حبیب الله شیبانی
ملیت : ایرانی
-
قرن : 14
منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)
از افسران تحصیلكرده و نخبهى ژاندارمرى و ارتش، در 1263 در كاشان متولد شد. پدرش فرجاللهخان ندیمالدوله سرهنگ و مدتى حكمران چند شهر بود. حبیبالله تحصیلات مقدماتى و ابتدائى را در كاشان انجام داد و در تهران وارد مدرسهى آلیانس فرانسوى شد و قریب شش سال در مدرسهى مزبور تحصیل نمود. در 1289 براى تحصیل به سویس رفته و در دانشكدهى حقوق ثبتنام نمود و یك سال در مدرسهى مزبور تحصیل كرد ولى تغییر رشته داد و وارد مدرسهى افسرى سنسیر پارسى) قسمت پیاده نظام) گردید و دورهى مدرسهى مزبور را پایان داد. در 1294 به ایران بازگشت و به استخدام در ژاندارمرى كه توسط سوئدىها اداره مىشد، گردید. ظرف یك سال خدمت در ژاندارمرى، دو درجه گرفت و به اولین ماموریت جنگى رفت. این ماموریت، دستگیرى و سركوبى نایب حسین كاشى بود. سلطان حبیباللهخان در مدت كوتاهى، راهزن معروف كاشان را متوارى ساخت ولى در همان زدوخورد چند گلوله به وى اصابت كرد. در جنگ بینالمللى اول كه ایران توسط قواى روس و انگلیس و عثمانى اشغال شد، عدهاى از رجال و نمایندگان مجلس به حمایت از آلمانىها به غرب مهاجرت كرده و دولت موقتى در آنجا به ریاست نظامالسلطنه مافى با همكارى سید حسن مدرس و سلیمان محسن اسكندرى تشكیل دادند. بیشتر افسران ژاندارمرى اصفهان بود كه چند افسر زبده در آن هنگ خدمت مىكردند مانند ماژور سالارنظام كوپال، سلطان تاجبخش، سلطان پولادین و سلطان حبیبالله شیبانى. این هنگ در چندین زدوخورد بین قواى عثمانى و روس شركت كرد و به علت اختلافات داخلى و غرور بىحد حبیباللهخان، آلمانىها تقاضا كردند كه وى از قواى مهاجرین خارج شود و در نتیجه حبیباللهخان كه درجهى ماژورى گرفته بود، به اسلامبول رفت و مدتى فرمانده یك هنگ بود. از اسلامبول عازم اتریش شد و تا پایان جنگ جهانى اول در آنجا اقامت داشت. پس از آنكه دولت ایران براى افسران و ماموران دولتى در غرب ایران كه دولت موقت تشكیل داده بودند، عفو عمومى داد و به آنها اجازه داده شد به ایران بازگردند، حبیباللهخان شیبانى و عدهاى از افسران به ایران بازگشتند و با آخرین درجهى خود مجددا در ژاندارمرى استخدام شدند. اولین شغلى كه به سرگرد حبیباللهخان ارجاع گردید، فرماندهى گردان ژاندارم سمنان بود. در این سمت مامور سركوبى امیرموید سوادكوهى شد كه او را در حدودسازى شكست داد و درجهى نایب سرهنگى گرفت. پس از این ماموریت، وى در جبههى مازندران براى سركوبى میرزاكوچكخان به تلاش افتاد ولى در نتیجهى اختلاف با استاروسلسكى فرمانده قزاقخانه، شغل خود را رها ساخته به تهران بازگشت. پس از عزل افسران روسى و واگذارى قزاقخانه به یك افسر ایرانى (سردار همایون)، حبیباللهخان فرمانده فوج یوسفآباد تهران شد. در سوم حوت 1299 كه قواى قزاق وارد تهران شد، وى داراى همان سمت بود و در مقابل نیروى قزاق هیچگونه عكسالعملى نشان نداد.
حبیباللهخان در اردیبهشتماه 1300 از طرف سردارسپه به جاى كلنل كاظمخان، حاكم نظامى تهران شد و مدت كوتاهى در سمت مزبور بود تا در معیت سردارسپه در اردوكشى گیلان علیه میرزا كوچكخان شركت كرد ولى قبل از اینكه زدوخوردى بین طرفین ایجاد شود، میرزا كوچكخان از شهر خارج شده و گیلان به تصرف قواى دولتى درآمد.
در دىماه 1300 كه سردارسپه قزاقخانه و ژاندارمرى و بریگاد مركزى را در هم ادغام نموده و قشون متحدالشكل را تشكیل داد، حبیباللهخان با ارتقاء به درجه سرهنگى، به معاونت اركان حرب كل قشون (ستاد ارتش) منصوب شد. هنوز چند روزى از استقرار در سمت جدید نگذشته بود كه با ارتقاء به درجهى سرتیپى، بازرس مخصوص وزیر جنگ در آذربایجان گردید و عملیات نظامى تحتنظر وى قرار گرفت. در قیام یاور لاهوتى و ژاندارمهاى مقیم شرفخانه، سرتیپ شیبانى چالاكى خاصى بروز داد و غائلهى مزبور را ظرف چند روز پایان بخشید و آمادهى جنگ با سمیتقو بود كه به تهران احضار شد و به جاى وى سرتیپ امانالله میرزا فرمانده قواى آذربایجان شد و شكست سمیتقو و فتح قلعهى چهریق به دست او انجام گرفت.
