0

خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد

سلام دوستان

موضوع انشا: خاطرات جالب و خواندني (طنز و خنده دار و  يا آموزنده) دوران تحصيل خودتون رو بنويسيد و به خاطره  نفر قبل خودتون به عنوان معلم نمره بدين.

سه شنبه 3 اردیبهشت 1392  12:21 PM
تشکرات از این پست
tahmores nazaninfatemeh yasbagheri salamat595 qodrat s4d3gh AliFanoodi saeedakh
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد

تو دوران تحصيل اكثرا جزء گروه سرود مدرسه بودم. كلاس ما معمولا تو اينجور كارها اول بود البته تو مدرسه. نمايش بازي مي كرديم و سرود اجرا مي كرديم. يكي از همكلاسيهام هميشه سرود مي آورد و آهنگ مي ذاشت روش. خودش تك خوان بود و مي خوند. معلم پرورشي هم هميشه تا مناسبتي مي شد ما رو خبر مي كرد كه مثلا براي دو روز ديگه يا يك هفته ديگه در مورد فلان مناسبت سرود مي خواهيم و بايد اجرا كنيد.

خلاصه بگم.... گروه سرود مدرسه ما بوديم.

يك روز خانم معلم پرورشي اومد و گفت بچه ها من يادم رفته بود بهتون بگم. دو هفته پيش به من گفته بودن و من حواسم نبود دو روز ديگه مسابقه سرود بين مدارسه. بايد سرود آماده كنين. دو سرود بايد باشه. تكراري نباشه و .....

ما رو مي گي كارد مي زدي خونمون در نمي اومد. با هزار بدبختي يكي از سرودهاي قبلي رو همون روز تمرين كرديم و فرا دوستم يك شعر آورد و يك آهنگ خيلي قمر در عقرب هم گذاشت روش و گفت اينو حفظ كنيد. جالب اينجا بود كه از بس عجله كرده بود بدخط نوشته بود شديد و وقتي مي خواست به ما بگه چند تا كلمه رو عوضي به ما گفت و گفت بايد حفظشون كنيد.

دقيق يادمه شعرش اين بود

باز مي رود بر زبان من      قصه زبان سوز عاشقان

....

اي دل اي خزان گوي زردگون        كي نهي قدم زين قفس برون

....

بعد ما مي خونديم

اي دل اي خزان گوي زردگونِ آبي      نهي قدم زين قفس برون

الان حفظم اون موقع هر كاري كردم نتونستم حفظش كنم

از جمع 14 - 15 نفري ما فقط يك نفر اين دو بيت رو تونسته بود حفظ كنه. نفر جلو(صف مثلثي بود. رديف اول يكي رديف دوم 2 نفرو....). فردا مثلا مسابقه بود. 

روز بعدهمين دو بيت رو روي كاغذ نوشتيم و برديم تو صف وايساديم و مشغول خوندن شديم. تازه مربي پرورشي هم همراهمون نبود. يكي از داوران مسابقه متوجه شد و اومد وسط خوندنمون كاغذها رو از ما گرفت .....

ما همه ساكت شديم به جز نفر اول كه حفظ كرده بود. كه البته بعد كه ديد تنهاست اون هم ساكت شد. همه هاج و واج همديگه رو نگاه مي كرديم و بعد اشكامون سرازير شد..... بعد از كلي حرف و خواهش قبول كردن كاغذهامون رو پس بدن ولي امتياز ازمون كم كنن.

اينقدر ناراحت شده بوديم كه همگي زديم زير گريه. خدا مي دونه چه آبروريزي بود.... دلمون شكسته بود و آبرومون هم رفته بود. كلي به خانم پرورشي بد و بيراه گفتيم. ......

البته تقصير ما نبود ولي فردا مربي پرورشي نمي دونم تو خونه ش بود، بيرون بود. نمي دونم  چي شد پاش شكست.

اين بود انشاي من. حالا نمره من چنده؟؟

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  12:43 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh salamat595 yasbagheri tahmores s4d3gh AliFanoodi
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد

با سلام و تشکر از آجی سلما به خاطر این پست خوبی که ایجاد کردند .من نمره این خاطره ای که تعریف کردید را 20 میدم

راستش وقتی داشتم خاطره آجی سلما را می خوندم یاد خاطره ای تقریبا مشابه این افتادم

یادمه راهنمایی که بودیم منم جزو گروه سرود و تواشیح مدرسه بودم .فکر می کنم 3 -4 روز وقت داشتیم که تواشیح تیتراژ سریال امام علی را آماده کنیم چون متن شعر عربی بود یه کم سختمون بود ولی خیلی زود یاد گرفتیم و توی اون چند روز خیلی با هم تمرین کردیم .از طرف آموزش و پرورش هم قرار بود بیان.

خلاصه سرتونو درد نیارم .چشمتون روز بد نبینه دوستانwink

نوبت تواشیح ما شد و رفتیم بالای سکو .آهنگ پخش شد و هیچ صدایی از هیچ کدوم ما در نیومد .هی بنده خدا معلم پرورشی مون می گفت بچه ها شروع کنین ولی ما از ترس و خجالت نمی تونستیم بخونیم هی می گفت بچه ها عیبی نداره آهنگ رفتش جلو ،شما از اینجا بخونید ولی صدا از هیچ کدوم ما در نمی اومد هی متن شعر رو برامون می خوند که ما یادمون بیاد:

کل صبح و کل اشراق ایا

تبک عینی به دمع مشتاق ایا

قد لسعت حیه الهوا کبدی

فلا طبیب لها و لا راقی

ان الحبیب الذی شفقت به

و عنده رقیتی و تریاقی

زد مار هوا بر جگر غمناکم

سودی نکند فسونگر چالاکم

آن یار که عاشق جمالش شده ام

هم نزد ویست رقیه و تریاکم

تا اینکه دیدیم دیگه خیلی آبرومون رفت وسط آهنگ بدون اینکه حتی یه کلمه بخونیم دویدیم تو سالن

اینم از خاطره من ،البته بگما الان خاطره شده برام اون موقع ها تا مدت ها سوژه بچه ها بودیم تو مدرسهcheeky

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  1:05 PM
تشکرات از این پست
salma57 yasbagheri tahmores salamat595 s4d3gh AliFanoodi
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد

با سلام و تشکر از شما دوستان عزیز

این خاطره ایی که میخوام تعریف کنم برای تقریبا10 ساله پیشه ، معلم قرار بود ببره پای تخته و از همه ما درس  علوم رو بپرسه هوا هم خیلی سرد بود و فصل زمستون ، اکثر بچه ها سرما خورده بودن، کلاس ساکت ساکت بود و معلم تو دفتر نگاه میکرد تا اسم یه نفرو بخونه راحت میشد صدای قلب خودمونو بشنویم ، صدای معلم اومد که گفت یاسر سمندری، یاسر بیچاره تابلو بود که با شنیدن اسمش قفل کرده بود، درس بلد نبود  جز کی  دو نفر  کسی بلد نبود،خلاصه رفت جلو ، معلم سوال اول رو پرسید یاسر به جای جواب دادن از ترس هم میلرزید هم بخاطره سرمایی که خورده بود فس فس میداد،معلم سوال دوم رو پرسید و همچنان یاسر فس فس میداد معلم از جاش بلند شد و سوال سوم رو پرسید ،  یاسر به تخته سیاه تکیه داده بود و فس فس یاسر به اوج خودش رسیده بود ، معلم با صدای بلند داد کشید برای چی نخوندی ؟؟؟؟همزمان دست راست معلم  رفت بالا و چنان محکم به صورت یاسر خورد که سر یاسر 130 درجه به سمت تخته سیاه چرخید یاسر فقط گریه میکرد ، یاسر دیگه فس فس نداد انگار بینی یاسر سبک شده بود چون با ضربه معلم تمام محتویات بینی یاسر رو تخته سیاه  چسبید.

