بر دامنِ او گردِ مدارا ننشست سقا، نَفَسی ز کارِ خود وا ننشست هر چند قلم شد عَلَمِ بازوی او با دستِ بریده، باز از پا ننشست
بر دامنِ او گردِ مدارا ننشست
سقا، نَفَسی ز کارِ خود وا ننشست
هر چند قلم شد عَلَمِ بازوی او
با دستِ بریده، باز از پا ننشست
سقا، نَفَسی ز کارِ خود وا ننشست
هر چند قلم شد عَلَمِ بازوی او
با دستِ بریده، باز از پا ننشست