جمعه، 2 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

لقمان حکیم مردی سیاه‌پوست بود. روزی کسی او را دید، گمان کرد او برده است. او را برد و دستور داد که گِل درست کند، خشت بسازد و برای او خانه‌ای بنا کند. لقمان مشغول شد و چیزی نگفت. پس از مدتی مرد متوجه شد که این سیاه‌پوست لقمان حکیم است، به پای او افتاد و از وی پوزش خواست.

لقمان حکیم مردی سیاه‌پوست بود. روزی کسی او را دید، گمان کرد او برده است. او را برد و دستور داد که گِل درست کند، خشت بسازد و برای او خانه‌ای بنا کند. لقمان مشغول شد و چیزی نگفت. پس از مدتی مرد متوجه شد که این سیاه‌پوست لقمان حکیم است، به پای او افتاد و از وی پوزش خواست.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما