نکته مهم این روزها نحوه عملکرد گروههای سیاسی برای شکلگیری صحنه نهایی انتخابات است. موضوع این نوشته هم بهطور مشخص درباره آسیبشناسی آرایش «منتقدان دولت روحانی» در آستانه سال 1400 است که شاید هم از نظر خودشان و هم از نظر اجتماعی شانس اول پیروزی در انتخابات هستند اما چرا؟
اول اینکه براساس چالش بر سر دولت روحانی صحنه انتخابات را میتوان بهطورکلی به دو بخش «منتقدان» و «همراهان» دولت روحانی تقسیم کرد. دوم اینکه درحالحاضر تحرکات انتخاباتی بیشتر در جبهه منتقدان دولت رخ میدهد، بنابراین کنش و واکنش آنها اثر زیادی روی شکلگیری صحنه نهایی انتخابات خواهد گذاشت.
بااینحال، رصد تحولات جبهه منتقدان دولت نشان میدهد آنها دچار چند پیشفرض غلط هستند که منجر به اشتباهات جبرانناپذیری میشود. به نظر زمان فعلی مناسبترین وقت برای گفتوگو پیرامون این پیشفرضها و اشتباهات است:
پیروزی در دست منتقدان روحانی؟
اولین مشکل منتقدان دولت این است که تصور میکنند یک قدم تا فتح دولت بعدی فاصله دارند، کافی است مواضع یک سال اخیر طیفهای مختلف این جریان را بخوانید، از انتخابات 76 که صحنه انتخابات دیگر، دو چهره ملی دهه 60 را نداشت؛ رقابت متفاوت شد. به این صورت که دولت جدید پس از 8 سال دولت قبلی، «دیگری» آن دولت محسوب میشد و رای اکثریت را جذب میکرد. این الگوی تاریخی مهمترین دستاویز منتقدان دولت روحانی برای احساس نزدیکی به پیروزی است اما چرا این پیشفرض کافی نیست؟اولا بهار 1400 تفاوتهای تاریخی مهمی با روزهای متناظر سیاسیاش در ایران یعنی بهار 76، 84 و 92 دارد. قبلا نوشتیم و برای تاکید باید گفت که مهمترین گفتمان رقیب دولت روحانی یعنی «عدالت» اینبار مثل سال 84 دستنخورده و بدون ذهنیت اجتماعی نیست. دوم اینکه به دلیل تحولات سیاسی موجود که درمورد بعدی شرح خواهم داد، توسعه «برونزا» بهعنوان مرکزیت گفتمان دولت روحانی، همچنان ظرفیت بازسازی دارد.
برای نکته سوم وضعیت انتخابات دوم خرداد 76 را یادآوری میکنم که در آن «سیدمحمد خاتمی» گفتمان «آزادی» را با دستمایه «توسعه سیاسی» به صحنه آورد، بهطوریکه «دیگری» دولت هاشمی تصویر شد اما در موضع تشکیل دولت، بسیاری از چهرههای دولت هاشمی در دولت خاتمی تکرار شدند. تغییر از نظر اجتماعی رخ داد ولی نوعی «تدلیس انتخاباتی» بود. فقط در کابینه وزیران دولت خاتمی، 7 وزیر از دولت هاشمی حضور داشتند. در بهار 1400 هم ظرفیت چنین نمایشی وجود دارد.
نکته چهارم اینکه منتقدان دولت روحانی با نشانه گرفتن انتخابات مجلس یازدهم این پیشفرض را دارند که خرداد 1400 مثل اسفند 98 کار سختی برای پیروزی ندارند، در اینباره هم تفاوت آشکاری وجود دارد. اول اینکه سازوکار انتخابات مجلس با 290 نفر کاندیدای پیروز که نیاز به ساماندهی وسیعی در تمام استانها دارد با انتخابات ریاست جمهوری فرق میکند.
دوم اینکه مزیتهای رقابتی «آشپزهای دولت روحانی» که اصطلاحا «اصلاحطلب» نامیده میشوند در انتخابات ریاستجمهوری بیشتر از مجلس است. چنانچه بخواهیم سختگیرانه هم فکر کنیم شاید کارنامه مجلس یازدهم خودش دلیلی برای رد این پیشفرض باشد!
به هرحال منتقدان دولت روحانی خودشان را در آستانه پیروزی در انتخابات 28 خرداد میدانند، فقط مانده دوخت و دوز کت و شلوار دامادی! همین پیشفرض غلط برای تصمیم مهلک رونمایی زودهنگام از کاندیداهای احتمالی کافی است. در ماههای اخیر حتی کار به جایی رسیده که چهرههای نزدیک به یک کاندیدای احتمالی از کاندیداتوری یک چهره دیگر خبر میدهند. اصولگرایان بهطورکلی زیادی هول شدهاند. درست است حدود 20 نفر از چهرههای اصولگرا 50درصد خودشان حل شده و راضی به رئیسجمهور شدن هستند! اما 50درصد دوم یعنی تایید صلاحیت و رای مردم مهمتر است. ورود زودهنگام چهرهها به فاز انتخاباتی درحالیکه هنوز صحنه سیاسی شکل نگرفته مثل لو دادن سوالهای امتحانات یک هفته قبل از امتحان است. اینکه برخی چهرههای ناشناخته بعد از چند ماه حرکت با موتور روشن حالا مجبور باشند چراغها را هم روشن کنند، طبیعی است اما برای چهرههای اصلی شناختهشده ورود به ادبیات انتخاباتی خطای جبرانناپذیری است.
