باید کمک کرد تا بحران های زندگی کودک کاهش یابد. 


مقدمه

 در ۱۹۸۱ در هایدلبرگ، در سخنرانی گلن الدر، جامعه شناس پیشگام دنیا در عرصه خانواده، حضور داشتم، که خطاب به گروهی از پژوهشگران علاقه مند به چگونگی تحول کودکان در شرایط بسیار دشوار ادا می شد. او درباره مطالعه جذابی که همه زندگی بزرگسالی خود را صرف آن کرده بود برای ما صحبت کرد. به گفته او، دو نسل پیش تر، قبل از دوران رکود اقتصادی، گروهی از دانشمندان دوراندیش و پیشکسوت گلین، مطالعه ای را درباره رشد بنیان گذاشتند که در حدود شصت سال به طول انجامید. گروهی کودک از دو شهر برکلی و اکلند واقع در ایالت کالیفرنیا، از نظر نقاط قوت و ضعف روانشناختی مورد مصاحبه و آزمون قرار گرفتند. آزمودنی های این آزمون در حال حاضر [۱۹۹۸) در دهه هفتم یا هشتم عمر خود هستند و در تمامی این سال ها به شرکت در این مطالعه شاخص در زمینه رشد در طول زندگی ادامه داده اند و فرزندان آن ها و حتی در حال حاضر، نوه های آن ها نیز در این مطالعه شرکت کرده اند.
 

آنگاه گلن درباره کسانی که از رکود اقتصادی جان به در بردند و کسانی که هیچ گاه از آن کمر راست نکردند به صحبت پرداخت. او به حضاری که سخت مسحور صحبت های او شده بودند گفت که دختران طبقه متوسطی که خانواده آن ها تمام ثروت خود را از دست داده بودند، به لحاظ روانی تا پیش از اواسط میانسالی بهبود یافتند و از آن پس به لحاظ جسمی و روانی، عمر خود را به خوبی سپری کردند. دختران متعلق به طبقه پایین، که خانواده آ نها نیز در دهه ۱۹۳۰ دارایی خود را از کف داده بودند، هیچ گاه کمر راست نکردند. آن ها در میانسالی منزوی شدند و از هر دو جنبه جسمی و روانی، دوره سالمندی فاجعه باری را گذراندند.
گلن علت این امر را موشکافی کرد.
 

[موشکافی این اتفاق]

او گفت: «من معتقدم که زنانی که عمر خود را به خوشی سپری کردند، در کودکی خود، که مصادف با دوره رکود اقتصادی بود، آموختند که می توان بر رویدادهای ناگوار غلبه کرد. هرچه باشد، بیشتر خانواده های این عده در اواخر دهه ۱۹۳۰ و اوایل دهه ۱۹۴۰ وضع مالی بهتری پیدا کردند. این شرایط بهبود خوش بینی را به آنان آموخت و این بحران و حل شدن آن، سبک تبیین آن ها را درباره رویدادهای ناخوشایند شکل داد و صورتی موقتی، خاص، و بیرونی به آن بخشید. این بدان معناست که در دوره پیری، که بهترین دوستان یکی پس از دیگری فوت می کردند، با خود می اندیشیدند که «دوستی را نزد دیگران پیدا خواهم کرد.» این نگرش خوشبینانه ... به سلامت و فرایند پیری آنها کمک کرد.
 
«برعکس در اغلب موارد، خانواده های دخترانی که به خانواده های طبقه پایین تعلق داشتند، از عواقب رکود اقتصادی کمر راست نکردند. آن ها در جریان رکود اقتصادی، و قبل و بعد از آن فقیر بودند و از فقر درس بدبینی را آموختند. آن ها آموختند که هرگاه مشکلی پیش بیاید، وضعیت دشوار همواره باقی می ماند. سبک تبیین آنه ا ناامیدانه شد. سال ها بعد، با درگذشت بهترین دوست خود اندیشیدند که دیگر هیچ وقت چنین دوستی پیدا نخواهم کرد»؛ این بدبینی که آن را در کودکی از واقعیت وضعیت خود آموخته بودند، بر هر بحران جدید سایه انداخت و سلامت، موفقیت ها، و احساس سلامت و رفاه آنان را نابود ساخت.
 
گلن در جمع بندی گفته هایش اضافه کرد: «البته این ها فقط حدسیاتی خام هستند. پنجاه سال پیش، کسی درباره مفهوم سبک تبیین نیندیشیده بود و به همین دلیل هم این مفهوم اندازه گیری نشد. حیف است که ماشین زمان در اختیار نداریم تا به ۱۹۳۰ برگردیم و ببینیم آیا فرضیه من درست است یا نه».
 
آن شب نتوانستم بخوابم. این جمله که «حیف است که ماشین زمان در اختیار نداریم» مدام در ذهنم تکرار می شد. در ساعت پنج صبح، بر در اتاق گلن کوبیدم: «گلن، بیدار شو، باید با هم صحبت کنیم. من ماشین زمان دارم!»  گلن خود را از رختخواب بیرون کشید و هر دو برای پیاده روی بیرون رفتیم.
 
به گلن گفتم: «پارسال از یک متخصص جوان و شاخص در روانشناسی اجتماعی، به نام کریس پیترسون ، نامه ای به دستم رسید. نامه اش شبیه بیسکویت شانسی آکادمیک بود. نوشته بود: یکی به دادم برسد! من در کالج کوچکی به دام افتاده ام، که در آن سالی هشت واحد تدریس می کنم. از ایده های خلاقانه ای برخوردارم. در صورت تمایل شما، مایل به مسافرت هستم. از او دعوت کردم تا به پنسیلوانیا بیاید و چند سالی با من کار کند. او به راستی ایده های خلاقانه ای داشت».
 

