و فطری‌اش، رسالتش، مدارش، تقاضاهای‌ غریزی‌اش، استعدادهای‌ ویژه‌اش‌ به‌ فراموشی‌ سپرده‌ شده‌ است».(4)
اگر جامعه‌ و هر یک‌ از زن‌ و مرد بخواهند سعادتمند باشند باید در مسیر طبیعی‌ و فطری‌ خود حرکت‌ کنند و بدانند که‌ هر تلاشی‌ برخلاف‌ طبیعت، محکوم‌ به‌ شکست‌ می‌باشد:
«شرط‌ اصلی‌ سعادت‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد و در حقیقت‌ جامعة‌ بشری، این‌ است‌ که‌ دو جنس، هر یک‌ در مدار خویش‌ حرکت‌ کنند. آزادی‌ و برابری، آنگاه‌ سود می‌بخشد که‌ هیچ‌ کدام‌ از مدار طبیعی‌ و مسیر فطری‌ خویش‌ خارج‌ نگردند. آنچه‌ در آن‌ جامعه‌ ناراحتی‌ آفریده‌ است، قیام‌ بر ضد‌ فرمان‌ طبیعت‌ است‌ نه‌ چیز دیگر».(5)
استاد سپس‌ توضیح‌ می‌دهد که‌ چرا دوست‌ و دشمن، قرآن‌ کریم‌ را احیأکننده‌ حقوق‌ زن‌ می‌دانند و یا لااقل‌ آن‌ کتاب‌ شریف‌ را در عصر نزول‌ خود در مسیر تعالی‌ زن‌ و حقوق‌ انسانی‌ او بزرگ‌ می‌شمارند:
«قرآن‌ کریم‌ هرگز به‌ نام‌ احیای‌ زن‌ به‌ عنوان‌ «انسان» و شریک‌ مرد در انسانیت‌ و حقوق‌ انسانی، زن‌ بودن‌ زن‌ و مرد بودن‌ مرد را به‌ فراموشی‌ نسپرد. به‌ عبارت‌ دیگر، قرآن، زن‌ را همان‌گونه‌ دید که‌ در طبیعت‌ هست».(6)

‌زن‌ و استقلال‌ اجتماعی‌

استاد در ذیل‌ این‌ سرفصل‌ (صص‌ 82 - 71) توضیح‌ می‌دهند که‌ چگونه‌ در جاهلیت‌ عرب، پدران‌ و برادران، خود را اختیاردار مطلق‌ دختران‌ و خواهران‌ و احیاناً‌ مادران‌ خود می‌دانسته‌اند و آنها را به‌ هرکه‌ می‌خواسته‌اند شوهر می‌داده‌اند یا قبل‌ از تولد دختر، آنرا برای‌ شخص‌ معینی‌ قرار می‌داده‌اند و یا دختران‌ و یا خواهران‌ خود را معاوضه‌ می‌کرده‌اند اما اسلام، همة‌ این‌ ظلمها را از دوش‌ زن‌ برداشته‌ و زن‌ را مستقل‌ قرار داده‌ و تمام‌ این‌ عادات‌ را منسوخ‌ کرده‌ است. نهضت‌ اسلامی‌ زن، نهضتی‌ سفید می‌باشد که‌ علاوه‌ بر سلب‌ اختیارداری‌ مطلق‌ پدران‌ به‌ زن، حریت‌ و شخصیت‌ و استقلال‌ فکر و نظر داد و حقوق‌ او را به‌رسمیت‌ شناخت. نهضت‌ اسلامی‌ زن‌ با نهضتی‌ که‌ در مغرب‌زمین‌ روی‌ داد، از دو نظر تفاوت‌ اساسی‌ دارد:
«اول‌ در ناحیة‌ روانشناسی‌ زن‌ و مرد است‌ که‌ اسلام‌ اعجاز کرده‌ است.
دوم، این‌که‌ اسلام‌ در عین‌ آنکه‌ زنان‌ را به‌ حقوق‌ انسانیشان‌ آشنا کرد و به‌ آنها شخصیت‌ و حریت‌ و استقلال‌ داد، هرگز آنها را به‌ تمرد و عصیان‌ و طغیان‌ و بدبینی‌ نسبت‌ به‌ جنس‌ مرد وادار نکرد».(7)
اسلام‌ زن‌ را با حقوق‌ انسانی‌ خودش‌ آشنا کرد اما اجازه‌ نداد که‌ کانون‌ خانواده‌ متزلزل‌ شود و زنان‌ را به‌ شوهرداری‌ و مادری‌ و تربیت‌ فرزند، بدبین‌ نکرد و آنان‌ را به‌ دامن‌ مردان‌ مجرد و شکارچی‌ و هرزة‌ جامعه‌ نینداخت‌ و این‌ نهضتی‌ بسیار باشکوه‌ و انسانی‌ و منطقی‌ بود.

‌اجازة‌ پدر

مسأله‌ اجازه‌ پدر برای‌ ازدواج‌ دختران‌ و ولایت‌ پدر بر دختر باکره، گاه‌ مورد سؤ‌ال‌ یا سوء تفاهم‌ قرار گرفته‌ است. توضیح‌ استاد آنست‌ که‌ از نظر اسلام‌ او‌لاً‌ پسر و دختر عاقل‌ و بالغ‌ و رشید، استقلال‌ اقتصادی‌ دارند.
ثانیاً‌ اینکه‌ در مسأله‌ ازدواج‌ در صورتی‌ که‌ پسر به‌ سن‌ بلوغ‌ رسیده‌ و واجد عقل‌ و رشد باشد، اختیاردار خود است‌ و استقلال‌ دارد و در مورد دختر، اگر قبلاً‌ شوهر کرده، اختیار خود را دارد ولی‌ دوشیزه‌ای‌ که‌ برای‌ اولین‌ بار می‌خواهد ازدواج‌ کند چه‌ حکمی‌ دارد؟
آنچه‌ قطعی‌ است‌ اینست‌ که‌ در اسلام، پدر، اختیاردار «مطلق» دختر نمی‌باشد و بدون‌ رضایت‌ دختر نمی‌تواند او را به‌ هر که‌ می‌خواهد شوهر بدهد. همچنین‌ پدر حق‌ ندارد بدون‌ دلیل‌ از ازدواج‌ دختر با مرد دلخواه‌ خود جلوگیری‌ کند و اگر چنین‌ باشد به‌ فتوای‌ تمام‌ فقهای‌ شیعه، دختران‌ در انتخاب‌ شوهر، آزادی‌ مطلق‌ دارند. اما در اینکه‌ آیا در شرائط‌ عادی، اجازه‌ و موافقت‌ پدر شرط‌ است‌ یا خیر، اختلاف‌ است. اکثریت‌ فقهای‌ معاصر، موافقت‌ پدر را شرط‌ نمی‌دانند پس‌ جزء احکام‌ مسلم‌ اسلام‌ نیست‌ معذلک‌ استاد این‌ مطلب‌ را از جهت‌ دیگری‌ مورد بررسی‌ قرار داده‌اند. طبع‌ مرد، بندة‌ شهوت‌ است‌ و زن، اسیر محبت. فلسفه‌ اینکه‌ دوشیزگان‌ بدون‌ موافقت‌ پدر با مردی‌ ازدواج‌ نکنند ناقص‌ بودن‌ زن‌ نیست‌ که‌ اگر چنین‌ بود باید زن‌ بیوه‌ نیز برای‌ ازدواج‌ مجدد موافقت‌ پدر را جلب‌ کند حال‌ اینکه‌ چنین‌ نیست، اگر زن، ناقص‌ دانسته‌ می‌شد نباید در مسائل‌ اقتصادی‌ استقلال‌ داشته‌ باشد حال‌ آنکه‌ اسلام، زن‌ را در مسائل‌ اقتصادی، مستقل‌ می‌داند. پس‌ مطلب‌ به‌ قصور و عدم‌ رشد فکری‌ زن‌ مربوط‌ نمی‌شود بلکه‌ ریشة‌ روانشناختی‌ و جامعه‌شناختی‌ دارد یعنی‌ از حیث‌ غریزی، مرد، شکارچی‌ و بندة‌ شهوت‌ می‌باشد و زن‌ از نظر روانشناسی، اسیر محبت‌ است. زن‌ وقتی‌ نغمة‌ صفا و عشق‌ از مردی‌ بشنود، اسیر محبت‌ او می‌گردد و درصورتی‌ که‌ ازدواج‌ نکرده‌ و خصوصیات‌ مردان‌ را نشناسد به‌آسانی‌ حرف‌ و اظهار علاقة‌ آنها را باور می‌کند و به‌ دام‌ می‌افتد. اگر اسلام، نظارت‌ پدران‌ را پشتوانه‌ حقوق‌ دختران‌ معصوم، قرار داده، زن‌ را تحقیر نکرده‌ بلکه‌ بنفع‌ او حامی‌ اجتماعی‌ دلسوزی‌ را که‌ با روحیات‌ مردان‌ آشنا می‌باشد قرار داده‌ و این‌ قانون‌ صدرصد در جهت‌ تأمین‌ حقوق‌ و منافع‌ و حرمت‌ دختران‌ می‌باشد.

‌مقام‌ انسانی‌ زن‌ از نظر قرآن‌

استاد در این‌ فصل‌ (صص‌ 140 - 111) به‌ فلسفة‌ خاص‌ حقوق‌ خانوادگی‌ اشاره‌ می‌کند:
«اسلام‌ برای‌ زن‌ و مرد در همة‌ موارد، یک‌ نوع‌ حقوق‌ و یک‌ نوع‌ وظیفه‌ و یک‌ نوع‌ مجازات‌ قائل‌ نشده‌ است؛ پاره‌ای‌ از حقوق‌ و تکالیف‌ و مجازاتها را برای‌ مرد، مناسبتر دانسته‌ و پاره‌ای‌ از آنها را برای‌ زن. در مواردی‌ برای‌ زن‌ و مرد، وضع‌ مشابه‌ و در موارد دیگر، وضع‌ نامشابهی‌ در نظر گرفته‌ است».(8)
از نگاه‌ غربی، چون‌ اسلام‌ بعلت‌ تفاوتهای‌ طبیعی‌ جسمی‌ و روانی‌ برای‌ آن‌ دو در تمام‌ حقوق، کپی‌برداری‌ نکرده‌ پس‌ دین‌ مردان‌ است‌ حال‌ آنکه‌ آنان‌ خود با این‌ استدلال، زن‌ را تحقیر کرده‌ و مردانگی‌ را ملاک‌ انسانیت‌ می‌دانند زیرا نظر آنان‌ به‌ شکل‌ منطقی‌ چنین‌ می‌شود:
«اگر اسلام‌ زن‌ را انسان‌ تمام‌ عیار می‌دانست‌ باید حقوق‌ کاملاً‌ مشابه‌ با مرد برای‌ او وضع‌ می‌کرد، لکن‌ حقوق‌ مشابه‌ برای‌ او قائل‌ نیست، پس‌ زن‌ را یک‌ انسان‌ واقعی‌ نمی‌شمارد».!!(9)
این‌ یعنی‌ که‌ معیار انسان‌ واقعی، مرد و معیار حقوق‌ بشر، حقوق‌ مردانه‌ است‌ و زن‌ را باید با مرد سنجید. درواقع، اصلی‌ که‌ در این‌ استدلال‌ وجود دارد این‌ است‌ که‌ حیثیت‌ و شرافت‌ انسانی، با یکسانی‌ و تشابه‌ زن‌ و مرد در حقوق‌ تأمین‌ می‌شود. اما براستی‌ آیا باید علاوه‌ بر تساوی‌ و برابری، تشابه‌ و همانندی‌ نیز باشد؟ آیا لازمة‌ تساوی‌ حقوق، تشابه‌ حقوق‌ هم‌ هست؟ تساوی‌ غیر از تشابه‌ است. تساوی، برابری‌ است‌ و تشابه، یکنواختی. ممکن‌ است‌ تساوی‌ رعایت‌ شود اما یکنواخت‌ نباشند:
«کمیت‌ غیر از کیفیت‌ است. برابری، غیر از یکنواختی‌ است. اسلام، حقوق‌ یکجور و کاملاً‌ یکنواختی‌ برای‌ زن‌ و مرد قائل‌ نشده‌ ولی‌ هرگز امتیاز و ترجیح‌ حقوقی‌ برای‌ مردان‌ نسبت‌ به‌ زنان‌ قائل‌ نیست. اسلام، اصل‌ مساوات‌ انسانها را دربارة‌ زن‌ و مرد رعایت‌ کرده‌ است. اسلام‌ با تساوی‌ حقوق‌ زن‌ و مرد مخالف‌ نیست، با تشابه‌ کامل‌ حقوق‌ آنها مخالف‌ است».(10)

‌زن‌ در جهان‌بینی‌ اسلامی‌

قرآن‌ و جهان‌بینی‌ اسلامی، خلقت‌ زن‌ و مرد را تفسیر کرده‌ تا هر کسی‌ نتواند هر نظری‌ را بنام‌ اسلام‌ طرح‌ کند. قرآن، راه‌ را بر دشمنان‌ زن‌ و بر تحریفگرانِ‌ دین‌ بسته‌ است. یکی‌ از مسائل‌ خلقت‌ زن‌ و مرد، مسئلة‌ سرشت‌ و طبیعت‌ آنها می‌باشد. بعضی‌ مکاتب، زن‌ و مرد را دارای‌ دو سرشت‌ و طینت‌ می‌دانند.
اما قرآن‌ با کمال‌ صراحت‌ در آیات‌ متعددی‌ می‌فرماید که‌ زنان‌ را از جنس‌ مردان‌ و از سرشتی‌ نظیر سرشت‌ مردان‌ آفریده‌ایم. قرآن‌ دربارة‌ آدم‌ اول‌ می‌گوید: همه‌ شما از یک‌ پدر آفریدیم‌ و جفت‌ آن‌ پدر را از جنس‌ خود او قرار دادیم(11) و دربارة‌ همه‌ آدمیان‌ می‌گوید: خداوند از جنس‌ شما برای‌ شما همسر آفرید.(12) در قرآن‌ از آنچه‌ در بعضی‌ از کتب‌ مذهبی‌ هست‌ که‌ زن‌ از مایه‌ای‌ پست‌تر از مایة‌ مرد آفریده‌ شده‌ و یا به‌ زن، جنبة‌ طفیلی‌ و چپی‌ داده‌ و گفته‌اند که‌ همسر آدمِ‌ اول، از اعضای‌ طرف‌ چپ‌ او آفریده‌ شده، خبری‌ نیست. در اسلام، نظریة‌ تحقیرآمیزی‌ نسبت‌ به‌ زن‌ از لحاظ‌ سرشت‌ و طینت‌ وجود ندارد».(13)
نظریة‌ تحقیرآمیز دیگری‌ که‌ نسبت‌ به‌ زن‌ طرح‌ شده، این‌ است‌ که‌ زن، عنصر گناه‌ است‌ و اوست‌ که‌ مرد را به‌ گناه‌ و کجروی‌ می‌کشاند و حتی‌ گفته‌ می‌شود که‌ در بهشت، شیطان‌ نخست‌ حو‌ا را فریفت، سپس‌ او آدم‌ را به‌ بیراهه‌ کشاند. اما اسلام‌ با این‌ دیدگاهها نیز مخالف‌ است‌ و در قضیه‌ آدم‌ و حو‌ا قرآن‌ می‌فرماید: به‌ آدم‌ گفتیم، خودت‌ و همسرت‌ در بهشت، سکنی‌ گزینید و از میوه‌های‌ آن‌ بخورید. و هر جا که‌ پای‌ وسوسه‌ شیطان‌ به‌ میان‌ می‌آید قرآن، ضمیرها را به‌صورت‌ تثنیه‌ آورده‌ و هر دو را مقصر می‌داند: «فَوَسوَسَ‌ لَهُمَا الشَیطان»(14)، شیطان‌ آندو را وسوسه‌ کرد.
یکی‌ دیگر از نظریات‌ تحقیرآمیز نسبت‌ به‌ زن‌ این‌ است‌ که‌ زنان‌ از نظر معنوی، ناقص‌اند و به‌ پایه‌ مردان‌ در مقام‌ قرب‌ الهی‌ راه‌ نمی‌یابند. اسلام‌ با این‌ نظریه‌ نیز مخالف‌ است. قرآن‌ تصریح‌ فرموده‌ است‌ که‌ پاداش‌ اخروی‌ و قرب‌ الهی‌ - نه‌ به‌ «جنسیت» - بلکه‌ به‌ ایمان‌ و عمل، مربوط‌ می‌باشد و زن‌ و مرد در این‌ مسیر، مساویند زیرا زن‌ یا مرد بودن، نقشی‌ در «کمال» ندارد. قرآن‌ در کنار هر مرد بزرگ‌ و قدیسی‌ که‌ نام‌ برده، از زن‌ بزرگ‌ و قدیسه‌ای‌ نیز نام‌ برده‌ است‌ و از آنان‌ به‌ تجلیل، یاد کرده‌ است. یکی‌ دیگر از نظریات‌ تحقیرآمیز علیه‌ زن، تقدیس‌ ریاضت‌ جنسی‌ و تجرد می‌باشد که‌ در بعضی‌ آئینها و مذاهب، رابطة‌ جنسی‌ را ذاتاً‌ پلید می‌دانند:
«ریشه‌ افکار ریاضت‌طلبی‌ و طرفداری‌ از تجرد و عزوبت، بدبینی‌ به‌ جنس‌ زن‌ است‌ که‌ محبت‌ زن‌ را جزء مفاسد بزرگ‌ اخلاقی‌ به‌ حساب‌ می‌آورند. اسلام‌ با این‌ خرافه، سخت‌ نبرد کرد و ازدواج‌ را مقدس‌ و تجرد را پلید شمرد. اسلام، دوست‌ داشتن‌ زن‌ را جزء اخلاق‌ انبیأ معرفی‌ کرد «مِن‌ اَخ‌لاقِ‌ الأَنبیأِ، حُبُّ‌ النسأِ». پیغمبر اکرم(ص) فرمود: من‌ به‌ سه‌ چیز علاقه‌ دارم: «بوی‌ خوش»، «زن»، «نماز».
برتراند راسل‌ می‌گوید: در همة‌ آئینها نوعی‌ بدبینی‌ به‌ علاقه‌ جنسی‌ یافت‌ می‌شود مگر در اسلام. اسلام‌ از نظر مصالح‌ اجتماعی، مقرراتی‌ وضع‌ کرده‌ اما هرگز آنرا پلید نشمرده‌ است».(15)
یکی‌ دیگر از نظرات‌ ضد‌ زن‌ و تحقیرآمیز که‌ اسلام‌ با آن‌ مخالفت‌ کرده، زن‌ را مقدمة‌ وجود مرد دانستن‌ است. اسلام، این‌ را نیز نمی‌پذیرد و می‌فرماید زمین‌ و آسمان‌ و ابر و باد و گیاه‌ و.... همه‌ برای‌ انسان‌ - اعم‌ از زن‌ و مرد - آفریده‌ شده‌ و هیچگاه‌ نفرموده‌ است‌ که‌ زن‌ برای‌ مرد آفریده‌ شده‌ بلکه‌ می‌فرماید زن‌ و مرد برای‌ یکدیگر آفریده‌ شده‌اند: «هُنَّ‌ لباسٌ‌ لَکُم‌ وَ‌ اَنتُم‌ لِباسٌ‌ لَهُنَّ»(16) زنان، زینت‌ و پوشش‌ شما هستند و شما زینت‌ و پوشش‌ آنها. پس‌ مرد و زن، مساوی‌ و برای‌ یکدیگر خلق‌ شده‌اند و هیچکدام‌ مقدمة‌ دیگری‌ نیستند. استاد سپس‌ با اشاره‌ به‌ چند نظریه‌ تحقیرآمیز دیگر همه‌ را از نظر اسلام‌ مردود دانسته‌ است:
«از آنچه‌ گفته‌ شد معلوم‌ شد که‌ اسلام‌ از نظر فکر فلسفی‌ و از نظر تفسیر خلقت، هیچ‌ نظر تحقیرآمیزی‌ نسبت‌ به‌ زن‌ نداشته‌ است، بلکه‌ آن‌ نظریات‌ را مردود شناخته‌ است».(17)

‌«تساوی» آری، «تشابه» نه‌

اسلام‌ از آن‌ جهت‌ که‌ زن‌ و مرد از جهات‌ زیادی‌ مشابه‌ یکدیگر بوده‌ و از جهات‌ متعددی‌ نیز طبیعت‌ متفاوت‌ و حتی‌ متضاد با یکدیگر دارند، لازم‌ دانسته‌ تا در جهات‌ بسیاری‌ حقوق‌ و تکالیف‌ و مجازاتهای‌ مشابه‌ و در جهاتی‌ نیز غیرمشابه‌ وضع‌ کند اما غرب‌ کوشیده‌ است‌ تفاوتهای‌ فکری‌ و ذاتی‌ زن‌ و مرد را به‌ فراموشی‌ سپارد و تفاوتهای‌ غریزی‌ و طبیعی‌ آنها را هم‌ نادیده‌ بگیرد. از این‌ رو برای‌ مرد و زن، حقوق‌ و وظایف‌ کاملاً‌ واحد و مشابهی‌ مطالبه‌ شده‌ است. اما این‌ به‌ نفع‌ زنان‌ نیست‌ و نقض‌ طبیعت‌ آنان‌ می‌باشد.
«زن‌ اگر بخواهد حقوقی‌ مساوی‌ حقوق‌ مرد و سعادتی‌ مساوی‌ سعادت‌ مرد پیدا کند راه‌ منحصرش‌ این‌ است‌ که‌ مشابهت‌ حقوقی‌ را از میان‌ بردارد و برای‌ مرد، حقوقی‌ متناسب‌ با مرد و برای‌ خودش‌ حقوقی‌ متناسب‌ با خودش‌ قائل‌ شود. تنها از این‌ راه‌ است‌ که‌ وحدت‌ و صمیمیت‌ واقعی‌ میان‌ مرد و زن‌ برقرار می‌شود و زن‌ از سعادتی‌ مساوی‌ با مرد بلکه‌ بالاتر از آن‌ برخوردار خواهد شد».(18)

‌مبانی‌ طبیعی‌ «حقوق‌ خانوادگی»

در ذیل‌ این‌ عنوان‌ (صص‌ 156 - 141) استاد به‌ حقوق‌ طبیعی‌ و ذاتی‌ انسانی‌ اشاره‌ می‌کنند، حقوقی‌ که‌ قابل‌ سلب‌ و انتقال‌ نمی‌باشد و بهترین‌ مرجع، برای‌ وضع‌ حقوق‌ واقعی‌ انسانها و حقوق‌ متقابل‌ زن‌ و مرد در برابر یکدیگر را کتاب‌ آفرینش‌ دانسته‌ است.
«ریشه‌ و اساس‌ حقوق‌ خانوادگی‌ را مانند سایر حقوق‌ طبیعی‌ در طبیعت‌ باید جستجو کرد. از استعدادهای‌ طبیعی‌ زن‌ و مرد و انواع‌ سندهایی‌ که‌ خلقت‌ به‌ دست‌ آنها سپرده‌ است‌ می‌توانیم‌ بفهمیم‌ آیا زن‌ و مرد دارای‌ حقوق‌ و تکالیف‌ مشابهی‌ هستند یا نه؟»(19)

‌‌حقوق‌ اجتماعی

همه‌ افراد بشر از لحاظ‌ حقوق‌ اجتماعی، دارای‌ وضع‌ مساوی‌ و نیز مشابه‌ هستند زیرا در حقوق‌ اولی‌ طبیعی، برابرند و تفاوتی‌ نیست. همه، حق‌ استفاده‌ از خلقت‌ را دارند، همه‌ «حق‌ کار» برابر دارند، همه‌ حق‌ دارند استعدادهای‌ علمی‌ و عملی‌ خود را ظاهر کنند و .... بنابراین‌ همه‌ دارای‌ حقوقی‌ اولیه‌ طبیعی‌ هستند اما انسانها بتدریج‌ در بدست‌ آوردن‌ حقوق‌ اکتسابی، تساوی‌ را از دست‌ داده‌ و دارای‌ وضع‌ نابرابر شده‌ و می‌شوند، همه‌ دارای‌ حق‌ کار هستند اما بعضی‌ به‌ دلیل‌ کوتاهی‌ یا... بی‌کار می‌مانند، افرادی‌ کار بهتری‌ پیدا می‌کنند و افرادی‌ خیر، ... و بطور کلی‌ تساوی‌ بین‌ انسانها در حقوق‌ اکتسابی، از بین‌ رفته‌ و حقوقی‌ متناسب‌ با استعداد و وضعیت‌ وجودی‌ خود و یا تحت‌ تأثیر اوضاع‌ جامعه‌ بدست‌ می‌آورند.

‌حقوق‌ خانوادگی‌

آیا در حقوق‌ خانوادگی‌ نیز افراد در حقوق‌ اولیه، مساوی‌ و برابر و در حقوق‌ اکتسابی‌ با یکدیگر متفاوت‌ می‌باشند؟ دو فرضیه‌ وجود دارد:
اول‌ در خانواده، هر یک‌ از زن‌ و مرد، پدر و مادر، فرزند و والدین، از حقوق‌ اولیة‌ مساوی‌ و برابر برخوردار می‌باشند و همه‌ یک‌ شکل‌ و یک‌ سطح‌ دارند و حقوق‌ اکتسابی‌ است‌ که‌ آنها را متفاوت‌ می‌سازد و یکی‌ را رئیس‌ و مسئول‌ خانواده‌ قرار می‌دهد و دیگری‌ را مرئوس‌ و ... زن‌ بودن‌ و یا شوهر بودن‌ و یا مادر و پدر و فرزند بودن‌ باعث‌ نمی‌شود که‌ هر یک، وضع‌ مخصوص‌ و حقوق‌ متناسب‌ با خود داشته‌ باشند. این‌ همان‌ فرضیة‌ «تشابه‌ حقوق‌ زن‌ و مرد در حقوق‌ خانوادگی» می‌باشد که‌ مد‌عیان‌ آن‌ به‌ غلط، نام‌ «تساوی‌ حقوق» بر آن‌ نهاده‌اند.
دوم‌ حقوق‌ اولیه‌ افراد خانواده، متفاوت‌ می‌باشد. شوهر از جهت‌ اینکه‌ شوهر است، وظائف‌ و اختیاراتی‌ دارد و زن‌ و فرزند نیز از جهت‌ زن‌ بودن‌ و فرزند بودن، حقوق‌ و وظایفی‌ دارا می‌باشند و این‌ همان‌ فرضیه‌ای‌ است‌ که‌ «تساوی» را بین‌ افراد خانواده‌ به‌ رسمیت‌ می‌شناسد اما به‌ تشابه‌ صددرصد حقوق‌ بین‌ افراد خانواده، قائل‌ نیست. اسلام، این‌ فرضیه‌ را پذیرفته‌ و نوعی‌ تقسیم‌ کار کرده‌ است.
استاد نظرها را به‌ سوی‌ طبیعت‌ حقوق‌ خانوادگی‌ زن‌ و مرد، معطوف‌ می‌دارد و دو سؤ‌ال‌ مطرح‌ می‌کند:
اولاً‌ آیا اختلافات‌ طبیعی‌ میان‌ زن‌ و مرد فقط‌ از لحاظ‌ جهاز تناسلی‌ است‌ یا جد‌ی‌تر از آن‌ می‌باشد؟
ثانیاً‌ تفاوتهای‌ طبیعی‌ در تعیین‌ حقوق‌ و تکالیف‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد، مؤ‌ثر است‌ یا خیر؟
مطالعات‌ و تحقیقات‌ دقیق‌ زیستی‌ و روانی‌ و اجتماعی‌ دانشمندان‌ کوچکترین‌ تردیدی‌ باقی‌ نمی‌گذارد که‌ زن‌ و مرد با یکدیگر اختلافات‌ فراتر از جهاز تناسلی‌ و جنسی‌ دارند. و در باب‌ سؤ‌ال‌ دوم‌ از الکسیس‌ کارل، فیزیولوژیست‌ و زیست‌شناس‌ مشهور نقل‌ می‌شود که‌ تفاوتهای‌ عمیق‌ زن‌ و مرد، موجب‌ تفاوتهایی‌ در برخی‌ حقوق‌ و وظایف‌ زنان‌ می‌گردد:
«... به‌ علت‌ عدم‌ توجه‌ (به‌ تفاوتهای‌ طبیعی‌ زن‌ و مرد) است‌ که‌ طرفداران‌ نهضت‌ زن، فکر می‌کنند که‌ هر دو جنس‌ می‌توانند یک‌ قسم‌ تعلیم‌ و تربیت‌ یابند و مشاغل‌ و اختیارات‌ و مسئولیتهای‌ یکسانی‌ به‌ عهده‌ گیرند. زن‌ در حقیقت‌ از جهات‌ زیادی‌ با مرد متفاوت‌ است. یکایک‌ سلولهای‌ بدنی، همچنین‌ دستگاههای‌ عضوی، مخصوصاً‌ سلسلة‌ عصبی‌ نشانة‌ جنسی‌ او را بر روی‌ خود دارد. قوانین‌ فیزیولوژی‌ نیز همانند قوانین‌ جهان‌ ستارگان، سخت‌ و غیر قابل‌ تغییر ا ست؛ ممکن‌ نیست‌ تمایلات‌ انسانی‌ در آنها راه‌ یابد، ما مجبوریم‌ آنها را آن‌ طوری‌ که‌ هستند بپذیریم. زنان‌ باید به‌ بسط‌ مواهب‌ طبیعی‌ خود در جهت‌ و مسیر سرشت‌ خاص‌ خویش‌ بدون‌ تقلید کورکورانه‌ از مردان‌ بکوشند. وظیفة‌ ایشان‌ در راه‌ تکامل‌ بشریت‌ خیلی‌ بزرگتر از مردهاست‌ و نبایستی‌ آن‌ را سرسری‌ گیرند و رها کنند».(20)
کارل‌ در ادامه‌ می‌افزاید که‌ بدلیل‌ همین‌ تفاوتها، روش‌ تربیتی‌ دختران‌ جوان‌ با پسران‌ باید متفاوت‌ باشد و مربیان‌ تعلیم‌ و تربیت‌ باید با در نظر گرفتن‌ این‌ اختلافات‌ و شرایط، از روشهای‌ مناسبی‌ برای‌ هر یک‌ استفاده‌ کنند.

‌تفاوتهای‌ زن‌ و مرد

استاد در این‌ مبحث‌ (صص‌ 176 - 157) نظر کسانی‌ را که‌ تفاوتهای‌ جسمی‌ و روانی‌ را دلیل‌ بر ناقص‌ بودن‌ زن‌ یا کامل‌ بودن‌ مرد می‌دانند به‌ صراحت‌ رد می‌کند:
«ناقص‌الخلقه‌ بودن‌ زن‌ پیش‌ از آن‌ که‌ در میان‌ مردم‌ مشرق‌ زمین‌ مطرح‌ باشد، در غرب‌ مطرح‌ بوده‌ است. غربیان‌ در طعن‌ به‌ زن‌ و ناقص‌ خواندن‌ وی‌ بیداد کرده‌اند. گاهی‌ از زبان‌ مذهب‌ و کلیسا گفته‌اند: «زن‌ باید از اینکه‌ زن‌ است‌ شرمسار باشد». گاهی‌ گفته‌اند: «زن‌ همان‌ موجودی‌ است‌ که‌ گیسوان‌ بلند دارد و عقل‌ کوتاه»، «زن‌ آخرین‌ موجود وحشی‌ است‌ که‌ مرد او را اهلی‌ کرده‌ است»، «زن‌ برزخ‌ میان‌ حیوان‌ و انسان‌ است» و...»(21)
حال‌ آنکه‌ تفاوتهای‌ زن‌ و مرد، ناشی‌ از «تناسب» است‌ نه‌ «نقص» یا «کمال». طبیعت، متناسب‌ با نقش‌ هر یک‌ از آنها در زندگی، خصوصیات‌ او را درنظر گرفته، نه‌ آنکه‌ یکی‌ را ناقص‌ و دیگری‌ را کامل‌ بداند.
استاد سپس‌ نظریة‌ افلاطون‌ و ارسطو را بررسی‌ می‌کند: افلاطون، زنان‌ و مردان‌ را دارای‌ استعدادهای‌ مشابه‌ می‌داند و معتقد است‌ که‌ زنان‌ می‌توانند همان‌ وظایفی‌ را به‌ عهده‌ بگیرند که‌ مردان‌ عهده‌دار هستند و از حقوقی‌ بهره‌مند گردند که‌ مردان‌ از آنها بهره‌مند می‌گردند. اما ارسطو نظری‌ خلاف‌ استاد خویش‌ دارد و زن‌ و مرد را دارای‌ استعدادهای‌ متفاوتی‌ می‌داند و معتقد است‌ که‌ وظایف‌ و حقوقی‌ که‌ طبیعت‌ برای‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد قرار داده‌ است‌ متفاوت‌ می‌باشد، او همچنین‌ فضایل‌ و خصوصیات‌ اخلاقی‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد را متفاوت‌ و مخصوص‌ به‌ خود می‌داند. در دنیای‌ امروز با پیشرفتهای‌ زیادی‌ که‌ علم‌ کرده‌ است‌ تفاوتهای‌ میان‌ زن‌ و مرد، بیشتر کشف‌ شده‌ و محققین‌ در پرتو مطالعات‌ و آزمایشات‌ عمیق‌ خود در مسائل‌ پزشکی، روانی‌ و اجتماعی‌ به‌ اختلافات‌ زیادی‌ میان‌ دو جنس‌ پی‌برده‌اند.
صرف‌نظر از اینکه‌ این‌ تفاوتها در نوع‌ حقوق‌ و وظایف‌ هریک‌ مؤ‌ثر است، در بقأ نسل‌ نیز مؤ‌ثر است. طبیعت‌ مرد و زن‌ را خلق‌ می‌کند و برای‌ تداوم‌ نسل، نیاز به‌ همکاری‌ و تعاون‌ دو جنس‌ می‌باشد لذا طرح‌ اتحاد آنها را ریخته‌ و هر یک‌ را دارای‌ خصوصیاتی‌ قرار داده‌ که‌ طالب‌ همزیستی‌ با دیگری‌ باشد:
اگر زن‌ دارای‌ جسم‌ و جان‌ و خلق‌ و خوی‌ مردانه‌ بود، محال‌ بود که‌ بتواند مرد را به‌ خدمت‌ خود وادارد و مرد را شیفته‌ وصال‌ خود نماید، و اگر همان‌ صفات‌ جسمی‌ و روانی‌ زن‌ را می‌داشت‌ ممکن‌ نبود زن، او را قهرمان‌ زندگی‌ خود حساب‌ کند و عالیترین‌ هنر خود را صید و شکار و تسخیر قلب‌ او را به‌ حساب‌ آورد. مرد، جهانگیر و زن، مردگیر آفریده‌ شده‌ است».(22)
این‌ شاهکار بزرگ‌ خلقت‌ می‌باشد که‌ هر یک‌ را به‌نحوی‌ خلق‌ کرده‌ که‌ طالب‌ دیگری‌ باشند و هر یک‌ سعادت‌ و آسایش‌ دیگری‌ را بخواهند و از فداکاری‌ و گذشت‌ برای‌ دیگری‌ لذت‌ ببرند.
این‌ فداکاری‌ها و گذشتهای‌ لذت‌بخش، به‌دلیل‌ نیازها و احتیاجات‌ شهوانی‌ و حس‌ استخدام‌ و بهره‌برداری‌ از موجود دیگر نمی‌باشد یا از نوع‌ احتیاجات‌ و رابطه‌ بین‌ انسان‌ و اشیأ نیست‌ بلکه‌ رابطه‌ای‌ عاطفی‌ است‌ که‌ موجب‌ وحدت‌ بین‌ آنها می‌شود و مودت‌ و رحمت‌ را بین‌ آنها حاکم‌ می‌کند:
«وَ‌ مِن‌ آیاتِهِ‌ اَن‌ خَلَقَ‌ لَکُم‌ مِن‌ اَنفُسِکُم‌ اَزواجاً‌ لیتسکُنوا اًلَیها و جَعَلَ‌ بَینَکُم‌ مَوَدَّةً‌ وَ‌ رَحمَةً».(23)

‌مهر و نفقه‌

شهید مطهری‌ در این‌ فصل‌ (صص‌ 216 - 177)، به‌ تاریخچة‌ «مهر» در زندگی‌ بشر اشاره‌ کرده‌ که‌ چگونه‌ از نظر جامعه‌شناسان، چهار دوره‌ در این‌ خصوص‌ تصویر شده‌ است. مرحله‌ اول، مرحله‌ «مادرشاهی» بوده، در مرحلة‌ دوم، حکومت‌ به‌دست‌ مرد افتاده‌ و زن‌ را از قبیلة‌ دیگری‌ می‌ربوده‌ است. در مرحلة‌ سوم‌ مرد برای‌ تصاحب‌ زن، به‌ خانه‌ پدر او می‌رفته‌ و برای‌ پدرش‌ کار می‌کرده‌ و در مرحلة‌ چهارم، مرد با تقدیم‌ «پیشکش» به‌ پدر دختر با او ازدواج‌ می‌کرده‌ است. پس‌ بجز دوره‌ مادرشاهی، در بقیه‌ دوره‌ها مرد، خود را حاکم‌ بر زن‌ می‌دانسته‌ و از او بهره‌های‌ اقتصادی‌ می‌برده‌ در واقع، پولی‌ که‌ مرد به‌ زن‌ می‌پرداخته‌ در مقابل‌ بهرة‌ اقتصادی‌ بوده‌ که‌ از زن‌ می‌برده‌ است.
اما مرحلة‌ پنجمی‌ نیز وجود دارد که‌ جامعه‌شناسان‌ به‌ آن‌ اشاره‌ای‌ نکرده‌اند و آن‌ دوران‌ بعد از اسلام‌ می‌باشد. در نظام‌ حقوقی‌ اسلام، زن‌ دارای‌ استقلال‌ اقتصای‌ و اجتماعی‌ می‌باشد و به‌ ارادة‌ خویش، شوهر، انتخاب‌ می‌کند و کسی‌ حق‌ ندارد او را به‌ کار بگمارد و استثمار کند و محصول‌ کار و زحمت‌ زن، به‌ خودش‌ تعلق‌ دارد نه‌ به‌ دیگری. استاد در خصوص‌ فلسفة‌ «مهریه» می‌گویند:
«مهر از آنجا پیدا شد که‌ در متن‌ خلقت، نقش‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد در مسألة‌ عشق، مغایر نقش‌ دیگری‌ است. عرفا قانون‌ عشق‌ را به‌ سراسر هستی‌ سرایت‌ می‌دهند و می‌گویند قانون‌ عشق‌ و جذب‌ وانجذاب‌ بر سراسر موجودات‌ و مخلوقات‌ حکومت‌ می‌کند منتهی‌ هر یک‌ لحاظ‌ اینکه‌ هر موجودی‌ وظیفة‌ خاصی‌ را باید ایفا کند، متفاوتند».(24)
بر طبق‌ این‌ خاصیت، زنان‌ همیشه‌ مردان‌ را جذب‌ خویش‌ می‌کرده‌اند و همواره‌ مردان‌ از زنان‌ خواستگاری‌ کرده‌ و به‌ دنبال‌ آنان‌ بوده‌اند.بدین‌ ترتیب، مردان‌ نیاز به‌ زنان‌ داشته‌ و برای‌ جلب‌ رضایت‌ آنها اقدام‌ می‌کرده‌اند. یکی‌ از این‌ اقدامات‌ این‌ بوده‌ که‌ برای‌ جلب‌ رضای‌ او به‌ احترام‌ موافقت‌ او هدیه‌ای‌ نثار او می‌کرده‌ است:
«مهر، ماده‌ای‌است‌ ازیک‌ آئین‌نامة‌ کلی‌که‌ طرح‌ آن‌ در متن‌ خلقت‌ و بادست‌ فطرت، تهیه‌ شده‌ است».(25)

‌مهر در قرآن‌

قرآن‌ کریم، مهر را به‌ صورتی‌ که‌ در مرحلة‌ پنجم‌ ذکر شده، قبول‌ دارد و آن‌ را اختراع‌ نکرده‌ زیرا مهر به‌ این‌ صورت، ابداع‌ خلقت‌ است‌ و قرآن، آن‌ را به‌ صورت‌ طبیعی‌ خود باز گردانده‌ است:
«و‌آتُو النَّسأَ‌ صَدُقاتِهِنَّ‌ نِحلَةً»(26)
(مهر زنان‌ را با طیب‌ خاطر به‌ آنها بدهید.)
در این‌ آیه‌ به‌ سه‌ نکته‌ اساسی‌ اشاره‌ شده‌ است: اول‌ اینکه‌ از مادة‌ «صِدق» استفاده‌ شده‌ و بدان‌ جهت‌ به‌ «مهر»، صِداق‌ گفته‌ شده‌ که‌ نشانة‌ راستین‌ بودنِ‌ علاقة‌ مرد باشد. دوم‌ اینکه‌ با آوردن‌ ضمیر «هُنَّ» می‌فهماند که‌ مهر به‌ خود زن‌ تعلق‌ دارد نه‌ پدر و مادر او. سوم‌ اینکه‌ کلمه‌ «نحله»، تصریح‌ دارد که‌ مهر، هیچ‌ عنوانی‌ جز عنوان‌ پیشکشی‌ و هدیه‌ ندارد.
هدیه‌ و کادو، منحصر به‌ پیمان‌ مشروع‌ زناشویی‌ نیست، بلکه‌ در روابط‌ نامشروع‌ نیز به‌ دلیل‌ همان‌ قاعده‌ جذب‌ و انجذاب، مرد برای‌ زن، کادو می‌برد و به‌ او هدیه‌ می‌دهد تا او را قبول‌ کند. در دنیای‌ غرب‌ که‌ با تمام‌ وجود، سعی‌ می‌کنند بر خلاف‌ قانون‌ طبیعت، مرد و زن‌ را در وضع‌ مشابه‌ قرار دهند، در عشقهای‌ آزاد خود، به‌ دامن‌ طبیعت‌ بازمی‌گردند و بدلیل‌ نامشابه‌ بودن‌ احساسات‌ زن‌ و مرد نسبت‌ به‌ یکدیگر، مرد پیش‌ قدم‌ شده‌ و برای‌ جذب‌ زن، پول‌ خرج‌ می‌کند، در صورتی‌ که‌ در ازدواج‌ غربی، مَهر وجود ندارد. از این‌ حیث، روابط‌ نامشروع‌ و معاشقه‌ غربی‌ها از ازدواج‌ آنها، با طبیعت، هماهنگ‌تر است.

‌اسلام، منسوخ‌ کننده‌ رسوم‌ جاهلی‌

اسلام، رسوم‌ جاهلیت‌ را منسوخ‌ کرده‌ و «مهر» را به‌ حالت‌ طبیعی‌ خود بازگردانده‌ است‌ و همة‌ رسومی‌ را که‌ در آن، پدران‌ و مادران، مهر را به‌ عنوان‌ حق‌الزحمة‌ و شیربها می‌دانستند یا پدران‌ و برادران، دختر یا خواهر خود را مهر دختر دیگری‌ قرار می‌دادند و به‌ این‌ نحو، خواهر یا دختر خود را تعویض‌ می‌کردند، و.... منسوخ‌ نمود و مهر را به‌ حالت‌ طبیعی‌ یعنی‌ هدیه‌ای‌ محترمانه‌ از طرف‌ مرد به‌ نشانة‌ صداقت‌ و صفای‌ او به‌ زن، برگرداند. اسلام‌ به‌ زن، حق‌ مالکیت‌ داده‌ و برای‌ مرد هیچگونه‌ حقی‌ بر مال‌ زن‌ و کار او قرار نداده‌ و نیز برای‌ هر یک‌ از آنها در استفاده‌ و بهره‌برداری‌ از ثروت‌ خودشان، وضع‌ مشابه‌ و مساوی‌ بوجود آورده‌ است. به‌ خلاف‌ آنچه‌ که‌ دنیای‌ غرب‌ تا اوایل‌ قرن‌ بیستم‌ رواج‌ داشت‌ که‌ زن‌ هیچ‌ گونه‌ استقلال‌ اقتصادی‌ نداشته‌ است.
اسلام‌ به‌ زن، استقلال‌ کامل‌ داده‌ اما مهر را منسوخ‌ نکرده‌ بلکه‌ طبق‌ قانون‌ فطرت، آنرا تعدیل‌ کرده‌ است‌ و به‌ وسیلة‌ آن، مرد و زن‌ را به‌ هم‌ نزدیک‌ ساخته‌ و هر یک‌ را پاسخگوی‌ عشق‌ دیگری‌ قرار داده‌ است.

‌نفقه‌

نفقه‌ در قوانین‌ اسلامی‌ همانند مهر، وضع‌ خاصی‌ دارد و با آنچه‌ در غیر دنیای‌ اسلام‌ می‌گذرد، متفاوت‌ است. اگر زن، استقلال‌ اقتصادی‌ نداشته‌ و مرد حق‌ داشته‌ باشد زن‌ را در خدمت‌ خود درآورد و از او بهره‌برداری‌ اقتصادی‌ کند، فلسفة‌ «نفقه‌ دادن» روشن‌تر بود اما اسلام‌ که‌ به‌ زن، استقلال‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ داده‌ است‌ و برای‌ مرد هیچگونه‌ حقی‌ در به‌خدمت‌ گرفتن‌ زن‌ و استفاده‌های‌ اقتصادی‌ از زن، قائل‌ نشده، چرا معذلک‌ بر مرد، لازم‌ دانسته‌ که‌ هزینة‌ خانواده‌ و بودجة‌ زن‌ و فرزند و .... را بپردازد؟
در غرب‌ تا اوایل‌ قرن‌ بیستم، نفقة‌ زن، چیزی‌ جز جیره‌خواری‌ و نشانة‌ بردگی‌ او نبوده‌ زیرا زن‌ نمی‌توانسته‌ برای‌ خود تحصیل‌ ثروت‌ کند و از طرفی‌ موظف‌ بوده‌ که‌ داخلة‌ زندگی‌ مرد را اداره‌ کند و مرد نیز خرجی‌ او را می‌پرداخته‌ اما چنانکه‌ خرج‌ نوکر و کلفت‌ و اسیر و علوفه‌ی‌ حیوانات‌ خود را می‌داده‌ است. در این‌ قرن‌ که‌ غرب‌ به‌ زن، استقلال‌ ماد‌ی‌ داده‌ و دست‌ او را برای‌ تحصیل‌ ثروت، باز گذاشته، به‌ مسأله‌ وحشتناک‌ دیگری‌ بر می‌خوریم. ویل‌ دورانت‌ در کتاب‌ «لذات‌ فلسفه»، «آزادی‌ زن» به‌ سبک‌ غربی‌ را معلول‌ انقلاب‌ صنعتی‌ می‌داند که‌ یک‌ قرن‌ پیش‌ وقتی‌ در انگلستان، سرمایه‌داران‌ بدنبال‌ استثمار نیروی‌ کار ارزان‌ بودند چگونه‌ خواستند زنان‌ و کودکان‌ را در کارخانه‌ها به‌ بیگاری‌ بگیرند کارخانه‌داران، قانون‌ استقلال‌ اقتصادی‌ را وضع‌ کردند تا زنان‌ را از خانه‌ها به‌ کارخانه‌جات‌ خود بکشند و آنان‌ را استثمار کنند.
اما اسلام‌ چهارده‌ قرن‌ قبل‌ برای‌ زن، استقلال‌ اقتصادی‌ قائل‌ شد و زنان‌ و مردان‌ را در استفاده‌ از آنچه‌ بدست‌ می‌آورند، مساوی‌ و برابر دانست‌ و زمینه‌ استثمار اقتصادی‌ زنان‌ را کور کرد:
«لِلرَّجال‌ نصیبٌ‌ مِما اکتسَبُوا و لِلنسأِ‌ نصیبٌ‌ مُما اکتَسَبنَ»(27)
اسلام‌ فقط‌ به‌ دلیل‌ جنبه‌های‌ انسانی‌ و عدالت‌ دوستی‌ به‌ زن، استقلال‌ اقتصادی‌ می‌دهد به‌ خلاف‌ غرب‌ که‌ به‌ خاطر سود و منفعت‌ کارخانه‌داران، این‌ شعار را سرداد. اسلام‌ به‌ زن، استقلال‌ اقتصادی‌ داد اما خانه‌ براندازی‌ نکرد و خانواده‌ها را متزلزل‌ نساخت‌ و زنان‌ را علیه‌ مردان‌ و دختران‌ را علیه‌ پدران‌ نشوراند. اسلام، یک‌ انقلاب‌ عظیم‌ اجتماعی‌ اما بسیار آرام‌ و بی‌ضرر را سامان‌ داد حال‌ آنکه‌ دنیای‌ غرب‌ به‌ گفته‌ ویل‌ دورانت، زن‌ را از بردگی‌ و بندگی‌ در خانه‌ رهانید و او را گرفتار زنجیرهای‌ استثمار سرمایه‌داران‌ و کارخانه‌داران‌ کرد. پس‌ فلسفة‌ «نفقة‌ زن» در اسلام‌ چیست؟ اسلام‌ در وضع‌ قوانین، سعادت‌ زن‌ و مرد و فرزندان‌ آنها و کانون‌ خانواده‌ و سعادت‌ جامعه‌ بشری‌ را در نظر گرفته‌ است، نه‌ خواسته‌ است‌ علیه‌ زن‌ و به‌ نفع‌ مرد، قانون‌ وضع‌ کند و نه‌ علیه‌ مرد و به‌ نفع‌ زن.
از آنجاکه‌ مسئولیت‌ طاقت‌ فرسای‌ تولید نسل‌ از لحاظ‌ طبیعت‌ بر دوش‌ زن‌ گذاشته‌ شده‌ و مرد از نظر طبیعی، جز یک‌ عمل‌ لذت‌ بخش‌ آنی، به‌عهده‌ ندارد و مشکلات‌ فراوان‌ دوران‌ بارداری، زن‌ را از نظر بدنی‌ و جسمی، بسیار ضعیف‌ می‌نماید حال‌ اگر قانون، زن‌ و مرد را برای‌ تأمین‌ بودجه‌ در وضع‌ مشابهی‌ قرار دهد و به‌ حمایت‌ از زن‌ بر نخیزد زن، وضع‌ رقت‌باری‌ پیدا خواهد کرد. به‌ همین‌ دلیل‌ در طبیعت، جنس‌ نر همیشه‌ به‌ کمک‌ جنس‌ ماده‌ می‌آمده‌ است. اسلام، تأمین‌ نفقه‌ خانواده‌ و مخارج‌ زن‌ را برعهدة‌ مرد نهاده‌ است. زن‌ و مرد از لحاظ‌ نیروی‌ کار و فعالیتهای‌ خشن‌ تولیدی‌ و اقتصادی‌ نیز وضع‌ مشابهی‌ ندارند و یکسان‌ نمی‌باشند بلکه‌ مرد قوی‌تر از زن‌ می‌باشد و زن‌ قادر نیست‌ از حیث‌ قدرت‌ بدنی‌ به‌ پای‌ مرد برسد. همچنین‌ باید در نظر داشت‌ که‌ مخارج‌ و نیاز زن‌ به‌ پول‌ و ثروت، بیشتر می‌باشد. زن‌ نیاز به‌ تجمل‌ و زینت‌ دارد، میل‌ به‌ تفنن‌ و تنو‌ع‌ دارد. توانایی‌ کار مرد از زن‌ بیشتر است‌ اما مصرف‌ طبیعی‌ زن‌ از مرد بیشتر می‌باشد. علاوه‌ بر اینها زن‌ برای‌ باقی‌ ماندن‌ نشاط‌ و جمال‌ و غرور خود نیاز به‌ آسایش‌ بیشتری‌ دارد، اگر زن‌ مجبور به‌ کار شود، زود شکسته‌ می‌گردد و نمی‌تواند نیازهای‌ عاطفی‌ مرد و کودکان‌ خود را برآورده‌ کند و بهجت‌ و سرور زن‌ اگر ضعیف‌ شود، کل‌ خانواده‌ تحت‌ تأثیر قرار می‌گیرد.
«از زن‌ و شوهر لازم‌ است‌ لااقل‌ یکی‌ مغلوب‌ تلاشها و خستگیها نباشد تا بتواند آرامش‌ دهندة‌ روح‌ دیگری‌ باشد، در این‌ تقسیم‌ کار، آن‌ که‌ بهتر است‌ در معرکة‌ زندگی‌ وارد نبرد شود، مرد است‌ و آن‌ که‌ بهتر می‌تواند آرامش‌ دهندة‌ روح‌ دیگری‌ باشد، زن‌ است. زن‌ از جنبة‌ مالی‌ و مادی، نیازمند به‌ مرد آفریده‌ شده‌ است‌ و مرد از جنبة‌ روحی. زن‌ بدون‌ اتکأ به‌ مرد نمی‌تواند نیازهای‌ فراوان‌ مادی‌ خود را - که‌ چند برابر مرد است‌ - رفع‌ کند. از این‌ رو اسلام، همسر قانونی‌ زن‌ (فقط‌ مرد قانونی‌ او را) نقطة‌ اتکأِ‌ او معین‌ کرده‌ است».(28)

‌مسأله‌ ارث‌

کتاب‌ در این‌ خصوص‌ (صص‌ 226 - 217) یادآوری‌ می‌کند که‌ در دنیای‌ قدیم‌ به‌ زن‌ اصلاً‌ ارث‌ نمی‌دادند و یا با او مانند صغیر، رفتار کرده‌ و از استقلال‌ اقتصادی‌اش‌ محروم‌ می‌کردند. در برخی‌ از قوانین‌ قدیم‌ جهان، اگر به‌ دختر، ارث‌ می‌داده‌اند به‌ فرزندان‌ دختر، ارث‌ داده‌ نمی‌شده‌ و یا حق‌ ارث‌ دختر را منوط‌ به‌ خواست‌ مرد می‌کردند یعنی‌ مرد اگر خواست‌ چیزی‌ برای‌ زن‌ به‌ ارث‌ بگذارد. محرومیت‌ زنان‌ از ارث‌ علل‌ مختلفی‌ داشته‌ و علت‌ عمده، منع‌ انتقال‌ ثروت‌ از خانواده‌ای‌ به‌ خانواده‌ دیگر بوده‌ است‌ زیرا آنان‌ سهم‌ زن‌ را در تولید مثل، کم‌ می‌دانسته‌اند و برای‌ مردان، نقش‌ اصلی‌ در تولید مثل‌ را قائلند.
یکی‌ دیگر از عوامل‌ محرومیت‌ زنان‌ از ارث، ضعف‌ قدرت‌ رزمی‌ و سربازی‌ آنها بوده‌ است.
اعراب‌ نیز به‌ همین‌ دلیل‌ زن‌ را از ارث‌ محروم‌ می‌کرده‌اند ولذا آیه‌ شریفه‌ ارث‌ بشدت‌ سنت‌شکن‌ بوده‌ و باعث‌ تعجب‌ اعراب‌ شد:
«للرَّجال‌ نَصیبٌ‌ مِما تَرَکَ‌ الوالدانِ‌ و الأ‌قرَبوُنَ‌ وَ‌ لِلنَّسأ نَصیب‌ مِمَّا تَرَکَ‌ الوالِدانِ‌ و الأ‌قرَبوُن‌ مِما قَلَّ‌ مِنهُ‌ اَو‌ کَثُرَ‌ نَصیباً‌ مَفروضاً.»(29)
در دوران‌ جاهلیت‌ عرب‌ برای‌ ارث‌ نیز رسوماتی‌ بود که‌ اسلام‌ آنها را منسوخ‌ کرد از آنجمله‌ ارث‌ پسرخوانده‌ که‌ پسرخوانده‌ از ارث‌ آن‌ بهره‌مند می‌گشت‌ در حالی‌ که‌ دختران‌ نسبی‌ آن‌ فرد از ارث، محروم‌ بودند، همچنین‌ ارث‌ هم‌ پیمانی‌ که‌ دو نفر با یکدیگر پیمان‌ می‌بستند که‌ تا پایان‌ عمر از یکدیگر محافظت‌ کنند و تعرض‌ به‌ هر یک، تعرض‌ به‌ دیگری‌ حساب‌ شود و هر یک‌ از دیگری‌ ارث‌ ببرند، اسلام‌ این‌ رسومات‌ ضد‌ زن‌ را نیز از بین‌ برد. یکی‌ دیگر از رسومات‌ دوران‌ جاهلیت، این‌ بود که‌ زن‌ را نیز جزء ارثیة‌ میت‌ می‌دانستند و اگر میت، پسری‌ از زن‌ دیگر داشت‌ آن‌ پسر می‌توانست‌ زن‌ میت‌ را هم‌ تصاحب‌ کند و یا برای‌ دیگری‌ عقد کند و اسلام‌ اینرا نیز منسوخ‌ کرد. وضعیت‌ ارث‌ زن‌ در ایران‌ دوره‌ ساسانی‌ نیز دست‌ کمی‌ از دیگر تمدنها نداشته‌ است. در این‌ دوران‌ زن‌ شخصیت‌ حقوقی‌ نداشته‌ و این‌ پدر و شوهر بوده‌اند که‌ اختیارات‌ وسیعی‌ در دارایی‌ زن‌ دانسته‌اند. دختری‌ که‌ به‌ خانه‌ شوهر می‌رفت‌ دیگر از پدر یا کفیل‌ خود ارث‌ نمی‌برد. همچنین‌ اگر دختری‌ ازدواج‌ نامشروع‌ می‌کرد از پدر خود ارث‌ نمی‌برده‌ است. با وجود همة‌ این‌ موانع‌ می‌بینیم‌ که‌ اسلام‌ برای‌ زن‌ حق‌ ارث‌ قائل‌ می‌شود و او را در ارث، سهیم‌ می‌کند. اما علت‌ اینکه‌ اسلام‌ سهم‌الارث‌ زن‌ را نصف‌ سهم‌الارث‌ مرد قرارداد وضع‌ خاصی‌ است‌ که‌ زن‌ از لحاظ‌ مهر و نفقه‌ و سربازی‌ و برخی‌ قوانین‌ جزائی‌ دارد؛ یعنی‌ وضع‌ خاص‌ ارثی‌ زن، معلول‌ وضع‌ خاصی‌ است‌ که‌ زن‌ از لحاظ‌ مهر و نفقه‌ و غیره‌ دارد. اسلام، مهر و نفقه‌ را اموری‌ لازم‌ و مؤ‌ثر در استحکام‌ زناشویی‌ و تأمین‌ آسایش‌ خانوادگی‌ و ایجاد وحدت‌ میان‌ زن‌ و شوهر می‌شناسد. الغأ مهر و نفقه، موجب‌ تزلزل‌ اساس‌ خانوادگی‌ و کشیده‌ شدن‌ زن‌ به‌ سوی‌ فحشأ است‌ حال‌ که‌ مهر و نفقة‌ زن‌ بر مرد لازم‌ شد قهراً‌ از بودجه‌ زندگی‌ زن‌ کاسته‌ شده‌ و تحمیلی‌ از این‌ نظر بر مرد است، لذا اسلام‌ می‌خواهد این‌ تحمیل‌ از طریق‌ ارث، جبران‌ بشود پس‌ مهر و نفقه‌ است‌ که‌ سهم‌الارث‌ زن‌ را تنزل‌ داده‌ است‌ و نقصان‌ ارث‌ در جای‌ دیگری‌ جبران‌ شده‌ است.(30)

