یکی از شاگردان شیخ انصاری نقل کرده است: وقتی به نجف رفتم و در درس شیخ حاضر شدم، از درسش هیچ نمیفهمیدم؛ خیلی متأثر شدم و به حضرت امیر(ع) متوسل شدم. شبی در خواب خدمت حضرت رسیدم و ایشان «بسم الله الرحمن الرحیم» را در گوشم خواند. صبح که در درس حاضر شدم، خوب میفهمیدم. کم کم پیشرفت کردم تا اینکه به جایی رسیدم که در مجلس درس ایشان اشکال هم میکردم. یک روز که اشکال زیادی در درس کرده بودم، پس از پایان درس، شیخ مرا به کناری کشید و آهسته در گوشم گفت: آن کسی که «بسم الله» را در گوش تو خوانده، تا «و الا الضّالین»را در گوش من خوانده است. این را گفت و رفت. من از این قضیه خیلی تعجب کردم و فهمیدم که شیخ دارای کرامت است؛ چون تا آن موقع خوابم را به کسی نگفته بودم.
یکی از شاگردان شیخ انصاری نقل کرده است: وقتی به نجف رفتم و در درس شیخ حاضر شدم، از درسش هیچ نمیفهمیدم؛ خیلی متأثر شدم و به حضرت امیر(ع) متوسل شدم. شبی در خواب خدمت حضرت رسیدم و ایشان «بسم الله الرحمن الرحیم» را در گوشم خواند. صبح که در درس حاضر شدم، خوب میفهمیدم. کم کم پیشرفت کردم تا اینکه به جایی رسیدم که در مجلس درس ایشان اشکال هم میکردم. یک روز که اشکال زیادی در درس کرده بودم، پس از پایان درس، شیخ مرا به کناری کشید و آهسته در گوشم گفت: آن کسی که «بسم الله» را در گوش تو خوانده، تا «و الا الضّالین»را در گوش من خوانده است. این را گفت و رفت. من از این قضیه خیلی تعجب کردم و فهمیدم که شیخ دارای کرامت است؛ چون تا آن موقع خوابم را به کسی نگفته بودم.