به گزارش راسخون، استاد رضا بابایی، نویسنده، منتقدادبی و پژوهشگر سرشناس دین و ادبیات، پس از یک دوره طولانی بیماری سحرگاه دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹ بر اثر ابتلا به سرطان در قم درگذشت. پنج یادشت کوتاه از ایشان را به مناسبت هفتمین روز درگذشت شان تقدیم می کنیم


 

زبان‌ها برای ماندن و بالیدن، باید پیوسته بر گسترۀ واژگانی خود بیفزایند

گسترش واژگانی، مهم‌ترین عامل پایایی و پویایی زبان نیست؛ اما جزء نیازهای ضرور هر زبانی است که می‌خواهد عمری درازتر داشته باشد.

افزایش واژگان در زبان‌ها، معمولا از سه طریق است:
وام‌گیری از زبان‌های بیگانه؛ احیای واژه‌های کهن و فراموش‌شده؛ ساختن واژه‌های جدید. راه چهارمی هم وجود دارد که بیش‌وکم به آن عمل می‌شود، اما هنوز رسما جزءراه‌های واژه‌سازی به شمار نیامده است. من نام این راه را «واژه‌پردازی»می‌گذارم؛ در مقابل «واژه‌سازی». در واژه‌سازی، ما کلمه یا ترکیبی را که پیشتر نبوده است، می‌سازیم؛ مثل «پوشه» یا «پرونده» یا «فناوری» یا«آسیب‌شناسی».

در واژه‌پردازی، کلمۀ جدیدی ساخته نمی‌شود، بلکه کلمه‌های موجود و رایج، در شکل یا معنایی جدید با روابطی متفاوت، پردازش یا پرورش می‌یابد. روشن است که این شکل یا معنای جدید، باید همسانی‌هایی با شکل و معنای قدیم کلمه داشته باشد؛ اما به هر حال، «کلمۀ جدید» به حساب می‌آید.

پیش از مثال، بگویم که در واژه‌پروری، کلمه‌ای که بازپروری می‌شود، باید همراه قرینه‌‌ای باشد که معنای جدید و پرداخته را پیش چشم خواننده بیاورد. مثال روش این شیوۀ واژه‌افزایی، کلمۀ «راهنما» در ترکیب «راهنما زدن» است. کلمۀ راهنما در پیشینۀ زبان فارسی، هیچ گاه با «زدن» به کار نرفته بود؛ اما وقتی در ماشین‌ها چراغ راهنما نصب کردند، نیاز بود که برای استفاده از آن، کلمه‌ای بیابیم یا بسازیم. مردم ترکیب «راهنما زدن» را ساختند و گرفت. در واقع کلمۀ «راهنما» در ترکیب «راهنما زدن»، تغییر کاربری داده و با پذیرفتن فعل «زدن»، چهره‌ای جدید از خود را به نمایش گذاشته است. پیش از این ابتکار، با «راهنما» هر کاری می‌کردند جز «‌زدن»! در اینجا، کلمۀ «راهنما» ساخته یا احیا نشده است؛ بلکه از رهگذر بازپروری و پردازش، معنایی جدید یافته است که البته پیوستگی آشکاری با معنای قدیم خود دارد. «حروف‌چینی» هم مثال خوبی است. حرف و چیدن، جدید نیست؛ اما نسبت دادن آنها به یکدیگر که در چاپخانه‌‌ها اتفاق افتاد، جدید است. از همین دست است کلمۀ «ارتباط‌گیری» که در روابط‌عمومی مؤسسات و اداره‌ها ساخته شد و جا افتاد. «پرینت گرفتن» و «نظر گذاشتن = کامنت» هم همین حکایت را دارد.