‌حق‌ طلاق‌

کتاب‌ در خصوص‌ مسأله‌ طلاق‌ (صص‌ 282 - 227) به‌ افزایش‌ آمار آن‌ در این‌ عصر اشاره‌ کرده‌ که‌ هرچه‌ قانونگذاران‌ و حقوقدانان‌ و روانشناسان‌ کوشش‌ می‌کنند نمی‌توانند جلوی‌ افزایش‌ طلاق‌ را بگیرند. باید به‌ ریشه‌های‌ مسأله‌ پرداخت. در این‌ دوران‌ سرشت‌ و خوی‌ انسانها تغییر نکرده‌ بلکه‌ محیط‌ زندگی‌ آنان‌ تغییر نموده‌ است. محیط‌ و آموزه‌های‌ آن‌ است‌ که‌ رشد طلاق‌ را دامن‌ می‌زند، محیطی‌ که‌ اخلاق‌ را، عواطف‌ را، کانون‌ گرم‌ خانواده‌ را از بین‌ می‌برد و به‌جای‌ آن‌ ترویج‌ لذت‌طلبی‌ و کامجویی‌ می‌کند زمینه‌های‌ طلاق‌ را بوجود می‌آورد. انسانی‌ که‌ بدنبال‌ لذت‌ بدن‌ و کامجوییهای‌ فراوان‌ است‌ دیگر به‌ خانواده‌ و فرزندان‌ خود نمی‌اندیشد و این‌ است‌ که‌ جامعة‌ نوین‌ بشری‌ آنرا بوجود آورده‌ است.
بهترین‌ راه‌ جلوگیری‌ از طلاق‌ و کاهش‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ جامعه، محیط‌ طلاق‌ آماده‌ نکند بلکه‌ محیطی‌ مانع‌ طلاق‌ بسازد. اما ببینیم‌ که‌ آیا اصل‌ طلاق، لازم‌ است؟ و به‌ چه‌ شکلی؟ پنج‌ فرضیه‌ وجود دارد:
«1. بی‌اهمیتی‌ طلاق‌ و برداشتن‌ همة‌ قید و بندهای‌ قانونی‌ و اخلاقی‌ «طلاق».
2. ازدواج، یک‌ پیمان‌ مقدس‌ و وحدت‌ دلها و روحهاست‌ و باید برای‌ همیشه‌ ثابت‌ بماند و طلاق‌ از قاموس‌ بشری‌ باید حذف‌ شود. زن‌ و شوهری‌ که‌ با یکدیگر ازدواج‌ می‌کنند، باید بدانند که‌ جز مرگ‌ چیزی‌ آنها را از یکدیگر جدا نمی‌کنند. (نظریة‌ کلیسای‌ کاتولیک).
3. ازدواج‌ از طرف‌ مرد، قابل‌ فسخ‌ و انحلال‌ باشد و از طرف‌ زن، غیرقابل‌ انحلال.
4. ازدواج، مقدس‌ و کانون‌ خانوادگی‌ محترم‌ است، اما راه‌ طلاق‌ در شرایط‌ مخصوص‌ برای‌ هر یک‌ از زوجین‌ باید باز باشد و راه‌ خروجی‌ طرفین‌ از بن‌بست‌ باید به‌ یک‌ شکل‌ باشد. (مدعیان‌ تشابه‌ کامل‌ حقوق‌ زن‌ و مرد در حقوق‌ خانوادگی، قائل‌ به‌ این‌ نظریه‌ هستند).»
5. ازدواج، مقدس‌ و کانون‌ خانوادگی، محترم‌ و طلاق، امر منفوری‌ است. اجتماع، موظف‌ است‌ که‌ علل‌ طلاق‌ را از بین‌ ببرد. در عین‌ حال، قانون‌ نباید راه‌ طلاق‌ را برای‌ ازدواجهای‌ ناموفق‌ ببندد. راه‌ خروج‌ از قید و بند ازدواج، هم‌ برای‌ مرد باید باز باشد و هم‌ برای‌ زن، اما راهی‌ که‌ برای‌ خروج‌ مرد از این‌ بن‌بست‌ تعیین‌ می‌شود با راهی‌ که‌ برای‌ خروج‌ زن، تعیین‌ می‌شود، دو تاست‌ و از جمله‌ مواردی‌ که‌ اختیار زن‌ و مرد نامشابه‌ است، طلاق‌ است».(31)
در عصر ما طلاق‌ یک‌ مسأله‌ بزرگ‌ جهانی‌ است. همه‌ می‌نالند و شکایت‌ می‌کنند. آنانکه‌ طلاق‌ را در قوانینشان‌ به‌ طور کلی‌ ممنوع‌ کرده‌اند از نبود طلاق‌ و آنانکه‌ راه‌ طلاق‌ را بر روی‌ زن‌ و مرد به‌ طور مساوی‌ باز گذاشته‌اند، از افزایش‌ طلاق‌ و نااستواری‌ بنیاد خانواده‌ها می‌نالند. همچنین‌ آنانکه‌ حق‌ طلاق‌ را فقط‌ به‌ مرد داده‌اند یکی، از طلاقهای‌ ناجوانمردانه‌ مردان‌ و یکی، از امتناعهای‌ ناجوانمردانه‌ بعضی‌ از مردان‌ برای‌ طلاق‌ می‌نالند و شکایت‌ دارند. باید دید راه‌ حل‌ طلاق‌ چیست. آیا فقط‌ قانون‌ می‌تواند از طلاق‌ جلوگیری‌ کند و با قهر قانون‌ می‌توان‌ آمار طلاق‌ را کاهش‌ داد؟
«فرق‌ اسلام‌ و برخی‌ نظریات‌ دیگر در حل‌ مشکلات‌ اجتماعی، این‌ است‌ که‌ بعضی‌ تصور می‌کنند همة‌ مشکلات‌ را با قانون‌ می‌توان‌ حل‌ کرد. اسلام‌ توجه‌ دارد که‌ قانون‌ فقط‌ در دایرة‌ روابط‌ خشک‌ و قراردادی‌ افراد بشر، می‌تواند مؤ‌ثر باشد اما آنجا که‌ پای‌ روابط‌ عاطفی‌ و قلبی‌ در میان‌ است‌ تنها از قانون، کار ساخته‌ نیست، از علل‌ و عوامل‌ دیگر و از تدبیر دیگر نیز باید استفاده‌ کرد».(32)
اسلام، طلاق‌ را عملی‌ بسیار ناشایست‌ می‌داند پیغمبر اکرم9 فرمود:
جبرئیل‌ آنقدر به‌ من‌ دربارة‌ زن‌ سفارش‌ و توصیه‌ کرد که‌ گمان‌ کردم‌ طلاق‌ زن‌ جز وقتی‌ که‌ مرتکب‌ فحشأ قطعی‌ شده‌ باشد سزاوار نیست.
امام‌ صادق7 از پیغمبر اکرم9 نقل‌ کرده‌ که‌ فرمود:
«چیزی‌ در نزد خدا محبوبتر از خانه‌ای‌ که‌ در آن‌ پیوند ازدواجی‌ صورت‌ گیرد، وجود ندارد و چیزی‌ در نزد خدا مبغوضتر از خانه‌ای‌ که‌ در آن‌ خانه، پیوندی‌ با طلاق‌ بگسلد وجود ندارد.»
پس‌ چرا اسلام‌ با وجود چنین‌ تنفر‌ی‌ از طلاق، آنرا تحریم‌ نکرده‌ است؟ زیرا زندگانی‌ زناشویی، یک‌ علقة‌ «طبیعی» است‌ نه‌ «قراردادی». قوانین‌ خاصی‌ در طبیعت‌ برای‌ آن‌ وضع‌ شده‌ است‌ و با تمام‌ پیمانهای‌ دیگر متفاوت‌ است. بنابراین‌ باید قوانین‌ آنرا از طبیعت‌ و فطرت‌ بدست‌ آورد. طبیعت‌ احساسات‌ مرد را بر اساس‌ در اختیار گرفتن‌ زن‌ و احساسات‌ زن‌ را بر اساس‌ در اختیار گرفتن‌ قلب‌ مرد قرار داده‌ است، و هر یک‌ از آن‌ دو را در محور خود قرار داده‌ پس‌ برای‌ طلاق‌ که‌ جدایی‌ و انفصال‌ است‌ نیز قانون‌ خاصی‌ قرار داده‌ است.
در ازدواج، وحدت‌ و اتصال‌ جز با محبت‌ و یگانگی‌ بوجود نمی‌آید و پایان‌ کار او نیز هنگامی‌ است‌ که‌ شعله‌های‌ محبت‌ خاموش‌ گردد: پیمانی‌ که‌ اساسش‌ بر محبت‌ است‌ نه‌ بر همکاری‌ و رفاقت، قابل‌ اجبار و الزام‌ نیست. با زور و جبر قانونی‌ می‌توان‌ دو نفر را ملزم‌ ساخت‌ که‌ پیمان‌ همکاری‌ خود را براساس‌ قانون‌ محترم‌ بشمارند و سالیان‌ دراز به‌ همکاری‌ خود ادامه‌ دهند، اما ممکن‌ نیست‌ با زور و اجبار قانونی‌ دو نفر را وادار کرد یکدیگر را دوست‌ داشته‌ باشند. نسبت‌ به‌ هم‌ صمیمیت‌ داشته‌ باشند، برای‌ یکدیگر فداکاری‌ کنند، هر کدام‌ از آنها سعادت‌ دیگری‌ را سعادت‌ خود بداند».(33)
در مکانیسم‌ طبیعی‌ ازدواج، زن‌ در منظومة‌ خانوادگی، محبوب‌ و محترم‌ می‌باشد. اگر زمانی‌ زن‌ از مقام‌ و منزلت‌ خود سقوط‌ کند و محبت‌ مرد نسبت‌ به‌ او از بین‌ برود و بی‌علاقه‌ گردد، پایه‌ اساسی‌ خانواده‌ خراب‌ شده‌ و اجتماع‌ خانوادگی‌ به‌ حکم‌ طبیعت‌ از بین‌ رفته‌ است. اسلام‌ که‌ قوانین‌ خود را بر اساس‌ طبیعت‌ وضع‌ کرده، به‌ چنین‌ وضعی‌ به‌ حالت‌ تأسف‌ می‌نگرد و تمام‌ تلاش‌ خود را برای‌ روشن‌ کردن‌ دوباره‌ شعله‌های‌ محبت‌ بین‌ مرد و زن‌ می‌نماید و آنجا که‌ از این‌ امر مأیوس‌ شود، بحث‌ طلاق‌ مطرح‌ می‌شود. در اسلام، این‌ همه‌ توصیه‌ شده‌ که‌ زن‌ خود را برای‌ شوهر بیاراید، هنرهای‌ خود را برای‌ او ظاهر کند، رغبتهای‌ جنسی‌ شوهر را اشباع‌ کند و محبت‌ او را جلب‌ کند و از طرفی‌ به‌ مرد توصیه‌ شده‌ که‌ به‌ زن‌ محبت‌ کند و به‌ او اظهار عشق‌ و علاقه‌ نماید و محبت‌ خود را کتمان‌ ننماید و .... برای‌ این‌ است‌ که‌ پیمان‌ زناشویی‌ و محیط‌ خانواده‌ از هم‌ نپاشد و همچنان‌ محکم‌ و استوار باقی‌ بماند. زیباترین‌ کلامی‌ که‌ یک‌ مرد به‌ زن‌ می‌تواند بگوید این‌ است‌ که‌ «من‌ تو را دوست‌ دارم» و از نظر اسلام‌ بزرگترین‌ اهانت‌ به‌ زن‌ این‌ است‌ که‌ او را به‌ زور و اجبار قانون‌ در خانه‌ مردی‌ نگاه‌ دارند که‌ به‌ او اظهار بی‌علاقه‌گی‌ و بی‌مهری‌ می‌نماید و به‌ او می‌گوید: «تو را دوست‌ ندارم».
قانون‌ می‌تواند با توسل‌ به‌ زور، زن‌ را در خانه‌ مرد نگاه‌ دارد، اما نمی‌تواند او را در مقام‌ طبیعی‌ خود یعنی‌ مقام‌ مرکزیت‌ و محبوبیت‌ نگاه‌ دارد. از این‌ رو اگر شعلة‌ محبت‌ و علاقة‌ مرد خاموش‌ شود ازدواج‌ از نظر طبیعی، مرده‌ است‌ و با تنفس‌ مصنوعی‌ «اجبارهای‌ قانونی» نمی‌توان‌ آن‌ را سرپا نگاهداشت‌ زیرا عشق‌ مصنوعی‌ و اجباری‌ امکان‌ ندارد.
حیات‌ خانواده، وابسته‌ به‌ علاقه‌ طرفین‌ می‌باشد اما روانشناسی‌ زن‌ و مرد با هم‌ متفاوت‌ است. طبیعت، علاقه‌ زوجین‌ را به‌ نحوی‌ قرار داده‌ که‌ علاقه‌ و محبت‌ پایدار زن‌ همان‌ است‌ که‌ به‌ صورت‌ عکس‌العمل‌ و در جواب‌ علاقه‌ و احترام‌ مرد ایجاد گردد و اگر زن، خود آغازگر علاقه‌ و عشق‌ باشد به‌ زودی‌ خاموش‌ خواهد شد. علاقة‌ زن‌ به‌ مرد، معلول‌ علاقة‌ مرد به‌ زن‌ و وابسته‌ به‌ آنست. طبیعت، کلید محبت‌ طرفین‌ را در اختیار مرد قرار داده‌ است‌ و اگر مرد میل‌ به‌ زنی‌ نکند هرچه‌ هم‌ زن‌ اصرار بورزد باز معلوم‌ نیست‌ که‌ پابگیرد. بنابراین‌ طبیعت، کلید فسخ‌ ازدواج‌ و محبت‌ را نیز بگونه‌ای‌ غیرقراردادی‌ به‌ دست‌ مرد سپرده‌ است. مرد با بی‌علاقگی‌ و بی‌مهری‌ نسبت‌ به‌ زن، به‌ علاقه‌ و محبت‌ زن‌ نیز پایان‌ می‌دهد، به‌ خلاف‌ زن‌ که‌ اگر بی‌مهری‌ از او آغاز گردد موجب‌ بی‌علاقگی‌ مرد نمی‌شود بلکه‌ در بسیاری‌ از موارد، آتش‌ علاقه‌ مرد را شعله‌ورتر می‌کند. اینجاست‌ که‌ می‌بینیم‌ بی‌علاقگی‌ مرد، مرگ‌ خانواده‌ را به‌ همراه‌ دارد و بی‌مهری‌ زن، حیات‌ خانواده‌ را بیمار می‌سازد و به‌ صورت‌ نیمه‌ جان‌ در می‌آورد. اما اگر مرد، وفادار و عاقل‌ باشد می‌تواند با ابراز محبت‌ و مهربانی، علاقه‌ زن‌ را باز گرداند و خانواده‌ بیمار را از مرگ‌ نجات‌ دهد و برای‌ اینکه‌ بیمار را درمان‌ کند اشکالی‌ ندارد که‌ مدتی‌ کوتاه‌ هم‌ زن‌ را به‌ زور قانون‌ در حمایت‌ خود درآورد اما برای‌ زن‌ بطور طبیعی‌ قابل‌ تحمل‌ نیست‌ که‌ مردی‌ را به‌ زور و جبر قانون‌ نگاه‌ دارد تا او را حامی‌ و دلباختة‌ خود سازد. البته‌ اگر مردی‌ بخواهد ناجوانمردانه‌ زنی‌ را در کنار خود نگاه‌ دارد و به‌ او ظلم‌ کند، اسلام‌ چنین‌ حقی‌ به‌ او نخواهد داد و به‌ جبر قانون، زن‌ را از دست‌ مرد ظالم‌ نجات‌ خواهد داد.
«به‌ طور کلی‌ هرجا که‌ پای‌ علاقه‌ و ادارات‌ و اخلاص‌ در میان‌ باشد و این‌ امور پایه‌ و رکن‌ کار محسوب‌ شوند، جای‌ اجبار قانونی‌ نیست. ممکن‌ است‌ جای‌ تأسف‌ باشد ولی‌ جای‌ اجبار و الزام‌ و اکراه‌ نیست...(34) اسلام‌ با عوامل‌ ناجوانمردی‌ و بی‌وفایی‌ و هوسبازی، سخت‌ نبرد می‌کند اما حاضر نیست‌ زن‌ را به‌ زور به‌ ناجوانمردی‌ بی‌وفا بچسباند. اما غربیان‌ و غرب‌ پرستان‌ روز به‌ روز بر عوامل‌ ناجوانمردی‌ و بی‌وفایی‌ و هوسبازی‌ مرد می‌افزایند، آنگاه‌ می‌خواهند زن‌ را به‌ زور به‌ مرد هوسباز و بی‌وفا و ناجوانمرد بچسبانند...».(35)
آنچه‌ بنیان‌ خانوادگی‌ را استوار می‌سازد، چیزی‌ بیش‌ از تساوی‌ است. آنچه‌ اکنون‌ دنیای‌ غرب‌ فریفتة‌ آن‌ شده‌ است، «تساوی» مکانیکی‌ و صوری‌ می‌باشد. اسلام، چهارده‌ قرن‌ پیش، مشکل‌ «تساوی» را حل‌ کرده‌ است. در مسائل‌ خانوادگی، آنچه‌ مطرح‌ می‌باشد بیش‌ از «تساوی» است. قوانینی‌ مطرح‌ است‌ که‌ طبیعت‌ برای‌ کانون‌ خانواده، قرار داده‌ است. اما آنچه‌ که‌ امروز به‌ عنوان‌ «تساوی» مرد و زن‌ موجود است، «تساوی» در فساد، انحراف، قساوت‌ و بیرحمی‌ شده‌ است‌ و از این‌ «تساوی» بسیار خشنود می‌باشند بی‌آنکه‌ خدمتی‌ به‌ زن‌ شده‌ باشد. صلح‌ و سازشی‌ که‌ باید در خانواده، حاکم‌ باشد غیر از صلحی‌ است‌ که‌ بین‌ دیگر افراد جامعه‌ باید برقرار باشد. این‌ صلح، غیر از صلح‌ سیاسی‌ است‌ که‌ بتوان‌ آنرا با قرار دادن‌ نیروئی‌ بین‌ دو طرف‌ برقرار کرد.
«در صلح‌ خانوادگی، عدم‌ تجاوز به‌ حقوق‌ یکدیگر کافی‌ نیست. از صلح‌ مسلح، کاری‌ ساخته‌ نیست. چیزی‌ بالاتر و اساسی‌تر ضرورت‌ دارد؛ یگانگی‌ و آمیخته‌ شدن‌ روحها باید تحقق‌ پذیرد، چنانکه‌ در سازش‌ پدران‌ و فرزندان‌ نیز چیزی‌ بالاتر از عدم‌ تعرض، ضروری‌ است».(36)
متأسفانه‌ در دنیای‌ غرب‌ امروز، صلح‌ میان‌ خانواده، با صلح‌ سیاسی‌ و نظامی، یکی‌ است‌ و بین‌ مرد و زن‌ نیز می‌خواهند با زور و جبر قانون‌ - که‌ می‌توان‌ به‌ نیروی‌ «حافظ‌ صلح» تعبیر کرد - صلح‌ برقرار کنند و این‌ اشتباه‌ بسیار بزرگی‌ است. اسلام‌ از هر عامل‌ انصراف‌ از طلاق‌ استقبال‌ می‌کند. ممکن‌ است‌ بعضی‌ گمان‌ کنند که‌ نباید برای‌ طلاق‌ مرد هیچ‌ مانعی‌ بوجود آورد و او هرگاه‌ تصمیم‌ گرفت‌ باید راه‌ را جلوی‌ او باز کرد. اما چنین‌ نیست. اسلام‌ عمداً‌ برای‌ طلاق، شرایطی‌ و درواقع، موانعی‌ قرار داده‌ که‌ موجب‌ تأخیر یا منع‌ طلاق‌ می‌گردند. اسلام، مجریانِ‌ صیغة‌ طلاق‌ و شهود آن‌ و دیگران‌ را توصیه‌ کرده‌ که‌ بکوشند مرد را حتی‌الامکان، از طلاق‌ منصرف‌ کنند و نیز طلاق‌ را جز در حضور و شاهد عادل، صحیح‌ نمی‌داند یعنی‌ همان‌ دو نفری‌ که‌ اگر بنا باشد طلاق‌ در حضور آ نها صورت‌ بگیرد، به‌ واسطة‌ خاصیت‌ عدالت‌ و تقوای‌ خود منتهای‌ کوشش‌ را برای‌ ایجاد صلح‌ و صفا میان‌ زن‌ و مرد به‌ کار می‌برند. شرط‌ قرار دادن‌ حضور عدلین، مانعی‌ برای‌ اطلاق‌ قرار داده‌ شده‌ حال‌ آنکه‌ در هنگام‌ ازدواج‌ چنین‌ شرطی‌ وجود نداشت‌ و خیلی‌ آسان‌تر بود.
مانع‌ دیگری‌ که‌ اسلام‌ برای‌ طلاق‌ قرار داده، عادت‌ ماهانة‌ زن‌ می‌باشد. در مدت‌ عادت‌ ماهانه‌ زن، طلاق‌ صحیح‌ نمی‌باشد و در این‌ مدت‌ مرد نمی‌تواند زن‌ را طلاق‌ دهد اما این‌ شرط‌ برای‌ ازدواج‌ وجود ندارد با آنکه‌ این‌ مسأله، رابطه‌ مستقیم‌ با مسائل‌ زناشویی‌ دارد. همچنین‌ اسلام‌ با قرار دادن‌ هزینة‌ نقد و عِدة‌ زن‌ و هزینه‌ نگهداری‌ فرزندان‌ به‌ عهدة‌ مرد، مانع‌ جدی‌ دیگری‌ برای‌ طلاق‌ مرد قرار داده‌ است‌ زیرا مردی‌ که‌ می‌خواهد طلاق‌ دهد باید عِدة‌ زن‌ را و هزینه‌ نگهداری‌ فرزندان‌ خود را بپردازد همچنین‌ اگر بخواهد زن‌ دیگری‌ بگیرد باید مهر و نفقه‌ بپردازد و این‌ هزینه‌ی‌ سنگین‌ نیز مانع‌ از طلاق‌ می‌گردد. از اینها گذشته‌ وقتی‌ بیم‌ از هم‌پاشیدگی‌ و انحلال‌ خانواده‌ای‌ در میان‌ باشد، اسلام‌ لازم‌ دانسته‌ که‌ دادگاه‌ خانوادگی‌ تشکیل‌ گردد و داوران‌ با حکمیت‌ و سعی‌ بسیار اختلافات‌ زن‌ و مرد را از بین‌ ببرند و محبت‌ را به‌ خانواده‌ باز گردانند. قرآن‌ کریم‌ در سورة‌ نسأ آیة‌ 35 می‌فرماید:
«وَ‌ ان‌ خِفتُم‌ شِقاقَ‌ بَینَهُما فَابعَثوا حَکَماً‌ مِن‌ اَ‌هلِهِ‌ وَ‌ حَکَماً‌ مِن‌ اَ‌هلِها اًن‌ یُرید اًص‌لاحاً‌ یُوَفٍّقِ‌اُ‌ بَینَهُما اًنَّ‌اَ‌ کان‌ علیماً‌ خبیراً».
اگر بیم‌ آن‌ داشته‌ باشید که‌ میان‌ زن‌ و شوهر شکاف‌ و جدایی‌ بیفتد، یک‌ نفر داور از خاندان‌ مرد و یک‌ نفر داور از خاندان‌ زن‌ را برانگیزد. اگر داوران‌ نیت‌ اصلاح‌ داشته‌ باشند خداوند میان‌ آنها توافق‌ ایجاد می‌کند، خداوند دانا و مطلع‌ است».
اگر معذلک، توافق‌ بوجود نیاید طلاق‌ اجرأ می‌گردد زیرا راه‌ دیگری‌ برای‌ حفظ‌ محبت‌ و خانواده‌ نیست. پس‌ اسلام‌ موانع‌ بسیاری‌ برای‌ جلوگیری‌ از طلاق‌ ایجاد کرده‌ است‌ و نشان‌ داده‌ که‌ از طلاق، متنفر می‌باشد.
«خانواده‌ از نظر اسلام، یک‌ واحد زنده‌ است‌ و اسلام‌ کوشش‌ می‌کند این‌ موجود زنده‌ به‌ حیات‌ خود ادامه‌ دهد اما وقتی‌ که‌ این‌ موجود زنده، مُرد، اسلام‌ با نظر تأسف‌ به‌ آن‌ می‌نگرد و اجازة‌ دفن‌ آن‌ را صادر می‌کند ولی‌ حاضر نیست‌ پیکرة‌ او را با قانون، مومیایی‌ کند و با جسد مومیایی‌ شدة‌ او خود را سرگرم‌ نماید».(37)

‌طلاق‌ قضایی‌

طلاق‌ قضایی، طلاقیست‌ که‌ قاضی‌ آنرا صورت‌ دهد و شوهر در آن‌ دخالتی‌ ندارد.
«طلاق، حق‌ طبیعی‌ مرد است‌ اما به‌ شرط‌ اینکه‌ روابط‌ او با زن، جریان‌ طبیعی‌ خود را طی‌ کند. جریان‌ طبیعی‌ روابط‌ شوهر با زن، به‌ این‌ است‌ که‌ اگر می‌خواهد با زن‌ زندگی‌ کند باید از او به‌ خوبی‌ نگهداری‌ کند، حقوق‌ او را ادا نماید، با او حسن‌ معاشرت‌ داشته‌ باشد، و اگر سرزندگی‌ با او را ندارد به‌ خوبی‌ و نیکی‌ او را طلاق‌ دهد، یعنی‌ از طلاق‌ او امتناع‌ نکند، حقوق‌ او را بعلاوة‌ مبلغی‌ به‌عنوان‌ سپاسگزاری، به‌ او بپردازد: «وَ‌ مَتَّعوهُنَّ‌ عَلَی‌الموسِعِ‌ قَدَرُهُ‌ وَ‌ عَلَی‌المُقتِرِ‌ قَدَرُهُ»(38) و علقة‌ زناشویی‌ را پایان‌ یافته‌ اعلام‌ کند».(39)
اگر روابط‌ زن‌ و مرد، جریان‌ طبیعی‌ خود را طی‌ نکرد و مردی‌ پیدا شد که‌ از طرفی‌ معاشرت‌ و قصد زندگی‌ اسلام‌ پسندانه‌ نداشت‌ و از طرف‌ دیگر، زن‌ را آزاد نمی‌کرد و او را طلاق‌ نمی‌داد و کانون‌ خانوادگی‌ را به‌ صورت‌ بیماری‌ سرطانی‌ درآورده‌ و هر روز شدیدتر می‌شد با این‌ مسأله‌ چه‌ باید کرد؟ آیا زن‌ بسوزد و بسازد؟ یا اسلام‌ راه‌ حلی‌ دارد؟ اسلام‌ برای‌ چنین‌ وضعیت‌ اورژانسی‌ نیز راه‌ حل‌ در نظر گرفته‌ و معتقد به‌ یک‌ عمل‌ جراحی‌ است‌ که‌ بیمار را از مرگ‌ نجات‌ دهد و سرطان‌ را ریشه‌ کن‌ کند. اسلام‌ در این‌ هنگام‌ به‌ حاکم‌ شرع‌ دستور می‌دهد که‌ با زور و جبر قانون، مرد ستمگر را از صحنه‌ خارج‌ کند و طلاق‌ زن‌ را بگیرد تا راحت‌ شود.
استاد در این‌ بحث‌ به‌ نظر آیت‌ا حلی‌ در رساله‌ «حقوق‌ الزوجیة» ایشان‌ استناد می‌کنند:
«... حاکم‌ شرعی‌ آنجا که‌ مرد، نه‌ به‌ وظایف‌ زوجیت‌ عمل‌ می‌کند و نه‌ طلاق‌ می‌دهد، باید زوج‌ را احضار کند. ابتدا به‌ او تکلیف‌ طلاق‌ کند. اگر طلاق‌ نداد، خود حاکم، طلاق‌ دهد. امام‌ صادق«ع» فرمود: هر کس‌ زنی‌ دارد و او را نمی‌پوشاند و هزینه‌ او را نمی‌پذیرد، بر پیشوای‌ مسلمین‌ لازم‌ است‌ که‌ آنها را به‌ وسیلة‌ طلاق‌ از یکدیگر جدا کند».(40)

‌‌تعدد زوجات

در این‌ فصل‌ (صص‌ 356 - 283) توضیح‌ داده‌ شده‌ است‌ که‌ بهترین‌ و طبیعی‌ترین‌ فرم‌ زناشویی، «تک‌ همسری» است‌ که‌ در آن‌ هر یک‌ از زن‌ و شوهر، احساسات‌ و منافع‌ جنسی‌ دیگری‌ را «از آنِ» خود می‌داند. در مقابل‌ این‌ شیوه، زندگی‌ «چند همسری» یا زوجیت‌ اشتراکی‌ است. زوجیت‌ اشتراکی‌ را به‌ چند شکل‌ می‌توان‌ فرض‌ کرد: کمونیسم‌ جنسی، چند شوهری‌ و چند همسری.
در کمونیزم‌ جنسی‌ که‌ در آن، اختصاص‌ در هیچ‌ طرف‌ وجود ندارد، نه‌ مرد به‌ زن‌ معین، اختصاص‌ دارد و نه‌ زن‌ به‌ مرد معین، اختصاص‌ دارد، مرگ‌ زندگی‌ خانوادگی‌ بسرعت‌ فرا خواهد رسید. این‌ نظریه‌ را در هیچ‌ دوره‌ از تاریخ‌ نمی‌توان‌ مشاهده‌ کرد و اگر در دوره‌ای‌ وجود داشته، با شکست‌ مواجه‌ شده‌ است. اما چند شوهری‌ که‌ در آن‌ زن، دارای‌ چند شوهر باشد، در بعضی‌ مناطق‌ رواج‌ داشته‌ است. در دوران‌ جاهلیت‌ عرب‌ نیز چند شوهری‌ وجود داشته‌ اما به‌ دلیل‌ اشکالات‌ مختلفی‌ با شکست‌ روبه‌رو گشته‌ است. مهمترین‌ اشکال‌ چند شوهری، از بین‌ رفتن‌ رابطه‌ پدر با فرزند است. نمی‌توان‌ تشخیص‌ داد که‌ پدر این‌ فرزند، کیست. مشخص‌ شدن‌ پدر، کار بسیار دشواری‌ می‌باشد. نوع‌ دیگر، چند زنی‌ می‌باشد که‌ بر خلاف‌ کمونیسم‌ جنسی‌ و چند شوهری، رواج‌ و موفقیت‌ بیشتری‌ پیدا کرده‌ است.
در قرون‌ وسطی‌ از جمله‌ تبلیغاتی‌ که‌ کلیسا علیه‌ اسلام‌ می‌کرد، این‌ بود که‌ می‌گفتند پیامبر اسلام‌ رسم‌ تعدد زوجات‌ را اختراع‌ کرده‌ است‌ و اسلام‌ به‌ همین دلیل، پیشرفت‌ نموده، اما باید گفت‌ رسم‌ تعدد زوجات، قبل‌ از اسلام‌ نیز وجود داشته‌ است. ویل‌ دورانت‌ در تاریخ‌ تمدن‌ می‌گوید:
«علمای‌ دینی‌ کلیسا در قرون‌ وسطی‌ تصور می‌کردند که‌ تعدد زوجات‌ از ابتکارات‌ پیغمبر اسلام‌ است. در صورتی‌ که‌ چنین‌ نیست‌ و در اجتماعات‌ قبل‌ نیز چند همسری‌ رائج‌ بوده‌ است...»(41)
همچنین‌ گوستاولوبون‌ در تاریخ‌ تمدن‌ خود می‌گوید:
«... رسم‌ تعدد زوجات‌ اختراع‌ اسلام‌ نیست، چه‌ قبل‌ از اسلام‌ هم‌ رسم‌ مذکور در میان‌ تمام‌ اقوام‌ از یهود، ایرانی، عرب‌ و غیره‌ شایع‌ بوده‌ است. اقوامی‌ که‌ در مشرق‌ قبول‌ اسلام‌ کردند از این‌ حیث، فایده‌ای‌ از اسلام‌ حاصل‌ نکردند».(42)
در ایران‌ نیز این‌ رسم‌ وجود داشته‌ است. کریستن‌ سن‌ در کتاب‌ «ایران‌ در زمان‌ ساسانیان» می‌گوید:
«اصل‌ تعدد زوجات، اساس‌ تشکیل‌ خانواده‌ در ایران‌ به‌شمار می‌رفت».(43)
همچنین‌ سعید نفیسی‌ در تاریخ‌ اجتماعی‌ ایران‌ از انقراض‌ ساسانیان‌ تا انقراض‌ امویان‌ می‌گوید:
«شمارة‌ زنانی‌ که‌ مردی‌ می‌توانست‌ بگیرد نامحدود بود و گاهی‌ در اسناد یونانی‌ دیده‌ شده‌ که‌ مردی‌ چند صد زن‌ در خانه‌ داشته‌ است».(44)
پس‌ اسلام‌ علاوه‌ بر اینکه‌ در ایجاد رسم‌ «تعدد زوجات»، نقش‌ نداشته‌ است، در بوجود آمدن‌ این‌ رسم‌ در ایران‌ نیز هیچ‌ نقشی‌ نداشته‌ بلکه‌ قبل‌ از اسلام‌ این‌ رسم‌ بوده‌ است. در میان‌ اعراب‌ نیز رسم‌ تعدد زوجات‌ بدون‌ هیچ‌ گونه‌ حد و حصری‌ وجود داشته‌ اما اسلام‌ که‌ چند شوهری‌ را به‌ کلی‌ منسوخ‌ کرد برای‌ چند زنی، شرایط‌ خاصی‌ بنفع‌ زنان، قائل‌ شد و آنرا محدود و مقید ساخت‌ و اجازه‌ نداد که‌ چند زنی‌ به‌ صورت‌ غیر محدود و بدون‌ قید، ادامه‌ پیدا کند. برای‌ تعدد زوجات‌ علل‌ گوناگونی‌ ذکر کرده‌اند یکی‌ همان‌ عامل‌ همیشگی‌ «زور و قدرت» مرد بوده‌ که‌ علیه‌ زنان‌ به‌ کار رفته‌ است‌ و آنها را تحت‌ مالکیت‌ خود در آورده‌ است. اما باید گفت‌ که‌ نه‌ موفقیت‌ چند زنی، وابسته‌ به‌ قدرت‌ مرد و نه‌ شکست‌ چند شوهری، وابسته‌ به‌ ضعف‌ زن‌ است. اگر نظریة‌ «قدرت‌ مرد و ضعف‌ زن» صحیح‌ باشد باید بگوئیم‌ در دورانی‌ که‌ چند شوهری‌ رواج‌ داشته‌ زن، قدرت‌ را به‌ دست‌ آورده‌ و حتی‌ علیه‌ مرد استفاده‌ می‌کرده‌ است. به‌ عنوان‌ مثال‌ در دوران‌ جاهلیت‌ عرب‌ که‌ چند شوهری‌ مرسوم‌ بوده، زن‌ قدرت‌ را بدست‌ داشته‌ و حال‌ آنکه‌ دوران‌ جاهلیت‌ عرب‌ یکی‌ از دوره‌های‌ سیاه‌ و تاریک‌ در تاریخ‌ زنان‌ و علیه‌ آنان‌ می‌باشد همچنین‌ اگر قدرت‌ مرد دلیل‌ چند زنی‌ است‌ باید در مغرب‌ زمین‌ نیز چند زنی‌ رواج‌ پیدا کند و حال‌ آنکه‌ با وجود مشاهده‌ قدرت‌ مردان‌ و ظلم‌ بسیار آنان‌ به‌ زنان‌ تا اواخر قرن‌ نوزده‌ میلادی، چند زنی‌ را در آنجا رائج‌ نمی‌بینیم. یکی‌ دیگر از عواملی‌ که‌ برای‌ چند زنی‌ شمرده‌اند، عوامل‌ جغرافیایی‌ است. برخی‌ معتقدند که‌ آب‌ و هوای‌ مشرق‌ زمین‌ به‌ نحوی‌ بوده‌ که‌ زنان‌ در سنین‌ کم، بالغ‌ می‌شده‌اند و در سنین‌ جوانی‌ خسته‌ از مشکلات‌ مادری‌ پیر می‌شده‌اند و این‌ باعث‌ می‌شده‌ که‌ مردان، تعدد زوجات‌ را در پیش‌ گیرند. در جواب‌ باید گفت‌ که‌ رسم‌ تعدد زوجات‌ در مشرق‌زمین، منحصر به‌ مناطق‌ گرمسیر نبوده‌ بلکه‌ در بسیاری‌ از مناطق‌ معتدل‌ نیز وجود دارد به‌ عنوان‌ مثال‌ در ایران‌ با هوای‌ معتدل‌ از زمانهای‌ بسیار دور وجود داشته‌ پس‌ عوامل‌ جغرافیایی‌ را نمی‌توان‌ علت‌ چند زنی‌ پذیرفت. یکی‌ دیگر از علل‌ تعدد زوجات، عادت‌ ماهانه‌ زن‌ و همچنین‌ خستگی‌ زن‌ از فرزند زاییدن‌ می‌باشد که‌ باعث‌ می‌شود زن‌ تمایلات‌ جنسی‌ مرد را نتواند برآورده‌ کند. اما این‌ عامل‌ را نمی‌توان‌ سبب‌ مطلق‌ تعدد زوجات‌ دانست‌ زیرا اگر عامل‌ اخلاقی‌ بازدارنده‌ای‌ وجود نداشته‌ باشد مرد، هوسهای‌ خود را با معشوقه‌گیری‌ و زن‌بازی‌ برآورده‌ می‌کند. این‌ دو عامل‌ آن‌ زمان‌ مؤ‌ثر بوده‌اند که‌ مرد، آزادی‌ کامل‌ در هوسبازی‌ نداشته‌ است.
عامل‌ دیگر تعدد زوجات‌ محدود بودن‌ دورة‌ فرزندزایی‌ زن‌ می‌باشد زیرا مرد میل‌ به‌ داشتن‌ فرزند دارد و می‌خواهد که‌ فرزندان‌ بیشتری‌ داشته‌ باشد خصوصاً‌ در دوران‌ قدیم‌ که‌ عامل‌ عدد و عشیره‌ در خانواده‌ها و قبایل‌ وجود داشته‌ است‌ و هرچه‌ فرزندان‌ بیشتر می‌بودند قدرت‌ خاندان‌ بیشتر بوده‌ است، مرد را برآن‌ می‌داشت‌ که‌ با ازدواجهای‌ متعدد هم‌ خواستة‌ خود و هم‌ خواستة‌ خاندان‌ خود را برآورده‌ کند. عامل‌ دیگری‌ که‌ برای‌ تعدد زوجات‌ ذکر کرده‌اند، عامل‌ اقتصادی‌ می‌باشد. برخی‌ معتقدند در دوران‌ قدیم، مردان‌ از زنان‌ و فرزندان‌ خود بهره‌های‌ اقتصادی‌ فراوان‌ می‌برده‌اند و گاهی‌ فرزندان‌ را می‌فروخته‌اند به‌ همین‌ دلیل‌ ازدواجهای‌ متعدد داشته‌اند. باید گفت‌ در دوران‌ قدیم‌ بیشتر پادشاهان، امیران، سرداران‌ و به‌طور کلی‌ بزرگان، زنان‌ متعدد می‌گرفته‌اند حال‌آنکه‌ آنان‌ هیچ‌ نیازی‌ به‌ منافع‌ اقتصادی‌ زنان‌ و فرزندان‌ خود نداشته‌اند.
عامل‌ دیگری‌ که‌ برای‌ تعدد زوجات‌ ذکر کرده‌اند و مهمترین‌ عامل‌ می‌باشد، فزونی‌ تعداد زنان‌ بر مردان‌ است. آمارهای‌ علمی‌ نیز تأکید دارند که‌ میزان‌ تولد دختران‌ از پسران‌ بیشتر است. اگر میزان‌ تولد دختران‌ از پسران، بیشتر هم‌ نباشد عواملی‌ مانند کارهای‌ سخت‌ بدنی، حوادث، جنگهای‌ خانمان‌ سوز و .... باعث‌ می‌شود که‌ تعداد مردان‌ کاهش‌ یابد در این‌ شرایط‌ اگر تنها تک‌ همسری‌ باشد، زنان‌ زیادی‌ از خانه‌ و زندگی‌ و فرزند محروم‌ می‌مانند. از میان‌ عوامل‌ و عللی‌ که‌ برای‌ تعدد زوجات‌ ذکر شد برخی‌ اصلاً‌ علت‌ این‌ پدیده‌ نبوده‌اند مانند آب‌ و هوا و عامل‌ جغرافیایی.

اما سه‌ نوع‌ عامل‌ قابل‌ تأمل‌ است.

«اول‌ آنکه‌ مجوزی‌ نداشته‌ و فقط‌ جنبة‌ زور و ظلم‌ و استبداد داشته‌ است. (مانند علت‌ اقتصادی).
نوع‌ دوم‌ علل، از جنبة‌ حقوقی، قابل‌ مطالعه‌ است‌ و می‌تواند «مجوزی» برای‌ مرد یا اجتماع‌ شمرده‌ شود، از قبیل‌ نازا بودن‌ زن‌ یا یائسه‌ شدن‌ او و احتیاج‌ مرد به‌ فرزند یا نیاز جامعه‌ به‌ ازدیاد نسل. اما در میان‌ علل‌ گذشته‌ نوع‌ سومی‌ هم‌ هست‌ که‌ اگر فرض‌ کنیم‌ در دنیای‌ گذشته، وجود داشته‌ یا در دنیای‌ امروز وجود دارد، بیش‌ از آن‌ است‌ که‌ فقط‌ «مجوز» تعدد زوجات‌ برای‌ مرد یا اجتماع‌ محسوب‌ گردد بلکه‌ موجب‌ «حقی» است‌ از جانب‌ زن‌ و موجب‌ «تکلیفی» است‌ به‌ عهدة‌ مرد و اجتماع. آن‌ علت، فزونی‌ عدد زن‌ بر مرد است‌ و از آنجا که‌ حق‌ تأهل، همانند حق‌ آزادی‌ و تساوی، از حقوق‌ طبیعی‌ می‌باشد و هیچ‌ کس‌ نمی‌تواند انسان‌ را از آن‌ محروم‌ سازد، چند زنی‌ به‌ عنوان‌ «حقی» بنفع‌ زنان‌ محروم‌ و «تکلیفی» به‌ عهدة‌ مردان‌ و زنان‌ متأهل، محسوب‌ می‌شود. به‌ چه‌ دلیل‌ تعداد زنان‌ از مردان‌ بیشتر است؟ آمار نشان‌ داده‌اند که‌ تعداد زنان‌ بیش‌ از مردان‌ می‌باشند و حتی‌ در کشورهایی‌ که‌ میزان‌ تولد پسران‌ بیش‌ از دختران‌ است‌ در سنین‌ ازدواج، دختران‌ بر پسران‌ فزونی‌ دارند.»(45)
یکی‌ از عوامل‌ مسأله‌ کارهای‌ سخت، حوادث‌ و جنگها می‌باشد که‌ میزان‌ مرگ‌ مردان‌ را زیادتر کرده‌ است. علت‌ دیگر این‌ است‌ که‌ زنان‌ در برابر بیماریها مقاوم‌تر هستند. اما اینکه‌ حق‌ تأهل‌ به‌ عنوان‌ یک‌ حق‌ طبیعی‌ می‌باشد و نمی‌توان‌ کسی‌ را از این‌ حق‌ باز داشت، مطلب‌ مسلمی‌ است‌ زیرا ازدواج‌ برای‌ مرد از جنبة‌ ماد‌ی، اهمیت‌ دارد و برای‌ زن، از جنبه‌ معنوی‌ و عاطفی. اگر مرد کانون‌ خانواده‌ را از دست‌ بدهد با فحشأ، نیمی‌ از آنرا بدست‌ می‌آورد ولی‌ خانواده‌ برای‌ زن، مهمتر و حیاتی‌تر است.
«حق‌ تأهل‌ برای‌ یک‌ مرد، یعنی‌ حق‌ اشباع‌ غریزه، حق‌ همسر و شریک‌ و همدل‌ داشتن، حق‌ فرزند قانونی‌ داشتن. اما حق‌ تأهل‌ برای‌ یک‌ زن، علاوة‌ بر همه‌ اینها، یعنی‌ حق‌ حامی‌ و سرپرست‌ داشتن، حق‌ پشتوانة‌ عواطف‌ داشتن».(46)
با توجه‌ به‌ این‌ مسائل‌ اگر تک‌ همسری‌ رواج‌ پیدا کند بخشی‌ از زنان‌ از حق‌ طبیعی‌ خود محروم‌ مانده‌اند، بهترین‌ راه‌ برای‌ برخوردار نمودن‌ آنان‌ از این‌ حق، قانون‌ «تجویز تعدد زوجات» - البته‌ با شرایط‌ خاصی‌ که‌ در حفظ‌ حقوق‌ و حرمت‌ زنان‌ دارد - می‌باشد. مهمترین‌ عامل‌ نجات‌ تک‌ همسری، «تعدد زوجات» بوده‌ است‌ زیرا اگر نبود، آن‌ دسته‌ از زنانی‌ که‌ به‌ حق‌ تأهل‌ خود نرسیده‌ بودند با نیرنگ‌ و فریب‌ و عشوه‌گری، مردان‌ همسردار را به‌ معشوقه‌گیری‌ و رفیقه‌بازی‌ می‌کشاندند که‌ خود باعث‌ متلاشی‌ شدن‌ خانواده‌ها می‌گردد و در این‌ صورت‌ ممکن‌ است‌ هر زن‌ مجرد، چندین‌ مرد را به‌ دنبال‌ خود بکشاند و زندگی‌ آنها را متلاشی‌ سازد. همان‌ چیزی‌ که‌ در غرب‌ وجود دارد، اما مشرق‌ اسلامی‌ با اجازه‌ دادن‌ به‌ آنهایی‌ که‌ شرایط‌ تعدد زوجات‌ را دارند، هم‌ حق‌ زنان‌ مجرد را برآورده‌ کرده‌اند هم‌ بقیه‌ خانواده‌ها را از خطر متلاشی‌ شدن‌ و از هم‌ پاشیدن‌ نجات‌ داده‌اند.

اشکالات‌ و معایب‌ چند همسری

مشکالات‌ و معایب‌ چند همسری، به‌ قدری‌ زیاد است‌ که‌ گاهی‌ سعادت‌ و خوشبختی‌ زناشویی‌ را که‌ در گرو صفا و صمیمیت‌ می‌باشد به‌ خطر می‌افکند و حتی‌ برای‌ خود مرد نیز آنقدر مسؤ‌ولیت‌های‌ تعدد زوجات‌ زیاد می‌باشد که‌ رو آوردن‌ به‌ آن، پشت‌ کردن‌ به‌ آسایش‌ می‌باشد. آن‌ دسته‌ از مردانی‌ که‌ از تعدد زوجات، خشنودند به‌ شرایط‌ آن‌ عمل‌ نمی‌کنند و در واقع، زندگی‌ تک‌ همسری‌ اختیار کرده‌اند و یکی‌ از همسران‌ خود را از مدار زندگی‌ خارج‌ نموده‌ و به‌ او ظلم‌ و ستم‌ روا می‌دارند.
برای‌ بررسی‌ صحیح‌ مشکلات‌ و معایب‌ چند همسری‌ باید عواملی‌ که‌ چند همسری‌ را ایجاب‌ می‌کند نیز در نظر گرفته‌ شود و رویهمرفته‌ بررسی‌ گردند. برای‌ چند همسری، معایبی‌ چند ذکر شده‌ است:

از منظر روانشناختی:

برخی‌ با استناد به‌ این‌ دلیل‌ که‌ زندگی‌ زناشویی، یک‌ زندگی‌ معنوی‌ بوده‌ و اساس‌ آن‌ عشق‌ و دلدادگی‌ دو طرف‌ است، می‌گویند نمی‌شود عشق‌ را تقسیم‌ کرد و در یک‌ قلب، دو نفر را جای‌ داد زیرا احساسات، قابل‌ کنترل‌ نیست‌ لذا چند همسری‌ مردود است. در جواب‌ باید گفت‌ درست‌ است‌ که‌ زندگی‌ زناشویی‌ بر اساس‌ احساسات‌ دو طرف‌ می‌باشد ولی‌ صحیح‌ نیست‌ که‌ محبت، صرفاً‌ باید محدود به‌ یک‌ تن‌ باشد و عشق، انحصارطلب‌ است. خیر. ظرفیت‌ روحی‌ انسان‌ آنقدر محدود نیست‌ که‌ نتواند دو عشق‌ و علاقه‌ را در خود جای‌ دهد. می‌توان‌ به‌ انسانهای‌ متعددی‌ عشق‌ ورزید.

از منظر تربیتی:

ممکن‌ است‌ گفته‌ شود در زندگیهایی‌ که‌ تعدد زوجات‌ وجود دارد به‌ خاطر حس‌ هووگری، زنان‌ علیه‌ یکدیگر اقدام‌ می‌کنند و کانون‌ خانواده‌ به‌ آشوب‌ کشیده‌ می‌شود و جای‌ صفا و صمیمیت‌ را دشمنی‌ و رقابت‌ می‌گیرد. اما این‌ مسئله‌ نیز به‌ اصل‌ تعدد زوجات، ربطی‌ ندارد بلکه‌ به‌ طریقه‌ اجرای‌ آن‌ از طرف‌ مرد و نیز زن‌ تازه‌ وارد بستگی‌ دارد. اگر مرد با خودسری‌ و هوسرانی‌ به‌ تعدد زوجات‌ دست‌ بزند به‌ اختلاف‌ کشیده‌ می‌شود اما اگر از روی‌ انجام‌ وظیفه‌ و احساسات‌ انسانی‌ باشد و زن‌ نیز بداند که‌ مردش‌ از سر حیوانیت‌ و خودخواهی‌ و از روی‌ سیری‌ و خسته‌ شدن‌ از او اینکار را نکرده، هیچگاه‌ اختلاف‌ بوجود نمی‌آید.

از منظر حقوقی:

برخی‌ معتقدند به‌ موجب‌ عقد ازدواج، هر یک‌ از زوجین، متعلق‌ به‌ دیگری‌ می‌گردد و از آن‌ او می‌شود. از این‌ رو در تعدد زوجات، آن‌ که‌ ذی‌ حق‌ اول‌ است، زن‌ سابق‌ می‌باشد و اگر مرد بخواهد با زن‌ دیگری‌ هم‌ معاشقه‌ کند، مخالفت‌ با مالک‌ قبلی‌ است‌ که‌ زن‌ اولی‌ باشد والا‌ معامله، فضولی‌ و باطل‌ است. بنابراین‌ نظریه، طبیعت‌ ازدواج، مبادلة‌ منافع‌ می‌باشد و هر یک‌ از زوجین، مالک‌ منافع‌ زناشویی‌ طرف‌ دیگر فرض‌ می‌شود. به‌ فرض‌ که‌ چنین‌ باشد این‌ ایراد وقتی‌ وارد است‌ که‌ تعدد زوجات‌ به‌ خاطر تفنن‌ و تنو‌ع‌طلبی‌ باشد اما اگر مرد، مجوزی‌ شخصی‌ از قبیل‌ عقیم‌ بودن‌ زن‌ و.... یا مجوزی‌ اجتماعی‌ داشته‌ باشد مانند وقتی‌ که‌ ناشی‌ از فزونی‌ زنان‌ باشد و.... در این‌ صورت‌ ازدواج‌ مجدد بر مردان‌ واجب‌ کفایی‌ می‌شود. دیگر زن‌ به‌عنوان‌ تکلیف‌ اجتماعی‌ نیز باید گذشت‌ کند و مرد خود را به‌ تعدد زوجات‌ تشویق‌ نماید. آنان‌ که‌ مد‌عی‌اند عدالت‌ ایجاب‌ می‌کند که‌ تعدد زوجات‌ با اجازة‌ همسر پیشین‌ باشد فقط‌ از زوایة‌ تفنن‌ و تنو‌ع‌طلبی‌ مرد به‌ مسئله‌ نگریسته‌اند و ضرورتهای‌ فردی‌ و اجتماعی‌ را از یاد برده‌اند.

از منظر فلسفی:

سخیف‌ترین‌ اشکالی‌ که‌ بر تعدد زوجات‌ شده، این‌ است‌ که‌ این‌ قانون‌ با تساوی‌ حقوق‌ زن‌ و مرد، منافات‌ دارد!! یعنی‌ یا باید هر دو حق‌ چندهمسری‌ داشته‌ باشند یا هیچ‌ کدام‌ نداشته‌ باشند. این‌ افراد کوچکترین‌ توجهی‌ به‌ علل‌ و موجبات‌ فردی‌ و اجتماعی‌ تعدد زوجات‌ نداشته‌ و تنها موضوعی‌ را که‌ در نظر گرفته‌اند، هوس‌ مردان‌ بوده‌ است‌ که‌ ما نیز با آن‌ مخالفیم. همچنین‌ به‌ تفاوت‌ وضعیت‌ جسمی، غریزی، روانی‌ و اجتماعی‌ مرد و زن‌ توجه‌ ندارد. اسلام، نه‌ چند همسری‌ را اختراع‌ کرد و نه‌ آنرا منسوخ‌ ساخت. بلکه‌ برای‌ این‌ رسم، مقرر‌اتی‌ قرار داد و آنرا اصلاح‌ نمود تا رعایت‌ حقوق‌ زن‌ (هم‌ زن‌ نخست‌ و هم‌ زن‌ بعدی) شده‌ و عدالت‌ و کرامت‌ زن‌ پایمال‌ نگردد و چندهمسری‌ را نیز محدود و مشروط‌ ساخت:
محدودیت: اولین‌ اصلاحی‌ که‌ اسلام‌ در این‌ رسم‌ انجام‌ داد این‌ بود که‌ آنرا محدود ساخت. قبل‌ از اسلام، یک‌ مرد می‌توانست‌ تا صدها زن‌ بگیرد. اسلام‌ مردان‌ را محدود ساخت.
قید عدالت: مهمترین‌ اصلاحی‌ که‌ اسلام‌ در این‌ رسم‌ کرد، الزامی‌ کردن‌ شرط‌ «عدالت» بود. اسلام‌ اجازه‌ نداد به‌ هیچ‌ وجه، تبعیضی‌ میان‌ زنان‌ و فرزندان‌ آنها صورت‌ بگیرد. «فَاًن‌ خِفتُم‌ أ‌لا‌ تَعدِلوا فَواحِدَةً»(47) اگر بیم‌ دارید که‌ عدالت‌ نکنید (یعنی‌ اگر به‌ خود اطمینان‌ ندارید که‌ با عدالت‌ رفتار کنید) پس‌ به‌ یکی‌ اکتفا کنید.
قرآن‌ کریم، شرط‌ ازدواج‌ مجدد مرد را رعایت‌ حقوق‌ مادی‌ و معنوی‌ همسر نخست‌ و نفی‌ بیعدالتی‌ قرار داد. پیامبر اکرم(ص) نیز می‌فرماید:
«هرکس‌ دو زن‌ داشته‌ باشد و در میان‌ آنها با عدالت‌ رفتار نکند (مثلاً‌ به‌ یکی‌ از آنها بیشتر از دیگری‌ اظهار تمایل‌ کند)، در روز قیامت‌ درحالی‌ محشور خواهد شد که‌ یک‌ طرف‌ بدن‌ خود را به‌ زمین‌ می‌کشد تا سرانجام‌ داخل‌ آتش‌ شود».(48)
با توجه‌ اهمیتی‌ که‌ اسلام‌ برای‌ این‌ شرط، قائل‌ شده‌ و اینکه‌ معمولاً‌ احساسات‌ مرد نسبت‌ به‌ همة‌ زنها یکسان‌ و در یک‌ درجه‌ نمی‌باشد، رعایت‌ «عدالت»، کار بسیار دشواری‌ می‌باشد و مشکلترین‌ وظایف‌ به‌ شمار می‌رود. اسلام‌ بقدری‌ به‌ حقوق‌ زن‌ و رعایت‌ عدالت، توجه‌ داشته‌ که‌ اگر مرد و زن‌ در حین‌ عقد با هم‌ توافق‌ کنند که‌ زن‌ از برخی‌ حقوق‌ خود، دست‌ بکشد و با زن‌ اول‌ در شرایط‌ مساوی‌ قرار نداشته‌ باشد، چنین‌ شرطی‌ را هم‌ صحیح‌ نمی‌داند. اسلام‌ علاوه‌ بر این، شرایط‌ دیگری‌ نیز بنفع‌ زن‌ گذارده‌ است. مردی‌ که‌ می‌خواهد زن‌ دیگری‌ بگیرد باید استطاعت‌ مالی‌ برای‌ تأمین‌ کامل‌ و مساوی‌ هر دو خانواده‌ و از نظر جسمی‌ و غریزی‌ نیز توان‌ ادأ حقوق‌ هر دو زن‌ را داشته‌ باشد.
امام‌ صادق7 در این‌ مورد چنین‌ می‌فرماید:
«هرکس‌ ازدواج‌ مجدد کند و نتواند آنها را از لحاظ‌ جنسی‌ اشباع‌ نماید و آنها به‌ زنا و فحشأ بیفتند، گناه‌ این‌ فحشأ به‌ گردن‌ اوست».(49)
اسلام‌ با توجه‌ به‌ مشکلات‌ اجتماعی‌ و فردی، قانون‌ تعدد زوجات‌ را آنهم‌ با شرایط‌ خاصی‌ و در جهت‌ رعایت‌ حقوق‌ و منافع‌ زن، تجویز نمود و با اینکار مشکلات‌ زیادی‌ از زنان‌ را در جامعه‌ برطرف‌ کرد.

‌پی‌نوشتها:

.1 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 11.
.2 نظام‌ حقوقی‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 13.
.3 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 16.
.4 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 19.
.5 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 23.
.6 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 23.
.7 همان، ص‌ 76.
.8 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 123.
.9 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 114.
.10 همان‌ کتاب، ص‌ 115.
.11 نسأ/1.
.12 سوره‌های‌ نسأ، نحل‌ و روم.
.13 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 117.
.14 اعراف/2.
.15 همان‌ کتاب، ص‌ 119.
.16 بقره/187.
.17 همان‌ کتاب، ص‌ 121.
.18 همان‌ کتاب، ص‌ 123.
.19 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 145.
.20 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 154. به‌ نقل‌ از «انسان‌ موجود ناشناخته، الکسیس‌ کارل، چاپ‌ سوم، ص‌ 100.
.21 همان‌ کتاب، ص‌ 160.
.22 همان‌ کتاب، ص‌ 168.
.23 روم/ 21.
.24 همان‌ کتاب، ص‌ 183.
.25 همان‌ کتاب، ص‌ 186.
.26 نسأ/4.
.27 نسأ/32.
.28 همان‌ کتاب، ص‌ 189.
.29 نسأ/7.
.30 همان، ص‌ 223 و 224.
.31 همان، ص‌ 234.
.32 همان، ص‌ 238.
.33 همان، ص‌ 247.
.34 همان، ص‌ 251.
.35 همان، ص‌ 257.
.36 همان، ص‌ 258.
.37 همان، ص‌ 266.
.38 بقره/236.
.39 نظام‌ حقوقی‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 271.
.40 همان‌ کتاب، ص‌ 278.
.41 همان‌ کتاب، ص‌ 290.
.42 همان‌ کتاب، ص‌ 291.
.43 همان‌ کتاب، ص‌ 292.
.44 همان‌ کتاب، ص‌ 293.
.45 همان. ص‌ 311 و 312.
.46 همان. ص‌ 322.
.47 نسأ/2.
.48 همان. ص‌ 349.
.49 همان. ص‌ 353.

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:18 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حقوق و تكاليف زن از ديدگاه اسلام

حقوق و تكاليف زن از ديدگاه اسلام

مرتضي محمّدي
چكيده:

زن و شوهر با قرارداد ازدواج، حقوق و تكاليف مختلفي نسبت به يكديگر پيدا مي‏كنند. در حقوق اسلام و ايران اصل استقلال مالي زوجين مبناي روابط مالي زوجين است و هر يك از زن و شوهر در اكتساب و تصرّف اموال خود استقلال كامل دارند. امّا در حقوق كشورهاي غربي از جمله فرانسه، در رژيم اشتراك اموال، مرد به عنوان رئيس اشتراك، اداره اموال مشترك زوجين را در اختيار دارد و در رژيم جدايي مطلقِ اموال نيز مطابق فرض قانوني، حق تصرف در اموال زن را دارد مگر اينكه زن صريحا آن را رد نمايد. از طرف ديگر تأمين هزينه خانواده در حقوق اسلام تعهدي يك جانبه است و زن در اين زمينه هيچ تكليفي ندارد ولي در حقوق فرانسه يك تعهد دو جانبه است و زن نيز مكلف به تأمين آن است.
رياست شوهر بر خانواده با عنايت به ضرورت وجود مدير و سرپرست در هر تشكّل و جامعه‏اي، يك رياست اداري است نه استبدادي و هرگز زن، ملزم به اطاعت از مرد در امور شخصي او نيست.
هدف اساسي اين مقاله، بررسي تطبيقي ميان حقوق اسلام و حقوق فرانسه و تبيين برجستگيهاي قوانين اسلام در اين زمينه است.
يكي از مسائلي كه به عنوان تبعيض بين زن و مرد عنوان گرديده، روابط حقوقي ميان زن و شوهر است. برخي در اين باره ابراز داشته‏اند كه بسياري از قوانين فقهي بين زن و مرد تبعيض قائل شده است. و ضرورت دارد ايران هم به كنوانسيون بين‏المللي حقوق زنان كه خواهان تساوي همه جانبه زن و مرد است بپيوندد.1
براي روشن شدن زواياي مختلف اين بحث، روابط زن و شوهر را در مسائل مالي و مسائل غير مالي آنها (مسأله رياست شوهر در خانواده) در دو گفتار مطرح خواهيم كرد.

گفتار اول: روابط مالي زن و شوهر

در اين گفتار پس از توضيح برخي مفاهيم، اختيارات زن و شوهر را در مسائل مالي و چگونگي تأمين هزينه خانواده بيان خواهيم نمود.

الف) تبيين برخي مفاهيم

حقوق كشورهاي مختلف در باره ارتباط مالي زن و شوهر دو نوع نظام مالي مهم دارد كه حدود اختيارات هر يك از زوجين در تصرّف و بهره‏برداري از اموال و حقوق و تكاليف آنها را براي تأمين هزينه زندگي تعيين مي‏كند كه به طور اجمال به معرفي آن دو مي‏پردازيم.

1- رژيم استقلال مالي (جدايي اموال)

استقلال مالي زوجين عبارت است از اين كه زن و شوهر پس از ازدواج (در دوران زندگي زناشويي) از دو دارايي ممتاز و جدا از هم برخوردارند. اموال زن و مرد دارايي مشتركي را تشكيل نمي‏دهند و زن پس از عقد نكاح در اداره، تنظيم و تصرّف اموال و دارايي‏هاي سابق يا اموال مكتسبه در دوران زناشويي استقلال كامل دارد و مي‏تواند هر گونه عمل مادي و حقوقي را نسبت به آنها انجام دهد. رياست شوهر بر خانواده، هيچ گونه اختياري در اموال زوجه، براي او به وجود نمي‏آورد. حقوق ايران و بسياري از كشورهاي اسلامي، اين رژيم را به عنوان تنها رژيم حاكم بر روابط مالي زوجين پذيرفته‏اند. در حقوق كشورهاي اروپايي؛ همانند فرانسه، سوييس و آلمان نيز به عنوان يكي از مدلهاي قرارداد مالي نكاح با نام رژيم جدايي اموال پذيرفته شده است.

2- رژيم اشتراك در اموال

در اين رژيم، دارايي زن و شوهر پس از ازدواج يك دارايي مشترك را تشكيل مي‏دهد. شمول اين اموال مشترك نسبت به اموال منقول و غير منقول و دارايي قبل از ازدواج و پس از آن، با توجه به مدلهاي مختلف رژيم اشتراك مالي كه در حقوق بسياري از كشورهاي اروپايي وجود دارد متفاوت خواهد بود؛ امّا در غالب آنها مرد، اداره، تنظيم و تصرّف در اين اموال (اموال مشترك) را بر عهده دارد و يا لااقل اختيارات مرد گسترده‏تر از اختيارات زن مي‏باشد. اين رژيم هم در سيستم حقوقي رومي ـ ژرمني؛ مانند فرانسه و آلمان و هم در سيستم حقوقي كامن‏لا؛ مثل انگلستان وجود دارد.

ب) اختيارات زن و شوهر در مسائل مالي

اصل استقلال مالي زوجين و حق اداره و تصرّف آنها بر اموالشان از اصول مسلّم فقه شيعه است و هيچ ترديد و اختلافي در آن وجود ندارد. قانون مدني هم در ماده 11182خود آن را پذيرفته است و مطابق آن:
ي‏صخش ل‏اوما رد دناوتي‏م و دراد ل‏ماك ي‏دازآ و ل‏لاقتسا ،ي‏داصتقا و ي‏لام ل‏ئاسم رد ن‏ز" ن‏آ ه‏ك ن‏يا زا م‏عا .دشاب م‏زلا رهوش ت‏قفاوم ه‏ك ن‏آ ن‏ودب ؛ديامن ي‏فرصت و ل‏خد ه‏نوگ ره دوخ 3".ن‏آ زا دعب اي و دشاب ه‏دمآ ت‏سد ه‏ب ج‏اودزا زا ل‏بق ل‏اوما
براي اثبات اين اصل در فقه شيعه، به دو دليل از منابع فقهي مي‏توان استناد نمود.