البته نام بردن پیاپی از رقیب درونگفتمانی قابلفهم است اما اینکه چرا بعضی اطرافیان کاندیداهای احتمالی مکرر موضع انتخاباتی میگیرند، واقعا قابلدرک نیست. منتقدان دولت روحانی که حالا در ماههای پایانی بهطور خودجوش طیفهای وسیعی را شامل میشوند با تصور پیروزی قطعی، کارهایی برای غنائم بعد از انتخابات میکنند. یعنی چون پیروزی در دسترس است باید در فرآیند انتخابات به نحوی ورود کنیم که حداقل در دولت بعدی سهمی داشته باشیم! این حالت را موقعیت «تقسیم غنائم» میگویند! این موقعیت از چشم جامعه دور نمیماند و شاید اصلا کار به غنیمتی نرسد.
ایده دولت در سیاست خارجی دیگر جذابیت ندارد؟
دولت روحانی با ایده توسعه از راه سیاست خارجی رای آورد. در دو سال پایانی دولت احمدینژاد تحریمهای سنگینی پس از فتنه 88 از سوی غرب اعمال شد. مساله هستهای که تمام دهه 80 روندی صعودی پیدا کرده بود به دستاویز تقابل با ایران تبدیل شد و بحرانهای اقتصادی حدفاصل سالهای 90 تا 92 صحنه سیاسی ایران را تحتتاثیر قرار داد. شوک ارزی آن سالها که البته در دولت روحانی با شرایطی بدتر تکرار شد، زمینه پیروزی دولتی با نفی صورتهای گفتمانی دولت احمدینژاد را فراهم کرد. در این نوشته کاری با این نداریم که واقعیت دولت احمدینژاد از سال 90 تا 92 چه نسبتی با آن صورتها داشت ولی مهم درک فضای عمومی از گفتمان غالب است. جایی که حتی رد صلاحیت هاشمیرفسنجانی هم کمکی به لشکر کاندیداهای اصولگرا نکرد.مرحوم هاشمی رفسنجانی اسفند 94 در توصیف آن انتخابات گفته بود: «در انتخابات ریاستجمهوری از آقای روحانی حمایت کردم و ظرف یک هفته آقای دکتر روحانی که دارای 3درصد رای بیشتر نبود به بالای 50درصد رای رسید.» اشاره هاشمی به روزهایی است که ردصلاحیت هاشمی امید جناح مقابل برای پیروزی را افزایش داد، در نظرسنجیهای آن روزها هاشمی رشد صعودی زیادی داشت اما در اتاق فرمان اصلاحطلبان محمدرضا عارف با سابقه معاوناولی خاتمی در دولت اصلاحات مجبور به کنارهگیری به نفع حسن روحانی با سابقه مذاکرهکننده هستهای در دولت خاتمی شد. درحالیکه مذاکرات مستقیم ایران و آمریکا بهدلیل انتخابات ایران به بعد از خرداد 92 موکول شده بود، روحانی با شعار بهبود وضعیت معیشت از طریق مذاکره از پایینترین نقطه جدول به صدر صعود کرد و شد آنچه شد. کلید روحانی برجام را به دنیا آورد تا تصویر رویایی جبهه اصلاحات از توافق با غرب عملی شود.
روحانی، ظریف، سیف، رئیس بانک مرکزی و... در همان سال اول برجام از اینکه آمریکا به تعهداتش عمل نمیکند، گلایه کردند و بعدها که ترامپ در آمریکا ظهور کرد، اوضاع بدتر شد. در انتخابات 96 هم نسخه «هیولاسازی از رقیب» در سیاست خارجی و داخلی جواب داد و اینبار روحانی بیشتر رای آورد. در دولت دوم روحانی کار تا تحریم وزیر خارجه یعنی جناب ظریف بالا کشید. شوک ارزی سال 97 کاری کرد که گرانیهای پایان دولت احمدینژاد تبدیل به شوخی کوچکی شوند. دولت جدید آمریکا همان نخ پوسیده برجام را هم پاره کرد تا حتی ادعای جناب ظریف برای اینکه «دولت بعدی آمریکا نمیتواند از برجام خارج شود» نیز باطل شود. این داستان تکراری است اما هزاران نکته باریکتر از مو در آن وجود دارد.
