جمعه، 2 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

گویند عارفی نشسته بود که نادانی نزد او‌ آمد و شروع به ناسزاگویی کرد. عارف تنها او را نگاه می‌کرد. نادان پس از دشنام بسیار سکوت اختیار کرد. در این لحظه، عارف سرش را بلند کرد و گفت: بار خدایا! ‌این همه که این جوان‌مرد گفت، اگر در من هست، از من درگذر سپس به نماز ایستاد.

گویند عارفی نشسته بود که نادانی نزد او‌ آمد و شروع به ناسزاگویی کرد. عارف تنها او را نگاه می‌کرد. نادان پس از دشنام بسیار سکوت اختیار کرد. در این لحظه، عارف سرش را بلند کرد و گفت: بار خدایا! ‌این همه که این جوان‌مرد گفت، اگر در من هست، از من درگذر سپس به نماز ایستاد.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.