1ـ آيه "للرجال نصيب ممّا اكتسبوا و للنساء نصيب ممّا اكتسبن"4

يعني: مردان را از آنچه كسب مي‏كنند و نيز زنان را از آنچه به دست مي‏آورند بهره‏اي است.
كلمه اكتساب به معني به دست آوردن است امّا فرقي كه راغب اصفهاني بين معناي كسب و اكتساب متذكر مي‏شود بسيار قابل توجه و دليل بر مدعاست؛ وي مي‏گويد: كلمه اكتساب در به دست آوردن فايده‏اي استعمال مي‏شود كه انسان مي‏خواهد خودش از آن استفاده كند و بهره‏برداري اختصاصي از آن نمايد و كسب، هم آنچه را كه خود مي‏خواهد استفاده كند شامل مي‏شود و هم آن چيزي را كه براي ديگران به دست مي‏آورد.5از اين جهت معناي كلمه كسب از معناي اكتساب عامتر است. مطابق اين معني، زن و مرد چيزي را كه به دست مي‏آورند، خودشان مستقلاً حقّ تصرّف و بهره‏برداري از آن را خواهند داشت.
از اين رو، مفاد آيه چنين خواهد بود كه هر يك از زن و مرد،آن چيزي را كه به دست مي‏آورند - خواه اختياري باشد؛ مانند كسب درآمد يا غيراختياري؛ مانند ارث و غيره - به خودشان اختصاص دارد و حق استفاده و بهره‏برداري را به طور مستقل خواهند داشت. مرحوم علامه طباطبايي در تفسير اين آيه مي‏گويد:
"اگر مرد و يا زن از راه عمل چيزي به دست مي‏آورد خاص خود اوست و خداي تعالي نمي‏خواهد به بندگان خود ستم كند .از اينجا روشن مي‏شود كه مراد از اكتساب در آيه نوعي حيازت و اختصاص دادن به خويش است؛ اعم از اين كه اين اختصاص دادن به وسيله عمل اختياري باشد نظير اكتساب از راه صنعت و يا حرفه يا به غير عمل اختياري. ليكن بالاخره منتهي مي‏شود به صفتي كه داشتن آن صفت باعث اين اختصاص شده باشد... و معلوم است كه هر كس، هر چيزي را كسب كند از آن بهره‏اي خواهد داشت و هر كسي هر بهره‏اي دارد، به خاطر اكتسابي است كه كرده است."6
يكي از مفسرين با برداشت وسيعتري از اين آيه، نسبت به آزادي زنان در اشتغال و تجارت، مي‏گويد:
"خداوند در كسب و تجارت نسبت به سعي و كوشش هر كسي از مرد و يا زن از نعم خود عطا مي‏فرمايد... آيه شريفه دليل است كه زنان هم مي‏توانند به تجارت مشغول شوند و همچنين نسبت به سعي و كوشش خود از نعم الهي بهره‏مند شوند."7

2ـ عموم قاعده "الناس مسلّطون علي اموالهم"

اين قاعده كه به نام قاعده "تسليط" معروف است از قواعد پذيرفته شده، نزد فقهاي شيعه است و در فقه، بدان بسيار استناد مي‏شود.
مفاد قاعده مزبور چنين است كه همه مردم اعم از زن و مرد نسبت به اموال خودشان حقّ هر گونه تصرّفي را دارند و استثنايي هم در مورد اين كه زن يا زوجه نتواند در اموال خودش تصرّف نمايد، وارد نشده است، به علاوه روايت "لايحل مال امرء مسلم الا بطيب نفسه"8بدين معني است كه تصرّف در مال شخص مسلمان بدون رضايت او جايز نيست و نيز عمومات متعدد ديگري كه در آيات و روايات به اين مضمون وارد شده است دلالت بر اين مدعا دارد و هيچ تخصيص و استثنايي كه شوهر را مجاز نمايد در اموال همسر خود تصرّف كند، وجود ندارد؛ بر پايه اين استدلال، دست مرد از اموال زن كوتاه شده و حق هر گونه مداخله در اموال زن از شوهر سلب گرديده است.
از اين رو در مورد استقلال زن از مرد در مالكيّت،اداره، تصرّف و بهره‏برداري از اموال، مطابق منابع فقهي شيعه بلكه بسياري از منابع اهل سنّت جاي هيچ ترديدي نيست.
البته در برخي از كتابهاي اهل سنت9 نقل شده است كه بعضي با استناد به آيه "لاتؤتوا السفهاء اموالكم"10 زنان را از تصرف در اموالشان ممنوع دانستند، با اين تفسير كه سفها شامل اولاد صغير و زنان است؛ اما مطابق تفسيرهاي مفسرين شيعه آيه فوق درباره ايتام است و منظور از سفها در اين آيه، همان ايتام صغير است كه به رشد كافي در مسائل مالي نرسيده‏اند.11
در حقوق ايران نيز به تبعيت از فقه شيعه نظام مالي زوجين از زمان تدوين قانون مدني در سال 1307، از يك ثبات نسبي برخوردار بوده است. اين ثبات را بايد ناشي از منشأ و مبناي محكم آن دانست. ريشه مذهبي و الهي داشتن قواعد حاكم بر اين روابط كه مانع از بي‏عدالتي در روابط بين زن و شوهر است را بايد علت اين ثبات قلمداد نمود. فلسفه اين امر نيز بسيار روشن است؛ زيرا از ابتدا، اسلام به جاي تشابه‏سازي به "اصل عدالت" توجه نموده است و همانگونه كه برخي از صاحب‏نظران ديني اظهار نموده‏اند:
"اصل عدل كه يكي از اركان كلام و فقه اسلامي است، همان اصلي است كه قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است؛ يعني از نظر فقه اسلامي ـ و لااقل فقه شيعه ـ اگر ثابت بشود كه عدل ايجاب مي‏كند فلان قانون بايد چنين باشد نه چنان و اگر چنان باشد ظلم است و خلاف عدالت است ناچار بايد بگوييم حكم شرع هم همين است؛ زيرا شرع اسلام طبق اصلي كه خود تعليم داده هرگز از محور عدالت و حقوق فطري و طبيعي خارج نمي‏شود. علماي اسلام با تبيين و توضيح اصل عدل، پايه فلسفه حقوق را بنا نهادند"12
علاوه بر پايه‏گذاري قوانين اسلامي براساس عدالت، اسلام حتي به زوجين اجازه نداد كه توافقي نمايند تا منجر به بي‏عدالتي شود. از امام باقر عليه‏السلام سؤال شد كه آيا مرد مي‏تواند با زن خود شرط كند كه نفقه را به طور كامل و مساوي با زن ديگر به او ندهد و خود آن زن هم از اول اين شرط را بپذيرد؟ امام باقر عليه‏السلام فرمود:
"خير چنين شرطهايي صحيح نيست، هر زني به موجب عقد ازدواج خواه ناخواه حقوق كامل يك زن را پيدا مي‏كند ...".13
بايد توجه داشت كه مطالب ياد شده هرگز به اين معنا نيست كه تمام اصول مترقي اسلام پياده شده است و يا ثباتي كه مطرح كرديم بدين معناست كه اصلاحاتي در طول قانونگذاري حقوق ايران انجام نگرفته يا نبايد بگيرد؛ بالعكس مقتضيات زمان و تحولات اجتماعي ايجاب مي‏كند هر از چند گاهي راه كارهاي مناسب جهت اجراي هر چه بهتر قوانين اسلامي، ارائه شود و اساسا اجتهاد در فقه و پويايي آن به همين معنا است، كه فقه بايد جوابگوي نيازهاي زمان خود باشد. بلكه منظور اين است كه اصول كلّي حاكم بر روابط زوجين از ثبات نسبي برخوردار بوده است.
شايان ذكر است كه وقتي اين اصول و قوانين مترقي، چهارده قرن قبل در حقوق اسلام بنيان نهاده شده بود و به زن در تصرّف اموال خود استقلال كامل اعطا نمود، در كشورهاي اروپايي تا قبل از قرن بيستم، از جمله حقوق فرانسه كه يكي از مدرنترين و مفصلترين حقوق مدون آنهاست، زنان از حداقل حقوق انساني هم برخوردار نبودند و اصلاً اهليّت تصرّف در اموال خود را هم نداشتند و به اعتراف يكي از نويسندگان فرانسوي14،در روابط مالي زوجين، مرد ارباب زندگي مشترك بود و اختيارات او در اداره، تنظيم و تصرف اموال حتّي در اموال اختصاصي زن، شبه مطلق بوده است؛ زيرا در رژيم قانوني 1804م. فرانسه، اداره و تصرف تمام اموال مشترك و اختصاصي زن، به عهده مرد نهاده شده بود و آن هم به عنوان يك مدير غير مسؤول. طبيعي خواهد بود كه چنين قانوني با توجه به تحولات زمان به دليل ظالمانه بودن آن، بايد متحول شود و به تعبير اين نويسنده فرانسوي:
"قانون 1965م. تنها سعي كرده اختلاف موجود بين زن و شوهر را كاهش دهد".15
و يا به قول كورنو:
"در اين بازنگري سعي شده، برابري زن و مرد در نظام اشتراك اموال برقرار شود و يا حداقل گرايش به برابري در آن ديده مي‏شود و تحت اين روابط متنوع، زن و شوهر در وضعيتهاي آن چنان تبعيض‏آميزي قرار نداشته باشند"16
امّا بايد گفت علي‏رغم همه گرايشها به سمت اعطاي استقلال به زن، هنوز هم در رژيم قانوني17 جديد كه اكثر زوجين فرانسوي تحت اين رژيم ازدواج مي‏كنند، اموال مشترك زن و مرد، در صورت فقدان شرط خلاف، توسط مرد اداره مي‏شود. حتّي مطابق رژيم جدايي مطلق اموال، قانونگذار فرض را بر اين نهاده كه شوهر اجازه تصرّف در اموال زوجه را دارد و مطابق آن شوهر مي‏تواند، انواع تصرّفات را در مورد اموال زن انجام دهد؛ مگر اين كه زوجه صريحا تصرّف شوهر را رد نمايد.18امّا به هيچ وجه چنين فرضي در حقوق ايران و اسلام مطابق فقه شيعه وجود ندارد.
به همين سبب با مقايسه اجمالي بين قانون اسلام و قوانين دنياي متمدن غرب كه شايد مفصلترين و كاملترين آنها، قانون مدني فرانسه باشد مي‏توان گفت بر خلاف تصور عده‏اي، حدود اختيارات زن و آزادي و استقلال او در انجام امور مالي و روابط حقوقي و اقتصادي در شريعت و نظام حقوقي اسلام، به مراتب وسيعتر و بيشتر از آن مرزهايي است كه در نظام‏هاي حقوقي كشورهاي مدعي تمدن براي زن شناخته شده است.19
با توجه به مطالب فوق، تعجب‏آور است كه بعضي از حقوقدانان فرانسوي20از باب نمونه تنها حقوق اسلام را به عنوان يك رژيم حقوقي مطرح مي‏كنند كه هيچ نظم مالي در خصوص زوجين ندارد. در حالي كه قبل از تدوين هر قانوني در فرانسه، قواعد و قوانين بسيار ريز و دقيقي در باب ارث، تأمين هزينه (نفقه)، مهر و مسائل مالي دوران نكاح و پس از نكاح در قرآن و سنت اهل بيت عليهم‏السلام تدوين شده بود. حمل اين گونه نظريات بر بي‏اطلاعي آنها هم آسان نيست.

ج)تأمين هزينه و معاش خانواده (نفقه)

يكي از حقوقدانان با انتقاد از قانون مدني ما كه به تبعيت از حقوق اسلام تأمين هزينه زندگي خانواده را به عهده مرد گذاشته است، چنين مي‏گويد:
"قانون مدني ما از يك سوي مرد را وا مي‏دارد كه به زن خود نفقه بدهد؛ يعني جامه، خوراك و مسكن وي را آماده كند، همچنان كه مالك اسب و استر بايد براي آنان خوراك و مسكن فراهم آورد مالك زن نيز بايد اين حداقل زندگي را در دسترس او بگذارد".21
در بسياري از حقوق كشورهاي اروپايي از جمله فرانسه، تأمين هزينه زندگي مشترك و تكليف انفاق يك تعهد دو جانبه است و زن و شوهر هر دو مكلف به كسب درآمد و تأمين هزينه خانواده هستند. اما از نظر اسلام تأمين هزينه خانواده و از جمله مخارج شخصي زن (نفقه زن) به عهده مرد است. و زن از اين نظر هيچ‏گونه مسؤوليتي ندارد. بنابراين، تكليف مرد در دادن نفقه زن، يك تكليف يك جانبه است و موسر (متمكن) يا معسر بودن زن، تأثيري در آن ندارد. حتي اگر زن داراي ثروت كلاني هم باشد، الزامي ندارد كه از اموال شخصي خود، مخارج و مايحتاج زندگي خود را تأمين كند.
بنابراين، اگر كسي بخواهد انتقادي بر حقوق اسلام نمايد، بايد از جانبداري حقوق اسلام از زن بگويد. ولي چنان كه برخي از اسلام‏شناسان معاصر اظهار نمودند:
"حقيقت اين است كه اسلام نخواسته به نفع زن و عليه مرد، يا به نفع مرد و عليه زن قانوني وضع كند. اسلام نه جانبدار زن است و نه جانبدار مرد. اسلام در قوانين خود سعادت مرد و زن و فرزنداني كه بايد در دامن آنها پرورش يابند و بالاخره سعادت جامعه بشريت را در نظر گرفته است."22
از اين رو مدعيان حمايت از حقوق زن به تعبير مرحوم شهيد مطهري بناچار به يك دروغ شاخدار متوسل مي‏شوند و مي‏گويند: فلسفه نفقه اين است كه مرد خود را مالك زن مي‏داند و او را به خدمت خود مي‏گمارد همانگونه كه مالك حيوان ناچار است مخارج ضروري حيوانات مملوك خود را بپردازد. بايد از اين مدعيان پرسيد كه از كجاي قانون اسلام شما استنباط كرديد كه مرد مالك زن مي‏باشد و علت نفقه دادن مرد، مملوك بودن زن است. اين چگونه مالكي است كه از نظر اسلام حق ندارد به مملوك خود بگويد اين ظرف آب را به من بده! اين چگونه مالكي است كه مملوكش هر درآمدي كسب كند به خودش تعلق دارد و مالك، حق دخالت در آن را ندارد! اين چگونه مالكي است كه اگر زن به كودكش شير دهد مي‏تواند اجرت آن را مطالبه نمايد!23 چنين نسبتي به آن دسته از نظامهاي حقوقي كشورهاي غربي از جمله فرانسه نزديكتر است كه در رژيمهاي اشتراك اموال، اختيارات شوهر مطابق قانون 1804 تا قبل از اصلاح 1965، شبه مطلق بوده است و مرد، حاكم و ارباب اموال اشتراكي شناخته مي‏شد.24

گفتار دوم: رياست خانواده

رياست شوهر و اجازه زن از او در مسائلي كه مربوط به اداره خانواده است، هم قانوني است و هم شرعي.
بر اساس شرع اسلام و ماده 1102 قانون مدني، پس از انعقاد قرارداد نكاح، هر يك از زوجين حقوق و تكاليفي در مقابل يكديگر پيدا خواهند نمود. همانطور كه در قرآن كريم آمده است: "لهنّ مثل الذي عليهنّ بالمعروف"25؛ يعني براي زنان، همانند وظايفي كه بر دوش آنهاست، حقوق شايسته‏اي قرار داده شده است همچنان كه تكاليفي بر عهده زنان قرار گرفته از حقوقي نيز برخوردارند و بين حقوق و تكاليف آنها تعادلي برقرار است. عدالت اقتضا مي‏كند كه حقوق و تكاليف بر اساس تواناييهاي روحي و طبيعي و جسمي بين آنها تقسيم شود. از اين رو در حقوق اسلام، همانطوري كه تكليف انفاق و تأمين هزينه زندگي خانواده مطابق آيه 34 سوره نساء بر عهده مرد نهاده شده است، زن نيز در مقابل مكلف شده تا از مرد به عنوان رئيس تشكل خانواده، اطاعت نمايد. در ذيل به طور مختصر فلسفه و ادله و حدود اطاعت زن از مرد را بيان خواهيم نمود.

الف) فلسفه رياست شوهر بر خانواده

خانواده به عنوان اولين و بنيادي‏ترين تشكل در جامعه، نياز به مسؤول يا سرپرست دارد و پر واضح است كه هيچ تشكل و اجتماعي بدون مسؤول و رهبري واحد كه تدبير امور را در دست داشته باشد، ممكن نيست. واگذاري اداره خانواده كه متشكل از زن و مرد است به هر دوي آنها در واقع به معناي فقدان مسؤول و سرپرست در چنين تشكل بنيادي جامعه است. متأسفانه در بسياري از كشورهاي غربي كه تا قبل از قرن بيستم، زن از حداقل حقوق انساني خود هم برخوردار نبود و با ازدواج، در زمره محجورين در مي‏آمد امروزه با افراطي‏گري فمينيسمي و واگذاري رياست خانواده به هر دوي آنها يا به عبارت ديگر بي‏سرپرست نمودن كانون خانواده، باعث اضمحلال اين جامعه بنيادين شدند.
اگر منظور مدعيان تساوي حقوق زن و مرد تشابه حقوق و تكاليف آنها در همه امور، بدون توجه به توانايي‏ها و خصلتهاي روحي و جسمي آنها باشد، مي‏تواند از مصاديق ظلم به شمار آيد. نقش مردانه دادن به زن و تقسيم وظايف بين زن و مرد بدون توجه به زن بودن او، ظلمي مضاعف است.
گويا مدعيان تساوي حقوق زن و مرد مي‏خواهند از غرب پيشي گيرند؛ زيرا به اعتراف برخي از حقوقدانان غربي تشابه حقوق زن و مرد ممكن نيست؛ مازو يكي از معروفترين حقوقدانان فرانسوي كه به نام مادر حقوق مدني فرانسه شهرت دارد، در ارزيابي قانون اصلاح حقوق ازدواجي 1965م. كه از مهمترين اصلاحات است مي‏نويسد:
"آرماني خواهد بود اگر بخواهيم رژيم مالي تنظيم كنيم كه مطابق آن نه زني وجود داشته باشد و نه شوهر، بلكه در اين نظام، زوجيني قرار گيرند كه مطلقا داراي وضعيت يكسان و مشابه باشند؛ زيرا تساوي صرف، قابل تحقق نخواهد بود. و قانون 1965 هم نخواسته است به چنين امري دست پيدا كند. و تنها سعي كرده است كه اختلاف موجود بين زن و شوهر را كاهش دهد..."26
برخي نيز الفاظ مورد استعمال را مورد انتقاد قرار داده و گفته‏اند:
"استفاده از كلمه رياست در خانواده نه تنها حافظ نظم و امنيّت نيست بلكه در مرد خودبزرگ‏بيني ايجاد مي‏كند و ساير افراد خانواده را زير سلطه آن، گرفتار تنش مي‏كند."27
علي‏الظاهر لازمه گفته ايشان اين است كه بايد عنوان رياست را از رئيس جمهور يا رياست فلان اداره يا كارخانه نيز برداشت؛ چرا كه اگر عنوان رياست در مجموعه كوچك خانواده تا بدين حدّ خطرساز و موجب خودبزرگ‏بيني است، به طريق اولي در مجموعه‏هاي وسيعتر موجب خود بزرگ‏بيني در فرد خواهد شد.

ب) ادله

اثبات رياست شوهر بر خانواده از ناحيه قرآن و روايات روشن و قطعي است.

1ـ "الرجال قوامون علي النساء بما فضل اللّه بعضهم علي بعض و بما انفقوا من اموالهم".28

مردان سرپرست زنان هستند، به خاطر برتريهايي كه خداوند براي بعضي نسبت به بعضي ديگر قرار داده است و به خاطر نفقه‏ايي كه از اموالشان به زنان مي‏پردازند.
خداوند متعال در آيه فوق حق رياست بر خانواده و سرپرستي و تدبير امور خانواده را به دليل برتريهاي طبيعي جنس مرد به او سپرده است و در مقابل، مرد مكلف شده است كه مخارج و هزينه زندگي او را تأمين نمايد. آيه فوق بعد از اين كه اصل سرپرستي و رياست شوهر را بيان مي‏كند به حكمت يا علت اين امتياز و حق اشاره مي‏كند و مي‏فرمايد: "بما فضل اللّه بعضهم علي بعض"؛ يعني "اين سرپرستي به خاطر تفاوتهايي است كه خداوند از نظر آفرينش روي مصلحت نوع بشر ميان آنها قرار داده" و بلافاصله در مقابل چنين حقي، تكليفي را به عهده شوهر قرار مي‏دهد و مي‏فرمايد: "و بما انفقوا من اموالهم."؛ يعني "اين سرپرستي به خاطر تعهداتي است كه مردان در مورد انفاق كردن و پرداختهاي مالي در برابر زنان و خانواده به عهده دارند".29
بايد توجه داشت كه اين برتري جنس مرد بر زن در رياست و اداره خانواده، از حيث وزن انساني و اجتماعي او نيست، بلكه بر اساس مصلحت اجتماعي و از باب خاصيتهاي طبيعي و فطري زن و مرد به او داده شده است. قرآن كريم هيچ نقشي براي جنسيّت در برتري و كرامت انساني قائل نشده است و فقط تقوي را ملاك برتري انسان نسبت به ديگران دانسته است.30 مرحوم علامه طباطبايي در تفسير اين آيه چنين آورده است:
"خداوند متعال در كتاب كريمش بيان كرده كه مردم همگي و بدون استثنا چه مردان و چه زنان شاخه‏هايي از يك تنه درختند و اجزا و ابعاضي هستند براي طبيعت واحده بشريت و مجتمع در تشكيل يافتن، محتاج به همه اين اجزا است. همان مقدار كه محتاج جنس مردان است محتاج جنس زنان خواهد بود؛ همچنان كه فرمود "بعضكم من بعض" (همه از هميد). اين حكم عمومي منافات با اين معنا ندارد كه هر يك از هر دو طايفه زن و مرد خصلتي مختص به خود داشته باشد؛ مثلاً نوع مردان داراي شدّت و قوت باشند و نوع زنان داراي رقت و عاطفه. چون طبيعت انسانيّت هم در حيات تكويني و هم اجتماعي‏اش نيازمند به ابراز شدّت و اظهار قدرت و هم محتاج به اظهار مودّت و رحمت است ... اين دو خصلت دو مظهر از مظاهر جذب و دفع عمومي در مجتمع بشري است روي اين حساب دو طايفه مرد و زن از نظر وزن و از نظر اثر وجودي با هم متعادلند؛ همچنان كه افراد طايفه مردان با هم اختلافي در شؤون طبيعي و اجتماعي دارند... پس مي‏توان گفت بلكه بايد گفت كه اين است آن حكمي كه از ذوق مجتمع سالم و دور از افراط و تفريط منبعث مي‏شود. از ذوق مجتمعي كه طبق سنت فطرت تشكيل شده عمل مي‏كند و از آن منحرف نمي‏شود."31
همچنين در تفسير نمونه ذيل همين آيه آمده است:
"قرآن در اينجا تصريح مي‏كند كه مقام سرپرستي بايد به مرد داده شود... و اين موقعيّت به خاطر وجود خصوصياتي در مرد است."32

2 - روايات

روايات متعدد معتبري دلالت بر اين امر دارد كه از جمله آنها، حديث امام محمد باقر عليه‏السلام است كه از پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نقل مي‏كند: زني خدمت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله رسيد و گفت حق شوهر بر زن چيست؟ پيامبر فرمودند:
از مرد اطاعت كنيد و عصيان نكنيد...، بدون اجازه او روزه نگيريد...، بدون اذن شوهر از منزل خارج نشويد.33
روايت ديگري - كه هم به سند كليني و هم مرحوم صدوق داراي سند معتبري است - از امام محمد باقر عليه‏السلام نقل كرده‏اند كه فرمود:
زني نزد پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و گفت: اي فرستاده خداوند، حق شوهر بر زن چيست؟ فرمود: ...از خانه‏اش بيرون نرود، مگر با اجازه شوهرش و اگر بي‏اجازه او بيرون رود، فرشتگان آسمان، فرشتگان زمين، فرشتگان خشم و فرشتگان مهر و رحمت، او را نفرين كنند، تا به خانه‏اش برگردد...34
بنابراين، اصل اعطاي رياست خانواده به شوهر از منظر قرآن و روايات جاي ترديد نيست و ماده 1105 قانون مدني35 نيز به صراحت آن را بيان نموده است.

ج) 3- حدود رياست شوهر

رياست شوهر بر خانواده به هيچ وجه استبداد يا تحكم و يا به زعم بعضي،36 اختيار مالكانه نيست، بلكه به تعبير يكي از حقوقدانان عرب‏زبان، رياست شوهر يك سلطه حكيمانه اداري است؛ نه استبدادي.37علامه طباطبايي دانشمند و مفسر بزرگ اسلامي در تفسيري از آيه "فلا جناح عليكم فيما فعلن في انفسهن بالمعروف"38مي‏فرمايد:
"همچنين قيمومت (رياست) مرد بر زنش به اين نيست كه سلب آزادي از اراده زن و تصرّفاتش در آنچه مالك آن است بكند و معناي قيمومت مرد اين نيست كه استقلال زن را در حفظ حقوق فردي و اجتماعي او در دفاع از منافعش سلب كند پس زن همچنان استقلال و آزادي خود را دارد و هم مي‏تواند حقوق فردي و اجتماعي خود را حفظ كند و هم مي‏تواند از آن دفاع نمايد و هم مي‏تواند براي رسيدن به اين هدفهايش به مقدماتي كه او را به هدفهايش مي‏رساند متوسل شود."39
همچنين در تفسير نمونه در ذيل آيه "الرجال قوامون علي النساء ..." آمده است:
"قرآن در اينجا تصريح مي‏كند كه مقام سرپرستي بايد به مرد داده شود (اشتباه نشود منظور از اين تعبير استبداد و اجحاف و تعدي نيست بلكه منظور رهبري واحد منظم با توجه به مسؤوليتها و مشورتهاي لازم است)... و اين موقعيّت به خاطر وجود خصوصياتي در مرد است."40
از اين رو، زنان تا آن حد موّظف به اطاعت از شوهر هستند كه مربوط به حقوق همسران است و هرگز مردان، حق دخالت در اموال و درآمدهاي اقتصادي زنان را ندارند - آن طوري كه در حقوق اروپايي قبل از قرن بيستم وجود داشته است - و حتّي وظيفه رسيدگي به كارهاي شخصي شوهر، اعم از تهيه غذا يا شستن لباس و غيره را نيز ندارند؛ نه اين كه چنين وظيفه‏اي ندارد بلكه در امور شخصي زن، شوهر موظف است در صورت نياز و متعارف بودن آن، براي او خادم بگيرد. بدين جهت، موضوع رياست شوهر و اطاعت زن از او محدود مي‏شود به خروج زن از منزل و اشتغال او به كارهايي كه به تشخيص شوهر به عنوان سرپرست و مسؤول اين جامعه، آن را به مصلحت نداند و يا به نظر برخي از فقها خروج از منزل شوهر در صورتي بر زوجه ممنوع است كه با حق شوهر منافات داشته باشد.41 اما با وجود اين، كساني كه در پي حذف هر گونه سرپرستي در اين جامعه كوچك و بنيادي هستند، چنين مي‏گويند:
"كسب اجازه زن از شوهر براي خروج از خانه... جنبه تصريحي و آمرانه نداشته بلكه ارشادي و غير مستقيم بوده است."42
علاوه بر اين كه نويسنده هيچ استنادي براي كلام خود ارائه ننموده است، لزوم كسب اجازه زن از شوهر براي خروج از منزل در روايات متعددي به صراحت بيان شده و آن را در زمره حقوق شوهر دانسته است كه پيش از اين بدان اشاره گرديد. اين نويسنده در بخش ديگري از كلام خود مي‏نويسد:
"بر پايه نظرهاي فقهي كه عقل و مقتضيات اجتماعي و عامل زمان و مكان در شكل‏يابي آن لحاظ شده است ... خروج زن از خانه بدون اجازه شوهر حداكثر به ناشزگي زن مي‏انجامد كه مجازات زن ناشزه محروميت از دريافت نفقه است... در نتيجه ممنوع‏الخروج شدن زنان از سوي شوهرانشان مبناي شرعي ندارد... اجبار زن به اين تمكين فاقد دليل شرعي است."43
علاوه بر اين كه چنين ادعايي نيز بدون مستند شرعي مي‏باشد، هيچ يك از فقها اين نظريه را نپذيرفته‏اند. گذشته از اين كه به طور ابتدايي چنين اجازه‏اي به زن داده نشده است، حتي در صورت تخلف شوهر از وظايف خود در پرداخت نفقه زن حق ندارد خود را از اطاعت شوهر خارج كند، بلكه فقط مي‏تواند شوهر را از طريق مراجع قضايي ملزم به پرداخت نفقه نمايد و حاكم مي‏تواند او را تعزير كند يا تقاضاي طلاق نمايد اما هرگز مجاز نيست خود را از تمكين خارج نمايد.44 قانون مدني ايران نيز به تبع شرع در ماده 1129و1205، حكم به الزام و يا طلاق داده و هرگز خروج از طاعت را تجويز ننموده است.
اصولاً تعهداتي كه هر يك از زوجين در اثر قرارداد ازدواج بر عهده مي‏گيرند جنبه اختياري ندارد كه زن بتواند به اختيار خود از آن سر باز زند. لازمه چنين تفسيري از حقوق و تعهدات اين است كه شوهر نيز بتواند به طور اختياري از دادن نفقه امتناع كند و در مقابل به زن گفته شود كه مي‏تواني خود را از اطاعت شوهر خارج نمايي و به تعهدات خود عمل نكني. روشن است كه چنين برداشتي موجب ظلمهاي فراواني در حق زنان خواهد شد.

نتيجه گيري

روابط مالي و غير مالي زن و شوهر در حقوق اسلام بر پايه عدل استوار است. در روابط مالي زوجين، زن از استقلال كامل در مالكيّت و تصرّف اموال خود برخوردار است و اين را بايد از افتخارات حقوق اسلام شمرد؛ چرا كه تا قبل از قرن بيستم در اكثر كشورهاي اروپايي زن از حداقل حقوق انساني برخودار نبوده و در زمره محجورين قرار داشت. در روابط غير مالي نيز رياست خانواده به خاطر مصالح اجتماعي و مسائل روحي و طبيعي به شوهر واگذار گرديده است. امّا هرگز اين رياست جنبه استبدادي ندارد بلكه يك رياست اداري حكيمانه است و اطاعت زن از شوهر و لزوم كسب اجازه براي خروج زن از منزل به همين جهت است و در ساير موارد، مانند رسيدگي به امور شخصي مرد، زن ملزم به اطاعت نيست

پاورقيها:

13 ـ ر. ك. همان، ص 450.
14- Henri et léon Mazeaud, Lecons de Droit Civil " Régimes Matrimoniuax", ?ditions Montchrestiem, paris, cinquiéme ?dition, 1982, P.134.
15- Ibidc
10 ـ نساء/5.
12 ـ مرتضي، مطهري، نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات صدرا، تهران، چاپ بيست و يكم، زمستان1374، صص 156ـ155.
18- Henri et Léon Mazeaud, op.cip, P554-555.
17 ـ رژيم قانوني به رژيمي گفته مي‏شود كه در صورت عدم تعيين قرارداد مالي توسط زوجين در زمان ازدواج، اين رژيم به طور اتوماتيك بر آنها حاكم خواهد شد.
1 ـ مهرانگيز كار، پيام هامون، ش13، مورخ 10/12/77، صص4و5.
11 ـ سيّد محمد حسين، طباطبايي، پيشين، ص 270. و ناصر، مكارم شيرازي، و ديگران، تفسير نمونه، دارالكتاب الاسلاميه، تهران 1366، ج 3، ص 267.
16- Cérard, Cornu, les régimes matrimoniauxn, Presses universitaires de la france, Paris, 1er ?dition, 1974, P.195-196.
19 ـ سيّد مصطفي، محقق داماد، پيشين، ص 317.
22 ـ مرتضي مطهري، پيشين، ص 264.
28ـ نساء/ 34.
25 ـ بقره/228.
2 ـ ماده 1118 قانون مدني: "زن مستقلاً مي‏تواند در دارايي خود هر تصرفي را مي‏خواهد بكند."
29 ـ ناصر، مكارم شيرازي، و ديگران، ج 3، پيشين، ص371.
23 ـ همان، صص259و263.
24- Henri et Léon Mazeaud, op.cip, P.134.
26- Henri et Léon Mazeaud, op.cip, P.134.
20- Encyclopedie, Dalloz, droit civil "régimes matrimoniaux", Edition Dalloz, paris, 1975, P.2
21 ـ مهرانگيز منوچهريان، به نقل از مرتضي، مطهري، پيشين، ص258.
27 ـ مهرانگيز كار، رفع تبعيض از زنان، نشر قطره، تهران، چاپ اول، 1378، ص322.
33 ـ محمد بن حسن، حر عاملي، پيشين، ج14، باب 79 از ابواب مقدمات نكاح، حديث1، ص112.
31 ـ سيّد محمد حسين، طباطبايي، پيشين، ج 4، صص406 ـ 405.
32 ـ ناصر، مكارم شيرازي و ديگران،پيشين، ص370.
39 ـ سيّد محمد حسين، طباطبايي، پيشين، ص 544.
30 ـ حجرات/13: "ان اكرمكم عنداللّه اتقاكم"
35 ـ ماده 1105ق.م.: "در روابط زوجين رياست خانواده از خصايص شوهر است."
36 ـ مهرانگيز، منوچهريان، به نقل از مرتضي، مطهري، پيشين، ص258.
3 ـ سيد مصطفي، محقق داماد، بررسي فقهي حقوق خانواده نكاح و انحلال آن، نشر علوم اسلامي، تهران، چاپ پنجم 1374، ص 317.
34 - همان، ص 111.
37 ـ وهبة الزحيلي، الاسرة المسلمة في العالم المعاصر، دار الفكر، دمشق، چاپ اول، 1420ق، ص 82.
38 ـ بقره/234.
40 ـ ناصر، مكارم شيرازي و ديگران،پيشين.
44 ـ محمّد حسن، نجفي، جواهر الكلام في شرح شرايع الاسلام، المكتبة الاسلامية، تهران، چاپ دوم، 1366، ج 31، ص 207: "اذا ظهر من الزوج النشوز بمنع حقوقها الواجبة من قسم و نفقة و نحوها فلها المطالبة بها و وعظها اياه، و الا رفعت امرها الي الحاكم و كان للحاكم الزامه بها و ليس لها هجره و لا ضربه، كما صرح به غير واحد مرسلين له ارسال المسلمات... ان عرف الحاكم ... و امره بفعل ما يجب، فان نفع و الا عزّره بما يراه."
41 - سيّد ابوالقاسم، موسوي خويي، منهاج الصالحين "المعاملات"، نشر مدينة العلم، قم، چاپ بيست‏وهشتم، 1410ق)، ص 289.
42 -مهرانگيز كار، ماهنامه زنان، شماره 44، تير 1377، ص21.
4 ـ نساء/32.
43 - همان
5 ـ حسين بن محمد، الراغب الاصفهاني، مفردات غريب القرآن، دفتر نشر كتاب، 1404ق، ص 431.
6 ـ سيّد محمد حسين، طباطبايي، ترجمه سيّد محمد باقر همداني، تفسير الميزان، دفتر تبليغات اسلامي، قم، 1363، ج 4، ص 534.
7ـ محمد كريم، علوي حسيني موسوي، كشف الحقايق عن نكت الآيات و الدقائق، حاج عبدالمجيد- صادق نوبري، تهران، چاپ سوم، 1396ق، ج 1، ص 352.
8 ـ محمد بن علي ابن بابويه، قمي(شيخ صدوق)، من لايحضره الفقيه، موسسه نشر اسلامي، قم، چاپ دوم، ج4، ص 93؛ محمد بن حسن، حر عاملي، وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعة، دار احياء التراث العربي، بيروت، ج 10، ص 449.
9 ـ ابوبكر بن مسعود، كاشاني حنفي، بدائع الصنايع في ترتيب الشرايع، المكتبة الحبيبية، پاكستان، چاپ اول، 1409ق.، ج 7، ص 170؛ علي بن احمد ابن حزم الاندلسي، المحلي، دارالفكر، بيروت، ج 8، ص 288.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگاهى به شخصيت و حقوق زن در اسلام و ساير ملل

نگاهى به شخصيت و حقوق زن در اسلام و ساير ملل

محمد فاضل
چكيده:

در اين نوشتار، نويسنده شمه‏اى از بينش مردمان پيشين، درباره زن را بيان مى‏دارد . همچنين نگرش متجددان را پيرامون اين نيم پيكره اجتماع به تصوير مى‏كشد و از ظلمى كه گذشتگان در حق او روا داشته‏اند و بار سنگينى كه امروزيان بر جسم و روان لطيفش نهاده‏اند، شكوه مى‏كند . يگانه راه سربلندى و نشاط او را مكتب رهايى بخش اسلام مى‏داند و در خاتمه، نيكبختى زن را در همه شؤون اين دين متعادل، به رشته تحرير در آورده است .

حقوق زنان

يكى از بحثهاى جنجال‏برانگيز و سفسطه‏آميزى كه از قديم الايام تاكنون در جوامع علمى مطرح و دچار نظريات افراطى و تفريطى شده، موضوع «حقوق زنان‏» است .
برخى از نويسندگان و گويندگان، در دفاع از شعار آزادى زنان و احقاق حقوق آنان به قدرى راه اغراق و افراط را مى‏پيمايند كه گويا مرد و زن هيچ وجه تمايزى در مراحل مختلف تعقل و تفكر، عواطف و احساسات، توان جسمى و ... ندارند . دسته ديگر با صد و هشتاد درجه تفاوت، زنان را انسان نمى‏پندارند بلكه آنان را حيوان يا شيطان و ارواح خبيثه يا اشيايى ابزارگونه براى استفاده انسانها (مردها) مى‏شناسند .
چه خوش گفت‏حكيم بزرگ بشريت امام اميرالمؤمنين عليه السلام:
«لاتجد الجاهل اما مفرطا او مفرطا .»
آرى جاهل و بى خبر از اسرار و نهفته‏ها و نگفته‏هاى وجودى انسان جز اين نتواند بود كه يا راه افراط مى‏پيمايد و يا راه تفريط .
خوشبختانه كل مدعاها و پيشنهادهاى افراط گرايانه طرفداران تساوى حقوق زنان و مردان، و نيز ادعاها و فرضيه‏هاى تفريط مآبانه رقباى آنان در ادوار پيشين جوامع بشرى به مرحله اجرا در آمد و تجربه شد (حتى در برخى موارد، كامل‏تر و جامع‏تر) ولى ادامه نيافت و پايدار نماند . گويا تنها سر عدم موفقيت آن تجربه‏ها، ناهماهنگى آن آداب و مقررات با مقتضيات فطرت و ناهمگونى با سنت و خلقت در جهان فطرت بود .
با توجه به اين كه مرد و زن در انسانيت‏شريكند و در ويژگيهاى جنبى از قبيل توانمندى جسمى و روانى و غيره متفاوت، برخى از انديشمندان به مقتضاى محدود بودن دايره فكر و انديشه بشرى منحصرا به مشتركات توجه كرده، در تمام حقوق و وظايف، معتقد به شركت و تساوى شدند و برخى ديگر فقط به ابعاد ويژه هر يك از اين دو جنس توجه كرده، در تعيين حقوق و وظايف زنان راه تفريط پيمودند . غافل از اين كه زن و مرد - به عنوان دو ركن سازنده و برپا دارنده جامعه - بايد مانند نقش چشم و گوش و دست و پا و زبان - به عنوان اععضاى فعال و مؤثر در كل بدن - عمل نمايند; يعنى مساوات چشم و گوش در مفيد بودن براى بدن، اقتضا نمى‏كند كه چشم مانند گوش، باز و بى پرده بوده در معرض برخورد با انواع آسيبها مانند باد، آب، گاز و غيره قرار گيرد و يا زبان بايد مانند دست، گشاده و بى پوشش باشد و اين استدلال كه هر دو، عضو يك بدن مى‏باشند پس چرا يكى باز است و ديگرى بسته; يكى رو گشاده و ديگرى پوشيده؟ ناقص و نارساست چرا كه هر يك، ويژگيها و كاركردهاى مخصوص به خود دارند .
در مقاطعى از تاريخ، زنان، پستهاى درجه اول و مناصب ويژه‏اى را در صحنه حكومت، سياست و اداره كشور خود دارا شدند و در برخى ادوار، پسران موظف به دادن نفقه به پدر و مادر نبودند ولى دختران مجبور به انجام اين تعهد بودند حتى اگر موافق ميل باطنى آنها نبود . همچنين مصريان به شدت، حرمت زنان را پاس مى‏داشتند تا حدى كه چند شهبانو بر آنان فرمان مى‏راندند . يكى از شرايطى كه در قباله ازدواج مردم مصر ثبت مى‏شد; اطاعت كامل مرد از زن بود . به طور كلى، زن در مصر باستان، فرمانرواى خانواده بود و مردان مجبور بودند دستمزد خود را بدون دخل و تصرف به خدمت‏بانوى خانه بياورند و زنان حق داشتند آن را بدون اجازه شوهر خرج كنند (2) و در برخى كشورها مديريت نظامى در اختيار زنان بود و قراردادهاى جنگ و صلح و آتش بس به امضاى آنان مى‏رسيد .
و از آنجا كه چنين شيوه‏هايى در اداره امور كلان سياسى و اقتصادى كشور و سرپرستى خانواده موفق نبود، به طور طبيعى و بدون فشار خارجى بار سنگين مديريت‏خرد و كلان از دوش آنان برداشته شد (يا خود زنان آن را بر زمين نهادند) و مردان برداشتند و بر دوش كشيدند .
از اين رو مديريت و مسؤوليت پذيرى زن در اين سطح، نه فقط از كشور متمدن و پيشرفته مصر به كشورهاى ديگر سرايت نكرد و جهان شمول نشد، در خود مصر نيز پايدار نماند .
در حدود سه هزار سال قبل از اسلام، زن مورد بى احترامى و تحقير و تضييع حقوق قرار داشت و در تمام اين مدت اكثر اقوام و ملل «چه پيشرفته و متمدن، چه وحشى و بى تمدن و چه نيمه متمدن‏» مانند يكديگر به زنان نگاه مى‏كردند و به طور يكنواخت‏با آنان رفتار مى‏نمودند .
در اغلب آيين‏هاى رايج در اقوام و ملل نيمه متمدن و حتى مترقى و متمدن قبل از اسلام، زن، انسانى بود بى اراده و تصميم، بلكه برده وار در اختيار پدران، شوهران و فرزندان قرار داشت .

مقايسه

گرچه براى افراد مؤمن به حقانيت احكام اسلام و معتقد به حكيمانه بودن دستورات الهى قرآن، نيازى نيست كه آداب و رسوم اقوام و ملل يا دستورات ساير كتب و اديان آسمانى پيشين بررسى و تبيين شود، ولى براى كسب اعتماد و اطمينان بيشتر به صحت و درستى احكام متقن اسلام، اشاره‏اى هر چند كوتاه به آداب و رسوم و مقررات ساير ملل و اديان داشته باشيم تا با مقايسه اسلام با اديان و ملل غير اسلامى، قوت و استحكام حقوق زن در اسلام، روشنتر و واضحتر گردد .
از نظر تاريخى، اين مطلب مسلم است كه زن در ديدگاه غير اسلامى، حتى در تفكر معاصر غرب - كه به زعم برخى، پيشرفته‏ترين نوع تفكرات جهان بشريت در غير اديان آسمانى است - ، به مراتب محرومتر و مظلومتر از مرد بوده و هست . تا جايى كه در برخى از قبايل، پس از مرگ شوهر، زن را مى‏كشتند و در كنار قبر شوهر دفن مى‏كردند و برخى ديگر، زن را زنده در گور شوهر دفن مى‏كردند . (3)
زن در اقوام متمدن قبل از اسلام حق تملك داشت (به سبب ارث و غيره) اما حق تصرف در مال خود را نداشت (همچون كودك و ديوانه) . (4)

نمونه‏هايى از برخورد ملتها با زن
هند

گرچه از روزگاران قديم، هند داراى علم، تمدن و فرهنگ بود اما وضعيت زنان بهتر از ملل و اقوام ديگر نبود، بلكه همانند ساير ملتها، قبل از ازدواج; ملك و برده پدر و پس از ازدواج; برده و ملك شوهر بود و پس از مرگ او، زن با لباسهاى فاخر و آرايش كرده همچون شب عروسى و زفاف، همراه با جسد مرده شوهرش زنده در آتش سوزانده مى‏شد . از مردگان خود ارث نمى‏برد و بدون اذن و رضايت او، شوهرش مى‏دادند . اقوام هندى معتقد بودند زن، سرچشمه گناه و سرمنشا سرشكستگى اخلاق و روحيات جامعه است و براى او، شخصيت مستقل انسانى قائل نبودند . (5)

ايران

در ايران باستان، طبق آيين زرتشت‏خيانت زن موجب اعدام بود و در عهد ساسانيان اين حكم تخفيف يافت‏به اين صورت كه در اولين بار، زندانى و در صورت تكرار، محكوم به اعدام مى‏شد . (6)

مصر قديم

پدران از شنيدن خبر ولادت پسر، خوشنود و از شنيدن خبر دختر، بسيار افسرده و ناراحت مى‏شدند و رنگ چهره آنان تغيير مى‏كرد . جالب اين كه از ترس دختر بودن فرزند، براى شناسايى جنين، تجربياتى داشتند و از اين راه دختران را قبل از تولد سقط مى‏كردند . مصريان قديم با حرص تمام، اصرار بر خانه‏نشينى زنان داشتند و زنان هرگز نمى‏توانستند از خانه‏هاى خود بيرون آيند جز براى خدمتگذارى كاخها و خدايان و در نهايت‏خوارى و پستى مى‏زيستند .

يونان

زن يونانى نمودارى از درك اسفل بود در اخلاق زندگى و در نهايت پستى و ذلت . در يونان قديم، زن فاقد شخصيت اجتماعى بود و نقشى در تمدن درخشان آن عصر طلايى نداشت . و در خانه پنهان نگه داشته مى‏شد و در مقطعى، به صورت عشرتكده‏اى سيار به عفت فروشى مى‏پرداخت . يكى از مورخان يونانى مى‏نويسد:
«بايد نام زن هم مانند خودش در خانه محبوس باشد .»
«دموستن‏» خطيب معروف يونانى مى‏گويد:
«ما زنان هوسران را براى لذت مى‏خواهيم ... و همسران را براى فرزندان مشروع .»
زن در يونان قابل فروش و هبه بود و پدر همين دموستن، مادر او را به يكى از دوستان خود بخشيده بود و به قولى، سقراط نيز همسر خود را به «آلسى بياد» خطيب قرض داده بود . و در عرف آن زمان، مرد اگر سنين جوانى را گذرانده بود، وظيفه داشت مرد جوانى را براى همبسترى زن خود پيدا كند . ولى زن با داشتن هر نوع رابطه جنسى بدون اذن شوهر، مستحق قتل بود . (7)
در ميان يونانيان، زن، مانند برده خريد و فروش مى‏شد، در برابر پدر و شوهر حق مالكيت، معاشرت و حيات نداشت . پدر يا شوهر مى‏توانستند زن و دختر خود را بفروشند و قرض يا اجاره دهند و او را بكشند . (8)

روم

مقررات روم به مرد اجازه مى‏داد حتى زن خود را به قتل برساند . البته با پيشرفت تمدن روم سختگيريها بر زنان اندكى تخفيف يافت و آزادى نسبى به آنها داده شد . اما در عوض، فساد و فحشا و هرزگى زنان، رواج فراوانى يافت . (9)
در تمدن روم كه چهار قرن قبل از ميلاد پايه‏گذارى شد، زنان، جزء جامعه بشرى و حتى عضو خانواده نبودند . خانواده فقط از مردان تشكيل مى‏شد و زنان حق شكايت در دادگاه را نداشتند . همچنين مجاز به داد و ستد نبودند و معاملات آنها رسمى نبود و ثبت نمى‏شد و حتى اگر مردى مصلحت را در كشتن زن مى‏ديد رايش نافذ بود و مانعى براى اجراى تصميمش وجود نداشت . (10)

آشوريها

از آداب و رسوم آنان مى‏توان به اين موارد اشاره كرد: اگر جرم زن از نظر اسراف و تبذير در اموال شوهر در دادگاه ثابت مى‏شد شوهرش حق داشت او را در آب غرق كند . (11) در سرزمين «بابل‏» مركز تمدن كلدانيان و آشوريان سالى يك بار، دخترانى را كه پا به سن زناشويى گذاشته بودند در يك جا جمع مى‏كردند و هر يك را بر حسب زيبايى، به نرخى مى‏فروختند . (12)

چين

در دوران بسيار دور، در ميان اقوام و ملل چينى هيچ اثرى از فرهنگ و تمدن نبود حتى فرزندان پدران خود را نمى‏شناختند، فقط مادران خود را مى‏شناختند (همچون حيوانات) . تا اين كه شخص حكيمى به نام «فوه سى‏» درگذشته به سال 2736 قبل از ميلاد، دستورات و مقرراتى براى زندگى اجتماعى آن روز تنظيم نمود و تا حدى به اوضاع و احوال آشفته مردم سر و سامان داد .
ولى با كمال تاسف، سهم زن از آن تمدن و فرهنگ، جز فرمانبرى برده‏وار (بدون داشتن هيچ حق اعتراضى) چيز ديگرى نبود . قبل از ازدواج مى‏بايست از پدر اطاعت كند و بعد از ازدواج، تحت اوامر شوهر باشد و پس از فوت او، زير نظر پسر بزرگ خود . در آن تمدن براى دختران، سهم الارث وجود نداشت; زيرا دختران را فرزند نمى‏دانستند . (13)

عربها و عربستان

وضع اقوام و ملل عرب، اعم از اقوام متمدن (مانند يمن) و طوايف غير متمدن (شبه جزيره عربستان) در آداب و رسوم كم و بيش همچون ملل و طوايف ديگر جوامع انسانى آن روز بود .
بى‏مناسبت نيست نگاهى به مساله «دختركشى‏» كه اعراب جاهليت‏به آن مشهور بودند بيندازيم:
موضوع فرزند كشى كه در قرآن مكرر ذكر و مورد توبيخ واقع شده است، گرچه مخاطب مستقيم آن، عربها مى‏باشند ولى به مقتضاى «نزل القرآن على طريقة: و اياك اعنى و اسمعى ياجاره‏» (14) دستورى است عام و خطابى است‏شامل كل جهان و جهانيان و نمى‏توان با تمسك به ظاهر آن استدلال كرد كه اين شيوه و رفتار در عرب بيشتر از ديگران و يا حتى شايع بود . گرچه از «ميدانى‏» نقل است كه فرزند كشى در ميان عربها فراوان صورت مى‏گرفت و همه طوايف را شامل مى‏شد اما به گفته «لين پول‏» فقط در بعضى از طوايف و قبايل عرب (صحرانشينان) آن هم به ندرت اتفاق مى‏افتاد . (15)
گفتار «لين پول‏» از اتقان بشترى برخوردار است‏به دلايل زير: 1 - عواطف خويشاوندى به اقتضاى زندگى عشايرى در عرب، درخشنده و بسيار شديد بود . از اين رو، عادت عرب چنين بود كه براى صلح و آتش بس و پايان دادن به جنگ و خونريزى بين دو طايفه متخاصم، از هر طرف دخترى به طرف ديگر مى‏دادند و به اين وسيله پيوند خويشى و قرابت‏به وجود مى‏آوردند و صفا و صميميت‏بين آن دو قبيله را براى هميشه تضمين مى‏كردند و هرگز شنيده نشد در يكى از حالات خشم و غضب تعصب و حميت و مانند آن كسى پدر، مادر، برادر و يا خواهر خود را كشته باشد .
2 - اگر دختركشى عادتى شايع بود، طبعا در اشعار و سروده‏ها و ترانه‏ها به عنوان امتياز قبيلگى ذكر مى‏شد و كم و زيادش در يكى از طوايف، بهانه مدح و ذم ايجاد مى‏كرد . همچنان كه اوصافى از قبيل شجاعت، سخاوت، حمايت از پناهندگان، وفاى به عهد و اضداد آنها فراوان در اشعار عرب جاهلى با (اغراق و مبالغه)، دستمايه مدح و ذم شده است و حتى نام نمونه‏ها و قهرمانانى نيز مانند عنترة‏بن شداد (در شجاعت و دفاع از قوم و قبيله خود) و حاتم طايى (در سخاوت) و مجير الجراد (در پناه‏دهى به پناهندگان) و سموال (در وفاى به وعده) بر سر زبانها زنده و جاويد مانده است .
و اما اهتمام قرآن به اين موضوع; گويا سرش يك نكته تربيتى مهم و سازنده باشد كه هر كار زيبا و نيكو (هر چند در شمارى اندك) ، غليظتر و بزرگتر از آنچه هست معرفى شود تا همگان تشويق به انجام آن شوند . همچنين هر امر زشت و نكوهيده (هر چند در شمارى اندك)، بزرگ و مهم جلوه داده شود تا كسى رغبت در انجام آن نكند .
شايان ذكر است اين مساله در عصر حاضر هم كم و بيش وجود دارد و طبق نقل رسانه‏ها در كشور هند سالى پنج ميليون دختر قبل از تولد به وسايل و ابزار ممنوعه پزشكى شناسايى و سقط مى‏شوند .
پس از ذكر شيوه نگرش اقوام مختلف به زن، جا دارد نظر چند تن از فيلسوفان را هم در اين زمينه ياد آور شويم:
افلاطون (متوفاى 347 ق . م). و بردون فيلسوف اشتراكى، زن را قابل استفاده همزمان براى عموم مردان مى‏دانستند و معتقد به ازدواج مشترك و عمومى بودند; يعنى يك زن همزمان مى‏تواند، شوهران متعدد داشته باشد و تشكيل خانواده خصوصى را ضرورى نمى‏دانستند .
ارسطو (متوفاى 322 ق . م). هرچند زنان را داراى حق حيات مى‏دانست اما معتقد به لزوم تحت فرمان درآوردن آنها بود و چنين مى‏پنداشت كه زنان، شايستگى آزادى و حقوق سياسى را ندارند . (16)
بردون در كتاب خود به نام «ابتكار نظام‏» چنين مى‏نويسد:
«همانا وجدان زن كمتر از وجدان ما مى‏باشد به همان اندازه كه عقل او كمتر از عقل ماست .» (17)
«مجموع توان جسمى و فكرى زن، دو سوم توان فكرى و جسمى مرد است .» (18)
«تفاوت جسمى و روانى زن و مرد به قدرى است كه برخى از علماى تشريح معتقدند: زن و مرد كنونى از يك نسل و تبار نيستند . و همزاد زنان كنونى، مردانى بودند مانند آنان ضعيف و ناتوان و آن مردان در اثر ضعف و ناتوانى، مغلوب مردان قوى‏تر از خود گشته و منقرض شدند و زنان ضعيف آنان در اختيار مردان قوى كنونى قرار گرفتند .» (19)
ژان ژاك روسو (متولد ژنو و متوفاى 1778 م). فيلسوف فرانسوى مسيحى مذهب در كتاب مشهور خود «قرارداد اجتماعى‏» نظريه انقلابى معروف خود را كه زمينه‏ساز و تاثيرگذار در انقلاب كبير فرانسه بود منتشر ساخت . وى مى‏گويد:
«زن نه براى آموزش علم و حكمت آفريده شد و نه براى تفكر و انديشه و نه فن آورى و نه سياست مدارى . فقط براى اين آفريده شد كه مادرى باشد با شير خود فرزندش را تغذيه كند و در دوران ناتوانى آنها با عنايت ويژه خود سرپرستى نمايد . و پس از آن، آنان را تحويل پدر يا مربى ديگرى دهد و او باز گردد به انجام وظيفه مادرى خود كه باردار شود و بزايد و شير دهد و بزرگ كند و تحويل دهد و آماده شود كه مجددا باردار شود و شير دهد و پرستارى نمايد و تا آخر، خود و فرزندانش تحت تكفل مرد باشد .» (20)
فريد وجدى نيز نظر خود را اينگونه بيان مى‏كند:
«زن براى اكتشافات دقيق علمى و فنى آفريده نشده و هرگاه زنى وقت و عمر خود را صرف كشف ستاره‏اى كند يا به وجود ميكروبى پى ببرد و يا به اطلاعات جديدى در علم تشريح برسد چنين زنى از مرز وظايف خود خارج شده، ناقص و نسبت‏به فطرت و طينت‏خود معصيت كار است و بايد زنان را از پيروى او بر حذر داشت .» (21)
نيچه فيلسوف مسيحى آلمانى (متوفا به سال 1900م). مى‏گويد:
«راه و رسم مرد، اراده و راه و رسم زن، فرمانبرى است .»
«زن را به حقيقت چه كار؟ مهمترين موضوع براى او، ظاهر و زيبايى است .»
«وقتى به سراغ زن مى‏رويد، شلاق را فراموش نكنيد .» (22)
علامه طباطبايى مى‏گويد:
«برخورد امم غير متمدن با زن مانند برخورد با حيوانات بود . آن را مى‏خريد از پدر يا شوهر يا فرزند و مى‏فروخت و اجاره مى‏داد و مى‏بخشيد و قرض مى‏داد براى فرزند آورى يا خدمت‏يا فقط همبسترى . و در قحطيها و جشنها او را مى‏كشت و مى‏خورد . و حتى حق داشت او را بكشد و دفن كند . و يا او را مانند حيوانات صحرايى غير مفيد بى غذا رها كند تا بميرد . و زن موظف بود خواسته يا نخواسته از مرد - پدر يا شوهر - اطاعت‏بى چون و چرا كند و در هيچ يك از كارهاى خود استقلال راى و عمل نداشت . و شگفت آور اين كه در برخى از قبايل چنين رسم و سنت‏بود كه زن پس از زايمان فورا بر مى‏خاست‏براى انجام كارهاى خانه، و شوهرش به جاى او در بستر او مى‏خوابيد و استراحت مى‏كرد .» (23)
از دايرة المعارف فرانسوى نقل است كه زن تركيب جسمانيش همانند تركيب جسمانى كودك است و به همين دليل مى‏بينيم بسيار حساس و خيلى زود تحت تاثير شرايط و اوضاع خارجى قرار مى‏گيرد، نظير غم و شادى و ترس، و به همين جهت است كه احساسات زن زودگذر است; يعنى همچنان كه زود غمگين و شاد و ترسان مى‏شود همچنين اين حالات به زودى از او دور مى‏شود . (24)

زن در نگاه پيروان اديان

زن در ديدگاه و عقيده يهود و مسيحيت تحريف شده نيز وضعيتى شبيه ملل ديگر داشت . مثلا نزد برخى يهوديان، پدر، دختر نابالغ خود را مى‏توانست‏بفروشد .
كشيشان مسيحى زن را عامل و مظهر شيطان و موجب فساد و فحشا مى‏دانستند و تا مدتها پيرامون اين مساله در مدارس خود تحقيق مى‏كردند كه آيا زن مى‏تواند مانند مرد، خدا را عبادت كند؟ آيا مى‏تواند داخل بهشت‏شود؟ آيا زن انسان است و روح دارد؟ آيا مى‏تواند جاويد بماند يا ماده‏اى فانى است و روح مجرد ندارد؟
در مسيحيت‏به علت رواج فرهنگ تنفر از زن و بى‏ارزش بودن او، عزوبت مرد تشويق مى‏شد و ازدواج در نظر آنها دامى از طرف شيطان براى سقوط در جهنم محسوب مى‏گرديد . (25)
در ديدگاه آنان، زن، جرثومه گناه و پليد بالذات بود . (26)
به نظر كليسا، محبت‏به زن، در شمار يكى از مفاسد بزرگ اخلاقى بود . (27) در حالى كه از صاحب خلق عظيم پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل است كه فرمود:
«احب من دنياكم الطيب و النساء .» (28) يعنى: از دنياى شما دو چيز را دوست دارم: بوى خوش و زنان را .
«خير اولادكم البنات .» (29) يعنى: بهترين فرزندان شما دختران هستند .
«من اشترى تحفة فليبدا بالاناث قبل الذكور .» (30) يعنى: كسى كه هديه‏اى خريد دختران را در هديه مقدم بدارد .
«اقربكم الى احسنكم خلقا لاهله .» (31) يعنى: نزديكترين شما به من كسى است كه با خانواده خود خوش خلق‏تر باشد .
«الجنة تحت اقدام الامهات .» (32) يعنى: بهشت زير پاى مادران است .
شخصى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤال كرد: به چه كسى نيكى كنم؟ فرمود: مادرت . گفت: ديگر چه كسى؟ فرمود: مادرت . براى بار سوم پرسيد: ديگر چه كسى؟ فرمود: مادرت . مجددا گفت: ديگر چه كسى؟ فرمود: پدرت . (33)
همچنين از آن حضرت نقل شده است:
«لفضلت النساء .» (34)
«و لآثرت النساء على الرجال‏» (35) يعنى: زنان را بر مردان ترجيح مى‏دهم .
«البنات حسنات والبنون نعم والحسنات يثاب عليها والنعم مسؤول عنها .» (36) يعنى: دختران حسنه هستند و پسران نعمت . براى حسنات پاداش مقرر شده است ولى در مورد نعمتها، سؤال مى‏شود .
در قرآن كريم نيز مى‏خوانيم:
«و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجة و الله عزيز حكيم‏» (37)
در فرهنگ سنتى مغرب زمين
در غرب تا مدتهاى مديد، اين بحث مطرح بود كه آيا زن انسان است‏يا خير؟ و بالاخره در قرن پنجم يا ششم ميلادى در يك مجمع مهم، تصويب شد كه زن هم انسان است اما براى خدمت‏به مردان آفريده شد .
تا اوايل قرن بيستم در جامعه سنتى غرب (در بعضى از كشورها) كليه اموال زن پس از ازدواج به همسرش منتقل مى‏شد و حتى نام خانوادگى خود را از دست مى‏داد و به نام خانوادگى شوهر ناميده مى‏شد .
در قرن بيستم در اثر رواج تفكر آزادى و آزادى خواهى، فرياد حمايت از حقوق زنان نيز رواج يافت و در پى سخنرانيها، مقالات و كتابها; نهضتى به وجود آمد به نام جنبش «فمنيسم‏» . اين جنبش معتقد بود روابط زن و مرد در نظام خانواده ظالمانه است و براى رهايى از حاكميت مرد بر زن; بايد شكل فعلى نهاد خانواده ممنوع شود و روابط زن و مرد آزاد و در خارج از چهارچوب نظام خانواده برقرار گردد .
برخى از هواداران اين جنبش، كم كم پا را فراتر گذاشته و گفتند: در روابط آزاد و بدون مرز زن و مرد، باز هم مرد حاكم مى‏شود و زن، محكوم، مرد طالب است و زن مطلوب، بر همين اساس مساله هم جنس‏گرايى را بين زنان ترويج كردند اما در اثر گذشت زمان و ثابت‏شدن بى‏پايگى آن همه شور و شعارهايى كه در حمايت از احقاق حقوق زنان سرداده مى‏شد، وضعيت نهضت فمينيسم در دهه هشتاد كمرنگ شد; زيرا پس از گذشت چند دهه، ناكارآمدى ادعاى آزادى‏طلبى، بر زنان فريب خورده ثابت‏شد و احساس كردند كه نه شوهر دارند كه از وجود آنان حمايت عاطفى مسؤولانه كند و نه فرزندى كه اميد و پناه آينده آنان باشد . و لذا از پاى بندى به مكتب «فمينيسم‏» بريدند . (38)
در يك جمع‏بندى مى‏توان سير صعودى و نزولى ديدگاههاى پيرامون زن را به ترتيب زير برشمرد:
1 - شى‏ء و كالا .
2 - برده و بنده .
3 - آزاده و محدود .
4 - آزاد از خانواده (نه از فرزند) .
5 - آزاد از مطلق ارتباط با مردان و اكتفا به هم جنس .
همه اين مكاتب در ادوار پيشين مطرح شد و دهها سال و شايد قرنها در قسمتهايى از مناطق جغرافيايى حاكم بود . در اين ميان هر نوع تلاش و تكاپو براى دست‏يابى به آزادى مصنوعى و غير فطرى زنان با رواجى موقت و محدود، به جز ناكامى و شكست، نتيجه‏اى از خود به جاى نگذاشت و هرگز طرفدارانى پايدار به دست نياورد و عقلا مخصوصا خود زنان نپسنديدند و با شدت هر چه تمامتر از آن فاصله گرفتند .

