معراج - ویژه تلفن همراه

ديگر در شهر مطلقا تنها مانده است. هيچ کس را ندارد. جز گروهي ياران و اصحاب باوفا که آنان نيز در اقليت‏اند و خود در تنگناي مخاطرات و آماج هر گونه کين‏توزي و بدخواهي، هيچ کس برايش نمانده است. به هر جا رو مي‏کند جزدندان قروچه‏ي بدانديشي و بدگويي نمي‏شنود. امسال به هنگام موسم حج اميدي بزرگ به قبايل وعشايرگونه‏گون بسته بود که ازميان آنها هيچ کدام پاسخي شادي‏آميز و درخور به او ندادند...... اما نه. بيرون از وادي و دورتر از چهار ديواري خانه و کاشانه‏ي شهر بر بلنداي قطعه زمين مرتفعي که حجون نام دارد و آغاز آن را«خطم الحجون»مي‏گويندگستره‏ي آشنايي وجودداردکه هر از گاهي آن جا مي‏رود.
شنبه، 9 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

معراج - ویژه تلفن همراه

ديگر در شهر مطلقا تنها مانده است. هيچ کس را ندارد. جز گروهي ياران و اصحاب باوفا که آنان نيز در اقليت‏اند و خود در تنگناي مخاطرات و آماج هر گونه کين‏توزي و بدخواهي، هيچ کس برايش نمانده است. به هر جا رو مي‏کند جزدندان قروچه‏ي بدانديشي و بدگويي نمي‏شنود. امسال به هنگام موسم حج اميدي بزرگ به قبايل وعشايرگونه‏گون بسته بود که ازميان آنها هيچ کدام پاسخي شادي‏آميز و درخور به او ندادند...... اما نه. بيرون از وادي و دورتر از چهار ديواري خانه و کاشانه‏ي شهر بر بلنداي قطعه زمين مرتفعي که حجون نام دارد و آغاز آن را«خطم الحجون»مي‏گويندگستره‏ي آشنايي وجودداردکه هر از گاهي آن جا مي‏رود.
معراج - ویژه تلفن همراه

معراج - ویژه تلفن همراه

ديگر در شهر مطلقا تنها مانده است. هيچ کس را ندارد. جز گروهي ياران و اصحاب باوفا که آنان نيز در اقليت‏اند و خود در تنگناي مخاطرات و آماج هر گونه کين‏توزي و بدخواهي، هيچ کس برايش نمانده است.
به هر جا رو مي‏کند جزدندان قروچه‏ي بدانديشي و بدگويي نمي‏شنود. امسال به هنگام موسم حج اميدي بزرگ به قبايل وعشايرگونه‏گون بسته بود که ازميان آنها هيچ کدام پاسخي شادي‏آميز و درخور به او ندادند......
اما نه. بيرون از وادي و دورتر از چهار ديواري خانه و کاشانه‏ي شهر بر بلنداي قطعه زمين مرتفعي که حجون نام دارد و آغاز آن را«خطم الحجون»مي‏گويندگستره‏ي آشنايي وجودداردکه هر از گاهي آن جا مي‏رود.
سپيده دم، غروب، شباهنگام و يا آن گاه که شهر خلوت و خاموش است و مردم در بسترها خفته‏اند، آهسته آهسته از شهر خود را کنار مي‏کشد و خويشتن را به زيارتگاه عشق و محراب محبت و دوستي مي‏رساند...
از راههاي پرپيچ و خم کوهستاني مي‏گذرد و خود را به بلنداي شهر، که به آسمان نزديکتر است و در آن بالا مي‏توان نفسي از سر آرامش و راحتي کشيد مي‏رساند... با هزاران اشتياق خود را به تربت پاک عزيز از دست رفته‏اي که بيش از ماهي از مرگش نگذشته - به گور متروک و تنهامانده‏ي خديجه‏اش مي‏رساند...
خديجه اين جاست.تنها دوست ورفيق يگانه‏ي جسم وجان او... آه که قلبش چه داغداراوست وجانش چه مشتاق او...مي‏نشيند وتربت پاکش رابا دودست مي‏نوازدودرمشت مي‏فشارد...وآن سان که زنده است ومي‏شنود،براو،برآن جان زنده، فرهيخته ومهربان که هميشه شنوابودوباسامعه‏ي عشق مي‏شنيد و با ناطقه‏ي صدق سخن مي‏گفت، سخن مي‏گويد...دعايي براومي‏دمد... ازذکرآسماني کلماتي تلاوت مي‏کند.اشگي بر تربتش مي‏ريزد وغرقه‏ي دنياهاي انديشه مي‏شود...
 
معراج - ویژه تلفن همراه





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.