خانواده درمانی مشابه سایر درمان ها به چگونگی به عهده گرفتن مسئولیت ساختن زندگی بهتر توجه جدی مبذول می کند.
 

در مورد "خود" درمانگر چه چیزی گفته شده است؟

نظریه ای که خانواده درمانگران با مفهومی شیانگارانه به خانواده می نگرد، انتقاد دیگری را به این شکل درمان تقویت کرده است. بسیاری که در گذشته با یکی از درمان های فردمحور آموزش دیده اند اظهار می دارند که خانواده درمانگران از درک نقش درمانی خود در درون بانت درمانی غافلند (بالدوین، ۲۰۰۰)، دلیلشان این است که خانواده به عنوان یک مجموعه عینی از روابط دیده می شود که یک عامل خارجی می تواند از طریق درمان بدون اشاره به کارکردهای داخلی أن عامل، تأثیرگذار باشد.
 
جالب است که این انتقاد قدری به تاریخچه خانواده درمانی مربوط می شود. برای مثال هالی (۱۹۸۱) که از برجسته ترین مشوقین درمانگران اولیه خانواده درمانی و منتقد درمان روان پویایی بود، اظهار می دانست که درمانگر به درمان اگر فقط به یکی از اشکال ناموفق آن منتهی شود نیازی ندارد. اما در دهه ۱۹۸۰ نظریه سیستم ها مورد تجدیدنظر قرار گرفت تا آنچه را که تحت عنوان نظم ثانویه سایبرنتیکی، شناخته می شد، دربرگیرد (بکوار و بکوار، ۱۹۹۹).
 
این نمونه از نظریه سیستم ها ابراز می دارد که آنچه دیده می شود تحت تأثیر تعصبات و محدودیت های مشاهده گر است. به عنوان مثال بکوار و بکوار (۱۹۹۹) می گوید: در حالی که مشاهده می کنیم، در همان حال نیز بر آنچه که تلاش می کنیم درک نماییم تأثیر می گذاریم ... ما رفتار را کشف نمی کنیم، آن را ایجاد می کنیم، (۱۹۹۹ صفحه ۳۶). این روش نوین درک نظریه سیستم ها اساسا چگونگی درک خانواده درمانگران را از شیوه هایشان تغییر داده و هشدار می دهد که چگونه گروه درمانی متأثر از تعصبات شخصی است. این تعصبات را آن هنگام که بر تجربیات خانواده اصلی، طبقه، جنسیت، تمایل جنسی، نژاد و فرهنگ خانواده ساخته می شوند می توان شناخت.
 

تکامل در خانواده درمانی

در دوره های خانواده درمانی این تکامل منجر به رشد شکلی از درمان شد که نظم ثانویه خانواده درمانی نام گرفت و توسط لین هافمن (۱۹۹۳ تا ۲۰۰۳) رواج یافت. او خود تاریخچه ای طولانی همراه با پیشتازان اولیه خانواده درمانی دارد. این نظم ثانویه خانواده درمانی، خوددرمانی را به درمان پیوند داد و و مشوق شیوه گروهی شد و نیز در روش درمانگرانی که از گروه استفاده می کردند تغییراتی داد.
 
مثل هر مدل جدید درمانی، رویکرد حامیان نظم ثانویه خانواده درمانی منجر به فراموش کردن شیوه های قبلی که در تضاد با دیدگاه پیشین آنها بود گردید. از این رو نمونه هایی از توجه خانواده درمانگران به خود درمانگر حتی در اشکال پیشین خانواده درمانی وجود داشت (کاسلو، ۱۹۸۷؛ لیبرمن، ۱۹۸۷؛ استریت، ۱۹۸۹). اما ورود نظم ثانویه سایبرنتیک موجب گردید که خانواده درمانگران در آموزش و شیوه های مستقل (هیلده براند، ۱۹۹۸) بر تحول خود تأکید بیشتری نمایند که ما این تأکید را در نکات ۷۳ تا ۸۰ شرح خواهیم داد.
 

آیا خانواده درمانی بافت های اجتماعی خانواده را نادیده نمی گیرد؟

بسیاری از منتقدین که ادعا می کردند خانواده درمانی، مفهومی شی انگارانه از خانواده دارد، در عین حال معتقد بودند که خانواده درمانی خانواده را از بافت اجتماعی خود بیرون می کشد. این نظریه دارای ابعادی است که تعداد زیادی از خانواده درمانگران برجسته آن ابعاد را بسط و توسعه داده اند.
 