ديدگاه

گاه اينگونه است كه انسان به چيزى با ديده حقارت و بى‏ارزشى و ناشايستگى نگاه مى‏كند و در عين حال با توجه به عوارض خارجى (از قبيل ترس و احتياج و حيا) مانند شخص ظالم و مهمان ناخوانده و غيره به طور ناخواسته و بر خلاف تمايل قلبى به آن شى‏ء يا شخص، احترام و تجليل مى‏كند و لذا قبلا بايد توجه كرد كه برخوردهاى محترمانه‏اى كه به گروه زنان مى‏شود نشات گرفته از چه ديدگاهى است؟ آيا طبيعى و بر محور شايسته سالارى است و يا غير طبيعى و برخاسته از فشارهاى بيرونى از قبيل حياى اجتماعى و نياز فردى و خانوادگى؟

زن از منظر اسلام

هر يك از آرا و عقايد طوايف و ملل (متمدن و غير متمدن، مذهبى و لائيك) متضمن نوعى تضعيف و تحقير زن بود و مشتمل بر محروم نگه داشتن زن از برخى حقوق اجتماعى بلكه تحميل مسؤوليت‏هايى بيش از توان او و بالاتر از مسؤوليتهاى مردان . اكنون فرصت آن است كه نگاهى به جايگاه زن در اسلام داشته باشيم:
با يك بررسى اجمالى به اين نتيجه مى‏رسيم كه اين دين مبين از تمام جهات و در كل ابعاد زندگى، اعم از حالات شخصى و مقررات اجتماعى، احترام و وظايف و حقوق زنان را متناسب با شرايط و توانمندى جسمى و روحى آنان در نظر گرفته است و به بيانى ديگر; نظر به اين كه عواطف و احساسات (از قبيل صبر و حيا و محبت و ترس) در زنان غالب است و با توجه به ظرافت جسمى آنان ، حقوقى متناسب با اين شرايط مانند تربيت، پرستارى و خانه‏دارى و غيره برايشان در نظر گرفته شد از طرف ديگر در مردان، نيروى تفكر، باريك بينى، عاقبت انديشى، و خشونت، چيره است و با توجه به توانمندى و چالاكى بدنى، وظايف و تكاليف پرمشقت و جنجالى و سخت‏به آنان واگذار شد .
جا دارد از محورهاى گوناگون به جايگاه زن در اين مكتب نجات‏بخش بپردازيم:

1 - احترام به زنان

در قرآن كريم، تعبيراتى كه از زنان مى‏شود چه به صورت خطاب و چه به صورت غياب، بسيار محترمانه و همانند مردان مى‏باشد:
«و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض‏» (39) ; «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض‏» (40) ; «قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم‏» (41) ; «و قل للمؤمنات يغضض من ابصارهن‏» (42) ; «من ذكر او انثى‏» (43) ; «و لولا رجال مؤمنون و نساء مؤمنات‏» (44) ; «و للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن‏» .
و در برخى موارد، به زنان توجه و عنايتى بيش از مردان شده است:
«ضرب الله مثلا للذين كفروا امراة نوح و امراة لوط‏» (45) ; «و ضرب الله مثلا للذين امنوا امراة فرعون ... و مريم ابنت عمران‏» (46)
در اين دو آيه، دو زن، نمونه و نمادى از كل كافران و دو زن ديگر، نمونه و اسوه مردان و زنان مؤمن قرار گرفته‏اند .
«يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك واصطفاك ...» (47)
ناگفته نماند كه در اين آيه دو برجستگى و امتياز براى حضرت مريم (س) ذكر شده است:
1 - جمله «اصطفاك‏» در خطاب به مريم همچون خطاب به پيامبر بزرگ; يعنى حضرت موسى عليه السلام است «قال يا موسى انى اصطفيتك‏» (48) با اين تفاوت كه حضرت موسى يكبار مخاطب به «اصطفاك‏» شد و حضرت مريم، دوبار همچنين حضرت مريم هم طراز پيامبران بزرگ عليهم السلام معرفى شده است:
«ان الله اصطفى، ادم و نوحا و ال ابراهيم‏» (49)
علاوه بر آن، جزء كسانى است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مامور شد بعد از ستايش خداوند، بر آنان سلام و درود بفرستد:
«قل الحمدلله و سلام على عباده الذين اصطفى‏» (50)
2 - برجستگى ديگر براى حضرت مريم، جمله «طهرك‏» مى‏باشد كه در كل قرآن فقط يك بار ذكر شده است آن هم درباره يك زن يعنى حضرت «مريم‏» (با توجه به باب تفعيل كه معمولا براى تاكيد مى‏آيد و فعل ماضى متحقق الوقوع) .
آن بانوى برگزيده شده، همچون عيساى پيامبر عليهما السلام در قرآن «آيت الله‏» معرفى شد:
«... و جعلنا ابن مريم و امه اية‏» (51)
و مريم مانند فرزندش مشمول نعمت ويژه خداوند قرار گرفت:
«اذ قال الله: يا عسى بن مريم اذكر نعمتى عليك و على والدتك‏» (52)

2 - استقلال زنان

زن از نظر تصميم‏گيرى درباره سرنوشت و مقدرات شخصى خود در ابعاد اجتماعى، اقتصادى و غيره همانند مردان، كاملا مستقل و خودكفا هستند . در مورد حق تحصيل و انتخاب رشته تحصيلى و مالكيت و حق ثبت اسناد و املاك و انتخاب محل سكونت و مسافرت و غيره، محدود به هيچ حد و مرزى نيست (نه اجازه پدر و نه موافقت ديگران) . و جالبتر اين كه شش سال، قبل از مردان، استقلال كامل خود را به دست مى‏آورد; يعنى دختر نه ساله (آن هم به سال قمرى) مانند پدر چهل ساله خود كاملا آزاد و مختار است و بر خلاف نظريه پدر و ساير بستگان هر نوع دخل و خرج، داد و ستد و معاوضه و هر نوع بذل و بخشش انجام دهد، صحيح، نافذ، معتبر و قابل ثبت در دفاتر رسمى است‏بلكه به عنوان وكالت و وصايت و قيموميت‏شرعى در اموال ديگران نيز حق تصرف صحيح دارد، (البته اين در صورتى است كه عدم رشد وى ثابت نشده باشد و يا بنا بر قولى، علاوه بر بلوغ، رشد او ثابت‏شده باشد). در صورتى كه پسران قبل از كامل شدن پانزده سال حق كوچكترين تصرف در اموال شخصى خود را حتى با موافقت پدر ندارند و اين در صورتى است كه در پيشرفته‏ترين كشورهاى اروپا مانند انگليس و فرانسه در اواسط قرن بيستم به زنان بزرگسال حق ثبت، بدون نياز به اجازه شوهر داده شد .

3 - اصول دين و اعتقادات

در هيچ يك از مقررات كلى و جزئى اصول و اعتقادات دينى، هيچ تفاوتى بين زن و مرد وجود ندارد، نه كما و نه كيفا و در هيچ مساله‏اى از معتقدات دينى ما نشانى از برخورد حاكى از ضعف و عجز زنان (در باورها) سراغ نداريم .

4 - فروعات دينى

در وظايف و دستورهاى عملى اسلام نيز هيچ اثرى از تبعيض بين زن و مرد به چشم نمى‏خورد . نه واجبات فردى و شخصى مانند نماز و روزه و نه فرائض اجتماعى مانند جمعه و جماعات و حج و امر به معروف . نه امور عبادى، اجتماعى، سياسى و نه اقتصادى همچون بيع، اجاره، مضاربه، شركت، وكالت، وصايت، ولايت (بر اموال گمشده و . .). و قيموميت (بر صغيران و . .).
بلكه بر خلاف رسوم طوايف و ملل، وظايف سنگين اجتماعى و مسؤوليت‏هاى فردى زنان كمتر از مردان است مانند مسجد و نماز جمعه و جهاد ... و، نفقه دادن بر اعضاى خانواده و تحمل ديه جنايت‏خطاى اقربا و تكفل مهر و حضانت فرزند حتى شير دادن به فرزند كه شيرين‏ترين نوع خدمات رسانى زنان و مادران است، به عنوان وظيفه و تكليف نيامده بلكه اگر خود تمايل داشته باشد و بخواهد (هر چند با اجرت) نسبت‏به ديگران از اولويت‏برخوردار است و اگر به هر علت و سببى نخواهد نوزاد خود را شير دهد پدر موظف و مكلف است‏براى شير دادن فرزند خود دايه انتخاب كند .

5 - حقوق زنان

در مورد حقوق زنان چند نكته ضرورى به نظر مى‏رسد:
1 - آيا مساله حقوق زن، يك بعدى و تك محورى و مقايسه‏اى (يعنى در مقايسه با حقوق مرد) بايد ملاحظه شود؟ يا همه جانبه و بر محور شايستگى ذاتى و فطرى وى به ضميمه شرايط اجتماعى؟ به طور طبيعى، نتيجه بحث‏به حسب تنوع محورها تفاوت دارد; يعنى حقوق زن در مقايسه با مرد، با توجه به همه مقررات اجتماعى، بيشترتامين شده است; زيرا اگر چه زحمت تقبل مسؤوليتهاى قضايى و نظامى و غيره با مردان است ولى نتايج مثبت اجتماعى و امنيتى آن متوجه زنان خواهد بود .
2 - وضع و تعيين حقوق اسلامى زنان به وسيله مردان نبوده و نيست تا توهم شود كه جانب يك طرف بيشتر رعايت‏شده و يا ظلم و ستمى بر آن روا شده باشد; زيرا هر ظالم و ستمگرى به منظور نياز و جبران كمبودى كه در خود احساس مى‏كند، دست‏به ظلم و ستم مى‏زند و در صورتى كه واضع و در نظر گيرنده حقوق هر يك از مردان و زنان، خداوند بى نياز مطلق باشد، پندار ظلم و تعدى و يا تضييع حقوق جمعى به نفع جمعى ديگر قابل تصور نيست .
3 - حقوقى كه در نظام سعادت بخش اسلام براى تامين امنيت جان و مال و حيثيت اجتماعى زنان در نظر گرفته شده، كاملا هماهنگ و همسان مردان است:
«للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن‏» (53) ; «للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون‏» (54) ; «و لولا رجال مؤمنون و نساء مؤمنات‏» (55) ; «لا يسخر قوم من قوم ... و لا نساء من نساء ...» (56)
4 - با توجه به مطالب ياد شده، در هر موردى كه تفاوتى بين مقررات مربوط به زنان و مردان به نظر رسد، بايد مطمئن بود كه اين تفاوت نشات گرفته از شرايط طبيعى ويژه هر يك از دو جنس است نه اين كه با داشتن شرايط مساوى و برابر، حقوق نابرابر براى آنان در نظر گرفته شده باشد .
به عبارت ديگر، اگر زنان غربى همواره به دنبال احقاق حقوق تضييع شده خود باشند حق دارند; زيرا نه دين مسيحيت، حقوق آنان را تامين كرده نه قوانين و آداب و رسوم غرب; اما چنين زحمتى از دوش زنان مسلمان برداشته شده; چرا كه سيستم حقوقى اسلام، تمام نيازهاى فطرى، جسمى، روانى و ... او را برآورده كرده است .
در خاتمه مناسب مى‏دانيم جملاتى از «آنى رود» نويسنده شهير انگليسى كه بيانگر آرزوى قلبى يك زن غربى است نقل كنيم . وى گويد:
«اگر دختران ما در خانه‏ها به نام كارگر يا شبيه به آن به منظور تامين درآمد مالى به جاى كارخانه‏ها مشغول كار و كارگرى شوند، آسانتر و بى درد سرتر است از اشتغال در كارگاههايى كه دختران ما را دچار آلودگى‏هايى مى‏كنند كه تا ابد رونق زندگى آنان زدوده مى‏شود; زيرا در خانه‏ها سروكارشان با زنان صاحب خانه است .
و اى كاش كشور ما (كشورهاى غربى) همچون كشورهاى اسلامى مى‏بود كه خدمتگزاران با پوشش وقار و عفت، آسوده‏ترين زندگى را دارند و همچون خانه‏خدايان با آنان رفتار مى‏شود و هيچ گرد نگرانى بر دامن آنان ننشيند . آرى، ننگ است‏براى كشور انگلستان كه دخترانش نمونه رذالت‏باشند در اثر آميختگى با مردان . چه مى‏شود ما را كه سعى نمى‏كنيم وظايف و مسؤوليت زنان ما هماهنگ با فطرت و طبيعت آنان باشد; يعنى همان خانه‏نشينى و واگذارى كارهاى مردان به مردان به منظور تضمين شرافت زنان .» (57)

پى‏نوشت:

1) مدرس حوزه، محقق و نويسنده .
2) ثريا مكنون و مريم صانع‏پور، بررسى تاريخى منزلت زن، سازمان تبليغات اسلامى، تهران، چاپ دوم، صص 28 - 27 و كليات تاريخ: ج 2، ص 415 .
3) دكتر ثريا مكنون و مريم صانع‏پور، پيشين، صص 29 - 28; و ويل دورانت، تاريخ تمدن، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، تهران، چاپ سوم، 1370، ج 1، ص 565 .
4) سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، انتشارات محمدى، تهران، چاپ سوم، 1362، ج 4، ص 87 .
5) مريم نور الدين فضل الله، المراة فى ظل الاسلام، انتشارات دار الزهراء، بيروت، چاپ چهارم، 1405ق . ، ص 31 .
6) همان، ص 26 .
7) سيد محمد خامنه‏اى، حقوق زن، انتشارات تك، تهران، 1368، ص 22 .
8) سيد محمد خامنه‏اى، پيشين، ص 23 .
9) مريم نورالدين فضل الله، پيشين، ص 29 .
10) سيد محمد حسين طباطبايى، پيشين، ص 89 .
11) همان، ص 89 .
12) دكتر ثريا مكنون و مريم صانع‏پور، پيشين، ص 28 .
13) مريم نورالدين فضل الله، پيشين، ص 26 .
14) محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، انتشارات مؤسسة الوفاء، بيروت، چاپ سوم، 1403ق . ، ج 11، ص 13 .
15) مريم نورالدين فضل الله، پيشين، ص 20 .
16) دكتر ثريا مكنون و مريم صانع‏پور، پيشين، ص 28 .
17) مريم نورالدين فضل الله، پيشين، ص 32 .
18) محمد فريد وجدى، دائرة‏المعارف، انتشارات دارالمعرفه، بيروت، چاپ سوم، ج 8، ص 602 .
19) همان، ص 599 .
20) مريم نور الدين فضل الله، پيشين .
21) محمد فريد وجدى، پيشين، ص 598 .
22) مجله زنان فردا، ش 2 و 3 (آذر و دى 1381) .
23) سيد محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج 2، ص 274 .
24) مريم نور الدين فضل الله، پيشين، ص 33 .
25) سيد محمد خامنه‏اى، پيشين، ص 23 .
26) همان، ص 37 .
27) همان، ص 38 به نقل از شهيد مطهرى .
28) محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 103، ص 218 .
29) عباس قمى، سفينة البحار، انتشارات كتابخانه سنايى، ج 8، ص 579 .
30) عباس قمى، پيشين، ص 580 .
31) محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 71، ص 387 .
32) هندى، كنز العمال، مؤسسة الرساله، بيروت، چاپ سوم، 1409 . ق، ج 16، ص 461، حديث 45439 .
33) محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، دار الكتب الاسلاميه، تهران، چاپ چهارم، 1365، ج 2، ص 160 .
34) هندى، پيشين، حديث 45359 .
35) همان، حديث 45360 .
36) محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1362، حديث 22355 .
37) بقره/228 .
38) ر . ك .: افق حوزه، ش 22، ص 4 .
39) توبه/7 .
40) توبه/67 .
41) نور/30 .
42) نور/31 .
43) آل عمران/195 .
44) فتح/25 .
45) تحريم/10 .
46) تحريم/12 - 11 .
47) آل عمران/42 .
48) اعراف/144 .
49) آل عمران/33 .
50) نمل/59 .
51) مؤمنون/50 .
52) مائده/110 .
53) نساء/32 .
54) نساء/7 .
55) فتح/25 .
56) حجرات/11 .
57) مريم نور الدين فضل الله، پيشين، ص 45 .
دوشنبه 10 مهر 1391  3:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بررسى تطبيقى زن در نگاه جاهليت اديان؛ اسلام و فمينيسم

بررسى تطبيقى زن در نگاه جاهليت اديان؛ اسلام و فمينيسم

سيد محمد حسين موسوی مبلغ

بى خبرى جوامع و قبايل پيشين از مواهب طبيعى و توانمندى هاى فطرى زن و ناديده گرفتن نقش نيرومند او در پديدايى جامعه سالم انسانى و تربيت فرزند و تحكيم مبانى خانواده كه با حكمت و تدبير پديد آورنده هستى در عرصه وجودى او به وديعت نهاده شده, او را در طول تاريخ, در تنگناى داوريهاى ناسالم و ستم بار قرارداده است.
امروزه بعضى از قلم فرسايان دگرانديش در آثار و نوشتار خود هرگاه از مراتب و جايگاه زن در اجتماع سخن به ميان مى آورند, پندار و رفتار عرب جاهلى پيش از اسلام را سمبل استبداد و ستم نسبت به زن ياد مى كند و از سوى ديگر, كمال شخصيت زن را در الگويى نشان مى دهند كه در عرصه تمدن جديد دنياى غرب عرضه شده است.
گرچه اين حقيقت بر كسى پوشيده نيست كه در جـاهليت پيش از اسلام مواهب حقوقى و
ارزشهاى انسانى زن پايمال شده بود, ولى جستار و تكاپو در متون تاريخى به روشنى نشان مى دهد كه: نه جاهليت پيش از اسلام, تنها مظهر تعدى به حقوق زن بوده و نه تمدن امروزين غرب, چراغ روشن و نور اميدآفرين براى جامعه زنان بوده و هست!
در روزگارانى كه خورشيد تابناك وحى و نسيم آسمانى و جان پرور پيامبران بر دل مردگان مى دميد تا مدتى بارقه اميد زندگانيِ انسانى و آبرومندانه, براى جامعه زنان نيز پديد مى آمد, ولى هرگاه با گذشت زمان, اين مشعل تابناك آسمانى در زير لكه هاى تيره و تار عادات و سنتها و اوهام و خرافات جعل و تحريف, پنهان مى شد, بار ديگر تعدى و تجاوز به حقوق زن از سرگرفته مى شد.
اين نوشتار نگاهى تطبيقى به (باورهاى جاهليت و شخصيتها و مكتبهاى فلسفى و اديان پيش از اسلام, چون آيين زرتشت, يهود, مسيحيت, فمينيسم و مكتب اسلام نسبت به زن) را دنبال مى كند تا مگر در اين مقايسه جايگاه و كاركرد هر يك از اين ديدگاه ها و مكاتب را بنماياند.

جايگاه (زن) در فرهنگ عرب جاهلى

در جاهليت پيش از اسلام در شبه جزيره عربستان, زن در پايين ترين موقعيت و مرتبه بود, تنزل مقام زن و قرارگرفتن او در فهرست داراييها و (مايملك) مرد, سراسر زندگى زنان را تحت تأثير قرار داده بود.

حق حيات و موجوديت

بزرگ ترين حقى را كه عرب جاهلى از زن گرفته بود, حق حيات و زندگى بود. مردمى كه در طى قرنها بت پرستى و دورى از توحيد و فساد اعتقادى و اخلاقى فطرت آنها را پوشانيده بود, بدان سان متكبرانه زندگى مى كردند كه حتّى موجوديت زن بر آنها گران مى آمد. در جاهليت, ولادت دختر را به فال بد مى گرفتند و از تولد فرزند دختر به شدت رنج مى بردند.
به نصّّّ قرآن كريم هرگاه از دختر بودن نوزاد خبردار مى شدند, رنگ شان از شدت غضب سياه مى شد:
(و اذا بشّّّر أحدهم بالأنثى ظلّّّ وجهه مسودّّّاً و هو كظيم. يتوارى من القوم من سوء ما بشّّّر به أ يمسكه على هون أم يدسّّّه فى التراب ألا ساء مايحكمون) نحل/59 ـ 58
آن هنگام كه مژده تولد دخترى به يكى از آنها داده مى شد از شدت غم و حسرت رخسارش سياه مى شد و سخت دلتنگ مى شد و به خاطر اين ننگ روى از قوم خود پنهان مى نمود و به فكر مى افتاد كه آيا آن دختر را با ذلت و خوارى نگه دارد يا آن كه زنده در گورش كند. آگاه باشيد كه آنها بسيار بد حكم مى كنند.
بزرگ ترين نشانه ناراحتى آنان از ولادت دختر اين بود كه در بسيارى از قبيله ها نوزادان دختر را بلافاصله مى كشتند و يا زنده به گور مى كردند.
جريان قيس بن عاصم كه پس از مسلمان شدن در حضور پيامبر(ص) به زنده به گور كردن 13 دختر خود اعتراف كرد, در تاريخ عرب جاهلى ثبت شده است.1
دختركُشى هاى عرب جاهلى از دو عامل سرچشمه مى گرفت:
عامل نخست, فقر و تهى دستى بود كه سبب مى شد, با كشتن دختران شان از تعداد عائله كه به درآمد زيادى نياز داشت بكاهند.
عامل ديگر اين بود كه آنان وجود دختر را ننگ مى دانستند, زيرا از يك سو فرستادن دختر را به خانه شوهر به ويژه اينكه شوهر از قبيله بيگانه و كم آوازه اى باشد, به صلاح خود و قبيله خود نمى ديدند. از سوى ديگر در جنگهاى احتمالى كه بين عرب جاهلى به عنوان يك عادت درآمده بود, بيم به اسارت رفتن زنان و دختران احساس مى شد, و از نظر آنان كشتن يك دختر بهتر از اسارت او بود.
دختر كشى هاى اعراب جاهلى سبب شد كه در برهه اى زن در ميان آنان كم ياب شود. از اين رو در ميان بعضى از قبايل عرب چند مرد با يك زن ازدواج مى كردند و نام اين ازدواج را ازدواج(ضماء) گذاشته بودند. ا گر فرزندى در چنين شرايطى به دنيا مى آمد, از آنِ كسى بود كه شباهتش با او بيشتر بود.

ازدواج در جاهليت

اهانت ديگرى كه در آن روزگار به مقام و حيثيت زن مى شد, ازدواجهايى بود كه با اشكال گوناگون به رسميت شناخته شده بود.
در بين عرب جاهلى در چند همسرى هيچ حدّّّ و مرزى نبود. گذشته از هر حق طبيعى ديگر, از نظر نفقه نه تنها مرد عهده دار نفقه زنان پرشمار خود نبود كه حتى از وجود آنان به شكلهاى مختلفى چون واداشتن به كارگرى و درآمدزايى, و در مورد كنيزان, با مجبور كردن به زنا, قرض و كرايه دادن به ديگران و… ثروت و دارايى خود را مى افزود.
همچنين در جاهليّّّت ازدواجهايى به اشكال گوناگون رواج يافته بود; بعضى از آن ازدواجها را كه در قرآن نيز اشاره شده ياد مى كنيم:
نكاح مقت: هرگاه فردى فوت مى كرد پسر بزرگ وى همسر متوفى را (در صورتى كه مادرش نبود) با انداختن پارچه اى بر وى مانند ساير اموال پدر به ارث مى برد, اگر اين زن زيبا بود با او ازدواج مى كرد و اگر تمايلى به وى نداشت; يا او را به ديگرى تزويج مى نمود و مهريه او را دريافت مى كرد, و يا با مانع شدن وى از ازدواج, او را زندانى مى نمود تا پس از مرگ وى وارث اموال او شود.2
نكاح جمع: در عصر جاهليت برخى از اعراب كنيزان را مى خريدند و آنها را به زنا با افراد مختلف وادار مى كردند و بدين ترتيب از ثروت هنگفتى برخوردار مى شدند.3
نكاح بدل: هرگاه مردى از زن فرد ديگرى خوشش مى آمد همسر خود را با همسر آن مرد معاوضه مى كرد و زنان نيز در مقابل هواهاى نفسانى مردان چاره اى جز تسليم نداشتند. اين مبادله با الفاظ (انزل عن دابّّّتك, أنزل لك عن دابّّّتى) يا (انزل اليّّّ عن امرأتك, أنزل لك عن امرأتى); يعنى تو از مركب خود (كنايه از زن او بود) به نفع من پياده شو, من نيز از مركب خود (يعنى همسرم) به نفع تو پياده مى شوم.4
نكاح خِدن (دوست): در عصر جاهليت برخى از زنان ومردان با برقرار كردن روابط پنهانى به زنا مى پرداختند. اين نوع نكاح نه تنها مهر و نفقه را الزام نمى كرد, بلكه به جهت آن كه در خفا صورت مى گرفت مورد تقبيح نيز واقع نمى شد.
سفاح: در ميان اعراب روشهاى مرسوم ازدواج, قانونى و غير از آن موارد سفاح (زنا) شمرده مى شد. كلمه سفاح در لغت به معنى زنا و بى عفتى مى باشد و آيه (غير مسافحات و متّّّخذات أخدان) ازدواج با اهل سفاح و خدن حرام شمرده شد.
برخى فرق ميان (مسافحات و متّّّخذات أخدان) را عموم و خصوص گفته اند; چه مسافحات در سرّّّ و جهر است. اما اتخاذ اخدان فقط در سرّّّ صورت مى گيرد.5
نكاح شغار: يكى از انواع نكاحهاى عرب جاهلى آن بود كه شخصى دختر يا خواهر خويش را به نكاح فرد ديگرى در مى آورد و به جاى گرفتن مهريه با دختر يا خواهر آن فرد ازدواج مى كرد. بدين ترتيب, زنان به جاى مهريه زن ديگرى مبادله مى شدند.
ازدواج اجبارى: كسى به نزد اقوام دختر مى رفت و پس از خواستگارى شرايط ازدواج توسط اولياى دختر تعيين مى گشت و ازدواج صورت مى گرفت. دراين ميان دختر مطيع بود و بايد همه شرايط را مى پذيرفت.
نكاح ضماء: چنان كه ياد شد به دليل كمبود زنان, مرسوم شده بود كه چند مرد با يك زن ازدواج كند و نام اين گونه ازدواج را نكاح (ضماء) گذاشته بودند.
گونه هاى زشت ديگرى از ازدواج نيز در بين آنان رواج داشت كه به همين اندازه بسنده مى شود.

حقوق مالى زن

در دوران جاهليت به همان دليل كه براى زن كمترين جايگاه انسانى و ارزش قائل نبودند, زن حق مالكيت نداشته و مالك هيچ چيز به حساب نمى آمد. در رسوم جاهلى, مالى به زن تعلق نمى گرفت و بر فرض تعلق گرفتن چيزى, خود او مالك آن به حساب نمى آمد, بلكه تملك آن به عهده ولى يا شوهر زن بود. منابع دارايى و آسايش مالى زن را مى توان در امور زير خلاصه كرد كه در جاهليت هيچ يك به زن تعلق نمى گرفت.
1. كار و دستمزد: در جاهليت گرچه سخت ترين كارها به عهده زنان گذاشته مى شد, ولى هيچ كار مزدى را از هيچ كسى دريافت نمى كرد, بلكه چنان كه گفته شد, دست رنج او را شوهر يا وليّّّ او تصاحب مى كرد.
2. حق نفقه بر شوهر; كه يكى از منابع رفاه و آسايش مالى زن برعهده شوهر است. در دوران جاهلى نه تنها شوهران به زنان نفقه نمى دادند كه آنان را براى درآمد مالى بيشتر به كارهاى شاقّّّ و طاقت فرسا مجبور مى كردند و حاصل كار و زحمت آنان را بر دارايى خود مى افزودند.
3. مهر; در جاهليت به زنان مهرى نيز تعلق نمى گرفت. اگر در بعضى قبايل چيزى شبيه مهر مرسوم بود, در واقع قيمت زن بود كه اولياء زن آن را تصاحب مى كردند, و تنها كسى كه هيچ بهره اى از آن نمى برد خود زن بود.
جمله (هنيئاً لك النافجة) كه در هنگام تولد دختر به خانواده او گفته مى شد نمايانگر تعيين قيمت زن بود. (نافجة) شترهايى بود كه از سوى خانواده شوهر در هنگام ازدواج به خانواده زن داده مى شد. گفتن جمله يادشده به خانواده دختر در هنگام ولادت به اين معنى بود كه با بزرگ شدن اين دختر به تعداد شترهايت افزوده مى شود.
4. ارث: در عصر جاهليت, زن نه تنها از ارث, بهره اى نداشت كه خود به سان ديگر (مايملك) متوفى توسط زورمندترين وابسته متوفّّّى به ارث مى رفت, آن گاه اگر جوان و زيبا بود او را به زنى مى گرفت و گرنه او را به ديگران مى فروخت و يا تزويج مى كرد, يا او را در خانه زندانى مى كرد تا بميرد.
هرگاه پدرى فوت مى كرد و فرزندان صغيرى از خود بر جاى مى گذاشت, باز هم يكى از اشخاص زورمند از ميان خويشان, سرپرستى آنان و اموال آنان را به عهده گرفته تمام دارايى آنان را تصاحب مى كرد. اگر فرزند يتيم متوفى دختر بود, با او به زور ازدواج مى كرد و چنانچه پس از ازدواج او را باب ميل خود نمى ديد, پس از تصاحب اموالش او را طلاق مى داد. در اين صورت دختر نه تنها فاقد ثروت خويش بود كه ديگر كسى تمايل به ازدواج با وى و تأمين هزينه هاى او را نداشت.
بدين گونه كه ياد شد, نه زن از شوهر و نه دختر از پدر و يا ديگر بستگان خود به هيچ عنوان ارث نمى برد.

زن در قبايل غيرعربى

قبايل غيرعربى نيز در پايمال كردن حقوق زن كمتر از اعراب جاهلى نبودند. كشتن, شكنجه, اهانت و تضييع حقوق همه جانبه زنان در همه نقاط دنيا كه نور وحى در آن نتابيده و يا دستخوش تحريف شده بود همانند آنچه در عرب جاهلى بود, بلكه حتى دردناك تر از آن هم وجود داشته است.
از منظر بسيارى از قبايل, زن حق كمترين دعوى برابرى و مقاومت با همسر خويش را نداشته و ندارد. در بعضى قبيله ها زنان حق غذا خوردن با شوهران بر سر يك سفره نداشته و شايستگى سكونت در يك منزل را نيز ندارند. در بعضى قبيله ها زن از خوردن گوشت كه خوراك لذيذى است ممنوع بودند.
در جزيره تاسمانى (از جزاير اقيانوسيه) و استراليا در بعضى موارد به واسطه گرسنگى دختران خود را مى كشتند و گوشت آنان را مى خوردند.6
در يونان قديم زن در معرض خريد و فروش قرار مى گرفت و قيمت زن, بيش از پنجاه پيمانه جو نبود; البته هرچه زن جوان تر بود قيمتش هم بيشتر بود. هرگاه زنى در معرض فروش قرار مى گرفت, مى بايست تا آخرين رمق براى مالك بعدى خود كار مى كرد.7
در بعضى نقاط هندوستان آتش پرست ها پس از مرگ شوهر, زندگى را براى زن روا نمى دانستند و با سپرى شدن چهل روز از مرگ شوهر به رسم عزادارى زن را مى كشتند و يا در آتش مى سوزاندند. در آيين آنان بهترين زن كسى بود كه پس از مرگ شوهر, خود را مى سوزاند.8
در ايالت (مارتا) دو نفر از امراى هندى مردند; يكى 17 زن داشت و ديگرى 12 زن, از مجموع 29 زن تنها يك نفر كه حامله بود تا زمان وضع حمل زنده ماند و بقيه همه درآتش سوزانده شدند.9
قبايل وحشى هندوستان (از سيلان تا هيماليا) دختران خود, حتى آنانى را كه به سن بلوغ و رشد رسيده بودند مى كشتند; زيرا از نظر آنان, ماندن دختر بدون شوهر در خانه پدر ننگ بود و زندگى كردن با شوهرى كه موقعيت اجتماعى خانوادگى نداشت نيز ننگ بود و ازدواج با شوهر همدوش, جهيزيه سنگين لازم داشت; پس بهترين راه كشتن دختران بود.10
تا مدتها پيش براى رضايت خاطر (كالى) كه يكى از خدايان هنديان است زنان حامله را سر مى بريدند, آن گاه خون او را به قربانگاه پاشيده و سر او را در نزد معبود خود تقديم مى كردند.11
نزد بعضى از چينيها تا نزديك به عصر حاضر, زن كمترين قيمت و ارزشى نداشت. اگر مادرى دختر به دنيا مى آورد خويشاوندان به عوض مبارك باد به پدر و مادر تسليت مى گفتند و پدر و مادر تامى توانستند نوزاد دختر را از خود دور مى كردند يا در بيابان مى انداختند, يا مى فروختند.12

زن و جوامع متمدن

محروميت زن تنها به قبايل وحشى خلاصه نمى شد, بلكه حتى در تمدنهاى بزرگ نيز مشهود بود. در مصر براى زياد شدن رود نيل, دختران را به زيور آراسته و در آن غرق مى كردند. در كشورهاى (اسكانديناوى) تا سال 1392 ميلادى به دختر هرگز ارث نمى دادند. تنها در هنگام عروسى, جهيزيه اندكى به او داده مى شد. در روم قديم, زن مطلقاً ارث نمى برد; نه از دارايى پدر و نه شوهر. و در انتخاب شوهر نيز حق رأى و اظهارنظر نداشت.13
بعضى از روميان به منظور ازدياد نسل, زنان خود را به ديگر دوستان خود به قرض و كرايه مى دادند. البته به اين شرط كه آن دوست, توان به وجود آوردن فرزندان شايسته را داشته باشد. چنان كه يكى از مفتيان روم به نام (لكورك) براى ازدياد نسل, قرض دادن زن را تجويز كرد. به گفته بعضى تاريخ نويسان, افلاطون و سقراط نيز اين قانون را تجويز مى كردند. سقراط زن خود (گران طيب) را به (اليبياد) خطيب معروف قرض داد.14
در باور يونانيها زن شخصيت حقوقى نداشت. به خاطر مطالبات مالى حق رجوع به دادگاه نداشت. در نزد آنان محروميت دختر از ارث, اصل كلى و پذيرفته شده بود. بلى در اواخر تجويز كرده بودند كه اگر كسى بميرد و فرزند پسر و دختر داشته باشد دختر در صورتى ارث مى برد كه با برادر خود كه از يك پدر باشد ازدواج كند و اين ازدواج در صورتى صحيح بود كه برادر و خواهر از دو مادر باشند.15
در ايران قديم, چه در ميان طبقه اشراف و چه طبقات پايين تر جامعه, زن هرگز حق آزادى و ا ختيار و اظهار نظر در تشخيص خير و شر و تصميم در امور زندگى خود نداشت و در اظهارنظر براى گزينش شوهر نيز مجاز نبود. اختيار زنان و دختران در همه زمينه هاى حقوقى با اوليا و يا شوهران آنان بود.16
به گفته بعضى مورخان در ايران قديم بر اساس انديشه غلط (حفظ نسب خانواده و مخلوط نشدن خون اين خانواده با خانواده ديگر) ازدواج با محارم را; حتى برادر با خواهر, جايز و گاه لازم شمرده مى شمردند. (بهرام چوبينه) با خواهرش (گوديه) ازدواج كرد. شخصى به نام (مهران) از طبقه اشراف ايران كه بعداً مسيحى شد پيش از مسيحى شدن با خواهرش ازدواج كرد.
در آتن باستان, مهد دموكراسى, زنان و بردگان جزء شهروندان به حساب نيامده و حق رأى دادن و شركت در انتخابات نداشتند .17 (در اروپا, عصر حاكميت شرك, زنانى كه با بردگان ازدواج مى كردند, محكوم به اعدام مى شدند).
زن در اروپا در حيطه قانونى قرار داشت كه مردان را مجاز مى دانست زن خود را به دلخواه كتك بزنند, و اين ضرب و جرح اقدامى روشنفكرانه در جهت حمايت از زن و كارى قانونى محسوب مى شد.18
اروپا پس از انقلاب فرانسه نيز در بستر آزادى فردى براى زنان جايگاهى در نظر گرفت كه مردان را مجاز مى كرد تا با خشونت روميان باستان با زنان رفتار كنند.
افلاطون با آن كه از برابرى (مرد) و (زن) حمايت مى كرد, و ورود زنان را در پاره اى از موقعيتهاى اجتماعى مى پذيرفت,با اين حال خداوند را سپاس گفت كه او را مرد آفريده است.19
ارسطو مى گويد:
(زن و بنده بر اساس طبيعت خود محكوم به اسارت بوده و سزاوار شركت در كارهاى عمومى نيستند.)20

جايگاه زن در ميان زرتشتيان

زرتشتيان ايرانى معاصر, در رابطه با حقوق (زن) آيين نامه اى گردآورده خود را بر عمل به آن ملزم مى دانند كه از زاويه هاى گوناگون به حقوق (زن) نگريسته است.
بر اساس اين آيين نامه, زن در زمينه هاى (ازدواج و طلاق) حق رأى و اظهار نظر دارد.21 سرپرستى خانواده, حق درخواست طلاق در صورت عنين بودن مرد, قانون تك همسرى و حق ملكيت در اين آيين نامه براى زن در مواردى رعايت شده است.22
امّّّا در منابع و متون قديمى زرتشتيان, زن جايگاه حقوقى درستى ندارد. نشانه هاى به دست آمده از آثار زرتشتيان قديم نشان مى دهد كه در اعصار گذشته تولد پسر دل پسندتر از زادن دختر بوده است. از اين رو خانواده زرتشتى از فروهر اشوان (روح پاك و بى آلايش) براى تعيين جنسيت جنين و داشتن فرزند نرينه يارى مى جستند و حيات اخروى نيكان را وابسته به وجود فرزندان ذكور در خاندان مى شمردند.
همچنين درمتنهاى كهن ايرانى پرهيزهاى سخت دشتان (عادت زنانگى) شامل دورى از جامعه به مدت چند شبانه روز و تطهير روح زن با نوشيدن ادرار گاو و خاكستر جلب نظر مى نمايد. همچنين نگريستن زن دشتان (زنى كه در دوران عادت زنانگى است) در خورشيد و آب و آتش, گناه بود.
بر اساس آنچه كه در ونديداد آمده است زن دشتان و زنى كه كودك مرده به دنيا آورده بايد سه روز و سه شب شست وشو داده و از نيرنگ (ادرار گاو و خاكستر) بنوشد تا پاك شود.23
در بررسى متون قديمى و نيز آيين نامه جديد زرتشتيان, دو نكته به دست مى آيد:
1. اگر بپذيريم دين زرتشتى از اديان الهى و آسمانى بوده, بى ترديد منابع و متون دينى آن دين,دست خوش جعل و تحريف گرديده است; زيرا دستورات آن منابع در رابطه با حقوق زن هيچ شباهتى با احكام ديگر كتابهاى دينى ندارد.
2. آيين نامه زرتشتيان در متون دينى خود آنان ريشه ندارد, بلكه تأثير گرفته از منابع گوناگون غيرزرتشتى است.
موقعيت زن در آيين يهود
در آيين يهود كه پس ازموسى(ع) دستخوش تحريفهايى شد, آفرينش (حوا) از دنده چپ آدم دانسته شده و فريب خوردن از شيطان و بيرون شدن از بهشت نيز به حوّّّا به عنوان زن نسبت داده شده است.
گناه و آلودگى زن بيش از مرد است و تطهير ناپذيرى او در بعضى موارد ازمطالبى است كه در متون دين يهود موج مى زند. يهوديان در مسائلى همچون عبادت خدا, سعادت اخروى, پاداش اعمال نيك و… هرگز زن را با مرد برابر نمى دانند.
در مذهب يهود, پسران در نمازهاى خود چنين مى خوانند:
(خداوندا! تو را سپاس مى كنيم كه ما را كافر و زن نيافريدى.)24
آياتى از تورات كه به موضوع زن ارتباط مى يابد در نگاهى كلى هشت نكته به دست مى دهد:
1. آفرينش حوّّّا از دنده چپ آدم
(خداوند بر آدم خوابى سنگين مستولى ساخت تا به خواب رفت, يكى از دنده هايش را برداشت و به جايش گوشت پر كرد. خداوند آن دنده اى را كه از آدم برداشته بود زنى ساخت و او را نزد آدم آورد.)25
2. فريب خوردن زن و رانده شدن از بهشت
(پس از خلقت آدم و زنش, مار كه از همه حيوانات صحرا مكارتر بود به زن گفت: آيا خداوند گفته است كه از هيچ درختى از اين باز نخوريد؟ زن به مار گفت: از ميوه درخت اين باغ خواهيم خورد, اما خداوند گفته است كه ازميوه آن درختى كه در ميان اين باغ است نخوريد و آن را لمس نكنيد, مبادا بميريد. مار به زن گفت: حتماً نخواهيد مرد چون كه خداوند مى داند روزى كه از آن بخوريد چشمان تان باز مى شود و مانند خداوند تشخيص دهنده نيك و بد خواهيد شد. زن ديد كه آن درخت براى خوراك نيكو و براى چشمها هوس انگيز است و آن درخت براى معرفت دار شدن پسنديده است. از ميوه آن گرفت و خورد, به شوهرش هم كه در كنارش بود داد و او خورد. چشمان هر دو گشوده شد. دانستند كه عريانند و برگهاى انجير را به هم دوخته وسيله ستر عورت براى خويش ساختند.)26
در ادامه پس از ذكر بازخواست خدا از آدم و حوّّّا و مار مى خوانيم:
(خداوند به زن گفت: رنج و درد باردارى تو را زياد خواهم كرد, فرزندان را با رنج بزايى و اشتياق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو مسلط خواهد بود.
و به آدم گفت: چون به حرف زنت گوش دادى و از آن درختى كه گفتم نخورى خوردى, زمين به خاطر تو ملعون است, تمام عمرت با رنج از محصول آن خواهى خورد.)27
3. راه تخفيف گناه زن
در تورات در ارتباط با روز شبات (شنبه) چنين آمده است:
(روشن كردن شمعهاى شبات به عهده زنان است. علت اين امر آن است كه حوّّّا آدم را وادار كرد از ميوه ممنوع بخورد و او را واداشت تا از امر خدا سرپيچى كند.)
(گفته شده است كه زن با اين گناه, چراغ زندگى بشر را خاموش كرد. جان انسانها چون چراغى است, از اين رو زن با روشن كردن چراغ شبات تا حدودى اين خطا را جبران مى نمايد; زيرا اجراى دستورات شبات و روشن كردن شمعها ايمان را روشن مى سازد و بدين وسيله گناه زن تخفيف مى يابد.)28
4. كناره گيرى مطلق از زن در ايام حيض
(زنى كه جريان دار بوده, يعنى خون از آلتش جارى باشد, هفت روز در قاعدگى خود بماند و هر كس او را لمس كند تا شامگاه ناپاك خواهد بود.
هرچه هنگام قاعدگى اش روى آن بخوابد ناپاك خواهد بود و هر كس كه روى آن بنشيند ناپاك خواهد بود. هر كس بستر وى را لمس كند لباسهاى خود را بشويد و در آب غسل كند تا شامگاه ناپاك خواهد بود. و اگر او (آن مرد) كنار بستر يا كنار اسبابى باشد كه زن (ناپاك روى آن نشسته است) با لمس كردن آن تا شامگاه ناپاك خواهد بود. زنى كه جريان خونش روزهاى زيادى غير از زمان قاعدگى اش روان باشد تمام روزهاى جريان ناپاكى اش مانند روزهاى قاعدگى اش است و ناپاك مى باشد….)29
5. كنيزى زنان عبرى
(هرگاه زن عبرى به تو فروخته شود, شش سال برايت خدمت و در سال هفتم او را آزاد كن و اگر بگويد از پيش تو نخواهم رفت, چون از بودن پيش تو خشنود است, آن گاه درفشى برداشته گوش او را و درِ اطاق را با هم سوراخ كن تا كنيز ابدى شود.)30
6. متفاوت بودن دوران ناپاكى زن دخترزا و پسرزا
(… هرگاه زنى زمينه را براى پذيرش نطفه مرد آماده نمايد پسر خواهد زاييد و هفت روز ناپاك خواهد بود. و آن زن سى و سه روز در دوره پاكى صبر كرده و تا كامل شدن روزهاى پاكى ش هيچ چيز مقدسى را لمس نكند و به خانه مقدس نيايد. اگر دختر بزايد, مانند دوره قاعدگى اش دو هفته و در دوره پاكى اش, شصت و شش روز از نزديك شدن به خانه مقدس خوددارى كند.)31
7. نابرابرى نذر سلامتى پسر و دختر
(… كسى كه صريحاً نذرى مى كند و نذرش مربوط به سلامتى انسانى باشد بر حسب ارزيابى مقرر (ذيل) نذرش از آن (ادوناى) خواهد بود. ارزيابى براى مذكر اين است: از بيست ساله تا شصت ساله ارزشش پنجاه شقل نقره بر اساس شقل مقدس باشد. و اگر مؤنث باشد ارزشش سى شقل باشد).32
در آيين يهود, قوانين مدوّّّنى براى نكاح, طلاق و ارث تنظيم نشده است, بلكه بيشتر قوانين توسط خاخام از هلاخا استخراج مى شود.

زن در آيين مسيحيت

آيين مسيحيت در مورد حقوق و جايگاه فردى و اجتماعى زن ديدگاه ثابت و تغييرناپذيرى ارائه نكرده است. نسخه هاى گوناگون شناخته شده به نام (انجيل) و رساله هاى به جاى مانده از شخصيتهاى برجسته و نامدار مسيحى و كشيشها و فرقه هاى مختلف و كاتوليكها هريك به سهم خود درمورد حقوق زن, ديدگاه هاى متفاوتى اظهار كرده اند.
در رساله اول پولس رسول به تيموتائوس چنين آمده است:
(خدا اول آدم را آفريد و بعد حوّّّا را, آدم فريب نخورد, بلكه زن فريب شيطان را خورد و در تقصير گرفتار شد. از اين جهت خداوند درد زايمان را به حوّّّا داد اما به زاييدن رستگار خواهد شد اگر در ايمان و محبت و قدوسيّّّت و تقوا ثابت بماند.)33
رساله يادشده آدم نخستين را از هر گناه تبرئه مى كند و گناه فريب خوردن از شيطان را به گردن حوّّّا به عنوان يك زن مى افكند. اين سخن با پيامهاى شريعت و وحى, مخالف است.
همچنين در رساله اول پولس رسول به افسيسان آمده است:
(اى زنان شوهران خود را اطاعت كنيد چنان كه خدا را; زيرا كه شوهر سر زن است; چنان كه مسيح نيز سر كليسا و او نجات دهنده بشر است.)34
پولس رسول در رساله اول خود به تيموتائوس گويد:
(زن را اجازه نمى دهم كه تعليم دهد يا بر شوهرش مسلط شود, بلكه در سكوت بماند.)35
پولس رسول در رساله اول خويش در پاسخ سؤال مسيحيان ,به مجرد ماندن و ازدواج نكردن توصيه مى كند.36
در مذهب كاتوليك, تعدد زوجات ممنوع است و مهريه نيز وجود ندارد.37 و رهايى زن و شوهر از بند ازدواج, تنها با فوت آنها خواهد بود. بنابراين طلاق اجازه داده نمى شود; مگر به شرط آن كه هيچ يك ازدواج دوباره نداشته باشند.38
در انجيل متى پيرامون طلاق زن چنين آمده است:
(هركس زن خويش را بدون آن كه خيانت از او ديده باشد طلاق دهد و آن زن دوباره شوهر كند آن مرد مقصر است چون باعث شده زنش زنا كند, و مردى هم كه با اين زن ازدواج كند زناكار است.)39
اكنون جاى اين پرسش است كه آيا شرايع و اديان آسمانى در ايفا و تبيين حقوق زن ناتوان هستند و بشر خود بايد به اين معضل بپردازد؟ يا اشكال كار در تحريف و دگرگونى پديد آمده در متون دينى آسمانى و اعمال سليقه هاى گوناگون است.
با گذر اجمالى بر ديدگاه قرآن در مورد حقوق زن, اندكى اين حقيقت آشكار مى گردد. اما پيش از نگرش به ديدگاه قرآن دراين زمينه, انديشه جهان غرب و جنبش فمينيسم در مورد حقوق زن را نيز به اجمال يادآور مى شويم:

ديدگاه فمينيستى درباره حقوق زن

فمينيسم (FEMINISM) واژه فرانسوى است كه بر آنچه در قرن نوزدهم با عنوان (جنبش زنان) معروف بوده اطلاق مى شود.40
در دهه 1960 ميلادى, واژه هايى چون: (استبداد, آزادى, برابرى و…) در فعاليتهاى سياسى چپ نو, كلماتى جاذبه انگيز به شمار مى آمد و نشانه تفكر نو, انقلابى و اصلاحى تلقى مى گرديد. البته اين انديشه, نخست از تمدن جديد دنياى غرب آغاز شد, ولى به تدريج گسترش يافت. نگرش تحقيقى به مبانى, انديشه ها و سير زمانى و مكانى فمينيستى در مجال اين نوشتار نيست, بلكه به تحقيقات گسترده ترى نياز دارد. ولى به گونه اجمال مى توان گفت, در دنياى غرب تلقيهاى زيادى از آن شده كه مى توان به (ليبرال فمينيسم, فمينيسم ماركسيستى, سوسيال فمينيسم, فمينيسم راديكال و فمينيسم پست مدرن) اشاره كرد.
مبانى فلسفى و حقوقى فمينيسم را سكولاريزم و اومانيزم تشكيل مى دهند كه امروز جايگاه هر يك از اين دو انديشه بر پژوهشگران پوشيده نيست.41
اصالت حاكميت اميال افراد, بى نيازى از مبدأ و بى اعتقادى به معاد, گريز از دستورات و مقررات دينى كه با اين انديشه ناسازگارى دارند زيربناى اين انديشه را تشكيل مى دهند.
با نگرشى به حقوق زن از اين زاويه آموزه هاى شريعت به ويژه تعليمات آسمانى قرآن كريم, از مجموعه چالشهايى هستند كه فرا روى فرد قرار مى گيرند.
گرچه بيشتر در گرايشهاى فمينيستى از برابرى زن و مرد و تساوى آنان در حقوق انسانى سخن مى رود اما در عمل, سمت و سوگيرى يك جانبه در دفاع از زن و زن مدارى مطلبى نيست كه بر كسى پوشيده باشد. اليسون جگر مى نويسد:
(بر خلاف تصور, آرمان راديكال فمينيستها, آرمان دو جنسى نيست. آرمان دو جنسى (Androgyny) متضمن تركيبى از صفات مردانه و زنانه است. حال آن كه بسيارى از راديكال فمينيستها, صفات ارزشمند را صفات ويژه زن مى دانند و از اين رو آرمان انسانى آرمان زن است.)42
(سيمون دوبوار) نيز موجوديت مرد را مصداق (دوزخ) بر هم زننده فرديت و آزادى ياد مى كند.43
(بنتام) يكى از طرفداران فلسفه ليبراليستى است كه سعادت و خوشبختى انسانها را در سايه آزاديهاى فردى مى داند, او خطاب به زنان مى گويد:
(به طور كلى مى توان گفت هيچ كس به خوبى خود شما نمى داند چه چيز به نفع شما است. هيچ كس با چنين پى گيرى و شور و شوقى مايل به دنبال كردن آن نيست.)44
به عبارت ديگر هيچ كس حق ندارد بگويد خواست واقعى و مصلحت زنان, غير از آن چيزى است كه خود آنان مى خواهند. به گفته (ايريا برلين) اين عمل نوعى, خود جايگزين ساختن شرم آور است.
فمينيسم با توجه به مبانى حقوقى خود, براى زن در همه زمينه هاى اجتماعى و فردى آزادى مطلق قائل است. تفاوتهاى موجود بين زن ومرد در اين انديشه ناديده تلقى شده است. حجاب, خانواده و فرزند دارى هر يك در اين تلقى زنجيره هايى به حساب آمده كه زن را در حصار خود قرار مى دهند و دست و پاى او را مى بندند.

برآيند انديشه فمينيستى

با قطع نظر از انتقادهاى روشنى كه امروزه از سوى فيلسوفان و پژوهشگران خردورز بر مبانى فلسفى و حقوقى فمينيسم; مانند سكولاريسم و اومانيسم وارد است و با چشم پوشى از اشكالات بنيادين اين تفكر و ناسازگارى اين پندار با دين و فطرت و خرد آدمى و… كه دراين نوشتار مجال نگرش به آنها نيست, آثار و پيامدهاى اين انديشه و نقش آن در تنزّّّل دادن مقام انسانى زن پوشيده نيست.
همچنين بسيارى از كسانى كه شعار آزادى زن سر مى دادند مردان و زنانى بودند كه در پى منافع و لذتهاى بى ارزش خود بودند و در اين راه شعار فمينيسم نيز سر مى دادند. بسيارى از اينان با پى بردن به نادرستى اين انديشه دريافتند كه در دام سودجويان گرفتار بوده اند, در اين زمينه سخن يكى از مدافعان فمينيسم جديد يادكردنى است:
(از رسواترين اشكال توسعه كه جنبه بهره بردارى دارد, تجارت جديدى به نام بهره بردارى جنسى يا جهانگردى جنسى است…. اين صنعت نخستين بار توسط بانك جهان صندوق بين المللى پول و آژانس بين المللى آمريكا برنامه ريزى و حمايت شد.)45
كمى دقت در برآيند رفتار با زنان در پوشش اين شعارها به روشنى برملا مى كند (زنان) در پرتو اين انديشه تا آنجا تنزل مى كنند كه در جاهليت پيش از اسلام و يونان قديم تا آن اندازه سقوط نكرده بودند.
مارى وستون كرافت, اولين زن آزادى خواه اروپا پس از گرايش به زندگى مشترك غيرمشروع و غيرقانونى كه ثمره آن كودكى نامشروع بود تصميم به خودكشى مى گيرد كه توسط اطرافيان نجات مى يابد. خواسته هاى سياسى ـ اجتماعى او نيز به سوى غريزه و تمتعات نامشروع سوق مى يابد و از شعار اعاده حقوق راستين و تضييع شده زن منحرف شده در زندگى مجدد با مردى به نام ـ ويليام گادوين ـ كه وى نيز چون مارى به نام آزادى خواهى هرگونه نظارت و كنترل قانون را در ازدواج ردّّّ مى كند, هنگام تولد كودك اين خانواده, به رغم ميل خود تن به ازدواج مى دهند.46
(سيمون دوبوار) نيز در 180 ـ 1905 با (ژان پل سارتر) فيلسوف و منتقد اجتماعى فرانسه تا آخرين روزهاى عمر زندگانى غيرقانونى و بدون ازدواج مشترك داشتند.47

حقوق زن از منظر قرآن

قرآن كريم با توجه به شرايط طبيعى و ساختار فيزيكى زن, حقوق او را در ابعاد گوناگون زندگى فردى و اجتماعى زنده كرد. در راستاى تشريع حقوق همه جانبه زن به پديده دختركشى خاتمه داد و با بيانهاى گوناگون, اعراب را از اين كردار زشت و ناپسند بر حذر داشت:
(ولاتقتلوا أولادكم خشية إملاق نحن نرزقهم و إيّّّاكم إنّّّ قتلهم كان خطأ كبيراً) اسراء/31
فرزندان (دختر) تان را از بيم فقر و تهى دستى نكشيد, ما شما و آنان را رزق مى دهيم, همانا كشتن آنان گناهى بزرگ است.
(ولاتقتلوا أولادكم من إملاق نحن نرزقكم و إيّّّاهم) انعام/151
دختران خود را از بيم فقر نكشيد; ما شما و آنان را رزق مى دهيم.
از اين دو آيه فهميده مى شود كه عامل عمده دختركشى در عرب جاهلى فقر و تهى دستى آنان بوده است.
آيه ديگر آنان را به ياد پرسشهاى سخت روز واپسين در برابر دختران بى گناه مى اندازد.
(و اذا الموءودة سئلت. بأيّّّ ذنب قتلت) تكوير/9 ـ 8
و هرگاه از دختران زنده به گور شده پرسيده شود, كه آنان به چه گناهى كشته شده اند.
آيات روح بخش قرآن در دلهاى مرده مشركان قريش تأثيرگذاشت. قيس بن عاصم كه خود با غرور از زنده به گور كردن 13 دختر بزرگ و كوچك خود سخن مى گفت, با چهره شرم آلود نزد حضرت پيامبر آمد و پرسيد: (براى كفاره گناهم چه كنم؟)
حضرت فرمود: (در برابر هر دخترى كه كشته اى, كنيزى آزاد كن.)
و اين گونه بود كه اسلام, نه تنها زنان را از كشتن رهانيد, بلكه آزادى آنان از اسارت و بندگى را نيز به همراه آورد.

قرآن و اصلاح ازدواج

قرآن كريم بر ازدواجهاى ضدّّّ انسانى كه در ميان عرب جاهلى, قبايل وحشى, هنديان, يونانيان, ايرانيان و ديگر ملتها به شدت رونق يافته بود مهر بطلان زد و با دو دستور حكيمانه در برابر آن ايستاد:
1. بازدارندگى از تعدد زوجات و محدود ساختن آن به چهار همسر.
2. نهى از ازدواجهاى نامشروع.
چند همسرى براى يك مرد از نگاه قرآن كريم تا چهار (زن) جايز شمرده شده و آن هم با قيد (بيم نداشتن از اجراى عدالت), اما كسانى كه در اجراى عدالت در بين همسران دچار خوف و بيم مى باشند, هرگز به بيش از يك همسر مجاز نيستند.
قرآن كريم مى فرمايد:
(فإن خفتم أن لاتقسطوا فى اليتامى فانكحوا ماطاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فإن خفتم أن لاتعدلوا فواحدة…) نساء/3
اگر از اجراى عدالت درباره يتيمان بيم داشتيد, پس با زنانى كه مورد دلخواه تان باشيد, دوتا, سه تا, چهارتا ازدواج كنيد. و اگر بيم داشتيد كه نتوانيد عدالت را در بين آنان اجرا كنيد, از يك همسر تجاوز نكنيد.
علامه طباطبايى در تفسير آيه مى نويسد:
(در اين آيه, خداوند حكم را بر ترس از بى عدالتى معلق كرده نه بر علم; زيرا در اين گونه موارد كه وسوسه هاى شيطانى هم تأثير انكارناپذير مى گذارند, اطمينان به بى عدالتى به دست نمى آيد و در نتيجه مصلحت از بين مى رود.)48
قرآن در ضمن محدود ساختن تعداد همسران, ازدواجهاى نادرست را ممنوع كرده است. در زمينه ازدواج با محارم مى خوانيم:
(حرّّّمت عليكم أمّّّهاتكم و بناتكم و أخواتكم و عمّّّاتكم و خالاتكم و بنات الأخ و بنات الأخت و أمّّّهاتكم التى أرضعنكم و أخواتكم من الرضاعة وأمّّّهات نسائكم و ربائبكم اللاتى فى حجوركم من نسائكم… و حلائل أبنائكم الذين من أصلابكم و أن تجمعوا بين الأختين إلاّّّ ما قد سلف…) نساء/23)
مادران, دختران, خواهران, عمه ها, خاله ها, دختران برادر, دختران خواهر, مادران رضاعى, خواهران رضاعى, مادران همسر, دختران همسرتان كه در كنار شما پرورش يافته باشند… و نيز همسران پسرانى كه از نسل شما هستند, بر شما حرام هستند و اينكه دو خواهر را با هم همسر بگيريد…
ازدواج با همسر پدر نيز در آيه نهى شده و زشت شمرده شده است.
(ولاتنكحوا ما نكح آباؤكم من النساء إلاّّّما قد سلف انّّّه كان فاحشة و مقتاً و ساء سبيلاً) نساء/22
با زنانى كه پدران شما با آنان ازدواج كرده اند زناشويى نكنيد, مگر آنچه پيش از اين انجام گرفته است كه اين كارى زشت و نكوهيده و شيوه ناپسندى است.
صاحب روح البيان مى نويسد:
(قبح, سه درجه دارد: قبح عقلى, قبح شرعى و قبح عرفى, در اين آيه با (إنّّّه كان فاحشة) به قبح عقلى و كلمه (مقتاً) به قبح شرعى و (ساء سبيلاً) به قبح عرفى اشاره شده است. منظور از قبح عرفى, عملى است كه موجب تنفر در افكار مردم مى شود و طبع بشر آن را نمى پسندد. و بدين سان همه مراحل قبح در اين ازدواج, جمع شده است.)49
شيخ طبرسى در تفسير اين آيه مى نويسد:
(مردم عصر جاهليت اين نوع ازدواج را (مقت) (تنفرآميز) و فرزندانى را كه ثمره آنان بودند مَقيت (فرزندان مورد تنفر) مى ناميدند.)50
قرآن كريم, نكاح جمع (خريدن كنيزان و مجبور كردن آنان به زنا) را به شدت نهى كرده است:
(ولاتكرهوا فتياتكم على البغاء إن أردن تحصّّّنا لتبتغوا عرض الحيوة الدنيا…)
نور/33
و كنيزان خود را كه مى خواهند عفيف و پاك دامن بمانند, براى به دست آوردن مال دنيا به زنا مجبور نكنيد…
قرآن كريم, دو شيوه ناپسند ديگر در اين رابطه را كه در ميان آنان رواج يافته بود و (سفاح) و (خدن) نام داشت با آيه كريمه (غيرمسافحات و لامتخذات أخدان…)(نساء/25) مردود شمرده است.
فخررازى مى نويسد:
(در زمان جاهليت برخى از زنان و مردان به طور پنهانى با يكديگر دوست مى شدند و زنا مى كردند. مردم نيز فقط به حرمت زناى آشكار معتقد بودند, ولى زناى پنهان را جايز مى دانستند. خداوند در اين آيه مردان را از هر دو نوع زنا يعنى زناى آشكار و پنهان نهى مى كند.)51
خداوند متعال دراين آيه ضمن تحريم نكاح خدن, مردان را مخاطب قرار داده مى فرمايد:
(اگر توانايى ازدواج با زنان مؤمنه آزاد را نداريد با كنيزان عفيف كه زناكار نيستند و رفيق پنهانى نمى گيرند با اذن مالكان آنها ازدواج كنيد.)
ازدواج اجبارى يكى ديگر از سنتهاى عرب جاهلى بود. پس از مرگ شوهر فردى زورمند, زن متوفّّّى را به منظور تصاحب دارايى و اموالش به زور و جبر, در خانه خود برده و با او ازدواج مى كرد و اگر نمى پذيرفت او را زندانى مى كرد تا بميرد, كه قرآن كريم آنان را از اين عمل ناپسند بر حذر داشت:
(ولايحلّّّ لكم أن ترثوا النساء كرهاً و لاتعضلوهنّّّ لتذهبوا ببعض ما آتيتموهن…) نساء/19
اى مؤمنان براى شما حلال نيست كه زنان را با زور (و بر خلاف ميلشان) به ارث ببريد. آنان را تحت فشار قرار ندهيد كه بخشى از آنچه را كه به آنان داده ايد پس بگيريد.

قرآن و آفرينش حوّّّا

چونان كه يادشد در تورات كنونى آفرينش همسر نخستين انسان; يعنى حوّّّا از دنده چپ آدم عنوان شده و دسته اى از روايات اسلامى كه در بعضى منابع قرآن پژوهى آمده با مضمون يادشده همخوانى دارند, تفاسيرى چون (روح المعانى), (تفسير طبرى) و… از تفاسير اهل سنت به نقل اين گونه روايتها مبادرت ورزيده اند.
اما دسته ديگرى از روايات با روايات نخست ناسازگارند و بعضى از قرآن پژوهان نيز با روايتهاى دسته دوم همگام گرديده و روايتهاى نخستين را اسرائيلى مى نامند.
به اجمال مى توان گفت: قرآن كريم در موارد چندى و با بيانهاى همسان و همانند اين مطلب را يادآور شد كه از همه اين موارد چنين استفاده مى شود كه خداوند نخستين بار آدم را آفريد و در مرتبه دوم از وجود آدم, همسر او را خلق كرد.
از شيوه بيان همسان قرآن در همه موارد, دو نكته به روشنى استفاده مى شود:
1. خلقت آدم پيش از آفرينش حوا بوده است.
2. وجود آدم, ماده و مايه اصلى آفرينش حوّّّا بوده است.
اينك از ميان مجموعه آيات به نقل چند آيه بسنده مى كنيم.
(يا أيّّّها النّّّاس اتّّّقوا ربّّّكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها)
نساء/1
اى مردم از پروردگارتان بترسيد; آن خدايى كه شما را از يك نفس آفريد و همسر او را نيز از آن نفس آفريد.
(خلقكم من نفس واحدة ثمّّّ جعل منها زوجها) زمر/6
او شما را از يك نفس آفريد, آن گاه جفت او را از آن نفس قرارداد.
در اين آيه كريمه, جمله (ثم جعل منها زوجها) با واژه (ثمّّّ) به جمله پيش عطف شده و به گفته نحويان (ثمّّّ) دلالت بر تأخّر رتبه (معطوف) دارد.
(هوالذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها) اعراف/189
اوست خدايى كه همه شما را از نفس واحدى (يك تن) آفريد و از او نيز جفتش را مقرر داشت, تا به او آرام گيرد.
علامه طباطبايى ذيل آيه اول سوره نساء مى نويسد:
(مراد از نفس انسان چيزى است كه انسان به واسطه آن انسان شده است. و از ظاهر عبارت چنين استفاده مى شود كه مقصود از (نفس واحدة), آدم و از (زوجها) زن او مى باشد و اين دو, پدر و مادر نسل انسان كنونى هستند كه ما از آنها هستيم.)52
برخى از (وخلق منها زوجها) چنين فهميده اند كه:
همسر آدم از بدن آدم آفريده شده است همان گونه كه يهود معتقدند كه همسر آدم از يكى از دنده هاى آدم آفريده شده است,53 ولى بسيارى نيز (منها) را به معناى: از وجود و طينت او تفسير كرده اند.

نظر قرآن در بيرون رانده شدن آدم وحوّّّا از بهشت

قرآن كريم, عصيان و سركشى آدم و حوّا را در برابر آفريدگار هستى و خوردن آن دو از (شجره منهيه) را تنها به گردن حوّّّا نمى افكند, بلكه هر دو آنان را در اين امر دخالت مى دهد:
(فوسوس لهما الشيطان… فدلّّّيهما بغرور فلمّّّا ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة و ناداهما ألم أنهكما عن تلكما الشجرة و أقل لكما إنّّّ الشيطان لكم عدوّّّ مبين. قالا ربّّّنا ظلمنا أنفسنا…) اعراف/23 ـ 20
شيطان آن دو را وسوسه كرد… و بدين ترتيب آنها را فريب داد وقتى از آن درخت تناول كردند, شرمگاه شان آشكار شد و بر آن شدند كه از برگهاى بهشت بر خود بپوشانند, پروردگار ندا داد: مگر شما را از آن درخت منع نكردم و نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست؟ گفتند: پروردگارا بر خود ستم كرديم.
تثنيه آوردن ضميرها در اين آيات: (ولاتقربا), (فتكونا), (وسوس لهما), (وورى عنهما), (سوآتهما), (مانهاكما) حكايت از اين دارد كه وسوسه شيطان, آدم و حوّّّا را با هم در بر گرفته و به همين جهت هر دو از بارگاه خدا رانده مى شوند. بنابراين, اين انديشه يهود كه زن عامل رانده شدن آدم از بهشت شد اساسى ندارد.

نظر قرآن در دوران عادت زنانگى زن

از مسائل ديگرى كه در متن تورات آمده, كناره گيرى مطلق از زنان در دوران عادت زنانگى است. بنابراين اگر فردى با زن حائض نشست و برخاست كند, بخوابد و يا به هر صورتى با وى تماس پيدا كند بايد بدن و لباس خود را شست وشو دهد.54
گروهى از مشركان نيز به جهت معاشرت با يهود از آميزش با زنان حائض خوددارى مى كردند. امّّّا مسيحيان و يا ساير اعراب به جهت آن كه دراين زمينه منعى وجود نداشت به آميزش مبادرت مى ورزيدند. اين افراط و تفريط ها سبب شد كه بعضى از مسلمانان دراين باره از پيامبر پرسش نمايند و خداوند در پاسخ آنان اين آيه را نازل كرد:
(و يسئلونك عن المحيض قل هو أذى فاعتزلوا النساء فى المحيض و لاتقربوهنّّّ حتى يطهرن فإذا تطهّّّرن فأتوهنّّّ من حيث أمركم الله إنّ اللّّّه يحبّّّ التوّّّابين و يحبّّّ المتطهّّّرين) بقره/222
تو را از حيض مى پرسند, بگو آن آزارى است, پس از زنان به هنگام حيض كناره بگيريد و نزديك شان نشويد تا پاك شوند. و هنگامى كه پاكيزگى يافتند از جايى كه خدا به شما فرمود نزدشان برويد; همانا خدا بسيار توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست دارد.
علامه طباطبايى در تفسير (فاعتزلوا النساء فى المحيض و لاتقربوهنّّّ) مى نويسد:
(هرچند چنين به نظر مى رسد كه امر به مطلق كناره گيرى در حال حيض است, چنان كه يهود قائل بودند و جمله (ولاتقربوهنّّّ) آن را تأييد مى كند, ولى ذيل آيه كه مى فرمايد: (فأتوهنّّّ من حيث أمركم) قرينه است بر اينكه جمله (فاعتزلوا) و (ولاتقربوهنّّّ) كنايه از نزديكى نكردن با زنان از مجراى خون است, نه اينكه مطلق آميزش و معاشرت يا مطلق استلذاذ و استمتاع از ايشان ممنوع باشد و پس از پاك شدن از حيض يا پس از غسل كردن, نزديكى از جايى كه امر تكوينى به آن تعلق گرفته; يعنى همان مجراى خون حيض جايز باشد.)55

قرآن و مالكيت زن

قرآن كريم چونان كه مرد را مالك مال و ثروت خودش مى داند, زنان را نيز داراى حق مالكيت و بهره بردارى از دارايى و دستاورد كار و زحمت خود مى شناسد:
(للرجال نصيب ممّّّا اكتسبوا و للنساء نصيب ممّّّا اكتسبن) نساء/32
براى مردان است آنچه از راه كار و تلاش به دست مى آورند, و براى زنان است آنچه را كه از راه كار و تلاش به دست مى آورند.
قرآن كريم هر يك از مرد و زن را داراى بهره از ارث مى داند:
(للرجال نصيب ممّّّا ترك الوالدان و الأقربون و للنساء نصيب ممّّّا ترك الوالدان و الأقربون) نساء/4
مردان را از آنچه پدر ومادر و خويشاوندان شان به جاى گذاشته اند سهمى است, و زنان را نيز از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان شان بر جاى گذاشته اند بهره اى.
قرآن, مهريه را ملك زنان دانسته و مردان را به پرداختن اين واجب مالى دستور داده است:
(و آتو النساء صدقاتهنّّّ نحلة)
مهر زنان را با طيب خاطر بپردازيد.
همچنين نفقه زن را به عهده مرد گذاشته و در برابر خدمات و زحمات او در خانه شوهر و نيز در برابر شير دادن فرزند, براى او در ذمّّّه شوهر حقوقى منظور كرده است و حتى در عده طلاق نفقه زن را بر ذمه شوهر قرار داده است.

هم فكرى مرد و زن

قرآن كريم معيار برترى انسانها از مرد و زن را در پرتو (تقوا) مى داند:
(إنّّّ أكرمكم عنداللّّّه أتقاكم)
بدين سان آن مرد و زنى با يكديگر مى توانند كفو باشند كه هر دو در تقوا و فرمان بردارى از خدا همانند باشند.
قرآن كريم هر يك از زن و مرد را با توجه به كردار و ايمان شان شايسته يكديگر مى داند:
(الخبيثات للخبيثين…) نور/29
زنان ناپاك, لايق مردان ناپاك و مردان ناپاك, لايق زنان ناپاك هستند و زنان پاكدامن, شايسته مردان پاكدامن, و مردان پاكدامن شايسته زنان پاكدامن هستند.

دفاع از حريم زن

قرآن كريم در برابر تهمت زدن به زنان پاكدامن, كيفر سختى تعيين كرده است:
(والذين يرمون المحصنات ثمّّّ لم يأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة ولاتقبلوا لهم شهادة أبداً اولئك هم الفاسقون) نور/5
كسانى را كه به زنان پاكدامن تهمت مى زنند و نمى توانند [براى اثبات سخنان خود] چهار شاهد بياورند هشتاد تازيانه بزنيد و هرگز شهادت آنها را نپذيريد كه آنها فاسقند.
قرآن در راستاى دفاع از حيثيت و حريم زن, مردانى را كه به همسران خود نسبت زنا مى دهند و شاهدى ندارند دستور (ملاعنه) مى دهد.(نور/6)
(الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فى الدنيا و الآخرة و لهم عذاب عظيم) نور/23
كسانى كه به زنان پاكدامن ناآگاه با ايمان, تهمت مى زنند, در دنيا و آخرت لعنت شده اند و براى آنان عذاب بزرگى است.

برابرى زن و مرد در كيفرها و نكوهشها

قرآن در مجازاتهايى چون قصاص, ديات و حدود, احكام همسان و همگونى را با مردها براى آنان در نظر گرفته است; مثلاً در باب حدود مى فرمايد:
(الزانية و الزانى فاجلدوا كلّّّ واحد منهما مأة جلدة و لاتأخذكم بهما رأفة…) نور/2
هر مرد و زن زناكار را صد تازيانه بزنيد, و هرگز به آنان رحم نكنيد.
(السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما…)
دستهاى مرد و زن دزد را قطع كنيد.
قرآن كريم حتى آثار و پيامدهاى وضعى كردار نيك و بد را براى زن و مرد برابر مى داند:
(الزانى لاينكح إلاّّّ زانية أو مشركة و الزانية لاينكحها إلاّّّ زان أو مشرك و حرّّّم ذلك على المؤمنين) نور/3
مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى كند. و زن زناكار را جز زناكار و مشرك به ازدواج خود در نمى آورد و اين كار بر مؤمنان حرام شده است.

پاداش و ثواب زن

قرآن مرد و زن را در مقام عبادت يكسان قرار داده و براى هر دو پاداش برابر وعده كرده است; كه در آيات بسيارى به اين حقيقت تصريح شده از جمله:
(إنّّّ المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدّّّقين و المتصدّّّقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذاكرين الله كثيراً و الذاكرات أعدّّّ الله لهم مغفرة و أجراً عظيماً) احزاب/35
خداوند براى مردان مسلمان و زنان مسلمان و مردان مؤمن و زنان مؤمن و مردان فرمان بردار و زنان فرمان بردار و مردان راستگو و زنان راستگو و مردان شكيبا و زنان شكيبا و مردان فروتن و زنان فروتن و مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده و مردان روزه دار و زنان روزه دار و مردانى كه عفت خودشان را حفظ مى كنند و زنانى كه عفت خودشان را حفظ مى كنند و مردانى كه خداوند را زياد ياد مى كنند و زنانى كه خداوند را زياد ياد مى كنند, آمرزش و پاداش بزرگى آماده كرده است.
(إنّّّى لااُضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى بعضكم من بعض) آل عمران/195
عمل هيچ فردى از شما را از مرد و زن كه بعضى از بعض ديگر هستيد ضايع نمى كنم.

شگفتيهاى نهفته در زن

خداوند بر پايه تدبير حكيمانه خود, هر يك از زن و مرد را مايه آرامش جنس مخالف قرار داده است. بنابر اين وجود زن, مايه آرامش خاطر و سكونت مرد است, نه آنچه در مكتبهاى ديگر گفته شده است.
(و من آياته أن خلق لكم أزواجاً من أنفسكم لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودّّّة و رحمة إنّّّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكّّّرون) روم/21
از نشانه هاى خداوند اين است كه جفتهايى از نفس خودتان براى شما آفريد تا به وسيله آنان آرامش يابيد و بين شما دوستى و رحمت قرار داد. همانا در اين كار نشانه هايى است براى قومى كه بيانديشند.
چنان كه زنان و مردان لباس يكديگر خوانده شده اند.
(هنّّّ لباس لكم و أنتم لباس لهنّّّ) بقره/178
زنان براى شما مردان, لباس, و شما براى آنان لباس هستيد.

پرورش شخصيت زن در مهد قرآن

به دليل اهتمام بسيارى كه قرآن نسبت به مقام والا و ارجمند زن قائل شده است, احكام و دستورات مهم و راه گشايى فرا راه او قرار داده تا شخصيت ارزشمند و گوهر لطيف وجود او به عنوان رحمت و رأفت و مايه آرامش و سكون خانواده, براى اجتماع بشرى مناسب شأن وى محفوظ بماند.
دستورات قرآنى كه به منظور پرورش انسانى شخصيت زن, عنوان شده به دو دسته تقسيم مى شود; در بعضى از آنها او مشترك با مرد است; مانند نگاه كردن, و در بعضى تنها او مأمور و مكلف است; مانند آيات حجاب.
دسته اول: دستوراتى است كه مردان و زنان هر دو مخاطب آن مى باشند, مانند آيه كريمه زير:
(قل للمؤمنين يغضّّّوا من أبصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك أزكى لهم… و قل للمؤمنات يغضضن من أبصارهنّّّ و يحفظن فروجهنّّّ…) نور/31ـ30
اى پيامبر! به مردان با ايمان بگو: چشمهاشان را (از نگاه غرض آلود به زنان) بپوشانند و عفت شان را حفظ كنند, اين براى شما شايسته تر است… و به زنان با ايمان بگو: چشمهاشان را از (نگاه هاى غرض آلود به مردان) بپوشانند و تن خود را (دربرابر چشمان ناپاك) حفظ كنند.
(ولايبدين زينتهنّّّ إلاّّّ ماظهر منها…) نور/31
(يا أيّّّها النبى قل لأزواجك و بناتك و نساء المؤمنين يدنين عليهنّّّ من جلابيبهنّّّ ذلك أدنى أن يعرفن فلايؤذين…) احزاب/59
اى پيامبر به همسران و دختران خودت و زنان با ايمان بگو خود را با چادر بپوشانند; اين كار بهتر است كه شناخته شوند و مورد آزار قرار بگيرند…
چنان كه مى بينيم حكم پوشش و نگاه به دليل محافظت زنان مؤمن است.
به رغم آنچه عليه قرآن و اسلام تبليغ شده و احكام قرآن درباره زن را حصارى براى او و موجب پايمال شدن حقوق او دانسته اند, بسيارى از وجدانهاى آگاه و بى غرض جهان از انديشمندان يا شهروندان عادى دريافته اند كه دستورات قرآن بيش از هر نظام و مكتبى با ناموس آفرينش و طبيعت مرد و زن هماهنگى كامل دارد, و كامل ترين و جامع ترين نظام حقوقى براى جامعه زنان تا رستاخيز خواهد بود.
استدلال بر اين مدعا نيازمند بررسيهاى گسترده در زمينه طبيعت, استعداد, توانايى و تفاوتهاى زن و مرد است كه در خور اين نوشتار نيست; اما سرخوردگى بسيارى از كسانى كه در برهه هايى چشم به مكتبهاى غيرالهى دوخته بوده اند دراين مجال يادكردنى است.
منابع پرشمارى خبر مى دهند كه امروز در دنياى غرب, بسيارى از زنان ازشعارهاى آزادى و برابرى فمينيستى بيزارى مى جويند. يك خانم روزنامه نگار آمريكايى از طرفداران حقوق زن كه در زمينه (بازيافت هويت واقعى در سايه ارزشهاى طبيعى و غيرتجملى) كتابى منتشر كرده و شرح حال خود را به رشته تحرير درآورده, مى نويسد:
(زنان آمريكايى با اشتغال در خارج از خانه و رقابت بى فايده با مردان, بزرگ ترين موهبت زندگى يعنى مادر شدن را از دست داده اند.)
او به زنان جهان توصيه مى كند:
(اگر مى خواهيد, خانواده داشته و مادر باشيد, به خود بپردازيد.)56
راديو دولتى انگلستان با عنوان (دين اسلام سريع ترين رشد را در انگلستان داشته است) گزارشى دارد كه قسمتى از آن چنين است:
(بر اساس آمارگيرى روزنامه (تايمز) تعداد تازه مسلمانان انگليس رقمى در حدود 20 هزار نفر است كه اكثريت آنان را زنان انگليسى تشكيل مى دهند. در ميان تازه مسلمانان آمريكايى نيز بيش از 80% زن ديده مى شود. به گفته زنان انگليسى تازه مسلمان, ارزشهاى اسلامى عميقاً آنان را جذب كرده است.)57
گريز زنان از تمدن غرب و پناه گرفتن آنان به اسلام, نمايان گر اين واقعيت است كه امروزه براى انسانهاى خردورز و آرمان خواه از مرد و زن, فمينيزم غرب جلوه و جاذبه اى ندارد.
گزارشهايى كه اكنون به آن اشاره مى شود سند زنده ديگرى بر اين واقعيت است.در مقاله اى از نيويورك تايمز با عنوان (زنان در آغوش اسلام به امنيت مى رسند) چنين نوشته است:
(بسيارى از كسانى كه متقاعد شدند سوسياليزم و كاپيتاليسم در جهت ترفيع موقعيت آنان ـ به عنوان انسان و زن ـ با شكست مواجه شده, به اين اميد گرويده اند كه اگر خود را به عنوان متفكر منتقد در چارچوب هويت در ريشه (اسلام) قرار دهند, تمام اختيارات سياسى لازم را به دست خواهند گرفت.)58
و نيز آمده است:
(اسلام تغييرات پويا را تشويق مى كند و مبارزه در اسلام به نفع حقوق زن, يك جريان قوى است. اگر زنان ثابت كنند كه خدا طرفدار آنان است, حتى ضد زن ترين مردها چنانچه با خدا باشند در مقابل شان زانو خواهند زد. اين چيزى است كه در اسلام و نخستين كتاب دينى مسلمانان, قرآن, به دست مى آيد.)59
درميان پژوهشگران غربى نيز كسانى هستند كه جامعيت و جاودانگى احكام قرآن را موجب روى آوردن زنان غربى به اسلام مى دانند.
ويل دورانت در آثار و نوشته هاى خود, احكام قرآن مجيد را اساس تعالى شخصيت (زنان) دانسته است:
(رسم زنده به گور كردن دختران با فرمان قرآن از ميان برداشته شد و زن و مرد از لحاظ تشريفات قضايى و استقلال مالى برابر شدند. به زن اجازه داده شد تا به هر كار مجاز اشتغال ورزد و مال و سود خود را تصاحب كند; ارث ببرد و به هر صورت كه مايل است در مال خويش تصرف نمايد. قرآن اين باور و اعتقاد به فرهنگ جاهلى را كه در آن زن مانند اثاث منزل به مردها مى رسيد باطل كرد… و احكام قرآن براى هميشه ضامن سعادت زن است.)60
ويل دورانت احكام قرآن كريم درمورد زنان را در روش پيامبر خدا جارى دانسته براى نمونه مى نويسد:
(وقتى زنان به مسجد مى رفتند و كودكان خود را همراه داشتند پيامبر نسبت به آنها رفتارى نيكوتر داشت. بنا به گفته روايتها وقتى در اثناى نماز صداى گريه كودكى را مى شنيد, خطبه را كوتاه تر مى كرد (و نماز را با شتاب مى خواند) تا مادر كودك از طولانى شدن آن به زحمت نيفتد.)61
نويسنده كتاب (جنگ عليه زنان) نيز در يك تحقيق گسترده در باب جايگاه زن در اسلام و مقايسه آن با غرب چنين مى نويسد:
(درك اين نكته مهم است كه بر خلاف جهان غرب به ويژه آمريكا (كه مى كوشند مرد و زن را به نحوى كمى و ظاهرى, برابر قرار دهند, چنان كه گويى هيچ تفاوت و تمايزى ميان آنها نيست) اسلام, مردان و زنان را موجودات كامل كننده هم مى داند… تفاوت اين دو جنس در نقش و وظيفه ظاهرى اجتماعى آن دو است, و اسلام در اين زمينه به نوعى تكميل گرى زن و مرد نسبت به يكديگر قائل است, تا برابرى كمّّّى ايشان. انتقادى كه غالباً غربيان به نقش زن در اسلام دارند, پيش از هر چيز بر اطلاق متكلفانه رسم و روشهاى غربى بر جهان اسلام, مبتنى است…)62
مطالب ياد شده, نمونه هاى اندكى از رويكرد زنان به تعليمات مكتب اسلام نسبت به زن و بازيافت جايگاه واقعى شان در بستر آموزه هاى اين مكتب است, اين رويكرد بدون شك بُعد ارزشى ـ الهى دستورات اسلام وجاودانگى آن نسبت به جايگاه و مقام زن را روشن مى سازد و همسازى آن را با هويت واقعى و انسانى او مى نماياند.


پی نوشت‌ها:

1. سبحانى, جعفر, فروغ ابديت, 1/50.
2. وكيلى, الهه, نگرش تطبيقى زن در آئينه قرآن…, مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى, 1370ش, 62.
3. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البيان فى تفسير القرآن, ذيل تفسير آيه 33 از سوره مباركه نور; طباطبايى, محمدحسين, تفسير الميزان, 19/171.
4. صدوق, جامع الأخبار, باب النهى عن نكاح البدل فى الزوج.
5. كاشانى, فتح الله, تفسير منهج الصادقين, 208.
6. ويل دورانت, تاريخ تمدن, 1/97.
7. همان, 1/100.
8. همان, 1/102.
9. همان.
10. همان.
11. همان.
12. همان, 120.
13. همان; همو, لذات فلسفه, 148.
14. همو, تاريخ تمدن, 1/132.
15. همان.
16. همان.
17. همان, 1/90 و 147.
18. همان.
19. همان, 1/148.
20. همان, 1/97; لذات فلسفه, 148.
21. آيين نامه زرتشتيان, 6ـ5.
22. همان, 5 تا 16.
23. تجزيه و تحليل افكار زرتشت, مزديسنا و حكومت, 358.
24. ويل دورانت, لذات فلسفه, 49.
25. تورات, آيه 21,22,و 28.
26. همان, باب سوم, آيات 1 الى 7.
27. همان, آيات 16 الى 17.
28. كتاب فرهنگ و تعليمات دينى يهود, 33.
29. تورات, سفر لاويان, آيات 19 تا 21.
30. همان, باب 5, آيات 12 الى 17.
31. تورات, سفر لاويان, باب دوازدهم, آيات 2 الى 5.
32. همان, باب 27, آيات 2 الى 4.
33. رساله اول پولس به تيموتائوس, باب دوم, آيات 4 و 5.
34. رساله اول پولس رسول به افسيسان, باب 5, آيات 22و23.
35. رساله اول پولس به تيموتائوس, باب 2, آيه 13.
36. رساله اول پولس رسول به مسيحيان قرنتس, باب 7, آيات 1, 7, 8.
37. احمد كمانگر, قواعد و عادات فرقه كاتوليك, مجموعه شماره 6, صفحه109.
38. همان.
39. انجيل متى, باب 5, آيه 32.
40. حسينى, سيدابراهيم, كتاب نقد, شماره 17, فمينيزم عليه زنان,151.
41. رجبى, فاطمه, كتاب نقد, شماره 17, زنان و فمينيزم, صفحه, 203.
42. تازه هاى انديشه, شماره 2, صفحه 17; حسينى سيدابراهيم, كتاب نقد, شماره 17, صفحه 158.
43. همان.
44. ليبراليسم غرب; ظهور و سقوط, 43ـ44.
45. رجبى, فاطمه, كتاب نقد, شماره 17, زنان و فمينيسم, صفحه 212, به نقل از كتاب جنگ عليه زنان, 49.
46. نصر, حسين, جوان مسلمان و دنياى متجدّد,50.
47. ويل دورانت, تاريخ تمدن, عصر ناپلئون, 481.
48. طباطبايى, سيدمحمدحسين, الميزان, 7/312.
49. بروسوى حقى, روح البيان, 2/184.
50. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البيان, 5/248.
51. فخررازى, تفسير كبير, 9و10/62; آلوسى, سيد محمود, بلوغ الارب, 5.
52. طباطبايى, سيدمحمدحسين, الميزان, 7/23.
53. همان.
54. تورات, سفرلاويان, باب 15, آيات 19 تا 23.
55. طباطبايى, سيدمحمدحسين, الميزان, 3/302.
56. ويل دورانت, لذات فلسفه, 99.
57. جان آل اسپوزيتو, روزنامه كيهان, 2/4/1373.
58. همان, 28/2/1373.
59. همان.
60. ويل دورانت, تاريخ تمدن, عصر ايمان, 1/231.
61. همان.
62. نصر, دكتر حسين, جوان مسلمان و دنياى متجدد, 50.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زن مسلمان و چالشهای زمان (1)

زن مسلمان و چالشهای زمان (1)

زهره علی حمّود
زن همیشه و همه جا دوست و همراه مرد بوده است. او هیچ گاه از مرد جدا نشده است جز برای اینكه دوباره به او بپیوندد، در حركتی با كشش در دایره ای بسته و جهت دار. بنابراین زن برای مرد مانند جزئی از كل است و مانند تارهای پارچه ای كه وجود او از آن بافته شده است. این همان یگانگی وجودی انسان در عین دوگانگی و زوجیت زندگی انسانی است، كه بدو امكان می دهد تا در یك قالب ریخته شود، با همین دوگانگی زیستس و وجودی.
گویی مرد و زن دو قسمت از سلول یگانه ای هستند كه به دو پاره تقسیم شده است، آوای وصل جویی دو پاره جدا مانده سلول، همگام با سنت حیات همواره آن دو را با هم درمی آمیزد.
دو نیمه شدن یا برتر دانستن یكی از دیگری شرط بر پا ایستادن زندگی نیست، ترازوی سنجش زندگی بالا نمی رود مگر با هر دو قسمت، كه هر یك مكمل دیگری است.
در این تعبیر، مجازی نیست، داستان زن نسبت به مرد، داستان وجود و زندگی است. مانند سهم شب و روز در پدیدآیی یك شبانه روز، و مانند سیمهای مثبت و منفی در تولید و جریان برق؛ یك طرف اگر از میان برود طرف دیگر نیز بی اثر می شود و در نتیجه كل از بین می رود.
بنابراین زن، بخشی از وجود مرد و مكمل انسانیت اوست؛ یكی بدون دیگری ارزش نخواهد داشت. از این دو ارزش، ارزش یگانه ای تولید خواهد شد، مانند نغمه ای كه در اثر همایی چوب و تار از گیتار بر می خیزد.
درباره زن و مرد بسیار سخن گفته اند، با روش مقایسه، موازنه و تفضیل یكی بر دیگری؛ مثلاً گفته شده: بلندای قامت زن به بیش از شش هفتم قد مرد نمی رسد، سنگینی وزن زن نیز بیش از پنج ششم وزن مرد نمی شود. اما ارزش زن نسبت به مرد ـ در نظر مردم برخی از قرنها ـ نزدیك به صفر بوده است؛ در قرن پنجم میلادی مجامعی برپا می شد كه به بحث در این زمینه می پرداختند كه آیا زن انسان است یا درمرتبه ای غیرانسانی قرار دارد كه برخی از امتیازات انسانی به او داده شده است؟
زن كالایی بود قابل خرید و فروش، یا وسیله ای برای بهره برداری مرد كه هرگونه می خواست از او بهره می برد، مثلاً در عصر جاهلیت مردان حق زنده به گور كردن زنان را داشتند، تا آن كه اسلام آمد و زن را از حقوق انسانی اش بهره مند ساخت و او را با عناوین مادر و همسر از همه محرومیتها نجات بخشید.
حتی امروز با این فرهنگ و تمدن جدید، همچنان زنان با نحیف بودن جسم خود مورد مقایسه قرار می گیرند، جدا از مردان و بدون در نظر گرفتن مواهب ذاتی خود ارزیابی می شوند، بدون اینكه جزئی از مردان به حساب آیند. اما اگر از بعد انسانی به زن نگاه كنیم بهتر است به جای اینكه از زن بخواهیم ژرف اندیش تر، بافرهنگ تر، دارای متانت اخلاقی بیشتر، با تقلید كمتر، غرور كمتر، و راستگوتر و دارای حركات حساب شده تر باشد، از مرد خواسته شود كه با تلاش دو چندان این صفات را درخود تحقق بخشد، تا انعكاس آنها در زنان دیده شود.
سخن گفتن از كاستی زن در واقع شكایت از كاستی مرد است، این نقص مرد است كه در زن جلوه گر می شود؛ سستی استخوان زنان از كمبود املاح و مواد معدنی در بدن زن است و ضعف عضلات بدن زن نیز به سبب سوء تغذیه است. هر جامعه ای كه زن در آن مانند دست چپ نسبت به دست راست در بدن انسان نباشد، آن جامعه مسؤول عقب ماندگی زن است و مسؤول در برابر اینكه چرا زن به پیشرفت و موفقیت نرسیده است.
شاید اساسی ترین مسأله برای بررسی حجاب و آزادی زن و مطالعه نظر اسلام در این باره ـ چنان كه در بررسی هر قانونی لازم است ـ این باشد كه احكام و رسوم معمول در بین ملتهای امروز و ملتهای گذشته را در این باره ببینیم تا جایگاه زن را در این میان پیدا كنیم و آن را با دیدگاه اسلام بسنجیم؛ تا روح زندگی آگاهانه را در قانونی نمونه و انسانی كه اسلام عرضه كرده است ببینیم.
بنابراین برای زمینه سازی بحث، چند مطلب لازم به بیان است:
آیا حجاب، پدیده ای اسلامی است؟ مقام زن قرون گذشته و امروزی چیست؟
حد و مرز حقوق و آزادی زن در فلسفه های دینی و فلسفه های مادی تا كجاست؟ علت حجاب چیست؟ آیا از حقوق او می كاهد؟
مقام زن در نظر ملتهای پیشین

از نظر تاریخی ثابت شده است كه پدیده حجاب پیش از اسلام وجود داشته است، مثلاً در میان ملتهای ایران، هند و یهود، حجاب بسیار شدیدتر از آن چیزی بوده كه اسلام آن را آورد. اما عرب جاهلی حجاب را نمی شناخته.
ویل دورانت در تاریخ تمدن می گوید:
«مرد می توانست در صورتی كه زن خلاف شریعت یهود رفتار كند او را طلاق بدهد، مانند اینكه سر برهنه در برابر مردم ظاهر شود، یا در مسیر عمومی نخ بریسد، یا با افراد گوناگون صحبت كند و یا صدایش بلند باشد، یعنی هنگام سخن گفتن در منزل، همسایه ها صدای او را بشنوند».
اما در سرزمین های فارس؛ ویل دورانت می گوید:
«زن در زمان زردشت در میان مردم جایگاه بلندی داشت؛ همچنان كه عادت گذشتگان بود آزادانه و با صورت برهنه در میان مردم قدم می زد».
و ادامه می دهد:
«اما در زمان داریوش، جایگاه زن در جامعه سقوط كرد، به ویژه در میان ثروتمندان، زنان فقیر اما آزادی خویش را حفظ كردند، زیرا ناگزیر بودند برای كار به این سو و آن سو حركت كنند. زنان ثروتمند زمان عزلت شان از روزهای عادت ماهیانه به تمام زندگی اجتماعی شان گسترش یافت.… زنان طبقه های بالا جرأت نداشتند ازخانه های خودشان بیرون بیایند، جز با هودج، به آنها اجازه نشست و برخاست علنی با مردان داده نمی شد. بر زنان شوهردار طبقه بالا حرام بود كه مردان آنها را ببینند، حتی نزدیك ترین كسان شان، مانند پدران و برادران شان. از زنان در مجالس ابداً نامی به میان نمی آمد و در فارس قدیم در نقاشی و مجسمه سازی از آنها اثری نبود».
بنابراین گونه ای حجاب دشوار و سختگیری های شدید بر آنها اعمال می شده است.
از احوالات زنان در جامعه انسانی در دوره های گوناگون، پیش از اسلام و در زمان ظهور آن، این گونه برداشت می شود:
یك. آنها زن را انسانی می دانستند در حدّ حیوانی ناگویا و زبان بسته، و یا انسان می دانستند اما انسانی پست كه اگر عنانش را رها كنند تا در زندگی آزادی به دست آورد از شرّش امانی نیست. نظر اول به فرهنگ اجتماعی وحشیان بیشتر تناسب دارد؛ مانند قبایل آفریقا، استرالیا و آمریكای كهن كه زنان را به یكدیگر می بخشیدند، معاوضه می كردند و یا هرگونه كه می خواستند سیاست و ادب می كردند؛ حتی با قتل. نظر دوم با فرهنگ اجتماعی سایر ملتها متناسب تر می نماید؛ مانند ملتهای متمدن پیش از اسلام، كه دراین مسأله هم نظر بودند كه زن در نظر آنان دارای استقلال و آزادی اراده و آزادی عمل نبود، بلكه زیر سلطه و ولایت بود؛ حق استفاده و برداشت مستقل و دخالت در امور خانه را نداشت، بلكه در تمام مسائل زندگی تنها از فرمان مرد اطاعت می كرد.
دو. درباره ارزش اجتماعی زن نظر براین بود كه او عضو پیكره جامعه نیست، جزء جامعه به حساب نمی آید، اما وجود زن شرط وجود جامعه دانسته می شد كه از وجود او گزیری نیست، مانند مسكن كه چاره ای جز پناه بردن به آن نیست، یا اینكه زن مانند اسیری بود كه در جامعه ای زندگی می كند و از ملزومات جامعه غالب است، از كار او بهره برده می شود اما جامعه از شرّ او در امان نیست.
سه. آنان اعتقاد داشتند كه زن باید از همه حقوق ممكن محروم باشد، جز به اندازه ای كه مصالح مردان قیم آنها اقتضا دارد.
چهار. زیربنای برخورد آنان با زن، برخورد قوی با ضعیف بود.
بنابراین تمام ملتها چنین نظری داشتند، او را در زندان ذلّت و حقارت محبوس می كردند، چنان كه ناتوانی و كوچكی جزء طبیعت او شد. گوشت و خون او با این احساس رشد می كرد و با همین احساس زندگی می كرد و می مرد. از گذشته ای دور چیزی در خور درباره زن به ارث نرسیده كه درباره او توصیه ای كرده باشد یا به مسائل او توجه كرده باشد، جز مطالب اندكی در تورات و یا توصیه هایی در سخنان عیسی بن مریم(ع) درباره لزوم آسان گیری و مدارا نسبت به زنان.

حقوق زن و حقوق انسان در اروپا

پیش از سخن گفتن از زن در اروپا درباره حقوق انسان در اروپا سخن می گوییم، در قرنهای هفده و هیجده میلادی متفكران اروپایی تلاش كردند نظریات شان را درباره حقوق طبیعی فطری مسلّم انسان گسترش دهند، ژان ژاك روسو، ولتر و مونتسكیو از آن جمله بودند.
در سال 1776 در فیلادلفیا كنگره ای برگزار شد، در آن كنگره بر حقوق تمام ملتها در زمینه استقلال و تعیین سرنوشت تأكید شد، سپس بیانیه ای منتشر كردند كه در مقدمه آن آمده بود:
«تمام افراد بشر در آفرینش مساوی هستند و خداوند به تمام افراد بشر حقوقی ثابت داده است كه قابل تغییر نیستند، مانند حق حیات وحق آزادی، هدف از تشكیل تمامی حكومتها پاسداری از این حقوق است، نیروی حكومت و نفوذ احكام آن مشروط به خواست ملتهاست».
اما آنچه به منشور حقوق بشر معروف است همان چیزی است كه پس از انقلاب كبیر فرانسه اعلان شد و قانون اساسی آن گردید. نخستین ماده آن قانون این بود:
«تمام افراد بشر آزاد متولد شده اند و در تمام مدت زندگی آزاد خواهند زیست، با حقوق برابر…».
حقوق زن در برابر حقوق مرد اولین بار در قرن بیستم اعلان شد. انگلستان اولین كشور دارای دموكراسی، نخستین كشوری بود كه این مطلب را اعلام كرد. ایالات متحده آمریكا اما اگر چه همزمان با استقلال خود، در قرن هیجده حقوق بشر را به رسمیت شناخت، اما فقط در سال 1920 بود كه به تساوی حقوق سیاسی زن و مرد گردن نهاد!
بنابراین تا اندكی پیش، وضعیت زن همان موقعیت به ارث مانده پیشین بود، شعار آزادی زن نیز در فضای رسوم و عادات مختلفی داده شد كه زن را به شدت مورد ستم قرار می دادند و انسانیت او را به هیچ می انگاشتند، با او به گونه ای برخورد می كردند كه گویی شیء است و برای بهره برداری مرد ساخته شده است، بدون هیچ نقش فعالی در زندگی، انسان مقهوری كه انسانیتش زیر یوغ بردگی از دست رفته باشد و فقط سایه ای باشد برای دیگران. انعكاس صدای دیگران و ابزاری استهلاكی برای رفع نیازها و ارضای غرایز دیگران. بنابراین شعار آزادی زن شبیه یك انقلاب بود برای آزادی، زیرا این دگرگونی در درون خود حركت انسانیت به سوی آزادی را به همراه داشت، آزادی زن جزئی از آزادی انسان بود، زن انسانی می شد دارای رسالت كه با تمام نیروی خویش در مسیر زندگی پیش می رفت. ویل دورانت فیلسوف، در تفسیر این حركت می گوید:
«اگر فرض كنیم ما اكنون در سال 2000 میلادی هستیم و می خواهیم بدانیم مهم ترین حادثه اتفاق افتاده در ربع اول قرن بیستم چیست، خواهیم دید كه این حادثه نه انقلاب روسیه، بلكه دگرگونی در وضع زن است. تاریخ حادثه ای این چنین انقلابی را كمتر به یاد دارد، در مدتی كوتاه این دگرگونی به نهاد مقدس خانواده راه یافت، جایی كه زیرساخت نظام اجتماعی ماست و بنیاد زندگی زناشویی در برابر گزند شهوتها و دگرگونی های انسان و قوانین اخلاقی و آداب معاشرتی كه ما را از وحشی بودن خارج كرده و به تمدن رسانده است، تمامی این دگرگونی ها در زمان همین تغییر و تحول اتفاق افتاده است».
موقعیت زن امروز پس از رسیدن او به حقوق خود چگونه است؟ آزادی او در تمدن غربی چه وضعیتی دارد؟
در نگاه اول ممكن است زن را موجودی ببینیم محترم و تولیدگر در عرصه های زندگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، اما واقعیت این است كه جامعه نو، زن را به عنوان جنس مؤنث عنصری برای بهره برداری و منبع درآمد تلقی می كند، و زن نیز خودش را از نظر روانی برای چنین وضعی آماده كرده است. اما اگر در فرهنگ غرب دقت شود، عنصر زنانگی در شخصیت زن نقش اساسی انسانیت و وجود او را تشكیل می دهد حال آن كه مذكر بودن ارزش اساسی مرد به حساب نمی آید.
آنچه در غرب امروز اتفاق افتاده ما را بر آن می دارد كه واقعیتهای موجود در زندگی زن غربی را به دقت مطالعه كنیم، مطالعه درونمایه فكری و اجتماعی تمدن غرب كه زن را وارد فضای جدیدی كرده و در مسیر تباهی غریزی قرار داده است، اما به زن تلقین كرده كه آزادی خودش را تجربه می كند، حال آن كه او در عمل، تسلیم خواسته های شهوانی مردان است كه با روشهای گوناگون آنان انجام می شود.
شاید علت این رفتار، فشار شدیدی است كه در گذر تاریخ بر زن وارد شده و سبب تند روی در آزادی شده است؛ در این میان زن از بردگی سابق به بردگی جدید؛ بردگی آزادی، منتقل شده است. امروز نیز ارزشی جز «مؤنث» بودن برای او قائل نیستند؛ یعنی ابزاری برای لذت بردن، و مجسمه ای برای زینت، یا توری برای صید آنچه می خواهند. مؤسسات هنری و جنسی تلاش می كنند برای رسیدن به ثروتهای آسان و كلان، عنصر مؤنث بودن زن را در خدمت بگیرند. به همین دلیل زن نتوانسته مانند مرد وارد عرصه كار و فعالیت شود، چیزی كه آرزوی آن را داشت، و همچنان در بند كارهای خدماتی مانده است، بلكه زیر چتر حمایتی شركتهای تولید لوازم آرایشی باقی مانده كه تلاش می كنند قسمتهای هوس انگیز تن او را برای ارضای غرایز مردان به نمایش بگذارند. بدین سان زن در سطح می ماند و مشغول اموری كم ارزش. گویی خود پنداشته كه با همین جلوه های فریبنده ارزش او بیشتر شده است.
غرب بنا را بر تساوی حقوقی زن و مرد گذاشته است؛ البته پس از سالها تلاش در این راه، اما واقعیت جز این است؛ بویژه اگر وضعیت قانونی زن را مطالعه كنیم خواهیم دید كه تقریباً در همان وضعی است كه در گذشته داشت.
دیدگاهی كه اكنون حاكم است این است كه: نرسیدن زن به كمال و فضیلت به سبب تربیت نادرستی است كه قرنهاست بر او اعمال می شود، و شاید به درازای تمام عمر انسان، اگر چه در طبیعت خویش با مرد مساوی است.
اكنون در پایان قرن بیستم، بیش از گذشته فریاد تأسف متفكران غربی به گوش می رسد كه از درهم ریختن بنیان خانواده، سست شدن پایه های ازدواج، نفرت از مادر شدن، ضعیف شدن روابط پدر و مادر با فرزندان، به پستی گراییدن زنان و جایگزینی شهوت رانی به جای محبت مادرانه، گسترش روزافزون آمار طلاق، افزایش بی سابقه كودكان غیرقانونی،كمیاب شدن وفاداری و عشق میان زوج ها، شیوع بیماری های مربوط به انحرافات جنسی كه جامعه ها را تهدید می كند.
اكنون این پرسش مطرح است كه بندها یا اوضاعی كه زن باید از آنها آزاد شود چیست؛ آیا آزادی انسان حد و مرزی دارد، یا مطلق و بی قید و شرط است؟
تفاوت جامعه ای كه اسلام می خواهد برای انسان ـ زن یا مرد ـ بسازد با انحراف جامعه سرمایه داری در این است كه اسلام می خواهد زن و مرد را تعالی ببخشد تا هر دو به عنوان انسان زندگی كنند؛ با استقلال روحی و جسمی، در حالی كه جامعه سرمایه داری زن را به كالایی تبدیل می كند برای مصارف تبلیغاتی و ابتذال جنسی محرك، كه در نتیجه زن به جای اینكه عنصر محترم انسانی باشد به مواد اولیه ای ارزان قیمت برای تبلیغات تبدیل می شود
گاه آمارهای تكان دهنده ای درباره تجاوز به عنف در كشورهای پیشرفته اقتصادی ـ اروپا و آمریكا ـ می خوانیم، چه رسد به كشورهای در حال رشد و یا عقب مانده! تا هنگامی كه شهوت بر دنیا حاكم باشد امنیت اخلاقی هرگز به وجود نخواهد آمد، اگر چه شكل این ناامنی ها متفاوت است؛ در گذشته گاه یك زمین خوار یا رئیس قبیله، افراد خود را می فرستاد تا زن كسی را از خانه اش بربایند، و امروزه زن را از مجلس شب نشینی و رقص می ربایند. بسیاری از ربایندگان زنان و دختران را با اتومبیل كرایه می ربایند، كه در مطبوعات گاه گاه را می خوانیم. در سال 1969 خبرگزاری آسوشیتدپرس در واشنگتن نوشت: سه نفر از پزشكان گزارشی را تهیه كرده و به حكومت عرضه كردند، در آن گزارش نوشتند: لوس آنجلس در آمریكا مقام اول را در تجاوز به عنف دارد و واشنگتن مقام سیزدهم را. اما این بدین معنی نیست كه در واشنگتن زنان و دختران از حملات جنسی در امان هستند، اگر چه نسبت به آنچه در ایالات متحده آمریكا می گذرد، در امنیت بیشتری به سر می برند.
آمار تجاوز به عنف در لوس آنجلس به 25 مورد در صد هزار بالغ می شود. اما همین نسبت در واشنگتن به 17.7 مورد می رسد. و در طول شش ماه در نیویورك 3000 شكایت به پلیس داده شد. سن شاكیان بین 6 سال تا 88 سال بود، اما اكثر آنان 14 ساله بودند.
قوانین پرداخته دست سرمایه داران به زن به عنوان مال و ثروت نگاه می كنند و برای زن ارزشی جز به عنوان ابزار تبلیغات تجارتی باور ندارند. یكی از جامعه شناسان می گوید:
«مهم ترین فاكتور در شناخت نقش زنان در هر جامعه ای نرخ مشاركت آنها در زندگی اقتصادی است و توانایی آنها در مصرف یا تولید!»

تعریف آزادی

شكی نیست كه آزادی بی قید و شرط درجامعه ممكن نیست، زیرا ناگزیر مصالح فرد و جامعه در اصطكاك قرار می گیرند، پس قانونی باید حد و مرز آزادی مرا در برابر دیگران تعیین كند، قانونی كه حد و مرز اخلاقی آزادی را با توجه به فلسفه انسانی برپایه مصالح همگانی تعیین كند.
قوانین وضعی و فلسفه مادی چه دستاوردی برای انسان داشته است، قوانینی كه از آزادی فردی دم می زند و برای آن حد و مرزی، جز آنجا كه علیه دیگران به كار گرفته شود، قائل نیست. هر فردی زن یا مرد حق استفاده از آزادی خود را دارد، بدون هیچ قیدی در زندگی خصوصی. باقی می ماند نظام عام كه قانون آزادیهای عمومی را مقید می كند.
خود مدعیان فلسفه مادی معتقدند كه این قید ها انسانیت انسان را مصادره می كند. در نتیجه مردم غرب با توهم آزادی در واقعیت بردگی زندگی می كنند. زن آزاد شده، اما نه با دانش و فرهنگ و آگاهی و لطافت احساس و شعور، بلكه با قیچی آزاد شده است؛ قیچی كه حجاب را می برد! به همین دلیل می بینیم كه فرصتهای شغلی و مشاغل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی كه برای زن به وجود آمده است هیچ مشكلی را برای جامعه انسانی حل نكرده، كه بر دشواری آن افزوده است، زیرا بر اساس معیارهای خاص مردان برای خود نقش قائل شده است، و مردان را در بسیاری از موارد بیكار كرده است.
از سوی دیگر، به رنجهای زن نیز افزوده شده است؛ زن شاغل دیگر فرصتی برای مادر و همسری ندارد؛ با آن همه مشكلات و رنجهایش… زنی كه به طور طبیعی یا به دلیل نقش اجتماعی ازمادر بودن محروم باشد، احساس پوچی خواهد كرد و نتیجه آن عقده های روانی است كه برای جامعه نیز مشكلاتی پدید خواهد آورد. بنابراین نه زن و نه جامعه انسانی در برابر از دست دادن مادری و همسری سودی نبرده است؛ چیز ارزشمندتری را به دست نیاورده است. آزادی بی قاعده به كجروی و بی ثباتی جامعه خواهد انجامید، به همین سبب جامعه متمدن امروز احساس ثبات و امنیت نمی كند.
زن به كجا رسیده، نقش انسانی او چیست؟ از یك وابستگی نجات نیافته به وابستگی دیگری افتاده است. اما وابستگی شدید تر آن است كه احساسات و خرد زن را به اسارت در می آورد، تا دوباره او را به بردگی بگیرد. واقعیت، استقرار همان وضعیت تاریخی است، اگر چه با آرایه های درخشنده و چشم نواز و امروزین.
در غرب این گونه است، در حالی كه تاریخ اسلام نشان می دهد زن، زندانی جنسیت خویش نبوده است، بلكه در زمینه های فرهنگی، مناظرات ادبی، امور اجتماعی، فعالیتهای انقلابی و مسائل سیاسی دارای مقام و موقعیت بوده است. اجازه نمی داده وجود و مزایای جسمی او را به استثمار بگیرند و جایگاه اجتماعی و انقلابی او را از بین ببرند؛ چیزی كه امروز اتفاق افتاده است.اما فلسفه دینی انسان را در جایگاه واقعی اش قرار می دهد و می گوید انسان آفریده خداوند است، با همه وجود خویش، جزئی از هستی است كه با تمام هستی در حال تعامل است؛ اثرگذاری و اثرپذیری همزمان. بنابراین حركت او جزئی از حركت هستی است. پس انسان بنده خداست و مطیع فرمانهای او. امر و نهی خدا جز برای مصالح فرد وجامعه انسان نیست، و برای رسیدن به انسانیتی كه خدا در برابر خود و جهان هستی از او خواسته است. قوانین اخلاقی آزادی او را مشخص می كنند تا بین فرد و جامعه توازن برقرار شود. مسأله حدّ ومرز آزادیها ضامن مصالح والایی است كه خدا برای انسان می خواهد.
می بینیم كه اسلام برای زن و مرد در امور جنسی قیود اخلاقی جنسی وضع كرده است. اسلام تنها راه ارضای غریزه جنسی را ازدواج می داند و روابط جنسی را درخارج از این دایره تحریم می كند. بی بندوباری جنسی ممكن است یك مشكل شخص را در مسأله ای خاص حل كند اما خود مشكلات فراوانی را فراروی انسان قرار خواهد داد. اما اگر قرار باشد روابط جنسی در دایره ازدواج محدود بماند لازم است برای روابط زن و مرد در جامعه مرزهایی تعیین شود تا از برانگیختن غریزه و انفعالات منفی جلوگیری شود.
حجاب همان زی اسلامی است كه زن باید با آن در برابر مردان بیگانه ظاهر شود. مرد همواره در برابر زن واكنش نشان می دهد، و با دیدن او برانگیخته می شود، این بر زن فرض می كند از حضور در برابر مردان بیگانه با ویژگی مؤنث بودن و برانگیختن غریزه آنها بپرهیزد، در عوض زن، به عنوان انسان ـ و نه مؤنث ـ ظاهر شود، كه برانگیزنده احترام است.
بدین سان اسلام زنانگی زن را زندانی نمی كند، او را محبوس نمی كند، آزادی او را سلب نمی كند، بلكه او را در توازنی بین «خود» و «جامعه» قرار می دهد. این چه آزادی است كه زن در آن آزاد در جلوه دادن انوثیت خود در جوّی ملتهب است، زیر نگاه های شهوت آلود، این كدامین آرزوی انسانی اوست كه برآورده می شود؟ آیا این گونه آرامش روانی می یابد كه احساس كند نگاه های تحسین كننده زیبایی او غریزه حریص جنسی و شهوترانی خود را پنهان می كنند، بی هیچ ارزشی برای انسان؟ زن در چنین موقعیتی مشكلات زیادی را فرا روی خود خواهد دید، احساس رنج و شرم می كند، و این یا او را به فرار وا می دارد، یا عقده های روانی بحرانی برایش به وجود می آورد.
بنابراین حجاب توانایی زن را در ایفای مسؤولیتهای متنوع زندگی اجتماعی تعطیل نمی كند. نمی خواهد او را از جامعه ببرد، بلكه به او حشمت و زی اسلامی ـ انسانی می بخشد و از زی منفی و اختلاط بی بندوبار باز می دارد. ا ختلاط حرام زن و مرد، همان اختلاطی است كه زمینه های انحراف را آماده كند، زیرا هر اختلاطی حرام نیست. حجاب نیز پوشاندن صورت در پرده نیست، بلكه پوشانیدن بدن است؛ به جز كف دو دست و صورت، بنابر این بریده شدن از جامعه هرگز مقصود نیست.

زن در قرآن و در جامعه اسلامی

نظر قرآن كریم بر خلاف نظریات فلسفی، مذهبی و فرهنگهای رایج پیش از نزول قرآن یا مقارن آن و نیز بسیاری از نظریات و فرهنگهای متأخر است. قرآن زن را همانند مرد در حقیقت و ذات تعریف می كند:
«و من آیاته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً»(روم/21) و اعلام می كند كه نقش مشاركت زن در تولید نسل، نقشی جوهری و اساسی است، و نه فقط زمینه ای برای تولید مثل مرد و مزرعه ای برای بذر او:
«یا ایها النّاس اتّقوا ربّكم الّذی خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثیراً و نساءً…» نساء/1
ای مردمان! از پروردگارتان پروا كنید؛ پروردگاری كه شما را از یك تن آفرید، و از او آفرید همسرش را، و از آن دو زنان و مردان بسیار گسترد.
خدا پیامبرش را گواه صدق این مسأله قرارداد، زیرا نسل او را در فاطمه دخترش قرار داد، و سخنان كسانی را كه پس از فوت فرزندش ابراهیم او را ابتر خواندند رد كرد.
گام دیگر در راه تثبیت احترام زن قوانین مربوط به اوست، دیه و قصاص حدودی ثابت نسبت به مرد و زن است، همان گونه كه دستاورد تلاش زن محترم است، چه مادی و اقتصادی و چه معنوی، همان طور كه در آیات بالا دیدیم، بلكه از این بالاتر برای او احترام سیاسی قائل است:
«یا أیها النبی إذا جاءك المؤمنات یبایعنك علی أن لایشركن بالله و لایسرقن…»
ممتحنه/12
ای پیامبر چون زنان با ایمان نزد تو آیند (با این شرط) كه با تو بیعت كنند كه چیزی را با خدا شریك نسازند، و دزدی نكنند و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، و بچه های دروغین از پیش خود بر شوهر نبندند، و در (كار) نیك از تو نافرمانی نكنند، با آنان بیعت كن و از خدا برای آنان آمرزش بخواه، زیرا خداوند آمرزنده مهربان است.
قرآن به بیعت زنان از طریق پدر یا شوهر و ولایت یكی از آنان اكتفا نكرده است، بلكه باید از خود زن بیعت گرفته شود.
اسلام بر ارث بردن زنان از نزدیكان شان تأكید می كند:
«للرجال نصیب ممّا ترك الوالدان و الأقربون و للنساء نصیب ممّا ترك الوالدان و الأقربون…» نساء/7
برای مردان از آنچه پدر ومادر و خویشاوندان (آنان) برجای گذاشته اند سهمی است و برای زنان (نیز) از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان (آنان) برجای گذاشته اند سهمی، خواه كم باشد یا زیاد. و نصیب هر كس تعیین شده است.
قرآن تمامی حقوق زنان را در امور زندگی به رسمیت شناخته است. (و لهنّ مثل الذی علیهنّ) و برای آنان مانند (حقوقی) كه بر آنان است، حقوقی بر مردان است.
به عكس بسیاری كشورهای متمدن امروز كه زن از تصرف در اموال خود پس از ازدواج محجور می شود، در آیات قرآن از چنین قوانینی خبری نیست. در آیات بسیاری احكام زن و مرد بیان می شود، گاهی به گونه قانون، گاه به شكل موعظه، و گاه با ارائه عبرتها و نمونه ها، بدون اینكه از مقام زن چیزی بكاهد، یا جایگاه پست تری به زن بدهد.
در خصوص زندگی زناشویی برای صیانت از زن و به منظور پیش نیامدن بن بست در زندگی مشترك، خداوند برای مرد نسبت به همسرش درجه ای قائل شده است.
«و لهنّ مثل الذی علیهنّ بالمعروف و للرجال علیهنّ درجة»
برای زنان نیز همانند همان حقوقی است كه مردان بر آنان دارند، و مردان را بر ایشان درجه ای است.
و در جایی دیگر تصریح كرده است:
«الرجال قوّامون علی النساء بما فضّل الله بعضهم علی بعض و بما أنفقوا من أموالهم» نساء/34
مردان سرپرست زنانند، به دلیل آن كه خدا برخی از ایشان را بر برخی برتری داده و (نیز) به دلیل اینكه از اموالشان خرج می كنند….
پس از آن كه در آیه نخست تأكید می كند حقوق و مسؤولیتهای زنان و مردان همسان است، و برابری اولیه زن ومرد را بیان می كند، آن گاه فرقهای زنان و مردان را بر اساس تفاوتها و توانایی ها بیان كرده و برای هر یك وظیفه خاص، متناسب با امكانات جسمی و روحی تعیین كرده است.
زن می تواند مسؤولیتهای خود را در عمل با توانایی های ویژه خود انجام دهد، و در امور سیاسی، اجتماعی مشاركت فعال داشته باشد، خداوند او را در این زمینه با مرد برابر قرار داده است؛ با همان ویژگیها كه دارد؛ در برابر مرد كه او نیز ویژگیهای خود را دارد. بنابراین زن نیز مانند مرد انسان است و مستقل، چه در خانواده و چه در بیرون آن، به جز در برخی از زمینه های مشترك كه برای سامان دهی خانواده و جامعه اسلام وظایفی تعیین فرموده است.
قرآن از زن نیز به عنوان انسان یاد می كند و برتری را فقط در تقوا می داند:
«یا أیها الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثی…» حجرات/13
ای مردم ما شما را ازمرد و زنی آفریدیم، و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یكدیگر شناسایی متقابل پیدا كنید، در حقیقت ارجمندترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شماست.
زن و مردبا هم و به یك نسبت ماده وجودی انسان را تشكیل می دهند. قرآن مانند آن كه گفت: «انّما امّهات الناس أوعیة ـ زنان فقط ظرفهای (حمل فرزندان) هستند» سخن نمی گوید، یا مانند آن كه گفته است:
«بنونا بنو ابنائنا و بناتنا * * * بنوهن ابناء الرجال الأباعد
پسران ما و پسران پسران ما و دختران ما، فرزندان ما هستند، اما فرزندان دختران ما فرزندان مردان بیگانه هستند.
و سپس خداوند برتری را در تقوا قرارداده است:
«فاستجاب لكم ربّكم أنّی لاأضیع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثی»
آل عمران/195
من كار هیچ عمل كننده ای را ضایع نمی كنم چه زن و چه مرد، شما از همدیگر هستید.
بنابراین زن ومرد هر دو از یك اصل و نسل هستند.
قرآن برای اینكه نشان دهد عمل هر یك از این دو صنف نزد خداوند ضایع شدنی نیست می گوید:
«كلّ نفس بما كسبت رهینة» مدّثر/38
هر نفسی در گرو عمل خویش است.
نه آنچه مردم می گویند كه كار بد زنان به پای خود آنان است، اما كارهای نیك شان، به عنوان منافع وجودی شان، برای مردان است.
بنابراین هر یك از زن و مرد مسؤول عمل خویش هستند، و كرامتی برای آنها جز به سبب تقوا نیست. ایمان و اخلاق فاضله درجاتی از تقوا به حساب می آیند، همین گونه دانش مفید، عقل سالم، حسن خلق، شكیبایی و بردباری. بنابراین زن مؤمنی كه به درجاتی از ایمان دست یافته باشد، یا سرشار از دانش باشد، یا دارای اخلاقی نیكو، ارزشمندتر و والاتر از مردی خواهد بود كه این درجات را نداشته باشد؛ هر كه می خواهد باشد، زیرا كرامتی جز به تقوا نیست.
صریح تر از این آیه دیگری است كه می فرماید:
«من عمل صالحاً من ذكر أو أنثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیاة طیبة و لنجزینّهم أجرهم بأحسن ماكانوا یعملون» نحل/97
هركس از زن و مرد كار شایسته انجام دهد و مؤمن باشد او را به زندگی پاكیزه زنده می كنیم، و پاداش شان خواهیم داد به بهترین شكل آنچه عمل می كنند.
و آیه ای كه می فرماید:
«و من عمل صالحاً من ذكر أو أنثی و هو مؤمن فاولئك یدخلون الجنّة یرزقون بغیر حساب» غافر/40
هركس از زن ومرد مؤمن كه كار شایسته انجام دهد، داخل بهشت خواهند شد و در آنجا بدون حساب روزی خواهند خورد.
بدین سان زن در منطق قرآن از پستی، از زنده به گور شدن، از لكه ننگ بودن در زمان پیدایش اسلام، به بالاترین جایگاه رسید، درباره او توصیه هایی انجام شد، وجود او نعمت شمرده شد، و انسانی كه می تواند به بالاترین درجات انسانی دست بیابد.
خداوند كوچك شمردن دختران را با سخت ترین بیان نكوهش كرده است:
«وإذا بشّر أحدهم بالأنثی ظلّ وجهه مسودّاً و هو كظیم…» نحل/59ـ58
و هرگاه یكی از آنان را به دختر مژده آورند چهره اش سیاه می گردد، در حالی كه خشم (و اندوه) خود را فرو می خورند، و از بدی آنچه بدو بشارت داده شده از قبیله (خود) روی می پوشانند، آیا او را با خواری نگاه دارد، یا در خاك پنهانش كند؟ وه چه بد داوری می كنند.
فرار آنان از میان قبیله برای این بود كه تولد دختر را عیب و ننگ می دانستند، زیرا دختر به زودی بزرگ می شد و بازیچه دست دیگری می گردید. خدا درباره این كار با لحنی شدید فرمود:
«و اذا الموؤدة سئلت. بأی ذنب قتلت» تكویر/9ـ8
و هنگامی كه درباره دختر زنده به گور پرسیده شود كه به كدامین گناه كشته شد؟…
اما به رغم این برخورد شدید قرآن، در جامعه جهل زده هنوز آثار همان خرافات موجود است. امروز ننگ زنا را از زن نمی زدایند اگر چه توبه كند، اما مرد زناكار اگر چه به كار خود ادامه بدهد، باز هم چندان عیبی بر او نمی گیرند، با اینكه ننگ و زشتی همه در معصیت است و این در اسلام برای زن و مرد یكسان است.

جایگاه اجتماعی زن در اسلام

اسلام زن و مرد را در اعمال اراده و تدبیر امور زندگی برابر می داند؛ در خوردن، آشامیدن و… چیزهایی كه اساس زندگی بر آنها استوار است. «بعضكم من بعض»(آل عمران/195)؛ شما از یكدیگر هستید. بنابراین زن استقلال در اراده خواهد داشت و می تواند كار مستقلی انجام بدهد و مالك درآمد آن نیز باشد، بدون هیچ فرقی با مردان: «لها ما كسبت و علیها ما اكتسبت»(بقره/286). پس چنین نیست كه شخصیت یكی به سود دیگری ملغی شود. نقش اقتصادی زن نیز نادیده انگاشته نمی شود، بلكه به او آزادی عمل و اجازه مالكیت داده می شود، اما در اسلام اساس نقش مرد درجامعه بر اقتصاد نیست، چه رسد به زن. زن مانند مرد، دارای امكاناتی است كه او را به سوی خدا راهنمایی كند و به اهداف بلند اسلامی برساند. اگر جز این بود استواری و پایداری برای شخصیت هیچ كسی در جامعه ممكن نبود.
هدف از قوانین اسلامی ساخت جامعه انسانی با فضیلت و كامل است. اقتصاد اما اگر چه خود اصلی برای زندگی جامعه است، اما در قوانین اسلامی اصول اخلاقی و ارزشهای والای انسانی در زندگی معنوی فرد و جامعه مورد عنایت ویژه است، به همین سبب بین این دو در قوانین اسلامی توازن بر قرار است.
تكیه قوانین اسلامی بر قرآن و مفسران حقیقی آن، معصومین(علیهم السلام)، همواره و همه جانبه است، در همان حال همگام با حركت اجتماع و دگرگونی های آن انعطاف پذیر نیز می باشد، بدون اینكه از چهار چوب قوانین ثابت، كلی و اساسی خود خارج شود.