واژه‌پردازی غیر از ترکیب‌سازی است. در ترکیب‌سازی، کلماتی کنار هم می‌نشینند که پیشتر نیز میان آنها هم‌نشینی یا همراهی بوده است. بنابراین «آسیب‌شناسی» و مانند آن، ترکیب‌سازی است، نه واژه‌پردازی؛ زیرا «آسیب را شناختن»، جدید نیست؛ بر خلاف – مثلا – ارتباط گرفتن یا راهنما زدن، که جدید است.

واژه‌پردازی، گرته‌برداری هم نیست. در گرته‌برداری، بر اثر تقلید از زبان‌های بیگانه، گاهی دو کلمه کنار هم می‌آیند که پیشتر با هم نمی‌آمدند و اکنون نیز نیازی به هم‌‌نشینی آن دو با یک‌دیگر نیست. مثلا وقتی کسی می‌گوید: «اجازه بدهید نخست خدمت شما سلامی داشته باشم» سلام را با داشتن، همراه کرده است که نه ریشۀ تاریخی دارد و نه نیازی به آن است؛ چون می‌توانست بگوید: «اجازه بدهید نخست سلامی کنم». از همین‌‌ گونه است: دوش گرفتن و خواب افتادن. این را هم بگویم که ما می‌توانیم برای غنی‌سازی زیان، رابطه‌های متفاوت میان کلمات را از متون گذشته کشف کنیم و به کار ببریم. مثلا من با نگاهی سطحی و سریع به باب نخست گلستان(سیرت پادشاهان)، ده‌ها رابطۀ واژگانی به چشمم خورد که امروز برای ما «متفاوت» محسوب می‌شود.

چند نمونه‌اش را در زیر می‌آورم:
«برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند»
حسد بردن = حسادت ورزیدن، حسودی کردن.
زهر در عذا کردن= زهر در غذا ریختن.
«فرصت نگاه می‌داشتند.»
فرصت را نگه داشتن = قدر فرصت را دانستن.
«فریدون ... پادشاهی یافت.»
پادشاهی یافتن = به پادشاهی رسیدن.
«ملک را عجب آمد.»
عجب آمدن = تعجب کردن.
«خیال باطل بست.»
خیال بستن = پنداشتن.
«چندان نعمت را به چندین مدت برانداخت.»
نعمت برانداختن = هدر دادن نعمت.
«گفته آید در حدیث دیگران.»
گفته آید = گفته شود.

استفاده از این‌گونه رابطه‌های متفاوت، نیاز به مهارت و تجربه دارد و کار نویسندگان تازه‌کار نیست؛ چون اندکی نابلدی در استفاده از این رابطه‌ها، زبان را از ریخت می‌اندازد. در عین حال، دیده‌ام که نویسندگان ورزیده و هنرمند، بدون اینکه به دام کهن‌گرایی و زبان باستانی بیفتند، این رابطه‌ها را به نثر خود راه داده‌اند و از این رهگذر به نثری رنگارنگ و سرشار از واژگان غیر تکراری دست یافته‌اند. بر هم زدن روابط کلیشه‌ای میان واژگان، اگر هنرمندانه صورت بگیرد، بسامد واژگانی نویسنده را بالا می‌برد و می‌دانیم که یکی از عوامل مهم در آفرینش نثرهای اثرگذار، بسامد واژه‌های غیر تکراری است.


 

دو عاشق
مولوی در دفتر چهارم مثنوی می‌گوید: روزی مجنون بر شتری ماده سوار شد تا به سوی منزل لیلی رود؛ اما شتر به‌تازگی کره‌ای به دنیا آورده بود و نمی‌خواست از او دور شود. مجنون هوای منزل لیلی در سر داشت و شتر آرزوی بازگشت به سوی فرزند خویش. شتر هرگاه که می‌فهمید مجنون در خیال لیلی فرورفته و افسار از دست او رها شده است، به عقب بازمی‌گشت. مجنون که به خود می‌آمد، خویش را در مبدأ راه می‌دید و دوباره می‌کوشید شتر را به راه آورد و به سوی منزل لیلی ره سپارد. سه روز در راه بودند؛ اما هر روز در اول راه.
میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی کره دوان
یک دم ار مجنون ز خود غافل بُدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی

مجنون دانست که ناقه‌ از او عاشق‌تر است. پس او را به حال خود رها کرد و پیاده به سوی لیلی راه افتاد.