قصه برجام و آمریکا در تصور منتقدان دولت روحانی به آیینه تمامنمای شکست ایده دولت تبدیل شد اما وقتی در آبان 99 انتخابات ریاستجمهوری در آمریکا تبدیل به جریانسازترین خبر روز در ایران شده بود، معلوم شد سیاست خارجی تبدیل به گره ذهنی جامعه ایران شده است. اینکه اخبار و تحولات انتخابات در تکتک ایالات آمریکا در فضای عمومی ما رصد و پیگیری میشد، یک معنا بیشتر ندارد: «پنجره سیاست خارجی همچنان باز است». باید چه کنیم؟ اول اینکه واقعیت قابلانکار نیست. منتقدان دولت باید مسیری عقلانی مبتنیبر اصول و مبانی مورد ادعای خودشان درخصوص مساله سیاست خارجی به جامعه معرفی کنند که نقطه تقاطع استقلال و امنیت و پیشرفت کشور باشد.
در یادداشتهای مفصلی اینکه این مسیر چه خصوصیتی دارد، توضیح داده شده و باز در ایام آینده سراغ آن خواهیم رفت ولی روشن است ایده منتفی بودن اهمیت سیاست خارجی در انتخابات پیشرو بهخصوص بعد از تغییرات در آمریکا غلط است. دوم اینکه برای تغییر در ذهنیت جامعه نسبت به کارکرد سیاست خارجی حرفدرمانی نیاز نداریم، اگر ایدهای مبتنیبر عقلانیت انقلابی بتواند دستگاه اجرایی را از طریق رای عمومی بگیرد و در عمل نگاه به درون و برون در توسعه را منطقی کند، میتوان امیدوار بود ذهنیت اجتماعی تغییر کند. نکته مهم و حیاتی این است که در موقعیت کنونی و با توجه به تحولات احتمالی در بهار 1400 شاید همان نسخه تکراری دولت روحانی در سیاست خارجی بتواند با بازسازی در روبنا اعتماد عمومی را جلب کند.
دوقطبیهای اجتماعی دیگر اثر ندارد؟
سیاست خارجی تنها بال پرواز دولت روحانی نبود، در 8 سال اخیر با گسترش شبکههای اجتماعی پدیدههای سیاسی و فرهنگی قابلیت تبدیل شدن به یک چالش اجتماعی از منظر گفتمان آزادی پیدا کردند. شاید اکثر افراد چند عبارت مشهور روحانی مثل «حمله گازانبری»، «میخواهند در خیابان دیوارکشی کنند» یا «دانشجویان را لوله کردید» را یادشان باشد و بگویند این تبلیغات دیگر اثر ندارد. اما مساله تکجملههای تکراری نیست (البته از اصولگرایان بعید نیست دوباره از زاویه تکراری گل بخورند)، مثل زمین شمال کشور که از چوب خشک یک درخت سبز میروید، زمینه اجتماعی ما مستعد ساختن دوقطبیهاست. برخی صاحبان تریبون و جبهه وسیعی از تصمیمگیران و نهادهای عمومی و حکومتی در مواجهه با افکار عمومی به تفاوتهای طبیعی در جامعه و اثر اظهارات و عملکردشان توجه نمیکنند.در ساخت اجتماعی همانقدر که کارآمدی و عدالت مهم است، مفهوم آزادی اجتماعی اهمیت دارد. همانطور که عدالت اجتماعی آرمان انقلاب است، آزادیهای مشروع و توجه به افکار عمومی مهم است. حاجقاسم سلیمانی یک الگوی تمامعیار از این نگاه منظومهای به گفتمان انقلاب اسلامی است. تا پای بذل جان برای اسلام و انقلاب ایستادگی کرد و در قله معنویت به مقام والای شهادت رسید، همزمان خودش را سرباز نامید و از موضع عقل کل با جامعه سخن نگفت. حاجقاسم زمانی که نیاز به حتی یک برگه رای در انتخابات نداشت مثل پدری مهربان فرزندان شهدای مدافع حرم را در آغوش محبت میکشید و همزمان میگفت «...آن دختر کمحجاب هم دختر من است». در تمام دوران فرماندهی و مدیریت حاجقاسم یک نمونه سراغ نداریم که او در یک دوقطبی بیجهت بخشی از جامعه را نسبت به آرمانها در نقطه مقابل خودش قرار دهد. چنانچه تشییع پیکر حاجقاسم نه در یک شهر بلکه در چندین شهر قابی بینظیر از مشارکت عمومی ساخت. در تمام نظرسنجیهای معتبر نیز حاجقاسم در صدر شخصیتهای محبوب قرار دارد.
میدانم مقایسه حاجقاسم با سیاسیون دور از ذهن است اما اشاره به هدف و قله برای پیدا کردن مسیر است. حاجقاسم نشان داد برای دفاع از انقلاب نیاز به دوقطبیسازی اجتماعی و فرهنگی نیست. ضمنا همانقدر که ساختن چالشهای اجتماعی برای اهداف انتخاباتی خلاف مشی حاجقاسم است، پنهان شدن پشت عکس او برای انتخابات هم نقطه مقابل این شهید بزرگ است.