[سبک تبیین در افراد مختلف]

خلاقانه ترین ایده ای که کریس داشت، به تعیین سبک تبیین در افرادی مربوط می شد که به پرسشنامه سبک تبیین پاسخ نمی دادند کسانی مانند قهرمان های ورزشی، رؤسای جمهور، و ستارگان سینما . او با تلاشی خستگی ناپذیر، صفحه ورزشی روزنامه ها را می خواند و هر بار که به اظهار نظر بازیکن فوتبالی می رسید، به گونه ای با آن برخورد می کرد که گویی یکی از مقولات پرسشنامه سبک تبیین بود که فرد مورد نظر شخصا به آن پاسخ داده بود. به این ترتیب، اگر بازیکنی می گفت که چون «جهت وزش باد، مخالف من بود« گل نزدم، کریس در مقیاسی از ۱ تا ۷، آن گفته را به لحاظ دائمی، فراگیر، و شخصی بودن رتبه بندی می کرد. جمله «جهت وزش باد، مخالف من بود» از حیث دائمی بودن فقط نمره یک می گرفت، زیرا هیچ چیز به اندازه باد بی ثبات نیست؛ از حیث فراگیر بودن نیز نمره یک می گرفت، زیرا مخالف بودن باد، تنها مزاحم ضربه زدن به توپ می شود و به کل زندگی مورد علاقه فردکاری ندارد؛ نمره این پاسخ از حیث شخصی بودن نیز همان یک می شد، زیرا وزیدن باد تقصیر بازیکن نیست. «جهت وزش باد، مخالف من بود» تبیینی بسیار خوشبینانه از رویدادی ناخوشایند است.
 
آنگاه ، کریس میانگین تمام جمله هایی را که آن بازیکن در بیان علت امور ذکر کرده بود، به دست می آورد و به این ترتیب، بدون استفاده از پرسشنامه، به سبک تبیین آن بازیکن دست می یافت. بعد نشان می دادیم که شرح حال مختصری که به دست آورده بودیم، کمابیش با پاسخ های احتمالی آن بازیکن به پرسشنامه همانند بود. ما این تکنیک را که برگرفته از تحلیل محتوای کلمه به کلمه تبیین های ارائه شده بود، "CAVE" نامیدیم.
 
ادامه دادم: «گلن، تکنیک CAVE همان ماشین زمان است. ما می توانیم آن را علاوه بر افراد زنده ای که به پرسشنامه پاسخ نمی دهند، در مورد کسانی که نمی توانند به پرسشنامه ها پاسخ بدهند، یعنی مرده ها، به کار ببریم.
 
«به همین دلیل تو را بیدار کردم. آیا محققان پیشین تو متن مصاحبه های اصلی دهه ۱۹۳۰ با کودکان اهل برکلی و اکلند را در بایگانی خود دارند؟»
 
گلن لحظه ای اندیشید. «آن موقع، استفاده از ضبط صوت به این صورت رایج نبود. اما گویی یادم می آید که مصاحبه گران یادداشت هایی به صورت تندنویسی برمی داشتند. می توانم وقتی سروقت آرشیو خود رفتم، این نکته را بررسی کنم.»
 
گفتم: «در صورتی که هنوز به اصل گفته های آن ها دسترسی داشته باشیم، می توانیم تکنیک CAVE را در مورد آن ها اجرا کنیم. هر بار که به جمله ای بربخوریم که یکی از بچه ها در مورد علت چیزی بیان کرده باشد، می توانیم آن را همانند یکی از مواد پرسشنامه سبک تبیین در نظر بگیریم و از رتبه دهندگان -که از منبع این نقل قول ها آگاهی ندارند- می خواهیم تا آن ها را برحسب خوش بینی رتبه بندی کنند. در پایان این فرایند، متوجه می شویم که سبک تبیین هر یک از کودکان در پنجاه سال پیش چگونه بوده است. می توانیم در زمان به عقب برگردیم و فرضیه های تو را امتحان کنیم».
 
وقتی گلن به آرشیو خود در برکلی بازگشت، موارد موجود را بررسی کرد. یادداشت هایی از مصاحبه های اولیه، و همینطور مصاحبه های کاملی که در زمانی انجام شده بود که دختران خردسال، مادر و مادر بزرگ شده بودند در دسترس قرار داشت. ما از این یادداشت ها و مصاحبه ها برای به دست آوردن نیمرخ سبک تبیین برای این زنان استفاده کردیم. ما همه جمله هایی را که درباره علت رویدادها در مصاحبه ها بیان شده بود، استخراج کردیم، آن ها را به رتبه دهندگانی که از منبع آن ها اطلاعی نداشتند، دادیم و از آنان خواستیم تا آن گفته ها را به لحاظ دائمی، فراگیر، و شخصی بودن، از ۱ تا ۷ رتبه بندی کنند.
 
فرضیه پردازی گلن تا حد زیادی درست بود. زنان متعلق به طبقه متوسط، که سالمندی خوبی را پشت سر گذاشتند، به خوش بینی گرایش داشتند. زنان متعلق به طبقه پایین، که سالمندی بدی را سپری کردند، تمایل به بدبینی داشتند.
 
نویسنده: مارتین سلیگمن
 
منبع: کتاب «خوش بینی آموخته شده»