اهمیت حجاب

خاستگاه اندیشه حجاب كجاست؟ آیا این نظریه یك تفكر رهبانی است كه از مشاركت اجتماعی زن و برخورداری او از لذتها بازش می دارد؟ آیا حجاب نماد تسلط مرد بر زن است؟
آیا حجاب به معنای اعتقاد به آلودگی زن است؟
یا اینكه حجاب سلب آزادی زن است… در حالی كه آزادی حق طبیعی زن است؟
یا اینكه حجاب نوعی توهین به زن و شخصیت او به عنوان زن است؟… در حالی كه احترام به كرامت و شرف انسانها یكی از بندهای قانون حقوق بشر است. انسان با صرف نظر از رنگ پوست، مذهب و جنسیت خود دارای شرافت و كرامت است.
یا اینكه الزام حجاب بر زن، نادیده انگاشتن حق آزادی زن است و كوچك شمردن كرامت انسانی او، و به عبارت دیگر ستمی آشكار بر عزت، كرامت و حق آزادی زن است.
یا اینكه حجاب مهر مالكیت مرد بر زن است؟ با آن كه احكام شریعت اجبار و سلب آزادی اشخاص را ممنوع كرده و اعمال هر نوع ستم را ناروا دانسته جلو آن را می گیرد.
باید گفت فرق است میان حبس زن در خانه و بین اینكه زن خودش به این درك برسد كه در هنگام رویارویی با مردی بیگانه باید محجبه باشد، این هرگز با كرامت انسانی او ناسازگاری ندارد و تجاوز به حقوقی كه خدا به او داده به حساب نمی آید، بلكه برای مصالح اجتماعی خود اوست. آزادی زن یا مرد باید به گونه ای اعمال شود كه سبب تزلزل و لغزش دیگران نشود و توازن ارزشهای اخلاقی را به هم نزند. با این نگاه، پوشش زن، كرامت و حرمت او را بالا می برد.
زن و مرد هر دو در انسان بودن برابرند، بنابراین برای اینكه زن بتواند به عنوان انسان در جامعه ظاهر شود لازم است كه زن جنبه مؤنث بودن خود را به نمایش نگذارد، البته این به آن معنی نیست كه اسلام بخواهد از حضور زن در جامعه مانع شود، زیرا زن هنگامی كه می خواهد با جامعه ارتباط داشته باشد به عنوان انسان ظاهر می شود نه به عنوان «مؤنث»، همان گونه كه مرد نیز برای اثبات وجود انسانی خود با جامعه رابطه برقرار می كند، زن نیز می تواند انسانیت خودش را به اثبات برساند درست مانند مرد بدون هیچ تفاوتی، زیرا زن ومرد مساوی هستند.
در هر موردی كه برای زن پوشاندن بدن لازم است برای مرد نیز لازم است. همان گونه كه زن حق ندارد زن بودن و جنس لطیف بودن خود را نشان دهد، مرد نیز حق ندارد مذكّر بودن خود را به نمایش بگذارد، تنها می تواند مانند انسان درجامعه زندگی كند، مانند زن كه او نیز حق ندارد جز به عنوان انسان درجامعه زندگی كند. امّا آنجا كه مرد حق دارد، افزون بر انسان بودن، مذكر بودن خود را آشكار كند زن نیز این حق را دارد، بلكه لازم است كه جلوه های زنانگی خود را آشكار كند؛ افزون بر انسان بودن. و از آنجا كه كشش زن و جادوی او نسبت به مرد قوی تر و تأثیرگذارتر نیز هست، پس باید حجاب زن بیشتر از حجاب مرد باشد. زنی كه بدون آن كه با فلش ها و پاورقی ها به زن بودن خود اشاره كند در جامعه ظاهر می شود، برابر با مرد است. درست بر عكس زن غربی، مردان كه به آنها گفته اند شما آزاد هستید در واقع تمام آزادیهای آنها در بند همان چیزهایی است كه غرایز مردان را ارضا می كند، زیرا زن را اجبار كرده اند كه به نام آزادی زنانگی خود را آشكار كند، و چه رنجها در این راه می برند و چه فرصتها كه برای این منظور صرف می كنند.
آیا انسانیت این است كه زن كالایی باشد برای عرضه برای چشمان حریص مردان؟ آیا برای چنین زنانی ممكن است كه بدون علامتهایی كه به مؤنث بودن شان اشاره كند، بلكه فقط با تكیه بر شخصیت و علم معرفت خود از خانه شان بیرون بروند؟ راه حل اسلامی قضیه این است كه با رعایت قانون الهی هر یك از زن و مرد، پاسدار كیان و جایگاه اجتماعی و انسانی خویش باشند، و در عین حال هر دو در خدمت جامعه باشند، به طور مساوی، با توجه به طبیعت و شرایط و امكانات وجودی خود.
اسلام شدیداً خواستار این است كه زن به عنوان انسان  زن، و نه انسان  مؤنث، درجامعه حضور به هم رساند، و به همین دلیل به زن اجازه نداده است كه با جلوه گری عناصر جنسی زنانه خود را به نمایش بگذارد، و برای اینكه نگذارد معیار حضور زن درجامعه این گونه چیزها باشد، بر جنبه عام انسانیت او در فعالیتهای اجتماعی تكیه كرده و درهای دانش و معرفت را بر روی او گشوده است تا به این وسیله به وظایف و مسؤولیتهای خویش آگاهی پیدا كند، و جامعه نیز او را عضوی رسمی و اصلی در پیكره خویش احساس كند.
بنابراین زن می تواند در تمام فعالیتهای دینی، اجتماعی، سیاسی و هنری در سطوح بالا مشاركت داشته باشد، در سطح استعدادهای خدادادی خود، به شرط آن كه:
1. با شرم و حیا از منزل بیرون آید، بدون برانگیختن مردان.
2. از خانه بیرون آید، اما مصالح خانواده خود را زیر پا نگذارد.
این دو شرط برای سلامتی جامعه، با دو قطب آن، زن و مرد، و برای سلامتی خانواده لازم است.
بنابراین اسلام به زن همان نگاهی را دارد كه به مرد دارد، زن دارای ذوق، فهم، فكر، ذكاوت و توانایی است، خداوند این استعدادها را در او به ودیعه گذاشته است، پس بیهوده نیستند، پس بهره برداری از آنها لازم است، زیرا هر استعداد طبیعی حق طبیعی ایجاد می كند، مانع تراشی در راه آن ستم و تجاوز است.
آن حجابی كه به زن اجازه نمی دهد به گونه ای از خانه بیرون آید كه سبب تحریك مردان شود ـ همان گونه كه به مرد اجازه نمی دهد چشم چرانی كند ـ نیروهای زن را به تعطیل نمی كشاند، بلكه بیشتر پشتیبان نیروهای او برای كارهای اجتماعی است. طبیعی است كه زن و مرد در این حال بهتر می توانند به فعالیت اجتماعی بپردازند، تا آن گاه كه هر یك هنگامی كه از منزل بیرون می آید تمام همتش بر این باشد كه به جنس مخالف خود نزدیك شود و لذت ببرد.
بنابراین بیرون آمدن زن به گونه عادی برای كار و فعالیت، بدون وضع تحریك آمیز بهتر از بیرون آمدن بعد از ساعتها آرایش است، كه تمام تلاشش دل ربایی از مردان باشد، و در برابر جنس مخالف از حركت در مسیر طبیعی كه ظاهر شدن به عنوان انسان دارای اراده و فعال است، منحرف شود و به موجودی عیاش، بی اراده و سرگردان تبدیل شود، در این صورت است كه نیروهای فعّال بسیاری را تعطیل كرده ایم وعناصر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را برباد داده ایم كه سبب از بین رفتن ثروتهای بسیار و فساد اخلاق اجتماعی می شود و بنیان خانواده را بر هم می زند.
اسلام به گواهی متون اسلامی و تاریخی هیچ گاه مخالف فعالیت واقعی زن نبوده است. اما واقعیت امروز بر خلاف آن است، می خواهند نوگرایی كنند، اما از هیچ منطقی پیروی نمی كنند؛ آن چیزی را كه نتیجه آزادی زن از حجاب در زمینه اقتصادی به حساب می آورند این است كه زن سرمایه عفت خود را دستمایه قرارداده و از «مؤنث» بودن خود استفاده كند تا آن را وسیله درآمد بیشتر قرار دهند؛ و ابزار ترویج مد و وسایل آرایشی. زنان فروشنده غالباً زیبا هستند؛ با غنج و دلال و با به نمایش گذاشتن جلوه های خود خریداران را جذب می كنند، آیا این فعالیت اجتماعی است، یا تجارت؟! این همه اصرار برای اینكه زن با این شكل، این چنین خودنمایانه و شكارگرانه از خانه بیرون آید چرا؟!

نقش زن در جامعه

با توجه به آنچه گفته شد، لازم است زن و جامعه نسبت به نقشها و توانایی ها آگاهی صحیح داشته باشند. اساس موفقیت، شناخت توانایی ها و مسؤولیتها است، و نیز به وجود آمدن سجایا و فضایل اخلاقی تا افراد را به فهم دیگران و محبت به آنها ترغیب كند.
اگر به طبیعت زن و نقش او توجه شود و برنامه ای تدوین شود برای تربیت نسلی از زنان آگاه، پخته و توانا كه در محیط خانواده خود و سایر عرصه ها خوشبخت زندگی كنند، وضعیت این گونه كه امروز است نخواهد ماند. آنچه امروز بیشتر دیده می شود این گونه است: زنی پر از تخصص و فرهنگ، امّا به كلی از نقش اخلاقی و عاطفی خود بیگانه و ناآگاه نسبت به آن. در حقیقت چنین زنانی تهی هستند و در روابط اجتماعی ناآگاهند، حتی كمتر از زنان معمولی… بویژه دراین زمانه پرزرق و برق كه نوعاً با عرف و آداب اسلامی بیگانه اند ـ آدابی كه فطرت انسان آن را می پسندد و به آن گرایش دارد ـ هدف، تربیت زن مؤمن و متعهدی است كه نقش اصلی خود را ایفا كند و به مراكزی كه در آن فعالیت می كند بر اساس تجربه، اصالت دهد.
در نتیجه باید زنان در جامعه با درجه والای ایمان و تقوا ظاهر شوند، كه بتوانند در آن مسیر همپای تكامل مردان به كمال برسند. بنابراین لازم است زن در تمام زمینه های تربیتی، فرهنگی و حتی سیاسی و نظامی فعالیت داشته باشد، اما با برنامه درست، تا زن و مرد در آن محیطها مختلط نباشند، دور بودن زن از تیررس نگاه مرد بهترین راه جلوگیری از تحریكات جنسی و شهوانی است، زیرا هر یك از زن و مرد برای طرف مقابل نماد جنسی دارای جاذبه است. دوری زن از نظر مرد یعنی محافظت طبیعی. بدون اینكه این كار از ارزش زن بكاهد یا او را در موضع اتهام قرار دهد.
طبیعی است مقصود ما از این سخن كه زن باید با انسان بودن خود در جامعه حضور یابد نه با زن بودن خود، این نیست كه زن بودن را از انسان بودن جدا می دانیم، بلكه مقصود این است كه زن تنها به عنوان موجود مؤنث، بی توجه به عناصر اساسی انسانی در جامعه ظاهر نشود. باید زن بودن زن سبب غنای انسانی او شود تا موازنه میان زن بودن و انسان بودن او برقرار باشد؛ انسان بودن در عین زنانگی و زن بودن در عین انسانیت، تا از این راه ویژگیهای مثبت زنان در جامعه آشكار شود. تمایز بین زن و مرد تمایز بین در مسیر ویژه تكامل هر یك است.
در پرتو آنچه گفتیم، ناگزیر باید جامعه انسانی پایبند به اسلام شود و بر اساس برنامه ها و قوانین آن حركت كند و فرهنگ اسلامی را در جامعه پیاده كند، فرهنگی كه با نگاه واقع بینانه ای به زن می نگرد. و لازم است مراكزی به طور ویژه درباره عناصر لازم در تربیت اسلامی زن پژوهش و فعالیت كنند و بكوشند راه های دگرگون كردن انتظارات جامعه از زن را به سود اسلام و در نتیجه به سود خود جامعه كشف و ترویج كنند.


پی نوشت‌ها:

٭ این نوشتار، ترجمه بخش نخست مقاله ای است با عنوان «المرأة المسلمة و تحدّیات العصر» به زبان عربی كه از سوی خانم زهره علی حمّود، نویسنده و پژوهشگر لبنانی همراه سه مقاله دیگر در مجوعه ای شامل مقالات برگزیده مركز فعالیتهای زنان در بیروت به چاپ رسیده است. مشخصات كتاب شناسی مجموعه یادشده عبارت است از: الحجاب، اعداد مركز شؤون العمل النسوی، بیروت، دار الثقلین للطباعة و النشر و التوزیع، 1418 هـ.ق، صفحات 141 تا 214.
ترجمه مقاله یادشده از سوی آقای سید حیدر علوی نژاد انجام گرفته و بخش دوم آن در شمار آینده فصلنامه درج خواهد شد.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:20 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اختلاف حقوق زوجین از دیدگاه مرحوم طبرسی و علامه طباطبایی(قدس ره) (1)

اختلاف حقوق زوجین از دیدگاه مرحوم طبرسی و علامه طباطبایی(قدس ره) (1)

مرضيه فرقاني رامندي


اشاره

خانواده ركن اساسي اجتماع بشري است. اسلام به اين ركن اساسي توجه خاصي دارد تا آنجا كه شارع مقدس با توجه به توانايي ها، فطرت دروني، نيازهاي بشر و مصلحت عمومي، قوانيني را براي سعادت افراد مقرر كرده است كه پس از قرن ها همچنان اين احكام پا برجا و پوياست. خداوند براي هدايت بشر، انسان هاي كامل را اعم از مرد و زن الگو قرار داد تا مسير رشد و هدايت براي انسان ها آشكار گردد. بايد توجه داشت كه قوانين به تنهايي نمي توانند آرامش و سعادت خانواده را تأمين كنند؛ آنچه در خوشبختي خانواده بيشتر از قانون مؤثر است، اخلاق زوجين مي باشد. زن و شوهر بايد با صفا و صميميت و وفاداري در كنار هم زندگي كنند و از كمك به يكديگر دريغ نورزند و اصول گذشت و فداكاري، روحيه ايثار و احسان را بر خانواده حكم فرما سازند تا اين كانون همواره سعادتمند باقي بماند، اما اگر زوجين همواره بر سر حقوق و تكاليف قانوني خود نزاع كنند و هر روز براي رفع اختلافات به مقامات قضايي رجوع نمايند، بي شك نمي توانند با آرامش و سعادت زندگي كنند.

حقوق متقابل

بنابر قانون مدني همين كه نكاح به طور صحيح واقع شد، روابط زوجيت بين طرفين موجود و حقوق و تكاليف زوجين در مقابل همديگر برقرار مي شود.(1) خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: (وَ لَهُنّ مِثْلُ الّذي عَلَيْهِنّ بِالْمَعْرُوفِ)(2)؛ «براي زنان بر عهده مردان حقوقي شايسته است، مانند حقوقي كه (براي مردان) به عهده آن هاست». مرحوم طبرسي در اين رابطه مي فرمايد: زنان حقوقي دارند كه شوهران ملزم به رعايت آن ها هستند؛ حقوقي همچون حسن معاشرت و ضرر نزدن به آن ها، مساوات در قسمت بيتوته، نفقه و...، همانطور كه مردان نيز داراي حقوقي هستند كه بايد از سوي زنان رعايت شود، مانند وجوب اطاعت زن از شوهر در چيزهايي كه خداوند واجب كرده است (مانند حق زناشويي، عدم خروج از منزل بدون اجازه شوهر)، كسي را به خود راه ندهد و نطفه و فرزند شوهر را به طور صحيح رعايت كند(3) (توليد مثل و پرورش و تربيت).
علامه طباطبايي معتقد است كه حق مردان بر زنان، بيشتر از حقي است كه زنان بر مردان دارند و اين مطلب نيز با تساوي حقوق زن و مرد منافات ندارد؛ زيرا در اجتماعي كه معروف حاكم است، تمام افراد در هر حكمي برابر هستند و در نتيجه احكامي كه عليه آنان است، برابر با احكامي است كه به نفع ايشان مي باشد. البته اين تساوي را بايد با حفظ جايگاه اجتماعي افراد در نظر گرفت؛ يعني با توجه به موقعيت و مسئوليتي كه نسبت به ديگران دارند، براي مثال فردي كه در كمال و رشد اجتماع تأثير دارد، با فردي كه تأثير ندارد؛ فرق داشته باشد و اين طبيعت هر اجتماعي است كه رييس و زيردست اوـ معاون باشد يا خدمتگزار جزء ـ با هم تفاوت داشته باشند. كارگر با كارفرما، عالم با جاهل و...، ولي در ميان آنان تساوي اعمال گردد و حق هر صاحب حقي داده شود. اسلام بر همين اساس احكامي را به نفع زن و احكامي را به ضرر او قرار داده است؛ يعني آنچه از احكام كه له اوست، با آنچه عليه اوست، مساوي مي باشد و در عين حال موقعيت و جايگاه او را در روابط اجتماعي و تأثيري كه در زندگي زناشويي و بقاي نسل دارد، در نظر گرفته و معتقد است كه مردان در اين زندگي زناشويي يك درجه بر زنان برتري دارند و منظور از درجه، همان برتري و منزلت است.(4)
بايد توجه داشت كه نظر علامه در تفسير آيه 34 سوره نساء، قيموميت نوع مردان بر نوع زنان است؛ البته در جهات عمومي كه با زندگي هر دو طايفه ارتباط دارد... كه عبارت است از مثل حكومت و قضا كه حيات جامعه به آن ها بستگي دارد و قوام اين دو مسئوليت و يا دو مقام، بر نيروي تعقل است كه در مردان بالطبع بيشتر و قوي تر است، تا در زنان همچنين دفاع از سرزمين با اسلحه كه قوام آن برداشتن نيروي بدني و هم نيروي عقلي است كه هر دوي آن ها در مردان بيشتر است تا زنان.
... قيموميت مرد بر زنش به اين نيست كه از اراده زن و تصرفاتش در آنچه مالك آن است، سلب آزادي بكند و اينكه استقلال زن را در حفظ حقوق فردي و اجتماعي او و دفاع از منافعش را سلب كند. پس زن همچنان استقلال و آزادي خود را دارد، هم مي تواند حقوق فردي و اجتماعي خود را حفظ كند و هم مي تواند از آن دفاع نمايد و هم مي تواند براي رسيدن به اين هدف هايش به مقدماتي كه او را به هدف هايش مي رساند، متوسل شود.(5)
بنابراين طبق نظريه علامه برتري شوهر بر زن در خانواده در هر دو آيه مربوط به امور زناشويي است. مرحوم طبرسي نيز اقوال مختلفي در اين برتري بيان داشته است:
1. وجوب اطاعت زنان از مردان، قرار داشتن اختيار زنان در دست مردان؛ بيشتر بودن ارث مردان و وجوب جهاد بر مردان و نه زنان.(6)
2. زن و مرد هر دو از هم لذت مي برند و از تمتعات جنسي برابرند، ولي وجوب نفقه زن و سرپرستي، موجب برتري مرد بر زن شده است.
3. ابن عباس اين گونه نقل كرده است كه مقصود، مقام و منزلتي است كه در نتيجه بيشتر رعايت كردن حقوق زن بر مردان پديد مي آيد؛ به طوري كه همواره جانب زن را رعايت كنند و همه حقوقش را از زن نخواهد و اين سبب فضل و برتري بر زن مي شود.
4. در تفسير علي بن ابراهيم بن هاشم آمده است، حق مردها بر زنان بيشتر است از حقي كه زنان بر مردان دارند و درجه برتري مردان به همين جهت است.(7)
براي روشن شدن معناي فضل و برتري در دو آيه 34 سوره نساء و 228 سوره بقره، توجه به آيه 32 سوره نساء ضروري است: «و چيزي كه خداوند بدان بعضي از شما را بر بعضي برتري داد، آرزو نكنيد؛ براي مردان از كردارشان نصيب و براي زنان از كردارشان نصيب است و از خداوند از فضلش بخواهيد كه خدا بر هر چيزي داناست»؛ (وَ لا تَتَمَنّوْا ما فَضّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلي‏ بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنّ اللّهَ كانَ بِكُلّ‏ِ شَيْ‏ءٍ عَليمًا)،(8) مرحوم شيخ طبرسي در شأن نزول آيه آورده است: اُم سلمه خدمت پيامبر(ص) عرض كرد: «مردان مي جنگند و زنان نمي جنگند و براي زنان نصف ميراث است. كاش ما هم مرد بوديم و مي جنگيديم و به آنچه مردان مي رسيدند، مي رسيديم»(9) و شأن نزول هاي ديگر شبيه به همين را بيان و از قول بلخي نقل مي كند كه جايز نيست مرد آرزو كند زن باشد و نه زن آرزو كند كه مرد باشد؛ زيرا كار خدا براساس مصحلت است، سپس نتيجه گيري مي كند كه بنابراين آنان چيزي را آرزو كرده اند كه خلاف مصلحت است و مفسده نيز به دنبال دارد و اگر به آنچه در دست ديگران است، احتياج پيدا كرديد و خواستيد مثل آن ها باشيد، از خداوند مسئلت كنيد تا به شما بدهد؛ به شرطي كه فسادي براي خود يا ديگري نداشته باشد.(10)
علامه طباطبايي در تفسير آيه شريفه مي فرمايد: از ظاهر آيه استناد مي شود كه مي خواهد از آرزوي خاص نهي كند و آن آرزوي داشتن برتري هايي است كه در بين مردم ثابت است؛ برتري هايي كه از تفاوت هايي ناشي مي شود كه بين گونه هاي انساني وجود دارد. برخي از صنف مردان هستند و بعضي از صنف زنان و هر صنف، نسبت به صنف ديگر برتري دارد كه به طبيعتشان بر مي گردد. نكته دقيق اين است كه فعل فضل را به خداوند سبحان نسبت داده و اين طور فرموده: (بَعْضَكُمْ عَلي‏ بَعْضٍ)؛ يعني از يك طرف خضوع در برابر خدا را در دل ها بيدار كند و انسان را به مصلحت خود آگاه سازد و از طرف ديگر غريزه حب و علاقه به فرد ديگر را بيدار و به اين آگاه كند كه فرد برتر، بعضي از خود توست و از تو جدا نيست؛ گويا شما يك تن واحد هستيد و به سبب ازدواج تكميل كننده يكديگر شده ايد؛ (هُنّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أنْتُمْ لِباسٌ لَهُنّ).(11) بنابراين تمنا نمودن كه ريشه اش حسادت است، معنايي ندارد و مثل اين مي ماند كه اعضاي بدن به يكديگر حسادت ورزند. دست نسبت به بينايي چشم حسد ورزد و بخواهد تخم چشم را از كاسه بيرون آورد با اينكه چشم بينايي دست نيز هست.(12)
از مطالب بيان شده چنين به دست مي آيد كه هر دو مفسر حقوق متقابل بين زوجين و بيشتر بودن حق شوهر نسبت به زن را پذيرفته اند، اما علامه طباطبايي در ضمن آن، تساوي حقوق زوجين را نيز به نحو زيبايي مطرح كرده است. فضل و برتري مردان هم طبيعي و هم اكتسابي است كه مخصوص صنف خاص است و سزاوار نيست در اين برتري هاي طبيعي آرزو و تمنا داشته باشيم، ولي برتري ها اكتسابي گاه اختياري است؛ مانند صنعت، حرفه و يا هر عمل اختياري ديگر يا غير عمل اختياري است؛ ولي به صفتي منتهي مي شود كه آن صفت سبب اين اختصاص شده است؛ مانند مرد بودن و زن بودن و دو برابر بودن ارث شوهر نسبت به زن. با توجه به اينكه نظام احسن براساس عدالت، بنا و مصالح امور در آن به طور كامل رعايت شده و حق هر صاحب حقي به او اعطا گرديده است؛ گاهي حقوق افراد بيشتر و در مقابل تكاليف نيز سنگين تر خواهد بود و نزد خداوند تنها كسي ارزشمندتر كه تقواي بيشتري داشته باشد؛ نه حقوق بيشتر: (إِنّ أكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أتْقاكُمْ).(13)

حقوق مشترك

 

الف) حسن معاشرت

مطابق قوانين الهي شارع مقدس زن و شوهر را به حسن معاشرت با يكديگر مكلف نموده است.(14) اين وظيفه مشترك در آيه 228 سوره بقره و 19 سوره نساء به صراحت مطرح گرديده است؛ آنجا كه خداوند متعال مي فرمايد: (وَ عاشِرُوهُنّ بِالْمَعْرُوفِ). مرحوم شيخ طبرسي در مجمع البيان مي فرمايد: «با آن ها به نيكي معاشرت كنيد».
در اداي حقوق زنان اعم از عدالت در قسمت، نفقه و خوبي سخن و رفتار، معروف اين است كه او را نزند، سخن بد به او نگويد و با او به گشاده رويي برخورد نمايد. خداوند متعال در آخر آيه مي فرمايد: (أنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ يَجْعَلَ اللّهُ فيهِ خَيْرًا كَثيرًا)، ممكن است انسان چيزي را مكروه شمارد كه خداوند خير بسيار در آن قرار داده است.
خداوند در اين آيه مردان را تشويق كرده است تا نسبت به زناني كه بي علاقه هستند، شكيبا باشند. برخورد متعارف در جامعه اين است كه فرد جزء مقوم جامعه و در حوادث جامعه، سهيم و نيز دخالتش با دخالت ساير اعضا مساوي باشد. جامعه به كار و همكاري همه افراد نياز دارد و فرد در ضمن كار بخشي از آن را به خود اختصاص مي دهد و از اضافه محصول كارش، ديگران نيز استفاده مي كنند. در مقابل از مازاد محصول كار ديگران آنچه را كه لازم دارد، مي گيرد. اگر افراد جامعه اي غير از اين رفتار كنند؛ يعني به شخص ستم كنند و استقلال و نقش او را در جامعه ناديده بگيرند يا باطل نمايند و فرد را تابع و غير مستقل سازند تا ديگران از حاصل كار او بهره مند شوند، ولي او از حاصل كار ديگران سود نبرد؛ به معروف رفتار نشده است. در حقيقت مردم شاخه هايي از يك درخت اند و مجتمع در تشكيل يافتن، به همه اجزاء محتاج است؛ (بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ).
جامعه عصر نزول قرآن، زن را در جايگاه خود قرار نمي داد و از اينكه جزء اجتماع بشري باشد، كراهت داشت و او را موجودي طفيلي و ناقص مي دانست؛ از اين رو خداوند فرمود: (فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنّ فَعَسي‏ أنْ تَكْرَهُوا).(15)
در مقايسه ميان نظرات علامه طبا طبايي و مرحوم طبرسي چنين به دست مي آيد كه مرحوم طبرسي مصاديقي از رفتار به معروف را بر شمرد ه است و بايد توجه داشت كه معروف تنها به آن موارد ذكر شده، خلاصه نمي شود؛ اما علامه طباطبايي ديدگاه وسيع تري ارائه داده است. از نظر ايشان هر رفتاري كه بر اساس عدالت و حق باشد، از مصاديق معروف است و هر رفتاري كه سبب ظلم و ستم و ناديده گرفتن جايگاه و نقش زن در جامعه شود، از مصاديق منكر مي باشد. از قسمت آخر آيه، سازگاري زوجين را مي توان استنباط كرد تا هنگام برخورد به آنچه اكراه دارند، دچار سردي نشده و ديگر نقاط قوت همسر را فراموش نكنند؛ بلكه با صبر و ملايمت خير كثير را براي خانواده به ارمغان آورند كه مصداق مهم آن فرزند شايسته است.
خوش رفتاري زن و شوهر بستگي به عرف، عادت و آداب و رسوم اجتماعي دارد و به اقتضاي زمان و مكان تغيير مي كند؛ هرچند اصول اوليه معروف، همواره ثابت است. حسن معاشرت سبب مي شود زوجين با خوش رويي و مسالمت به دور از هر گونه ستم و اهانت، با يكديگر زندگي كنند. داشتن روابط جنسي به طور متعارف از لوازم حسن معاشرت مي باشد. رسول گرامي اسلام(ص) فرموده است: «كامل ترين مؤمنان از حيث ايمان، خوش خلق ترين آن هاست و شايسته ترين شما، آن هايي هستند كه با زنانشان خوش رفتارترند».(16)
نمونه كامل اين حسن خلق را در سيره پيامبر گرامي اسلام(ص) و ائمه معصومين((ع) مي بينيم، تا آنجا كه در مورد برخورد پيامبر(ص) و وفق و مداراي ايشان با همسرانشان، آيه نازل شد كه چرا براي جلب رضايت همسرانت برخي امور را كه خدا بر تو حلال كرده، بر خود حرام مي كني: (يا أيّهَا النّبِيّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أحَلّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغي مَرْضاتَ أزْواجِكَ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ).(17)
و در آيه ديگر خطاب به همسران پيامبر(ص) مي فرمايد: (إِنْ تَتُوبا إِلَي اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَه بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ)(18)؛ «اگر شما دو نفر (افشاگر راز و شنونده آن) به سوي خدا توبه بريد (مي سزد؛ زيرا) كه دل هايتان (از حق) منحرف شده و اگر بر ضد او ياور هم باشيد، پس (بدانيد كه) مسلماً خداوند خود و جبرئيل و مرد شايسته مؤمنان ياور او هستند و فرشتگان نيز پس از آن ها پشتيبانند».
در مورد خوش رفتاري زنان در روايت آمده است: «جهادُ المرأه حُسْنُ التَبَعُّل».(19) خوب شوهرداري كردن از راه معاشرت به معروف صورت مي گيرد و اين خوش رفتاري با شوهر، آن چنان امر مهمي شمرده شده است كه از آن به جهاد تعبير شده است.

 

ب) نگه داشتن بناي خانواده

((وَ أخَذْنَ مِنْكُمْ ميثاقًا غَليظًا).(20)
در تفسير مجمع البيان چنين آمده كه منظور از ميثاق غليظ، همان عقد و پيماني است كه در حين عقد ازدواج از شوهر مي گيرند كه همسرش را به خوبي نگه داري كند و يا با خوشي از هم جدا شوند.(21)
علامه طباطبايي مي فرمايد: «آيه شريفه آن را رد نمي كند، اما واضح تر آن است كه منظور همان عقد باشد كه هنگام ازدواج جاري است و مراد از ميثاق غليظ، همان علقه اي است كه عقد ازدواج آن را استوار كرده است».(22)
بنابراين از همان ابتداي عقد ازدواج، اين عهد و پيمان محكم بين زوجين بسته مي شود و بايد آن را در تمامي مراحل زندگي حفظ كنند؛ به نظر مي رسد مرحوم طبرسي به مصداق از اين پيمان اشاره كرده است و اين علاقه عميق مانند گره است كه زن و شوهر را به هم وصل كرده است تا هيچ گاه از هم جدا نشوند و بناي خانواده را حفظ كنند؛ (يا أيّهَا الّذينَ آمَنُوا أوْفُوا بِالْعُقُودِ).(23)
در تفسير مجمع البيان بيان شده كه عقود، جمع عقد است و عقد از پيمان ها و قراردادهايي است كه بسيار تأكيد شده است و چهار قول را مطرح مي كنند و قول ابن عباس را مي پذيرند كه منظور عقدهايي است كه خداوند بر بندگان واجب كرده است.(24)
علامه معتقد است عقد، به معناي گره زدن و بستن چيزي به چيز ديگر است؛ به طوري كه به خودي خود از يكديگر جدا نشوند و لازمه گره خوردن، آن است كه هر يك ملازم ديگري باشد و اين چنين خانواده شكل مي گيرد، سرنوشت زوجين به هم گره مي خورد، بناي محبوب و استواري بر روي زمين ساخته مي شود و به اين ترتيب، جوامع تشكيل مي شوند. وظيفه زوجين ملازمت هميشگي است تا اين گره باز نشود و ظاهر، دستوري عمومي است و شامل همه مصاديق آن مي شود؛ زيرا جمع به «ال» است و اطلاق دارد.
مي توان در مجموع به اين نتيجه رسيد كه نگه داشتن و حفظ عقد ازدواج، پيمان محكمي است كه زنان از شوهران گرفته اند و آن همان علاقه و محبتي است كه بين زوجين حكم فرماست و سبب پايداري و قوام خانواده مي شود. ديدگاه قرآن كريم بر اين اصل معروف استوار است كه مي فرمايد: (وَ عاشِرُوهُنّ بِالْمَعْرُوفِ)؛(25) يعني با زنان به نيكي و معروف معاشرت كنيد و آنان را به خوبي نگه داريد و يا به خوشي از هم جدا شويد،(26) بنابراين دو ديدگاه قابل جمع مي باشند.
زن و شوهر بايد از عنصر مودت و رحمتي كه خداوند در قلب ايشان جعل كرده،(27) به خوبي مراقبت كنند و آن را پرورش داده و هر روز كامل تر كنند تا سكونت و آرامش بر خانواده حاكم شود و استوار مسير تكاملي خود را طي نمايد. زوجين بايد نسبت به يكديگر وفادار باشند؛ يعني نسبت به عقد و پيمان زناشويي ثابت قدم بمانند و پاي بيگانه را به حريم مقدس و خصوصي خود وارد نكنند. ناديده گرفتن اين حق نه تنها از بين برنده يك دستور اخلاقي، بلكه تعدي به حدود الهي شمرده شده است كه علاوه بر عذاب اخروي، مجازات سنگين در دنيا خواهد داشت؛ (الزّانِيَه وَ الزّاني فَاجْلِدُوا كُلّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَه جَلْدَه).(28) وفاداري در شئون مختلف زندگي در فراز و نشيب روزگار است كه زن و شوهر را به عنوان دو ركن اصلي خانواده در كنار هم قرار مي دهد و سختي ها را آسان و تلخي ها را شيرين مي سازد. وقتي زوجين همواره حافظ يكديگر و كنار هم باشند، بناي خانواده در كوران حوادث مختلف مي تواند استوار بايسته و تعادل خود را حفظ كند و فرزندان با پويايي و نشاط و آرامش پرورش يابند.

 

ج) تربيت اولاد

((يا أيّهَا الّذينَ آمَنُوا قُوا أنْفُسَكُمْ وَ أهْليكُمْ نارًا).(29)
اين وظيفه همگاني مؤمنان است كه از باب امر به معروف و نهي از منكر، خود و خانواده را از آتش جهنم حفظ كنند. در خانواده پدر مسئول تربيت ديني خود و ديگر اعضا مي باشد؛ زيرا او وظيفه قواميت و ولايت بر فرزندان را بر عهده دارد و همسر و فرزندان نيز مسئول كار خود و ديگر اعضا هستند و بايد همديگر را از آتش جهنم حفظ كنند.
مرحوم طبرسي حفظ از آتش را به واسطه صبر در اطاعت خدا، حفظ خود و خانواده خويش از معصيت و پيروي شهوات و دعوت كردن آن ها به اطاعت خدا و آموزش فرايض و نهي كردن آن ها از كارهاي زشت و تشويق كردن به نيكي ها مي داند.(30)
علامه در بحث روايي از امام صادق(ع) نقل كرده است كه فرمود: «وقتي اين آيه نازل شد، مردي از مؤمنين نشست و شروع به گريستن كرد و گفت: من كه از خود عاجزم، اكنون مكلف به نگهداري خانواده هم شده ام. رسول خدا(ص) به او فرمود: «در حفظ اهلت، همين كافي است كه به ايشان امر كني، آنچه را براي خود امر مي كني و ايشان را باز داري، از آنچه خود را باز داشته اي».(31)
در قرآن كريم آيات ديگري نيز به امر تربيت و همكاري و مشاوره در خانواده اشاره دارد، مانند آنجا كه امر به آموزش نماز مي كند.(32)
اصل (تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التّقْوي‏ٰ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَي اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ).(33) بر همه اجتماعات اسلامي حاكم است و خانواده به عنوان كوچك ترين نهاد اجتماعي نيز بايد براساس اين همكاري در راه خير و تقوا به بالندگي برسد. كلمه «بر»، يعني (وَ لكِنّ الْبِرّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ).(34) و كلمه تقوي به معناي مراقب امر و نهي خدا بودن است.(35)
بنابراين هركجا خدا امر فرمود، حاضر باشيم و هر كجا نهي كرد، حاضر نباشيم. خانواده و جامعه بر پايه ايمان و عمل صالح قرار مي گيرد و از گناه و زشتي دور مي ماند و اين سلامت خانواده و اجتماع است.
اصل مشورت كه يكي از اوصاف مؤمنان شمرده شده است؛ (وَ أمْرُهُمْ شُوريٰ‏ بَيْنَهُمْ).(36) در خانواده اهميت ويژه اي دارد خداوند متعال براي جزئي ترين مسائل زندگي، مانند گرفتن فرزند از شير مادر توصيه به مشورت زوجين دارد؛(37) به خصوص با رشد علم و تجربه و امكانات تحصيلي براي همگان، اين مسئله نمود بيشتري در خانواده دارد. با فرزندان در دوران نوجواني و جواني كه به عنوان وزير مطرح هستند، بايد مشورت كرد تا شخصيت آنان كامل شود. در سايه مشورت، انسان ها از افكار و تجارب هم بهتر و بيشتر استفاده مي كنند و در اصل تحكيم خانواده و تربيت فرزند، بدون همكاري و همفكري اعضاي خانواده به ويژه دو ركن اساسي آن، يعني زن و شوهر ميسر نمي باشد.
ادامه دارد...

پي نوشت:

1. قانون مدني، اصل 1102.
2. بقره ﴿2﴾ : 228.
3. مجمع البيان، ج 3، ص 3.
4. الميزان، ج 2، ص 345.
5. ر.ك: ترجمه الميزان.
6. مجاهد، قتاده.
7. مجمع البيان، ج 3، ص 3.
8. نساء ﴿4﴾ : 32.
9. قول مجاهد.
10. همان، ج 1، ص 15.
11. بقره ﴿2﴾ : 187.
12. ر.ك: الميزان.
13. حجرات ﴿49﴾ : 13.
14. قانون مدني، ماده 1103.
15. ر.ك: الميزان، ج 4، ص 402 و 407.
16. پاينده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، ش 1477.
17. تحريم ﴿66﴾ : 1.
18. همان، 4.
19. وسائل الشيعه، ابواب جهاد.
20. نساء ﴿4﴾ : 21.
21. مجمع البيان، ج 6، ص 411.
22. الميزان، ج 4، ص 408.
23. مائده ﴿5﴾ : 1.
24. مجمع البيان، ج 6، ص 180.
25. نساء ﴿4﴾ : 19.
26. بقره ﴿2﴾ : 229.
27. ر.ك: آيه 21 سوره روم.
28. نور ﴿24﴾: 2.
29. تحريم ﴿66﴾ : 6.
30. مجمع البيان، ج 25، ص 145.
31. الميزان، ج 19، ص 572.
32. طه ﴿20﴾ : 132.
33. مائده ﴿5﴾ : 2.
34. بقره ﴿2﴾ : 177.
35. الميزان، ج 5، ص 264.
36. شوري ﴿42﴾ : 38.
37. بقره ﴿2﴾ : 233.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:21 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زن در حقوق خانواده (ارث ـ طلاق ـ حضانت)

زن در حقوق خانواده (ارث ـ طلاق ـ حضانت)

دکتر سیداحمد میرخلیلی

از آنجا که‌ حقوق‌ زنان‌ در مواردی، چنان‌که‌ شایسته‌ است‌ پاس‌ داشته‌ نمی‌شود «نظام‌ حقوق‌ زن‌ و خانواده» یکی‌ از موضوعاتی‌ است‌ که‌ در جامعه‌ ما باید همواره‌ مورد تحقیق‌ قرار گیرد و همان‌گونه‌ که‌ رهبر نظام‌ فرموده‌اند، حرکتی‌ اساسی‌ در جهت‌ احقاق‌ حقوق‌ زنان‌ در جامعه‌ اسلامی‌ صورت‌ گیرد ولی‌ این‌ حرکت‌ باید بر مبنای‌ اسلامی‌ بنا شده‌ و هدف‌ اسلامی‌ داشته‌ باشد و نباید از نظر دور داشت‌ که‌ پاره‌ای‌ به‌ آنچه‌ تعالیم‌ اسلامی‌ دربردارد، تجاهل‌ می‌کنند و خواهان‌ تقلید و تطبیق‌ با غرب‌ هستند و هر آن‌ چه‌ را از دین، درباره‌ حقوق‌ خانواده‌ و زن‌ وارد شده، کهنه‌ و ناشی‌ از شرایط‌ خاص‌ مکه‌ و مدینه‌ بیش‌ از هزار سال‌ پیش‌ می‌انگارند غافل‌ از محرومیتی‌ که‌ جامعه‌ غربی‌ دچار آن‌ بوده‌ و برای‌ رهایی‌ از آن، تلاش‌هایی‌ در غرب‌ کرده‌اند که‌ به‌ نتیجه‌ای‌ جز تفریط‌ از سوی‌ دیگر نرسیدند که‌ به‌نوبة‌ خود، محرومیت‌های‌ ویژه‌ و جدیدی‌ را به‌ دنبال‌ داشته‌ است:
«در سال‌ 1866 میلادی‌ زنان‌ انگلیس‌ با ارسال‌ طوماری‌ با بیش‌ از 1500 امضأ به‌ پارلمان‌ بریتانیا خواستار حق‌ رأی‌ گردیدند - در حالی‌ که‌ زنان‌ مسلمان‌ در عصر پیامبر(ص) در پیمانهای‌ سیاسی‌ شرکت‌ می‌جستند - این‌ داد خواستِ‌ زنان‌ مورد اعتنای‌ پارلمان‌ قرار نگرفت‌ ولی‌ سازمان‌دهندگان‌ آن‌ سال‌ بعد «جامعه‌ ملی‌ حق‌ رأی‌ زنان» را تأسیس‌ کردند و اعضای‌ آن‌ به‌ «هواخواهان‌ حق‌ رأی‌ زنان» معروف‌ گشتند آنان‌ تا پایان‌ قرن‌ نوزدهم‌ همه‌ ساله‌ به‌ مجلس‌ دادخواست‌ می‌دادند.»(1)
این‌ جریان‌ آواخر قرن‌ هیجدهم‌ توسعه‌ بیشتری‌ یافت‌ و به‌ شکل‌ طرفداری‌ از حقوق‌ زنان‌ در برابر مردان‌ در تمام‌ عرصه‌های‌ زندگی‌ تبدیل‌ شد تا اینکه‌ در سال‌ 1979 میلادی‌ منجر به‌ تدوین‌ «کنوانسیون‌ رفع‌ تبعیض‌ علیه‌ زنان» توسط‌ مجمع‌ عمومی‌ سازمان‌ملل‌متحد گردید و روح‌ اصلی‌ حاکم‌ بر این‌ کنوانسیون، تساوی‌ مطلق‌ و از جمیع‌ جهات‌ بین‌ زن‌ و مرد، تشابه‌ و همانندسازی‌ همه‌ جانبه‌ احکام‌ بدون‌ توجه‌ به‌ جنسیت‌ است.
جوامع‌ غربی‌ از افراط‌ به‌ تفریط‌ می‌گرایند و بعد از قرن‌ها محرومیت‌ اجتماعی‌ بسیار زیاد زنان‌ بدون‌ در نظر داشتن‌ تفاوت‌ها و توانائی‌های‌ روحی‌ و جسمی‌ زن‌ و مرد، شعار آزادی‌ و برابری‌ سر می‌دهند و هر گونه‌ اختلاف‌ حقوقی‌ را امتیازی‌ برای‌ مرد و تضعیف‌ حقوق‌ زن‌ می‌پندارند اما اسلام‌ از قرن‌ها پیش، ارزش‌ انسانی‌ زن‌ را برابر مرد دانسته‌ و می‌فرماید:
هُوَ‌ الذی‌ خَلَقکُم‌ من‌ نَفسٍ‌ و‌احِدَة(2)‌‌ خداست‌ که‌ همة‌ شما - زن‌ و مرد - را از یک‌ جان‌ و روح‌ آفرید.
حقوق‌ یکسان اسلام برای زن و مرد
در همه‌ مواردی‌ که‌ ارزش‌ و شخصیت‌ انسانی‌ ملاک‌ قانون‌گذاری‌ بوده‌ است‌ اسلام، برای‌ زن‌ و مرد، حقوق‌ یکسانی‌ قرار داده‌ است‌ همانند:

‌1- عقیده‌ و ایمان

قرآن‌ کریم‌ بارها تصریح‌ کرده‌ است‌ که‌ زن‌ و مرد در عقیده‌ و ایمان، مساوی‌ هستند و هیچ‌گونه‌ برتری‌ یا تفاوتی‌ بین‌ زن‌ و مرد وجود ندارد بلکه‌ ملاک، برتری‌ از حیث‌ ایمان‌ است.(3)

‌2- ثواب‌ و عقاب

زن‌ و مرد در انجام‌ کارهای‌ نیک، آزاد و از پاداش‌ کار خویش، به‌ یکسان، بهره‌ می‌جویند همان‌گونه‌ که‌ برای‌ سرپیچی‌ از فرامین‌ الهی، یکسان‌ کیفر می‌گردند. خداوند کریم‌ می‌فرماید:
و من‌ یعمل‌ من‌ الصالحات‌ من‌ ذکرٍ‌ او انثی‌ و هو مؤ‌من‌ فاولئکَ‌ یَدخلون‌ الجَنه‌ و لا یظلمون‌ نقیراً(4) ‌‌ هر کس‌ درست‌ رفتار کند، چه‌ زن‌ مؤ‌من‌ و چه‌ مرد مؤ‌من، اهل‌ بهشت‌ خواهند بود و از هیچیک‌ کمترین‌ حقکشی‌ نخواهد شد.
بنابراین‌ زن‌ و مرد در تکالیف‌ و حقوق‌ معنوی‌ و ارزشی، یکسانند و یکسان‌ پاداش‌ و کیفر می‌بینند.

3- مالکیت‌ و تصرفات‌ مالی‌

از نظر اسلام، زن‌ و مرد از نظر مالکیت‌ و تصرفات‌ مالی، از برابری‌ کامل‌ برخوردارند و همانگونه‌ که‌ مرد میتواند به‌ معاملاتی‌ نظیر خرید، فروش، صلح‌ و رهن‌ و ... دست‌ زند زن‌ نیز می‌تواند مستقلاً‌ هرگونه‌ تصرفی‌ که‌ بخواهد در اموال‌ خود بنماید یا تجارت‌ و معامله، تولید و توزیع‌ و مصرف‌ کند و هیچ‌کس‌ نمی‌تواند بدون‌ اجازة‌ زن، در اموالش‌ تصرف‌ کند بنابراین‌ در اسلام، زن‌ از استقلال‌ کامل‌ اقتصادی‌ برخوردار است. خداوند می‌فرماید:
لِلرِجال‌ نصیبٌ‌ مما اکتَسَبُوا وَ‌ للنِسأِ‌ نَصیبٌ‌ مِما اَکتَسبن.(5)‌‌ مردان‌ از آنچه‌ کسب‌ می‌کنند. بهره‌ می‌برند. زنان‌ نیز عیناً‌ از آنچه‌ کسب‌ کنند، بهره‌ می‌برند.

‌4- تعلیم‌ و تربیت

اسلام‌ حق‌ تعلیم‌ و لزوم‌ آموزش‌ را برای‌ مرد و زن، هر دو فرض‌ و واجب‌ می‌شمارد. پیامبر گرامی‌ در این‌باره‌ می‌فرماید: «طلب‌ العلم‌ فریضة‌ علی‌ کل‌ مسلمٍ‌ و مسلمةٍ».(6)
در احادیث‌ بسیاری‌ بر ضروت‌ تعلیم‌ و یادگیری‌ علم‌ و دانش‌ برای‌ زنان‌ مسلمان‌ تأکید شده‌ است‌ و تا آن‌جا که‌ پیامبر گرامی، تعلیم‌ زن‌ را مهریه‌ او قرار داده‌ است.(7)
بنابراین‌ فراگیری‌ علم‌ و دانش‌ در نظر اسلام‌ حقی‌ است‌ که‌ زن‌ و مرد از آن‌ بطور یکسان‌ برخوردارند.

‌‌5 - ازدواج

اسلام‌ آن‌چه‌ برای‌ زندگی‌ سعادتمند دنیوی‌ و اخروی‌ زن‌ لازم‌ است‌ به‌ او ارائه‌کرده‌ و در امر ازدواج‌ نیز به‌ او آزادی‌ کامل‌ بخشیده‌ بگونه‌ای‌ که‌ بدون‌ جلب‌ رضایت‌ و اذن‌ او پیوند زناشویی، اعتباری‌ ندارد.
امام‌ صادق‌ (ع) می‌فرمایند: «تستأمروا البکر و غَیرِ‌ها و لا‌ تُنکَح‌ اِ‌لا‌ بِاَمرِ‌ها».(8)‌‌ «با زنان‌ چه‌ باکره‌ و چه‌ غیرباکره‌ در امر زناشویی‌ مشورت‌ کنید و با آنان‌ پیوند زناشویی‌ نبندید مگر به‌ خواست‌ خودشان».

‌6 - اشتغال‌

اسلام‌ عزیز با اشتغال‌ زنان‌ به‌ اعمال‌ و وظایفی‌ که‌ با کرامت‌ و شرافت‌ زنان، منافات‌ نداشته‌ باشد و آن‌ را به‌ ابتذال‌ نکشاند، مخالفتی‌ ندارد بلکه‌ آنان‌ نیز همانند مردان‌ در انتخاب‌ شغل‌ از آزادی‌ کامل‌ برخوردارند.(9)
علی‌ رغم‌ برابری‌ کامل‌ ارزش‌ انسانی‌ زن‌ و مرد، تفاوتهائی‌ نیز وجود دارد که‌ عدم‌ ملاحظة‌ آنها در قانونگذاری، خود باعث‌ ستم‌ به‌ آنهاست‌ و عدالت‌ اقتضا می‌کند هریک‌ به‌ تناسب‌ توانایی‌ها و ناتوانی‌های‌ خود، از حقوق‌ متناسب‌ و متعادل‌ برخوردار شوند اضافه‌ بر آن‌ که‌ تساوی‌ کامل‌ حقوق‌ زن‌ و مرد بدون‌ توجه‌ به‌ تفاوتهای‌ آن‌دو، خلاف‌ عدالت‌ و حکمت‌ آفرینش‌ دوگانه‌ آنان‌ است. به‌ همین‌ سبب‌ هرگونه‌ تلاشی‌ که‌ برای‌ تساوی‌ کامل‌ زن‌ و مرد صورت‌ گرفته‌ است‌ به‌ شکست‌ انجامیده‌ و در پاره‌ای‌ از کشورهای‌ غربی‌ که‌ پافشاری‌ بیشتری‌ در این‌ زمینه‌ انجام‌ شده‌ موجبات‌ نارضایتی‌ خود زنان‌ را فراهم‌ آورده‌ است.(10)
از سوی‌ دیگر با آن‌که‌ زنان‌ در غرب‌ بر روی‌ کاغذ، به‌ حقوق‌ نسبتاً‌ برابری‌ دست‌ یافته‌اند ولی‌ عملاً‌ هیچگاه‌ تعداد زنان‌ بعنوان‌ مثال‌ در مسؤ‌ولیتهای‌ دولتی‌ و مراکز اقتصادی‌ با مردان‌ برابر نیست‌ و اصلاً‌ نسبت‌ به‌ جمعیتشان‌ در شئون‌ مختلف‌ اقتصادی‌ و فرهنگی‌ و ... شرکت‌ داده‌ نشده‌اند.(11)
آمار(12) نشان‌ می‌دهد که‌ راه‌ افراطی‌ که‌ غرب‌ در برابر زن‌ و مرد پی‌گرفته، جز آن‌که‌ خانواده‌ را متزلزل‌ ساخته، ارمغان‌ دیگری‌ نداشته‌ و تنها اسلام‌ است‌ که‌ قرن‌ها پیش‌ از این‌ عدالت‌ و آزادی‌ همراه‌ با حفظ‌ کرامت‌ و عزت‌ زن‌ به‌ ارمغان‌ آورده‌ است‌ بدون‌ آنکه‌ واقعیتهای‌ وجودی‌ و نیازهای‌ فطری‌ زن‌ را قربانی‌ کند.
با وجود برتری‌ قوانین‌ اسلامی، برای‌ رفع‌ مشکلات‌ و احیای‌ تعالیم‌ اسلامی‌ درباره‌ احقاق‌ حقوق‌ زنان‌ عملاً‌ راهی‌ دراز در پیش‌ است‌ و با آن‌که‌ مصلحان‌ و نیک‌اندیشانی‌ با تکیه‌ به‌ مبانی‌ اسلامی‌ در جهت‌ احیای‌ شخصیت‌ زنان‌ و ارزش‌های‌ والای‌ اسلامی‌ گامهایی‌ برداشته‌اند و با تکیه‌ بر جامعیت‌ و تمامیت‌ فقه‌ شیعه، براساس‌ مبانی‌ مسلم‌ مذهب‌ در صدد حل‌ مشکلات‌ - با استفاده‌ از تجربه‌ دیگران‌ و توجه‌ به‌ شرایط‌ خاص‌ زمان‌ و مکان‌ و نیازهای‌ جامعه‌ امروزین‌ - برآمده‌اند برای‌ اجرای‌ کامل‌ قوانین‌ اسلامی‌ و تعالیم‌ ارزشمند آن‌ درباره‌ زنان‌ همتی‌ بیش‌ازپیش‌ لازم‌ است.
از جمله‌ موضوعات‌ بایسته‌ تحقیق، جایگاه‌ زن‌ در حقوق‌ خانواده‌ است‌ و ما مسأله‌ میراث‌ زن، طلاق‌ و حضانت‌ را به‌ بوته‌ بررسی‌ می‌گذاریم.

1- میراث‌ زن‌

مسأله‌ ارث‌ در اسلام‌ در راستای‌ دیگر تأسیسات‌ فقهی‌ نظیر مهریه، نفقه، دیه‌ عاقله‌ و ... شکل‌ گرفته‌ و با توجه‌ به‌ نظام‌ کلی‌ اسلام‌ که‌ سخت‌ پایبند به‌ حفظ‌ خانواده‌ و تداوم‌ آن‌ است‌ وضع‌ شده‌ است.
قانون‌ ارث‌ در اسلام‌ بر پایه‌ عدالت‌ اجتماعی، قانون‌گذاری‌ شده‌ و در آن‌ مسؤ‌ولیتهای‌ اجتماعی‌ و خانوادگی‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد رعایت‌ شده‌ و اگر از درون‌ نظام‌ حقوقی‌ اسلام‌ به‌ ارث‌ نگاه‌ شود، سهم‌ زنان‌ که‌ هیچ‌ مسؤ‌لیت‌ مالی‌ بر دوش‌ ندارند، کاملاً‌ منصفانه‌ و ضامن‌ کرامت‌ و عزت‌ زن‌ مسلمان‌ است.
میراث‌ در تازی‌ بر وزن‌ مفعال‌ یکی‌ از وزن‌های‌ اسم‌ آلت‌ است‌ همانند واژه‌های‌ میزان‌ و میعاد. گاه‌ میراث‌ به‌ معنای‌ مصدری‌ به‌ کار گرفته‌ می‌شود و گاه‌ نیز به‌ معنای‌ اسم‌ مفعول.
الف‌ - هرگاه‌مصدربکار رود مصدر فعل‌ (ورث، یرث، وراثة‌ و میراثا) است‌ و دارای‌ دو معنا است:‌‌ 1- بقأ و دوام‌‌‌2- انتقال‌
میراث‌ در اصطلاح‌ شریعت‌ به‌ دو معنا اطلاق‌ می‌گردد:
1- مال‌ یا حقی‌ که‌ پس‌ از مرگ‌ شخص‌ به‌ بازماندگانش‌ می‌رسد.
-2 استحقاق‌ بازماندگان‌ بر دارایی‌ متوفی.
به‌ جهت‌ سازگاری‌ معنای‌ اسمی‌ واژه‌ میراث‌ با فهم‌ عرفی، بهتر است‌ به‌ مال‌ یا حقی‌ که‌ به‌ بازماندگان‌ شخص‌ متوفی‌ می‌رسد، معنا شود.

تاریخچه‌

از زمانی‌ که‌ بشر، مالکیت‌ را درک‌ نمود و زندگی‌ جمعی‌ پاگرفت‌ هر کس‌ از جهان‌ رخت‌ برمی‌بست، اموال‌ و دارائی‌ او به‌ تصاحب‌ دیگران‌ در می‌آمد.
در تمدنهای‌ اولیه، این‌ مصادره، تابع‌ زور و زورمداری‌ بوده‌ و هرکس‌ نیرومندتر بود اموال‌ شخص‌ مرده‌ را به‌ تصرف‌ خود درمی‌آورد و افراد ضعیف‌ و ناتوان‌ از جمله‌ زنان‌ و کودکان‌ را محروم‌ می‌ساخت. یونانیان‌ تمدن‌ شکوفایی‌ داشتند، ارسطو و افلاطون‌ که‌ از مشاهیر آن‌ تمدن‌ هستند، زنان‌ را آفریده‌ای‌ می‌پنداشتند که‌ تنها برای‌ خدمت‌ به‌ مرد و دوام‌ نسل‌ بوجود آمده‌ و شخصیتی‌ بین‌ انسان‌ و حیوان‌ دارد.(13)
بعداز یونانیان، رومیان‌ نیز که‌ تمدن‌ درخشانی‌ داشته‌اند، زنان‌ را همانند دیگر اموال، ملک‌ مرد به‌حساب‌ می‌آوردند و موجوداتی‌ ناقص‌ و ضعیف‌الاراده‌ می‌انگاشتند.(14) یهودیان‌ تنها زمانی‌ به‌ زنان، ارث‌ می‌دادند که‌ متوفی، بازمانده‌ای‌ جز او نداشته‌ باشد. مسیحیان‌ نیز معمولاً‌ تابع‌ قوانین‌ موجود بوده‌ و خود در این‌ زمینه‌ قانونی‌ نداشته‌اند.(15)
اعراب‌ جاهلی، دنباله‌رو مناسبات‌ پیشین‌ خود بودند و برپایه‌ آداب‌ و رسوم‌ خود به‌ زنان، کودکان‌ و افراد ناتوان، ارث‌ نمی‌دادند زیرا زنان‌ به‌ خانواده‌های‌ شوهران‌ خود تعلق‌ داشتند و ارث‌بری‌ آنان‌ موجب‌ ضعف‌ خانواده‌ و تقویت‌ مالی‌ خانواده‌ دیگری‌ می‌شد اضافه‌ بر آن‌ که‌ توان‌ حمل‌ سلاح‌ و دفاع‌ از عشیره‌ و قبیله‌ را نداشتند و همانند کودکان‌ و افراد ناتوان‌ می‌بایست‌ تحت‌ حمایت‌ و مراقبت‌ قبیله‌ باشند.(16)

اسلام‌ و میراث‌ زن‌

در زمان‌ ظهور اسلام‌ و نزول‌ قرآن‌ کریم، محرومیت‌ زنان‌ از ارث‌ در میان‌ همه‌ اقوام‌ و ملل‌ بشری‌ در سطح‌ دنیا وجود داشت‌ و زن‌ به‌ هیچ‌ یک‌ از عناوین‌ همسر، مادر، دختر و یا خواهر، ارث‌ نمی‌برد. اسلام‌ در زمینه‌ ارث، انقلاب‌ بوجود آورد و اولین‌ نظام‌ حقوقی‌ جهان‌ بود که‌ به‌ زنان، حق‌ ارث‌ عطا کرد(17) و تمام‌ قوانین‌ ظالمانه‌ دوران‌ جاهلیت‌ را که‌ برپایه‌ اعتقادات‌ و آداب‌ و رسوم‌ قبیله‌ای‌ بود، منسوخ‌ نمود. در دوران‌ جاهلی، نه‌ تنها به‌ زن، ارث‌ نمی‌دادند بلکه‌ بدون‌ توجه‌ به‌ رضایت‌ او، همانند دیگر اموال‌ متوفی‌ به‌ ارث‌ می‌بردند. این‌ قانون‌ جاهلی‌ به‌وسیله‌ قرآن‌ کریم، منسوخ‌ شد:
یا اَیُّهَا الذین‌ ‌امَنو لایَحِلُّ‌ لَکُم‌ اَن‌ تَرِثُوا النِسأَ‌ کُر‌هاً(18)‌‌ ای‌ اهل‌ ایمان، برای‌ شما حلال‌ نیست‌ که‌ زنان‌ را (مانند جاهلیت) به‌ اکراه‌ به‌ میراث‌ گیرید.
محرومیت‌ زنان، کودکان‌ و افراد ناتوان‌ از ارث‌ نیز در آیه‌ شریفة‌ دیگری، نفی‌ و منسوخ‌ شد:
للرجال‌ نصیبٌ‌ مما ترک‌ الوالدان‌ والاقربون‌ و للنسأ نصیبٌ‌ مما ترک‌ الوالدان‌ والاقربون‌ مما قلَّ‌ منه‌ او کَثُر نصیباً‌ مفروضاً‌
این‌ آیه‌ شریفه‌ علاوه‌بر نسخ‌ قوانین‌ جاهلیت، حکم‌ کلی‌ و قاعده‌ و سنتی‌ جدید را تشریع‌ فرمود که‌ تا آن‌ زمان‌ در ذهن‌ مسلمانان، غیرمأنوس‌ بوده‌ است‌ چرا که‌ مسأله‌ وراثت، آن‌گونه‌ که‌ در اسلام، تبیین‌ شده، هیچ‌ نظیری‌ نداشته‌ و عادات‌ و رسوم‌ جوامع‌ بشری‌ همیشه‌ براین‌ بوده‌ که‌ عده‌ای‌ ارث‌ برند و عده‌ای‌ دیگر محروم‌ باشند ولی‌ در این‌ آیة‌ شریفه، تأسیس‌ یک‌ قانون‌ و قاعده‌ کلی‌ است‌ که‌ هیچ‌ تخصیصی‌ و تقییدی‌ برنمی‌دارند و شامل‌ همه‌ وارثان، اعم‌ از زن‌ و مرد، کوچک‌ و بزرگ، قوی‌ و ضعیف، حتی‌ نوزاد و جنین‌ در رحم‌ مادر می‌گردد.
اضافه‌ بر آن‌که‌ به‌ نظر شیعه‌ - نظر به‌ عمومیت‌ آیه‌ شریفه‌ -، "تعصیب" که‌ سبب‌ برتری‌ مردان‌ طبقه‌ بعدی‌ بر زنان‌ آن‌ طبقه‌ می‌گردد، باطل‌ است‌ زیرا در هر طبقه‌ که‌ مردان، ارث‌ برند، مطابق‌ آیه‌ شریفه، زنان‌ نیز باید از ارث، بهره‌ برند و اگر فرزند پسر، مانع‌ طبقه‌ بعدی‌ است، فرزند دختر نیز چنین‌ است‌ و از این‌ حیث‌ تفاوتی‌ بین‌ زن‌ و مرد نیست.(19) به‌ حکم‌ قرآن، به‌ زنان‌ که‌ تا آن‌ زمان، نه‌ تنها حق‌ ارث‌ نداشتند بلکه‌ خود، جزء اموال‌ به‌ میراث‌ گذاشته، به‌ حساب‌ می‌آمدند، حق‌ ارث‌ داده‌ شده‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ به‌ او، حق‌ تصرف‌ در اموال‌ - همانند مردان‌ - عطا شد، چه‌ زن، شوهر داشته‌ باشد و چه‌ نداشته‌ باشد در هرحال‌ از نظر اسلام، مستقلاً‌ زن، حق‌ تصرف‌ در اموال‌ خویش‌ را دارد و هیچ‌ ولایتی‌ برای‌ شوهر بر اموال‌ زن‌ نیست.
عناوین بهره مندی زنان از ارث
زنان‌ در نظام‌ اسلامی‌ با عناوین‌ مختلفی‌ از ارث‌ بهره‌مند می‌گردند:

1- نصیب‌ زن‌ از ارث، به‌ عنوان‌ "همسر"

وَلهَّن‌ الرُّبع‌ مِما تَرَکتُم‌ اِن‌ لم‌ یکن‌ لَکُم‌ ولدٌ‌ و اِن‌ کان‌ لکم‌ ولدٌ‌ فلهن‌ الُّثمُن(20)
و اگر شما را فرزندی‌ نبود پس‌ از انجام‌ وصیتی‌ که‌ کرده‌اید و پس‌ از پرداخت‌ وامهایتان، یک‌ چهارم‌ میراثتان‌ از آن‌ زنانتان‌ است‌ و اگر دارای‌ فرزندی‌ بودید یک‌ هشتم‌ آن.
به‌ مجرد انعقاد پیمان‌ زناشویی، زن، دارای‌ حق‌ ارث‌ در اموال‌ شوهر به‌ میزان‌ معین‌ است‌ (ماده‌ 940 ق.م) و هرگاه‌ پیمان‌ زناشویی‌ گسسته‌ شود در طلاق‌ رجعی، تا پایان‌ زمان‌ عده، حق‌ ارث، ثابت‌ است‌ (ماده‌ 943 ق.م) و اگر طلاق‌ در زمان‌ بیماری‌ که‌ به‌ مرگ‌ انجامیده، واقع‌ شود تا یکسال، حق‌ ارث، باقی‌ است‌ (ماده‌ 940 ق.م).