 

داستان ملت‌ها و حکومت‌ها گاهی داستان همراهی دو عاشق با یک‌دیگر است. هر یک هوایی دیگر در سر دارد. یکی نان می‌خواهد و شغل و ارزانی و رشد اقتصادی و آسودگی خاطر و هوای پاک و محیط زیست پایدار و تعامل با دنیا، و دیگری نابودی فلان و بهمان. یکی هوای پیوستن به جامعۀ جهانی در سر دارد و دیگری پیوسته تیغ گسستن را تیز می‌کند. یکی به تجربه‌های بشری می‌نگرد و دیگری همۀ دستاوردهای جهانی را مشکوک می‌خواند و همۀ نهادهای بین‌المللی را مزدور. یکی از این دو باید معشوق خویش را وانهد تا بتواند دیگری را همراهی کند؛ وگرنه در این راه دراز، هر دو پیر و خسته و زمین‌گیر می‌شوند.

گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد پس همره نالایقیم


رسانه‌ها در شیوع بیماری‌ تجمل‌گرایی مؤثرند.

کدام بهتر است؟ «گسترش»، فارسی است و نیز امروزی‌تر و شیک‌تر. «شیوع»، عربی است و بی‌ریخت؛ حرف آخر آن هم سخت تلفظ می‌شود. اما در هم‌نشینی «شیوع» با «بیماری»، لطفی است که در پیوست «گسترش» به «بیماری» نیست؛ زیرا مردم نمی‌گویند «گسترش بیماری»؛ می‌گویند «شیوع بیماری»؛ بر خلاف «گسترش آگاهی‌» که بهتر از «شیوع آگاهی» است. از هم‌نشینی‌های دیگر هم می‌توان فهمید که مردم کلمۀ شیوع را بیشتر برای امور منفی(مانند بیماری) به کار می‌برند؛ اما به «گسترش» هم نقش منفی می‌دهند و هم نقش مثبت. بله؛ اگر در جملۀ «رسانه‌ها در ... بیماری‌ تجمل‌گرایی مؤثرند» تجمل‌گرایی به بیماری تشبیه نشده بود، گسترش بهتر از شیوع بود: «رسانه‌ها در گسترش تجمل‌گرایی مؤثرند.» اما کلمۀ «بیماری» با «شیوع» رفیق است، نه با «گسترش».

نویسنده، اگر به کلمه نگاه کند، باید «گسترش» را برگزیند، اما جادوی هم‌نشینی و رسم رفیق‌بازی میان کلمات، او را وادار می‌کند که ترکیب و مجموعه‌ای از الفاظ را در نظر بگیرد. این، یکی از تفاوت‌های نویسندگان نوقلم با نویسنده‌های حرفه‌ای است که کلمه را در برای جمله می‌خواهند، نه جمله را برای کلمه.