معلم دیگه حرفی برای گفتن نداشت به یاسر گفت بورو یه دستمال بیار تخته سیاه رو پاک کن بعد بشین، ما داشتیم از خنده منفجر میشدیم ولی نمیتونستیم بخندیم ، یاسر اومد نشست و اون روز معلم از کسی درس نپرسید

این بود خاطره من از دوره راهنمایی 

امضا بلد نیستیم انگشت میزنیم

http://s5.picofile.com/file/8139849018/%D8%A7%D8%AB%D8%B1_%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%B4%D8%AA.jpg

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  4:43 PM
تشکرات از این پست
yasbagheri tahmores nazaninfatemeh salma57 AliFanoodi s4d3gh fatemeh_fnp_1997
yasbagheri
yasbagheri
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1390 
تعداد پست ها : 6297
محل سکونت : تهران

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد


نقل قول nazaninfatemeh

با سلام و تشکر از آجی سلما به خاطر این پست خوبی که ایجاد کردند .من نمره این خاطره ای که تعریف کردید را 20 میدم

راستش وقتی داشتم خاطره آجی سلما را می خوندم یاد خاطره ای تقریبا مشابه این افتادم

یادمه راهنمایی که بودیم منم جزو گروه سرود و تواشیح مدرسه بودم .فکر می کنم 3 -4 روز وقت داشتیم که تواشیح تیتراژ سریال امام علی را آماده کنیم چون متن شعر عربی بود یه کم سختمون بود ولی خیلی زود یاد گرفتیم و توی اون چند روز خیلی با هم تمرین کردیم .از طرف آموزش و پرورش هم قرار بود بیان.

خلاصه سرتونو درد نیارم .چشمتون روز بد نبینه دوستانwink

نوبت تواشیح ما شد و رفتیم بالای سکو .آهنگ پخش شد و هیچ صدایی از هیچ کدوم ما در نیومد .هی بنده خدا معلم پرورشی مون می گفت بچه ها شروع کنین ولی ما از ترس و خجالت نمی تونستیم بخونیم هی می گفت بچه ها عیبی نداره آهنگ رفتش جلو ،شما از اینجا بخونید ولی صدا از هیچ کدوم ما در نمی اومد هی متن شعر رو برامون می خوند که ما یادمون بیاد:

کل صبح و کل اشراق ایا

تبک عینی به دمع مشتاق ایا

قد لسعت حیه الهوا کبدی

 فلا طبیب لها و لا راقی

ان الحبیب الذی شفقت به

و عنده رقیتی و تریاقی

مار هوا بر جگر غمناکم

سودی نکند فسونگر چالاکم

آن یار که عاشق جمالش شده ام

هم نزد ویست رقیه و تریاکم

تا اینکه دیدیم دیگه خیلی آبرومون رفت وسط آهنگ بدون اینکه حتی یه کلمه بخونیم دویدیم تو سالنزد

اینم از خاطره من ،البته بگما الان خاطره شده برام اون موقع ها تا مدت ها سوژه بچه ها بودیم تو مدرسهcheeky


 

سلام اجی nazaninfatemeh

خیلی خاطره جالبی بود من بیست میدم به این خاطرهcheeky
 

 

خدایا صدای پیامبرت یونس را در دل ماهی شنیدی اجابت کردی
صدای من را هم بشنو و اجابت کن
او هم بنده تو بود
و من هم بنده توامEmbarrased
 
چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  6:12 PM
تشکرات از این پست
tahmores salamat595 nazaninfatemeh salma57 s4d3gh AliFanoodi
tahmores
tahmores
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 11998
محل سکونت : همین گوشه کنار

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد

سلام   ممنون از این تاپیک جالب 

راستش من خاطره زیاد دارم چون بی نهایت شیطون بودم   خاطره همه رو خوندم همه جالب بود   به همه 20 میدم   فعلا یکی از خاطراتم رو میگم 

 

تو دوران راهنمایی در یک مدرسه کوچک  با یک مدیر و ناظم بسیار جدی درس خوندم معلم  ادبیات رو بسیار دوست داشتم   یه روز معلم در گوش من گفت یه چیزی بهت میگم اما فعلا به کسی نگو مدیر گفته کسی نفهمه  منم  گفتم باشه  خانم یواشکی گفت امتحان کنسل شده 