‌2- نصیب‌ زن‌ از ارث، به‌ عنوان‌ "فرزند"

یوُصیکم‌ا فِی‌ اَولادِکُم‌ لِلذَّکَرِ‌ مِثَلَ‌ حَظِ‌ الانثیین(21)‌‌ خدا درباره‌ فرزندانتان‌ به‌ شما سفارش‌ می‌کند که‌ سهم‌ پسر، برابر سهم‌ دو دختر است.
هرگاه‌ دختر تنها فرزند خانواده‌ باشد تمامی‌ ترکه‌ به‌ او می‌رسد و اگر فرزندان، همگی‌ دختر باشند، اموال‌ به‌ صورت‌ مساوی‌ بین‌ آنان‌ تقسیم‌ می‌گردد ولی‌ اگر متفاوت‌ باشندپسر، دو برابر، ارث‌ می‌برد (ماده‌ 907 ق.م).
البته‌ این‌ حکم‌ مخصوص‌ به‌ فرزندان‌ است‌ که‌ بی‌واسطه‌ از میت، متولد شده‌اند و اما فرزندان‌ باواسطه، حکمشان‌ حکم‌ کسی‌ است‌ که‌ به‌ وسیله‌ او به‌ میت، متصل‌ می‌گردند بنابراین‌ پسرزادگانی‌ که‌ دختر باشند دو سهم‌ می‌برند و دخترزادگان، هرچند پسر باشند، یک‌ سهم‌ دارند.

‌‌3- نصیب‌ زن، به‌ عنوان‌ "مادر"

ولاَبَویه‌ لکلِ‌ واحدٍ‌ مِنهُما السُّدُس‌ مِما تَرَکُ‌ ان‌ کان‌ له‌ ولدٌ‌ فَاِن‌ لَمیَکُن‌ لَهُ‌ وَلَدٌ‌ و ورثه‌ اَبو‌اه‌ فُ‌لامِه‌ الثُّلث‌ فاِن‌ کان‌ لَه‌ اِخوةٌ‌ فلاُمهِ‌ السُّدُس‌ مِن‌ بَعدِ‌ وَصیةٍ‌ یُوصی‌ بِها اَودَینٍ(22)‌‌ و اگر مرده‌ را فرزندی‌ باشد، هر یک‌ از پدر و مادر، یک‌ ششم‌ میراث‌ می‌برد و اگر فرزندی‌ نداشته‌ باشد و میراث‌ بران، تنها پدر و مادر، باشند مادر یک‌ سوم‌ دارایی‌ می‌برد اما اگر برادرانی‌ داشته‌ باشد سهم‌ مادر پس‌ از انجام‌ وصیتی‌ که‌ کرده‌ و پرداخت‌ وام‌ او، یک‌ ششم‌ است.
هرگاه‌ برای‌ متوفی، وارث‌ دیگری‌ جز پدر یا مادر نباشد، تمام‌ ارث‌ از آن‌ اوست‌ (ماده‌ 906 ق.م) و هرگاه‌ پدر و مادر با فرزند، جمع‌ باشند برای‌ هر یک‌ از پدر و مادر، یک‌ ششم‌ است‌ و اگر حاجبی‌ برای‌ مادر نباشد و پدر و مادر با هم‌ باشند یک‌ سوم‌ اموال‌ را مادر به‌ ارث‌ می‌برد (ماده‌ 908 ق.م).
بنابراین‌ سهم‌ مادر، نه‌ تنها کمتر از سهم‌ پدر نیست‌ بلکه‌ گاهی، از سهم‌ پدر هم‌ بیشتر است(23) و شاید همانگونه‌ که‌ علامه‌ طباطبایی‌ می‌فرمایند:
از آن‌ جهت‌ که‌ مادر از نظر رحم‌ به‌ فرزند، چسبیده‌تر است‌ و تماس‌ و برخوردش‌ با فرزند، بیشتر از تماس‌ و برخورد پدر است، اضافه‌ بر آن‌ که‌ مادر در حمل، وضع، حضانت‌ و پرورش‌ فرزند، رنج‌ بیشتری‌ را تحمل‌ می‌کند و شارع‌ مقدس‌ خواسته‌ است‌ جانب‌ مادر را غلبه‌ دهد و او را شایسته‌ احترام‌ بیشتری‌ نسبت‌ به‌ پدر معرفی‌ کند.(24)

‌‌4- نصیب‌ زن، به‌ عنوان‌ "خواهر"

وَ‌اِن‌ کَانَ‌ رَجُلٌ‌ یَورَث‌ کلالَة‌ او اِمرَ‌أَةٌ‌ ولَهَ‌ اَخٌ‌ اُو اُختٌ‌ فلِکُل‌ و‌احِدٍ‌ مِنهُما السُّدُس‌ فَانِ‌ کانوا اکَثَر مِن‌ ذلِکَ‌ فَهُم‌ شُرَکأ فِی‌ الثُّلثُ‌ مِن‌ بَعدِ‌ وَصِیَّةٍ‌ یُوصی‌ بِها او دَینٍ‌ غَیرِ‌ مُضار(25)‌‌ و اگر مردی‌ یا زنی‌ بمیرد و میراث‌ بر وی، نه‌ پدر باشد و نه‌ فرزندِ‌ او، اگر او را برادر یا خواهری‌ باشد هر یک‌ از آن‌ دو، یک‌ ششم‌ می‌برد و اگر بیش‌ از یکی‌ بودند، همه‌ در یک‌ سوم‌ مال‌ شریکند پس‌ از انجام‌ وصیت‌ و ادای‌ دینش‌ در صورتیکه‌ برای‌ وارثان، زیانمند نباشد.
اگر متوفی، خواهری، تنها دارد، همه‌ اموال‌ از آن‌ خواهر است‌ (ماده‌ 917 ق.م) و اگر متوفی‌ تنها منسوبین‌ از طریق‌ مادر دارد، بین‌ آنها بالسویه، تقسیم‌ می‌گردد (ماده‌ 919 ق.م) و اگر منسوبین‌ ابوینی‌ یا پدری‌ داشته‌ باشد ارث‌ مرد، دو برابر است‌ (ماده‌ 920 ق.م) و اگر تنها برادرزادگان‌ و خواهرزادگان‌ باشند، برای‌ آنان‌ سهم‌ کسی‌ است‌ که‌ بواسطه‌ او ارث‌ می‌برند هرچند خواهرزادگان، پسر و برادرزادگان، دختر باشند دختران، پیش‌ از پسران‌ می‌برند (ماده‌ 922 ق.م).

‌‌تفاوت‌ حکم‌ ارث‌

پس‌ روشن‌ شد که‌ اسلام، احکام‌ ارث‌ را تنها براساس‌ مرد یا زن‌ بودن، وضع‌ نکرده‌ بلکه‌ براساس‌ مسئولیت‌ مالی‌ و موقعیتی‌ است‌ که‌ این‌ دو در خانواده‌ دارند و ملاحظه‌ مسؤ‌لیت‌ها و تکالیفی‌ است‌ که‌ بردوش‌ آنان‌ نهاده‌ شده‌ است‌ و لذا در پاره‌ای‌ از موارد، زن‌ بیش‌ از مرد، سهم‌ می‌برد.
بنابراین، سهم‌ ارث‌ متفاوت‌ با نظرگاه‌ کلی‌ اسلام‌ نسبت‌ به‌ خانواده، تقسیم‌ وظایف‌ و مسؤ‌ولیتها، سازگار و عادلانه‌ است‌ و اینک‌ به‌ مهمترین‌ اشکالاتی‌ که‌ در این‌ خصوص‌ به‌ فقه‌ اسلام‌ شده‌ است، اشاره‌ می‌کنیم:
اشکال‌ 1- آیه‌ شریفه‌ للَّذِکَرِ‌ مِثُلُ‌ حَظِ‌ الاُنثیین‌ کاشف‌ از نگاه‌ مردانه‌ شریعت‌ به‌ نظام‌ ارث‌ است‌ و حکایت‌ از آن‌ دارد که‌ در شریعت‌ اسلام، شخصیت‌ زن، نصف‌ شخصیت‌ مرد به‌ حساب‌ می‌آید.(26)
پاسخ: اول) اسلام‌ در تمامی‌ مواردی‌ که‌ شخصیت‌ انسانی، ملاک‌ قانون‌گذاری‌ است، حقوق‌ کاملاً‌ یکسانی‌ برای‌ زن‌ و مرد وضع‌ کرده‌ است‌ همچون‌ آزادی‌ درایمان، ثواب‌ و عقاب، تعلیم‌ و تربیت، شغل، ازدواج‌ وغیره.‌‌ دوم) قوانین‌ ارث‌ براساس‌ موقعیت‌ اجتماعی‌ و خانوادگی‌ زن‌ و مرد تنظیم‌ شده‌ و ملاک‌ تنها زن‌ یا مرد بودن‌ نیست‌ و این‌ گمان‌ که‌ همیشه‌ زن‌ صرفاً‌ بخاطر جنسیت، نصف‌ مرد، ارث‌ می‌برد ناشی‌ از بی‌دقتی‌ در احکام‌ ارث‌ است‌ زیرا گاه‌ سهم‌ ارث‌ آن‌ دو مساوی‌ است‌ مانند سهم‌ پدر و مادر وقتی‌ با فرزند، جمع‌ باشند که‌ پدر و مادر، یکسان‌ ارث‌ می‌برند و یا میت، تنها منسوبین‌ به‌ مادر داشته‌ باشد و ... و گاه‌ سهم‌ زن، بیش‌ از مرد است‌ همانند جائی‌ که‌ همسر با چند برادر و خواهر همراه‌ شود.‌‌ سوم) حکمت‌ تفاوت‌ میراث‌ زن‌ و مرد توسط‌ ائمه: :(27) بیان‌ شده‌ است‌ و این‌ انتقاد، سابقه‌ هزار ساله‌ دارد. اندیشمندان‌ مسلمان‌ بارهاوبارها به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌اند که‌ در نظام‌ اسلامی‌ به‌ جهت‌ مسؤ‌ولیت‌های‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ که‌ برگردن‌ مرد نهاده‌ شده‌ است‌ همانند مهریه، نفقه، شرکت‌ در جهاد، پرداخت‌ دیه‌ از سوی‌ عاقله‌ و امثال‌ آن، در پاره‌ای‌ از موارد برای‌ مرد، سهمی‌ دو برابر در نظر گرفته‌ شده‌ که‌ اگر این‌ سهم‌ با آن‌ مسؤ‌ولیتها سنجیده‌ شود این‌ نصیب‌ مرد است‌ که‌ به‌ نصف‌ نصیب‌ زن‌ می‌رسد و این‌ مرد است‌ که‌ فریادش‌ باید بلند شود.(28)‌‌ چهارم) احکام‌ ارث‌ به‌ لحاظ‌ مصلحت‌های‌ اجتماعی، وضع‌ شده‌ و در مواردی‌ که‌ مصلحت‌ اقتضا کند یا شخص‌ خود تمایل‌ داشته‌ باشد که‌ بازماندگانش‌ به‌ یک‌ اندازه‌ از اموال‌ او بهره‌ برند می‌تواند از حق‌ وصیت‌ خود برای‌ تسهیم‌ سهام‌ و برابری‌ آن‌ استفاده‌ کند.‌‌ پنجم) ملاک‌ برتری‌ در اسلام، کرامتی‌ است‌ که‌ به‌ تقوا به‌دست‌ می‌آید. برتری‌ به‌ اموال‌ و دارایی‌ نیست. اگر مرد از تقوای‌ بیشتر برخوردار باشد از زن، برتر است‌ و اگر زن‌ با تقواتر باشد، او برتر است‌ و سهم‌الارث‌ در اسلام، ارزش‌ نیست‌ بلکه‌ مسئولیت‌آور است. و نمی‌تواند بیان‌گر شخصیت‌ زن‌ از دیدگاه‌ اسلام‌ باشد.(29)
اشکال‌ -2 اسلام‌ باید با زندگی‌ جدید و تمدن‌ حاکم‌ بر جهان‌ همراه‌ گردد تا از قافله‌ عقب‌ نماند و گرنه‌ اخلاق‌ عمومی، سازمانهای‌ بین‌المللی‌ و حقوق‌ بشر که‌ تخمه‌ فعال‌ بسیاری‌ از نظامهای‌ حقوقی‌ را برهم‌زده‌ و دولتها را ناچار به‌ برابر ساختن‌ حقوق‌ زن‌ و مرد نموده‌اند، واکنشهای‌ نامطلوبی‌ به‌ بار می‌آورند. از این‌ رو بر فقها لازم‌ است‌ برای‌ برابری‌ ارث‌ زن‌ و مرد چاره‌ اندیشی‌ کنند و با انجمن‌های‌ دفاع‌ از تساوی‌ حقوق‌ زنان‌ دمساز گردند.(30)
پاسخ: اول) نباید تحولات‌ اقتصادی‌ و رشد علوم‌ تجربی‌ در غرب‌ را دلیلی‌ بر رشد و درک‌ صحیح‌ آنان‌ از علوم‌ انسانی‌ و حقوق‌ بشر تلقی‌ کرد. این‌ تحول‌ حقوقی‌ در غرب‌ را زنان‌ مدیون‌ نیازهای‌ اقتصادی‌ و صنعتی‌ قرن‌ هیجده‌ و نوزده‌ میلادی‌ هستند نه‌ آن‌که‌ تحقیقات‌ جامعه‌ شناختی‌ سبب‌ این‌ دگرگونی‌ حقوقی‌ شده‌ باشد بنابراین‌ نمی‌توان‌ تحولات‌ حقوقی‌ جدید را ناشی‌ از تکامل‌ انسانی‌ در جامعه‌ غربی‌ به‌ حساب‌ آورد.(31)‌‌ دوم) آمارها نشانگر مصائب‌ و مشکلاتی‌ هستند که‌ افراط‌ غربی‌ در این‌ زمینه‌ بدنبال‌ داشته‌ است. حتی‌ پاره‌ای‌ اندیشمندان‌ غربی، بر برتری‌ نظام‌ اسلام‌ برنظام‌های‌ حاکم‌ برغرب، اعتراف‌ کرده‌اند و تنها راه‌ نجات‌ غرب‌ را از بحران‌ اخلاقی‌ و رهایی‌ از بی‌بندباری‌ جنسی، پناه‌ آوردن‌ به‌ قوانین‌ اسلامی‌ برشمرده‌اند.(32)
اشکال‌ 3- قوانین‌ ارث‌ به‌ اقتضای‌ شرایط‌ زمانی‌ و مکانی‌ صدر اسلام، تنظیم‌ شده‌ که‌ امروزه‌ دگرگون‌ شده‌ و لازم‌ نیست‌ که‌ اعتقاد به‌ جاودانه‌ بودن‌ همه‌ احکام‌ و قوانین‌ داشته‌ باشیم‌ زیرا با دگرگون‌ شدن‌ شرایط، حکم‌ نیز دگرگون‌ می‌شود به‌عنوان‌ نمونه‌ در خانواده‌های‌ پرجمعیت‌ پیشین‌ سهم‌ زن‌ به‌عنوان‌ همسر با خویشان‌ نسبی‌ در تعادل‌ بود در حالی‌ که‌ در خانواده‌های‌ کم‌ جمعیت‌ کنونی‌ سهم‌ زن‌ بسیار اندک‌ است.(33)
پاسخ: اول) شکی‌ نیست‌ که‌ پاره‌ای‌ از احکام، تابع‌ مصالح‌ موقت‌اند و به‌ اقتضای‌ شرایط‌ زمانی‌ و مکانی، جعل‌ می‌گردند همانند احکام‌ حکومتی. ولی‌ اجماع‌ مسلمانان‌ براین‌ است‌ که‌ آیات‌ ارث‌ از آیات‌ محکمات‌ قرآن‌ است‌ و احکام‌ آن‌ زمان‌ بردار نیست‌ و هیچگونه‌ مقید نشده‌ است.(34)‌‌ دوم) احکام‌مربوط‌ به‌ارث‌ زن‌ومرد، براساس‌ مسؤ‌ولیت‌هایی‌ است‌ که‌ برعهده‌ هریک‌ نهاده‌ شده‌ و قرابتی‌ که‌ شخص‌ با میت‌ دارد، می‌باشد. به‌عبارت‌ دیگر حکمت‌های‌ مربوط‌ به‌قوانین‌ارث، زمان‌بردار نیست.‌‌ سوم) اگر احکام‌ ارث، احکام‌ امضایی‌ بود باید همانند احکام‌ دوره‌ جاهلی‌ با اندک‌ تفاوتی‌ جعل‌ می‌شد در حالی‌ که‌ انقلاب‌ حقوقی‌ اسلام‌ در این‌ زمینه‌ در نوع‌ خود، بی‌نظیر بوده‌ و به‌ تأیید تمامی‌ مورخان‌ و مفسران، موجب‌ حیرت‌ و اعتراض‌ مردم‌ واقع‌ شده‌ است.(35)‌‌
اشکال‌ 4- ما در عصری‌ زندگی‌ می‌کنیم‌ که‌ زنان‌ همانند مردان‌ در اجتماع‌ سهیم‌ هستند و در نان‌آوری‌ و تأمین‌ مایحتاج‌ زندگی‌ و خلاصه‌ اقتصاد خانواده‌ و کشور سهم‌ برجسته‌ای‌ دارند و از موقعیت‌ اجتماعی‌ برابر گاه‌ برتر برخوردارند. زمانی‌ که‌ زن‌ در خانه‌ می‌نشست‌ و از تأمین‌ مایحتاج‌ زندگی‌ معاف‌ بود، گذشت.(36)
پاسخ: هرچند امروزه‌ به‌ اقتضای‌ شرایط‌ زمانی‌ و نیازهای‌ خانوادگی، گاه‌ زنان‌ پابه‌پای‌ مردان‌ در خارج‌ از منزل‌ به‌ کار مشغولند و در تأمین‌ اقتصاد خانواده‌ نقش‌ دارند و شراکت‌ آنان‌ در امور مربوط‌ به‌ زنان‌ و مطابق‌ با شأن‌ آنان‌ امری‌ پسندیده‌ است‌ ولی‌ هرگز از نظر اسلام، زنان‌ ملزم‌ به‌ تأمین‌ مخارج‌ زندگی‌ خود و خانواده‌ نیستند اضافه‌ برآن‌ که‌ می‌توانند تمامی‌ درآمد خود را پس‌انداز کنند و این‌ وظیفه‌ مرد است‌ که‌ زن‌ را تأمین‌ کند گرچه‌ نادار و زن، دارا باشد. البته‌ زنانی‌ که‌ تخصص‌ ویژه‌ای‌ کسب‌ کرده‌اند و جامعه‌ نیاز مبرمی‌ به‌ آنان‌ دارد برای‌ اجتماع‌ کنونی‌ مفیدند و در واقع‌ علاوه‌ بر کمک‌ به‌ اقتصاد خانواده‌ در تعالی‌ و پیشرفت‌ جامعه‌ نیز نقش‌ دارند اما زنان‌ دیگر علاوه‌ بر آن‌که‌ کارشان‌ در خارج‌ از منزل‌ برمشکل‌ بیکاری‌ نیروی‌ کار و مردانی‌ که‌ مسئول‌ تأمین‌ زنان‌ و خانواده‌اند، می‌افزاید، مقرون‌ به‌صرفه‌ نیست‌ و در پاره‌ای‌ از موارد موجب‌ از هم‌ پاشیدگی‌ خانواده‌ و انحراف‌ افراد و تضییع‌ حقوق‌ کودک‌ و حتی‌ خود زن‌ است. حکمت‌ تعیین‌ سهم‌ ارث‌ در نظر اسلام، پابرجاست‌ زیرا در صورتی‌ کرامت‌ و عزت‌ زن‌ مسلمان‌ حفظ‌ می‌شود که‌ از لحاظ‌ مالی، تأمین‌ باشد و از روی‌ ناچاری‌ به‌ کاری‌ که‌ با کرامت‌ و شرافت‌ او در تضاد است‌ تن‌ در ندهد و این‌ وقتی‌ تضمین‌ می‌شود که‌ ملزم‌ به‌ شراکت‌ در امور اقتصادی‌ خانواده‌ نباشد هرچند در صورتی‌ که‌ توانایی‌ داشته‌ باشد میتواند باری‌ از دوش‌ شریک‌ زندگی‌ خود بردارد و اسلام‌ مانع‌ اشتغال‌ زنان‌ نیست.
اشکال‌ 5 - با سست‌ شدن‌ علاقه‌های‌ عشیره‌ای‌ و قبیله‌ای، دیگر زن‌ پیوند ناهمگونی‌ از قوم‌ دیگر بر خانواده‌ و بیگانه‌ای‌ نیست‌ که‌ با پیوند زناشویی‌ به‌ خانواده‌ اصلی، متصل‌ باشد و با مرگ‌ طرف‌ قرارداد شوهر، از ستون‌ اصلی‌ خانواده‌ جدا شود و آن‌ تعصبات‌ قومی‌ که‌ مانع‌ ارث‌ بردن‌ زن‌ بود، از بین‌ رفته‌ است.(37)
پاسخ: ابراز این‌ نظر، ناشی‌ از عدم‌ فهم‌ نظام‌ خانواده‌ در اسلام‌ است، اسلام، بیش‌ از تمامی‌ نظامها به‌ خانواده، احترام‌ می‌گذارد هرگز زن‌ را پیوندی‌ ناهمگون‌ به‌ خانواده‌ شوهر به‌ حساب‌ نمی‌آورد و پیوند میان‌ زن‌ و شوهر را بسیار زیبا بیان‌ می‌کند هنَّ‌ لباسٌ‌ لَکم‌ و اَنتَم‌ لباسٌ‌ لَهُن(38) خداوند کریم‌ در جمله‌ای‌ کوتاه‌ بسیار زیبا و رسا علاقه‌ جسمی‌ و روحی‌ زن‌ بیان‌ داشته‌ است‌ همان‌گونه‌ که‌ لباس‌ بدن‌ را می‌پوشاند و باید اندازه‌ قامت‌ انسانی‌ باشد نه‌ کوتاه، نه‌ بلند، نه‌ گشاد و نه‌ تنگ، زن‌ و مرد هم‌ راز یکدیگر را می‌پوشانند و هرکدام‌ در دیگری‌ ذوب‌ می‌شوند بدون‌ کم‌ و زیاد بدون‌ برتری‌ و تفاخر بنابراین‌ هر دو یک‌ روح‌اند اندر دو بدن‌ بلکه‌ یک‌ روح‌ و یک‌ جسم‌اند و لذا باید هرکدام‌ حافظ‌ منافع‌ دیگری‌ نگهبان‌ جان‌ و اسرار او باشند و برای‌ هر یک‌ حقوق‌ و تکالیفی‌ است‌ ولهن‌ مثل‌ الذی‌ علیهن‌ بالمعروف(39) چنین‌ نگرشی‌ نسبت‌ به‌ خانواده‌ در هیچ‌ یک‌ از ادیان‌ دیگر اعم‌ از الهی‌ و غیرالهی‌ وجود ندارد.(40) بنابراین‌ اسلام‌ هرگز زنان‌ را سربار، مصرف‌کننده‌ و اجیر به‌ حساب‌ نیاورده‌ بلکه‌ برای‌ زن، شخصیتی‌ همسان‌ با مرد قائل‌ است‌ و نقشی‌ که‌ زن‌ در خانواده‌ ایفأ می‌کند همانند مرد بلکه‌ بالاتر است. احترام‌ و اکرام‌ او، دلیل‌ بر بزرگی‌ و بزرگواری، و اهانت‌ به‌ او، دلیل‌ پستی‌ دانسته‌ شده‌ است. همواره‌ در اسلام، توصیه‌ به‌ رفتار نیک‌ با زنان‌ شده‌ و هرگز به‌اندازه‌ای‌ که‌ توجه‌ به‌ زن‌ و سفارش‌ زن‌ به‌ مرد شده، سفارش‌ مرد به‌ زن‌ نشده‌ است. بنابراین‌ هرچند ممکن‌ است‌ انتقاد مزبور به‌ فرهنگ‌های‌ دیگری‌ وارد باشد ولی‌ نمی‌تواند به‌ اسلام‌ وارد باشد. غفلت‌ از آیات‌ قرآن‌ کریم‌ و آن‌ همه‌ روایات‌ متواتر سبب‌ بیان‌ این‌ ایراد شده‌ است. زن‌ مسلمان‌ هیچگاه‌ از کمی‌ و کاستی‌ قوانین‌ الهی‌ شکایت‌ ندارد بلکه‌ از بی‌عدالتی‌های‌ موجود در جامعه‌ و از رفتار ناشایست‌ و غیراسلامی‌ پاره‌ای‌ از مردان‌ شکایت‌ دارد و بعبارت‌ دقیقتر، از عدم‌ اجرای‌ قوانین‌ اسلامی، ناراضی‌ است. اضافه‌ بر آن‌که‌ تساوی‌ در مسأله‌ ارث‌ همانگونه‌ که‌ از پاره‌ای‌ نظرها نیز بدست‌ آمد مشارکت‌ در تأمین‌ مخارج‌ زندگی‌ مشترک‌ را بدنبال‌ دارد و اگر این‌ امر تحقق‌ یابد و تأمین‌ مخارج‌ بر زنان‌ نیز لازم‌ شود لازمه‌اش‌ آن‌ است‌ که‌ زنان‌ برای‌ لقمه‌ای‌ نان‌ و تأمین‌ معاش‌ تن‌ به‌کاری‌ دهند که‌ با شرافت‌ و کرامت‌ آنان‌ سازگار نباشد و خدا می‌داند چه‌ مظالمی‌ بر زن‌ و چه‌ مفاسد اجتماعی‌ و اخلاقی‌ و خانوادگی‌ بدنبال‌ دارد ولی‌ اگر نظام‌ اسلام‌ رعایت‌ شود لزومی‌ در استثمارکار زنان‌ برای‌ تأمین‌ معاش‌ نیست‌ مگر آن‌که‌ خود بخواهند و توانایی‌ کافی‌ داشته‌ باشند. همچنین‌ جلوی‌ سوء استفاده‌ از کار زنان‌ بسیاری‌ گرفته‌ می‌شود. بنابراین‌ اخلاق‌ عمومی، اقتضا می‌کند که‌ زن‌ از تکلیف‌ تأمین‌ مایحتاج‌ زندگی‌ معاف‌ باشد تا خودش‌ و بنیان‌ خانواده، آسیب‌ نبینند و در جوامع‌ اسلامی‌ از واکنشهای‌ نامطلوب‌ جوامع‌ غربی‌ خبری‌ نباشد البته‌ اگر شرایط‌ و موقعیت‌ پاره‌ای‌ از زنان‌ ایجاب‌ کند که‌ با مرد همراهی‌ کنند و شرکت‌ در تأمین‌ معاش‌ داشته‌ باشند احسانی‌ است‌ که‌ از سوی‌ زن‌ به‌ مرد می‌شود نه‌ آنکه‌ وظیفة‌ زن‌ باشد. غفلت‌ و بی‌مبالاتی‌ اندیشمندان، محققان‌ و قانونگذاران‌ جامعه‌ اسلامی‌ نسبت‌ به‌ فهم‌ نظام‌ اسلام‌ و برنامه‌های‌ اجتماعی‌ و حقوقی‌ آن، هرگز بخشوده‌ نیست‌ و بیگمان‌ افراط‌ و تفریط‌هایی‌ بدنبال‌ خواهد داشت‌ که‌ جوامع‌ غربی‌ دچار آن‌ هستند و نسبت‌ به‌ تساوی‌ حقوق‌ باید گفت‌ کلام‌ حق‌ و عدل، همانست‌ که‌ تفریط‌ قرن‌های‌ گذشتة‌ غرب‌ و نه‌ افراط‌ قرن‌ حاضر، بلکه‌ نظام‌ متعادل‌ اسلامی، بهترین‌ قانون‌ در تأمین‌ حقوق‌ و مصالح‌ زنان‌ است.

‌‌2- حق‌ طلاق

واگذاری‌ حق‌ طلاق‌ در شرایط‌ طبیعی‌ و غیرظالمانه‌ به‌ مرد، نه‌ کاشف‌ از بی‌توجهی‌ به‌ زنان‌ و نه‌ طرفداری‌ از مردان، بلکه‌ با توجه‌ به‌ مصالح‌ خانواده‌ و در راستای‌ دیگر تأسیسات‌ فقهی‌ است‌ هرچند در موارد خاصی‌ نیز زن‌ حق‌ دارد از دادگاه، طلاق‌ بخواهد. اضافه‌ برآن‌که‌ زن‌ می‌تواند با شرط‌ ضمن‌ عقد در پیمان‌ زناشویی‌ هر وقت‌ بخواهد از مرد طلاق‌ بگیرد.

‌‌‌مفهوم‌ طلاق

واژه‌ طلاق‌ در پارسی، به‌ معنای‌ بیزاری‌ و جدایی‌ کامل‌ است(41) و در تازی، این‌ واژه، مصدر فعل‌ مجرد و اسم‌ مصدر فعل‌ مزید است‌ همانند سلام‌ و کلام‌ و به‌ معنای‌ رهانیدن‌ و گشودن‌ قید و بند است. در لغت‌ عرب، واژه‌ "تطلیق" برای‌ گسست‌ پیوند زناشویی‌ بیشتر بکار می‌رود.(42)
واژه‌ طلاق‌ در اصطلاح‌ شریعت، همان‌ مفهوم‌ عرفی‌ رایج‌ میان‌ عقلأ را می‌رساند که‌ شارع‌ مقدس‌ با شرایط‌ خاصی، امضا کرده‌ و به‌ معنای‌ گشودن‌ پیوند زناشویی‌ با واژه‌ مخصوص‌ یا اشاره‌ و نوشته‌ای‌ است‌ که‌ جایگزین‌ آن‌ باشد، چه‌ پیوند زناشویی‌ بلافاصله‌ گشوده‌ شود و چه‌ بعد از گذشت‌ زمان‌ معین.(43)
در اصطلاح‌ حقوق‌ نیز طلاق، عبارتست‌ از ایقاعی‌ تشریفاتی‌ که‌ به‌ موجب‌ آن‌ مرد به‌ اذن‌ یا حکم‌ دادگاه، زنی‌ را که‌ به‌طور دائم‌ در قید زناشویی‌ اوست، رها می‌سازد. در شریعت، گسست‌ پیوند زناشویی‌ به‌ فسخ‌ یا طلاق، صورت‌ می‌گیرد (ماده‌ 1120 ق.م) و هرچند فسخ‌ نیز همانند طلاق، ایقاع‌ است‌ و از جهت‌ پاره‌ای‌ از احکام‌ - نظیر حکم‌ عده‌ - با آن‌ چندان‌ تفاوتی‌ ندارد با این‌ وجود در امور زیر متفاوتند:
1- فسخ، حقی‌ است‌که‌ می‌تواند برای‌ زن‌ و مرد ثابت‌ شود و اختصاص‌ به‌ مرد ندارد.‌‌
-2 فسخ‌ بعد از ثبوت‌ برای‌ اعمال‌ آن‌ هیچ‌ شرط‌ خاصی‌ نظیر این‌که‌ زن، حایض‌ نباشد و یا تشریفات‌ خاصی‌همانندحضوردوشاهد عادل، لازم‌ نیست‌ (ماده‌ 449 ق.م) و (ماده‌ 1132 و 1140 ق.م).‌‌
3- بعدازفسخ، حق‌رجوع‌در زمان‌ عدة‌ زن، وجود ندارد و به‌ تکرار فسخ، حرمتی‌ ایجاد نمی‌شود.‌‌
4- فسخ‌ در نکاح‌ دائم‌ و موقت، جاری‌ است‌ ولی‌ طلاق‌ تنها در نکاح‌ دائم‌ است.(44)

‌‌تاریخچه‌

در تمدنهای‌ بدوی‌ بیشتر پیمان‌ زناشویی‌ به‌صورت‌ موقت‌ صورت‌ می‌گرفته‌ است‌ و آثار آن‌ هنوز در برخی‌ از قبایل‌ آفریقایی‌ و سیاهپوستان‌ آمریکایی‌ و اسکیموها وجود دارد این‌ نوع‌ از پیوند زناشویی‌ پس‌ از گذشت‌ زمان‌ نیازی‌ به‌ تشریفات‌ خاصی‌ برای‌ جدایی‌ زن‌ از شوهر ندارد هرچند در صورت‌ تمایل‌ آن‌ دو قابل‌ تمدید است.(45)
در تمدن‌ سومریها - چهار هزار سال‌ قبل‌ از میلاد این‌ - حق‌ مطلقاً‌ تنها بدست‌ مرد سپرده‌ شده‌ و اگر زن‌ خواهان‌ رهایی‌ از پیمان‌ زناشویی‌ می‌شد به‌ مجازات‌ - غرق‌ شدن‌ در آب‌ - محکوم‌ می‌شد.(46)
در تمدن‌ بابل‌ - سه‌ قرن‌ پس‌ از تمدن‌ سومریها - و قوانین‌ حمورابی، پیمان‌ زناشویی‌ برپایه‌ روابط‌ موقت‌ و زودگذر بنا نمی‌شد و اگر خطای‌ زن، ثابت‌ می‌شد خطایی‌ که‌ شرافت‌ مرد را لکه‌دار می‌ساخت‌ به‌ مرگ‌ محکوم‌ می‌گردید و یا به‌ جهت‌ سوءرفتار و جرأت‌بر تقاضای‌ طلاق‌ مجازات‌ می‌شد.(47)
در تمدن‌ یونانی، مرد حق‌ داشته‌ است‌ هر وقت‌ بخواهد بدون‌ هیچ‌ عذری‌ زن‌ را رها سازد، یا آن‌که‌ او را به‌ هرکس‌ که‌ بخواهد ببخشد و یا آن‌که‌ برای‌ پس‌ از مرگ‌ وصیت‌ کند.(48)
«در تمدن‌ هند پیمان‌ زناشویی‌ سه‌ مرحله‌ گذرانده‌ است:
1- در مرحله‌ اول‌ پیمان‌ زناشویی‌ به‌صورت‌ جمعی‌ برگزار می‌شده‌ است‌ جمعی‌ با جمعی‌ دیگر روابط‌ زناشویی‌ داشتند بدون‌ اینکه‌ روابط‌ افراد محدود به‌ فرد خاصی‌ باشد.
-2 در مرحله‌ دوم‌ و در عصر مادرسالاری، فقط‌ زن، حق‌ طلاق‌ داشت.
3- در مرحله‌ سوم‌ و دوران‌ پدرسالاری‌ طلاق‌ محدود به‌ مواردی‌ شد که‌ خیانت‌ همسر ثابت‌ می‌گردید و یا توافق‌ هر دو طرف‌ حاصل‌ می‌شد.»(49)
در شریعت‌ یهود به‌ مجرد اینکه‌ مرد از زنش‌ ناراضی‌ باشد مطلقاً‌ می‌تواند او را رها سازد. پیوند زناشویی‌ به‌ مجرد نیت، قابل‌ گسست‌ است‌ و نیازی‌ به‌ اثبات‌ و ابراز نیست، شرایط‌ و تشریفات‌ خاصی‌ ندارد با این‌ وجود به‌ مردم‌ توصیه‌ شده‌ تنها به‌ هنگام‌ عذر، همسر خویش‌ را طلاق‌ دهند.(50)
در دیانت‌ مسیح‌ برای‌ هیچ‌ یک‌ از زن‌ و مرد، حق‌ طلاق‌ وجود ندارد و پیوند زناشویی‌ تنها زمانی‌ قابل‌ گسست‌ است‌ که‌ زن‌ مرتکب‌ زنا شده‌ باشد(51) شاید عدم‌ مشروعیت‌ طلاق‌ در آیین‌ مسیحیت‌ بدین‌ علت‌ باشد که‌ زن‌ و مرد به‌ حضرت‌ مریم‌ و مسیح: اقتدأ نکرده‌ و با انعقاد پیمان‌ زناشویی، جرم‌ بزرگی‌ را مرتکب‌ شده‌اند بنابراین‌ لازم‌ است‌ به‌ پای‌ این‌ عمل‌ ناروا بسوزند و با این‌ بندی‌ که‌ خود برخویشتن‌ نهاده‌اند، عذاب‌ شوند(52) در نتیجه‌ پیوند زناشویی، عملی‌ است‌ نامقدس، و تقدس‌ در رهبانیت‌ است‌ و عدم‌ مشروعیت‌ طلاق‌ برای‌ مجازات‌ و مکافات‌ است‌ نه‌ حفظ‌ خانواده.

‌‌نظام‌ طلاق‌ در اسلام‌

پیوند زناشویی‌ در اسلام‌ همانند قراردادهای‌ دیگر بشر نیست‌ آثاری‌ که‌ بر آن‌ بار می‌شود صرفاً‌ حقوق‌ مادی‌ نیست‌ بلکه‌ پیوندی‌ مقدس‌ است‌ که‌ برای‌ آرامش‌ روح‌ و جسم‌ بشر، لازم‌ و ضروری‌ است. قرآن‌ کریم‌ در آیات‌ بسیاری‌ به‌ آن‌ فرمان‌ داده‌ و افراد بی‌همسر را تشویق‌ بدان‌ کرده‌ است. پیامبر عظیم‌ شأن‌ و ائمه‌اطهار: نیز بسیار به‌ ازدواج‌ تأکید کرده‌اند و در برانگیختن‌ مسلمانان، از هر وسیله‌ ممکن‌ استفاده‌ کرده‌اند، پیامبر گرامی‌ تأکید می‌کنند که‌ خداوند، یاور کسانی‌ است‌ که‌ به‌ ازدواج، پناه‌ می‌آورند،(53) افتخار می‌کنند که‌ ازدواج، سنت‌ اوست‌ و برأت‌ می‌جویند از کسانیکه‌ از ازدواج‌ روی‌ گردانند(54) و مسلمانان‌ را برحذر می‌دارند از این‌که‌ بخاطر ترس‌ از فقر و ناداری، تن‌ به‌ ازدواج‌ ندهند.(55)
همان‌گونه‌ که‌ در اسلام، ازدواج، امری‌ مقدس‌ و پسندیده‌ است‌ و برای‌ ثبات‌ و پایداری‌ آن‌ تأکید فراوان‌ شده، طلاق، امری‌ ناپسند و نامقدس‌ است‌ و برای‌ جلوگیری‌ از آن‌ از هر وسیله‌ ممکن‌ استفاده‌ شده‌ و از آن‌ در کلمات‌ شارع‌ مقدس، به‌ مبغوض‌ترین‌ حلالها تعبیر شده‌ و امری‌ است‌ که‌ خشم‌ خداوند را به‌ دنبال‌ دارد. بدترین‌ خانه‌ نزد خداوند، خانه‌ای‌ است‌ که‌ به‌واسطه‌ طلاق، از هم‌ پاشیده‌ باشد. خداوند از کسانی‌ که‌ به‌ طلاق‌ روی‌ می‌آورند، بیزار است‌ و هنگامی‌ که‌ طلاق‌ رخ‌ می‌دهد، عرش‌ خداوندی‌ به‌ لرزه‌ در می‌آید.
اسلام‌ به‌ ازدواج، امر می‌کند و مسلمانان‌ را به‌ تشکیل‌ زندگی‌ خانوادگی، تحریک‌ می‌کند به‌ جهت‌ زندگی‌ سعادتمند آرامش‌ فکری، روحی، اخلاقی‌ و جسمی. هرچند انگیزه‌های‌ تشکیل‌ خانواده، بسیار است‌ و می‌تواند عامل‌ درونی‌ و تقاضای‌ فطرت‌ باشد و یا نیاز اقتصادی‌ و ازدیاد نسل، ولی‌ هدف‌ از تشکیل‌ زندگی‌ زناشویی، سعادت‌ انسان‌ است. برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ هدف، اسلام‌ برای‌ تشکیل‌ خانواده، پاکی‌ و دین‌داری، پرهیزگاری‌ و سایر صفات‌ نیک‌ انسانی‌ زن‌ و مرد را با توجه‌ بیشتری‌ مد نظر قرار می‌دهد و بی‌دقتی‌ در امر خطیر ازدواج‌ را شایسته‌ زن‌ و مرد نمی‌داند. بااین‌وجود گاه‌نظر انسان‌ به‌ خطا می‌رود، دیده، خیانت‌ می‌کند و دل، نیرنگ‌ می‌زند و در نتیجه‌ انتخاب‌ نادرست‌ می‌شود و بداقبالی‌ به‌ شخص‌ روی‌ می‌آورد و در اثنأ زندگی‌ زناشویی، اخلاق‌ و رفتار زن‌ و شوهر باهم‌ جور نمی‌آید. در نتیجه‌ بعد از گذشت‌ زمانی، زندگی‌ مشترک‌ بجای‌ آرامش‌ فکری، به‌ سوهان‌ روح‌ و به‌جای‌ سعادت، به‌ شقاوت‌ می‌انجامد و دوستی‌ها به‌ دشمنی‌ مبدل‌ می‌شود تا جائیکه‌ تحمل‌ زندگی‌ مشترک‌ بر طرفین، ناممکن‌ می‌گردد و هرچند طلاق، امری‌ ناخوشایند است‌ ولی‌ به‌ جهت‌ تأمین‌ نشدن‌ هدف‌ اصلی‌ از تشکیل‌ خانواده، امری‌ لازم‌ و ضروری‌ می‌شود به‌ امید آن‌که‌ هر یک‌ از طرفین‌ در پیوند بعدی، سعادت‌ خویش‌ را بیابند. لا تدری‌ لعل‌ ا یحدث‌ بعد ذلک‌ امراً.(56)
با آن‌که‌ طلاق‌ در اسلام‌ در وقت‌ ضرورت، مشروع‌ است‌ ولی‌ شارع‌ مقدس‌ برای‌ آن‌که‌ زندگی‌ زناشویی، زود از هم‌ نپاشد و دامنه‌ این‌ گرداب‌ خطرناک‌ به‌ افراد بیگناه‌ دیگر، زیان‌ نرساند، به‌ مجرد این‌که‌ مردی‌ از همسرش‌ ناخرسند باشد، راه‌ طلاق‌ را نشان‌ نمی‌دهد بلکه‌ او را به‌ بردباری‌ و شکیبایی‌ دعوت‌ می‌کند.
وعاشِروهنَّ‌ بِالمَعرُوف‌ فان‌ کَرهمتِموهُنَّ‌ فعَسی‌ ان‌ تکرهوا شیئاً‌ و یجعل‌ ا فیه‌ خیراً‌ کثیراً(57)‌‌ چه‌ معلوم‌ است؟ شاید خداوند خیر و صلاح‌ او را در سازش‌ با همان‌ زن‌ قرار داده‌ باشد. اما اگر امر زناشویی‌ از این‌ اندازه‌ گذشت‌ و به‌ سرپیچی‌ و دلزدگی‌ - عدم‌ تمکین‌ - تبدیل‌ شد بازهم‌ قرآن‌ کریم‌ برای‌ بازگشت‌ به‌ صفا و صمیمیت‌ راهکارهایی‌ پیش‌ روی‌ آنان‌ قرار داده‌ است:

راهکارهای قرآن‌ برای‌ بازگشت‌ به‌ صفا و صمیمیت‌
‌‌مرحله‌ اول: پند و اندرز

واللاتی‌ تَخافون‌ نُشُوزهنَّ‌ فعظوهن:‌‌ زنانی‌ را که‌ از ناسازگاری‌شان‌ می‌ترسید، موعظه‌ کنید.
قرآن‌ کریم‌ در وهله‌ نخست، امر می‌کند که‌ به‌ پند و اندرز، روی‌ آورید، چه‌ بسا همین‌ باعث‌ شود که‌ دوباره‌ زندگی‌ زناشویی‌ در مسیر اصلی‌ قرار گیرد و تأمین‌ کننده‌ آسایش‌ طرفین‌ شود و بر همسر است‌ که‌ برای‌ پند و اندرز ابتدا از واژه‌های‌ زیبا و دلبرا استفاده‌ کند و شیوه‌ آرامی‌ در پیش‌ گیرد، با همسر خویش‌ به‌ استدلال‌ برخیزد و با عقل‌ و حکمت‌ او را راضی‌ سازد. اما گاهی‌ اختلاف‌ در خانواده‌ بیش‌ از این‌ رسوخ‌ کرده‌ و با پند و اندرز طرفین‌ قانع‌ نمی‌شوند آن‌ وقت‌ نوبت‌ به‌ مرحله‌ دوم‌ می‌رسد.

‌‌مرحله‌ دوم: ترک‌ بستر و روابط‌ جنسی

همان‌گونه‌ که‌ گفتیم‌ در پاره‌ای‌ از موارد، نفرت‌ میان‌ زن‌ و شوهر، ریشه‌ دوانده‌ و با پند و اندرز، کاری‌ از پیش‌ نمی‌رود. در اینجا راه‌ حل‌ دوم‌ که‌ ترک‌ بستر مشترک‌ و همخوابگی‌ است‌ برای‌ به‌ راه‌ آمدن‌ طرفین‌ بکار می‌آید. ترک‌ نمودن‌ بستر، نشانه‌ ناراحتی‌ و نارضایتی‌ شوهر از همسر خویش‌ است‌ و چه‌بسا سبب‌ گردد که‌ هریک‌ به‌ فکر افتند و راه‌ صلاح‌ را در پیش‌ گیرند. اضافه‌ بر آن‌ که‌ ترک‌ بستر، سبب‌ خاموشی‌ خشم‌ و به‌ فراموشی‌ سپردن‌ اسباب‌ ناخشنوندی‌ می‌گردد. در این‌ مرحله‌ نیز برطرفین‌ است‌ که‌ ابتدا این‌ عامل‌ بازدارنده‌ را در خانه‌ خویش‌ و دور از انظار دیگران‌ بکار بندند و نباید به‌ غیر از مکان‌ بستر، سرایت‌ دهند. برآنان‌ لازم‌ است‌ در برابر کودکان‌ و دیگران، رفتاری‌ مناسب‌ داشته‌ باشند و نباید استفاده‌ از این‌ راهکار بر رفتار آنان‌ با کودکان‌ تأثیر گذارد. در برابر میهمانان‌ نباید عملی‌ از هریک‌ دو همسر سرزند که‌ دیگری‌ را تحقیر و کوچک‌ شمارد. اگر این‌ راهکار مؤ‌ثر نشد نوبت‌ به‌ مرحله‌ سوم‌ می‌رسد.

‌‌مرحله‌ سوم: تأدیب‌

اگر بکارگیری‌ پند و اندرز و ترک‌ خوابگاه، سودی‌ نبخشید و زن، بدون‌ عذر شرعی‌ و عقلی، از تمکین‌ در برابر حق‌ شوهر و ادأ حق‌ مسلم‌ او، امتناع‌ و لجاجت‌ و ستم‌ کند، نوبت‌ به‌ تأدیب‌ می‌رسد اما نباید این‌ تأدیب‌ به‌ جهت‌ انتقام‌ و اذیت‌ و آزار طرف‌ دیگر صورت‌ گیرد بلکه‌ با عطوفت‌ و مهربانی‌ و به‌ جهت‌ اصلاح‌ همسر و اجرای‌ عدالت‌ باشد نباید خود به‌ بیعدالتی‌ دیگری‌ بینجامد و سبب‌ تحقیر و خواری‌ باشد بلکه‌ باید همراه‌ با ادب‌ اسلامی‌ باشد - این‌ تأدیب‌ هرچند جرم‌ محسوب‌ نمی‌گردد ولی‌ نسبت‌ به‌ پیامدهای‌ آن، زوج‌ مسؤ‌ول‌ است‌ و حتی‌ دیه‌ کوچک‌ترین‌ خراشی‌ را باید به‌ زن‌ بپردازد - اگر این‌ امور زندگی‌ زناشویی‌ را درمسیر طبیعی‌ خود قرار داد دیگر جایز نیست‌ که‌ بر بکار بستن‌ آنها اصرار ورزید و روا نیست‌ همسر را به‌ جهت‌ کارهای‌ ناشایست‌ قبلی‌ بعد از پشیمانی، سرزنش‌ کرد فان‌ اطعنکم‌ فلاتبغوا علیهن‌ سبیلاً(58)

‌‌مرحله‌ چهارم: حکمیت

هرگاه‌ کار زن‌ و شوهر از ناخشنودی‌ بالا گرفت‌ و به‌ سرپیچی‌ از وظایف‌ و نفرت‌ از یکدیگر تبدیل‌ شد و خود نیز از پس‌ اصلاح‌ آن‌ برنیامدند بر خانواده‌های‌ آنها است‌ که‌ با داوری‌ و پادرمیانی، آنان‌ را به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ کنند و از زیانهای‌ ناشی‌ از سوء رفتارشان‌ آگاه‌ سازند و بر داوران‌ است‌ که‌ با مهربانی‌ و رفتاری‌ پسندیده‌ تا حد امکان‌ سعی‌ در صلح‌ و سازش‌ میان‌ زن‌ و شوهر نمایند و اگر توانستند بین‌ آنها صلح‌ و آرامش‌ برقرار نمایند و زندگی‌ دو طرف‌ را به‌ مسیر اصلی‌ خویش‌ بازگردانند خداوند نیز آنان‌ را یار خواهد بود:
ان‌ یریدا اصلاحاً‌ یوفق‌ ا بینهما.
ولی‌ بعد از شکست‌ تمام‌ تلاش‌ها در حفظ‌ پیوند زناشویی‌ چاره‌ای‌ به‌جز پناه‌ به‌ طلاق‌ و جدایی‌ نیست. با این‌ حال، خداوند متعال‌ برای‌ بازگشت‌ به‌ زندگی‌ زناشویی، موانعی‌ بر سر راه‌ طلاق‌ قرار داده‌ است:
1- باید طلاق‌ در زمان‌ پاکی‌ همسر از خون‌ حیض‌ و هنگامی‌ صورت‌ گیرد که‌ عمل‌ زناشویی‌ صورت‌ نگرفته‌ باشد. این‌ استهمال، بهترین‌ فرصت‌ برای‌ تصمیم‌گیری‌ صحیح‌ است‌ و تأخیر، سبب‌ می‌شود احیاناً‌ خشم‌ها فرو نشیند، فکرها باز شود و تصمیم‌های‌ ناپایدار و برخواسته‌ از امور پیش‌پا افتاده، از بین‌ رود و همانگونه‌ که‌ روانشناسان‌ گفته‌اند فرصت‌ که‌ بهترین‌ علاج‌ برای‌ درمان‌ جدایی‌ است‌ در اختیار دو طرف‌ قرار گیرد.
-2 باید طلاق‌ در برابر دو شاهد عادل‌ انجام‌ گیرد. مؤ‌منان‌ همیشه‌ برای‌ اصلاح‌ میان‌ مردم‌ پیش‌قدمند چه‌ رسد به‌ هنگامی‌ که‌ ازهم‌ پاشیدگی‌ زندگی‌ درمیان‌ باشد. از این‌رو این‌ دو نفر نیز از هیچ‌ نوع‌ فداکاری‌ در این‌ زمینه‌ کوتاهی‌ نخواهند کرد. اضافه‌ بر آن‌ که‌ یافتن‌ دو شاهد عادل‌ که‌ حاضر به‌ شنیدن‌ ندای‌ جدایی‌ باشند وقت‌ زیادی‌ از دو طرف‌ می‌گیرد و زمینه‌ فرو نشستن‌ آتش‌ خشم‌ و کینه‌ می‌شود و ای‌بسا موقعیت‌ را برای‌ صلح‌ پایدار فراهم‌ آورد.
در اسلام‌ پس‌ از انجام‌ تشریفات‌ طلاق‌ نیز راههایی‌ برای‌ بازگشت‌ به‌ زندگی‌ مشترک‌ وجود دارد:
1- رجوع: بعد از طلاق، تا پایان‌ زمان‌ عده‌ - سه‌ ماه‌ و ده‌ روز در طلاق‌ رجعی‌ - برای‌ مرد و زن، مدتی‌ است‌ که‌ می‌توانند با تفکر و تدبر دوباره‌ بدون‌ عقد و تحمل‌ هزینه‌های‌ آن‌ و پرداخت‌ مهریه‌ مجدداً‌ به‌ زندگی‌ مشترک‌ باز گردند. گاهی‌ انسان‌ از کرده‌ خویش‌ پشیمان‌ نمی‌شود مگر آن‌که‌ خود را در مقابل‌ عمل‌ انجام‌ شده، احساس‌ کند و عاقبت‌ رفتار خویش‌ را در برابر چشمان‌ مجسم‌ بیند.
-2 بقأ زن‌ در خانه‌ شوهر: شوهر نمی‌تواند تا پایان‌ زمان‌ عده، همسر خویش‌ را از خانه‌ دور سازد(59) و این‌ امر عامل‌ دیگری‌ است‌ که‌ میتواند طرفین‌ را براه‌ آورد و زندگی‌ مشترک‌ را دوباره‌ برقرار نماید.
3- جواز آرایش‌ برای‌ همسر در این‌ دوران: در زمان‌ عده، زن‌ می‌تواند برای‌ آن‌که‌ شوهر را به‌ خود متمایل‌ سازد، آرایش‌ نماید(60) و از هر شیوه‌ ممکن‌ برای‌ بدست‌ آوردن‌ دل‌ او استفاده‌ کند.
در نتیجه، اسلام، اضافه‌ بر آن‌ که‌ طلاق‌ را بدترین‌ حلالها معرفی‌ کرده‌ است‌ از هر وسیله‌ای‌ برای‌ جلوگیری‌ از آن‌چه‌ قبل‌ از انجام‌ طلاق‌ و چه‌ در هنگام‌ آن‌ و چه‌ بعد از آن‌ استفاده‌ لازم‌ کرده‌ است‌ معذلک‌ راه‌ را بر طلاق، بطور کامل‌ نبسته‌ است‌ زیرا گاه‌ علیرغم‌ همة‌ این‌ راه‌حلها، برخی‌ زندگی‌ها به‌ بن‌بست‌ می‌رسند و باید هر یک، زندگی‌ دیگری‌ را با زوج‌ دیگری‌ از سر گیرند.
چرا اسلام‌ حق‌ طلاق‌ را به‌دست‌ مرد سپرده‌ است؟ گاه‌ می‌گویند: چرا در شرائط‌ طبیعی، حق‌ جدایی، بدست‌ مرد سپرده‌ شده‌ و او می‌تواند هر وقت‌ که‌ بخواهد پیوند زناشویی‌ را ازهم‌ بپاشد ولی‌ زن‌ مجبور به‌ بردباری‌ و ادامه‌ زندگی‌ رقت‌بار خویش‌ است؟ اینان‌ چشمان‌ خویش‌ را بر واقعیت‌های‌ زندگی‌ بسته‌اند. پیوند زناشویی‌ و روابط‌ خانوادگی‌ را نمی‌توان‌ با قانون‌ و مقررات‌ خشک‌ حفظ‌ کرد. آن‌چه‌ در خانواده‌ باید حاکم‌ باشد اخلاق‌ و رفتار انسانی‌ و اسلامی‌ و محبت‌ قلبی‌ است. در اسلام‌ بارها و بارها بر رفتار نیکو تأکید و به‌ مرد، توصیه‌ شده‌ که‌ به‌ همسر خویش‌ همانند شاخه‌ گلی‌ بنگرد نه‌ آن‌که‌ او را در شرایط‌ سخت‌ قرار دهد: "المرأة‌ ریحانه‌ و لیست‌ بقهرمانه" و پیامبر گرامی(ص) فرموده‌اند:
«بهترین‌ مردم‌ کسانی‌ هستند که‌ با همسران‌ خویش‌ بهترین‌ رفتار را داشته‌ باشند.»
اضافه‌ بر آن‌که‌ برای‌ قضاوت‌ میان‌ دو همسر نمی‌توان‌ شاهدی‌ یافت‌ و برای‌ یافتن‌ حقیقت‌ و مقصر اصلی‌ تحقیق‌ نمود، بسیار دشوار است‌ که‌ رفتار و حرکات‌ آنان‌ در کنترل‌ قانون‌ درآید. اگر مردی‌ از همسرش‌ متنفر شده‌ باشد با هیچ‌ قانون‌ نمی‌توان‌ او را مجبور به‌ تأمین‌ زن‌ و زندگی‌ شیرین‌ با او مجبور کرد. اما البته‌ جلوی‌ ستم‌ بر زن‌ در اصل‌ طلاق‌ یا پس‌ از آن‌ را می‌توان‌ قانوناً‌ گرفت‌ و حاکم‌ شرع‌ می‌تواند مانع‌ طلاق‌ ظالمانه‌ شود و نیز اگر طلاق، مانع‌ ظلم‌ به‌ زن‌ است، حاکم‌ می‌تواند مرد را مجبور به‌ طلاق‌ کند. پس‌ در پاسخ‌ به‌ اینکه‌ اگر زندگی‌ زناشویی‌ دشوار شد چرا حق‌ طلاق‌ به‌دست‌ زن‌ سپرده‌ نشود؟! اگر حق‌ طلاق‌ را با قوانین‌ دیگر بسنجیم‌ و خصوصیات‌ فطری‌ هریک‌ از دو همسر را در نظر آوریم‌ معلوم‌ میشود:
اولاً: طلاق‌ برای‌ زن‌ هیچ‌ نوع‌ پیامد مالی‌ به‌دنبال‌ ندارد و این‌ مرد است‌ که‌ باید هنگام‌ طلاق‌ مهریه‌ را بپردازد، هزینه‌ زندگی‌ زمان‌ عده‌ را بدهد، مسکن‌ زن‌ در آن‌ مدت‌ را تهیه‌ کند و زندگی‌ فرزندان‌ را تا زمان‌ بلوغ‌ و رشد تأمین‌ کند اضافه‌ بر آن‌که‌ اجرت‌ حضانت‌ کودکان‌ و هزینه‌ ازدواج‌ مجدد نیز بر دوش‌ او گذاشته‌ می‌شود بنابراین‌ از عدل‌ و انصاف‌ خارج‌ است‌ که‌ ناخواسته‌ شخصی‌ رابه‌ پیامدهای‌ عمل‌ دیگری‌ کیفر کنیم‌ و به‌ زن‌ حق‌ طلاق‌ یکطرفه‌ داده‌ شود.
ثانیاً: زن‌ بحسب‌ فطرت‌ خویش‌ و به‌ جهت‌ وظایفی‌ که‌ خداوند بر دوش‌ او نهاده‌ است‌ از احساسات‌ و عواطف‌ بالایی‌ برخوردار است‌ و زود از خود عکس‌العمل‌ نشان‌ می‌دهد و آمار نشان‌ می‌دهد که‌ هرگاه‌ امر طلاق‌ به‌ زن‌ واگذار شده‌ است‌ همانند روم‌ قدیم، برخی‌ از قبایل‌ عرب‌ و برخی‌ از کشورهای‌ غربی،(61) شمار فروپاشی‌ خانواده‌ به‌ سرعت‌ رو به‌ فزونی‌ نهاده‌ است.
ثالثاً: در اسلام‌ زن‌ می‌تواند اگر بخواهد از قید زناشویی‌ رها شود در حالی‌ که‌ همسر خواهان‌ ادامه‌ زندگی‌ است‌ به‌گونه‌ای‌ رضایت‌ او را جلب‌ کند و از او طلاق‌ خلع‌ بگیرد. اضافه‌ بر آن‌که‌ می‌تواند در عقد زناشویی، وکالت‌ در طلاق‌ را شرط‌ کند و حق‌ طلاق‌ را بدست‌ آورد.
بنابراین‌ روشن‌ می‌شود که‌ در شرائط‌ طبیعی، بهتر است‌ که‌ عقد زناشویی‌ همانند عقود دیگر تنها با رضایت‌ دو طرف‌ قرارداد منحل‌ نشود؟ زیرا رضایت‌ دو طرف‌ قرارداد در امر طلاق، نادر است‌ و همانند معاملات‌ دیگر نیست. اضافه‌ برآن‌ که‌ در بیشتر موارد، یکی‌ به‌ قصد ضربه‌زدن‌ به‌ دیگری‌ از انحلال‌ عقد زناشویی‌ خودداری‌ می‌کند و در نتیجه‌ این‌ راه‌ امکان‌ عادی‌ ندارد و فلسفة‌ طلاق‌ زیر سؤ‌ال‌ می‌رود.
همچنین‌ اگر دو طرف‌ پیمان‌ زناشویی، موافق‌ با طلاق‌ باشند، اسلام، طلاق‌ را جایز شمرده‌ و این‌ نوع، طلاق‌ "مبارات" نامیده‌ می‌شود و چون‌ هر دو به‌ طلاق، راضی‌ هستند از هزینه‌هایی‌ که‌ بر مرد معمولاً‌ لازم‌ می‌شود کاسته‌ می‌شود ولی‌ نمی‌تواند بیش‌ از مهریه، مالی‌ بخواهد.(62)
از آنجا که‌ روابط‌ خانوادگی‌ پراز رمز و راز است‌ و غالباً‌ راهی‌ برای‌ ثبوت‌ ادعای‌ هیچیک‌ از طرفین‌ وجود ندارد از حوزه‌ اختیارات‌ دادگاه‌ بیرون‌ است، در نتیجه‌ اگر حق‌ طلاق، صرفاً‌ به‌ دادگاه‌ داده‌ شده‌ و از شوهر، دریغ‌ شود، دستکم‌ پیامدهای‌ زیر را بدنبال‌ دارد:
1- اسرار اختلاف‌ خانواده، فاش‌ و بیشتر سبب‌ وخامت‌ اوضاع‌ می‌گردد.
-2 آینده‌ زن‌ و شوهر معمولاً‌ بسبب‌ تهمت‌هایی‌ که‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ مقصود گفته‌ می‌شود خراب‌ می‌شود.
3- درگیریها به‌ خانواده‌های‌ دیگر سرایت‌ می‌کند و دشمنی‌ها و کینه‌های‌ قومی‌ بدنبال‌ دارد.
4- در بیشتر موارد موجباب‌ نارضایتی‌ زن‌ و مرد، امور باطنی‌ است‌ که‌ نمی‌توان‌ با اماره‌ و بینه، ثابت‌ نمود و دادگاه‌ در این‌ زمینه‌ کاری‌ از پیش‌ نمی‌برد و نمی‌تواند حجت‌ و علاقه‌ را اجباری‌ کند.
با این‌ وجود حاکم‌ اسلامی‌ می‌تواند برطبق‌ مصالح‌ و شرایط‌ زمانی‌ و مکانی‌ طلاق‌ را فقط‌ از طریق‌ محاکم‌ قضایی‌ اجازه‌ دهد و مردان‌ را محدود کند.