برای مثال پوستر (۱۹۷۸) از منظر یک چیگرا بر این باور بود که خانواده درمانگران قدرت بافت های اجتماعی را نادیده می گیرند، او می پنداشت که تنها سیستمی که ارزش تحقیقی دارد سیستم خانواده است. از منظری دیگر، پوستر می گفت که روابط طبقه اجتماعی، فقر و نابرابری ساختاری احتمالا بیشتر تعیین کننده مشکلات خانواده هستند تا پویایی خانواده او نشان داد که چون عوامل ساختاری احتمالا سبب عملکرد ناموفق روابط می شوند بنابراین بدیهی است که درمان موفق نخواهد بود.
 
این نظریه ها در همه اشکال درمانی در یک سطح قرار گرفته (پیلگریم، ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۷) و توسط خانواده درمانگران انعکاس یافته اند که می گویند خانواده درمانی باند به نابرابری در اتاق های مشاوره توجه کند (کارپنتر، ۱۹۸۷؛ اپستین، ۱۹۹۳). نکته ضمنی این فرضیه که خانواده درمانی عوامل بافتی خاص را نادیده می گیرد این ایده است که خانواده درمانی علت مشکلات را در فعالیت های موجود در خانواده جستجو می کند ( مورتون، ۱۹۸۷). این دیدگاه دوم که در این اواخر مورد انتقاد ایسلر (۲۰۰۵) قرار گرفته است می گوید فعالیت هایی که خانواده درمانگران در خانواده دارای مشکل می بینند احتمالا نتیجه سازگاری با مسائلی است که مسبب آن مشکلات است.
 

سطوح چندگانه مشکلات خانواده ها

این انتقاد نمی تواند درک کند که نظریه سیستم ها امکان درک سطوح چندگانه مشکلات خانواده ها را فراهم می سازد. در واقع برخی خانواده درمانگران پذیرفته اند که سطوح چندگانه ای از بافت وجود دارد (پیرس، ۱۹۹۴) که بر هر مشکل خاصی تأثیر می گذارند و اینکه درمان می تواند به نحو سودمندی بر مرتبط ترین بافت ها در زمانی مشخص متمرکز شود.
 
برای مثال درمان ممکن است پیرامون کمک به خانواده باشد تا ببیند که خانواده چگونه می تواند بافت اجتماعی خود را به اندازه تعارضات والدینی بهبود بخشد. در واقع اشکال متنوع خانواده درمانی روایی معاصر دقیقا همین کار را می کند (وایت، ۲۰۰۷). موضوع اساسی در اینجا این است که محتمل ترین سطح که در آن مداخله کمک می کند تا خانواده بهتر از عهده وظایف برآید چیست؟
 
بنابراین احتمالا خانواده درمانی پاسخی است به مشکلات خانواده از طریق کار با مدارس، با گروه های هم تراز و با گروه های جامعه به شرطی که درمانگر آن را مهم پنداشته و بتواند در درون نقش تخصصی آنها بگنجد. مداخلات اخیر برای نوجوانان مشکل دار غالبا درمان چند وجهی سیستمی نامیده می شود (شیدر و همکاران، ۲۰۰۳) و بر تمامی این سطوح کار می کند. حقیقت این است که برخی از خانواده درمانگران بر کار با خانواده های فقیر به عنوان یک واقعیت و با هدف قدرت بخشیدن به آنها در مواجهه با محرومیت های اجتماعی تمرکز کرده اند (مینوچین و همکاران، ۱۹۹۸).
 
خانواده درمانی مشابه سایر درمان ها به چگونگی به عهده گرفتن مسئولیت ساختن زندگی بهتر توجه جدی مبذول می کند، همان طور هم زیان آن درباره چگونه توانمند ساختن خانواده ها در قالب درمان است. یعنی درمان دارای جنبه های سیاسی است، اما فی نفسه بافت سیاسی ندارد. گلدنر (۱۹۹۱) وقتی در مورد جنسیت سخن می گوید به شیواترین وجه این تمایز را قائل می شود.
 
کاملا روشن است که روان درمانی چیزی بیشتر و یا کمتر از سخن گفتن نیست. بنابراین بهترین کار، درک خانواده درمانی به عنوان یک استراتژی فن بیان است که به روشن کردن معضل عشق و قدرت بین مرد و زن در جامعه پدرسالار کمک می کند. (۱۹۹۱ صفحه ۵۹).
 
همین دیدگاه برای همه فشارهای دیگر بافتی که خانواده تجربه می کند مصداق دارد: خانواده درمانی این فشارها را به منظور کمک به خانواده ها برای به دست گرفتن هرگونه تغییر احتمالی در درون و در ورای بافت ها توضیح می دهد.
 
منبع: کتاب خانواده درمانی(100 نکته، 100 تکنیک). مارک ریوت، ادی استریت. صص 172-175، انتشارات ارجمند، اول. 1393