از خوشحالی تو حال خودم نبودم  فقط موقعی به خودم امدم که دیدم پروندم رو میز ه  دارن اخراجم  میکنن  از خوشحالی تو کلاس فریاد زده بودم که امتحان  نیست بچه های کلاس هم تمام مدرسه رو گذاشته بودن رو سرشون

بیچاره معلممون    منو چپ چپ نگاه میکرد  اما گریه هامو که دید   دلش سوخت گفت خانم مدیر  ببخشیدش گناه داره

بخشید اما گفت فردا با مامانت بیا    حالا چه جوری به مامانم میگفتم

اون موقع کلی گریه کردم اما الان میخندم 

  این یکی از خاطر هام بود نزدیک 30  40  تا خاطره دارم بازم میگم 

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  8:05 PM
تشکرات از این پست
yasbagheri nazaninfatemeh salma57 a_sadri AliFanoodi s4d3gh
yasbagheri
yasbagheri
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1390 
تعداد پست ها : 6297
محل سکونت : تهران

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد


سلام

من تو دوران پیش دانشگاهی یک روز زنگ اخر معلم نداشتیم و مدیر گفت برید حیاط مدرسه تا زنگ مدرسه بخوره برید خونه منم که طبق معمول نمیتونستم ساکت بشینم به بچه ها گفتم بیاید یه کاری کنیم گفتن چیکار گفتم بیاید سر بابای مدرسه رو گرم کنیم از مدرسه در بریم از ان همه تعداد شاگرد دونفر ترسیدن واقعا یعنی چی نمیدونم گفتم باشه شما سر بابای مدرسه رو گرم کنید ازش خرید کنید تا ما در بریم بعد جاتون خالی در رفتیم تا سر کوچه انقدر خندیدیم همه کوچه داشتن از خونه هاشون مارو نگاه میکردن که چی شده که انقدر سرو صدا شده  خلاصه رفتیم و فرداش گفتن که باید پدر و مادر بیارید و ماهم ان قدر التماس کردیم که مدیر از خیرش گذشت

ولی با این حال که چند سال میگذره الان یادم میافته به خودم افتخار میکنم یه همچین جسارتی داشتم wink

کلا هرکی با من بود بهش خوش میگذشت چون یه جا ساکت نمیشستم cool

راستی من به همه 20 میدم خیلی جالب بوده تا حالا امیدوارم این پست همینطور ادامه داشته باشه و همه خاطراتشون رو بنویسن جالبه

 

خدایا صدای پیامبرت یونس را در دل ماهی شنیدی اجابت کردی
صدای من را هم بشنو و اجابت کن
او هم بنده تو بود
و من هم بنده توامEmbarrased
 
چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  8:56 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh salma57 tahmores s4d3gh AliFanoodi
qodrat
qodrat
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 12046
محل سکونت : تهران

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد

با سلام خمت شما

یه زمانی خیلی سال پیش که اول راهنمایی بودیم . سر کلاس عربی بودیم بعد از امتحان که موضوع امتحان تشخیص مونث  و یا مذکر بودن کلمات بود. نمره کم آوردیم معلم مارو به همراه چند شاگرد مثل مارو صف کرد جلوی تخته

نوبتی دست نوازشش رو به روی ما کشید.

اون گذشت و متاسفانه بعد از امتحان فهمیدیم گیر کارمون کجا بوده که امتحان رو نمره کم آوردیم.

کجا این مورد رو جالب می کنه.

چند روز پیش داشتم از توی یه کوچه ای رد می شدم نگام افتاد به یه نفری ، بیشتر دقت کردم دیدم همون معلم عربیمون بود. اونم منو دید و متوجه شد که احتملا شاگردشون بودم

من منتظر شدم به هم نزدیک بشیم بهشون سلام بدم  اما ایشون تو همون فاصله پیش دشتی کرد و سلام داد.

