توران موذن
ملیت : ایرانی
-
قرن : 14
منبع : نشانهها آيين اعطاى نشان ملى ايثار اصفهان
حاجيه خانم توران مؤذن، مادر مكرمه ى شهيدان؛ »مرتضى«، »مصطفى« و »مهدى« جانقربان(
سال 1320 به دنيا آمد. پدرش »على« سه دختر و يك پسر داشت و روى زمينهاى ديگران، كشاورزى مىكرد. در محلهشان »دستگرد« حتى يك مدرسه يا مكتبخانه نبود. تا او را براى درس خواندن به آن جا بفرستد. او از چهار سالگى به كارگاه پشمريسى رفت.
- اوستا چوب بلندى داشت كه سرش را با ميخ كوبيده بود تكان مىخورديم، با آن به تنمان مىزد. همان يك ضربه كافى بود تا حواسمان را جمع كنيم.
»طوران« انك اندك كار را ياد گرفت. پدر برايش ابزار كار و چرخ و پا تخته خريد و او در منزل مشغول كار شد. او پشم را كه از حسينآباد مىآوردند، درون پا تخته مىگذاشت و آن را مىريسيد و به صورت نخ درمىآورد. مردى آخر هر هفته مىآمد. نخها را تحويل مىگرفت و دستمزد كمى مىداد و دوباره پشم به او مىداد. مادر پاى چرخ براى او ماجراى زن ريسنده را تعريف مىكرد.
- روزى پيامبرى از كسى كه در حال ريسيدن پشم بود، پرسيد: خدا را شناختى؟
زن جواب داد: با همين چرخ.
حضرت پرسيد: با اين چرخ؟
گفت: تا من اين چرخ را نچرخانم، به حركت درنمىآيد. پس چطور ممكن است دنياى به اين بزرگى و عظمت، گرداننده نداشته باشد.
مادر داستانهاى دينى و قرآنى را پاى چرخ تعريف مىكرد، »طوران« عاشق پشمريسى بود. حتى وقتى مادر اصرار كرد كه دار قالى بزند تا قالى ببافند، نپذيرفت. كمكم نان پختن را آموخت در پخش نان به مادر كمك مىكرد. گاهى با پدر به كشاورزى مىرفت در كاشت و در درو و بردن محصول به آسياب هم كمك مىكرد. از باغ براى تنور، چوب جمع مىكرد. نگهدارى از گاو و گوسفندها به عهده پدر و مادر بود. »طوران« پانزده ساله بود كه »ناصر قلى جانقربان« به خواستگارىاش آمد. همسرش از روستاهاى اطراف به اصفهان آمده بود.
- كسانى كه از روستاها براى كار به اصفهان مىآمدند. روى زمين مردم كار مىكردند و سر آخر مبلغى را به جاى اجاره به صاحب زمين مىدادند. وقتى حاجآقا به خواستگارىام آمد، پدرم پسنديد. مىگفت: پسر سر به راه و خوبى است و كارگرى زحمتكش.
خانواده عروس و داماد جداگانه مهمانهاشان را دعوت كردند. چند روز پدر من و پدرشوهرم سور مىدادند. شوهرم از خودش خانهاى نداشت. جهيزيه مرا به يكى از اتاقهاى خانه پدرم برده بودند. عروسى ما خبرى از ساز و دهل نبود. دوست »على« كه مردى متدين بود، مدح اهل بيت را مىخواند و صلوات مىفرستاد و مردم تكرار مىكردند.
»طوران« زندگى مشترك را در يكى از اتاقهاى خانه پدرى
شروع كرد. »ناصر قلى« زمينى داشت كه مدتى بعد شروع به ساخت آن كرد و يك اتاق توى آن ساخت و بعد از كلى دوندگى در كارخانه ريسندگى سيمين مشغول به كار شد. دو سال بعد »جميله« به دنيا آمد. مرتضى سال 1338 متولد شد. مصطفى دو سال بعد و مهدى، يدالله سال 47 متولد شد. »طوران« به بچهها آموخته بود كه بايد شريك غم و رنج زندگى باشند. پدر اغلب ساعات روز را سر كار بود، مرتضى و مصطفى و مهدى از مدرسه كه مىرسيدند، شروع به بنايى و ساختن خانه مىكردند.
