گودال که تشنه بود، خونش نوشید از رگْ رگِ سنگ، باز خونش جوشید تا خاطره اش ز یادهامان نرود از درد، شفق، لباسی از خون پوشید
گودال که تشنه بود، خونش نوشید
از رگْ رگِ سنگ، باز خونش جوشید
تا خاطره اش ز یادهامان نرود
از درد، شفق، لباسی از خون پوشید
از رگْ رگِ سنگ، باز خونش جوشید
تا خاطره اش ز یادهامان نرود
از درد، شفق، لباسی از خون پوشید