با هم دست دادیم و ماجرا رو براش با پرویی تعریف کردم و گفتم شما یکی دو تا به من سیلی زدید اونم کم نیاورد و گفت بیا یکی دیگه هم بزنم بشه سه تا !!!! .

البته شوخی می کرد و در اخرش طلب حلالیت کرد و گفت حلال کنا منم گفتم بابا این چه حرفیه و نفرمایید . وووو

اون کوچه ای که ما همدیگه رو دیدیم داخل همون کوچه می نشستن حالا جالبه این کوچه دقیقا روبروی مدرس ابتدایی ما بود !!! .

خلاصه خیلی خوشحال شدم دیدمشون انشالله که خدا خیر بده بهشون. و اون ور دست مارو بگیرن.

این بود انشای من که دیگه نگن کسی مارو تحویل نمی گیره.

راستی یه پیشنهادم داشتم اونم اینکه مدیر محترم ارش رو ازشون بخواییم بیان خاطرشون رو بگن.

 

 

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392  10:08 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh salma57 yasbagheri AliFanoodi tahmores a_sadri
mosi_bamaram11
mosi_bamaram11
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 1159
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد

معلم فيزيك پيش را سر كار ميذاشتيم

بنده خدا ديلي داشت و بعد مطلب را يادش ميرفت ما هم همون مطلب را ميگفتيم و اون هم چندين بار تكرارش ميكرد

تا که بودیم نبودیم کسی                                                               کشت ما را غم بی هم نفسی

تا که رفتیم همه یار شدند                                                               خفته ایم و همه بیدار شدند

چهارشنبه 11 اردیبهشت 1392  5:57 PM
تشکرات از این پست
AliFanoodi tahmores nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد


نقل قول yasbagheri


سلام

من تو دوران پیش دانشگاهی یک روز زنگ اخر معلم نداشتیم و مدیر گفت برید حیاط مدرسه تا زنگ مدرسه بخوره برید خونه منم که طبق معمول نمیتونستم ساکت بشینم به بچه ها گفتم بیاید یه کاری کنیم گفتن چیکار گفتم بیاید سر بابای مدرسه رو گرم کنیم از مدرسه در بریم از ان همه تعداد شاگرد دونفر ترسیدن واقعا یعنی چی نمیدونم گفتم باشه شما سر بابای مدرسه رو گرم کنید ازش خرید کنید تا ما در بریم بعد جاتون خالی در رفتیم تا سر کوچه انقدر خندیدیم همه کوچه داشتن از خونه هاشون مارو نگاه میکردن که چی شده که انقدر سرو صدا شده  خلاصه رفتیم و فرداش گفتن که باید پدر و مادر بیارید و ماهم ان قدر التماس کردیم که مدیر از خیرش گذشت

ولی با این حال که چند سال میگذره الان یادم میافته به خودم افتخار میکنم یه همچین جسارتی داشتم wink

کلا هرکی با من بود بهش خوش میگذشت چون یه جا ساکت نمیشستم cool

راستی من به همه 20 میدم خیلی جالب بوده تا حالا امیدوارم این پست همینطور ادامه داشته باشه و همه خاطراتشون رو بنویسن جالبه


اجی یاس سلام

چقدر شیطون بودین تو مدرسه .بازم از این خاطره های بامزه تون بذارید.چون هر کی ندونه من که میدونم شما چقدر شیطون بودیwink
 

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

شنبه 21 اردیبهشت 1392  4:26 PM
تشکرات از این پست
tahmores salma57 yasbagheri s4d3gh AliFanoodi
yasbagheri
yasbagheri
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1390 
تعداد پست ها : 6297
محل سکونت : تهران