- به همين خاطر است كه تو همين اتاقها زندگى مىكنم. تو آن اتاقها، انگار جاى پاى بچهها مانده. زحمتى كه بچههايم براى ساختن آن اتاقها كشيدند، از پيش چشمم نمىرود.
گاهى سر زمين كار مىكردند تا كمك خرج خانه باشند. مرتضى سيكلش را كه گرفت در مغازه لولهكشى مشغول شد؛ مدرسه مصطفى در مركز شهر بود. با دوچرخه تا هنرستان ابوذر كه در خيابان شمسآباد بود، مىرفت. ديپلم برق را كه گرفت. در همه دوران تحصيل، شاگرد اول بود. در تابستان و زمستان، كار مىكرد تا خرج تحصيلش را درآورد مهدى هم تا اول دبيرستان درس خواند و در مكانيكى مشغول به كار شد. »طوران« از اين كه پسرهايش با هم هستند خوشحال بود. دست رو سر مرتضى مىكشيد كه بزرگترين پسرش بود.
- چرا هيچ دوستى ندارى؟
مرتضى خنديد؟ برادرهايم را دارم. دوست مهربان همه، خداست.
با شروع انقلاب از برنامهريزان و برگزار كنندهى راهپيمايى بود. بعد از پيروزى انقلاب براى انهدام گروههاى منافق با بسيج همكارى مىكرد. سربازى را در هوانيروز گذراند.
- جهادسازندگى را بهترين موقعيت براى خدمت مىديد. مىگفت: مىرويم مناطق محروم و برايشان حمام و مدرسه مىسازيم. با همكارانش به روستاهاى دور مىرفت و در جمعآورى محصول به روستاييان كمك مىكرد. با شروع جنگ به جبهه رفت، مصطفى هم به دنبال او روانه جبهه شد. چند بارى به مرخصى آمد، در تاريخ يكم اسفند ماه 1360 در چزابه به شهادت رسيد. پيكرش را سه ماه بعد تحويل دادند و تشيع پر شور مردم به خاك سپرده شد.
خانواده هنوز عزادار مصطفى بودند، عمليات »بيتالمقدس« نويد آزادى خرمشهر را مىداد، طوران نگران فرزندانش بود، مرتضى و مهدى در جبهه بودند، كه در تاريخ بيستم ارديبهشت ماه سال 1361 خبر شهادت مرتضى را آوردند. روز بيست و يكم رمضان بود و »طوران« با زبان روزه، خبر شهادت
پسر را مىشنيد. پيكر پاك مرتضى شصت و پنج روز در شلمچه ماند و بعد او را به خاك سپردند. مهدى از ابتدا جنگ بارها به كردستان رفته بود. در عملياتهاى طريق القدس، فتحالمبين و بيتالمقدس حضور داشت. او به »دائم الذكر« معروف بود. مدام لبانش مىجنبيد و ذكر مىگفت. جثهى ضعيفى داشت و با روح بزرگش، كارهاى دشوار و زمين مانده را انجام مىداد. يك بار شكمش تير خورد. بسترى شد و پس از بهبودى به جبهه برگشت. بار ديگر پايش مجروح شد و دوباره عازم شد. او بيست و سوم تير سال 1361 در شلمچه و در عمليات رمضان به شهادت رسيد. ساك او را براى »طوران« آوردند. او در فرازهايى از وصيتنامهاش از پدر و مادر خود خواسته بود تا افسوس نخورند كه فرزندانشان را از دست دادهاند: »شهادت فرزندان شما، حد نهايى تكامل يك انسان است.اين راه، راه خداى گونه است.«
طوران كه به قاب عكسهاى آنان كه سراسر ديوار را پوشانده، نگاه مىكند و بىصدا اشك بر گونههايش مىنشيند.
تازه های مشاهیر
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}