0

غزل شماره ۲۱۰: دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۲۱۰: دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت

باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود

هم عفاالله صبا کز تو پیامی می‌داد

ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود

عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت

فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم

دام راهم شکن طره هندوی تو بود

بگشا بند قبا تا بگشاید دل من

که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود

به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر

کز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود

 

 

دوشنبه 6 مرداد 1393  7:38 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۲۱۰: دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

۲۱۰. دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود 
• زمان : 1:08 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/331244/۲۱۰-دوش-در-حلقه-ما-قصه-گیسوی-تو-بود

 

چهارشنبه 20 اسفند 1393  7:45 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۲۱۰: دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

معانی لغات(210)

حلقه: مجلس، گرد همایی.

دل شب: اواسط شب، نیمه شب.

ناوک: تیر.

کمان خانه ابرو: ابروی کمان مانند.

عفاءالله: عفاءالله عنک: خدا عفو کناد، خدا ببخشاید ، در اینجااین شبه جمله برای تحسین و به معنای بار ک الله می دهد .

در کس نرسیدیم : به کسی بر نخوردیم ، کسی را دیدار نکردیم.

شور و شر: غوغا ، شورش ، غائله .

غمزه جادو: کرشمه چشم افسونگر، اشارت دلبرانه سحر انگیز چشم.

سرگشته : سرگردان ، حیران.

اهل سلامت : آسودهاحوال، سالم و به دور از جار وجنجال

.شِکَن طُرّه هندو: چین وشکن چتر زلف سیاه.

بگشایندبند قبا:تکمه و بند قبا را باز کن ، کنایه از دست در بغل کردن برای بخشش.

بگشاید دل من : دل من باز شود.

پهلو: جانب ،سو ودر اینجا کنایه از کیسه پولی است که سابقاً در بغل و پهلوی خود جا داده و دامن قبا را می بستند وبرای دست در جیب کردن و پول در اوردن بایستی بند قبا را باز کرده پول را از بغل (پهلو) در آورند.

به وفای تو: قسم به وفای تو ، سوگندت می دهم به وفاداری تو .

معانی ابیات غزل(210)

(1) دیشب گفتگوی مجلس ما دربارة گیسوان تو وتا نیمه های شب از حلقه های به هم پیوسته زلف تو سخن در میان بود. (2) الف: با آنکه دل از تیر مژگان تو در خون می تپید باز در آروزی دیدار ابروی کمانی توبود. ب: با آنکه دل از تیر مژگان تو در خون دست وپا می زد باز مشتاقانه در آرزوی تیر دیگری از کمان خانه ابروی تو بود. (3) باز هم رحمت به نسیم صبا که پیامی از تو برای ما آورد و گرنه ما باکس دیگری که از کوی تو آمده باشد برخورد نکردیم. (4) دنیا، از غوغا وغائله عشق ناآگاه بود . اشارت دلبرانه چشم جادوگر تو چنین شور وشری را در جهان به راه انداخت.(5) من سرگردان هم آرزوی آسوده احوال و بی تشویش بودم، این چین و شکن زلف سیاه تو بود که دام راه و سبب گرفتاری من شد. (6) بند قبارا گشوده دست به جیب ببر تا من خوشحال شوم زیرا گشادیی که در معیشت من بود از پهلوی تو حاصل می شد. (7) تو را به وفاداریت سوگند می دهم که به سر خاک حافظ قدم بگذار زیرا در حالی که از این دنیا می رفت آرزوی دیدن تورا در دل داشت.

شرح ابیات غزل(210)

وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات

بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور

*

زمان سرودن این غزل هنگامی است که شاه شیخ ابواسحاق از شیراز متواری ودر اصفهان به سر می برد و حافظ، دوست و حامی خود را از دست داده در نتیجه دچار گرفتاری تضییقات دارو دسته امیرمبارزالدین و تنگی معیشت شده است.

قبلاً هم به این نکته اشارت رفت که شاه شیخ ابواسحاق دارای گیسوان بلند زیبایی بود که زبانزد خاص وعام قرار گرفته بود و به همین لحاظ مطلع غزل را با وصف گیسوان بلند او آغاز می کند و در بیت دوم اشاره به این دارد که با اینکه دلم از دست بی احتیاطی ها و عیاشی ها و بی تدبیریهای تو خون بود باز هم شب پیش در یاد تو بودم و در بیت سوم به صورت رمز و کنایه به شاه می فهماند که قاصدی از جانب تو ، تا به حال نیامده است واین را می رساند که میان حافظ و شاه مکاتبات و مراوداتی به صورت مخفیانه بر قرار بوده و بدین لحاظ حافظ در نامه غزل مانند خود که برای او فرستاده از او استسفار حال می کند.

شاعر در ابیات چهارم و پنجم بر سر شاه تلویحاً منت نهاده و می کوید من در زندگی با آسودگی خیال راه خود را می رفتم این همه گرفتاری که برای من درست شده به سبب این است که در بند و دام طرفداری از تو خود را گرفتار کرده ام و در بیت ششم ازاین گفته ها نتیجه می گیرد که برای اینکه این گرفتاریها بر طرف شود احتیاج به پول دارم و به هر نحو میدانی وجهی حواله کن تا دست وبال من ( احتمالاً برای اقدامات مشترک) باز باشد و در مقطع غزل مراتب امیدواری خود را نسبت به بازگشت او به شیراز اعلام می دارد هر چند که بعد از مرگ حافظ باشد و در چنین نامه سیاسی چنین تشبیهی تا چه حد ایجاز و ماهرانه سروده شده است .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 7 خرداد 1394  8:04 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۲۱۰: دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

تعبیر :

آفرین بر ایمان راسخ و اراده ی تو که باعث می شود جهانی را بهم بریزی و دنیایی را به خوبی بسازیریال دام ها را مشکنی خداوند به خاطر همین همت و ایمانت، دلت و راهت را همیشه روشن می کند و تو به تمام حاجات خود می رسی حتی اگر آرزویت عجیب باشد.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 7 خرداد 1394  8:04 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها