کارکردهای خانواده (جامعه پذیری)

اجتماعی شدن به روندی گفته می‌شود که در آن شخص در طول حیات خویش هنجارها، عرف‌ها و ارزش‌های جامعه خویش را یاد می‌گیرد. به عبارتی؛ آماده شدن فرد توسط جامعه برای بر عهده گرفتن نقش‌ها را جامعه‌پذیری می‌گویند. جرقه اولیه آن در خانواده شکل می گیرد. در این نوشتار به توضیح این مطلب می پردازیم.
يکشنبه، 16 ارديبهشت 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیدروح الله حسین پور
موارد بیشتر برای شما
کارکردهای خانواده (جامعه پذیری)
جامعه پذیری یکی از ارکان تربیت اجتماعی است که منطبق بر جنسیت آموزش داده می شود.
 
چکیده: اجتماعی شدن  به روندی گفته می‌شود که در آن شخص در طول حیات خویش هنجارها، عرف‌ها و ارزش‌های جامعه خویش را یاد می‌گیرد. به عبارتی؛ آماده شدن فرد توسط جامعه برای بر عهده گرفتن نقش‌ها را جامعه‌پذیری می‌گویند. جرقه اولیه آن در خانواده شکل می گیرد. در این نوشتار به توضیح این مطلب می پردازیم.

تعداد کلمات 1824 / تخمین زمان مطالعه 9 دقیقه
 
 کارکردهای خانواده (جامعه پذیری)

خانواده، اولین نهاد تربیت اجتماعی

 جامعه پذیری یکی دیگر از کارکردهای مهم خانواده است. جامعه شناسان در تعریف«جامعه پذیری»، آن را فراگردی دانسته اند که انسان ها از طریق آن، شیوه های زندگی جامعه شان را یاد می گیرند، شخصیتی کسب می کنند و آمادگی عملکرد به عنوان عضو یک جامعه را پیدا می کنند.
 هرچند جامعه پذیری غالبا درباره کودکان به کار برده می شود، اما این فرایند مخصوص آنها نیست، بلکه همه اعضای خانواده در مسیر زندگی در حال جامعه پذیری هستند. در همه فرهنگ ها، خانواده عامل اصلی اجتماعی شدن کودک در دوران طفولیت شمرده می شود. هر چند در مراحل بعدی زندگی فرد، عواملی همچون مدرسه، گروه همسالان و رسانه های همگانی در اجتماعی شدن سهم دارند.
 

نگاه فمینیسم ها به کارکرد جامعه پذیری خانواده

این کارکرد نیز از زاویه ای خاص مورد توجه فمینیست ها قرار گرفته است. مسئله ای که آنها به طور جدی مورد بحث قرار داده اند، مسئله جامعه پذیری نقش های جنسیتی در خانواده است. آنها از شیوه های متفاوت جامعه پذیری دختران و پسران انتقاد کرده و آن را یکی از علل اصلی نابرابری های جنسی در سطح خانواده و جامعه دانسته اند. «نقش های جنسیتی» به نقش هایی اطلاق می شود که بر اساس جنس زیست شناختی به مردان و زنان محول می شوند. از نظر فمینیست ها، جامعه رفتار مرتبط با جنسیت را به شیوه ای بی قاعده به هریک از دو جنس زیست شناختی پیوند می دهد.
آنها با تأکید بر این اندیشه دوبووار، که انسان زن زاده نمی شود، بلکه زن می شود، به این مسئله پرداختند که نقش های جنسی ویژگی هایی کسب شده، موقعیت هایی مقرر شده و بخشی از یک ایدئولوژی هستند که نقش های زنان را ناشی از طبیعت آنها می داند. فمینیست ها تلاش کرده اند با تفکیک قائل شدن بین جنس و جنسیت، به این پرسش پاسخ دهند که چگونه رفتار مبتنی بر نقش های جنسیتی با رشد کودکان در آنها شکل می گیرد و اینکه آیا بین نقش های جنسیتی و زیست شناختی زن و مرد رابطه ای وجود دارد یا نه؟ از نظر فمینیستها، مفهوم «جنس» به تفاوت های زیست شناختی زن و مرد اشاره دارد و عبارت است از: مجموع مشخصات فیزیکی که انسان را از لحاظ زیست شناسی زن یا مرد می سازد. اما مفهوم «جنسیت» به تفاوت هایی اشاره دارد که طبیعی نیستند. آنها معتقدند: جنسیت دست پرورده اجتماع است و نقش هایی که مرد و زن در جامعه ایفا می کنند، محصول جبری و طبیعت آنها نیست، بلکه برخورد والدین، آموزگاران و به طور کلی، برخورد خاص جامعه با دختران و پسران متفاوت است و از آنان رفتارهای متفاوتی را انتظار دارند. این تفاوت رفتار مورد انتظار از دختر و پسر را بزرگسالانی  که با آنها برخورد می کنند و نهادهایی که به آنها تعلق دارند، حمایت و تشویق می کنند و نقش هایی که افراد در آینده می پذیرند متأثر از انتظارت جامعه از آنهاست. به عبارت دیگر، آنچه نقش های جنسیتی را به وجود می آورد، شیوه جامعه پذیری متفاوت زنان و مردان است، و چون این نقش های جنسیتی از ظرفیت های بالقوه و خواسته های فرد جلوگیری می کنند، فمینیست ها معتقدند: با کنار گذاشتن این نقشها، وضعیت بهتری در پیش روی زنان خواهد بود. آنها بر این باورند که الگوهای ارزشی و رفتاری متمایز میان زن و مرد باید متحول شوند و انسان بودن جای زن بودن یا مرد بودن هدف فرایند جامعه پذیری باشد.
فمینیست ها برای توضیح نقش جامعه پذیری نقش ها، از نقش «ایدئولوژی خانه نشینی» نیز یاد کرده اند. از نظر آنها، تأکید بر اینکه جایگاه زنان در خانه باشد، محور اصلی ایدئولوژی خانه نشینی را تشکیل می دهد. آنها بر این عقیده اند که دستگاه های ایدئولوژیک و به بیان دیگر، مجاری جامعه پذیری مانند خانواده، مدرسه و رسانه ها در تثبیت این ایدئولوژی نقش داشته اند؛ بدین صورت که از کودکی به دختران یاد داده می شد که باید مطیع و مهربان باشند و هر چه می خواهند با کمرویی به دست آورند و نه با پرخاشجویی، و حتی اسباب بازی هایی که برای هر دو جنس خریداری می شده با هم متفاوت بوده و به گونه ای آینده نقش هایشان را برایشان مشخص می کرده اند.
 

نمونه های ترجامعه پذیری جنسیتی

آندره میشل[1]، نویسنده فمینیست در این باره چنین می نویسد: مثلا، در بسیاری از خانواده ها، رسم بر این است که برای دختر بچه ها عروسک، سرویس آشپزخانه کوچک، وسایل خانه و چرخ خیاطی کوچک بخرند، در حالی که برای پسر بچه ها، بازی های خانه سازی، اسباب بازی های برقی یا ماشینی خودرو، هواپیما، قطار می خرند. این اسباب بازی ها در پسرها، استعدادهایی غیر از توانایی انجام کارهای خانگی را پرورش می دهند.
جان استوارت میل[2]، با اشاره به تلاش نظام مردسالار به انقیاد زنان و سرسپردگی آنان به مردان، جامعه پذیری نقش های جنسیتی را نقشه مردان برای دست یابی به این انقیاد دانسته است. وی با انکار درک طبیعت دو جنس، این اندیشه را که نقش های جنسیتی، در تطابق کامل با طبیعت دو جنس هستند، نپذیرفته و تصریح می کند: این ادعا که طبیعت دو جنس آنها را با وظایف و جایگاه کنونی شان انطباق می دهد، و این وظایف را برای آنان مناسب می سازد نیز فایده ای در بر ندارد. من با تکیه بر عقل سلیم و سرشت ذهن بشر،  به هیچ روی نمی توانم بپذیرم که کسی طبیعت این یا آن را بشناسد، و یا اصولا شناخت طبیعت آنان امکان پذیر باشد.

 کارکردهای خانواده (جامعه پذیری)

عدم تفاوت ذاتی بین زن و مرد در نگاه فمینیستی

از نگاه فمینیست های لیبرال، تفاوت هایی که بین زنان و مردان وجود دارد، ذاتی نیستند، بلکه نتیجه اجتماعی شدن و شرطی سازی نقش های جنسیتی هستند؛ زیرا با پسرها و دخترها از لحظه تولد، با شیوه های متفاوتی رفتار می شود که زنان را از پرورش تمامی استعدادشان به عنوان انسان باز می دارد. از نظر آنها، برای آزاد کردن زنان از ظلم و ستمی که بر آنها می شود ضروری است ثابت کنیم که مردان و زنان از لحاظ استعداد با هم برابرند؛ زنان انسانهای کاملی هستند و تفاوت های میان مردان و زنان، از روش های متفاوتی که پسران و دختران طبق آنها تربیت می شوند و انتظارات اجتماعی متفاوتی که با آنها مواجه هستند، همراه با قوانین تبعیض آمیز ناشی می شوند.
جولیت میچل[3]، نظریه پرداز سوسیال فمینیسم، نیز با تأکید بر اینکه زنان نه فقط در جنبه های مادی، بلکه در ابعاد روانکاوانه نیز مورد ستم واقع شده اند، بر نقش خانواده در انتقال هویت اجتماعی به فرد، به عنوان عضو یکی از دو جنس مذکر یا مونث، انگشت می گذارد و عقیده دارد: نظام پدرسالار از راه ایجاد نقش های زنانه و مردانه در خانواده و اعطای ارزش بیشتر به دومی و شرطی کردن زنان به پذیرش انقیاد خویش، عامل فرودستی زنان در طول تاریخ بوده است.
اوکلی نیز از زاویه دید مارکسیست - فمینیستی، با تأکید بر این نکته که وجود نقش های جنسیتی، برای کارکرد عاری از تلاطم جامعه سرمایه داری، ضرورت دارد، لذت بردن زنان از این نقش ها را نشانه بی خبری آنان از نظام سرمایه داری می داند. از نظر وی، چنین زنانی تعریف سرمایه داری را از آنچه زن باید باشد، پذیرفته اند، و این پذیرش گواه قدرت اقناعی چشمگیر طبقه حاکم است که از طریق نهادهای مؤثر در فرایند جامعه پذیری، همچون خانواده، مدرسه و رسانه های گروهی، در جامعه سرمایه داری اعمال می شود. در نظر اوکلی، این طبع زن نیست که او را به نقش مادر - زن خانه دار محدود می کند، بلکه این ناشی از نیازهای اقتصاد سرمایه داری است. ارزش های سرمایه داری، استعدادها و توانایی های زنان را عامدانه سرکوب می کند.
فمینیست های رادیکال نیز با استفاده از مفهوم «پدرسالاری» به توضیح علل فرودستی زنان پرداخته اند. آنان به تأثیر خانواده در تداوم فرهنگ پدرسالارانه اشاره کرده، کارکرد جامعه پذیری خانواده را در این زمینه تبیین می کنند. به عقیده کیت ملیت، پدرسالاری شیوه اعمال روابط قدرت و سلسلهای جهان شمول از نظر جغرافیایی  و تاریخی است که در درون آن، سلطه مردان و انقیاد زنان از طریق جامعه پذیری به وجود می آید، از طریق ابزار ایدئولوژیک تداوم می یابد و با روش های نمادین حفظ می شود.
 از نگاه وی، قالب سازی نقشه هایی جنسی، کنترل بر زنان را تضمین می کند؛ زیرا زنان از دوران کودکی تربیت می شوند تا پذیرای نظامی شوند که جامعه را به حوزه های مردانه و زنانه تقسیم می کند و قدرت عمومی را به مردان وامی گذارد.
فمینیست های رادیکال برای رهایی از این وضع، توصیه های خاصی برای زنان بیان می کنند. آنها راه برون رفت از این مشکل را فرار از درونی کردن جنسیت، یعنی نقش ها و برداشت های قالبی از زن بودن می دانند و بر این باورند که فرار از درونی کردن جنسیت از راه افزایش آگاهی به دست می آید
 

فمینیست های پست مدرن

 از نظر فمینیست های پست مدرن هم جامعه پذیری نقش های جنسیتی یکی از عوامل فرودستی زنان و زمینه ساز ستم بر آنها شده است. از نظر آنها، نه نفس ازدواج و نه نقش مادری، بلکه دست های خاص از روابط تحمیل شده بر زنان موجب بردگی زن در طول تاریخ شده است. به بیان دیگر، علت زیر سلطه رفتن زنان رفتارهایی است که از بدو تولد میان دختر و پسر، تفاوت و تفارق ایجاد می کند. یکی از نقش هایی که واکنش فمینیست ها را در پی داشته، نقش سرپرستی مرد و اقتدار وی در خانواده است. از نظر آنها، قدرت خانواده باید بین اعضا به صورت یکسان توزیع شود و نباید قدرت در دست مردان متمرکز باشد؛ زیرا از یک سو، قدرت مطلق داشتن زمینه سوء استفاده های مردان در ستم بر زنان را بیشتر فراهم می کند، و از سوی دیگر، عواملی که فساد آوری قدرت را تعدیل کند نیز وجود ندارند. آنها این اصل را که هر جمعی نیازمند سرپرست است رد کرده، معتقدند: درست نیست تصور کنیم در جمع داوطلبانه دو انسان، ضرورتا یکی از آنها باید حاکم مطلق باشد، و نادرست تر این است که گمان کنیم قانون باید از قبل مشخص کند که کدام یک از آنها فرادست و کدام یک فرودست باشد. از نظر آنها، تصمیم گیری درباره امور مهم خانه بر عهده فرد خاصی نیست، بلکه هر یک از زن و مرد که صلاحیت بیشتری داشته باشد، می تواند تصمیم گیری کند.
 
منبع: کتاب «خانواده، اسلام و فمینیسم (تبیین رویکرد اسلام و فمینیسم به کارکردهای خانواده)»
نوشته: اسماعیل چراغی

بیشتر بخوانید :
جایگاه خانواده در جامعه ی اسلامی
خانواده، مهمترین رکن اجتماعی
جامعه پذیری
سیری در جامعه شناسی خانواده


پی نوشت :
[1] . Andree michel
[2] . John stuart mil
[3] . Juliet michell


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.