مردی عرب در صحرا خیمهگاهی داشت. شبی تعدادی مسافر به خیمه او رسیدند. مرد عرب از آنها دعوت و شتری برای پذیرایی از آنها قربانی کرد. فردا نیز شتری کشت و برای آنها برد، ولی مسافران گفتند هنوز از غذای دیروز مقداری باقی مانده است. مرد عرب گفت: باید از این غذای تازه بخورید! روز سوم نیز مرد عرب شتری دیگر را قربانی کرد و برای مهمانان برد. آنگاه برای انجام دادن کاری بر شتری سوار شد و مدتی آنها را تنها گذاشت. مسافران پس از خوردن غذا عزم رفتن کردند و پیش از حرکت، مقداری زر و سیم به همسر مرد عرب دادند. ساعتی بعد، مرد عرب به خانه آمد و وقتی سکهها را دید، بسیار خشمگین شد و بیدرنگ به دنبال مسافران شتافت. وقتی به آنها رسید، با ناراحتی به آنها گفت: من برای پول شما را مهمان نکرده بودم و تنها از روی کرم و بخشش به شما غذا دادم. آنگاه پولها را به مسافران بازگرداند و خود به خیمهاش بازگشت!
مردی عرب در صحرا خیمهگاهی داشت. شبی تعدادی مسافر به خیمه او رسیدند. مرد عرب از آنها دعوت و شتری برای پذیرایی از آنها قربانی کرد. فردا نیز شتری کشت و برای آنها برد، ولی مسافران گفتند هنوز از غذای دیروز مقداری باقی مانده است. مرد عرب گفت: باید از این غذای تازه بخورید! روز سوم نیز مرد عرب شتری دیگر را قربانی کرد و برای مهمانان برد. آنگاه برای انجام دادن کاری بر شتری سوار شد و مدتی آنها را تنها گذاشت. مسافران پس از خوردن غذا عزم رفتن کردند و پیش از حرکت، مقداری زر و سیم به همسر مرد عرب دادند. ساعتی بعد، مرد عرب به خانه آمد و وقتی سکهها را دید، بسیار خشمگین شد و بیدرنگ به دنبال مسافران شتافت. وقتی به آنها رسید، با ناراحتی به آنها گفت: من برای پول شما را مهمان نکرده بودم و تنها از روی کرم و بخشش به شما غذا دادم. آنگاه پولها را به مسافران بازگرداند و خود به خیمهاش بازگشت!