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد


نقل قول nazaninfatemeh

نقل قول yasbagheri


سلام

من تو دوران پیش دانشگاهی یک روز زنگ اخر معلم نداشتیم و مدیر گفت برید حیاط مدرسه تا زنگ مدرسه بخوره برید خونه منم که طبق معمول نمیتونستم ساکت بشینم به بچه ها گفتم بیاید یه کاری کنیم گفتن چیکار گفتم بیاید سر بابای مدرسه رو گرم کنیم از مدرسه در بریم از ان همه تعداد شاگرد دونفر ترسیدن واقعا یعنی چی نمیدونم گفتم باشه شما سر بابای مدرسه رو گرم کنید ازش خرید کنید تا ما در بریم بعد جاتون خالی در رفتیم تا سر کوچه انقدر خندیدیم همه کوچه داشتن از خونه هاشون مارو نگاه میکردن که چی شده که انقدر سرو صدا شده  خلاصه رفتیم و فرداش گفتن که باید پدر و مادر بیارید و ماهم ان قدر التماس کردیم که مدیر از خیرش گذشت

ولی با این حال که چند سال میگذره الان یادم میافته به خودم افتخار میکنم یه همچین جسارتی داشتم wink

کلا هرکی با من بود بهش خوش میگذشت چون یه جا ساکت نمیشستم cool

راستی من به همه 20 میدم خیلی جالب بوده تا حالا امیدوارم این پست همینطور ادامه داشته باشه و همه خاطراتشون رو بنویسن جالبه


اجی یاس سلام

چقدر شیطون بودین تو مدرسه .بازم از این خاطره های بامزه تون بذارید.چون هر کی ندونه من که میدونم شما چقدر شیطون بودیwink
 


سلام اجی جون

شما که همرو میدونید من اینا رو برای انهایی میذارم که منو نمیشناسن دیگه هرکی ندونه شما میدونید که من حتی یکبار اخراج هم شدم تو دبیرستان انقدر که شلوغ بودم

یادش بخیر

یادت میاد خواهر
 

 

خدایا صدای پیامبرت یونس را در دل ماهی شنیدی اجابت کردی
صدای من را هم بشنو و اجابت کن
او هم بنده تو بود
و من هم بنده توامEmbarrased
 
یک شنبه 22 اردیبهشت 1392  6:22 PM
تشکرات از این پست
tahmores s4d3gh nazaninfatemeh salma57 AliFanoodi
tahmores
tahmores
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 11998
محل سکونت : همین گوشه کنار

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد


نقل قول yasbagheri

نقل قول nazaninfatemeh

نقل قول yasbagheri


سلام

من تو دوران پیش دانشگاهی یک روز زنگ اخر معلم نداشتیم و مدیر گفت برید حیاط مدرسه تا زنگ مدرسه بخوره برید خونه منم که طبق معمول نمیتونستم ساکت بشینم به بچه ها گفتم بیاید یه کاری کنیم گفتن چیکار گفتم بیاید سر بابای مدرسه رو گرم کنیم از مدرسه در بریم از ان همه تعداد شاگرد دونفر ترسیدن واقعا یعنی چی نمیدونم گفتم باشه شما سر بابای مدرسه رو گرم کنید ازش خرید کنید تا ما در بریم بعد جاتون خالی در رفتیم تا سر کوچه انقدر خندیدیم همه کوچه داشتن از خونه هاشون مارو نگاه میکردن که چی شده که انقدر سرو صدا شده  خلاصه رفتیم و فرداش گفتن که باید پدر و مادر بیارید و ماهم ان قدر التماس کردیم که مدیر از خیرش گذشت

ولی با این حال که چند سال میگذره الان یادم میافته به خودم افتخار میکنم یه همچین جسارتی داشتم wink

کلا هرکی با من بود بهش خوش میگذشت چون یه جا ساکت نمیشستم cool

راستی من به همه 20 میدم خیلی جالب بوده تا حالا امیدوارم این پست همینطور ادامه داشته باشه و همه خاطراتشون رو بنویسن جالبه


اجی یاس سلام

چقدر شیطون بودین تو مدرسه .بازم از این خاطره های بامزه تون بذارید.چون هر کی ندونه من که میدونم شما چقدر شیطون بودیwink
 


سلام اجی جون

شما که همرو میدونید من اینا رو برای انهایی میذارم که منو نمیشناسن دیگه هرکی ندونه شما میدونید که من حتی یکبار اخراج هم شدم تو دبیرستان انقدر که شلوغ بودم

