اصل عمومی سیستم ها که می گوید «کل، چیزی بیشتر از جمع اجزا آن است» می تواند جهت مشروعیت بخشیدن به این نگرش مورد توجه قرار گیرد.
 

آیا خانواده درمانی به فرد بی اعتنا نیست؟

یکی از نتایج توجه به تعاملات و الگوها در روابط این است که احساس می شود خانواده درمانگران تجربیات فرد را نادیده می گیرند و حتی اگر توجه بیشتری به خانواده می کنند به خاطر این است که برای خانواده اهمیت بیشتری از فرد عضو خانواده قائلند. این یکی دیگر از انتقادات رایج به نظریه سیستم هاست (ریوت و استریت، ۲۰۰۳).
 
برخی از نویسندگان آن را شیءانگاری مفهوم ها (ساختن خانواده ای با هویت خشک و جامد) از خانواده تعبیر کرده اند. چنین انتقاداتی به طور سنتی از جانب نظریه پردازانی که به نفوذ افراد از طریق نحوه عمل خانواده آگاهند و خواسته اند خانواده درمانگران عدالت اجتماعی را ارتقا بخشیده یا درک بیشتری از بافت زندگی خانواده داشته باشند مطرح گردیده است (پوستر، ۱۹۷۸).
 

اصل عمومی سیستم ها

اصل عمومی سیستم ها که می گوید "کل، چیزی بیشتر از جمع اجزا آن است می تواند جهت مشروعیت بخشیدن به این نگرش مورد توجه قرار گیرد. یعنی اجزا از کل مهم تر نیستند. برخی نویسندگان اظهار داشته اند که خانواده درمانی درست در لحظه ای پا به عرصه وجود گذاشت که شرایط اجتماعی نیازمند نیروی کار فرمانبردار و مناسب بود که در آن زندگی خانواده این منابعت را تضمین می کرد (رز، ۱۹۹۹). از این دیدگاه، نظریه سیستم ها به شکلی از درمان مشروعیت بخشید که به عملکرد خانواده در مقابل تحول فرد برتری می داد.
 

آغاز خانواده درمانی

البته این حقیقت دارد که خانواده درمانی در آغاز، کمتر به نوشتن موضوعات مربوط به عدالت اجتماعی و تجربیات فرد می پرداخت، این حقیقت هم وجود دارد که عبارات کوتاهی مثل خانواده اسکیزوفرنیک، یا بی اشتهایی عصبی، به طور تلویحی به خانواده به عنوان یک کل که نقش مشخص تری نسبت به افراد دارد اشاره می کند. با وجود این اگر این نقطه نظر به شیوه ای واضح (مورد بحث در نکته ۱۱) درنظر گرفته شود به سختی می توان انکار کرد که سطح ارتباطات انسانی، محدودیتی جدی بر آنچه که برای فرد امکان پذیر است ایجاد نماید.
 
اگر محدودیت های بافتی مانند منابع مادی را کنار گذاریم متوجه می شویم که این آن چیزی است که دیگران از ما انتظار دارند که آنچه را انجام می دهیم محدود می سازد، این موضوع در این استعاره بیان شده است: ما مردمی را دوست داریم که راه و رسم مان را قبول داشته باشند. بیشتر ما زندگی مان را در ایجاد تعادل در سرمایه گذاری در روابط مان با سرمایه گذاری در خودمان می گذرانیم.
 
انتقاد دیگری نیز به نظریه سیستم ها در مورد فوق وجود دارد که پنهان مانده است و آن، این است که درمانگران خانواده به ندرت در تجربیات فردی کاوش می کنند و در تشویق بیان احساسات ناموفق هستند. اگر برای لحظه ای تصور کنیم که درمانگر روان پویا نظاره گر جلسه خانواده درمانی است، این درمانگر می بیند که خانواده درمانگر الگوهای رابطه را بررسی میکند و از چگونگی درک احساسات عضوی از خانواده توسط دیگری سوال می کند به جای اینکه بپرسد که این چه احساسی در تو به وجود می آورد؟
 
درنتیجه درمانگر روان پویا ممکن است نظر دهد که کار احساسی عمیقی انجام نشده است. این حقیقت دارد که خانواده درمانگران به دلیل نظریه سیستم ها، به جای فرآیند تخلیه هیجانی (درد دل کردن) بر روابط تمرکز می کنند.
 
اما روشن است که «جوهر» درمان این است که چگونه تک تک افراد خانواده همان طور که فکر، احساس و رفتار می کنند یکدیگر را تجربه کنند و خانواده درمانگر حاذق اگر تجربیات فرد، به لحاظ بالینی و انسانی مهم باشد، آن را مورد بررسی قرار می دهد. شواهد فراوانی وجود دارد که خانواده درمانگران بر روی موقعیت هایی که افراد آسیب دیده و یا مورد سوء استفاده قرار گرفته اند، کار می کنند (وودکک، ۲۰۰۱)، که در آن مداوا شدن نیازمند کشف مشفقانه تجربه ناگفته آسیب دیدگی است.
 
اما چیزی که بیشتر در خانواده درمانی بر آن تأکید می شود توانمند ساختن گروه خانواده در کمک به معالجه است و نه اینکه با استفاده از الگوها و یا واکنش های بی فایده از معالجه جلوگیری کرد، به عبارت دیگر با ادامه تمرکز بر سیستم نباید از فرد غفلت ورزید.
 
منبع: کتاب خانواده درمانی(100 نکته، 100 تکنیک). مارک ریوت، ادی استریت. صص 48-49، انتشارات ارجمند، اول. 1393