ایران، تنها است
صحنۀ سیاسی ایران، پر از زدوخوردهای جناحی است. غول خشک‌سالی دهان گشوده است که ایران را مانند لقمه‌ای راحة‌الحلقوم در کام بکشد. ایران، نه مسئلۀ دانشگاه‌ها است و نه مسئلۀ حوزه و نه مسئلۀ رسانه‌ها و نه حتی مسئلۀ روشنفکران. با هیچ کشوری در دنیا دوستی استراتژیک نداریم و اگر روزی بلایی بر سر ایران بیاید، کسی نیست که جنازه‌های ما را به خاک بسپارد. هیچ کس برای آینده نمی‌جنگد؛ همه در گذشته‌ مانده‌ایم و باد در آستین کینه‌های کهنه می‌افکنیم. گروهی مهم‌ترین مسئلۀ عالم و آدم را ماجرای سقیفه می‌دانند و آرزویی جز آزادی قمه‌زنی در ایران ندارند. آرزوی گروهی دیگر نیز بیش از این نیست که از اسلام انتقام بگیرند و روحانیت را در زندان قم به بند بکشند. صدای سنتور و سه‌تار خاموش است و آواز طبل و شیپور، بلند. هفتم آبان دشمن اربعین شده است و راهپیمایان اربعین می‌روند تا مرزهای ایران اسلامی را تا بین‌النهرین بگسترند. نفت، دشمن آب و قاتل هوا شده است. آسمان نمی‌بارد، زمین نمی‌روید، دهان‌ها نمی‌خندند، مادران افسرده و پدران شرمنده‌اند. تهران روی گسل زلزله نشسته است و خدا را شکر می‌کند که از آسمان سنگ نمی‌بارد. قم نگران چند درویش چرخنده در قونیه و چند بیت نامربوط در مثنوی است. کتاب‌ها بیمارند، قلم‌ها پژمرده‌اند، سلام‌ها سیاسی و شب‌ها رشک روزها شده‌اند.
ای ایران، ای سرای نومیدی، از تهران و اصفهان و مشهد و تبریز بگریز و بر قلۀ دماوند بنشین، تا آن روز که فرزندانت بر سر عقل آیند و تو را بخوانند که به میان آنان بازگردی.

 


اگر عمری باشد
 اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را هم‌پایۀ مهربانی با آدمیزادگان نمی‌شمارم.

اگر عمری باشد، کمتر می‌گویم و می‌نویسم و بیشتر می‌شنوم و می‌خوانم.

اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان می‌شمارم نه طلبکار.

اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمی‌کنم که به تیغ نظارت استصوابی اخته شده است.

اگر عمری باشد، دیگر به هیچ سیاست‌مداری وکالت بلاعزل نمی‌دهم.

اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگ‌تر قربانی نمی‌کنم.

اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفت‌وگو نمی‌کنم: آنان که از عقیدۀ خویش منفعت می‌برند و آنان که از اندیشۀ خویش، پیشه ساخته‌اند.

اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنی‌ها و پوشیدنی‌ها قربان نمی‌کنم.

اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهی‌های دیگران نمی‌نگرم که روسیاهی خود را نبینم.

اگر عمری باشد، از دین‌ها تنها مذهب انصاف را برمی‌گزینم و از فلسفه‌ها آن را که سربه‌هوا نیست و چشم به راه‌های زمینی دوخته است.

اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سخت‌تر از تحقیر دیگران نمی‌شمارم.

اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمی‌دوم. در خانه می‌نشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.

اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش می‌گیرم، هر گلی را می‌بویم، هر کوهی را بازیگاه می‌بینم و تنها یک تردید را به دل راه می‌دهم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن؟

اگر عمری باشد، سیاست‌مداران را از دو حال بیرون نمی‌دانم: آنان که دروغ را به راست می‌آرایند و آنان که راست را به دروغ می‌آلایند.

اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم می‌کوشم.

اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال می‌سپارم.

اگر عمری باشد، از هر عقیده‌ای می‌گریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.

اگر عمری باشد، در جنگل‌های بیشتری گم می‌شوم؛ از کوه‌های بیشتری بالا می‌روم؛ ساعت‌های بیشتری به امواج‌ دریا خیره می‌شوم؛ دانه‌های بیشتری در زمین می‌کارم و زباله‌های بیشتری از روی زمین برمی‌دارم.

اگر عمری باشد، کمتر غم نان می‌خورم و بیشتر غم جان می‌پرورم.

اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمی‌کنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.

اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمی‌نشینم.

اگر عمری باشد، خدایی را می‌پرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.


اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر می‌دانم.