یادش بخیر

یادت میاد خواهر
 


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
آجی ما که نمیدونیم برای ما بگید

 

یک شنبه 22 اردیبهشت 1392  8:34 PM
تشکرات از این پست
s4d3gh nazaninfatemeh salma57 yasbagheri AliFanoodi
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد


نقل قول yasbagheri

نقل قول nazaninfatemeh

نقل قول yasbagheri


سلام

من تو دوران پیش دانشگاهی یک روز زنگ اخر معلم نداشتیم و مدیر گفت برید حیاط مدرسه تا زنگ مدرسه بخوره برید خونه منم که طبق معمول نمیتونستم ساکت بشینم به بچه ها گفتم بیاید یه کاری کنیم گفتن چیکار گفتم بیاید سر بابای مدرسه رو گرم کنیم از مدرسه در بریم از ان همه تعداد شاگرد دونفر ترسیدن واقعا یعنی چی نمیدونم گفتم باشه شما سر بابای مدرسه رو گرم کنید ازش خرید کنید تا ما در بریم بعد جاتون خالی در رفتیم تا سر کوچه انقدر خندیدیم همه کوچه داشتن از خونه هاشون مارو نگاه میکردن که چی شده که انقدر سرو صدا شده  خلاصه رفتیم و فرداش گفتن که باید پدر و مادر بیارید و ماهم ان قدر التماس کردیم که مدیر از خیرش گذشت

ولی با این حال که چند سال میگذره الان یادم میافته به خودم افتخار میکنم یه همچین جسارتی داشتم wink

کلا هرکی با من بود بهش خوش میگذشت چون یه جا ساکت نمیشستم cool

راستی من به همه 20 میدم خیلی جالب بوده تا حالا امیدوارم این پست همینطور ادامه داشته باشه و همه خاطراتشون رو بنویسن جالبه


اجی یاس سلام

چقدر شیطون بودین تو مدرسه .بازم از این خاطره های بامزه تون بذارید.چون هر کی ندونه من که میدونم شما چقدر شیطون بودیwink
 


سلام اجی جون

شما که همرو میدونید من اینا رو برای انهایی میذارم که منو نمیشناسن دیگه هرکی ندونه شما میدونید که من حتی یکبار اخراج هم شدم تو دبیرستان انقدر که شلوغ بودم

یادش بخیر

یادت میاد خواهر
 

سلام آجی جونم


اونروزا شاید جالب نبود که هیچ ،تلخ هم بود ولی الان خاطره شده برامون

الان که خدا رو شکر به جایی که دوست داشتی و آرزو داشتی رسیدی
 

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

دوشنبه 23 اردیبهشت 1392  5:31 PM
تشکرات از این پست
salma57 tahmores yasbagheri AliFanoodi
tahmores
tahmores
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 11998
محل سکونت : همین گوشه کنار

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد

امروز یاد یه خاطره افتادم

کلاس سوم ابتدایی بودم مدرسه از  این برنامه فیتیله دعوت کرد بیان مدرسه  ما البته اون موقع فیتیله نبود تو یه برنامه کودک بازی میکردن 

اومدن مدرسه  قرار شد یه تعداد بجه رو ببرن بالا سن باهاشون بازی  کنن  من رو هم بردن   وای چقدر خوشحال بودم   laugh

جمعه 27 اردیبهشت 1392  12:01 PM
تشکرات از این پست
salma57 nazaninfatemeh AliFanoodi
alirezajafari
alirezajafari
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 254
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:خاطرات جالب دوران تحصيل خود را بنويسيد

توی دوران ابتدایی با یکی از همکلاسیهای صمیمیم قهر کرده بودیم. معلممون فهمید صدامون زد اومدیم پای تخته، گفت دستهاتون را گچی کنید و بمالید به صورت هم. این کارا کردیم همه کلاس خندیدیم و با هم آشتی کردیم.

جمعه 27 اردیبهشت 1392  12:57 PM
تشکرات از این پست
salma57 nazaninfatemeh AliFanoodi
دسترسی سریع به انجمن ها