طائف-سفر طائف - ویژه تلفن همراه

اينک همه آمده بودند و گرداگرد بستر بيمار ايستاده و مراقب بودندتاچه مي‏گويد.واواينگونه آغاز سخن کرد: اي مردم قريش.شمابرگزيده‏ترين آفريدگان خداوندوقلب وروح عرب هستيد.درميانتان فرمانفرماي بزرگوار ،شجاع پيشرو،وبلندمرتبه بخشايشگرکم نبوده است..شما بهترازمن مي‏دانيد که هرگزعرب را بر هيچ مآثر و مفاخروشرافتي دست تمني نبود، مگرآن که شماپيش ازهمگان برآن نايل وواصل بوده‏ايد... آيا اين گونه نبود که عرب به خاطر شما با ديگران به ستيزوجنگ درمي‏آمد و به سبب صلح شما با ديگران صلح مي‏کرد؟ اينک مي‏ميرم وآخرين سخنان لحظه مرگم رامي‏شنويد...
شنبه، 9 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

طائف-سفر طائف - ویژه تلفن همراه

اينک همه آمده بودند و گرداگرد بستر بيمار ايستاده و مراقب بودندتاچه مي‏گويد.واواينگونه آغاز سخن کرد: اي مردم قريش.شمابرگزيده‏ترين آفريدگان خداوندوقلب وروح عرب هستيد.درميانتان فرمانفرماي بزرگوار ،شجاع پيشرو،وبلندمرتبه بخشايشگرکم نبوده است..شما بهترازمن مي‏دانيد که هرگزعرب را بر هيچ مآثر و مفاخروشرافتي دست تمني نبود، مگرآن که شماپيش ازهمگان برآن نايل وواصل بوده‏ايد... آيا اين گونه نبود که عرب به خاطر شما با ديگران به ستيزوجنگ درمي‏آمد و به سبب صلح شما با ديگران صلح مي‏کرد؟ اينک مي‏ميرم وآخرين سخنان لحظه مرگم رامي‏شنويد...
طائف-سفر طائف - ویژه تلفن همراه

طائف-سفر طائف - ویژه تلفن همراه

اينک همه آمده بودندوگرداگردبستربيمارايستاده ومراقب بودندتاچه مي‏گويد.واواينگونه آغاز سخن کرد:
اي مردم قريش.شمابرگزيده‏ترين آفريدگان خداوندوقلب وروح عرب هستيد.درميانتان فرمانفرماي بزرگوار ،شجاع پيشرو،وبلندمرتبه بخشايشگرکم نبوده است..شما بهترازمن مي‏دانيد که هرگزعرب را بر هيچ مآثر و مفاخروشرافتي دست تمني نبود، مگرآن که شماپيش ازهمگان برآن نايل وواصل بوده‏ايد... آيا اين گونه نبود که عرب به خاطر شما با ديگران به ستيزوجنگ درمي‏آمد و به سبب صلح شما با ديگران صلح مي‏کرد؟ اينک مي‏ميرم وآخرين سخنان لحظه مرگم رامي‏شنويد...هان اي مردم شمارا به بزرگداشت اين خانه امن،متبارک و مقدس سفارش مي‏کنم.زيرادرتفخيم وتعظيم آن،رضايت پروردگار،بهروزي،قوام معاش و پايداري درامورتان ميسراست......
دمي نفسي تازه کرد... نفسش به تنگي افتاده بود و گويي هرکلمه به سنگيني ثقيل‏ترين وزنه‏ها بر سينه نحيف و خسته‏اش فشار مي‏آورد. با نگاهي بي‏رمق در چشمان يکايکشان نگريست.
چشمانش را پرده‏اي مات و بي‏فروغ همچون قلع سبز فرو پوشانده بود... سراسر چهره درد کشيده و ماتمزده‏اش گرانبار اشک شد و گفت:
- آه به شماچه بگويم... يک بار ديگر به«او»سفارشتان مي‏کنم..به ويژه درين لحظه..ومگرمي‏توانم جزاو سخني باشما گويم.
قريش به يکديگرمي‏نگريستند و درخاموشي و اضطراب دندان بر هم مي‏ساييدند... پيرمرد دوباره سخن از نو ساز کرد:يک بار ديگر او. از آغاز، او و در لحظه آخر، دم مرگ نيز او... و مگر من جز او سخن ديگري با شما دارم... هان اي مردم شما را به خير و خوبيها در حق پيامبر سفارش مي‏کنم... زيرا او امين بزرگوار قريش وصديق والا تبار عرب و حايز تمامي کمالات است. او برايمان آييني آورده که دلها بدان ايمان آوردند و اما زبانها از ترس شماتت، کتمانش کردند...
 
طائف-سفر طائف - ویژه تلفن همراه





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.