در ظلم اشقیا و به اجبار می روی
مهمان جام زهری و در غربت و سکوت
در ظلم اشقیا و به اجبار می روی
آقا نشسته خون جگر بر لبانتان
با چشم های بی رمق و تار می روی
آن قدر با سکوت بقیع همنشین شدی
مولای بی نشانی...
در ظلم اشقیا و به اجبار می روی
آقا نشسته خون جگر بر لبانتان
با چشم های بی رمق و تار می روی
آن قدر با سکوت بقیع همنشین شدی
مولای بی نشانی...