شیبانى پس از مراجعت به مركز، سمتى نگرفت تا اینكه در اوایل سال 1302 وزارت جنگ 47 نفر از افسران را براى تكمیل فنون نظامى تحت ریاست سرتیپ امانالله میرزا جهانبانى به اروپا اعزام نمود. سرتیپ حبیباللهخان از سردارسپه تقاضا نمود وى را نیز براى طى دورهى دانشگاه جنگ همراه آن هیئت به اروپا اعزام دارد. وزیر جنگ این تقاضا را پذیرفته و سرتیپ شیبانى را به فرانسه اعزام نمود و معاونت هیئت نیز به عهدهى وى قرار گرفت. وى در این ماموریت دورهى دانشگاه جنگ فرانسه را طى كرد و در 1305 به ایران بازگشت و به ریاست ستاد ارتش منصوب شد. در سال 1306 كه سرهنگ پولادین به علت سوءقصد به جان شاه، محاكمه و محكوم به اعدام شد، شیبانى در سمت ریاست ستاد ارتش با امضاى حكم اعدام وى مخالفت ورزید و به وى تكلیف استعفا شد و ناگزیر از كار كنارهگیرى كرد. در 1307 چندى هم در كابینهى حاج مخبرالسلطنه هدایت، وزیر فوائد عامه بود. وزارت وى هم دوام زیادى نكرد و از كابینه خارج شد و پس از چندى ریاست شوراى عالى نظام را به او سپردند تا اینكه شورش عشایر فارس آغاز شد و به سرعت تمام منطقه را فراگرفت و به بختیارى هم سرایت كرد. وخامت اوضاع فارس موچب شد تا رضاشاه سه تن از امراى ارتش (سرتیپ زاهدى، سرتیپ فیروز و سرتیپ احمد نخجوان) را به تهران احضار و خلع درجه نمود و سرتیپ شیبانى را با حفظ سمت، ریاست شوراى عالى نظام با ارتقاء به درجهى سرلشكرى مامور خواباندن شورش عشایر نمود. شیبانى پس از ورود به شیراز، با حفظ سمت عهدهدار والیگرى هم شد و اكبرمیرزا صارمالدوله والى به تهران احضار و زندگى گردید و كلیه روساى ادارات فارس تغییر كردند. براى تقویت لشكر فارس، واحدهائى از تهران، اصفهان و لرستان به شیراز اعزام گردیدند. سرانجام پس از دو سال، شورش خاموش شد و آخرین مرحلهى نظامى آن جنگ تامرادى براى خلع سلاح بویراحمدىها بود كه به نیروى دولتى تلفات سنگینى وارد شد و سرانجام به هر كیفیتى كه بود، دولت بر شورشیان فائق آمد و ماجرا خاتمه یافت.
سرلشكر حبیباللهخان شیبانى كه خود را فاتح فارس مىدانست و انتظار پاداش و قدردانى را داشت، یك مرتبه در اوایل 1310 به تهران احضار شد. ظاهرا احضار وى به تهران براى مذاكره در امور فارس بود، ولى به محض رسیدن به تهران، وى از كلیهى مقامات خلع گردیده، بازداشت و تحویل زندان گردید و به جاى وى سرهنگ ابراهیم زندیه كه از افسران كودتاى 1299 بود، به فرماندهى قواى فارس منصوب شد.
شیبانى مدتى در زندان به سر برد تا ترتیب محاكمهاى را براى او دادند. ریاست دادگاه به عهدهى سپهبد امیراحمدى قرار گرفت و دادستان دادگاه هم سرتیپ محمدحسین آیرم بود. ظاهرا او براى خبط نظامى محاكمه مىشد كه در نتیجهى این خبط در جنگ تامرادى عدهى زیادى از سربازان و درجهداران و افسران به قتل رسیده بودند، ولى به هر كیفیتى كه بود، دادگاه كار خود را خاتمه داد و او را محكوم به سه سال حبس نمود. مدتى در زندان به سر برد تا اینكه بیماریش شدت پیدا كرد. سرانجام از شاه تقاضاى عفو و معالجه در اروپا نمود كه پذیرفته شد. ابتدا در سویس اقامت گزید و بعد مقیم آلمان شد و در برلین براى خود خانه و كاشانهاى تهیه نمود. در سال 1315 چون مدت توقف وى در اروپا طولانى شد به تهران احضار گردید ولى وى از آمدن به ایران خوددارى نمود. و اما مرگ وى در آلمان به دو روایت آمده است. پس از شكست آلمان در جنگ جهانى دوم، زمانى كه شوروىها برلین را اشغال كردند، شیبانى خود را به مقامات شوروى معرفى كرده و مىگوید من یك ایرانى هستم و حالا كه شوروى با ایران صلح كرده، مىخواهم به وطن خود بروم. شوروىها مىگویند در آلمان چه مىكردى چرا در مملكت خود نبودى، تو فاشیست هستى و با آلمانىها همكارى كردهاى. او را مىبرند و تیرباران مىكنند. روایت دیگر آن است كه هنگام خروج وى از منزل دژبان شوروى او را شناسائى كرده و توسط چند گلوله به حیاتش خاتمه مىدهد. شیبانى حینالفوت 60 ساله بود.
فعالیت ها : : مشاهیر / سیاست
تازه های مشاهیر
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}