گویند «کسری» بر «بوذرجمهر» خشمگین شد، دستور داد به زنجیرش کشند و در اتاق تاریکی زندانیاش کنند. چند روزی گذشت. کسری کسی را نزد بوذرجمهر فرستاد. فرستاده، دل وی را آرام و فکرش را مطمئن یافت، پرسید: ای بوذرجمهر! با این سختی و گرفتاری چگونه حال خوشی داری؟! گفت: معجونی از چند ماده ترکیب کردم و به کار بستم. همان سبب خرمی و شادابی من شده است. فرستاده گفت: آنها را به ما هم بیاموز تا در گرفتاریها از آن سودمند شویم. بوذرجمهر پاسخ داد: اول اعتماد و توکل به خدا؛ دوم اعتقاد به اینکه مقدرات الهی حتمی است؛ سوم صبر که بهترین داروی گرفتاری است؛ چهارم اگر صبر نکنم، چه کنم و پنجم، هر ساعت امید فرج و گشایش دارم.
گویند «کسری» بر «بوذرجمهر» خشمگین شد، دستور داد به زنجیرش کشند و در اتاق تاریکی زندانیاش کنند. چند روزی گذشت. کسری کسی را نزد بوذرجمهر فرستاد. فرستاده، دل وی را آرام و فکرش را مطمئن یافت، پرسید: ای بوذرجمهر! با این سختی و گرفتاری چگونه حال خوشی داری؟! گفت: معجونی از چند ماده ترکیب کردم و به کار بستم. همان سبب خرمی و شادابی من شده است. فرستاده گفت: آنها را به ما هم بیاموز تا در گرفتاریها از آن سودمند شویم. بوذرجمهر پاسخ داد: اول اعتماد و توکل به خدا؛ دوم اعتقاد به اینکه مقدرات الهی حتمی است؛ سوم صبر که بهترین داروی گرفتاری است؛ چهارم اگر صبر نکنم، چه کنم و پنجم، هر ساعت امید فرج و گشایش دارم.