‌‌‌نتیجه

1- بهترین‌ راه، همان‌ است‌ که‌ طلاق‌ در شرائط‌ عادی، بدست‌ کسی‌ باشد که‌ بیشترین‌ تاوان‌ را باید بدهد، اضافه‌ برآن‌ که‌ در مواقع‌ ضرورت، زن‌ نیز می‌تواند بدان‌ دست‌ یابد.
-2 هرچند طلاق‌ به‌دست‌ مرد سپرده‌ شده‌ ولی‌ چنان‌که‌ پنداشته‌ می‌شود اسلام، مرد را در اعمال‌ این‌ حق، آزاد نشمرده‌ است‌ اضافه‌ بر سفارشهای‌ اخلاقی‌ و وضع‌ حدود و مقررات‌ شکلی‌ بر آن، پیشگیریهای‌ لازم‌ را نموده‌ و از هر عامل‌ بازدارنده‌ای‌ نیز استفاده‌ کرده‌ است.
3- بی‌انصافی‌ است‌ که‌ سوءاستفاده‌های‌ ناجوانمردانه‌ که‌ از قوانین‌ صورت‌ می‌گیرد - و در تمام‌ نظامها نیز این‌ امر ممکن‌ است‌ چون‌ قانون‌ برای‌ همه‌ است‌ و نه‌ موارد استثنأ و نادر - به‌حساب‌ نظام‌ اسلام‌ بگذاریم‌ همانگونه‌ که‌ گفتیم‌ زن‌ مسلمان‌ از آن‌ شکایت‌ دارد که‌ با او طبق‌ قوانین‌ و مقررات‌ اسلامی‌ رفتار نمی‌شود نه‌ آن‌که‌ قوانین‌ خلل‌ داشته‌ باشد بلکه‌ آن‌گونه‌ که‌ شایسته‌ جامعه‌ اسلامی، است‌ قوانین‌ و مقررات‌ اسلامی‌ به‌طور صحیح‌ در محاکم‌ قضایی‌ بکار گرفته‌ نمی‌شود.
4- اینکه‌ امروزه‌ طلاق، ظلمی‌ در حق‌ زن‌ بشمار می‌آید و عواقب‌ اقتصادی‌ واقعاً‌ دردناکی‌ بدنبال‌ دارد همه‌وهمه‌ به‌جهت‌ آن‌ است‌ که‌ رفتار ما در جامعه‌ بر حسب‌ تشریع‌ قرآنی‌ نیست، احکام‌ اسلام‌ پیاده‌ نمی‌شود و اگر نظام‌ ما، جامعه‌ ما کاملاً‌ اسلامی‌ باشد هیچ‌ یک‌ از این‌ عواقب‌ نخواهد بود.

‌‌3- حق‌ حضانت‌ (تکلیف‌ حضانت)

طرفداران‌ تشابه‌ کامل‌ حقوق‌ زن‌ و مرد - تفکر رایج‌ در غرب‌ - و سازمانهای‌ بین‌المللی‌ دفاع‌ از حقوق‌ زنان، خواهان‌ برخورداری‌ یکسان‌ زن‌ و مرد از حق‌ حضانت‌ و گاه‌ انحصاری‌ کردن‌ آن‌ برای‌ زنان‌ بوده‌اند.
در این‌ بخش‌ خواهیم‌ دید که‌ حکم‌ حضانت‌ در اسلام‌ نه‌ بی‌توجهی‌ به‌ مادر و نه‌ امتیاز دادن‌ به‌ پدر است‌ بلکه‌ با توجه‌ به‌ جوانب‌ مختلف‌ نظام‌ خانواده‌ و با نظر به‌ مصالح‌ و حقوق‌ کودک‌ و بلکه‌ با توجه‌ به‌ منافع‌ و حقوق‌ زنان، سازمان‌ یافته‌ است.

1- واژه‌شناسی‌ «حق»

کلمه‌ «حق» در فرهنگ‌ اسلامی‌ دارای‌ جایگاه‌ ویژه‌ای‌ است. که‌ ناشی‌ از استعمال‌ وسیع‌ آن‌ در کلام‌ ا مجید می‌باشد. در قرآن‌ کریم، حدود 260 مرتبه‌ از واژه‌ «الحق» و بیش‌ از پنجاه‌ بار از مشتقات‌ آن‌ استفاده‌ شده‌ است. خداوند، خود را به‌ «الحق» توصیف‌ می‌کند.(63) ارسال‌ رسل،(64) نزول‌ کتاب،(65) خلقت‌ زمین‌ و آسمان،(66) وعده‌ او،(67) دعوت‌ او،(68) قولش(69) و سرانجام‌ میزان‌ سنجش‌ همه‌ اعمال(70) «الحق» و «بالحق» است. حق‌ در این‌ موارد، معنای‌ لغوی‌ خود را دارد و به‌ مفهوم‌ نقیض‌ باطل، ثابت‌ و واجب‌ می‌باشد. در فقه‌ اسلامی، «حق» دارای‌ معنای‌ اصطلاحی‌ خاصی‌ است. گاه‌ آنرا در مقابل‌ «عین» و «منفعت» بکار می‌برند و زمانی‌ در برابر «حکم» بکار می‌گیرند.
اموری‌ که‌ در قانون‌ پیش‌بینی‌ شده‌ اگر افراد مجاز باشند که‌ با اختیار خود، برخی‌ از آنها را تغییر دهند، و قابل‌ اسقاط‌ است، حق‌ گویند. «حق» در این‌ معنی، مقابل‌ «حکم» بکار می‌رود.(71) همچنین‌ حق، نوعی‌ از مال‌ است‌ که‌ در این‌ صورت‌ مقابل‌ عین، دین، منفعت‌ و انتفاع‌ بکار می‌رود.(72) ماهیت‌ حق‌ را بعضی، ملکیت‌ ضعیف‌ پنداشته،(73) و عده‌ای‌ دیگر براین‌ باورند که‌ نوعی‌ سلطه‌ است. گروهی‌ آنرا در دایره‌ احکام، جای‌ می‌دهند.(74) امام‌ خمینی1 در کتاب‌ بیع، برای‌ حق، ماهیت‌ و جعل‌ مستقل‌ قائلند و دلیل‌ آن‌ را شواهد عقلایی، عرفی‌ و چگونگی‌ استعمال‌ آن‌ می‌دانند.(75)
البته‌ صرف‌نظر از اختلاف‌ بر سر حقیقت‌ حق، اینکه‌ حق، دارای‌ آثاری‌ است‌ و به‌ اعتبار همین‌ آثار از دیگر تأسیسات‌ فقهی، متمایز می‌شود جای‌ اشکال‌ نیست. حق‌ در بسیاری‌ از موارد، قابل‌ نقل‌ و انتقال‌ است. بر اثر موت‌ صاحب‌ آن، به‌ ورثه‌ منتقل‌ می‌شود و بر اثر قرارداد، قابل‌ نقل‌ به‌ دیگری‌ است. همچنین‌ اسقاط‌ شدنی‌ است. حال‌ اگر در موردی‌ هیچ‌ یک‌ از این‌ آثار وجود نداشته‌ باشد، نامگذاری‌ به‌ «حق»، بی‌فایده‌ است‌ و آن‌ را باید در زمرة‌ احکام، جای‌ داد زیرا احکام‌ به‌صورت‌ جواز با ارادة‌ طرف‌ آن‌ قابل‌ اسقاط‌ نیست. مثلاً‌ جواز در معاملات‌ جایز را اگر صدبار هم‌ طرف‌ معامله‌ اسقاط‌ کند، ساقط‌ نمی‌شود و حکم‌ جواز، باقی‌ است.
اسقاطپذیری‌ حق، قابل‌ تغییر نیست‌ اما دیگر آثار آنرا می‌توان‌ محدود نمود. در هر حق، سه‌ طرف، قابل‌ تصور است: «ذوالحق»، «من‌ علیه‌الحق» و «مورد حق». اگر صاحب‌ حق، عنصر اساسی‌ «حق» باشد، نقل‌ و انتقال‌ آن‌ به‌ شخص‌ دیگر و یا فردی‌ از عنوان‌ دیگر امکان‌ ندارد.(76) هرچند انتقال‌ آن‌ به‌ «من‌ علیه‌الحق»، متصور است‌ که‌ نتیجه‌ آن‌ اسقاط‌ حق‌ است‌ یا اینکه‌ ابتدأ صاحب‌ حق، آنرا اسقاط‌ کند.

‌‌«حق» در فرهنگ‌ غربی‌

حق‌ در زبان‌ انگلیسی، مرادف‌ «Right» است. در حالت‌ وصفی‌ به‌معنای‌ راست، درست، صحیح، خوب، شایسته، اخلاقی‌ و ذی‌حق‌ است. در معنای‌ اسمی‌ و اصطلاحی‌ گاهی‌ به‌ معنای‌ «قدرت، امتیاز، اجازه‌ و اختیار و تقاضای‌ ذاتی‌ در یک‌ شخص‌ می‌باشد که‌ مربوط‌ به‌ شخص‌ دیگر است». و در معنای‌ مضیق‌ به‌ مفهوم‌ «منفعت‌ و مالکیت‌ در اموال» است.(77) پیرامون‌ ماهیت‌ آن‌ دانشمندان‌ و مکاتب‌ مختلف‌ نظرات‌ گوناگونی‌ ابراز کرده‌اند. عده‌ای‌ مانند لئون‌ دوگی‌(Lieon dugit) حقوقدان‌ فرانسوی‌ برآنند که‌ تعریف‌ شایسته‌ و بایسته‌ که‌ بتواند پرده‌ از چهره‌ حق‌ بردارد ممکن‌ نیست. مکتب‌ شخصی‌ یا مکتب‌ اراده‌(la doctrimne de la volant) از مکاتب‌ پیشتاز در تعریف‌ حق‌ است‌ و «وینشاید» و «ساوینی» از پیشوایان‌ آن‌ هستند، حق‌ را به‌ «قدرت‌ یا نیروی‌ ارادی‌ که‌ قانون‌ به‌ یکی‌ از اشخاص‌ در چارچوب‌ معین‌ می‌دهد» معنی‌ می‌کند.
در مقابل، افرادی‌ چون‌ «ایرینگ» چنین‌ مفهومی‌ را نارسا دانسته‌ و می‌گویند قوانین‌ برای‌ کسانی‌ که‌ اراده‌ ندارند نیز حقوقی‌ در نظر می‌گیرد. مانند صغیر، دیوانه‌ و یا اشخاص‌ حقوقی. این‌ افراد براساس‌ «مکتب‌ موضوعی»، حق‌ را «سود یا منفعتی‌ می‌دانند که‌ قانون‌ از آن‌ پشتیبانی‌ می‌کند». این‌ نگرش‌ با آنکه‌ بعدها در نظریه‌پردازیهای‌ دیگر با انتقاد و خرده‌بینی‌ مواجه‌ شد ولی‌ نسبت‌ به‌ نظریه‌ شخصی، هواداران‌ بیشتری‌ پیدا کرد. در این‌ مکتب، هدف‌ حق، منفعت‌ و سود است. نقدی‌ براین‌ تعریف‌ وارد است‌ چه‌ ولو بپذیریم‌ معیار حق، سود باشد، هر سود و منفعتی، حق‌ نیست. بدین‌ خاطر مکتب‌ دیگری‌ که‌ به‌ هر دو مدرسه‌ فوق‌ توجه‌ داشت‌ حق‌ را به‌ قدرت‌ و «سود حمایت‌ شده» از طرف‌ قانون، تعریف‌ نمود.(78) در این‌ همین‌ راستا «دابن» حق‌ را امتیازی‌ می‌داند که‌ قانون‌ به‌ شخص‌ می‌دهد و از رهگذر قانون‌ از آن‌ حمایت‌ می‌کند».

‌2- تبعیض‌

تبعیض‌ هرچند در لغت‌ به‌ معنای‌ جزءجزء کردن، جدا کردن، برخی‌ را بر برخی‌ دیگر ترجیح‌ دادن‌ است‌ و از جهت‌ ارزشی‌ کلمه‌ای‌ است‌ خنثی. اما در عرف‌ دارای‌ معنای‌ منفی‌ و ترجیح‌ بلامرجح‌ شده‌ که‌ در فرهنگ‌ اسلامی‌ نوعی‌ ظلم‌ محسوب‌ می‌شود. در حقوق‌ انگلیس، تبعیض، معادل‌(Discrimination) است. اصطلاح‌نامه‌ Black's آنرا به‌معنای‌ «عدم‌ رفتار مساوی‌ در جایی‌ که‌ تمایز عقلایی‌ بین‌ افراد بهره‌مند و افراد محروم‌ نباشد» می‌داند. در تعبیری‌ دیگر آنرا به‌ معنای‌ «رفتار ناعادلانه‌ یا انکار امتیازاتی‌ به‌ اشخاص‌ بخاطر نژاد، سن، جنس، ملیت‌ و مذهب» معنا می‌کند.
«کنوانسیون‌ حذف‌ اشکال‌ تبعیض‌ علیه‌ زنان‌ 1979»(79) در ماده‌ یک، تبعیض‌ را بسیار وسیع‌ بکار می‌برد:
«تبعیض، عبارت‌ است‌ از هرگونه‌ تمایزDistinction) )، استثنأ(Eaclusion) و یا محدودیت‌ (Restriction) براساس‌ جنسیت‌ که‌ نتیجه‌ یا هدف‌ آن‌ خدشه‌دار کردن‌(Impairing) و یا لغو (Nallifiying) شناسایی، بهره‌مندی، و یا اجرای‌ حقوق‌بشر و آزادیهای‌ اساسی‌ در زمینه‌های‌ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی‌ و مدنی‌ و هر زمینه‌ دیگر در مورد زنان‌ بدون‌ توجه‌ به‌ وضعیت‌ تأهل‌ و براساس‌ تساوی‌ زن‌ و مرد است».

3- حضانت‌

حَضن، حُضون، حِضان‌ و حِضانت‌ به‌معنای‌ تربیت، حفظ‌ و صیانت‌ و حمایت‌ است. در کتب‌ لغت‌ به‌ معنای‌ «زیر بال‌ گرفتن‌ پرنده، تخمهای‌ خود را برای‌ اینکه‌ جوجه‌ درآید» آمده‌ زیرا این‌ عمل‌ پرنده‌ نوعی‌ حفظ‌ و صیانت‌ محسوب‌ می‌شود. و اگر از «زیر بغل‌ تا پهلو» را حِضن‌ گویند به‌ همین‌ خاطر است‌ که‌ حفاظت‌ توسط‌ این‌ قسمت‌ بدن‌ به‌ عمل‌ می‌آید.

‌‌حضانت‌ در اصطلاح‌ فقهی‌

«مسالک» و «قواعدالاحکام» حضانت‌ را چنین‌ تعریف‌ نموده‌اند:
ولایة‌ وسلطنة‌ علی‌ تربیة‌ الطفل‌ وما یتعلق‌ بها من‌ مصلحة‌ حفظه‌ وجعله‌ فی‌ سریره‌ وکحله‌ وتنظیفه‌ وغسل‌ خرقه‌ وثیابه‌ ونحو ذلک(80)‌‌ یعنی‌ «حضانت، عبارت‌ است‌ از ولایت‌ و سلطه‌ بر تربیت‌ طفل‌ و امور متعلق‌ به‌ آن‌ مانند نگهداری، خوابانیدن، سرمه‌ به‌ چشم‌ او کشیدن، نظافت، شستن‌ لباس‌ و غیره‌ است».
همانطور که‌ از تعریف‌ پیداست‌ «حضانت»، با «ولایت‌ بر کودک» که‌ مربوط‌ اموال‌ و حقوق‌ مالی‌ است، فرق‌ دارد. همچنین‌ حضانت، شامل‌ شیر دادن‌ به‌ طفل‌ توسط‌ مادر نیست.
مصالح‌ کودک‌ و تربیت‌ و حفظ‌ او در جامعه، ملاک‌ است. این‌ توجه‌ به‌ امور کودک‌ منحصر در حقوق‌ اسلامی‌ نیست، بلکه‌ دانشمندان‌ غیرمسلمان‌ نیز بدان‌ اذعان‌ دارند. «کانت» فقط‌ کودک‌ را صاحب‌ حق‌ می‌داند:
«کودک، انسانی‌ است‌ که‌ بدون‌ اراده‌ خود بدنیا می‌آید، پس‌ در برابر تمام‌ کسانی‌ که‌ زندگی‌ را بر وی‌ تحمیل‌ کرده‌اند، حق‌ دارد».(81)
و یا «توماس‌ هابز» بر این‌ اعتقاد است‌ که‌ تسلط‌ والدین‌ بر کودک‌ ناشی‌ از تکالیف‌ آنان‌ در برابر فرزند است:
«قدرت‌ و تسلطی‌ که‌ پدر و مادر بر کودک‌ خود دارند ناشی‌ از تکالیفی‌ است‌ که‌ بر عهده‌ آنها است‌ که‌ تا کودک‌ ضعیف‌ و ناتوان‌ است‌ از وی‌ پرستاری‌ و نگهداری‌ کنند. تکلیف‌ پدر و مادر و حق‌ طفل‌ است‌ تا عقل‌ او به‌ بلوغ‌ نرسیده‌ او را از خوب‌ و بد آگاه‌ سازند. در کارهایش‌ راهنمای‌ او باشند. زیرا خداوند به‌ بشر عقل‌ داده‌ است‌ تا رهبر اعمال‌ او باشد و آزادی‌ بدو داده‌ است‌ تا از عقل‌ پیروی‌ کند. اما چون‌ کودک‌ عقل‌ کافی‌ ندارد که‌ راهنمای‌ او باشد اراده‌ای‌ هم‌ از خود نخواهد داشت. آنکس‌ که‌ از جانب‌ او می‌اندیشد باید از جانب‌ او اراده‌ هم‌ کند.»(82)

احکام‌ حضانت‌ در راستای‌ مصالح‌ کودک

در فقه‌ نیز احکام‌ حضانت‌ در راستای‌ مصالح‌ کودک‌ است.

‌‌الف: توجه‌ به‌ تغذیة‌ کودک‌

مادر در مدت‌ شیرخواری‌ طفل‌ در حضانت‌ وی‌ اولویت‌ دارد.(83) این‌ نظر بین‌ فقیهان، اجماعی‌ است(84) و روایاتی‌ نیز بر آن‌ دلالت‌ دارد.(85) حکم‌ حضانت‌ و شیر دادن‌ یکی‌ نیست. حضانت‌ در مدت‌ شیر دادن، حق‌ مادر است‌ چه‌ خود او طفل‌ را شیر دهد و یا نه. همچنین‌ داشتن‌ حق‌ حضانت‌ مادر در مدت‌ شیرخوارگی، منافاتی‌ با گرفتن‌ اجرت‌ بر شیر دادن‌ نیز ندارد.

ب: توجه‌ به‌ اخلاق‌ و عقاید کودک‌

زمان‌ طفولیت‌ کودک، دوره‌ حساسی‌ است‌ که‌ وی‌ با عقاید و اخلاق‌ آشنا می‌شود. اولین‌ رفتاری‌ که‌ در ذهن‌ وی‌ نقش‌ می‌بندد، رفتار والدین‌ او است. در این‌ دوره‌ او خود را برای‌ حضور در جامعه‌ آماده‌ می‌کند.
اگر از پدر و مادر، یکی‌ مسلمان‌ و دیگر غیرمسلمان‌ است، حق‌ حضانت‌ وی‌ با فرد مسلمان‌ است‌ گرچه‌ مادر باشد. همچنین‌ توجه‌ به‌ مسایل‌ تربیتی‌ کودک‌ در تعیین‌ صاحب‌ حق‌ حضانت‌ مؤ‌ثر است. وابستگی‌ دختر به‌ مادر بیشتر و مادر به‌ اصول‌ تربیتی‌ دختر، آشناتر است. به‌ همین‌ جهت، فقیهان‌ با استناد به‌ دلایل‌ روایی، اجماع‌ دارند که‌ دوره‌ حضانت‌ مادر نسبت‌ به‌ دختر، بیشتر از پسر است. نکته‌ دیگری‌ که‌ در تربیت‌ طفل، مورد توجه‌ فقیهان‌ قرار گرفته، اخلاق‌ و رفتار والدین‌ است. بدین‌جهت‌ یکی‌ از شرایط‌ حضانت‌ را عدم‌ فسق‌ دانسته‌اند. «صاحب‌ جواهر» هرچند این‌ شرط‌ را خلاف‌ ادله‌ می‌داند ولی‌ امین‌ بودن‌ پدر و مادر را شرط‌ می‌داند. وی‌ معتقد است‌ ادله‌ حضانت‌ موردی‌ را که‌ پدر یا مادر امین‌ بر طفل‌ نیستند شامل‌ نمی‌شود.(86)
بر این‌ اساس، اگر پدر و یا مادر در مورد طفل‌ رفتار غیر متعارف‌ داشته‌ و نسبت‌ به‌ پرورش‌ و تربیت‌ وی‌ تعدی‌ و یا تفریط‌ کنند، حق‌ آنان‌ ساقط‌ و طرف‌ دیگر دارای‌ حق‌ خواهد شد.
قانون‌ مدنی‌ نیز به‌ این‌ مهم‌ توجه‌ داشته‌ است‌ و در ماده‌ 1172 مقرر می‌دارد:
«هرگاه‌ در اثر عدم‌ مواظبت‌ یا انحطاط‌ اخلاقی‌ پدر یا مادری‌ که‌ طفل‌ تحت‌ حضانت‌ او است‌ صحت‌ جسمانی‌ و یا تربیت‌ اخلاقی‌ طفل‌ در معرض‌ خطر باشد محکمه‌ می‌تواند به‌ تقاضای‌ اقربای‌ طفل‌ یا به‌ تقاضای‌ مدعی‌العموم‌ هر تصمیمی‌ را که‌ برای‌ حضانت‌ طفل‌ مقتضی‌ بداند، اتخاذ کند».
حتی‌ عده‌ای‌ دیگر پا را از این‌ فراتر نهاده‌ و گفته‌اند:
اگر پدر به‌ مسافرت‌ رود حق‌ حضانت‌ به‌ مادر منتقل‌ می‌شود و اگر مادر به‌ مسافرت‌ رود، اگر از روستا به‌ شهر باشد در حق‌ حضانت‌ احق‌ است‌ واگر از شهر به‌ روستا مهاجرت‌ کند پدر احق‌ است. زیرا در روستا امکانات‌ تعلیم‌ کمتر است‌ و این‌ امر موجب‌ ضرر و زیان‌ به‌ طفل‌ است.
البته‌ هرچند این‌ سخن‌ با اطلاق‌ روایات‌ سازگاری‌ ندارد.(87) اما نشان‌ دهنده‌ توجه‌ به‌ مسایل‌ تعلیم‌ و تربیت‌ طفل‌ است.

ج: توجه‌ به‌ سلامت‌ جسمانی‌ کودک‌

در حضانت‌ باید سلامت‌ جسمانی‌ طفل‌ را در نظر گرفت‌ و اجرای‌ حضانت، موجب‌ صدمه‌ به‌ سلامت‌ جسمانی‌ کودک‌ نشود. بدین‌ خاطر بعضی‌ از فقیهان، یکی‌ از شرایط‌ حق‌ حضانت‌ را نداشتن‌ امراض‌ مسری‌ قرار داده‌اند.(88) اما باید به‌ فرق‌ و تمایز بین‌ «داشتن‌ حق» و «اجرای‌ حق» توجه‌ کرد. داشتن‌ امراض‌ مسری‌ که‌ موجب‌ ضرر طفل‌ می‌شود، وظیفه‌ پدر و مادر را در مورد حضانت‌ ساقط‌ نمی‌کند بلکه‌ اجرای‌ آن‌ موجب‌ ضرر است‌ و لذا پدر یا مادر، مباشرت‌ خود را در حضانت‌ از دست‌ داده‌ ولی‌ اختیار خود را از دست‌ نمی‌دهند. آنان‌ برای‌ اجرای‌ وظیفه‌ خود می‌توانند از کمک‌ دیگری‌ استفاده‌ کنند.

‌‌د: توجه‌ به‌ توان‌ سرپرست‌

اجرای‌ تکلیف، مستلزم‌ داشتن‌ توان‌ مناسب‌ تکلیف‌ است. بنابراین‌ سرپرست‌ کودک‌ می‌بایست‌ قادر به‌ انجام‌ وظایف‌ خود باشد. بدین‌ سبب، شخص‌ دیوانه، چه‌ پدر باشد و یا مادر، دارای‌ حق‌ حضانت‌ نیست.
هرچند گفته‌ شده‌ که‌ جنون، مانع‌ اجرای‌ حضانت‌ است، به‌ هرحال‌ این‌ سخن‌ که‌ دیوانه‌ نمی‌تواند به‌صورت‌ مباشرت، امر حفظ‌ و تربیت‌ را دارا باشد، پسندیده‌ است. همچنین‌ در صورتی‌ که‌ پدر و یا مادر دارای‌ بیماری‌ مزمنی‌ باشند که‌ قادر به‌ انجام‌ وظیفه‌ خویش‌ نباشند، این‌ احتمال‌که‌ حق‌ حضانت‌ را از دست‌ دهند، می‌باشد با اینکه‌ دراین‌صورت‌ نیز با توجه‌ به‌ اطلاق‌ ادله‌ حق‌ حضانت، ثابت‌ و مرحله‌ اجرای‌ آنرا می‌توان‌ به‌ دیگری‌ واگذار کرد.

‌‌ماهیت‌ حقوقی‌ "حضانت"

گفتیم‌ که‌ حق، آثاری‌ دارد. همچون‌ قابلیت‌ نقل‌ و انتقال‌ و اسقاط. حال‌ باید دید آیا حضانت‌ نیز چنین‌ آثاری‌ دارد یا خیر؟ صاحب‌ جواهر در مورد حضانت‌ مادر می‌نویسد:
وی‌ می‌تواند حضانت‌ خود را اسقاط‌ کند و یا اجرت‌ مطالبه‌ کند، اما اگر پدر هم‌ بخواهد حق‌ خود را اسقاط‌ کند چنین‌ اختیاری‌ ندارد و بر آن‌ اجبار می‌شود.(89)
مسأله‌ دیگری‌ که‌ در کتب‌ فقهی(90) می‌تواند بعنوان‌ تأیید حق‌ بودن‌ حضانت، مورد استناد قرار گیرد آنست‌ که‌ در طلاق‌ خلع، فقیهان‌ و قانون‌ مدنی‌ بر این‌ اعتقادند که:
«زن‌ بواسطه‌ کراهتی‌ که‌ از شوهر دارد در مقابل‌ مالی‌ که‌ به‌ شوهر می‌دهد طلاق‌ بگیرد اعم‌ از اینکه‌ مال‌ مزبور عین‌ مهر یا معادل‌ آن‌ و یا بیشتر و یا کمتر از مهر باشد».(91)
پس‌ روشن‌ می‌شود که‌ قابل‌ نقل‌ نیز می‌باشد. اما افکار عمومی‌ چگونه‌ به‌ حضانت‌ نگاه‌ می‌کنند؟ حضانت، گاه‌ چهره‌ منفی‌ به‌ خود می‌گیرد و گاه‌ چهره‌ مثبت. زن‌ می‌تواند به‌ عنوان‌ مال‌ در طلاق‌ خلع، حضانت‌ خود را به‌ شوهر دهد و گاه‌ چهره‌ منفی‌ دارد مانند اینکه‌ به‌ عنوان‌ مال‌ در طلاق‌ خلع، حضانت‌ را قبول‌ کند. پس‌ حضانت‌ دارای‌ دو چهره‌ است. هم‌ می‌تواند امتیاز باشد و هم‌ مشقت‌ و زحمت.
البته‌ این‌ احکام، دلیل‌ بر «حق» بودن‌ حضانت‌ نمی‌شود. زیرا تکلیف‌ و احکام‌ که‌ در مقابل‌ حق، قرار دارند و می‌بایست‌ توسط‌ شخص‌ انجام‌ شده‌ و قابل‌ نقل‌ و انتقال‌ و اسقاط‌ نیستند، به‌ دو قسم‌ تقسیم‌ می‌شوند. دسته‌ای‌ می‌بایست‌ بصورت‌ مباشرت‌ از طرف‌ مکلف، انجام‌ شوند مانند بسیاری‌ از عبادات‌ که‌ غرض‌ از آنها کمال‌ شخصی‌ فرد است‌ و دسته‌ای‌ دیگر می‌توانند بصورت‌ «تسبیب» و «غیرمستقیم» نیز انجام‌ گیرند و افعالی‌ هستند که‌ غرض‌ از آنها تحقق‌ خود آنها است. در کتب‌ فقهی‌ این‌ مسأله‌ را در موارد متعدد مانند وکالت، حج، جهاد، طهارت، ... بیان‌ داشته‌ و بحث‌ مفصل‌ آن‌ در کتب‌ "وکالت"، تحت‌ عنوان‌ امور قابل‌ نیابت‌ آمده‌ است. بنابراین‌ درحضانت، آنچه‌ اهمیت‌ دارد تأمین‌ مصالح‌ کودک‌ است‌ که‌ وظیفه‌ پدر و مادر می‌باشد. اما این‌ عمل‌ قابل‌ نیابت‌ است‌ و آنان‌ می‌توانند به‌ دیگری‌ واگذار کنند تا تحت‌ نظر آنها امور طفل‌ را سامان‌ دهد. بنابراین‌ اگر پدر، حضانت‌ را در مقابل‌ مالی، به‌ مادر واگذار کند و یا بالعکس، دلیل‌ بر انتقال‌ نیست، بلکه‌ با توجه‌ به‌ نیابت‌ و انجام‌ غیرمستقیم‌ عمل‌ هم‌ قابل‌ ‌‌توجیه‌ است. قانون‌ مدنی‌ در ماده‌ 1172 تصریح‌ به‌ حکم‌ بودن‌ دارد:
«هیچیک‌ از ابوین‌ حق‌ ندارد در مدتی‌ که‌ حضانت‌ طفل‌ به‌ عهده‌ آنها است‌ از نگاهداری‌ او امتناع‌ کند. در صورت‌ امتناع‌ یکی‌ از ابوین‌ حاکم‌ باید به‌ تقاضای‌ دیگری‌ یا تقاضای‌ قیم‌ یا یکی‌ از اقربا و یا به‌ تقاضای‌ مدعی‌العموم‌ نگاهداری‌ طفل‌ را به‌ هر یک‌ از ابوین‌ که‌ حضانت‌ به‌ عهده‌ او است‌ الزام‌ کند و در صورتی‌ که‌ الزام‌ ممکن‌ یا مؤ‌ثر نباشد حضانت‌ را به‌ خرج‌ پدر و هرگاه‌ پدر فوت‌ شده‌ باشد به‌ خرج‌ مادر تأمین‌ کند».
اما در ماده‌ 1168 قانون‌ مدنی‌ آمده‌ است: «نگاهداری‌ اطفال، هم‌ حق‌ و هم‌ تکلیف‌ ابوین‌ است».
این‌ ماده‌ در ظاهر، ماهیت‌ حضانت‌ را اختلاط‌ بین‌ حق‌ و تکلیف‌ می‌داند اما حقوقدانان‌ اشاره‌ کرده‌اند که‌ کلمه‌ «حق» در قانون، گاه‌ در معنای‌ «قدرتی‌ که‌ از طرف‌ قانون‌ به‌ شخصی‌ داده‌ شده»(92) نیز بکار می‌رود. در فقه‌ در همین‌ معنا کلمه‌ سلطه‌ بکار می‌رود.(93) یکی‌ از معاصران‌ می‌نویسد:
«اینکه‌ در تعبیر ماده‌ 1168 ق.م‌ اعلام‌ می‌کند «نگهداری‌ اطفال‌ هم‌ حق‌ و هم‌ تکلیف‌ ابوین‌ است». نباید پنداشت‌ که‌ نویسندگان‌ دچار تناقص‌گویی‌ شده‌اند. نگهداری‌ از کودک‌ در زمره‌ تکالیف‌ پدر و مادر است‌ ولی‌ چون‌ اجرای‌ هر تکلیف‌ مستلزم‌ داشتن‌ اختیار است‌ پدر و مادر حق‌ دارند تا آنچه‌ را به‌ عهده‌ دارند انجام‌ دهند و از کودک‌ و سایرین‌ بخواهند مانع‌ اجرای‌ وظیفه‌ آنان‌ نشوند و به‌ لوازم‌ آن‌ گردن‌ نهند».(94)
این‌ تفسیر از حضانت، قابل‌ تطبیق‌ با مفاهیم‌ «حق» در مکاتب‌ مختلف‌ نیست. براساس‌ مکتب‌ اراده‌ یا شخصی‌la doctrine de la volant) )، حضانت، قدرت‌ و نیروی‌ ارادی‌ نیست‌ زیرا عمل‌ ارادی، قابل‌ ترک‌ است‌ حال‌ آنکه‌ حضانت، قابل‌ ترک‌ نیست. در مکتب‌ موضوعی‌ نیز نمی‌توان‌ حضانت‌ را حق‌ نامید زیرا اساس‌ این‌ مکتب‌ در شناخت‌ حق، داشتن‌ سود است‌ حال‌ آنکه‌ حضانت‌ همیشه‌ اینگونه‌ نیست‌ و در موارد زیادی‌ حتی‌ چهره‌ منفی‌ بخود می‌گیرد مشقات‌ و مسؤ‌ولیتهای‌ آن‌ نمایان‌ می‌شود. همین‌ توجیه‌ در مکتب‌ مختلط‌ نیز وجود دارد و نمی‌توان‌ حضانت‌ را براساس‌ آن‌ به‌طور مطلق، «حق» قلمداد کرد. همچنین‌ بنا به‌ دیدگاه‌ «دابن» حق‌ که‌ امتیازی‌ است‌ که‌ قانون‌ به‌ شخص‌ می‌دهد و از رهگذر قانون‌ از آن‌ حمایت‌ می‌کند، قابل‌ تطبیق‌ بر حضانت‌ نیست. زیرا حضانت‌ هرچند مطابق‌ با عاطفه‌ پدر و مادر است، و اعطای‌ آن‌ در مقابل‌ دیگری‌ در نگاه‌ اول، ممکن‌ است‌ امتیاز تلقی‌ شود اما مسؤ‌ولیتها و مشقات‌ آن‌ را نیز نباید از نظر دور داشت‌ و در این‌ حالت‌ ممکن‌ است‌ سلب‌ آن، امتیاز محسوب‌ شود. این‌ همان‌ نکته‌ای‌ است‌ که‌ فقها در طلاق‌ «خلع» به‌ آن‌ توجه‌ داشته‌اند. نتیجه‌ اینکه‌ در حضانت‌ آنچه‌ مورد توجه‌ است‌ مصالح‌ و منافع‌ کودک‌ است‌ و اگر بخواهیم‌ در این‌ میان‌ کسی‌ را صاحب‌ امتیاز بدانیم، در درجه‌ اول، کودک‌ است‌ و این‌ نکته‌ تا حدودی‌ در «اعلامیه‌ حقوق‌ کودک» مصوب‌ 1959 مجمع‌ عمومی‌ سازمان‌ ملل‌ متحد، «اعلامیه‌ حقوق‌ روانی‌ کودک» و انجمن‌ بین‌المللی‌ روان‌ شناسان‌ و «پیمان‌ جهانی‌ حقوق‌ کودک» مصوب‌ 1989 مورد توجه‌ قرار گرفته‌ و در همه‌ اینها، شؤ‌ون‌ مختلف‌ حضانت، در زمره‌ «حقوق‌ کودک» قلمداد شده‌ است.

‌‌نقش‌ والدین‌ در حضانت‌

حضانت، توجه‌ به‌ امور کودک‌ و وظیفه‌ای‌ سنگینی‌ در مقابل‌ او است. قوانین‌ اسلامی‌ جهت‌ حسن‌ اجرای‌ آن‌ به‌ همه‌ جوانب‌ مسأله‌ توجه‌ کرده‌ نه‌ فقط‌ یک‌ جنبه‌ آن.
اگر تفاوت‌ وظیفه‌ میان‌ زن‌ و مرد پیدا می‌شود بخاطر بی‌توجهی‌ و کم‌ ارزش‌ دادن‌ به‌ نقش‌ هیچیک‌ از پدر و مادر نیست. کسانی‌ گمان‌ کرده‌اند انتقال‌ حق‌ حضانت‌ پس‌ از مدتی‌ از زن‌ به‌ مرد، بی‌توجهی‌ به‌ عاطفة‌ مادر است.(95) این‌ همان‌ یک‌سونگری‌ و توجه‌ به‌ عاطفة‌ به‌ تنهائی‌ بدون‌ ملاحظات‌ حقوقی‌ و واقعی‌ دیگر است. شاید فراموش‌ شده‌ است‌ که‌ اینجا سخن‌ از مصالح‌ و حقوق‌ فرزند نیز در میان‌ است‌ نه‌ تنها ارضای‌ عاطفة‌ مادر. اگرچه‌ اسلام‌ و روایات‌ منقول‌ از معصومین(ع) به‌ این‌ جنبه‌ کاملاً‌ توجه‌ کرده‌اند و در تمام‌ مذاهب‌ اسلامی‌ حق‌ حضانت‌ را تا دو و هفت‌ سالگی‌ از آن‌ مادر دانسته‌اند. هرچند اگر مادر در قید حیات‌ نباشد، مذاهب‌ عامه‌ حضانت‌ را به‌ عهده‌ مادرِ‌ مادر(96) و فقهای‌ شیعه‌ به‌ عهده‌ پدر دانسته‌اند.(97) این‌ حکم‌ با مصالح‌ کودک‌ سازگار و با حس‌ عاطفی‌ مادر موافق‌ است‌ که‌ مصالح‌ فرزند خود را خواهان‌ است. ضمن‌ آنکه‌ حضانت‌ پدر، با ارضأ عواطف‌ مادر و حق‌ ملاقات‌ مادر و فرزند و ارضأ عاطفة‌ مادی، هرگز منافات‌ ندارد.
سخن‌ دیگر بر سر مدت‌ حضانت‌ است. حنفیان‌ پایان‌ دوره‌ حضانت‌ را در دختران، هفت‌ سال‌ و در پسران، نُه‌ سال‌ می‌دانند. پیروان‌ مکتب‌ شافعی‌ مدتی‌ معین‌ نمی‌کنند و انتهای‌ آنرا سن‌ تمییز فرزند دانسته‌اند و بعد خود او به‌ هر کدام‌ خواست‌ ملحق‌ می‌شود. مالکیان‌ پایان‌ حضانت‌ را برای‌ پسر و دختر، هفت‌ سال‌ می‌دانند. بعد از آن‌ فرزند مخیر است‌ به‌ هر کدام‌ خواست‌ ملحق‌ شود.(98)
فقهای‌ شیعه‌ ضمن‌ اتفاق‌ براینکه‌ در مدت‌ دو سال، مادر نسبت‌ به‌ دختر و پسر، سزوارتر است، پیرامون‌ بیش‌ از آن، نظرات‌ گوناگونی‌ داده‌اند:
نظریة‌ اول: شیخ‌ در نهایه‌ و ابن‌ادریس‌ و ابن‌بر‌اج‌ و عده‌ای‌ دیگر بر این‌ باورند که‌ بعد از دو سال، حق‌ حضانت‌ پسربا پدر وحق‌ حضانت‌ دختر تا هفت‌ سالگی‌ با مادراست.(99) (قانون‌ مدنی‌ ماده‌ 1169). ‌‌
نظریة‌ دوم: شیخ‌ مفید و سلار، حق‌ حضانت‌ مادر را تا نه‌ سالگی‌ می‌دانند.(100)‌‌
نظریة‌ سوم: مادر تا وقتی‌ ازدواج‌ نکرده، اولویت‌ دارد. این‌ سخن‌ دیدگاه‌ شیخ‌ مفید است.(101)‌‌
نظریة‌ چهارم: مادر نسبت‌ به‌ دختر اولویت‌ دارد تا وقتی‌ ازدواج‌ نکرده‌ است. در مورد پسر تا هفت‌ سالگی، مسئولیت‌ با مادر است. این‌ نظر مربوط‌ به‌ ابن‌جنید و شیخ‌ در خلاف‌ است.(102)‌‌
نظریة‌ پنجم: بعد از طلاق‌ اگر پیرامون‌ حضانت‌ بین‌ والدین‌ اختلاف‌ باشد، پدر سزاتراست‌ و اگر اختلاف‌ نباشد مادر تا هفت‌ سالگی‌ بر دختر و پسر، حق‌ حضانت‌ دارد.(103)
علت‌ اصلی‌ اختلاف، روایات‌ متعددی‌ است‌ که‌ پیرامون‌ حضانت‌ وارد شده‌ و هر گروه‌ بین‌ روایات، به‌گونه‌ای‌ جمع‌ کرده‌ است. نظریه‌ دوم‌ که‌ از شیخ‌ مفید، نقل‌ شده‌ به‌ گفته‌ صاحب‌ حدائق، اخبارشناس‌ بزرگ، در حدیثی‌ وارد نشده‌ وی‌ احتمال‌ می‌دهد روایتی‌ در دست‌ ایشان‌ بوده‌که‌ به‌ دست‌ ما نرسیده‌ است.(104)
احتمال‌ دیگر این‌ است‌ که‌ روایاتی‌ که‌ در مورد هفت‌ سالگی‌ وارد شده‌ است، بخاطر شباهت‌ کلمه‌ «سبع» و «تسع» با هم‌ اشتباه‌ شده‌ باشد. اما قول‌ چهارم‌ که‌ مادر نسبت‌ به‌ دختر، اولی‌ است‌ تا وقتی‌ ازدواج‌ نکرده‌ است‌ و نسبت‌ به‌ پسر تا هفت‌ سالگی‌ حق‌ حضانت‌ دارد نیز دلیل‌ کافی‌ ندارد و ابن‌ادریس‌ در رد‌ آن‌ بگونه‌ای‌ سخن‌ می‌گوید که‌ صاحب‌ حدائق‌ با اینکه‌ نظر علمی‌ وی‌ را می‌پذیرد ولی‌ از نحوه‌ بیان‌ او انتقاد می‌کند.(105)
نظر دیگر، دیدگاه‌ صدوق‌ (ره) است‌ مبنی‌ بر اینکه‌ مادر تا ازدواج‌ نکرده، حق‌ حضانت‌ دارد. این‌ دیدگاه‌ با دیگر روایات، تعارض‌ دارد و باید شیوه‌ای‌ در جمع‌ آنها جستجو کرد. روایات، در این‌ مورد در باب‌ 81 از ابواب‌ احکام‌ اولاد کتاب‌ وسائل‌الشیعه‌ ذکر شده‌ است. در تعدادی‌ از این‌ روایات، حضانت‌ تا دو سال‌ را مربوط‌ به‌ مادر دانسته‌ است. در دسته‌ دیگر، حق‌ حضانت‌ تا هفت‌ سال‌ در اختیار مادر است‌ و در دسته‌ سوم‌ حق‌ حضانت‌ پسر به‌ پدر داده‌ شده‌ است.
دو نظر در جمع‌ بین‌ روایات‌ آمده‌ است. مشهور فقهأ و قانون‌ مدنی‌ ایران‌ این‌ است‌ که:
«حضانت‌ پسر بعد از دو سال‌ و حضانت‌ دختر بعد از هفت‌ سال‌ را به‌ عهده‌ پدر قرار داده‌اند.»
جمع‌ دیگر، روش‌ صاحب‌ حدایق‌ است. ایشان‌ بر این‌ باور است‌ که‌ اگر نزاع‌ بین‌ پدر و مادر نباشد حضانت‌ فرزند، اعم‌ از پسر و دختر، به‌ عهده‌ مادر است‌ و اگر نزاع‌ باشد، حضانت‌ بعد از دو سال‌ به‌ عهده‌ پدر است.(106) اما با توجه‌ به‌ روایات، شاهد قوی‌ بر این‌ جمع‌ وجود ندارد.
بهترین‌ نظر، همان‌ نظر مشهور است‌ که‌ قانون‌ مدنی‌ نیز از آن‌ تبعیت‌ کرده‌ است. در اینجا به‌ مسأله‌ تبعیض‌ در حکم‌ توجه‌ کنیم. «کنوانسیون‌ حذف‌ تبعیض‌ علیه‌ زنان»، خواستار همانندسازی‌ تمام‌ احکام، تکالیف‌ و حقوق‌ زن‌ و مرد شده‌ است. تفسیر کنوانسیون‌ از تبعیض، هرگونه‌ تمایزDistinction) )، استثنأ(Eaclusion) و یا محدودیت‌(Restrictiun) است‌ و اختلاف‌ حکم‌ در حضانت‌ بنابر تعریف‌ کنوانسیون، از مصادیق‌ تمایز است. کنوانسیون، هرگونه‌ تبعیض‌ را منفی‌ می‌داند حال‌ آنکه‌ هر اختلاف‌ حکمی، به‌ معنای‌ تبعیض‌ نامشروع‌ نیست. آنچه‌ ظلم‌ تلقی‌ شود، ناشایست‌ است. در تطبیق‌ ظلم‌ بر «اختلاف‌ در حکم»، به‌ دوگونه‌ احکام‌ دست‌ می‌یابیم‌ که‌ بعضی‌ اختلاف‌ها، ظلم‌ تلقی‌ می‌شود و بعضی‌ عین‌ عدل‌ است. اسلام‌ با توجه‌ به‌ مصالح‌ مختلف، توان‌ افراد و پیوستگی‌ تأسیسات‌ خود احکامی‌ را بیان‌ می‌کند. در حضانت، آنچه‌ از دوش‌ زنان‌ برداشته‌ شده‌ وظایف‌ و مشقات‌ ادارة‌ معاش‌ کودک، تعلیم، تربیت، حفاظت‌ و مسؤ‌ولیتهای‌ ناشی‌ از آن‌ است‌ والا‌ از جهت‌ عاطفی، همة‌ فقهأ معتقدند که‌ فرزند، حق‌ ملاقات‌ و در کنار مادر بودن‌ را دارا است. این‌ تأسیس‌ فقهی‌ با سایر تأسیسات‌ نیز همخوانی‌ دارد که‌ یکی‌ از آنها طلاق‌ است. در شرائط‌ عادی، اختیار طلاق‌ در نهایت‌ بدست‌ زوج‌ است‌ لذا دادن‌ حضانت‌ فرزندان‌ و مسؤ‌ولیت‌ سنگین‌ حفظ‌ و نگهداری‌ آنان‌ بر دوش‌ مرد، یکی‌ از راههای‌ محدود کردن‌ طلاق‌ است‌ تا مردان‌ بسادگی‌ زنان‌ را طلاق‌ ندهند. اگر زوجی‌ مطمئن‌ شود که‌ بعد از طلاق، وظیفه‌ نگهداری‌ کودکان‌ و مسؤ‌ولیت‌های‌ ناشی‌ از آن‌ به‌ راحتی‌ به‌ عهده‌ مادر قرار می‌گیرد و او بار دیگر به‌ ایام‌ مجرد‌ی‌ و آزادی‌ از قیود مسؤ‌ولیت‌ برمی‌گردد به‌ راحتی‌ می‌تواند پیرامون‌ جدائی، تصمیم‌ گیرد. اما اگر وظایف‌ سنگینی‌ به‌ عهده‌ وی‌ باشد و قانون‌ نیز در موارد لازم‌ وی‌ را اجبار به‌ انجام‌ وظایف‌ کند به‌ ثبات‌ خانواده‌ کمتر لطمه‌ می‌خورد.
نکته‌ دیگر، توجه‌ به‌ موارد سقوط‌ و شرایط‌ تحقق‌ «حق‌ حضانت» برای‌ هر یک‌ از پدر و مادر است. آنچه‌ اسلام‌ پی‌ریزی‌ کرده، توجه‌ به‌ زندگی‌ کودک‌ است‌ و لذا برای‌ صاحبان‌ حق، شرایط‌ و قیودی‌ را قرار داده‌ که‌ اگر از آنها تخلف‌ شود، حق‌ خودبخود ساقط‌ می‌شود. البته‌ احراز این‌ شرایط‌ و قیود باید برای‌ دادگاه، مسلم‌ شود تا بتواند حکمی‌ صادر کند. لذا بیان‌ پرونده‌های‌ دادگاه‌ در روزنامه‌ها و مجلات‌ بدون‌ تحلیل‌ حقوقی‌ دقیق‌ در جهت‌ بهره‌برداری‌ تبلیغاتی‌ کاملاً‌ ناصحیح‌ است.
تذکر دیگر اینکه‌ سوء استفاده‌ از حق‌ و برداشت‌ ناصحیح‌ از آن‌ و بکارگیری‌ انجام‌ تکلیف‌ به‌ منظور اضرار به‌ دیگری‌ در هر نظام‌ حقوقی‌ وجود دارد. آنچه‌ در این‌ راستا مهم‌ است‌ تبیین‌ روشن‌ و اجرای‌ خوب‌ است‌ که‌ می‌تواند از سوء استفاده‌ها جلوگیری‌ کند و نه‌ تغییر در احکام.

‌‌وظیفة‌ مدنی‌ مسئولان‌ "حضانت"

توضیح‌ دادیم‌ که‌ حق‌ حضانت، بیشتر، بار مسوولیت‌ است‌ تا حق. اکنون‌ به‌ این‌ بحث‌ می‌پردازیم‌ که‌ اگر از ناحیه‌ کودک، ضرری‌ به‌ غیر وارد شود چه‌ کسی‌ باید خسارت‌ وارده‌ را جبران‌ کند؟
ماده‌ 1216 قانون‌ مدنی: «هرگاه‌ صغیر یا مجنون‌ یا غیررشید باعث‌ ضرر شود ضامن‌ است».
این‌ حکم‌ ناشی‌ از قاعدة‌ اتلاف‌ و مبتنی‌ بر این‌ روایت‌ است‌ که‌ من‌ اتلف‌ مال‌الغیر فهو له‌ ضامنٌ. اطلاق‌ این‌ روایت، صغیر و غیررشید را شامل‌ می‌شود.
اما در ماده‌ هفت‌ قانون‌ مسئولیت‌ مدنی‌ مصوب‌ 17 اردیبهشت‌ 1339 می‌خوانیم:
«کسی‌ که‌ نگاهداری‌ یا مواظبت‌ مجنون‌ یا صغیر قانوناً‌ یا بر قرارداد به‌ عهده‌ او باشد در صورت‌ تقصیر در نگاهداری‌ یا مواظبت‌ مسئول‌ زیان‌ وارده‌ از ناحیه‌ مجنون‌ یا صغیر می‌باشد و اگر استطاعت‌ جبران‌ تمام‌ یا قسمتی‌ از زیان‌ وارده‌ را نداشته‌ باشد از مال‌ مجنون‌ یا صغیر زیان‌ جبران‌ خواهد شد و در هر صورت‌ جبران‌ زیان‌ باید به‌ نحوی‌ صورت‌ گیرد که‌ موجب‌ عسرت‌ و تنگدستی‌ جبران‌ کننده‌ زیان‌ نباشد».
هرچند بین‌ دو ماده‌ فوق، تعارض‌ وجود دارد ولی‌ در رفع‌ آن‌ می‌توان‌ گفت‌ ماده‌ هفت‌ مسؤ‌ولیت‌ مدنی‌ ناظر به‌ صورتی‌ است‌ که‌ شخص، دارای‌ حق‌ حضانت‌ در نگاهداری‌ تقصیر نموده‌ باشد به‌طوری‌ که‌ تلف، مستند به‌ وی‌ شود در این‌ حالت‌ از باب‌ اقوی‌ بودن‌ سبب‌ از مباشر باید حکم‌ به‌ مسؤ‌ولیت‌ وی‌ نمود. این‌ سخن‌ تعارض‌ صدر ماده‌ هفت‌ را با ماده‌ 1216 قانون‌ مدنی‌ حل‌ خواهد کرد. اما ذیل‌ ماده‌ هفت‌ مطالبی‌ بیان‌ می‌کند که‌ با این‌ جمع‌ چندان‌ سازگاری‌ ندارد.
مسئولیت‌ جبران‌ مالی‌ خساراتی‌ که‌ کودک‌ وارد کرده‌ نیز، کار کسی‌ را که‌ حق‌ حضانت‌ برعهدة‌ اوست. مشکل‌ می‌کند و پدر، راحت‌تر می‌تواند تحمل‌ خسارت‌ کند تا مادر، بویژه‌ که‌ مسئولیت‌ مالی‌ با پدر است‌ و زن‌ را از این‌ تکلیف‌ معاف‌ کردن، بنفع‌ زن‌ می‌باشد.

‌‌پی‌نوشت‌ها:

1- آنتونی‌ گیونز، جامعه‌شناسی، ترجمه‌ منوچهر صبوری، نشر نی، ص‌ 198.
2- سوره‌ اعراف، آیه: 189
3- قرآن‌ کریم‌ 24 مورد به‌ برابری‌ زن‌ و مرد در عقیده‌ و ایمان‌ اشاره‌ دارد از جمله‌ سوره‌ بروج، آیه: 10 و سوره‌ احزاب، آیه: 36 و 58 و سوره‌ متحنه، آیه: 10
4- سوره‌ نسأ، آیه: 124 و نمونه‌های‌ دیگر از سوره‌ نحل، آیه: 97 و آل‌عمران، آیه: 195
5- سوره‌ نسأ، آیه: 32
6- وسائل‌الشیعه‌ مکتبه‌ اسلامیه‌ ج18 ص(131-4) سنن‌ ابن‌ ماجه، دارالفکر، ج1 ، ص81
7- وسائل‌الشیعه، ج‌ 14 ، ص‌ 195 و ج‌ 15 ، ص‌ 4 - صحیح‌ مسلم‌ بشرح‌ نووی، داراحیأالتراث، بیروت، ج‌ 9 ، ص‌ 211
8- وسائل‌الشیعه، ج‌ 14 ، ص‌ 203 - فتح‌الباری، دارالفکر، بیروت، ج‌ 9 ، ص‌ 164
9- سوره‌ نسأ، آیه: 7
10- ماذا عن‌المرآة، نورالذین‌ عتر، دارالفکر، 1998 ، ص‌ 1-35 118
11- 1980Conf (49/CW/CRP.l) Ada.l. 42 joly /A
12- طلاق، ساروخانی، انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران، 1372 ، ص‌ 20
13- حقوق‌ زن‌ در اسلام‌ و اروپا، حسن‌ صدر، ص‌ 15
14- مبادی‌القانون‌الرومانی، محمد عبدالمنعم‌ بدر عبدالمنعم‌البدراوی.
15- المدخل‌ للعلوم‌القانونیه، سلیمان‌ مرقس، ص‌ 238
16- المیزان‌ فی‌ تفسیرالقرآن، علامه‌ طباطبائی، ج‌ 4 ، ص‌ 334
17- گوستاولن، حضارة‌العرب، ترجمه‌ عربی: عادل‌ زعیتر، ص‌ 474
18- سوره‌ نسأ، آیه: 18
19- نظام‌ الاسره، رافعی، ص‌ 227
20- سوره‌ نسأ، آیه: 12
21- سوره‌ نسأ، آیه: 11
22- سوره‌ نسأ، آیه: 11
23- مادر به‌ فرض‌ ارث‌ می‌برد و پدر به‌ قرابت، بنابراین‌ هرگاه‌ مادر حاجب‌ نداشته‌ باشد و برای‌ میت‌ جز پدر و مادر و شوهر وارثی‌ دیگر نباشد سهم‌ مادر از پدر بیشتر است‌ زیرا نصف‌ مال‌ از آن‌ شوهر است‌ و ثلث‌ مال، مادر به‌ فرض‌ می‌برد و مابقی‌ به‌ پدر می‌رسد.
24- المیزان‌ فی‌ تفسیرالقرآن، علامه‌ طباطبایی، ج‌ 4 ، ص‌ 218
25- سوره‌ نسأ، آیه: 12
26- المرأة‌العربیه، والمجتمع‌التقلیدی‌المتخلف، سلوی‌ مخاش، ص‌ 31
35Papogation ahd socitey in arab East, Baerg cabriel p.
,P.76 (on the modestg of women in arab muslim vellages Richard.t.Antoun).7American Ahthropologist V.
27- بحارالانوار، مجلسی، کتاب‌الاجتماع، ج‌ 10 ، ص‌ 212 - وسائل‌الشیعه، ج‌ 17 ، ص‌ 437 و 436
28- نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، شهید مطهری‌ و المیزان‌ فی‌ تفسیرالقرآن، ج‌ 4 ، ص‌ 218 - 199
29- المیزان‌ فی‌ تفسیرالقرآن، ج‌ 4 ، ص‌ 218 - 199
30- تجدید تفکر دینی‌ در اسلام، محمد اقبال، ص‌ 186
31- نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، شهید مطهری.
32- تجدید تفکر دینی، محمد اقبال، ص‌ 196
33- ارث، کاتوزیان، ص‌ 56 و 55 ، نشر دادگستر.
34- المرأة‌ فی‌الفکرالاسلامی، باجوری، ج‌ 2 ، ص‌ 140 - ارث، کاتوزیان، ص‌ 206 - «قواعد مربوط‌ به‌ ارث‌ زن‌ صریح‌ است‌ و رویه‌ قضایی‌ و اندیشه‌های‌ حقوقی‌ توان‌ تحول‌ در این‌ زمینه‌ را ندارد».
35- جامع‌البیان‌ فی‌ تفسیرالقرآن، طبری‌ ج‌ 4 ص‌ 185 المیزان‌ فی‌ تفسیرالقرآن‌ طباطبایی‌ ج‌ 4 ص‌ 218.
36- اسلام‌ والمرأة‌المعاصرة، محمدالبهی‌انحولی، ص‌ (201-205) - ارث، کاتوزیان، ص‌ 206 و 205.
37- ارث، کاتوزیان، ص‌ 205 و 56
38- سوره‌ بقره، آیه: 187
39- سوره‌ بقره، آیه: 228
40- الاسلام‌ عقیدة‌ و شریعه، ص‌ 154
41- فرهنگ‌ جامع‌ فارسی‌ (انندراج)، لغت‌نامه‌ دهخدا، واژه‌ طلاق.
42- ابن‌ منظور، لسان‌العرب، ماده‌ طلق.
43- شیخ‌ طوسی، خلاف، ج‌ 2 ، ص‌ 98
44- نظام‌ الاسره‌ عندالمسلمین‌ والمسیحیین، مصطفی‌ رافعی، دارالکتاب، بیروت، ص‌ 122 - حقوق‌ مدنی‌ (خانواده)، کاتوزیان، شرکت‌ انتشار، تهران، ص‌ 279 و 277
45- حقوق‌ امرأه‌ بین‌الاسلام‌ والدیانات‌الاخری، محمود عبدالحمید، مکتبه‌ مدبولی، قاهره، ص‌ 207
46- قانون‌العراقی‌القدیم، صبیح‌ مسکونی، ص‌ 320
47- حقوق‌ المرأة‌ بین‌الاسلام‌ والدیانات‌الاخری، ص‌ 207
48- فلسفه‌ نظام‌الاسره، احمد کبیسی، ص‌ 193
49- الطلاق، زلمی، مطبعه‌ عانی، بغداد، ص‌ 49
50- حقوق‌المرأة‌ بین‌الاسلام‌ والدیانات‌الاخری، محمود عبداحمید، المدخل‌ للعلوم‌القانونیه، سلیمان‌ مرقس، ص‌ 238
51- نظام‌الاسره‌ عندالمسلمین‌ والمسیحیین، مصطفی‌ رافعی.
52- نظام‌الطلاق‌ فی‌الاسلام، جعفر سبحانی، ص‌ 8
53- وسائل‌الشیعه، ج‌ 14 ، باب‌ اول.
54- حدیث‌ شریف: «النکاح‌ سنتی‌ فمن‌ رغب‌ عن‌ سنتی‌ فلیس‌ منی».
55- وسائل‌الشیعه، ج‌ 14 ، باب‌ دهم.
56- سوره‌ طلاق، آیه: 1
57- سوره‌ نسأ، آیه: 19
58- سوره‌ نسأ، آیه: 34
59- وسایل‌الشیعه، ج‌ 15 ، ص‌ 435 و 434
60- وسایل‌الشیعه، ج‌ 15 ، ص‌ 437
61- الطلاق، زلمی، ص‌ 104 و 14 - ماذا عن‌ المرأة، نورالدین‌ عتر، ص‌ 164 و 160
62- حقوق‌ مدنی‌ خانواده، کاتوزیان، ج‌ 1 ، ص‌ 456 و 450 (درباره‌ ماهیت‌ طلاق‌ خلع‌ و مبارات‌ و عقد یا ایقاع‌ بودن‌ آن‌ مراجعه‌ شود).
63- فذلکم‌ ا ربکم‌الحق، سوره‌ یونس، آیه: 32
64- انا ارسلناک‌ بالحق، سوره‌ بقره، آیه: 119
65- نزل‌ الکتاب‌ بالحق، سوره‌ بقره، آیه: 176
66- هوالذی‌ خلق‌ السموات‌ والارض‌ بالحق، سوره‌ انعام، آیه: 73
67- ان‌ وعدا حق، سوره‌ یونس، آیه: 55
68- له‌ دعوة‌ الحق، سوره‌ رعد، آیه: 14
69- وا یقول‌ الحق، سوره‌ احزاب، آیه: 4
70- والوزن‌ یومئذ الحق، سوره‌ اعراف، آیه: 7
71- محمدجعفر جعفری‌ لنگرودی، ترمینولوژی‌ حقوق، ماده‌ حق.
72- سیدمحمدکاظم‌ طباطبایی‌ یزدی، حاشیه‌ بر مکاسب، قسمت‌ خیارات، ص‌ 1 ، چاپ‌ سنگی.
73- سیدمحمدکاظم‌ طباطبایی‌ یزدی، حاشیه‌ بر مکاسب، قسمت‌ خیارات، ص‌ 1 ، چاپ‌ سنگی.
74- سیدابوالقاسم‌ خویی، مصباح‌الفقاهة.
75- امام‌ خمینی1، کتاب‌ البیع.
76- سیدمحمدکاظم‌ یزدی، حاشیه‌ بر مکاسب، قسمت‌ بیع، ص‌ 56
77-black's law Dictionary
78- همان.
79- 1979Conventionon the Elimination of all forms of Discrimination against wowen
80- جواهرالکلام، ج‌ 31 ، ص‌ 382
81- ناصر کاتوزیان، حقوق‌ خانواده، ج‌ 2 ، ص‌ 127 ، نقل‌ از کابونیه، ج‌ 1، ش‌ 214
82- همان، ص‌ 129
83- جواهرالکلام، ج‌ 31 ، ص‌ 285
84- همان.
85- وسایل‌الشیعه، احکام‌ اولاد.
86- جواهرالکلام، ج‌ 31 ، ص‌ 289
87- جواهرالکلام، ج‌ 31 ، ص‌ 288
88- همان.
89- جواهرالکلام، ج‌ 31 ، ص‌ 284
90- جواهرالکلام، ج‌ 23 ، ص‌ 30 والفقه‌ علی‌ مذاهب‌الخمسه، محمدجواد مغنیه، ص‌ 382
91- قانون‌ مدنی، ماده‌ 1146
92- محمدجعفر جعفری‌ لنگرودی، ترمینولوژی‌ حقوق، ماده‌ حق.
93- همان.
94- دکترناصر کاتوزیان، حقوق‌ خانواده، ج‌ 2 ، ص‌ 129
95- جامعه‌ سالم، شماره‌ 30 ، ص‌ 62 ، سعید محسن‌زاده.
96- عبدالرحمن‌الجزیری، الفقه‌ علی‌ مذاهب‌الاربعة، ج‌ 4 ، ص‌ 596 و 293
97- جواهرالکلام، ج‌ 31 ، ص‌ 293
98- الفقه‌ علی‌ مذاهب‌الاربعه، ج‌ 4 ، ص‌ 599
99- حدائق‌الناظره، ج‌ 25 ، ص‌ 88
100- همان.
101- همان.
102- همان.
103- همان.
104- همان.
105- همان.
106- همان.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:21 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها