مرد از قِبَلِ حادثه راهی بگشاید نامرد به خویش و دگران عرصه کند تنگ ای غم چه فسونی تو که چون تیغ کنی تیز مرد از تو خورَد صیقل و نامرد زَنَد زنگ استاد شهریار
مرد از قِبَلِ حادثه راهی بگشاید
نامرد به خویش و دگران عرصه کند تنگ
ای غم چه فسونی تو که چون تیغ کنی تیز
مرد از تو خورَد صیقل و نامرد زَنَد زنگ
استاد شهریار
نامرد به خویش و دگران عرصه کند تنگ
ای غم چه فسونی تو که چون تیغ کنی تیز
مرد از تو خورَد صیقل و نامرد زَنَد زنگ
استاد شهریار